جلسه نوزدهم : نقش فقهی و اصولی حرف «حتی»
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
بررسی نحوی و معنایی «لاسیما»
«لاسیما»؛ از نفی تا تأکید ویژه
اعراب و ساختار نحوی «لاسیما»
پنج معنای اصلی حرف «حتی»
«حتی»؛ از غایت تا تعلیل و استثنا
نقش «حتی» در فقه و اصول اسلامی
تفاوت معنایی «حتی» و «الا»
کاربردهای قرآنی حرف «حتی»
تحلیل اعراب و ترکیب «حتی»
ارتباط نحوی «لاسیما» و «حتی»
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. حرف "لاسیما" در استثنا اشارهای به آن شد. "سی" در "لاسیما" یا "سیما" (پخش مرکزی سی یزد) به معنای "مثل" در اسلوب "لاسیما" به کار میرود. این تعبیر دلالت بر مشارکت مابعد و ماقبل در امر واحد دارد و اینکه نصیب مابعد نسبت به ماقبل بیشتر است؛ یعنی حکم ماقبل و مابعد یکی است و مابعد نصیب بیشتری دارد نسبت به ماقبل. ازاینرو نحویها گفتهاند "لاسیما" به معنای "لامثل" است؛ بدین معنا که مابعد آن با ماقبل مماثل نیست، بلکه مابعد از بهره بیشتری در آن امر مشترک برخوردار است، خواه امر مشترک، امر پسندیده یا مذموم باشد.
مثلًا میگوییم: «المَعادِنُ أساسُ الصِّناعَةِ ولاسِيَما الحَديدُ.» معادن اساس صنعت است، خصوصاً آهن. «زراعاتٌ جیدهٌ ولاسيما القُطْن.» زراعتها خوب است، خصوصاً پنبه. «نَحتَقِرُ الأَشرارَ و لاسِيَما الكَذَّابَ.» اشرار را خوار میشماریم خصوصاً دروغگو را. در مثال اول، معدن اساس صنعت است و آهن هم با آن مشارکت دارد، لکن نصیب آهن از هر معدن دیگر بیشتر است. و همینطور در مثالهای دیگر.
بهسبب اختلاف مذکور بین مابعد و ماقبل، برخی از نحویین "لاسیما" را در باب مستثنا مطرح نمودهاند، خصوصاً زیرا در استثنا نیز مابعد و ماقبل در اثبات و نفی حکم با یکدیگر مخالفاند. هرچند در "لاسیما" مخالفت از جهت مقدار است و در امر واحدی نیز با یکدیگر اشتراک دارد، ولی در استثنا مخالفت از جهت نفی و اثبات در حکم است و مشارکتی بین ماقبل و مابعد وجود ندارد؛ فقط از جهت مقدار تفاوت در اکثر موارد نیز به صورت "لاسیما" به کار رفته و اختصار بر آن نیکوست، ولی واجب نیست.
اعرابش چیست؟ واو آن یا استینافیه است، یا حالیه است، یا عاطفه است؛ سه احتمال در مورد واو. بنابر حالی، جمله بعد از "لاسیما" حال و در محل نصب است. بنابر عاطفه، جمله مابعد عطف بر جمله قبل خواهد بود. "لا" اسم نفی جنس است و اسم و خبر میگیرد. "لاسیما" در اعرابش سه احتمال وجود دارد:
اولش این است که "سی" اسم "لا" باشد و منصوب و به "ما" اضافه شده باشد. "سی" اسم "لا" است؛ مضاف به "ما" و آن "ما" هم اسم موصول در محل جر بنا بر مضافالیه. خب، اسم موصول هم صله میخواهد. این احتمال "ما" را موصول میکند.
احتمال دوم این است که "سی" اسم "لا" باشد، دیگر منصوب نباشد، چه باشد؟ مبنی بر فتح باشد. پس ما فقط "لاستيما" میتوانیم بخوانیم. "لاستيما" خوانده نمیشود؛ "لاسیما" یا منصوب باشد "سیما"، یا مفتوح باشد مبنی بر فتح، محلاً نصب. "ما" هم چه "ما"یی باشد؟ زائده. اعراب ندارد.
"سی" اسم "لا" باشد و منصوب باشد و به اسم مابعد "ما" اضافه شده باشد، نه به خود "ما" اضافه شده باشد. "لاسیما بقیةالله". "ما" هم زائده و اعراب ندارد.
حالا اسم بعد "لاسیما" این سه تا احتمال در آن راه دارد، نه خود "لاسی". "لاسیام" و "لاسیاموس" و "لاسیوم" گفته نمیشود، ولی مابعدش: "بقیةالله"، "بقیةَالله"، "بقیةِالله". میتواند معرفه باشد، میتواند نکره باشد.
اسم در اعرابش هم سه تا احتمال دارد. مرفوع، اگر بخواهد بشود، احتمال اول: بنابر وجه اول، مرفوع در این صورت خبر برای مبتدای محذوف یعنی "لاسیما هو بقیةالله" خبر برای مبتدای محذوف است که اگر شما مرفوع خواندی، واجب است که مبتدای آن را محذوف بگیری. جمله هم محلی از اعراب ندارد و صله موصوله است و خبر "لا" هم محذوف است. "لاسیما"، "سی" شد اسم "لا"، خبرش محذوف، "ما" شد موصول.
دومین حالتش این است که منصوب باشد. اینجا اگر اسم مابعد نکره است، نصبش بر اساس تمییز است. پس نصب بستگی دارد که آن کلمه مابعد معرفه باشد یا نکره. اگر نکره باشد، چیست؟ تمییز. اگر معرفه باشد، چیست؟ مفعولبه فعل محذوف. "خبر لا" هم محذوف است. "بقیةَالله". خب، این معرفه است یا نکره؟ یعنی أخص است و "بقیةالله" یعنی «خبری نیست.» خبر "لا" هم که گفتیم چیست؟
حالت سوم: حالت جر. اینجا مضافالیه و مجرور و خبر "لا" هم محذوف است. "لاسیما بقیةِالله" مضافالیه نماز. خب، این هم از "لاسیما".
حالا یکی از مهمترین حروف، یکی از مهمترین حروف در زبان عرب «حرف حَتّی» است. چند روز انشاءالله در خدمتش هستیم. سؤالات جزوه. ببینید ما از مباحث حروف چقدر پیش رفتیم؟ چند صفحه؟ چه چیزهایی را گفتیم؟ درسمان چقدر پیش رفته؟ "الا" را گفتیم و "غیر" و "لاسیما" و "حاشا" و "خلا" و "عدا" و "بعیده"، دیگر بفرمایید چه گفتیم؟ اول از همزه. بعد از همزه، اشاره به "حتی" کردن. چرا؟ سمت حروف جر: أَبادَ تَو حاشا فَلَستَ وَ مَذمُن مُت. (این را گفتم.) اول گفتم که در نوبت "حتی" است. "حتی" هست یا جاره و ابتدایی؟ خیلی حرفی نگفته.
