«حتی»؛ حرفی میان غایت و تعلیل
تحلیل آیات قرآنی دارای «حتی»
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
درباره "حتی" عرض شد که نوع اول "حتی" راهی است برای انتهای غایت. حال میخواهیم ببینیم کاربردش در برخی روایات و آیات قرآن به چه نحوی است.
**روایت اول:**
میفرمایند که «إذا استیقنت أنک قد أحدثت، فبعد أن عملت حدثًا أصغر فلا تُعد - و إیاک أن تحدث وضوءًا أبدًا حتی تستیقن أنک قد أحدثت.»
معنی: "وقتی مطمئن شدی که حدثی از تو صادر شده، پس از انجام آن حدث اصغر، مبادا وضو بگیری ابداً تا وقتی که مطمئن شوی که حدثی از تو صادر شده است."
خوب، اینجا "حتی" چه کار میکند؟ غایت زمانی برای کجا؟ "حتی" چیست؟ "حتی تستَیقن أنک..." مقیاسش چیست؟ مقیاس شک. "ابداً، حتی تستافتا..." "ابداً" تا کی؟ "ابداً" تا آن وقتی که یقین پیدا کنی که وضویت باطل شده و وضو لازم داری. خوب "حتی" سرِ چی آمده؟
**ص:**
هفت شرط برای نصب. و در وجوب و فاصله و فضله هم حتی نباشد.
**حدیث:**
«کل شیء یکون فیه حرامٌ و حلالٌ - فهو لک حلالٌ أبداً حتی تعرف الحرامَ منه بعینه. فهو لک حلالٌ أبداً.»
معنی: "هر چیزی که در آن حرام و حلال باشد، برای تو حلال است تا ابد، تا آنجایی که حرامش را به عین خودت بشناسی، یعنی آن چیز قطعاً حرام است."
**فَتَدَعَ:**
پس برمیگرداند. "تَدَع" وجه دعوت، ماده دال. اولین با همزه میخواندم که ضمیر "تَدعو" در واقع الان اینجا "تعادل" مضارع است. ماده رها کردن او را رها میکنی. "وداع" که "تَفعَلونَ" هزار تا مثال این شکلی فقط همین قاعده هلال مخصوص باب مثال همینه دیگه.
**ادامه بحث نحوی:**
ای کاش فرصت داشتم از اول ادبیات را به شما تا 50 سال دیگر هم همانهایی که در ذهن شما حک شده، خواهم گفت. مجهول شد، حذف نمیشود مثل همین 80 درصدی که قاعده صد درصدی 95% وقتی غلط است، دیگر نباید ... آن را حفظ کرد. هر دو در مثال این وزنش، قالبش اینجوری است که حذف میشود. اگر خاله نبود، هم مثال از "یفعلون" زیاد دارم. هر دو حذف. مصدر، واوش حذف میشود که قاعده گفته بود که آن هم باز غلط. اگر چیچی باشد آخرش، فلان میشود. کلمات نمیآید، مثل وزن و فلان و فلان و فلان. "زلزلت عرش الله" را چهکار میکنی؟ در دعای وزن تبدیل به "زن" شده و مثال این هم باز فراوان است. یعنی مثالهایی که باز آنجا برای خلاف قاعده زدند، خودمان مثال غلط است. اینور وزن میشود. دو تا قاعده میگوید برای مثال، یکیش میگوید که فقط بر وزن "یفعلون" میآید، درست است؟ بعد پایینش میآید میگوید که: "اگر مصدرش، واو او میافتد به جایش تا آخرش میآید." اغلب قاعدهاش غلط است که میگوید: "فقط بر این وزن، فقط بر این وزن نیست. توی هر دو تا وزن غالباً در هر دو وزن تو این قاعده نیست." بعد میگوید: "مثل وزن مصدر میشود، حرف علت حذف میشود، تای مربوط به عراق میشود، ماقبل حرف تو مخفی میشود، نمیشود." توی صفحه ساده بود. خلاصه آن بخش مثالش هر دو بخشش غلط باشد.
**روایت دوم:**
**روایت سوم:**
«سئل عن رجلٍ قتل رجلاً عمداً، فَرفَعهُ الی الوالی. فَدفَعهُ الوالی الی أولیاءِ المقتولِ لیَقتلوهُ. فَوثَبَ علیهم قومٌ فَخَلَّصُوا القاتلَ مِن أیدی الأولیاءِ.»
معنی: "پرسید درباره مردی که مردی را عمداً کشت، پس او را به والی دادگاه بردند. والی او را به اولیاءِ مقتول سپرد تا او را بکشند. پس قومی بر آنان شوریدند و قاتل را از دست اولیاءِ مقتول نجات دادند."
قال: "خب حالا سؤال، این کسی آدمی کشته، بردندش دادگاه، حکم اعدامش صادر شده، حاکم سپردین به اولیای مقتول که بکشنش. یه قومی اومدن اینو گرفتن، فراریش دادن، آزادش کردن. حالا چهکار باید کرد؟"
«قال: أری أن یُحبسَ الذی خَلَّصَ القاتلَ مِن أیدی الأولیاءِ حتی یأتُوا بالقاتل.»
معنی: "رأی من این است که حبس کنند آن کسی که قاتل را از دست اولیاءِ مقتول نجات داده است، تا زمانی که آنها قاتل را بیاورند."
