بررسی انواع کاربردهای «حتی»
«حتی»؛ حرفی چندوجهی در نحو عربی
تحلیل نحوی و اعرابی «حتی»
تفاوت میان «حتی» غایی و تعلیلی
«حتی» عاطفه و نقش بلاغی آن
بررسی «حتی» استثنایی در قرآن
کاربردهای فقهی و تفسیری «حتی»
قواعد اعراب فعل مضارع پس از «حتی»
معناشناسی و ساختار نحوی «حتی»
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرّحمن الرّحیم.
در «حتی تعلیلیه» بودیم. مثالهای دیگری از «حتی تعلیلیه»:
«اجعل هَمَسَاتِ قلوبِنَا وَ حَرَکَاتِ أَعْوَانِنَا وَ لَحَظاتِ أُنْسِنَا وَ لَهَجَاتِ السِّنَتِنَا فِی مُوجِبَاتِ ثَوَابِکَ حَتَّى لَا تَفُوتَنَا حَسَنَةٌ نَسْتَحِقُّ بِهَا جَزَاءَکَ»؛ تمام این همسات دل و حرکات اعضا و لحظات چشم و لهجات زبان را موجب ثوابت ثوابهایت قرار بده تا حتی حسنهای از ما فوت نشود که ما به واسطه آن مستحق جزای تو باشیم. خب، این «حتی لا تفوتنا»؛ یعنی "لعل لاتفوت". «لا» را برمیداریم.
حدیث: «اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیْکَ بِمَدْحِی إِیَّاکَ وَ حَمْدِی لَکَ فِی کُلِّ حَالَاتِی حَتَّى لَا أَفْرَحَ بِمَا آتَیْتَنِی مِنَ الدُّنْیَا وَ لَا أَحْزَنَ عَلَى مَا مَنَعْتَنِی فِیهَا»؛ ثنای خود را بر تو قرار بده و مدح من را به سوی تو، به حمد من برای تو قرار بده در همه حالات من، تا شاد نباشم به آنچه به من از دنیا دادهای و محزون نباشم بر آنچه مرا منع کردی در آن. چه عبارت خوبی! این را سر با «بیانیه حتی لافرح»؛ یعنی «لعل». نه حتی حتی هیچی! همهاش. حالا اگر اینجا معنی بکنیم «تا آنجا که»، «تا آنجا که» خیلی به هم نزدیک است. تعلیلیه و انتهای غایت به هم نزدیکاند.
«أَغْنِنَا بِهِبَتِکَ مِنَ الْوَهَّابِینَ وَاکْفِنَا بِصِلَتِکَ وَحْشَةَ الْقَاطِعِینَ حَتَّى لَا نَرْغَبَ إِلَى أَحَدٍ سِوَاکَ»؛ ما را بینیاز کن از بخشش بخشندگان با بخششت و ما را کفایت کن از وحشت قاطعان با صلهات وصل کردن، تا دیگر رغبت نداشته باشیم به کسی جز تو.
«حَتَّى تُمْلأَ قَلْبِی بِطَاعَتِکَ نَفْسِی عَنْ کُلِّ مَا یَرِدُ عَلَیْهِ مِن سَخَطِکَ فَلاَ أُحِبُّ شَیْئاً»؛ اینکه «حتی عشق قلب طاعتک نفسی عن کل ما یرد علیه». قسمت اولش مشکل ندارد. «أرد» از «رده» میآید. و «عشق قلب طاعتک»؛ نفسم را به طاعت خودش، به وسیله طاعت نفسم را مشغول کن «عن کل ما یرد علیه»، چیزهایی که وارد میشود بر من «حتی لَا أُحِبُ مِن سَخَطِکَ»؛ تا آنجا که آیا برای برای اینکه، حتی نداشته باشد، برای اینکه دوست نداشته باشم چیزی را «مِن سَخَطِکَ»، هیچ چیزی از سخطت خشم تو را دوست نداشته باشم.
بحث پیش رو در این است که در تعابیری چون «چیزی از». یعنی اینجا اراده لازم و ملزوم، سببِ مسبب. «آنچه که سبب سخط توست، به چه معنایی دلالت دارد؟». ظاهر این است که این معنا با «انتهای غایت» تفاوت ماهوی ندارد و هر دو بر یک مفهوم دلالت دارد. و نیز در ترجمه فارسی، هر دو لفظ «تا» قرار میگیرد.
مثلاً در ترجمه دو مثال میگوییم: «تا مشهور شوی»، «خبیث را ترک کن تا مالت سالم بماند». چنانکه در تعبیر: «کُلُّ شَیْءٍ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ» در ترجمه آن میگوییم: «هر چیزی حلال است تا زمانی که علم به حرمتش پیدا کنی».