ایشان (مؤلف جزوه) خودش حالت مقدماتی دارد. حرف "حتی" از مهمترین حروف زبان عرب و خیلی پرکاربرد در فهم مباحث، مخصوصاً در فقه خیلی کارایی دارد و تفاوت فتواها خیلی وقتها روی حساب معنای حرف "حتی" در متون است. انشاءالله اینجا میآوریم. ببینید چقدر پرکاربرد است. مثالهایش یک هفتهای در خدمت "حتی" انشاءالله زودتر تمامش کنیم. درسمان هم که انشاءالله ادامه دارد تا آخر ترم.
عرض کنم که معنای اول "حتی" انتهای غایت است. یکی از معانی "حتی" انتهای غایت (انتهای اول)، دومی تعلیل، سومی استثنا، چهارمی عاطفه، پنجمی استینافیه. انتهای غایت، تعلیل، استثنا، عاطفه، استینافیه.
انتهای غایت، گفت که روشن است. انتها یعنی چه؟ یعنی از جایی تا جایی، تا چیزی. انتهای غایت برای ماقبل. معنای ماقبل. از عجایب این است که "حتی" در تمام مباحثش ثمره فقهی اصولی دارد. "حتی" انتهای غایت، "حتی" استثنایی، عطفی، تعلیلیه؛ هر کدامش یک بحث فقهی اصولی است. یعنی تقریباً میشود، حالا به نظر حقیر مهمترین حرف از جهت فقهی اصولی در زبان عرب حرف "حتی" است. خیلی پرکاربرد و در قرآن هم پدر ما را حرف "حتی" درآورده! یعنی بین معانی و برای فهم انتهای غایت، مثلاً گاهی غایت داخل در مغیا هست یا نیست؟ وسایل اصولیاش و بحثهای خیلی خوب و سفت و سختی هم دارد.
مابعد "حتی"، انتهای غایت برای معنای ماقبل است و به مجرد تحقق معنای مابعد و حصول آن، معنای سابق به پایان رسیده و فوراً قطع و متوقف میشود. مثلاً میگوییم: «یَمتَدُ اللّیلُ حتی یَطْلَعَ الفَجْرُ.» امتداد شب ادامه دارد حتی طلوع فجر. یعنی چه؟ یعنی "حتی" میآید ماقبل را تمام میکند. امتداد لیل تا ظهور فجر به طور تدریجی استمرار دارد و با تحقق ظهور فجر قطع میشود. (اینها نیست) "حتی" غایت با غایت؛ حالا ما اینجا بحثمان انتهای غایت و اینها نیست. بحثمان استثناست، چون یکی از معانی "حتی" استثنا است، باید معانی دیگرش را هم توضیح دهیم. وگرنه معنای استثنایی "حتی" اگر بخواهیم توضیح دهیم، یک نصف صفحه است. او (استثنا) توضیح زیادی ندارد. بیشتر باید تشخیص دهیم که اینجا "حتی" استثنایی هست یا نیست.
انتهای غایت، قطع میکند. درست است؟ بله. سه تا حرف هم داریم که معنای انتهای غایت را میدهند: "حتی" و "الا" و "لام". "حتی" انتهای غایت را هم میشود به جایش "الا" گذاشت: «لیتلو الفجر.» حالا "لام" را هر جایی نمیشود گذاشت.
مابعد "حتی" غالباً داخل در حکم ماقبل و در موارد عدم قرینه نیز از هر دخول آن ظاهرتر است. غالباً داخل در حکم ماقبل. حکمش با حکمش با ماقبل.
دق. امتداد شب، طلوع فجر را در بر میگیرد، خب این یک دانه غیر غالبش بود، دیگر. ۸۰% (حالا وقتی هم که قرینه نداشتیم، چون غالباً این است، پس قرینه بر این است.) از قرینه اگر نبود، این را میگذاریم توی غالب این است، مگر اینکه البته اینها را در اصول بحث میکنیم. ولی وقتی قرینه نبود، باز هم از هر این است که داخل باشد، چون غالباً این شکلی است. چیزی که غالب میشود، اصل بر این است، دیگر. قرینه هم که نداشتیم، اصلش واقعیتش را بخواهی، طلوع فجر هنوز شب است، بله. یعنی ما اگر بخواهیم ۵۰ - ۵۰ بکنیم نور را، چسب چرخش به تاریکی، به روشنایی، باید نیمی از زمان بین اذان تا آفتاب را بگذاریم برای شب، دیگر. در مورد انتقال به صبح، نداشتیم؛ دیگر به روز نداشتیم.
تبدیل لیلةالقدر هم بدون فقها بحث «حتی مطلع الفجر» این داخل در مُغیّا هست یا نیست؟ یعنی خود مطلعالفجر هم جزء لیلةالقدر است یا نه؟ مطلعالفجر که میشود، تمام شده. بعد عرض کنم خدمت شما که حالا مثلاً اگر کسی نذر کرد، معمولاً این مثال برای نذر خیلی خاص است. کسی نذر کرد که شب قدر نذری بدهد. خب، الان مطلعالفجر شده، این "حتی" را خلاصه اگر ما داخل در مُغیّا بگیریم، مطلعالفجر هم لیلةالقدر است. مطلعالفجر که شروع شد، دیگر لیلةالقدر تمام شده. خیلی بحث پرکابردی است "حتی". حالا مثالهای نذر و اینها که مشهور بین طلبههاست.
ثمره. شما سحر آمده خانه. میخواهی هنوز آثار آن شب قدر. ما میخواهیم بدانیم تا کی است؟ «سلامٌ هِیَ حتّی مَطلَعِ الفَجرِ.» بحث این است که فجر اول یا فجر آخر؟ فجر صادق، فجر کاذب، اونی که برای اذان صبح است یا اونی که طلوع آفتاب است؟ کدام فجر؟ بحث بعدیاش. توی برخی گفتهاند فجر، طلوع آفتاب است. فجر اذان صبح یک ساعت و نیم فاصله دارد. نه! خیلی چیز خاصی! الحمدلله! انقدر روایت از ما سوزاندند که دو سوم روایات سوخته شده، دزدیده شده، زیر خاک برده شده. چقدر بعد از کتب دست اول ما در شرق و غرب خیلی از کتابهای ما کشف شد. مرحوم علامه مجلسی تازه برخی از کتب منبعمان پیدا شد. کتاب «فقه الرضا» به نظرم مجلسی پیدا شد توی روسیه.
شرایط دزدیدن کتابهای خطی دست اولمان را از خانه علما دزدیدند. بله. خلاصه روایات. از خود مرحوم صدوق چقدر کتبشان دزدیده شده، گم شده. از دیگران.