آفرین! "اونی که فرار داده را حبس میکنند تا قاتل را بیارن. قاتل را که بردن، اعدامش کردن." اینکه فراری دادن، آزاد میکنند. خب حالا اینجا بحثمون کجاش بود؟ "أن یُحبسَ الذی خَلَّصَ القاتلَ مِن أیدی الأولیاءِ، حتی یأتُوا بالقاتل." نه حبس ابد و حبس ابد نیست. حبس موقت. تا کی؟ حبس میخوره. یعنی خود حکم، حکم دائمی نیست. آن حبس ابد، خود حکم دائمی نیست به خاطر اینکه آن معلقش، موقتش حاصل نشده. فوت کرد چی شده تو زندان؟ نه قاتل قبل از اینکه به اینها برسه، با چوبهای... چوبهایی که تهش چیزه "انشاءالله آخرش" بگو که آنجا اگر یقین حاصل بشه که آن مرده، موضوع حکم برداشته شده. موضوع حکم حبس این آدم زنده بودن قاتل است. وقتی قاتل دیگر زنده نباشه، چه موضوعی داریم برای اینکه این را حبس کنیم؟ دیگر حالا بحث فقهی شد، دیگر رفتیم درس خارج. بیایم پایین، بریم پل به سمت ادبیات که بپریم پایین. فعلاً الحمدلله استعدادها خوبه. زمینه برای آنجا هم هست.
**روایت:**
"دلالت دارد بر اینکه شخص فراردهنده باید زندانی شود تا زمانی که قاتل را به اولیای دم تحویل دهد." و حتی بر این معنا دلالت ندارد که حکم بعد از حصول مدلول آن نفی میشود. یعنی اگر آوردن بعد مقیاسش چی بود؟ زمان. "أری أن یُحبسَ الذی خَلَّصَ القاتلَ مِن أیدی الأولیاءِ، حتی یأتُوا بالقاتل." احسنت.
**آیه شریفه:**
این هم آیه فقهی است. سوره نساء، آیه 43.
«یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون و لا جُنُباً إلا عابری سبیلٍ حتی تغتسلوا.»
معنی: "ای قم ای کسانی که ایمان آوردهاید، با حال مستی به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه میگویید و نه در حال جنابت -مگر اینکه مسافر باشید- تا غسل کنید."
کاربردهای "حتی":
حتی «تعلموا» نماز نخوانید تا بدانید چه میگویید.
دوم، به نماز "لا تقربوا الصلاة و لا جنباً" نه در حال مستی، نه در حال خب چون آن "انتم سکاری" حال بود. "جنباً" هم حال است. این دو عطف به حال است و منصوب آن جمله حالی است. این مفرد حالی است. "و لا جنباً إلا عابری سبیلٍ حتی تغتسلوا." برمیداریم، مشکلی ندارد. همین که میتوانیم ورش داریم، میشود اینجا چی؟ مقیاس چیست؟ غایت چیست؟ در حال جنابت به نماز نمیشود نزدیک شد تا کی؟ غایتش غسل است. "حتی ان تغتسلوا" که تبدیل میشود "حتی اغتسالکم." اغتسال هم اینجا دیگر جنوب نیست که آخر متصل به جز آخر، جزء آخرش نیست. متصل به جز آخر.
بر این اساس میگوییم: غسل جنابت از وضو کفایت میکند. چرا؟ به نماز نزدیک نشو تا غسل کنی دیگر. خب، تا غسل کردی، نماز نزدیک نشو وقتی جنبی. به نماز نزدیک نشو. سوال گندهای تو ذهن شما افتاد که این چگونه دارد ازش استفاده میشود و نیاز به وضو هم ندارد. چون که فقط شما همین که غسل کردی، دیگر چون از ظاهر عبارت "حتی تغتسلوا" استفاده میشود که تنها غسل، غایت است نه آن که غسل با وضو غایت باشد. چه آن که اگر هر دو غایت باشند، ذکر غسل به عنوان غایت، لازم میشود که بعضی غایت، تمام غایت قرار گرفته باشد و این باطل است. بنابراین وضو لازم نیست وگرنه میفرمود: "حتی تغتسلوا و تتوضئوا."
**آیه بعدی:**
سوره بقره، آیه 55.
«و إذ قلتم یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهرهً.»
معنی: "و آنگاه که گفتید: ای موسی، هرگز به تو ایمان نمیآوریم تا خدا را آشکارا ببینیم."
تا کی؟ میآوریم خودِ خودِ خدا را ببینیم. خودِ خودِ خدا هستم. خدا لعنتشان کند. نه بیبیسی. نه توی یوتیوب کلیپهاش رو میذارن الگوریتم؟ فیلترشکن داشته باشیم، بریم کلیپها را بگیریم ولی دیدم بعضی کلیپ از عراق که فیلترشکن فیلتر نیست. ما میریم مینشینیم توی کربلا نشسته بودم. توهینهای این را به امام حسین میدیدم. گفتم برم حرم، یه زیارتی بکنم، دلم یه خورده پاک بشه. خیلی هم حرفهای. اصلاً معلوم است که یه تیم آخوند پشت کار فارسی روان مستند، همه رو. "هر امام حسین تشنه از دنیا نرفته به فلان سند در تاریخ طبری." متن کتاب رو میآره. قشنگ معلوم است که یه تیم آخوند پشت کار بودن که امام حسین را بزنن. اینجور نبوده. مظلوم نبوده. سر دعوا سر زن بوده. اسناد میآره، اسناد تاریخی. شما که نشستی نگاه میکنی، کاملاً مجاب میشوی. این خودت از حوزهی قم خوابی واقعاً. حتی حرف غایت اینها خبر دادن به نفی ایمانشان. مستصحباً تا این غایت و مفهومش این است که اینها وقتی که "جهرهً" ببینند، ایمان میآورند که "نری" هم فعل مضارع و تبدیل به چی میده؟ "مستخط" رویتها ؟ طلابان.
