جلسه بیست و سوم : ده تفاوت نحوی «حتی» و «الی»
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
ده تفاوت مهم میان «حتی» و «الی»
بررسی روایی و فقهی واژه «حتی»
معنای غایت در احکام وضو و نماز
تحلیل نحوی آیات دارای «حتی»
فقه و نحو در کاربرد «حتی» قرآنی
نقش «حتی» در تعیین مرز تکلیف
دیدگاه ابنهشام و تهرانی درباره «حتی»
کاربرد «حتی» در زکات، غسل و طهارت
از غایت نحوی تا غایت فقهی در «حتی»
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
درباره «حتی»، بحث نهایی که مطرح است، فرقهای بین «حتی» و «الی» است که ده فرق را برخی ادبا و نحویون ذکر کردهاند. «حتی» مانند «الی» برای بیان غایت است، با این ده تفاوت:
1. **فرق اول:** «الی» داخل بر ضمائر میشود، ولی «حتی» داخل بر ضمایر نمیشود؛ مثلاً «الیک» گفته میشود، ولی «حتاک» گفته نمیشود.
2. **فرق دوم:** اکثراً در «حتی»، مابعد حتی داخل در حکم است و اکثراً در «الی» اینگونه است که مابعد الی خارج است. بااینحال، هرکدام از این دو باز هم تابع قرینه است؛ یعنی اگر قرینه بگوید که این خارج است یا داخل، باز قرینه اولویت دارد. اگر قرینه نباشد، کلام مجمل میشود. ابنهشام هم در «مغنی»، به تبعیت از دیگران گفته که وقتی قرینه نباشد، اینجا حمله بر اکثر میشود. اکثر در «حتی» دخول بود و در «الی» خروج. اگر قرینه نباشد، حمل بر همانها میشود. تهرانی نظر ابنهشام را خیلی نمیپذیرد.
3. **فرق سوم:** «حتی» بهوسیلهٔ آن برای دفع توهّم خروج مجرورش از حکم آورده میشود؛ به خاطر اینکه آن اشرف افراد یا اجزا یا پستترین آنهاست. ارشد؛ یعنی شما در «حتی» مثالی که میآورید: «اَکَلتُ السَّمَکَةَ حَتَّی رَأسَها»؛ مثلاً از جهت اهمیتش، از جهت انتهایش، خلاصه از جهت یک مقام ویژهای که دارد. آنی که بعد «حتی» آورده میشود («اَکَلتُ السَّمَکَةَ حَتَّی رَأسَها»)، حتی سر ماهی را هم (خوردم). به خلاف «الی» که در آن این معتبر نیست؛ یعنی اشرف و اشرف افراد و اشرف اجزا و اینها، خلاصه، آن مابعد «حتی» امتیازی دارد؛ مابعد «الی» لزوماً امتیازی ندارد.
4. **فرق چهارم:** در برابر «حتی»، «من» ابتدایی میآید؛ ولی در برابر «الی»، «من» ابتدایی.
5. **فرق پنجم:** «حتی» بر جملهها هم وارد میشود، ولی «الی» بر جمله وارد نمیشود.
6. **فرق ششم:** «حتی» بر مضارع منصوب هم وارد میشود که گفتیم «اَنْ» مقدره میگیرد. به خلاف «الی» که اگر بخواهد بیاید، حتماً باید آن مضارع «اَنْ ناصبه» در آن ظاهر شود؛ ولی «حتی» بدون «اَنْ» ظاهر، یعنی با «اَنْ» مقدر میآید.
7. **فرق هفتم:** هریک از این دو، گاهی مخصوص جایی است که دیگری نمیتواند جای او بنشیند. «کَتَبتُ اِلی زَیدٍ»، ولی نمیتوانی بگویی: «کَتَبتُ حَتَّی زَیدٍ». میگویی: «قَدِمَ الحُجَّاجُ حَتَّی المُشَاةُ». «قَدِمَ الحُجَّاجُ اِلی المُشاةِ». خب، حالا کجا بفهمیم که این اختصاصاً میآید، کجا آن اختصاصاً میآید؟ «والمُرَشّحُ هُوَ الذَّوقُ العَرَبِیُّ»، ذوق عربی است که این را تشخیص میدهد. خلاصه، هرکدامشان مناطق ویژه برای خودشان دارند، بسته به حکمی که داریم وارد میکنیم، فعلی که دارد استفاده میشود. بعد اگر بخواهی تقسیمبندیاش بکنی، خیلی تقسیم میخورد. «حتی» را هم میتوانی بگویی کی باید داخلش اوکی باشد، شاید مثلاً باید سی تا عنوان بگذاری که بشود این تقسیمبندی؛ یعنی سی تا قسمت داشته باشد. این افعال به این صورت است، این حالات به این صورت است، این حکمهایی که مثلاً جوارحی است، به این صورت میشود. اینها که جوارحی است، اینطوری بخواهی تقسیمش بکنی، صدوسی تا حالت میخورد که بشود هفتاد، هشتاد درصد قضیه را پوشش داد.
8. **تفاوت هشتم:** «حتی» گاهی عاطفه است، ولی «الی» همیشه جار است. ما «الیِ» عاطفه نداریم. «حتی» اعم از «الی» است.