بنابراین، به نظر میرسد معنای تعلیل در اینجا وسیله قرینه به دست میآید به این بیان که هر وقت ما بعد و ماقبل را با هم مقایسه میکنیم، علم به «علت بودن ماقبل» پیدا کنیم، غایت را حمل بر معنای تعلیل میکنیم. لکن حتی در همان معنای غایت به کار رفته است. هرچند معنای تعلیل هم از آن استفاده میشود و این به دلیل تشابه این دو معنا به یکدیگر است. چون علت امر همان چیزی است که در نهایت باید فعل به آنجا منتهی شود. یعنی تعلیل دیگر. ازاینرو اگر قرینه مذکور در کلام نباشد، بدون شک حتی ظهور در معنای... و در مواردی که شک در این معنا وجود دارد، حمل بر معنای تصوری حتی را اراده کرده باشد. به بیان دیگر، ظهور «حتی» در معنای غایت است. و ظاهر این است که آنچه مابعد «حتی» قرار میگیرد، به عنوان تنها... مثلاً هر وقت گفته شود «تمرین کن تا برنده مسابقه شوی». ظاهر این است که بعد ما بعد چیست؟ غایت تنها غایت فعل است. و در غیر این صورت، اگر هدف دیگری نیز... مطلب به دیگر سخن دلالت بر غایت دارد؛ ولی دلالت بر حصر ندارد. اگر گفته شود: «از آنجا که گوینده در مقام بیان غایت است و تنها یک غایت را ذکر کرده است، این دلیل بر حصر آن است؟». در حصر به صورت شخصی است و مربوط به همین قضیه و حکم در آن است. و ازاینرو جایز است که غایات دیگری نیز برای آن وجود داشته باشد.
«تمرین کن تا برنده مسابقه شوی». میگویم: «اگه تمرین نکنم، برنده نمیشوم؟». چرا. ولی تمرین کنی هم برنده میشوی. حصر ندارد، غایتش است ولی حصر ندارد. این خیلی بحث مهمی است. در اصول هم تغلّب تکلیف میتواند بکند. بله، عشق هم میتواند بدهد.
البته در مواردی که در مقام بیان حد است، مانند «وَفِّقُوا مِنَ الْعَصَابَةِ إِلَى الْمَرْفَقِ». چون در مقام بیان کیفیت عمل است، قرینه بر این میشود: «از انگشتان تا مرفق وضو بگیر». حد آن تا کجاست؟ مرفق. حد دیگری ندارد. ولی در معنای تعلیل یک شیء ممکن است چند علت داشته باشد. و خود «حتی» نیز دلیل بر... ندارد. ازاینرو در موارد چون «تقوا پیشه کن تا مورد احترام واقع شوی». ما از خارج علم داریم که این غایت یکی از اهداف فعل است نه اینکه تنها غایت آن باشد تا در صورت انتفاع، حکم انتفاع فعل کند.
بنابراین قرینه مانع این اطلاق میشود. اینجا تا آخر میگیریم یا به اول، تبدیل... و این هست انگار برای دومی در نظر گرفته، نه تعلیل. آنجایی که آمد حصر را رد کند، منظورش حصر را رد میکرد از جمله قبل یا از جمله؟ جمله. چون ما در آن بحث برنده شدن، جمله قبلش میگوید: «تقوا پیشه کن تا مورد احترام واقع شوی». همه در تقواست؟ نه. چیزهای دیگری هم هست که موجب مورد احترام واقع شدن است. منحصر در تقوا پیشه کردن نیست. نه. حالا میشود از این برایم بگویید که تقوا پیشه کن، نتیجهاش فقط اکرام شدن نیست؟ نه، درست است. ولی در بحث تعلیل، رابطه ماقبل و ماور ما بعد معنای شرطی میدهد. عرض کردم یک وقتی است که همه هست. مفهومگیری در شرط میخواهیم ببینیم که منظورش این است که اگر تقوا کنی مورد احترام واقع میشوی؟ میگوید نه، منحصر در این شرط و جزا، متصل در این شرط نیست.
دیروز فکر میکردم اینم که ما بسیاری از مباحث اصول را مباحث تا حالا گفتیم. یعنی حلقه اولی را مثلاً میتوانیم چهار-پنج روزه کلاً تمام کنیم. الحمدلله خوب پیشرفته بحثمان. یکخورده شاید در ادبیات ماندیم.
سومین نوع از «حتی»، «حتی» بفرمایید استثنایی. این وارد بازی «حتی ۵ درصد» شد. «حتی» یک استثنا بر معنای استثنایی دلالت دارد. «استثنا» غالباً از نوع منقطع است. پس «الا» و «حتی» یک استثنایی یک استثنا. استثنای غالباً. بنابراین «الا» در آن به معنای چیست؟ گفتیم لکن لَکِن به جایگزینی «لکن» به جای آن صحیح است. چه نوع معنای «لکن»؟ استدراک. «لکن» مفید معنای ابتدا و استدراک به طور همزمان.
مثلاً میگوییم: «لَا یَذْهَبْ دَمُ الْقَتِیلِ هَدَرًا حَتَّى تَفْعَلَ لَهُ الْحُکُومَةُ». «حتی تفعلهُ الحکومة». «إِلَّا أَنْ تَفْعَلَ له الحکومة». خون مقتول هدر نمیرود، مگر اینکه حکومت به هم بریزد. مگر اینکه حکومت را به هم بریزید. مگر اینکه دیگر معنا داشت، «تا» دیگر معنا نداشت. نه «تا»ی انتها تای انتها. تعلیل دیگر: «مگر اینکه» بود. «مگر اینکه» معنای لکن لَکِن؛ یعنی لکن لَکِن اینجور میشود که میشود استثنا. «لَکِنَ الحکومة». خون قتیل هدر نمیرود تا حکومت مقتول برانگیخته شود، مگر اینکه حکومت... مگر اینکه حکومت به هم بریزد. یعنی به هم ریختن. خب، این «لَا یَذْهَبُ»؛ یعنی خون قتیل هدر نمیرود، تا اینکه حکومت به هم بریزد. خیلی بهش نمیخورد. ماقبلش هم جمله منفی است. جمله منفی منفی در سیاق اثبات. سیاق اثبات خون هست اثر خون فلان هست. اثرش چیکار میکند؟ این خونی که درآمده این دیگر میرود به هم میریزد همه چیز را.