بعد از همهی آن بند و بارهای چیز هم بود. دریا را رد کردن. حالا چرا این چهخاصیتی دارد که ما حتی را بیاوریم؟ مثلاً مخصوص ذکرِ مابعدِ حتی در تعبیری مثل این تعبیر: "ضربتُ القومَ حتی زیداً." خب، مگر زید داخل در قوم نیست؟ اینجا که الان عطف میشود، گفت: "خطا زدن." حالا اینجا گفته "حتی زیداً" گرفته که "حتی" جاره باشد، سر اسم ظاهر هم آمده باشد، در عین حال عاطفه هم نباشد. خب حالا چهکاربردی دارد؟ این تحقیر یا تعظیم یا "بالا بالاهشون" بوده یا کوچهکوچیکشون باشه. یعنی بگوید: "اینقدر لازم بود اینها را بزنیم. رفتیم بچه کوچیکشان را هم زدیم."
خب، این نوع اول از حتی. کسهای انتهایی که "لن ترضى..." آیه 120 سوره بقره، آیهای که باید دولت تدبیر و امید بزنه. هیئت دولت و خلاصه جلسات هیئت دولت هر روز تلاوت بشه.
«و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم.»
معنی: "و هرگز یهود و نصاری از تو راضی نمیشوند تا (زمانی که) از کیش آنها پیروی کنی."
وقتی هم که راضی شدن، یعنی "تتبِّع ملت" از شما راضی نمیشوند تا اینکه دنبالشان راه بیفتید. یعنی در دینشان درآیید. خب، وقتی راضی شدن، یعنی چی شده؟ یعنی در دینشان درآمدی. چهکار کنیم؟
«قل إن هدی الله هو الهدی و لئن اتبعت أهواءهم بعد الذی جاءک من العلم ما لک من الله من ولی و لا نصیر.»
معنی: "بگو: همانا هدایت خدا، هدایت واقعی است. و اگر پس از دانشی که تو را آمد، از هوسهای آنان پیروی کنی، در برابر خدا هیچ سرپرست و یاریکنندهای نخواهی داشت."
اونا هرچی تو مذاکرات دیکته میکنند، تبعیت کنی. بعد الذی جاءک من العلم. بعد اینکه رهبر، خط را روشن کرده باشد، "و لا نصیر" خدا پشت تو را خالی میکند. انشاءالله اینجا عدم رضایت اینها تا کی؟ تا وقتی که شما تبعیت ملت، وارد دین آنها بشوی. "مابعد حتی" تا "اتباعکم ملتهم"، مقیاسش همان عدم رضایت میشود دیگر. "لن ترضی."
**روایت:**
«لأبکینَّ علیک حتی تسقط أشعار عینی.»
صحیفه سجادیه: «مستوجباً بذلک محو سیئةٍ واحدةٍ.» (صفحه 82)
معنی: "اگر آنقدر بر تو گریه کنم که موهای چشمانم بریزد، با این گریه مستوجب بخشش یک گناه واحدم."
اینجا "حتی" انتهای غایت چیست؟ غایت از "بَکیتُ" گریه کنم تا کی؟ تا کجا؟ تا آنجایی که مژهام بریزد. انتهای مثال: (بعد) «لا یکون الصدیقُ صدیقاً.»
**معنی:**
"دوست، دوست نمیباشد."
عظمت نیست. خطای گریه. حتی فلان. بعدش هم هنوز گریه وجود دارد ولی آنقدر گریه کرده که پلک "علیک حتی پلک" مژههایم ریخت. انتهای غایت هم عظمت من که هست. اینجا قطعاً هست. چون که همسر فعل مضارع آمده، هم نصب داده، عرض کنم خدمت شما که وضعیت معنایی کاملاً سازگار است. هیچ مشکلی ندارد برای اینکه اثر بخشش است. اثری که اگر این باشد، یعنی گریه تموم شد دیگر. درست است؟ "من تا اینجا گریه. تا این حد گریه کند. تا این حدمه گریه کنم." من لیاقت بخشش شدن گناهم را ندارم. من لیاقت ندارم. اگر ببخشد خدا با فضل خودش میبخشد. ما کاری نکردیم که بخواهد... من لیاقت ندارم، حتی اگر تا اینجا گریه کنم، تا این حد گریه کنم.
**خب "لا یکون الصدیقُ صدیقاً."**
"نمیباشد برای دوست دوستی. نه خود دوست، دوست نیست حتی یحفظ أخاه فی نُکبَتِهِ و غیبته و وفاته."