9. **تفاوت نهم:** ابنهشام در «مغنی» گفته که «حتی» (این خیلی نکته مهمی است) برای افادهٔ تغذی فعل قبلش وضع شده است، شیئاً فشیئاً؛ یعنی آن فعل قبل «حتی» مرحلهبهمرحله قضا میشود، مرحلهبهمرحله تمام میشود، یک چیز تشکیکی است. فعل یعنی آنی نیست. همین که وقتی بحث شد، آناً تمام نمیشود. آرامآرام، تدریجاً تمام میشود. تدریجاً به غایت میرسد. «حتی» برای همچین فعلی وضع شده است؛ ولی الآن شکی است. تهرانی میفرمایند که این اشتباه است؛ به خاطر اینکه «الی» خیلی وقتها برای تغذی فعل میآید. آن هم میآید. "وصلتُ اِلی السُّوقِ"؛ رسیدن تدریجی است. یکوقت دم در بازار میرسی، یک اول بازار؛ یکوقت دم در آن مغازهای که میخواستیم خرید کنیم. خُردهخُرده چادر میرسی به آن نقطهای که مدنظر بوده. اینجوری نیست که آناً بگویی که تا حالا نرسیدم، الآن رسیدم. میگوید: نه، الآن بازارم، ولی هنوز پس سیر اقتضا دارد، شیئاً فشیئاً، یَتَقَضَّی. قضا پیدا میکند تا غایت، مرحلهبهمرحله تمام میشود تا به غایت میرسد. و همچنین «حتی» گاهی فعلی که قبلش است، دفعتاً واحده است. وقتی یکدفعه این را قورت بدهی، همه یک ماهی کوچولو را یکدفعه قورت میدهی. (مثال خوبی است، آقای دکتر خوشش آمد؛ حرف دلش را یکی زد). پس هم آن میتواند باشد، هم میتواند نباشد. پس خیلی در مورد «حتی» وارد نیست و نکته ۱۰ (شاید مثلاً یک کلیتی از افعال را جواب بدهد با یک مثال، نمیگویم یک قاعدهای که صددرصدی نیست را زیر آبش را قشنگ بوده. طرز تفکر دومش این است که ابنهشام از دیگران نقل کرده که مجرور «حتی»، اگر جزئی از ذوالاجزا باشد (جزئی از ذوالاجزاء باشد)، شرط است که جزء آخر باشد. مجرور «حتی» یعنی آنچه که بعد «حتی» میآید. خب این خودش، آن ماقبل «حتی» باید چندین جزء داشته باشد که این مابعد «حتی» یک جزئی از آن باشد و شرط هم این است که جزء آخرش باشد. مثلاً در ماهی، جزء آخرش سر ماهی است. پس مثلاً جایز نیست شما بگویی: «ساهَرتُ اللَّیلَ حَتَّی ثُلُثَیها» که این را قبلاً مثالش را دیشب، همه را بیدار بودم، یکسومش تا پایانش جزء آخر جزء اول یکسوم. به خلاف «الی». ولی «الی» را میتوانی اینجوری بگویی. مثلاً من دیشب را همه را رانندگی کردم تا یکسومش. دیشب رانندگی کردم «اِلی ثُلُثَیهِ». «حتی» دیشب رانندگی کردم «حَتَّی ثُلُثَیهِ». این هم غلط است و جزء آخر باشد. دیگر «ثُلُث» جزء آخر نیست. ذهن میگوید که این ثُلُثش را که دارد میگوید، اول را بیاور توی مفهوم که در مفهوم، ذهن میرود سراغ همان ثُلُث آخرش. خیلی ذهن من که نمیرود آخر، طرفدار نصف، بعد دو سوم. مکان. تهرانی میفرمایند که این اشتباه است؛ چون وقتی میگوییم: «سافَرتُ شَهرَ رَمَضانَ حَتَّی أَیَّامَ القَدرِ»، ماه رمضان را مسافرت کردیم تا ایام قدر. «حتی» غایت انتهای. یا میگوییم: «أَسرَقَ بَابَ البَیتِ حَتَّی سَقْفَهِ وَ اسْكُوفَتَهُ وَ أَعْمِدَتَهُ». یا «أَکَلتُ البِطِّیخَ حَتَّی قِشرَهُ». من هندوانه را خوردم، خربزه را خوردم. «بِطِّیخ» برای هر دو به کار میرود، حتی پوستش را. «اِلی» پوستش نه. «حتی» پوست. قطعاً عاطفه نیست. «حتی» خربزه را خوردم تا پوستش. «أَکَلتُ التَّمرَ حَتَّی نَواهُ». خرما را خوردم تا هستهاش. «تَصَفَّحتُ الدَّارَ حَتَّی سَطحَها وَ أَسوارهَا، فَلَمْ أَجِدْ فِیهَا شَیئًا». من خانه را گشتم، حتی پشتبامش و چاههایش را، تا پشتبام. چیزی در آن پیدا نکردم. بدان که بعضی از اصحاب فنون (اینهایی که ایشان میگوید، اینهایی که گفتیم، اینها جزء آخر نیست). الان سطح، جزء آخر خانه نیست. یا چاه، جزء آخر خانه نیست. ایام قدر، جزء آخر ماه رمضان نیست. هسته خرما، جزء آخر خرما نیست. پوست، حالا پوست خربزه، جزء آخر بیاعتبار است؟ «تَصَفَّحتُ الدَّارَ» تا اینجا گشتم تا اینجا مجرور «حتی» مفعول. آنجا عاطفه میشد و میگوید: رفتم تا چاه گشتم. حتی چاهش هم گشتی؟ دنبال کسی نشان میدهد دیگر وقتی میروند توی خانهای. یک مشکل هم در مورد این مثال، مثال عاطفه. «اَکَلتُ التَّمرَ حَتَّی نَواهُ» خرما را خوردم تا هستهاش. جزو آخرش است؟ «نَوا» جزو آخرش هست. یعنی وقتی دارد تمام میشود، جزو آخری است که وارد در حکم قبلی نمیتواند بشود؛ خوردنی نیست. این لزومی ندارد که حتماً جزء آخر باشد. اینها هرکدامش به یک اعتبار میتواند جزء آخر باشد. چه حالتهایی باشه، چه فعلی باشه، اون چیزی که «حتی» درش وارد میشه، تو این اجزا چطوری باشه؟ قابلیت ورود تو این فعل رو داشته باشه؟ قابلیت ورود تو این فعل رو نداشته؟ اینا مثلاً تو همون بحث "اَن"ه. این "حتی" میتونه هم با "اَن" باشه هم بدون "اَن". طرف گاهی یهو برات بیماری داره میخوره، میگه "حتی" اونشم خوردم. چرا؟ چون بیماری بوده، دکتر بهش طب سنتی بعضی وقتها هست که نه، طرف میخواد بگه من تا پوستشم خوردم. یعنی هرکدوم یه شرایط خاص خودش میخوره. یعنی بهترین حرف، همون حرف اولی بود که قرینه چجوریه؟ بر سیاق جمله و مفهومگیری از کل این قضیه. به این راحتی نمیشه قاعدهمندش بکنی. «حتی» یه چیز عجیبوغریبی بود تو همه چیزایی که خونده بودیم. آخرش حرف قشنگی میزنه، میگه که: بعضی از اصحاب فنون، استقرای ناقص رو به جای استقرای تام گذاشتن و حکمشون رو به حکم کلیه (کلي)؛ شما خودت مواظب خودت باش: «صُنْ عَلَى نَفْسِكَ مِنْ ذَلِكَ»، مواظب باش. چه وقت استقرای ناقص. تو این چیزی که اینا توش افتادن. نی استقرای ناقص اینجا دیدیم که در مجموع، استماعاً کمک میکنه که بفهمیم برای صحت حَمْل خوبه که این در این معنا حمل میشود برای اینکه بخوایم سریع کلیات ازش در بیاریم محل تأمل یه خورده خیلیخیلی محل تأمله.