به نظر میآید حالا این رو مثال خطکش بگذارید توی این مفهومگیری. از مثال قالب در موارد آن است که نفی قبل از حتی بعد از تحویل آن به «الا» به حال خود باقی بماند. استعمال حتی در این معنا قلیل است و تعداد کمی از نحویان این معنا را برای حتی ذکر نمودند. بنابراین حتی برای معنا حمل نمیگردد، مگر زمانی که قطع یقین به عدم صحت دو معنای سابق داشته باشیم. «حتی استثنایی» را کی میتوانیم بگوییم؟ از آن فقط مضارع منصوب به «أن» مقدر میآید. دلیل آنهایی که قائل به معنای استثنا هستند این است که میگویند فعل با رسیدن ما بعد «حتی» قطع میشود و این با مقصود گوینده در اینجا تناسب ندارد. و در اینجا نمیشود «حتی» را قاعده دانست. چون به مقتضای آن باید فعل قبل بعد از وقوع مابعد متوقف، قطع بشود. به این معنا در اینجا صحیح نیست. چون قطع «لَا یَذْهَبُ وَ دَمُهُ هَدَرًا» به ضد آن است و ضد آن عبارت است از «یَذْهَبُ هَدَرًا». بنابراین، معنای اینگونه خواهد شد که بعد از برانگیخته شدن حکومت، خون فرد هدر خواهد رفت و این معنا فاسد است.
معنای تعلیل هم صحیح نیست. اینکه چرا غایت و تعلیل صحیح؟ چون ماقبل علت بر ما بعد نیست، بلکه مطلب عکس آن است؛ یعنی انتقام حکومت از فرد، سبب عدم هدر رفتن خون است. یعنی ما بعد علت. چون که حکومت را به هم میریزد خونش هدر نرفته، نه اینکه چون خونش هدر نرفته، حکومت را به هم ریزد. زیرا سبب همیشه باید مقدم بر مسبب باشد. و در اینجا انتقام اول واقع میگردد. لکن لَکِن این دلیل دارای اشکال است. چون معنای انقطاع ماقبل، رسیدن غایت یعنی دخالتی در معنای موضوع «حتی» ندارد. بلکه ظهوری است که از آن به دست میآید. و این در مواردی که قرینه باشد، کنار نمیرود. در حقیقت ظاهر این است که گفته میشود: «این عمل را انجام بده تا فلان زمان». این است که بعد از آن زمان، فعل قبل نیز مقطوع خواهد بود. و این امری است که از سیاق کلام فهمیده میشود. نه اینکه دخالت در موضوع لحن آن داشته باشد. ازاینرو در اینجا همان معنای وضعی «حتی» به ذهن میآید و این ظهور به واسطه قرینه کنار میرود، بدون آنکه منافاتی با معنای وضعی «حتی» داشته باشد. خب اینم از خطای خون. اثرش تنها علت برای این قضیه باشد تا ظالم و روز قیامتم که سرش را بگیرد، تا آنجا اثرش میرود. حالا یکی از اثراتش علت بودن برای از بین رفتن حک حکومت. بعد ادامه اثرش میرود تا قیامت. یعنی اینکه میگوید قطع میشود اثرش با رخ دادن فعل دوم، قطع میشود. پس این نتیجه میدهد که غایت نیست. چه ربطی دارد؟ برای این «انتهای غایت» حساب میشود برای خودش، نه آن اثرش ادامه دارد، میرود. روزه بگیر تا ... تا قیامت هست روزش تا شب است. نه دیگر. این الان میگوید آن اشکالی که وارد کرده بودند، پیچانده بود. الکی حرف حرف زده بود. نخواسته بودند اول آن دو تا احتمال زیر آبش را بزنند که بعد بگویند استثنایی است. دیگر اگر به آن باشد، تمام آنهایی که ما حساب کردیم، این همین... اگر بخواهیم اصلش را در نظر بگیریم، اصل آنکه شما هیچ موقع تمام نمیشود. خیلی ... «حتی استثنایی» را خلاصه.
نوع چهارم از «حتی»، نوع چهارم، «حتی» عاطفه و استینافیه. حرف «حتی ۸۱». عادت کردیم به اطاله کلام. یک چیز زود تمام شود، سخت است. اتلاف وقت، غایتش. یکم کمی حرف.
اصلاً تعلیل و استثنا و اینها را کلاً نیست. استینافی هم که کلاً کشک بیمعنی. خب، باز خوب است. حرف عاطفه. ایشان گرفته. یکیشان عاطفه را بخوانیم:
«حتی عاطفه» مثل «واو» دلالت بر مطلق جمع دارد. بنابراین، مابعد باید در حکم قبل داخل باشد. دیگر دیگر «حتی» نمیآید خارج کند مابعد از ما... بلکه میآید داخل میکند. خیلی باحال است! «حتی» همه کار میکند، میبرد، میآورد! عجیب غریبی تعبیر! «ضَرَبْتُ الْقَوْمَ حَتَّى زَیْدًا». چرا؟ چون ولی اینجا عاطفه است. بر این دلالت دارد که ضرب بر زید هم واقع شده. حتی حتی ندارد.
پیغمبر فرمودند که هیچ کس با عمل خودش وارد بهشت نمیشود. حتی با عمل. همه به فضل خدا وارد بهشت میشوند. حتی من هم با عمل.