معنی: "دوست، دوست نمیباشد مگر زمانی که دوستش را در سختی و غیبتش و وفاتش حفظ کند."
تا اینجا یعنی تا طرف نمرده. بعد از مرگ، من اثبات نکردم برادری شده. برادر نیست. "وفات" یک معنای عامی هم دارد. "وفات" به معنای مطلق از دست دادن میتواند باشد هرچند ظاهر همین است که "مرگ" منظور است. خب پس برادر، برادر نمیباشد تا اینجا میشود انتهای.
**"المسؤول حَرّانُ حتی یَعدِ"** (نهجالبلاغه است)
"مسؤول آزاد است تا وقتی که وعده دهد."
مسئول منظورش مسئول بود؛ کسی که از او سوال میشود، در معرض سوال؛ یعنی کسی که یک جایگاهی دارد. تا وقتی وعده نداده، آزاد است. احمدینژاد وعده زیاد میداد. توقع مردم را بالا میبری، فشار رو خودت بیشتر. مشکل اصلی احمدینژاد این است که توقعها را بالا اگر توقع تا حد 50 درصد حفظ میکرد، خوبش هم مانده بود. مشکل ما دو تا "100 تومان" است.
**حدیث**: «لا تنم بعد الغداة.» (بعد از نماز صبح، گفت: "قدات قدا قین دال الف ت دو نقطه صدا میاد." خود صبح نماز صبح میگن و اشیا و الاثار).
**قال الله:** «حتى تطلع الشمس.»
معنی: "تا خورشید طلوع کند."
قال الله: "نخواب تا طلوع کند خورشید." خوب و انتهای غایت نخوابیدن بعد از نماز صبح کی است؟ متصل.
**نوع دوم حتى تحلیلی است:**
"حتی" تعلیلیه بحثهای خیلی خوبی است. اینجاها را باید همینجور با فراغ بال و آرامآرام خواند و مزه مزه کرد ادبیات، چون جایش واقعاً شیرین است. "حتی" تعلیلی دلالت دارد بر اینکه ماقبل "حتی" علت برای مابعدش است. مثلاً میگوییم: «اتقن عملک حتی تشتهر.»
معنی: "کار خود را محکم کن تا مشهور شوی."
این "تا" غیر از آن "تا" است. آن "تا" یعنی تا یک جایی، تا یک چیزی؛ یعنی یک چیزی تا یک چیزی تمام میشود، آخرش است. ولی اینجا یک چیزی علت برای چیزی.
«اجتنب الکسب الخبیث حتی تسلم ثروتک.»
معنی: "از کسب خبیث پرهیز کن تا ثروتت سالم بماند."
این دیگر سالم ماندن انتهای غایت نیست. این معلول ماست. علتش نیست. معلولش است. معنای انتهای غایت در این مثال صحیح نیست. چون انتهای غایت دلالت بر انقطاع ماقبل "حتی" به مجرد وقوع "مابعد" و حصول آن دارد. اینکه تمام نمیشود که. تمام بشه. یک چیزی "حتی" که میآید، یعنی دیگر این تمامکننده است برای آن ماقبل. ولی اینجا تمام نمیشود. شما اجتناب از کسب خبیث را ادامه بدی ولی این علت حاصل میشود. یعنی این معلول حاصل میشود. به این معنا توی مثال صحیح نیست. معنای انتهای غایت. چون مقصود متکلم نیست که عمل را متقن کن تا زبان شهرت و بعد از حصول آن، اتقان عمل ترک بشود. در مثال دوم، کسب خبیث تا حصول ثروت ترک بشود و بعد از آن مانعی نباشد. بنابراین "حتی" موارد برای تحلیل است.
خب، ساختارش فقط بر سر مضارع منصوب به "ان" مقدر میآید. این هم دوباره همان فعل مضارعش نمیشود با هم باشد. علت باشد. بعید نیست بشود. جای مثالهایی باشد. "و أنتم سکاری حتی..." هر دو تاش تو آیه «لا تقربوا الصلاة» تا زمانی که بدانی به علت اینکه بدانی. حکم اولیه هم بوده. میدانی که اول تو بحث شراب ما سه تا حکم داشتیم تو قرآن. مرحله مرحله بود. مرحله اولش این بوده که فقط برای نماز نخورید. تا وقتی که مستید نماز نخونید. گفت: "یه نگاه به نامحرم" چون جایزه. اون یه نگاه میکنم ولی یه نگاهم 45 دقیقه طول میکشه.
از حروف جاره است و مصدر معول از "ان" و فعل مضارع ما بعد خود را مجرور میکند. این "حتی" هم، "حتی" جاره است. از خطای تحلیلی مثل همان است. هم بر سر فعل مضارع میآید، هم جاره است. متعلق به فعل متناسب قبل از خود است.
خوب، کاربردش را باید بخوانیم. خستگیام در میرود.
**روایت اول:**
**روایت عبدالرحمن بن حجاج عن أبیعبدالله (علیه السلام):**
«عن الرجل یعبث بأهله فی شهر رمضان حتی یَمنی. قال علیه السلام: علیه من الکفارة مثل ما علی الذی یجامع.»