خب، یه چند تا مثال دیگه از «حتی» بزنیم و بحث «حتی» رو تمامش کنیم. «حتی». «حتی» فقهی-روایی. چون وقتمون هم کمه، من میخونم، سریع ترجمه بفرمایید: «لَا یَنْبَغِی لِلْإِمَامِ» احسنت! «أَنْ یُصَلِّیَ الظُّهْرَ یَوْمَ الْتَرْوِیَةِ إِلَّا بِمِنًی وَ یَبِیتَ بِهَا حَتَّى طُلُوعِ الشَّمْسِ» فردا صبح طلوع شمس. خب اینجا «إِلَّا» چیه؟ انتهای غایت. داخل در ماقبل است. «إلی» که نبود. تو «إِلی» گفتیم که طلوع شمس، طلوع شمس یعنی دیگه شما طلوع شمس نباید اونجا باشی. کاملاً گفته بود وارد میشه. «حتی» رو به تو وارد نمیشه. همینجا، ابتدای ابتدای که «إِلَّا» را آورده بود افسران، برای «حتی» داخل در حُکم ماقبل. و در موارد عدم قرینه نیز، اظهر دخول آن است. الآن چیزی نگفتی اینجا. چیزی نداره، چون میبینیم فقط میبینیم که منطقاً دست شماست اینجا که چیزی نبود. شاید تو این یکی. «حتی» مرزش رو معلوم میکنه. این کتاب انگار یه نفر ننوشته. تضاد توش هست. با یک قول نرفته، چون آهان: عطالله. هر دو معنایی، با این تفاوت که «حتی» کثیراً در معنای حد و مرز به کار میرود و مابعد داخل در ماقبل نیست، ولی «إِلَّا» کثیراً به معنای آخر شیء است و مابعد داخل در ماقبل است. برام مثال آوردی. برزیل همین طلوع شمس گفته طلا تا طلوع. خودش داره نقض میکنه حرف قاعده. اینجا الان چیزی نگفته. مقایسه روایت دوم همین است. میفرمایند که: «یَنْبَغِی لِلْإِمَامِ أَنْ یُصَلِّیَ الظُّهْرَ مِنَ تَرْوِیَةَ بِمِنًی وَ یَبِیتَ بِهَا وَ یُصْبِحَ حَتَّى طُلُوعِ الشَّمْسِ». صبح کنه تا طلوع شمس. یعنی خودش طلوع شمس اگه اونجا بود اشکالی نداره دیگه. خود طلوع شمس، شمسی. خود طلوع شمس اونجا نباشه. خود همین گفته بود از اینه که در حَد وارد میشه. «حتی» گفته بود اگه قرینه نبود اظهر اینه که غایت درش وارد میشه. تا حد به نظر میاد دو-سه نفر نوشتن با دو-سه تا. ذکر «حتی» با هم یه مقابلهای هم نکرده بودن، به اسم یه نفره همش. حالا شاید یه نفر وقتهای مختلف نوشته. خیلی پیش میاد که آدم توی حالت، توی فضایی، چیزی. (جمعیت نویسندگان زیر نظر یه نفر نیست). کلمه سی ساله که جمعیت نویسندگان لفظ «حتا» را در این آیه حتی بررسی کردیم توی این روایت. «أَمَا عَلِمْتَ» اما علم ته، نمیدانی؟ ندانستی؟ «أَنَّ الْقَلَمَ یُرْفَعُ عَنْ ثَلَاثَةٍ»، اینکه قلم برداشته شده، برداشته میشود از سه نفر. «عَنِ الصَّبِیِّ حَتَّى یَحْتَلِمَ»، از کودک تا محتلم بشه. «وَ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى یُفِیقَهُ»، دیوانه تا افاقه. (خنده) «وَ عَنِ النَّائِمِ حَتَّى یَسْتَیْقِظَ»، بیدار شدن. خوب این «حتی» به چه معناست؟ اونجا «حتی یَحْتَلِمَ»، یعنی به محض اینکه محتلم شد دیگه «یُرْفَعُ» هست یا نیست. جهت، یعنی مرزش تا اینجاست. اطلاق، مرزش تا افاقه است. این هم مرزش تا بیدار شدن. کسی خواب بود، بعد نماز صبح را کلاً خواب ماند. گناه کردی یا نکرده؟ خواب بود. یه دقیقه بیدار شو، چند ثانیه. میخوام چند ثانیه دیگه، چند دقیقه دیگه بیدار میشم. خوابید، نماز صبح خواب. این گناه کردی یا نکرده؟ چرا؟ تا بیدار نشده بود تکلیفی نداشت. پیدا کرد نسبت به خوندن نماز صبح. تا خوابه تکلیفی نداره. همینکه بیدار شد، دیگه تکلیف پیدا کرد (تکلیف پیدا کرد خوابید). حالا معصیت کرده اگه خواب بمونه. بیدار شدن تکلیفی نداره. خواب، با علم به اینه که الان دیگه تکلیف اومد. هیچ تفاوتی داشت با خواب قبلی؟
روایت بعد: «اِذَا أَوْجَبْتَ أَنَّکَ قَدْ أَحْدَثْتَ، فَتَوَضَّأْ. وَ إِیَّاکَ أَنْ تُحْدِثَ وُضُوأً أَبَداً»، مبادا هیچوقت وضو بشکنی تا زمانیکه «حَتَّى تَسْتَیْقِنَ أَنَّهُ قَدْ سَرَدَ» اینحساب از وضو گرفتن نه شدیم تا یقین پیدا کنی که عسس اینحساب از وضو گرفتن. «نِ سَتِمْ» تا یقین به حدس بیا روی این روایت. مطلق داره میگه: ابداً شما نگیر تا یقین پیدا کنه وضو قبلی از بین رفته. منظور چیز دیگهایه دیگه. منظور اینه که شما اون وضو به حساب اینکه وضو ندارم، نگیر. وضو بگیر، اشکال نداره. صد تا نور الان نور. ولی وضو رو حساب اینکه من وضو ندارم، برم وضو بگیرم. شک کردم وضو قبلی رو بگیرم نه، تا کی داری؟ تا وقتی که یقین پیدا کنی که حتی سر زده نمیشه. حد و مرزش اون تا کجاست؟ حدش تا کجاست؟ قبلیه تا وقتیکه یقین پیدا کنی این هم انتهایت و حد و مرز.