«حتی» مانند «واو» ترتیب زمانی بین عاطف و معطوف در حکم را نمیرساند. مثلاً میگوییم: «أَدَّیْتُ الْفَرَائِضَ الْخَمْسَةَ حَتَّى الْمَغْرِبِ»، «وَفَّیْتُ أَرْکَانَ کُلِّ صَلَاةٍ حَتَّى الرُّکُوعِ». ترتیب نیست. در باب هم ترتیب داریم. میگوید: «فلان فلان». خب، دومی که بعد «ثمّ» آمده؛ یعنی بعد از که «قَامَ عَلِیٌّ» معلوم نیست اول جای «زیداً» بعد «قام علیٌّ» یا اول «قام علیٌّ»؟ معلوم نیست ترتیبی بینش نیست. ترتیب زمانی ما نداریم. «مَاتَ کُلُّ أَبٍ حَتَّى آدَمَ». مثلاً همه هر پدری مرده، حتی آدم. حتی آدم؛ یعنی همین آخری بوده؟ یعنی همان اولی بوده. اصلاً زمان دارد؟ ندارد؟ هیچیش هیچچیزش. جوش آنکه معلوم نیست. ایکس بسته است. ترتیب زمانی در آن مطرح نیست.
خوب، تنها چیزی که در ترتیب بین طرفین «حتی» اعتبار دارد، ترتیب ذهنی به این معنا که از به اقوا شروع شود یا برعکس. پس ترتیب زمانی ندارد ولی ترتیب ذهنی دارد. از ضعیف به شدید یا از شدید به ضعیف. دیگر «حتی» دیگر، ببین دیگر میگوید تا، دیگر کیکم اسم دیگر تأیید صلاحیت، تا فلانی هم دیگر تأیید صلاحیت.
بنابراین فرق بین «حتی عاطفه و واو» آن است که «حتی» دلالت دارد بر اینکه معطوف، نهایت غایت معطوفعلیه در ضعف یا قوت است. معطوف اینی که بعد «حتی» آمده، نهایت. مثلاً میگوید همه را زدم حتی حسن. منظورش این است که حسن خیلی قوی است. غایت در قوت یا غایت در ضعف. «مَاتَ النَّاسُ حَتَّى آدَمُ». هر پدری مرده، حتی آدم. در جهت قوت. بابای آدم. «مَاتَ النَّاسُ حَتَّى الْأَنْبِیَاءُ». مردم همه مردند، حتی انبیاء. «قَدِمَ الْحُجَّاجُ حَتَّى الْمُشَاةُ». پیادهها هم دیگر آمدند. «جَاءَتْ الْقَوْمُ حَتَّى عَلِیُّ». حتماً در غربت اسم علی در اینجا جایز است که مشاط، مشهد، مشاد قبل از رکاب آمده باشند یا همراه آنها. یعنی پیادهها قبل از سوارهها آمده باشند. در مثال اخیر هم احتمال دارد که همه افراد قوم که علی هم جزء آنهاست، همه با هم آمده باشند. معطوف «حتی» در همه این موارد مرتبه اقوا یا اضعف معطوفعلیه است. «حَتَّى الْعَجْزُ وَالْکَیْسُ». هر چیزی به قضا و قدر، حتی عجزم. دیگر به قضا و قدر. اینم از ساختارش. مثلاً میگوییم: «جَاءَتْ الْقَوْمُ حَتَّى زَیْدٌ». چرا؟ خب، اینجا قبل از «حتی» باید از امور دارای اجزا باشد. آنی که دارد میآید، جزء جزء بردارد. امر بسیط نباشد. مرکب باشد. الآن قوم بسیط است یا مرکب؟ افراد متشکل از افراد مختلف.
پس در قطع عاطفه باید مدخول «حتی» چی بشود؟ معطوفعلیه ما باید جزءپذیر و معطوفمان (معطوفمانم) فقط اسم ظاهر صریح باید باشد. ضمیر دیگر نمیشود. اسم ظاهر و صریح. ما بعد «حتی عاطفه» باید مؤکد باشد. چون «حتی» برای بیان حد است و تحدید به مجهول فایدهای ندارد. بنابراین تعبیر «جَاءَتْ الْقَوْمُ حَتَّى رَجُلٌ» فایدهای ندارد. چون مبهم است. امر معینی باشد. شما میخواهید یک چیزی را بیاورید به یک جایی ختمش بکنید به یک چیزی، به یک فردی. ختم آن فردی که دارد بهش ختم میشود. واضح باشد دیگر. معلوم باشد. میخواهد بیاید به یک فردی ختم بشود که آن فرد هم خودش مجهول است. مبهم است. میشود در مقام تخاطب، مفهوم جمله قبلیمان قرینه داشته باشیم، بعد زمین بیاید. قاعده کلی که میگویند قاعده است. نگاه به حسب قرینه همیشه میشود. هر چیزی ممکن است. هر اتفاقی میتواند...
معطوف «حتی» باید جزء حقیقی معطوفعلیه یا شبیه جزء حقیقیاش باشد. معطوف «حتی» جزء حقیقی معطوفعلیه یا شبیه جزء حقیقیاش باشد. و یا تأویلاً جزء آن باشد. خب، سه تا چیز شد. یا جزء حقیقیاش باشد، یا شبیه جزء حقیقیاش باشد، یا تأویلاً جزء حقیقیاش باشد. درست.