معنی: "از اباعبدالله (علیه السلام) درباره مردی سؤال شد که در ماه رمضان با همسرش شوخی میکند تا اینکه منی از او خارج شود. امام فرمود: بر او همان کفارهای است که بر کسی که جماع میکند، واجب است."
این همان کفاره حکم انگار که اگر طرف بستگی به این دارد که با این میشده یا نمیشده. با این حد اگر طبیعتاً در حدی بوده که دیگر طبیعیاش بوده، مثل همان کسی است که آنجا فشار بالا بردن. برخی به این روایت استدلال کردن در اینکه استمناء روزه را باطل میکند و استمناء عبارت است از طلب بیرون آمدن منی به وسیله فعلی غیر از جماع. استمناء انسان انجام دهد یا دیگری انجام دهد. یعنی اینجا همسر هم استمناء کرده او خلاصه جنب شده. این هم کفاره مجامعت باید بوده. بیا بیرون بیاید. اگر طبیعتاً با این مقدار میشود بگوید معنی حاصل میشود. "یعبث بأهله فی شهر رمضان حتی..." آها نه آن حکم استمناء که حرام است. واژه استمناء، وجوب آن کفاره مثل استمناء. خود استمناء اعم از این است. یه استمناء حرام داریم، یه استمناء حلال داریم. استمناء حرام کدام است؟ آنی که... ولی دومیاش روایت "الناکح بیده" با دست. یعنی با دستش. دومیاش. دومین چی؟ با همسرش. خاله و عمو اینا همه رو در برمیگیرد. آن دیگر اصلاً آن عرض کنم که محرم خیلی محرم.
در پاسخ میگوییم: "استدلال به این روایت در صورتی است که «حتی» در آن تعلیلیه باشد در حالی که معلوم نیست و ممکن است معنای انتهای غایت باشد." و مراد روایت الان اینجا "حتی" دو تا معنا میتواند داشته باشد. انتهای غایت یا تعلیلی. گفتم این "حتی" اگر تعلیلیه باشد، اینی که بازی کرده، علت است برای اینکه منی آمده ولی اگر انتقام غایت باشه، بازی کرده تا منی آمده. یعنی چی؟ ملاک آمدن منی اگر تعلیلی باشد چی؟ ملاک بازی کردن است. یعنی او خانوم تا اینجا اصلاً یعنی عوض کرده به علت اینکه منی بیاد. این روزه باطل. این روزه کفاره مجامعت. قضیه میرود روی موضوع. روی موضوع برود. موضوع را که شروع بکند، آن قضیه را باید حکم بهش بدهیم. حتی اگر رخ نده. این "حتی" "حتی غایتی" دیگر. ولی اگر که حکم بگذاریم، حکم باید رخ بدهد. مشغول مقدم. چون حرمت آمده رو مقدمه علت را بیان میکند. یعنی با حرمت تو علت است بیرون بیاید. تعلیلی داریم که اگر نیت کردی، آن نیتت دیگر در مورد وضو که حالا خیلی جالبتر از این حرفها هم هست. چون وضو هیچ چیزی ندارد غیر از یه نیت دائمی. روزه، روزه هیچی ندارد غیر از یه نیت دائمی. گفتن که خب نیت دائمی چیست؟ یعنی شما از اول اذان صبح تا اذان مغرب نیت امساک باید داشته باشید. حالا چی باطل میکند این را؟ اعراض از نیت. اعراض از نیت چیست؟ همین قدر که من مشغول میشوم به این قصد که فلان چیز حاصل میشود. ولو حاصل هم نشود. من نیت میکنم، میروم در یخچال را باز میکنم که یه چیزی بردارم بخورم. یه دفعه گفتن: "روزهاش باطل!" امسال خیلی بحث مهمی است. حالا اینجا هم همین قدر که طرف قصد امناء دارد، مشغول میخواهد بشود. به نیت املا نباشه. اگر امتحان حاصل بشود. اگر تعلیلی باشد، همین قدر که مشغولش میشود چون به غرض املا است. همین قدر که مشغول میشود، باطل میشود. انتهای غایت باید به املا برسد. تو تعلیلی، همین قدر که مشغول شد دیگر قصدش یه قضیه را به هم میزند. آنجا نه. اصول آن نهایت.
**روایت دوم:**
**«کل أخاویف السماء من ظلمةٍ أو فزعٍ.»** (وسایل، جلد 10، صفحه 39)
«کل أخاویف السماء من ظلمةٍ أو ریحٍ.» امور مخوف. اخاویف سماء از ظلمت و ریح. ترس، هر چیزی که خلاصه آها! یه امر ناگهانی. اینجوری بهتره. ناگهانی بهتر.
**«فَصَلَّ له صلاةَ الکسوف حتی یسکن.»**
معنی: "پس برای آن نماز کسوف بخوان تا آرام شود."
تویی که - یعنی حتی، حتی، حتی آرام بشه این چیزها. آن ضمیر آن فضا و آن ترس. «کل أخاویف السماء من ظلمةٍ أو ریحٍ أو فزعٍ فصل له» - "له" به چی برمیگردد؟ "اخارف" که جمعه. "فصل له" - "کل اخاویف السماء" همان "کل" کمر را در برمیگیرد. فنی. تیکه فنی ترجمه فنی و فقهی بود. کلاً مفرد هم هست. بله. «حتی یسکن.» (وسایل، جلد 7، صفحه 486).