شما ببینید بزرگی مثل مرحوم علامه مجلسی چند ده جلد کتاب دارد. ده بیستتایش در دسترس است. صد تا صد و پنجاه تا از این کتب اصلاً نیست. مجلسی که مال دو قرن پیش است. پرسیدند از معصومین. آن خلیفه دستور داد که هرچه روایت از پیغمبر دارد، بردارد بیاورد. «مردم هرچه را از پیغمبر دستورشون بر این بود که از من شنیدید بنویسید.» و همه هم دائماً در حال نوشتن. پیغمبر هم یک جوری حرف میزدند که قابل نوشتن باشد، کلمه به کلمه صحبت میکردند. پیامبر! مردم یادداشت میکردند، روی پوستین و روی شیء و... . بعد خلیفه اول و دوم آوردند و عایشه میگوید که پدرم از سر شب تا صبح دائماً گونیگونی خالی کرد توی آتش، کلوخ و خلاصه و به نحوی شد که هیچ حدیثی از پیغمبر نماند غیر از آنچه که در سینههاست.
خیلی حرف است، خیلی حرف است. اگر انسان بفهمد، شما فکر کنید یک منبع، مثلاً ما یک صحیفه امام داشته باشیم، مثلاً این را بردارند بیاورند بسوزانند و بعد کار بیفتد به اینکه هرکی خاطره شخصی دارد نقل کند. چی میشود؟ الان اگر مثلاً یک چیزی مثل صحیفه امام در دسترس نباشد، چهار تا را بردارند همینجوری بگویند من بودم و امام، امام گفت «دقیقه ۹۰ مسی گل را میزند.» به فضاحت و استحکام کشیده شده. جوکهایی که خاطراتی که میگویند که دیگر الان آمده تا مجلس خبرگان و «من بودم و مجلس خبرگان» «نوبت آن جوری شد و خود آقای خامنهای هم نظرش به این بود که رهبری شورایی باشد.» و تحریف دارد میآید، تا آقای خامنهای ادامه دارد. آدم زنده! داری با خود من نسبت میدهی. حالا فکر کنید کتاب منبع و دست اولی نباشد. بعد دست امیرالمؤمنین هم ببندند و امیرالمؤمنین هم خانهنشین باشد و حالا الان منبع هست، آقا هم دارد حرف میزند، منبر نباشد. امیرالمؤمنین هم ساکت باشد، چی میشود؟ بعد دیگر چقدر حدیثسازی شد، چقدر حدیثسازی شد. آن موقع دیگر گونیگونی حدیث ساختند. امثال.
از بخشهای خیلی تلخ تاریخی است که من هر وقت یادم میآید، واقعاً قلبم مچاله میشود. میفهمد تازه کار، معجزه امیرالمؤمنین. آدم میفهمد چه کار کرده! ۲۵ سال یک کلمه صحبت نمیکند. همه حرفها را میزند، همه پتهها میآید روی آب، نقشهها باز میشود. ۲۵ سال خیلی سخت است. ما توی یک موقعیت، توی یک برههای میبینیم طرف چه کار است؟ گفتنمان هم باعث میشود که بدتر بشود. او ۲۵ سال، ناموس پیغمبر دارد دست به دست میشود. آن چیزی که این خون دلها خورده شده، این همه شهید داده شده، این همه هزینه داده شده که این حفظ بشود. توی دو روز ورق را برمیگرداند. یک روز سقیفه، یک روز پشت در خانه امیرالمؤمنین. ورق کامل برمیگردد. محصول ۲۳ سال خون دل خوردن پیغمبر، این همه جنگ و برو و بیا و زحمت، توی دو روز ورق برگردد. بعد حدیثسوزی بشود. بعد جعل اسناد بشود. بعد چی بشود، چی بشود، چی؟ مبانی تئوریک نظام اسلامی عوض میشود. هیچکس هم صدایش در نمیآید. این نگاه کردن به روابطمان با دنیا خوب میشود.
همین بحث محرمانهها. این آن موقع چی بوده؟ آن موقع که اطلاعرسانی نبوده، مردم مطلع نمیشدند. سیستم توی مدینه بوده که حالا آن را هم میگویند قبیله عجیب و غریب چه بود که کلاً میآمدند توی مدینه، چیز به آنها میداده، میخریده آنها را. اینها میآیند به عنوان یار بالای ابوبکر و عمر میایستند، آنجا سیستم مدینه را کنترل میکنند. یعنی اصلاً اینها میشوند لباس شخصی. آمد.
خلاصه قبیلهای بودند، هر سال میآمدند از پیامبر. انگار همان سال که میآیند، میگویند این خلیفه است و از این باید بگیرید. این هم میرود میگوید خیلی خب من به شما میدهم شورش کنید. بعد حالا تازه شوربختی اینجا است که قرآن را هم میگویند کسی اعلام رسمی میکند (خلیفه) که اگر کسی تفسیر قرآن، جلسه قرآن، توضيح قرآن، چیز داشته باشد ۱۰۰ ضربه شلاق، ۸۰ ضربه شلاق خط و جاری میکرد. «در حد چرا نشستی داری برای مردم قرآن میگویی، توضیح میدهی؟» حالا باید مفصل نشست و بررسی کرد، آسیبشناسی کرد، از چه زوایایی. بله. از چه زوایایی آسیب میبینیم؟ یعنی در ما هست، در صفات مادی موضعگیریهای ما آسیب میزند، لطمه میزند. در مورد "حتی" که معنای انتهای غایت. حالا انشاءالله «مطلع الفجر» تحویل داده شده به ظهور حضرت ولی عصر. «مطلع الفجر» و دوره ما، دوره لیلةالقدر. لیلةالقدر. نه معنای آن فضیلت و اینها. دوره یعنی شبی، شب طولانی، شب فراگیر. انشاءالله با ظهور حضرت، «مطلع الفجر» حاصل میشود. انشاءالله که در آن تسریع، هرچه سریعتر ببینیم. انشاءالله.
حالا مثلاً ما میگوییم: «نِمتُ اللّیلَ حتی سَحَرَ.» «نِمتُ اللّیلَ» یعنی چه؟ شب را تا سحر. یعنی چه؟ یعنی دیگر سحر بیدار. درست است؟ خوابیدم شب را تا سحر. "حتی" مفهومگیری از آن میشود در انتهای غایت؛ یعنی تا آخر خوابیدم، سحر دیگر چی بودم؟ بیدار بودم. گفت: «أَظهَرُ این است که مابعد داخل در حکم ماقبل است.» قبلش یک نفر گفته: «عَلَى قَوْلِهِ تَعَالَى وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ.» من "نمت اللیله" را آیا میشود قرینه که وقتی طرف این را میگوید یعنی اینکه آقا من سحر بلند شدم که جزء اینها باشم؟ البته اینجا اونی که گفته «غالباً داخل در حکم ماقبل است» این در اصول اثبات شده نیست. حالا در اصول به آن میپردازیم. حالا اینجا فعلاً بنابر همین ادبیات فعلاً ۸۰% ، ۲۰ - ۸۰ عینک خواندیم میشود ۲۰%. یعنی انسان به نتیجه میرسد در من یک وقت درس خارج به استاد گفتم؛ خارج اصول، درس و بحثها مطرح شد و ما یک سری با استاد رفت و برگشت کردیم. بعد خندید گفتش که داری یک چیزهایی میفهمی که درس خارج خوراک علمی و نشخوار که میکنی، تازه حل میشود. نفهمید، اینجوری نبوده یک چیز دیگر است، منظور.