جزء حقیقی: «صَارَ بِالرِّیَاضَةِ أَقْوَى الْأَعْضَاءِ». «اعوا» اعضا قدرت. «روح» جزء حقیقی اعضاست.
شبیه جزء: «أَعْجَبَنِی الْعُصْفُورُ حَتَّى لَوْنُهُ». «أعجبنی العصفور». عصفور چیست؟ گنجشک. گنجشک مرا به تعجب واداشت حتی لون رنگش. حتی رنگش. رنگ جزء حقیقی عصفور است یا شبه جزء حقیقی؟ شبیه جزء حقیقی.
به جزء تأویلی: «تَمَتَّعَتِ الْاُسْرَةُ بِالْعِیدِ حَتَّى طُیُورِهَا». خانواده از عید بهرهمند شدند، حتی پرندههایشان. پرندهها نه جزء حقیقی خانوادهاند، مثل همان حمال. نه شبیه جزء آن، بلکه جزء تأویلی اند. اتصالی میشود. چطور؟ متصل میشود دیگر از ارتباط.
معطوف «حتی» باید دارای فایده جدید باشد. بنابراین تعبیر «قَرَأْتُ الْکُتُبَ حَتَّى کِتَابًا» و «سَافَرْتُ أَیَّامًا حَتَّى یَوْمًا» صحیح نیست. یک فایده جدید. همه کتابها را خواندم حتی یک کتاب. حتی کتابی. ایامی سفر کردم حتی یک روز. ایامی سفر کردم. حتی روز. در سی روز امتحانم من در سفر بودم. همه کتابها را خواندم. حتی مثلاً کتب خطی هم خواندم. در صورتی که معطوفعلیه مجرور به حرف جر باشد. حالا ما خودمان یک معطوفعلیه داریم. خودش مجرور به حرف جر. اعاده حرف جر در معطوف. «الماضی» است. در هفته گذشته سفر کردم. «فِی الْأُسْبُوعِ الْمَاضِی». این خودش جار و مجرور است. حتی میخواهم بگویم حتی آخرش. بگویم چی؟ «حَتَّى آخِرُهُ» یا «حَتَّى فِی آخِرِهِ»؟ چون معطوفعلیه حرف جر دارد، حرف جر بر سر معطوف هم که مقصود از آن سفر در اوقات مختلف و متعدد از سال که برخی از آن در آخر قرار گرفته است.
در اینجا اگر حرف «فی» اعاده نشود، احتمال آن داده میشود که «حتی» جاره باشد. به این معنا که سفر از اول هفته قبل تا آخر آن بوده است. میگفت «تا آخره». یعنی یک هفته در سفر بود. ولی میگوید که من هفته پیش را گذاشتم. در هفته گذشته سفر رفتم حتی در آخرش که اواخر هفته بوده سفر. اگر «فی» را سر معطوف نمیآورد: «سَافَرْتُ فِی الْأُسْبُوعِ الْمَاضِی». در هفته گذشته رفتم سفر. «حَتَّى آخِرُهُ». یعنی تا آخرش. انتهای غایت. ولی حالا که گفته «حَتَّى فِی آخِرِهِ»، میشود چی؟ عطف. تولیدش را رفتم. آخر غایت تا آخرش انتهای غایت باشد یا عاطفه باشد، چه فرقی دارد؟ خیلی فرق دارد. یکیش این است که من هفته گذشته رفتم سفر تا آخر هفته. از اول تا آخر، یعنی اینکه من هفته گذشته رفته بودم. حالا اولش معلوم نیست ولی آخرش معلوم است که آخر هفته. درست.
خب، از یک زمانش که معلوم نیست ولی حالا در عاطفه چی؟ من در هفته گذشته رفته بودم سفر. معلوم نیست از کی. «سَافَرْتُ» ازش معلوم نیست. ببخشید. اگر آن «حتی» جاره باشد، انتهای غایت باشد، دو تا احتمال داد: یکی اینکه سفر از اول هفته بوده یا... یعنی آن عمه گستره آن میتواند از اول هفته باشد ولی در عاطفه دیگر نمیتواند اول هفته باشد. سفر از اول هفته قبل تا آخرش. بنابراین، جهت جلوگیری از اشتباه با «حتی جاره» ذکر «فی» لازم است. البته در مواردی که این اشتباه وجود قرینه ممنوع باشد، ذکر حرف جر جایز است نه واجب. «فَرِحْتُ بِالْقَادِمِینَ حَتَّى أَوْلَادَهُمْ». نه «حَتَّى بِأَوْلَادِهِمْ». حالا در درصد گفتن که یک همچین فرقی بین «حتی جاره» و «حتی عاطفه» که این محدودش مثلاً کمتر «حتی عاطفه» تا «حتی جاره». حالا در مثالش نمیدانم فرقش با همدیگر چی میشود. خب، پس اگر جاهایی هم لازم نبود، قرینه داشتیم دیگر نمیخواهد حرف جر را بیاوریم. مثل اینجا «حَتَّى أَوْلَادَهُمْ». که دیگر بار اعرابش چیست؟ احتمال عطف به «حتی» قلیل است.