روایت بعد: حضرت اصغر، اصغر میشد. مدل وضو. اکبر، غسل. غسل یعنی موجب غسل. و بطلان یعنی وضو. یعنی غسل بطلبد، یکی وضو میطلبد، یکی غسل میطلبد. جنابت و حیض و نفاس و لمس و اینا. این میشه قول. تو خواب.
روایت بعد: «لَا تُعْجِلِ الرَّجُلَ عِنْدَ طَعَامِهِ، وَ لَا عِنْدَ غَائِطِهِ، حَتَّى یَقْضِیَ حَاجَتَتَهُ». عجله ندید. آهان. به عجله وادار نکنید مرد را «عِندَ طَعَامِهِ» پیش غذا؛ «وَ لَا عِنْدَ غَائِطِهِ» در دستشویی. «حَتَّى یَقْضِیَ حَاجَتَتَهُ». هی در میزنن تق و تو، آقا بیا. به جاذبه زمین امیدی نیست. خودت باید بکنی اتفاق خاصی بیفته. اتفاق خاصی نمیافته. بنده خدا کلی استرس و چی و اربعین و اینا که دیگه معرکه. از همین میره تو درا شروع میشه. بشینم نهی شده، حرامه. هم مردمان بدو بدو غذاتو زودتر بخور، بدو تموم کن. یکی این. یکی هم تو دستشویی، «حَتَّى یَقْضِیَ حَاجَتَتَهُ»، تا کارشو بکنه، حاجتش تا بیاد بر حاجتش مقصود برسه. تعجیل ندادن حدش تا کجاست؟ تا فارغ شدنش از غذا. دیگه وقتی فارغ شد، میشه تجریاش کرد. آقا بدو دیر شد. میشه الان گفت غذاشو خورده؟ یا مثلاً تو دستشویی وقتی الان حاجتشو، حالا دیگه میشه در زد و گفت و اینا. اون حدش و مرزش تا اینجاست.
حدیث بعد: اینا همه در «وسائل» بود؛ این چند تا حدیث آخر در «وسائل» جلد اول بود اون قبلیا «وسائل» جلد سیزده. حدیث بعد: «اِذَا تَوَضَّأْتَ بَعْضَ وُضُوئِکَ وَ اَرْبَتَ لَکَ حَاجَةٌ» وقتی که وضوتو گرفتی، بعضی از بعضی از وضو رو گرفتی و «ارْبَتَ» برای تو حاجت «فَوْقَ فَوْقَ الْعَادَةِ» این خیلی عالیهها! این خیلی عالیست. اینجور ترجمه کردن فوقفوق بالاست؛ فوقالعاده است. یعنی معمولاً طلبههایی که تو فضای ادبیاتن، اینجوری نمیتونن ترجمه کنن. اینجور ترجمه. الان شما میتونید از همین درس به درس خارج بشین؛ هیچ گیری تو فهم متن و عبارت و اینا نیست. خیلی این خوبه و من کاری کردم. آخه میخوام بگم که این اینجور بحث کردن ممکنه یه خورده طول بکشه ولی خاصیت داره، اثر داره. «تُحْسِبُ بِهَا حَتَّى یَبْسَ وُضُوکَ» مقدار وضوتو گرفتی، کاری برات پیش اومد تا اینکه «یَبْسَ» یبسته، «یَبْسَ» (یا) مثال «یایی»، مثال. یَبْسَ بود حالا یه نکته جدید من خودم الان یاد گرفتم که تا حالا مثال یایی هم یاش میافته تو فعل مضارع، نه تنها مثال واوی میافتاد مثل «یَعدو»، مثل «یَقفُ»، این هم میافته. یک نکته خیلی جالبی که اصلاً تا حالا تو ادبیات ما باهاش مواجه نبودیم، برکت رعایت «یَسِرُ» که باب مثال باقی هوایی «حَتَّى یَبْسَ وُضُوکَ» تا اینکه وضو خشک شود. «فَعُدْ وُضُوئَکَ فَإِنَّ الْوُضُوءَ لَا یَبْعُضُ» تبعیض نمیشود، تبعیضبردار نیست. وضو تبعیض موضوع تبعیضبردار نیست. یعنی بعضش رو بخوای انجام بدی بری. «توالی» درش نیست؟ «توالی» در شهر هست. یعنی «توالی» در شهر هست؟ دستت خیسه یه کاری پیش اومد، یه دقیقه مثلاً یه چیزی رو برداشتی، هنوز دست خیس. اعلام حضور انجام داده، ملاک چیه؟ خشک شدن. ملاک خشک شدن. خشک شدن یه روزی خیلی گرم باشه تو نجف. شما آب نریخته وضو میگیری یعنی صورت هنوز شما داری دست و پا و اینا رو مسح میکنی، صورت خشکه بسکه گرمه حرارت. اون ملاک نیست. ملاک خشک شدن معمولی و طبیعی. به ما چه که هوا چجوره؟ مهم اینه که خشک بشه. نمره بحث فقهی دیگه است روی همین «حتی» میاد روی همین خیلی همه چیو تکیه کردن روی این «حتی» خشک بشه. این غایت، این مرزشه. مرز ابطال وضو اینه.
و روایت بعدی: «اِنْ نَسِیتَ مَسْحَ رَأْسِکَ حَتَّى غَسَلْتَ رِجْلَیْکَ» مسح سرت را فراموش کردی، تا اینکه پای خودت را شستی. «فَمَسَحْتَ رَأْسَکَ» پس سرت را مسح نکردی، چه کار میکنی؟ برمیگردی. پا را فراموش کردی، تا اینکه پایه تو اینجا غایتیه که داخل در ماقبل است؛ یعنی فراموش کردی این هم اتفاق افتاد نه تا اینجا، تا اینجا یعنی این اتفاق دیگه نیفتاد. اختلافی. «حَتَّى غَسَلْتَ رِجْلَیْکَ». یکی ممکنه بگه نه تا اینجا رسیدی خودت را انجام ندادی، رسیدی به اینکه میخواهی پاتو مسح کنی. میگه نه این داخل ماقبل نیست. یکی هم میگه نه، ظاهرش اینه که داخل باشه. پاتو مسح کردی یادت افتاده که پس اختلاف فتاوا از کجاها درمیاد. گفتم این «حتی» رو بگیریم. البته حسابش پا رو حساب نمیکنن. انگار نکش. تو غسلم باز داریم دیگه. آره قسمت. شروع کردی به شستن نداره. برگرد. راست، بخونیم. خیلی ما، کارمون برای مقدار پیش میره ها! حالا میام تو میبینی چقدر کار ما. من یه دور حلقه اولیه رو، لمعه رو، کتاب طهارت رو فقط یک ماه طول کشید تا ما مقدمه کتاب لمعه رو بخونیم. بحث بسکه بحثهای ادبیاتی داشتیم اولش. یعنی اینا خوب نبسته بودن ادبیاتو. هی باید میاومدیم این، اینه. فرق این با اون چیه؟ فرق عطف بیان و بدل چیه؟ این نه، این چیه؟ این چیه؟ همه رو توضیح میدادن تو متن کلی وقت ما گرفته. آخرم خیلی مطلبی تهش نمیمونه. درس ادبی وقتی ادبیات حل باشه شما با سرعت خلاصه میخونی و میری جلو.