کشکی حساب کنیم؟ نه، اینها همه محکم میگیریم توی فضای مدرسه. دیگر ما کلاس اول ابتدایی بر فرض مثلاً شکل میکشیدیم، فکرمان میکردیم همه علم، همه سواد همینهاست. همینها که باسوادند یعنی همینها را بلدند. پایههایش خورده نشود، زیر آبش خورده نمیشود. از کلاس اول ابتدایی، شکل اول هیچ ثباتی نسبت به یک چیزی نمیتوانی داشته باشی. نه، این هیچ. که داریم میگوییم نسبت به قواعد. یعنی بقیه علوم را که آدم جلو میرود، آن علمش هی منسجمتر و هی وسیعتر و هی پربارتر میشود. ولی اینجا آدم هرچه جلوتر میرود، نسبت به قواعد و کلیات و اینها هی این کلیات جزئیاتی میشود. هی آن قواعد، قاعدهبودن میافتد. نمیدانم. اینجا خاصیتش این است. جلوتر میرود، جهل آدم بیشتر میشود. یعنی آدم میفهمد که خیلی کار نداریم، این قسمتش. نمیدانم واقعیت همین است یا یک جای کار میلنگد. یعنی واقعاً توی بحث روششناسی؛ حالا یک علم، این علمی که داریم میرویم روشش مشکلی نداشته؟ واقعاً یعنی همین است الا و لا همین روش است؟ یعنی روش یک جایش میلنگد که اینطوری میشود. ممکن است حالا ضعف بحث روش علم باشد. ولی اونی که ببین مثلاً شما یک چیزی توی فقه میخوانید. احکام رساله را میخوانید. بعد میآییم لمعه را میخوانید. یکخرده نسبت به آنها که تردید میکنید. دیگر نسبت به آنها که توی رساله خواندید شک پیدا میکند. میتواند باشد، میتواند نباشد. ذهن فعال میشود به تولید وجوه دیگر. حالا این باید به نتیجه برسد. باید مبانی باشد. طلبه در مبانی مستحکم و مستغرق باشد. همه اینها مبانی دارد. مبانی قطعی، متیقن به او برگردد و استخراج بکند و شکش را برطرف کند. وگرنه اگر تکیه به این مبانی نباشد یا به مبانی نکند، این فقط تردیدش را بیشتر میکند. لذا خیلیها میآیند توی فضای طلبگی، درس خارج که میرسند، دچار خلاصه سوفسطاییگری میشوند. میافتند توی فضای لاتائلات. مخصوصاً فلسفه. فلسفه از این جهت است که خیلی علم خطیری است. یکی از بزرگان من داشتم پرهیز میدادند از اینکه کسی برود. برای همین چون توی فلسفه وارد که میشوی با یک دریای وسیع از مفاهیم و خلاصه حقایق آشنا میشوی که احساس میکنی اینها که تا حالا بوده، همش توهم بوده. یک عمر من در توهم زندگی میکردم. خب، حالا که همش در توهم بود، میتوانم بقیهاش هم در توهم بشود. دلش به هیچچی گرم نمیشود. خیلی خطرناک است فلسفه. از این جهت علم خطرناک است. کسی تا کلام را خوب کار نکرده، وارد فلسفه نشود. یعنی مبانی را محکم نکند که یک جایی بتواند سفت بشود، یک بدیهیاتی داشته باشد. وگرنه میآید همان اول خیلیها شروع میکنند دانشجو مثلاً ترم یک یا مثلاً بچه دبیرستانی افتاده توی خط مطالعات فلسفی. اصلاً یادم میماند این به چه مبنایی، با چه تکیهگاهی چه اصل فکری، مبانی مختلف بحثهای فلسفی کار میکند. در حالی که جایی بند نیست. بحث فلسفی خیلی مهم است یعنی خیلی وقتها از بحث روش. روش خود علم. یک وقتی روش برخورد ما باشد که ما مقدمات آن علم را خوب صفر نکردیم. خب.
«لَیْلَهٍ حَتَّی سَحَرَ» تنویر انقضاء فعل قبل از آن باید به صورت تدریجی باشد، نه دفعتاً واحده. پس "حتی" باید فعل قبلش تدریجاً منقضی بشود. نه یک دفعه. الان خوابیدن تدریجاً منقضی میشود، دیگر. یک لحظه نیست. یک لحظه بود و نبودی. مثل مرگ. مرگ یک لحظه حاصل میشود. مثلاً آرامآرام کسی نمیمیرد، یک لحظه میمیرد. ولی آرامآرام کسی بیدار میشود. آرامآرام آفتاب طلوع میکند. من خوابیدم، گوشیام زنگ میزند. دفعتاً بیدار میشود. نه. خود فعل، تدریج بپذیرد. میگوید: «از پا شروع میکند. یواشیواش میگیرد.» مثال دیگر غیر از مرگ بزنیم. مثالی که دفعی باشد. مثال دفعی چیست؟ استفاده کنیم شیعه. حالا افعالی که دفعی باشد: قرائت و کتابت و اینها که همه تدریجی است. فعل دفعی: تصادف دفعتاً است. مثلاً زندهبودن، زندهبودن تدریجی است. حیات پیدا کردن، دنیا آمدن. نه. حیات ادامه. نه، اولش ایجاد حیات. حیاتدادن. «خدا دمید در آن از روح خود.» دمیدن تدریجی است. دمیدن میتواند چی بشود؟ خب اینجا دیگر ما نمیتوانیم بعدش "حتی" بیاوریم. فعل دفعی بعدش "حتی" نمیآید. فعل تدریجی بعدش "حتی". ورود به غایت نشان بدهد که این حرکتی که هست بالاخره آرامآرام میآید پایین. توی غایت فروکش میکند. قطار به ایستگاه رسید. آرام آرام میآید تا توی ایستگاه. معنی شیب شروع میشود. از رسیدن موقعیت میآید پایین. ولی توی غایت میگوید ما تا تهران با همین با هم بودن تدریجی. "حتی" تهران. خود تهران هم با هم. یک غایتی است. از اول تهران این کند میشود. ترمینال از هم جدا میشوند. یعنی تا توی غایت هم آمد. حالا شاید کل غایت را نیاید. اینی که فرمودید که یک مطلبی فرمودید، ولی آقا این از آن مطالب سنگین است. یکی از سنگینترین مباحث کفایی است که یک لحظه یک چیزی از زبان شما صادر شد که حالا یعنی احساس میکنم یک تلنگری روی آن داشتید. این تلنگر حالا بیا توی کفایه ببینید که سبک کفایه روی آن چه کرده که ما وقتی میگوییم "حتی تهران" یک نقطه از تهران مد نظرمان است، نه کل تهران. بحث انتهای غایت از بحثهای خیلی سخت اول کفایه است. سختترین جای کفایه از سختترین جاهای کفایه همان اولش است که شروع میشود. حالی به سیستم میدهد، قشنگ پیاده میکند طلبه را. انرژی یک ماه اول طلبه تخلیه میشود. بعد خورد خورد درست میشود. بلکه انقضای آن به تدریج و همراه با مهلت و در دفعات متعدد است. ازاینرو تعبیر «کَتَبْتُ إِلَى الْأَخِ رِسَالَةً» صحیحه، ولی «کَتَبْتُ حَتَّى الْأَخِ رِسَالَةً» صحیح نیست. زیرا فعل در "حتی" غایه در دفعات متعدد و به صورت تدریجی انجام تا به نهایت برسد. «کتبت الی الاخ رسالة» به برادرم نامهای نوشتم ولی «کتبت حتی رسالة» اینجا حتی الآخر. حتی. مثال مثال غلطیها. میگوید نمیشود بدهی. چرا؟ چون حتی چون فعل در "حتی" غایه در دفعات متعدد، تدریجی انجام میشود تا به نهایت برسد. «کَتَبْتُ إِلَى الْأَخِ.» کتابت به برادر. این دفعی است یا تدریجی است؟ ایشان کتابت را اینجا دفعی گرفته. لذا گفته که «کَتَبْتُ» با "الا" میآید، با "حتی" نمیآید. پس اونی که اونی که تدریجی با "حتی" البته به نظر میآید که "الا" اعم است. هم با تدریجی میآید، هم با دفعی "حتی".