به طوری که نه نحویان کوفه عاطفه بودن آن را انکار و مواردی را که توهم عاطفه بودن آن هست، بر معنای ابتدایی حمل کردند. و برای اسم ما بدان عامل را در تقدیر دانستند. استعمال «حتی عاطفه» کمتر از جاره است. از این رو در مواردی که احتمال هر دو معنا وجود دارد و هر دو صلاحیت دارد، مثل «قَرَأَ الْکِتَابَ حَتَّى الْخَاتِمَةَ». کتاب را خواندم. «حَتَّى الْخَاتِمَةَ»؛ یعنی حتی خاتمه را هم خواندم یا تا خاتمه خواندم. جاره باشد یا عاطفه؟ در این موارد اعراب جر احسن و بهتر است. زیرا عطف به عطا کمتر استفاده میشود. درست. حتی در عاطفه شدت. «حتی خاتمه». که کسی نمیخواند. من خواندم. نه. حتی بگیریم. قطعات.
خطای عاطفه یکی مثل بقیه غایتش، بچه عاطفه میگوید: «حتی اینم که هیچکس نمیخواند را من خواندم». مخاطبین خواندم. اگر که عاطفه باشد، عادی است. عادی بهتر میچرخد. غایت در اینجا معناست که ما بعد «حتی» آخرین جز از ماقبل است. به این بیان که معطوفعلیه در صورت استمرار حرکت صعودی یا نزولی خود به نهایت چیزی که منتهی میگردد در شرف یا ذلت، قوت و ضعف و مانند آن از مواردی که دلالت بر زیادت یا نقص دارد، نهایت درجه آن درجه است که معطوف به آن رسیده است. آخرین درجه رضایت.
خطای عاطفه و «حتی غاییه» خیلی با هم نزدیکاند. در واقع «حتی عاطفه» یک قسمی از «حتی عاطفه» یک قسمی از «حتی غاییه» است. همانطور که تعلیلی هم یک قسمی از «حتی غاییه» است. اینم از خطای استینافی. حتی استینافی. فقط بر جمله جدید که از حیث اعراب مستقل از ما بعد، قبل ماقبل خود است ولی معنای آن نوع اتصال ماقبل دارد، داخل میشود. مثلاً میگوییم: «و جَدْتُک». تعبیر امیرالمؤمنین در نامه به امام حسن مجتبی: «و جَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّى کَأَنَّ شَیْئًا لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی». من تو را بعضی خودم یافتم، بلکه تو را کل خودم یافتم. «حَتَّى کَأَنَّ شَیْئًا». حتی «أَصَابَکَ عَصَبَانِی». به نحوی که گویا اگر چیزی به تو میرسید، به من میرسید.
این «حتی» به معنای انتقال غایت تا آنجا که اگر معنا بدهد تعلیلیه پس علت برای وعده نیست. استثنا مگر اینکه گویا این نمیشود. عاطفه. همین که استینافی چند از حروف صدارتطلب و همیشه در صدر جمله قرار میگیرد. ربط خودش ابتدای کلام باشد. خب اینکه «إنَّ» چون صدر کلام میآید میگوید: «حَتَّى کَأَنَّ»، میگویند خب باید «کَأَنَّ» صدر کلام میآید. لذا وسط نمیآید یک چیزی بشود دیگر بخواهد باهاش عطف کند. کند و ساکن. و مانند «یَسْمَعُ الطَّبِیبُ دَقَّاتِ الْقَلْبِ الْآنَ حَتَّى یَعْرِفَ أَمْرَهُ». میگوید نصب هم ندارد. «حتی» را استینافیه گرفتند. «حتی» در این مثال حرف ابتدایی است و دلالت دارد بر اینکه ما بعد آن جمله جدید و مستقل از ماقبل است. البته این استقلال از حیث اعراب است نه معنا. چون اتصال معنایی بین آن دو واجب است. استمرار معنای مضاوی مضارع و امتداد آن بعد از اتمام تکلم به جمله مشتمل بر «حتی» مانعی ندارد. و آنچه ممنوع است انقضای معنای آن قبل از نطق به «حتی» است که در این صورت زمان آن ماضی خواهد شد. یا تحقق آن بعد از نطق باشد که در این صورت زمان آن آینده است. زیرا بعد از انتها از تکلم محقق گردیده است.
ما بعد «حتی» باید مسبب از ماقبل آن باشد تا بین طرفین ارتباط برقرار گردد. ابن هاجر برای نظری است که «حتی ابتدایی». از آنجا که به دلیل استیناف کلام اتصال لفظی با ما ندارد، واجب است که در آن معنای سبَبیت موجود باشد تا این سبب اتصال معنوی آن گردد و جبران اتصال لفظی را کند. بنابراین «حتی» در «یَغْوَ هَالَا ذُرَا نهاره فعل عمل حَتَّى تَغْرُبَ الشَّمْسُ». استینافیه نیست. چون غروب شمس مسبّب از قضا و نهار فی العمل نیست. و مانند «یَبْلُغُ الْبَخِیلُ عَلَى مَالِهِ حَتَّى یَمُوتَ». موت مسبّب از بخل نیست. از این رو نصب فعل واجب است. اما در مورد معنای غایت در «حتی استینافیه» آنچه از کلام به دست میآید که معنای غایت از او جدا نمیشود. آخرش «حتی استینافیه» هم در آن بنای آیت هست.