اینجا لفظ "حتی" در روایت یا برای انتهای غایت است یا تعلیل. یعنی شما نماز بخوان تا ساکن شود. تا آن وقت فرصت داری که نماز بخوانی. یا نماز بخوان تا ساکن شود. یعنی نماز بخوانی، ساکن میشود. علت کار شما با تاثیر ناز ؟ آیات باعث چیز میشود. حالا بنا بر اینکه انتقال غایت باشد، تسریع به این دارد که نماز آیات موقت است. وقتی داره تا کی وقتش است؟ تا وقتی که آن از بین برود. یعنی یه باد طوفان شدیدی شد و حالا ما از این طوفانها دیدیم توی سمت سیستان و بلوچستان. یه وقتی جلسه داشتیم و بعد دیدیم آسمان سرخ شد و بعد سیاه شد و بعد طوفان زمینگیر. پس وقتی داره نماز برگردم، تعلیلیه باشه. خب این با انتفاع علت، مع معلول ؟ منتفی میشود. باز هم دلالت بر وقت دارد. هم باز تعلیلی، هم وقتی ساکن شد. قضا ؟ اش هم ممکن است گفته بشه. توقیت برای تکرار نماز. یعنی وقت تکرار آن تا تمام شدن اصل نماز باشد. چون هر وقت چیزی را غایت یک فعل قرار میدهند، پس باید تا قبل از حصول غایت تکرار بشه. مثل «ضربته حتی قتلته.»
معنی: "یعنی یه دونه زدم تا کشتمش. یعنی انقدر زدم تا کشتمش."
دیگر «ضربته حتی قتلتُ» بیشتر رنگ و بوی تکرار دارد. خب خلاصه اگر یه دونه زد و محقق نشد چی؟ خب در پاسخ میگوییم: "اینکه شیء تا قبل از حصول غایت باید تکرار بشود، در صورتی است که قرینه بر آن دلالت کند. مثل ضرر." در غیر این صورت چنین حملی خلاف ظاهر است. آوری که انقدر بخونه تا ساکن بشه. نماز کسوف بخونه. این خلاصه برداشته بشه. میگه: "از کجا میآری؟" میگه: "انقدر باید بزنی تا قتل حاصل بشه." شما وقتی یه بار خوندی، هنوز ساکن نشده. 10 بار بخون تا ساکن بشه. یک ساعت و نیم طول کشید. همه یک ساعت و نیم مشغول خلاف ظاهره. نماز بخوان. نه اینکه انقدر بخون، بخون تا ساکن بشه. یه وقت میگه: "انقدر بخون تا ساکن بشه." این "انقدره" رو از روایت. علاوه بر اینکه کسی از فقها قائل به تکرار آن حتی به صورت استحبابی هم نیست. نگفتن.
**حالا روایت سوم:**
روایتی بود که آخرش شما قبول کردی. چرا؟ خودش ناظر به اجماع میشود. "اجبار" یکی از ادله بله. خب این هم میخواهد بگه که همین که هیچ کسی فتوا نداده، یعنی هیچکس از ظاهر این را نفهمیده.
**روایت امام رضا (علیه السلام):**
این را تو بحث چیز خوندیم تو منطق. این روایت را بخوانیم. به مناسبت بحث تمثیل.
**«ماءُ البئرِ واسعٌ لا یفسدُه شیءٌ الا أن یَتَغَیرُ ریحُهُ فینضَحَ منه حتی یذهبَ الریحُ و یَطیّبَ طعمُه.»**
معنی: "آب چاه وسیع است، چیزی آن را فاسد نمیکند مگر اینکه بوی آن تغییر کند. پس باید از آن آب کشید تا بوی آن برود و طعمش خوب شود."
آب چاه وسعت دارد، چیز آن را فاسد نمیکند مگر اینکه بوی آن تغییر کند. پس باید از آن آب کشید تا بوی آن برود و طعمش پاکیزه شود. انقدر باید ازش آب کشید تا ماده اش تمام شود. چون که ماده دارد. "ماده" یعنی چی؟ "متهم" ؟ میشود بگیم "معدن" ؟ دارد. سفره زیرزمینی مدنظرش است دیگر. حالا اصطلاح علمی رایجش مثلاً این است که حالا صبح زیرزمینی یه اصطلاح قشنگتری توی شیمی به کار میبردند. خبر آب به کار بردن. ماده دارد. یعنی یه نقطهای که بجوشه. چی میگن؟ حالا آن سفره زیرزمینی هم نه. یعنی یه اصطلاح خوبی. "ماده" آنچه که امتداد دارد. بازی واژهها را سریع دارد. واژه بهتر رساتر. "وسعت" با این "سفره"، با این "ماده" یکی بود. خیلی رساتر بود.
سه قول در معنای "حتی" در این روایت وجود دارد. آب ازش بکشید. ازش آب بکشید تا گوش ؟ برود. بیا آب بکشید به علت اینکه بوش برود، یا تعلیلی.