حالا در تعبیر «انتقال من البادیة الی الحاضرة» از بیابان آمدم به شهر. و جایگزینی "حتی" به جای "الا" نیکو و دارای حسن نیست. چون التزام عرب در اعصار به صحیحه که به دست ما رسیده، اونی است که بعد از "مِن" دال بر ابتدا است. باید "مِن فلان تا فلان" "الا" میآورد. «کَدال دال بر انتهای غایَتْ.» ابن هشام دلیل عدم استعمال "حتی" در این مثال را ضعف آن در دلالت بر از این رو نمیشود او را مقابل "من ابتدا غایَتْ" قرار داد. پس "مِن فلان تا فلان" "مِن فلان حتی فلان" میگویند. نه. "مِن فلان الی فلان". «مِنَ الکوفَةِ إِلَى البَصرَةِ.» «مِنَ النَجَفِ إِلَى کَربَلاءُ.» درست است. عربها میگویند. کربلا آخرش "ه" دارد. تجریش کاری نداریم. اینجا "حتی" به این برش شروع شده. این هم برشی تمامش میخواهد بکند. "من و الا". این توی ذهن میآید دیگر. که این برشی شروع شده همان دفعتاً. این هم دفعتاً میخواهد. این دو تا سنخیت خودشون. این توی همان بحث چیز هم که عرض کردم از کفایه، نقطه معین که اینها یک نقطه مد نظر است. چون دارد از یک جای کوفه تا یک جای دقیقه نجف. ولی توی "حتی" اینجوری نیست. "حتی" تدریج دارد. یعنی خورد خورد نقطه معین ندارد. از یک جایی، از یک جای نجف تا آن محل. همه را میگیرد. ولی "الا" تا آن نقطه معین است. میگوید رسیدیم به فلان که رسیدیم. "حتی فلان". «وَصَلْنَا إِلَى کَربَلاءَ.» یعنی به همان نقطه معینه رسیدیم. ولی "حتی" تدریجش روی آن است دیگر. «وَصَلْنَا حتی کَربَلاءَ.» آرامآرام رسیدیم به کربلا.
بحث بعدی. از سحر این «حَتّی سَحَرَ». این از سحری که بعد "حتی" آمده. اسمی که بعد "حتی" میآید این "حتی" فقط بر سر اسم ظاهر یا فعل مضارع منصوب به "أَنْ" مقدر میآید. پس "حتی سَحَرَ" اسم ظاهر یا «حَتّی یَطلُعَ الفَجْرُ.» «حَتّی يَطلُعَ الفَجْرُ.» یعنی «یَتْلُعَ» یک "أَن" مقدّری بر سرش فعل مضارع منصوب. آنجا بحث شده که "حتی" تعلیلی است یا انتهای غایت. انتهای غایت هم اگر آمده، شما را به معنای مضارع گرفتم. «حَتَّى تَزُورُوا الْمَقَابِرَ.» «حَتَّى تَزُورُوا.» خود این هم بحثی که منظورش چیست؟ یعنی رفتید قبرها را شمردید یا تا وقتی که مردید؟ خودتان قبل از زیارت، بروید مقبرهها را ببینید. بشمارید مردهها را. «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ.» الهاء یعنی بازیدادن. تکاثر شمارهکردن. بازی داد. قشنگ. سیاه. دو وجه است. جفتش را در بر میگیرد. انقدر! انقدر شما را بازی داد که رفتید قبرها را شمردید! تا آنجای بازی داد که رفتید قبر را داخل بازی زیارت مقبره، زیارت ملکالموت، زیارت کار شما را توی استمالات برنمیتابد. یعنی شما وقتی مواجه میشوی این نیست. اصلاً ذهن نمیپذیرد. «نمیکشد.» قرآن پیش نمیرود. اولین نوع اولین باری است که اولین یعنی امری باید باشد که مخالف با استمالات نباشد. اینجوری نیست که این اصلاً استعمال در این معنا نمیشود یا این در این معنا استعمال نمیشود. اصلاً کسی «تَزُورُوا» را نمیفهمد. نه، «تَزُورُوا» را میفهمد ولی تا حالا نگفته. سؤالات در مورد مرگ. نگفته «زُرتُمُ الْمَقَابِرَ.» ولی میفهمد از آن مرگ. یک بحث این است که برای اینکه مرگ را بگوید، «مَقَابِرَ» گفته یا نه؟ آن یک بحث دیگر است. ما نیاز به این دومی لزوماً نداریم که ببینیم حالا همه کتب لغت را بگردیم ببینیم یک جایی گفتهاند تعبیر مرگ. نه، باید ببینیم که مقابر اصلاً استعمال اینجوری دارد. یعنی ضدش نباشد حداقل. اگر ضد باشد یعنی کشف ضد باید بکنیم.