از این رو در آیه «وَ حَرَامٌ عَلَى قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا یَرْجِعُونَ حَتَّى» آیه ۹۵ و ۹۶ سوره انبیا میگوید: «حتی واقعه غایت لها». سوره انبیا آیه ۹۵. سوره را کامل حفظ کردی؟ در شرف شروع 95. صفحه ۳۳۰. اینجا «حتی» به نظر میآید ربط خاصی نداشته باشد. واقعاً شما پس نمیرسیم به استیناف. اینجا معنی میدهد. آنجا به ذهن میآید که باشد. برخلاف آن مثالهایی که خودش به رام و نال و قرّیه. خبرش چیست؟ حالا چی؟ «عَلَى قَرْیَةٍ حَرَامٌ». است. خبر چی بود؟ زمخشری میگوید: «اگه بگویی که این "حتی" که به عنوان غایت آمده، غایت به چی تعلق گرفته؟» میگویم: «آن متعلق به "حرام" است.» به آن غایت برای آن است، بخاطر اینکه امتناع رجوعشان «عَلَى قَرْیَةٍ»، «لَا یَزُولُ امتناع رجوعهم» تا قیامت. «حَتَّى الَّتِی یُحْکَى بِهَا بَعْدُ الْکَلَامِ». بعد از آن کلام حکایت میکند و کلام مهدی مابعد این است: جمله از شرط و جزا؛ یعنی «إذا و آنچه که در حیزش آن است». اضافت حد میشود «مکی» و حکایت از آن حرامان میکند. «حرامان» تا کی؟ تا وقتی که اضافات «حَتَّى» با «أنَّ» هم است. استینافیه به نظرم این یاجوج و ماجوج اطلاق عامه یا چینی هم بوده. نه، آخه الان اگر این بخواهد باشد حتی «إضافة» یعنی چی؟ اصطلاح مربوط به هر پسران قوم، انحراف گفته شود، ولی خارجی داشته. حالا در ماجرای سوره کهف که اسم اینها را میآورد، اینها به ذوالقرنین میگویند که بین ما و اینها یک سدی بزن. شاید آنجا منظور همان اسم عامش باشد. یاجوج و ماجوج. مصطفوی چی میفرماید؟ مردن.
اگه بخواهد به عنوان اسم ظاهر باشد، تولد رجعت، این به ذهن ما میآید. ولی یاجوج و ماجوج اینها تا وقتی برگردند، پس برنمیگردند. چرا؟ اگر بخواهد برگردد که مجوز دو تا چند قبلی و ربط دارد. وقتی هم ربط پیدا کند، غایت حرام را دارد میگوید. یعنی دیگر حرام نیست. نمیتوانم برگردم. آقا «حَتَّى» میگیریم. بد در ذات یا عرضش گاهی یک چیزهای دیگری هم به ذهن میآید. گاهی تعلیلیه میگیریم. آیه، آن دو-سه تا هم در بعضی از موارد به ذهنمان میآید، میگوییم این هم هست.
آیه سوره اعراف، آیه ۳۷، صفحه ۵۴. «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ أُولَئِکَ یَنَالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتَابِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا یَتَوَفَّوْنَهُمْ قَالُوا أَیْنَ مَا کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالُوا ظَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کا» کَافِرِینَ. «حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا». این چی چیه چیست؟ مرحوم علامه فرمودند که این «حتی» غایت برای رسیدن آنها به نصیبشان و استیفایشان برای آن نصیب است. یعنی تا وقت وفاتشان. و آن «حتی» ایست که ابتدا میشود کلام بعدش و کلام اینجا جمله شرطی است و آن این است که «إِذَا جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا قَالُوا». ایشان «حتی» ابتدایی گرفته. مرحوم علامه در عین حال معنای غایت هم در آن ساختارش.
«رَکِبَ الْقَوْمُ حَتَّى الْأَمِیرُ رَاکِبٌ». خطای ابتدایی بر سر جمله اسمیه و فعلیه. سر جمله میآید. اصلاً «حتی» دیگر سر مفرد و مضارع و اینها دیگر نیست. مثل «إنَّ الثَّنَاءَ مُفِیدٌ حَتَّى فَائِدَةُ خُلُقِیَّةٌ کَبِیرَةٌ» یا «زَاغَتِ الْأَرْضُ حَتَّى کَأَنَّ حَرَبَهُمْ أَدَارَتْ أَغْیَرَ شَیْءٍ وَ لَا رَجُلٌ یُرْتَفَعُ صَوْتُ الْحَرْبِ فِی الْقَرْنِ الْعِشْرِینَ حَتَّى مَلَّ الْأَسْمَاعَ عَابِرٌ فِی قَبْرِهَا». زیارت کردهایم جمله فعلی است.
جان ابتداییاش ابتدایی بودن آن در اسمیه لازم است که خبر مبتدا از جنس فعل قبل باشد. «رَکِبَ الْقَوْمُ حَتَّى الْأَمِیرُ رَاکِبٌ». فک فکر بلعمی هتل امیر راکب از جنس مرکبه مرکب است. که اگر گفته بشود «حَتَّى الْأَمِیرُ ضَاحِکٌ». فایده حذف خبر آن در صورت وجود قرینه جایز است. مثل «أَکَلْتُ السَّمَکَةَ حَتَّى رَأْسَهَا مَأْکُولٌ». بوده. «حَتَّى رَأْسَهَا». «أَکَلْتُ السَّمَکَةَ حَتَّى رَأْسَهَا». اگر «حَتَّى رَأْسَهَا» باشد، عاطفه است. اگر «حَتَّى رَأْسَهَا» باشد، چیست؟ انتقال غایت. «حَتَّى رَأْسَهَا» باشد، چیست؟ ابتدایی است. چه جور ابتدایی؟ که سر جمله نیامده. اعرابش چیست؟ این سه تا، دو تا اعراب میگیرد. حالا میآییم سر مثالهایش ببینیم که کاربرد هم بله. خیلی خوب میشود.