خب، روایت میفرماید که: «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ یَنْسی أَنْ یَرْکَعَ»، سؤال کردند در رابطه با مردی که فراموش میکند رکوع بکند. «حَتَّى یَسْجُدَ» (تا سجده کند). فعل داره رخ میده، «وَ یقومَ». «قَالَ: یَسْتَقْبِلُ»، فرمود: در جواب «یَسْتَقْبِلُ» باید نمازش را دوباره بخواند. رکن چه، «یَسْتَقْبِلُ» اصلش به معنای اینکه رو به قبله، رو به قبله ایستادن کنایه از اینه که دوباره از اول. روکو چون رکنه، چه سهواً چه عمداً اگه ترکیب بشه نماز با رکن بعدی، دو تا رکن بد شده. خب. سنجش کردن تا «یُؤْمَرُ» نیاورد. کلاً دوباره باید از سر.
روایت بعد: «اِذَا رَفَعْتَ رَاسَکَ مِنَ الرُّکُوعِ فَقُمْ سَوِیًّا حَتَّی تَرْجِعَ مَفَاصِلُکَ» تا اینکه تمام مفاصلت برگردد؛ یعنی یک حالت کاملاً ایستاده صورت بگیریم. مفاصل خم نباشه، یه خورده خم وایستی نه، کامل کمرت رو صاف کن تا مفاصل برگرده سر جای خودش. «حَتَّی تَرْجِعَ مَفَاصِلُکَ» تا اینکه مفاصل برگردد. خب این هم داخل دیگر؛ یعنی تا برگشتن، یعنی تا اولین نقطه کاملاً مفاصل برگردد.
روایت بعد: «إِنْ أَصَابَ ثَوْبَهُ شَیْءٌ مِنْ بَوْلِ سِنَّوْرٍ...» وقتی که برخورد کند چیزی به ثوب. «سِنَّوْرٍ» نمیدانم. وقتی که اون نجاست که وقتی لباس نمازت، لباس «حَتَّى یَغْسِلَهُ» تا اینکه بشوید آن را؛ «فَلَا تَصْحُ الْصَّلَاةُ» نمازت نیست «صَلَاتُ» فاعلش. «لَا تَصْحُ الصَّلَاةُ» نماز در آن صحیح نیست. «لَا تَصّحُ الصَّلاةَ فِیهِ حَتَّى یَغْسِلَهُ» نماز صحیح نیست در آن، تا اینکه آن را بشوید. خوب، وقتی شست، اگه به پیراهن چیزی برسه، نماز درش صحیح نیست تا اینکه اونو بشوره. تا بشوره. یعنی وقتی شست، دیگه نماز درش. همون وسط نماز بشوره؟ نماز درش صحیح است. اینکه بول فلانه. یک پارچه آ (نا مفهوم) اونجاست. برمیداره. همینکه دید دیگه: «لَا تَصَّحُ الصَّلاةُ فِیهِ» تا کی صحیح نیست؟ «حَتَّى یَفْعَلَ هَذا» باید این کارو بکنم. نمیتونم در شرایطش باشه. حق شکسته. بله، باید بشوره. روایت یا غسل داده میشود. «یُغَسِّلُ» بهتره. نان فاعل مفعول و نافعال شد دیگه. دیگه حرو باید بر آب در «حَتَّى یَخْصِلَهُ کُلَّ شَیْءٍ نَوَّافَ» حتى تعلَّم انه قدرَ فإذا علمتَه فقط قدرَ، و ما لم تَعلم فلیس علیکَ. وقتی نمیدونی، خیلی فنی دقیق ترجمه. خیلی عالی بود. خیلی روایت بعد: «لَا بَأْسَ أَنْ یُؤَذِّنَ الرَّجُلُ مِنْ غَیْرِ وُضُوءٍ»، اشکالی نداره «أَنْ یُؤَذِّنَ الرَّجُلُ» که مرد «مِنْ غَیْرِ وُضُوءٍ»، ولایقیمُ إلَّا و هوَ عَلی وضوءٍ. اذان در برابر چیه؟ اقامه. و اقامه نکند، نمیکند، مگر بر وضو. وضو. اذان به وضو اشکال داره یا نداره؟ اشکال نداره. ولی اقامهای به وضو چی؟ اشکال داره. اذان رو میتونه بدون وضو بگه، نمیتونه که. میتونه. ولی اقامه نماز حساب نمیشه. اقامه نماز منظور روایته دیگه. روایتش که اقامه رو مقدمه نماز و متصل به نماز میدونه و بینش هم نباید فاصله بیفته، بین نماز فاصله افتاد. «لَا بَأْسَ أَنْ یُؤَذِّنَ الْمُؤَذِّنُ وَ هُوَ جُنُبٌ»، اشکال نداره «أَنْ یُؤَذِّنَ الْمُؤَذِّنُ» حال است. «وَ لَا یُقِیمُ حَتَّى یَغْتَسِلَ» اقامه نگوید تا غسل کند. همینکه غسل کرد میتونه. خب این پس مرز بود دیگه. «حَتَّى یَغْتَسِلَ» مرزش بود. تا اقامه جایز نیست تا غسل (اگر فعل مضارع بعد از تا بیاد، خیلی کارمون راحت). اکثراً وارد، اکثراً وارد در مقیاسند. ولی وقتی مصدر میاومد، غسل این اگر میاومد، کار پیچیدهتر میشد. «حتی» روشنترش میکنه.