مجرور "حتی" در این حالت غالباً جزء آخر یا متصل به آخر آن چیزی است که قبل از آن ذکر گردیده است. مجرور "حتی" اسم ظاهر و مجرور. حالا اونی که قبل از این ذکر شده: «نِمتُ اللّیلَ حتی سَحَرَ.» این «نِمتُ اللّیلَ». مابعد "حتی" یا جزء آخر آن «نِمتُ اللّیلَ» است یا متصل به آخر یا جزء آخر یا جزء متصل به آخرش. «أَتْمَمْتُ الصَّفْحَةَ حَتَّى سَطْرِ الأخِیرِ.» «سَحَبَ اللّیلَ حَتّی سَحَرَ.» سحر که بله، متصل به جزء آخر. آخر شب. از این رو استعمال "حتی" در مواردی مثل «قَرَأْتُ الْکِتَابَ حَتَّى ثُلُثِهِ» یا «نِصْفِهِ.» چرا «ثُلُثِهِ»؟ چرا اول گفتم «حَتَّى ثُلُثِهِ»؟ «الاقلیه عاطفة حتی ثلثه.» من کتاب را قرائت کردم تا یک سومش. تا این تا میآید دیگر اینجا تا معنا میدهد. تا یک دومش. این نیکو شمرده نمیشود. در این موارد از "الی" استفاده میشود. چرا؟ چون جزء آخرش نیست یا جزء متصل به آخرش نیست. یک دوم که جزء آخر کتاب نیست. یک دوم که جزء متصل به آخر کتاب نیست. یک دوم بخشی از کتاب است. جزئی از کتاب است. نه جزء آخر و جزء آخر یا جزء متصل به آخر باشد حتماً که "حتی" بیاید. ولی وقتی یک جزئی از آن بخواهد بشود، "الا" میآید. این «قَرَأْتُ الْکِتَابَ إِلَى ثُلُثِهِ». کتاب شروع کردم خواندم تا ثلثش را خواندم، نه تا "حتی ثلثه". تا "الا الی ثلثه". «إِلَى ثُلُثِهِ.» این کتاب دو سوم دیگرش مانده. من یک سومش را خواندم. جزء آخر اصلاً نیست. جزء اول پس الان اینجا نمیآید. ولی میگویم که هتل منابع، این دیگر جزء آخر است یا جزء متصل به آخر.
نکته سوم این که مجرور "حتی" باید موقت باشد، در جهتهای چی؟ انتهای غایت قابل توقیت باشد. وقتبردار باشد. یک چیزی بیاید که امری باشد که وقت داشته باشد، وقت بخورد بهش. چون "حتی" برای بیان حد و تحدید به مجهول فایدهای ندارد. باید اونی که "حتی" سرش میآید، خلاصه یک برش میخواهد توی وقت بزند دیگر. باید برشبردار باشد. امری باشد که برش برندارد، چه خاصیتی دارد که "حتی" آیه قرآن: «فَذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ حَتَّى حِینٍ.» سوره مؤمنان آیه ۵۴. «فَذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ حَتَّى حِینٍ.» در گمراهیشان. الان مابعد "حتی" جزء آخر است یا جزء متصل به آخر است؟ متصل متن؟. جزء زندگی نیست. متصل به کدام آخر است؟ «فَذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ حَتَّى.» غایت چیست؟ پس باید غایت جزء آخر مغیا باشد یا جزء متصل به آخر مغیا باشد. الان مغیا چیست؟ این "حین" جزء آخر «خوضهم» است یا جزء متصل به آخرش؟ آخرین لحظهای که اینها در مستی هستند. حیات داشته باشیم تا وقتی زندهاند توی مستی همین که میمیرند از مستی در میآیند. به محض اینکه "حین" میآید جزء آخر است. "حین" میشود جزء آخر. آخرین لحظه «خوض» کی است؟ وقتی که مرگ. دوزخ آخر. دوزخ آخر یعنی از همان جنس باشد. نیست. جزء متصل خودش از جنس «خوض» نیست. ولی متصل است. این آخرین لحظه این وصل است به آن.
چهارمین نکته این است که فاصله بین "حتی" و فعل مضارع جایز نیست، مگر به "أَن" مضمره که تقدیر آن واجب است. «حَتّی يَطلُعَ الفَجْرُ.» «آها. چیزی بین این حتی و الفجر حتی الفجر.» «یَتْلُعَ» از باب اینکه اسم ظاهر است، باز درست است. چیز دیگری بیاوریم. «حَتَّى أَنْ أَنْ عَلِیٌّ مَثَلًا یَرْفَعُ مِنْ سَجْدَةٍ وَ یَتْلُعَ الْفَجْرُ.» چون وسط یک چیزی فاصله افتاده بین "حتی".
اعرابش چیست؟ "حتی"ای که انتهای غایت است، عملش چیست؟ بر سر اسم و معمول از "أن" یعنی اسم میگیرد. اینجا بر سر اسم و معمول از "أن" و فعل مضارع داخل شده. جر. عملش به شرط آنکه مضارع بعد از آن به وسیله "أن مصدریه مضمره" منصوب شود. خب "حتی" مشخص است دیگر، اگر اسم ظاهر. اگر هم فعل مضارع بیاید که آن فعل مضارع "أن" ناصبه دارد، تحویل میرود. آن معمول مصدرش مجرور به "حتی" میشود. اسم ظاهرش فرق نمیکند. بنابراین این قِسم از انواع "حتی"، مصدرِ معمول از "أن" و فعل مضارع را جر میدهد. مانند تعبیر: «الصَّبرُ یَحمِلُ النَّفْسَ الحَزِینَةَ حَتَّى تَلَیْنَ إِلَى السَّکِینَةِ.» صبر حمایت میکند از نفس محزون «حَتَّى تَلَیْنَ إِلَى السَّکِینَةِ.» تا پناه ببرد به تا اینکه در سایه سکینه بیارامد. «حَتَّى تَلَیْنَ.» «تَلَیْنَ» مسئله چیست؟ «الفِیعُ مَتَبِّیَنَهْ.» معراج نصب بالای ۲۰۰ مورد. «حَتَّى تَشْرَبَ.» «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ.» «حَتَّى יَتَبَيَّنَ.» اینجا انتهای غایت است. «لَهُمْ حَتَّى יَتَبَيَّنَ لَكُمُ الَّذِينَ صَدَقُوا.» "حتی" حرف جر «تَلَیْنَ» فعل مضارع منصوب به "أَنْ" مضمره و مصدرِ معمول از "أن" و فعل مجرور به "حتی" است. اینجوری میشود. آنجا «حَتَّى تَبَیِّنَ» متعلق این جار و مجرور، فعل یحمی. آنجا متعلقش خب، آنجا "حتی" حرف جر. مابعدش تحویل به مصدر میرود. مصدر مجرور "حتی" میشود. جار و مجرور متعلق به فعل است.