خوب، اعرابش چیست؟ رفع مضارع پس از «حتی» با وجود اجتماع سه شرط واجب است. رفع مضارع بعد «حتی»، اگر سه تا شرط باشد، واجب است که این مضارع بعد «حتی» را چکار کنیم؟ رفعش بدهیم. زمان مضارع بعد «حتی»، حال حقیقی و نه تأویلی باشد. این مضارعی که بعد «حتی» میآید، زمانش زمان حال باشد. حالا یا حال حقیقی باشد یا حال تأویلی. مثل «یَسْمَعُ الطَّبِیبُ دَقَّاتِ الْقَلْبِ الْآنَ حَتَّى یَعْرِفَ أَمْرَهُ». فعل مضارع بعد «حتی» در زمان تکلم در حال وقوع چی بود؟ مضارع ماضی یا مستقبل باشد برای اینکه مضارع انتهایش بشود و اینها. ولی اینجا مضا مشخص نیست. «حتی» در این مثال حرف ابتدایی است و دلالت دارد بر اینکه ما بعد آن جمله جدید و مستقل از ماقبل است. البته استقلال از حیث اعراب است نه معنا. اتصال معنوی بین آن دو واجب است. معنایشان به هم ربط دارد. ولی از جهت اعرابی ربطی به ماقبل. خب، این شرط اول.
شرط دوم این است که ما بعد «حتی» مسبب از ماقبل تا بین طرفین ارتباط برقرار بشود. بنابراین، اگر ما بعد مسبب از ماقبل نباشد، رفع مضارع صحیح نیست. و «حتی» در این صورت جاره و مضارع هم منصوب به «أن» مضمره است. مانند «یَغْضِی هَالِئَ الْنَّهَارُ فِی الْعَمَلِ حَتَّى تَغْرُبَ الشَّمْسُ». خب، اگر مسبب بود، غروب شمس که مسبب از کار کارگرها نیست. چون مسبب نیست شده «حَتَّى تَغْرُبَ». منصوب شده. ولی اگر مسبب بود چی میشد؟ «تَغُرُب الشَّمْسُ». مسبب از قضا و نهال نهاد فعل عمل نیست. بنابراین نصبش واجب است و نمیشود آن را رفع باعثش میشد. و مانند «یَحْرُسُ هَذَا الْبَخِیلُ عَلَى مَالِهِ حَتَّى یَمُوتَ». موت مسبب از بخل نیست. از این رو نصب فعل مضارع واجب.
و سومین شرط: ما بعد «حتی» فضله باشد. همه تفاوتهایش با آن قبلی بود دیگر. آنجا میگفتیم حال نباشد. اینجا میگوییم حال باش. آنجا میگفتیم مسبّب سه تا شرطی که در معنی فیلم بازی یا حال باشد. بازی آینده استقبال. مسبّب از ماقبل نباشد. گفتیم سه تا: یکی اینکه حال زمانش حال حقیقی و تأویلی نباشد. مسبّب از ماقبل نباشد. فضله نباشد. اینجا چی میگوییم؟ حال حقیقی و تأویلی باشد. مسبّب باشد. فضله هم باشد.
برای اینکه «حتی» بخواهد ابتدایی بشود، به این معنا که کلام قبل از آن از حیث اعراب تمام گردیده است. نه اینکه از ارکان اصلی کلام باشد. مانند خبر برای مبتدا. نواسخ به گونهای که بینیازی از آن صحیح نباشد. در غیر این صورت نصب آن به «أن» مضمره بعد از «حتی» واجب است. مانند «عَمَلِی حَتَّى کَانَ عَمَلِی حَتَّى تَغْرُبَ الشَّمْسُ». یا «إِنَّ عَمَلِی حَتَّى تَغْرُبَ الشَّمْسُ». در اینجا مصدر مؤول مجرور به «حتی» و خبر برای مبتدا و نواسخ است.
دومین حالت: شمر چشمه حالت اعرابش جائز الرفع و النصب است. رفع و نصب فعل مضارع بعد از «حتی» جایز است در صورتی که ما بعد و ماقبل «حتی» هر دو قبل از زمان نطق محقق گردیدهاند. لکن لَکِن معنای فعل ما بعد نسبت به ماقبل «حتی» مستقبل است و بعد از آن محقق گردیده است، مانند «بَنَى الْمَدِینَةَ حَتَّى تَکُونَ مَقَرًّا لِکُفْرِهِ». معنای قبل و بعد «حتی» هر دو واقع گردیده. لکن لَکِن «بَنَى الْمَدِینَةَ» قبل از مقر جواز رفع و نصب در این حالت بر اساس تأویل است. زیرا رفع آن بنا بر تخیّل حال بودن زمان بدون حکایت. چرا در حکایت حال ماضی رفع آن واجب است؟ نصب نیز بنا بر اعتبار مستقبل بودن زمان آن نسبت به ماقبل حد است. نه نسبت به زمان تکلم. دستور رفع خطای ابتدایی و در صورت نصب، «حتی جاره» و مضارع بعد از آن منصوب به «أن» مضمر. بهتر آن است که این صورت به قدر امکان استعمال نشود. باز هم اصل با چیست؟ حالا کاربردش را در برخی آیات قرآن انشاءالله بررسی خواهیم کرد و تمامش خواهیم کرد. هرچند خیلی مطلب هم نمانده. یک چند تا نکته است که حالا فردا...
در حال بارگذاری نظرات...