خب، روایت بعدی: «فَرُجُلٌ یُصَلّی فی مَوْضِعٍ». حالا خود نورانیت اینا غرض اصلیه شیرینی که خلاصه آدم اینه که اینایی که خونده یه جایی داره خودشو نشون میده. «فَرُجُلٌ یُصَلّی فی مَوْضِعٍ»، درباره مردی که «یُصَلّی فی مَوْضِعٍ»، نماز میگزارد در موضعی. «ثُمَّ یُریدُ أَنْ یَتَقَدَّمَ». سپس میخواهد که «یَتَقَدَّمَ». «قَالَ: یَكُفُّ عَنِ الْقِرَاءَةِ فی مَشْیِهِ» نماز پرحرکت؟ «یَکُفُّ». «یَکُفُّ» کفایت میاد. ایراد از شما. تشخیص دادم. کفایت از کف نفس. کف دست. کف یعنی نگهداشتن. فارسی. نگهداشتن. خودداری کردن «قِرَاءَتِهِ فی مَشْیِهِ» توی راه رفتنش. «چیز قرائت نکنه» خودداری کنه از قرائت در راه «حَتَّى یَتَقَدَّمَ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِی یُریدُ» تقدم پیدا کنه به موضعی که قصدش رو داشت. «ثُمَّ یَقْرَأُ» یعنی تا اونجایی که میخواست بره بره. تا اونجا، اونجا که رسید ادامه بده قرائتش رو. باید تا اونجا قطع بشه. این چقدره دیگه؟ حالا سه قدم سس قلم و اینا گفته شده حالا بستگی داره توی بحث فقهیش آخه داریم روایاتی پیامبر رفت اون چوبو برداشت و اون آب دهنه رو، چون روبروشون مسجدشون که نبوده دیوار خود مسجد. دیوار حیاط.
وقت و صلات القضاء: زمان قضا. خداوند و اشیا: آهنگ صبح. «مَا بَیْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ وَقْتِ الْفَجْرِ حِینَ یَبْدُو حَتَّى یُضِیءَ». وقت فجر، زمان شروع شدن تا زمانی که نور. «لَا تَفُوتُ صَلَاةُ الْفَجْرِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ» تا خورشید طلوع کند. «وَقْتُ الْفَجْرِ حِینَ یَنْشَقُّ الْفَجْرُ وَ وَقْتُ الْفَجْرِ حِینَ یَنْشَقُّ الْفَجْرُ» وقت زمانی است که انشقاق پیدا کند فجر، منشق باشد. «إِلَى أَنْ یَتَجَلَّى الصُّبْحُ فِی السَّمَاءِ». تفاوت. آن رویایی چه بابی؟ «یَتَجَلَّى تَفَعَّلَ». تجلل، تجلل به تدریج صبح آسمان را روشن کند. «وَ لَا یَنْبَغِی تَأْخِیرُ ذَلِکَ عَمْداً». شایسته نیست تأخیر، و ذلک. «لَا کِنَّهُ وَقْتٌ لِمَنْ شُغِلَ أَوْ نَسِیَهُ أَوْ نَامَ». در اینکه خواب باشه یا مشغول. یا نسیه. یا نام. یعنی وقت فجر اول، یعنی اول وقت باید نماز بخون تا طلوع آفتاب. مگر اینکه این وقت، تا طلوع آفتاب که گفتیم وقت. مال کسیه که مشغول بود تا اون موقع، فراموش کرد یا خواب بود. وگرنه کسی حق نداره پرواز سفر. تو پشت این تا طلوع آفتاب وقت داره. تا طلوع آفتاب مال یه همچین آدمیه، نه مال همه. طلوع وقت.
روایتی که امام زمان لعن کردن کسی که نماز مغربش رو وقتی بخونه که ستارهها دراومدن و نماز صبحش رو وقتی بخونه که ستارهها رفتن. خوب، روایت بعد. آیه قرآن. «قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْماً جَبَّارِینَ» سوره مائده آیه ۲۲. ملون خوابم، نمیخوام دیگه خواب بماند، خواب نگه دارد خودش را تا موقع ۲۲. «قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْماً جَبَّارِینَ» گفتند ای موسی حتماً در آنجا قومی از ستمکارانند. «وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَداً حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا» ما هرگز وارد نمیشویم در آن، تا اینکه آنها خارج بشوند از آن. «فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا» آنها خارج شدند از آنجا. چیه؟ یعنی تا اونا خارج نشن، ما داخل نمیشیم. میخواستم مفت بچه شهر رو بگیرم نه، چون «نَخْرُجُ» مورد «حَتَّى» این مرز تا این خروج داره صورت میگیرد. (همچنان) اونا وارد نشدن. هنوز ادامه داره مرزش نه. مرز اونجا، هم وارد در «لَنْ نَدْخُلَ» هست نه. انتهای غایت هست. انتهای غایت، وارد مقید زمان. آنها دارند خارج میشوند. وقتی خارج شدن یعنی باید آن خروج صورت گرفته. پس آن تایم آن جزو وارد نشدن نه. برعکسه. «دُخول» تا «خروج» از خروج داخل «دُخول» هست. «دُخولِ» ما مرز داخل نشدن. مرز داخل نشدن ما تا کی؟ تا خروج آنها. خب، یعنی آن خروج آنها هنوز وارد نمیشوند. میشود خارجی، باره در مقیاس. چرا؟ مفهوم قضیه داخل باشه. میگه: انقدر اینا رو بکشید تا یک کوه درست بشه. خوب، حالا این کوه درست شدنه وارد در این «بِکَشیدَه» هست یا نیست؟ یعنی کی دیگه نمیکشیم؟ وقتیکه کوه درست شد. حالا این کوه درست شدنه وارد در اینا بود یا نبود؟ بود. چون ما داریم میکشیم تا کوه درست بشه. آخرین تیکهای که حالا دیگه فکر میکنیم کوه درست شد رو که کشتیم گذاشتیم. این درست شد که همه زمان درست شدنش وارد در این بود دیگه. تمام شد. داخل بودن مقیاس در غایت. بین که شما اونی که یعنی این جزء آخر توی اون باشه. یعنی این حقیقتاً جزئی از اون ماقبل باشه. جزئی از این وارد نشدن. ما تا کیه دیگه جزئیش خروج از اوناست. جزئی از داخل نشدن اونا. دارن میگن تا کی وارد شدنه رو دارن میگن اصلاً این. خیلی فکر کردم. گاهی از اوقات از همون فعله. اون وِسط، اون «حتی»رو نمیخوره. قبل اینو میخوره. نه. فعل بعد یک چیز دیگهای توی این داره شرط رو برای ما میاره که مثلاً اینجا زمان رو داره میگه. میگه زمان وارد نشدن ما تا کیه؟ وقتیکه اینا خارج میشن. این خارج شدن اینام یه زمانی میبره دیگه. این زمانه تو دل این هست. اینجا میشه دخول در مهی از جهت زمان. ولی یک چیز زمانی پرداخت. ولی از جهت خودش، داخل نشدن اینها یکی از مصادیقش خروج اونها نیست. حقیقتاً خروج اونها حقیقتاً یکی از مصادیق داخل نشدن اینهاست. نه. نیست. اونی که به اینه که ما نیایم این دو تا رو بگیریم؛ چون معمول اینه که این دو تا فعله. خب دیگه وقتی دو تا فعله، هیچموقع جنسشون یکی نیست که اصلاً. اکثراً اینا فعل. جنساشون یکی. توی عمق قضیه نگاه بکنیم. اون چیز مشترکشون رو پیدا بکنیم. خیلی قشنگتر به ما میگه اینجا زمان مطرحه دیگه. ما تا زمانی که، تا زمانی که تو مفهوم هست دیگه. قشنگ. تا زمانی که آخرین نفرشون نره بیرون. تا زمانی که اینا نرن، این زمانی که دارن خارج میشن، وارد این زمان است که اینا وارد نمیشن دیگه. قصه خیلی قشنگتر میشه.