حالا اینکه مضارع را ما باید منصوب بیاوریم، شرایط اینکه واجب است مضارع منصوب باشد، سه تا شرط:
شرط اولش این است که زمان آن حال حقیقی و تحویلی نباشد، بلکه ماضی یا مستقبل باشد. پس حال نباید باشد. این مضارع یا باید ماضی باشد یا مستقبل؛ یعنی «حَتَّى يَتَبَيَّنَ» بعداً دیگر، الان که نیست. «بَدَأْنَا فِي سَنَةِ عِشْرِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ ثُمَّ فَتَحَ مَصْرَ الْعَرَبَ حَتَّى یُنْقِذُوهَا مِنْ ظُلْمِ رُومَانَ.» و «وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ.» (این دو تا ملکی که آمده بودند سحرشکنی را) «وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ.» این همان یک میلیون و دویست "حتی" میگفتند دیگر. «حَتَّى یُنْقِذُوهَا» تا اینکه آنها را نجات میدادند از ظلم رومان. و مانند: «فِي الشَّهْرِ الْقَادِمِ یَزُورُ بِلَادَنَا وُفُودٌ مِنَ الْعُلَمَاءِ الْأَجَانِبِ.» لوازمهای ق مشهد و اینها دیگر باب شده. آخرش یک چند خطی عربی میخوانند. «حَتَّى یَطَّلِعُوا عَلَى مَظَاهِرِ الْحَضَارَةِ.» کی میتواند ترجمه کند عربی جدید؟ «فِي الشَّهْرِ الْقَادِمِ یَزُورُ بِلَادَنَا وُفُودٌ مِنَ الْعُلَمَاءِ الْأَجَانِبِ.» توی ماه آینده. عده زیادی از تمام خارجی زیارت میکنند شهر ما را در ماه آینده. «قادِمٌ» در ماهی که میآید، «قادِمُ» شهر ما را. «وُفُودٌ» از «قَدْم» میآید. «قَدْم.» بعد «عُفُونِی» از علما. «وُفُودٌ» یعنی هیئت. علما هم اینجا به معنای علمای خودمان نیست. دانشمندان بیگانه. دانشمندان خارجی. «حَتَّى یَطَّلِعُوا عَلَى مَظَاهِرِ الْحَضَارَةِ.» الان «مَظَاهِرُ الْحَضَارَةِ.» «مُظَاهِرُ» «مُظَاهِرُ الْحَضَارَةِ.» «حَضَارَهْ» ۱۴. سوم هزار. حضور هزار. مظاهرات. مذاهب. هزار. تمدن اسلامی. حضور هزار. بازی جدید. علمای دانشمندانی. دانشمندان بیگانه میآیند تا اینکه آگاه بشوند بر جلوههای تمدن. عبارت عبارت سختی است. خدا را ببینیم. ببینیم چیست؟ مستقبل. حال. حال نباید باشد. باید ماضی یا مجاز باشد. تا اینکه مطلع شوند.
نکته دومش این است که مابعد "حتی" مسبب از ماقبل آن نباشد. مابعد "حتی" مسبب از ماقبل آن نباشد. یعنی ماقبل "حتی" سبب برای ما نباشد. مثلاً میگوییم: «صُمْتُ یَوْمِی هَذَا حَتَّى یَجِیءَ الْمَغْرِبُ.» من امروز روزه میگیرم. «صُمْتُ یَوْمِی هَذَا.» امروز روزه میگیرم، حتی بیاید مغرب. ترکیه. حالا آمدن مغرب مسبب از روزهگرفتن من است. پس اینجا «یَجِیءَ» باید حتماً چی بشود؟ منصوب بشود. و مثل این مثال: «یَتَسَابَقُ یَا یَتَسَابَقُ الصَّائِقُونَ حَتَّى یَنْتَهِیَ الْوَقْتُ.» مسابقه دادند. حالا تمامشدن وقت مسبب از مسابقه دادن این باشد. میخواند. خب. مثال و شرط سومش: مابعد "حتی" فضله نباشد، بلکه از ارکان اصلی ماقبل آن باشد. مسبب طهارت، مسبب مقاربه. مسبب یعنی مقاربه سبب طهارت نیست. طهارت سبب مقاربه نیست. خوب پس مابعد "حتی" فضله نباشد. فضله نباشد یعنی چه؟ رکن. مثلاً میگوییم: «سَهَرْتُ حَتَّى أُنْجِزَ عَمَلِی.» «سَهَرْتُ حَتَّى أُنْجِزَ عَمَلِی.» «کَانَ سَهَرِی حَتَّى أُنْجِزَ عَمَلِی.» مثالش یک جوری. مبتدا، عطار. بعد مبتدا. «سَهَرِی.» بیداری من. «حَتَّى أُنْجِزَ عَمَلِی.» تا اینکه عملم را اعجاز کنم. خبر نیست.
خب. "حتی" در هر سه حالت حرف جر و نصب مضارع بعد از آن به "أَنْ" مضمره واجب. مجرور "حتی" چیست؟ آن مصدریه که ما اول از "أن" و فعل مضارع متعلق به چیست؟ عاملیه که در ترکیب حالت اذان. چند دقیقه تا سه دقیقه شما وقت دارید. پس هنوز ده دقیقه. شما چند دقیقه وقت دارید؟ خب ترکیب. چند تا آیه بخوانیم. سوره مبارکه قدر آیه ۵. «سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ.» صفحه ۹۸. «سَلَامٌ» خبر مقدم. «هِيَ» مبتدای مؤخر. «حَتَّى» حرف غایت. برف جر. «مَطْلَعِ الْفَجْرِ» مجرور به "حتی" است. و جار و مجرور متعلق به «سَلَامٌ». آیه ۲۴ سوره جن صفحه ۵۷۳. بفرمایید. صفحه ۵۷۳. «حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا.» «خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا.» «حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ.» بعد "حتی" از زمان را با "اذ" مشخص میکند. «إِذَا زَمَانِی» تا آن زمانی که ببینند آنچه استقبال "حتی" «إِذَا». ماضی است دیگر. شرط شرط نیست. زمانی است تا ببینند. بله. به استقبال کسی که معصیت خدا و رسول را کرد، جهنم خالد و اینها را دارد. «مَن یُعَصِ اللَّهَ وَرَسوله فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا.» «حَتَّى مَا یُوعَدُونَ غَایَتُهُ.» از چیست؟ حالا باید "حتی" دیگران را بررسی کنیم. معنای تعلیل و اینها داشته باشد.