**قول اول:**
این است که "حتی" تعلیلی است. این اقتدار را دارد که حکم بعد از "حتی" اختصاص به ماءُ البئر ؟ ندارد. چون تعلیل افاده عموم میکند. بنابراین هر آبی را که تغییر آن زائل بشود، شامل میشود. هر آبی که شما میبینی که بوش یا طعمش عوض شده، شما میتوانی انقدر از آن آب چاه نیست. آب استخر. آب استخر ما داریم. اگر این تعلیلیه باشه، شامل آن هم میشود. چون علت عامه دیگر. حضرت میفرماید که: "بکش!" با کشف علت و معلول کردیم. علت و معلول جاهای دیگر. اگر بوش تغییر کرده باشه، اگر آب واردش بشه که این میشود همان ماده نام. وسعتدار شدن. هر چیزی را اگر تغییر بو داشت، ما هی بکشیم، این تغییره که تغییر نمیکند. مگر اینکه یه چیزی به این اضافه بشود تا آن بو را هی کاهشش بدهی. این هم لازمش این است که به یه چیزی وصل بشود. یعنی یه ورودی داشته باشد. فقط با خروج. حالا در صورت یعنی این خروج یه ورودی تو دلش است. اگر آن نباشه، به درد خود حضرت هم تعلیل کردن. دلیل آوردن رو لحن "له ماده". بنابراین هر آبی را که تغییر آن زائل بشود، شامل میشود. لذا آب چاه و ماده داشتن یا نداشتن خصوصیتی ندارد و ماده داشتن فقط به عنوان مقدمه حدوث سبب تام. یعنی زوال تغییر. این قول اول که عطار تعلیلی بگیریم، همه جا همین است. این حکم همه است.
**قول دوم:**
این است که ممکن است گفته بشه: "اصل در «حتی» غایی است. یعنی برای انتهای غایت. نه." و مدخول "حتی" غاییه، گاهی در حکم سابق خود دخالتی ندارد که "حتی" معنای "ال یاس" ؟ و دخالتی در ماقبل ندارد و گاهی علت غایی برای ماقبل خودش است. چنانچه در این حدیث پول "حتی" علت غایی برای امر به نذر است و چون شک دارد که آیا این علت غایی علت تامه است یا ناقصه، با آوردن تحلیل دوم اشاره به ناقصه بودن آن دارد. میگوید: "لأن له ماده" که با هم علت تامه را تشکیل بدهند. این هم قول دوم که شد: "حتی" اگر باشه، هم بعد از "حتی" میتواند علت برای قبلش باشد، هم قبلش علت دارد.
**سومیش:**
هم این است که اگر تحلیل "لأن له ماده" را در نظر نگیریم، احتمال اول یعنی "حتی" تعلیلی ظاهرتر است. صرف نظر کنیم. بعد بگیم که تعلیلیه بیشتر ظهور دارد یا غاییه. تعلیلی وقتی گفته میشود: «لیُکرمُ زیدٌ حتی یُکرِمک.»
معنی: "زید باید اکرام شود تا تو را اکرام کند."
مدخول "حتی" ظهور در چی دارد؟ در ظهور علت تامه دارد. به این معنا که امر دیگری دخیل ماده را در نظر بگیریم از این جهت که جمله اول «ما البئر واسع» حکم شرعی و حکم اصلی حدیث است. و جمله «لا یفسده شیء» از توابع آن است. و جمله سوم استثنای از آن است و جمله چهارم از تلاوت استثنا است. و بعد آن تحلیل "لأن لهم الده" ؟ وارد شده است. بعید است که تعلیل به امری باشد که طبعاً ذکر شده است و به امر اصلی برنگردد. به عنوان مثال اگر گفته بشود: «أکرم زیداً یوم الجمعة أمام الأمیر فی السوق حتی إذا أهانک لأنه صدیقی.»
معنی: "زید را روز جمعه در بازار جلوی امیر اکرام کن، حتی اگر به تو اهانت کرد، چون او دوست من است."
زید را اکرام کن، روز جمعه جلوی امیر تو بازار. حتی وقتی بهت توهین کرده. چون رفیق منه. اینجا تحلیل "أنه صدیقی" به وجوب اکرام که اصل حکم است برمیگردد. چرا باید اکرام بکنی؟ پس مدخول "حتی" دلالت بر تعلیل دارد. پس آن مشغول "حتی" «حتی إذا اهانک» چرا؟ "حتی انه..." چونکه "صدیقی". تهش همه موضوع این "حتی" اینجا تعلیلیه نیست. نهایت تا اینکه بهت اهانت کنه. به نظر میآید عاطفه باشد. تعلیلیه نیست. نه تعلیلیه که قطعاً نیست. چیزی نیست که نخونده باشیم. استثنایی که میخواهیم بهش برسیم که آن استثنا «إلا أهانک» معنای علتی ندارد. مطالبی که خواندیم از این روایت هر آنچه که گفتیم، مال نظرات ممنون. حاج آقا مصطفی ایشون فرمودند که پس مشغول "حتی" دلالت بر تعلیل دارد و "لأن له ماده" به اصل حکم برمیگردد و مخصوصاً که همه ضمایر در حدیث به "بئر" رجوع میکند. این هم نظر ایشان.
آیه آیه آخر را هم بخوانیم و فردا انشاءالله بحث "حتی" استثنایه را شروع میکنیم که سر و تهش یه صفحه هم نمیشود. "حتی" گفتیم و "حتی" عاطفه را اگر بتوانیم تمام بکنیم که خود بعید. حالا "حتی" شروع کنیم. خواب نمونیم انشاءالله.