آیه ۲۷ و ۲۸ سوره نور. خیلی خوبه. یعنی اینطوری نگاه بکنیم و قشنگ میبینید درسته. ولی به شرط اینکه اونی که متبادر زمان باشه. اول از همه زمان تو ذهن بیاد. نمیآد از این دو تا. زمان نیومد اینی که زمان برداره. درسته. خود مفهومش زمان نهفته باشه. آخه «لَنْ نَدْخُلَ» اصلاً ما داخل نمیشیم. یعنی دخول ما تا کجاست؟ مرزش تا کجاست؟ داخل نشدن ما. ما داخل نمیشیم تا اونوقت. خب، تا اونوقت آره. یه وقت داره، وقتبردار نیست. ولی خودش وقت داخل در مفهومش نیست. یعنی وقت نمیگید این، یعنی این. خودتون میارید تو لفظ: تا وقتیکه اونا برن. وقت داخل نشدن ما تا وقت این یک چیزه. داخل نشدن ما تا خروج آنها، چه چیز دیگه است. وقتش تا اونوقت این زمان، زمان اتصال داریم. ولی دو تا فعل وقتی باشه، این دیگه زمان نیست. دو تا فعل کاملاً در تباین با همدیگه است. اتصالی هم نداره. این میتونه غایت برای یکی باشه. به معنای مرز: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» این چه نوع قیریه؟ «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» آیه ۲۷ . «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» اجازه بگیرید. اجازه من پایینیش. «حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ» تا استیناس، به سیناس معناش چیه؟ طلب.
ترجمه آیه، تا اینجا چی میشه؟ داخل بیوت غیر خونه خودتون نشید تا... تا کی؟ تا چه کاری؟ تا چه اتفاقی؟ «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» زمانی که انس برقرار بشه و تسلموا علی اهلها سلام، وقتی تو سلام با الا میاد یعنی سلام دهید. سلام دهید. اگه الا میگفت یعنی تسلیم اهلش بشید. «فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَداً» این از کجا اومده؟ پایینترش ۲۸ . پس اگه کسی رو پیدا نکردید در اونجاها. «حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ» پس داخل آن نشید مگر اینکه استثنای است. داخل نشید «إِلَّا» جواب «حَتَّى» انتهاییتم هست از اصنایت تو «حَتَّى» تا سوال از آیه قبلی بود اون. بله، یه نکته گفتیم دیگه داخل نشید تا ... تا کی؟ تا یوزن لکم. اجازه دهد. اجازه داده شود برای شما. این خیلی مهمه. یه وقت میگه اجازه بده کی اجازه داده شود. وقتی مجهول میاد یعنی هرکی که اجازه بده میتونی داخل خونه بشید. به هر نحو اجازهای یعنی صاحب بیت یه نفر دیگه فرد معلومه. ضمیر به یه کسی برمیگرده کیه؟ نه الان که مال اون قبلی است. «لَمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَداً» احدی توش نیفتید. یه احدی حالا اجازه بده. اون میشه «حتی». پس اونور تو خونه غیر خونه خودتون تا کی نمیتونین وارد بشین؟ تا وقتی که استیناس یعنی شما در نزده و انس نگرفته و اجازه نگرفته و اینها وارد خونه کسی نمیتونی بشید.
تمومش کنیم دیگه. برای فردا دیگه «حتی» نمونه. «الْجُلُوسُ بَعْدَ صَلَاةِ تَعْقِیبًا وَ دُعَاءً حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ». خیلی روایت زیبایی. نشستن بعد نماز صبح در تعقیب و دعا «حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ». تا کی بشینه؟ تا آفتاب طلوع کنه. «ابْلَغُ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ مِنَ الضَّرْبِ فِی الْأَرْضِ». روایت از امیرالمومنین. این رسانندهتر است در طلب رزق از رفتن، از ضرب در ارض. یعنی از مسافرت کردن و رفتن دنبال کار اقتصادی. کسی بعد نماز صبح تعقیبات بخونه تا طلوع آفتاب بیشتر دستگیرش میاد تا بره در مغازه وایسته. «مَنْ جَلَسَ فِی مُصَلَّاةِ مِنْ صَلَاةِ الْفَجْرِ» کسی بنشیند در مصلی الصلات صبح «إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ فَسَتَرَ اللَّهُ مِنَ النَّارِ». خدا او را میپوشاند از آن «اِنَّهُ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ مَا کَانَ إِذَا صَلَّى عَلَى جَنَازَةٍ». اینجوری بود که بود. اینگونه خیلی. که وقتی نماز بر جنازه میخوند: «لَمْ یَبْرَحْ فِي مُصْلّاهُ، حَتَّى یَراها عَلَى أَیْدِی الرِّجالِ». آن موقع «یَبْرَحْ» دیگه اسم خبر دیگه نمیخواد. فقط دائماً در مصلاش بود. «حَتَّى یَراها عَلَى أَیْدِی الرِّجالِ» خودش تا ببینه که آن جنازه در دست مردان است. وقتی پا نمیشه سریع بره. نماز بر جنازه که میخوند میشست. امیرالمومنین محل نمازش وایمیستاد تا ببرند جنازه رو. وقتی میبردن دنبال جنازه راه. «یَنْبَغِی لِمَنْ شَیَّعَ جَنَازَةً أَنْ لَا یَجْلِسَ حَتَّى تُوضَعَ فِی لَحْدِهَا» قرار گرفتن پا. قرار داده شود در لحدش. کی؟ همون جنازه. قرار گرفتن. جلوس. الان دیگه میتونه بشینه، نشست. اشکالی تو قبر جنازه رو دست جمعیت نشستن. رفتن جلوتر از جنازه اصلاً نشستن. منتظر یکی بیاد بکنه. صندلی هم گذاشتن همه دور تا آرایش کرده. و بعد قهوه هم دارن پخش میکنن. شیرینی و فلانی. چطوری آدم تصور میکنه اینجوری بخواد بمیره بقیه این کارا رو بکنن. نمیمیره بهتره.