خب، سوره یوسف آیه ۳۵. رئیسجمهور، نه. «حَتَّى إِنَّ.» این اسم ظاهر حساب میشود. اسم غیر ظاهر یعنی چه؟ ضمیر یا فعل که اصلاً اسم نیست. یا ضمیر که اسم است، ولی اسم ظاهر. غایت، مغیا، جنس غ. معنای آیه چسبیده به آخر. یعنی چه؟ یک چیز مایه دمت گرم است. آخرای آن س. حتماً. حتماً سه تا ترکیب دارد. دیگر وقت داریم. او را زندانی خواهد کرد تا زمانی. یکی لام تأکید دارد، یکی هم نون تأکید مشدد دارد که دو تا مثال میشود؛ مخففش یکی مشددش. دو دوست است. پس این، این برگردد، آن زندانی تا مدت زمان میشود متصل به جزء آخر. «حِیْنٍ» مجرور به "حتی" است. جار و مجرور متعلق به چیست؟ کلو وشرب. سوره بقره آیه ۱۸۷ که خواندید. «حَتَّى یَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ.» ۱۸۷ که «یَتَبَيَّنَ» فعل مضارع بود و منصوب هم باید میشد. چرا باید منصوب میشد؟ حتماً باید نصب بگیریم. سه تا شرط گذشته باشد یا آینده. سومین: مابعد مسبب از ماقبل. اینجا «یَتَبَيَّنَ» هر سه تا را دارد. تا تبین بشود که میشود مستقبل معنایش. دومین: مسبب از خوردن و آشامیدن نیست. تبین مسبب از خوردن و آشامیدن نیست. و سومین هم بین «حَتَّى يَتَبَيَّنَ» فاصلهای نیفتاده. پس حتماً باید «یَتَبَيَّنَ» منصوب باشد. این هم از این نکته. معارف ۴۲. اذان واقعی هم گفتند. معارف ۴۲. حالا این چند تا. سه تا آیه از سوره بقره است. این سه تا را بخوانیم.
آیه ۱۴: «وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ.» «یَقُولَ» چرا؟ حتماً باید «یَقُولَ» گفته بشود. فعل مضارع پیش فاسد نیست. فعل مضارع بعد منصوب. فعل مضارع که زمان حال ندارد. حال ندارد. رسول گفت. «زُلْزِلُوا.» لرزیدند تا اینکه رسول گفت. گذشته. مسبب حبس است. نیست. «زُلْزِلُوا.» لرزیدن مسبب از زلزله. سومین: فاصله بین «حَتَّى یَقُولَ» است. تأثیر دارد در گفتن. ولی سببش نیست. این مؤثر بوده در گفتن آن. ولی علتش نیست. سببش نیست. مثل حرارت و نار نیست. ضرب مستحکم باشد. وقتی به اینجا رسیدند این سبب شد که بگویم. یعنی وقتی پدرشان در آمد گفتند دیگر. پس این سبب است دیگر؟ نه، سببی که اینجا میگوییم منظور حساب عقلی. هرکی دچار لرزش بشود. نه، درست است که با سیاق ما میفهمیم که نمیگفتند. بالاخره اینی که بخواهد رسول این را بگوید حتماً باید زلزلهای بشود که بگوید. علتهای مختلف. نگفته که تنها سبب باشد. گفته سببیت بینشان نباشد. اینجا بهخصوص وقتی این رخ داد آن را گفتند. خدا قرار گذاشته. آیه وحشتناکی است. یعنی پیدا است خدا با پیغمبرانش هم شوخی ندارد که رو نمیکند. پیغمبر رسول. خیلی ظاهرش این است. ظاهرش این است که پیغمبر میگوید نکند ما دروغ گفتهایم. نکند خبری.
آیه ۱۹۳ سوره بقره: «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ.» «حَتَّى» حرف غایت و جر. «لَا» نافیه است. «تَكُونَ» فعل مضارع منصوب به مضمر بعد "حتی". جار و مجرور متعلق به چیست؟ لا. لا. فاصله نیست. «لَاتَكُونَ» یک فعل است. متعلق به چیست؟ آیه ۲۳۰. برنج. «لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ.» اینجا دیگر راحت میشود گفت که این مسبب است. «لَاتَكُونَ فِتْنَةٌ.» اینجا برعکس. دومی سبب اولیه ما. چون دنبال آن هستیم میکشیم تا فتنه نباشد. یعنی بودن فتنه مسبب از کشتن است. شما وقتی میکشی فتنه برطرف میشود دیگر. سران فتنه را میکشید. دیگر فتنهای نمیماند. چون نمیخواهیم باشد. نه، چون نمیخواهیم نه. کدام است؟ الان ما اینها را بکشیم فتنه نخواهد بود؟ یا فتنه نخواهد بود اول، فتنه نیست، بعد میکشیم؟ یا اول میکشیم بعد فتنه نیست، چون میخواهیم به فتنه نبودن برسیم؟ خب باشد. بالاخره مسببش چیست؟ همین دو تا. حالا اونی که شما میفرمایید امر انتزاعی. یکی از این دو تا برداشت میشود. به آن کار ندارم. الان توی این دو تا «قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ.» مقاتله علت برای نبودن فتنه است یا نبودن فتنه مسببیتش خیلی کانهو آن قاعده مسبب یکخرده دیگر باید از آن صرف نظر.
آیه ۲۳۰. مسبب خیلی چیز محکمی نیست دیگر. دو تا مثال قرآنی پیدا کردیم. «فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ.» دیروز بود. خواندیم این را. به چه مناسبت بود؟ تا اینکه با زوجی غیر او ازدواج. بحث چی؟ محل. "حتی" حرف غایت بود و حرف جر بود. «تَنْكِحَ» فعل مضارع و منصوب. و "حتی" جار و مجرور متعلق به «تَحِلُّ». «تَحِلُّ لَو زَوْجًا مَفَعَلًا» به و «غَيْرَ صِفَتَ غَيْرَ» نَطِیَه بود دیگر. اینجا خاطرتان هست؟ اینها که میگوییم دوباره وارد بحث جدید شدیم دیگر. "غیر" یادمان برود. اقسام باید تثبیت بشود. روی همراهم میآید و هیچی به هیچی.
حالا انشاءالله یک تمرین درستحسابی. این تمام بشود. "حتی" تمام بشود. به مناسبت جشن پایان فارغالتحصیلی. به مناسبت جشن فارغالتحصیلی بحث استثنا. آنجا یک تمرین خیلی درست و درمون از نهجالبلاغه. انشاءالله خطبه خیلی پرپیمان. انشاءالله آنجا میخواهم بروم سوری. «غَيْرَهُ.» این چند تا مثال. حالا فردا انشاءالله چند تا مثال فقهی را بررسی. ثمرش در فقه به چه نحو میشود. خب، این "حتی" اینجا اولاً که چرا باید منصوب بشود؟ چون معنی مستقبل و از ارکان چی هم هست دیگر. از ارکان فاصله ندارد. از ارکان هم هست. فضله نیست. یعنی حذفش بکنیم خلل وارد شود. وارد نشود. بعد "حتی فض" از ارکان کل جار و مجرور مد نظرش است. یعنی جار و مجرور است دیگر. اینجا مخصوصاً منحصراً در مورد مجرور به "حتی". اینجا جار و مجرور.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...