خوب، آیه 217 سوره بقره:
«یسألونک عن الشهر الحرام قتالٍ فیه - قل قتالٌ فیه کبیرٌ و صدٌّ عن سبیل الله و کفرٌ به و المسجد الحرام و إخراجُ أهله منه اکبرُ عند الله و الفتنةُ أکبرُ من القتلِ و لا یزالون یقاتلونکم حتی یردوکم عن دینکم إن استطاعوا.»
معنی: "از تو درباره جنگ در ماه حرام میپرسند. بگو: جنگ در آن گناه بزرگی است، ولی جلوگیری از راه خدا و کفر به او و منع دسترسی به مسجد الحرام و بیرون راندن اهل آن، نزد خدا بزرگتر است و فتنه بدتر از کشتار است. و آنان (کافران) پیوسته با شما میجنگند تا شما را از دینتان برگردانند، اگر بتوانند."
مصطفی، امروز آیات عکسِ آیات سیاسی قرآن زیاد بود. آیاتی که بعد برجام باید حذف بشه زیاد بود. ما اینها را حذف کردیم. خدا اینها را حذف کرد. «و لا یزالون یقاتلونکم حتی یردوکم عن دینکم.» این غایت که معنی میدهد، تعلیلیه. به معنای "لأن" ؟ میفهمند که "حتی" تعلیل. ای "لیردوکم". یعنی به جایش "لام" میتوانیم بگذاریم. "حتی" یک تعلیلیه را میتوانیم به جایش "لام" بگذاریم. یعنی "یقاتلونکم" برای اینکه شما را بکشند. انقدر میکشند تا به اینجا برسند که شما را برگردانند. ولی آنها اصلاً ممکن است به این حاصل نشود. ولی علت اینکه شما را میکشند این، اصلاً به این علت شما را میکشند که شما را از دینتان برگردانند. مثل یمن. آدم مثل روز براش روشن است. خب این هم از این آیه تا اذان تمام بشه. جزوء روایت هم بخوانیم. امروز دیر شروع کردیم، جبران آس.
**«آسِ بَینَهم فی اللحظة و النظرة و الإشارة و التحیة.»**
معنی: "بین مردم در نگاه کردن و نظاره نمودن و اشاره و سلام کردن، مساوات داشته باش."
فرمایش امیرالمؤمنین به مالک. خطبه نامه 54 میشود. دیگر نامه مالک 53، 54. "آسِ بینهم فی اللحظة." "لحظه" ملاحظه کردن. "نظرة" نگاه کردن. "إشارة و تحیه." آها، نه. برکت ؟ شنید هم هستا ؟ شنیدم. تقویت بشه. خیلی ادبیات بحث قرینه باید اینجوری بشه. به محض اینکه آدم کلمه را دید، به جای اینکه درگیر این باشه که این صیغه چنده و باب چیست، "آس". سریع نگاه کردم، گفتم که: "این مال باب مفاعله است." "فاعل"، "آس". "آسای"، "آس". باب افعالش جور در میآید یا نمیآید؟ "یُؤوی"، "یُؤسی". "أفعَلَ" "أعصه" و "یَش" ؟ میافتد به خاطر جزمش. عکس "أک" ؟. مهم این است که الان این دو تا کنار هم فقط میتوانند تو هم ادغام شوند یا نه. آن مهم نیست که این الان از بیرون آمده، از داخل استفهام بود. آره. "او" این همزه نیست. اگر "همزه" بشه، ما این قبلی را با حرکت قبلی جور میکردیم. "او" میشود معتل ؟ و با حرکت قبلیش همراه میکردی. درست است؟ نه، "همزه" نیستا. اولی "همزه" است. دومی "واو". «أخذَ أوسِیَ.» پس "آس" شد باب مفاعله. "فاعل"، "آس"، "آسَأَ"، "آسَأَ یُواسی مُواسَاتاً." "واو" فاعل شده. باز شده "واسا" ؟ که "واو" چون چیز ؟ قلب الف میشود. "واو" مفتوح قلب به الف میشود. میشود "آسی" ؟. مثل "قبله" که میشد "قالب" ؟. واسه درست است؟ نیاز نیست که جابجاش کنیم. خاص. مصدرش "مواسات" است. چیز دیگر به ذهن نمیآید. مشکل داریم باهاش. فقط تو مفاعله. ولی آن درستتر درمیآید. اگر بخواهیم "واو" را تبدیل بکنیم، تو افعال جورتره. "أوسَعَ" ؟ یا "یُوسَعُ" ؟. یه جوری به ذهنم نمیچسبد.
**«حتی لا یطمع العُظماءُ فی حیفِک و لا یعتدُّ الضعفاءُ من عدلک.»**
معنی: "حتی بزرگان به ستم تو طمع نکنند و ضعیفان از عدالت تو ناامید نشوند."
مواسات کن تا طمع نکنند عظما فی حیفک. و لا یعد ضعفا من عدلک. او زمان طمع هکذا نکنند در اینکه بخواهند بیایند بچاپندت. ضعفا مأیوس از عدلت. مواسات داشته باش تا اینجور بشود. یعنی ولایت. فردا بحث خواهیم کرد.
**الحمدلله رب العالمین**
در حال بارگذاری نظرات...