«لَیْسَ فِي الذَّهَبِ زَکَاةٌ حَتَّى یَبْلُغَ عِشْرِینَ مِثْقَالًا» در طلا زکاتی نیست تا اینکه به ۲۰ مثقال برسد. «فَإِذَا بَلَغَ عِشْرِینَ مِثْقَالًا فَفِیهِ نِصْفُ مِثْقَالٍ» وقتی به ۲۰ مثقال رسید، پس در آن نصف مثقال. نصف مثقال از ۲۰ مثقال چقدر زکات تعلق میگیرد؟ «فَالذَّهَبُ إِذَا بَلَغَ عِشْرِینَ دینارًا فَفِیهِ نِصْفُ دِینَارٍ» طلا وقتی که به ۲۰ دینار برسد، پس در آن نصف دینار. «وَ لَیْسَ فِیمَا دُونَ الْعِشْرِینَ شَیْءٌ» کمتر از چیزی درش از باب چیز بود دیگه. مفهومگیری. در آنچه «فِیمَا دُونَهُ»، مادون آنچه دون است. آنچه پایینتر است. ماضی وصول است. مثل این کارتهای عروسی که همراه بانو. این مفهومدار بود دیگه. یعنی بچه نه توش. خیلی محترمانه بچه نه. طلبگی برخورد کنه. اینا میرفت اونجا و بچهها رو هم میبرد. میگفت شما همراه بانو. بانو بچه رو نیار که.
«شَیْءٌ مِنَ الْمُسْتَعْمَلِ» طلای غیر مستعمل در ظاهرا «أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَذْکُرُ ذَنْبَهُ بَعْدَ عِشْرِینَ سَنَةً» خیلی روایت، مومن به یاد آورده میشود گناهش. یعنی گناهش به یادش میاد. «بَعْدَ عِشْرِینَ سَنَةً» بعد ۲۰ سال «حَتَّى یَسْتَغْفِرَ رَبَّهُ» تا اینکه از خدا طلب، از ربش طلب غفران کنه. «فَیَغْفِرَ» پس او هم برای او میبخشد. «وَ أَنَّ الْکَافِرَ لَیُنْسَاهُ مِنْ سَاعَتِهِ» کافر از همون لحظه گناه دیگه فراموشش میکنه. مومن ۲۰ سال بعد یادش میاد، توبه کنه، استغفار کنه. «أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَذْکُرُ ذَنْبَهُ» تذکر داده میشود گناهش را «بَعْدَ عِشْرِینَ سَنَةً حَتَّى یَسْتَغْفِرَ رَبَّهُ». این تعلیلی است تا استغفار کنیم. «وَ أَنَّ الْکَافِرَ لَیُنْسَاهُ مِنْ سَاعَتِهِ» کافر گناه میکنه همون لحظه. خود اباعبدالله «أَنَّ الرَّجُلَ یُفِیضُ الْمَالَ». یه کسی افاده. «حَتَّى بَعْدَ» چرا نیاورده؟ چون مفهومش اینه که «حَتَّى» تا بعد. یعنی اینکه نه اینکه الان یادش میره ۲۰ سال دیگه یادش میاد، نه. این اومده یه وقت میبینی بعد ۲۰ سال بیشتر به ذهن میاد که الان داره یادش میاد. حتی ۲۰ سال دیگه هم یادش میاد. بعد ۲۰ سالم یادش میاد هنوز که استغفار کنه به خاطر اون گناه. «حَتَّى بَعْدَ» اگه میآورد مثلاً به ذهن خیلی نزدیکتر میاومد.
از امام صادق علیه السلام پرسیدم درباره مردی که مالی دارد. «قَالَ: لَا یُزَکِّی حَتَّى یَحُولَ الْحَوْلُ»، تا اینکه سال بر او بگذرد. «لَا تَجِبُ الزَّکَاةُ عَلَى الْمَالِ حَتَّى یَحُولَ عَلَیْهِ الْحَوْلُ»، واجب نیست زکات بر مال تا سالی بر او بگذرد. موضوع: «إِذَا حَالَ عَلَیْهِ السِّکَّةُ وَ النُّقْرَةُ الْمَوْزُونَةُ مَضْرُوبَةٌ» ضرب خورده، به قول شما. زکات بر اینهاست. وقتی که حال بر او بگذرد. «فَفِیهِ الزَّکَاةُ»، درش زکات است. «وَ مَا لَمْ یَحُلْ عَلَیْهِ الْحَوْلُ فَلَا زَکَاةَ عَلَیْهِ» بهش نگذشته چیزی براش. اباعبدالله. «أَنَّ الرَّجُلَ لَهُ مَالٌ مَضْرُوبٌ» خیلی معنا نمیده. با این وصل شده. مسجدال و بررسی کنیم یعنی چی؟ مال وصل شده نزدیک به سر سال شده. «أَنْفَقَهُ»، انفاقش میکنه. نزدیک سر سال شد، بخشید. «عَلَیْهِ صَدَقَةٌ». اما «یَحْرُمُ مِنَ الرِّضَاعِ». پرسیدم از حضرت درباره آنچه حرام میکند از شیر. یعنی چقدر باید شیر بخوره تا محرم بشه؟ «قَالَ: إِذَا رَضَعَتْ حَتَّى یَمْتَلِئَ بَطْنُهَا» انقدر بخوره که شکمش سیر بشه. امیدوار. یک روز. یک وعده کامل.
«سَأَلْتُهُ عَنِ النَّوْمِ بَعْدَ الْغَدَاءِ». از خواب بعد از نماز. «لَا تَنْمُ بِصِیغَةِ التَّأْکِیدِ نُونِ تَأْکِیدِ الثَّقِیلَةِ طُلُوعَ الشَّمْسِ». قبل طلوع شمس حتماً هیچوقت نخواب. «فَإِنِّی أَکْرَهُهُ لَکَ». من آن را برای تو کراهت دارم. «إِنَّ اللَّهَ یَقْسِمُ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ أَرْزَاقَ الْعِبَادِ» خدا در آن وقت ارزاق بندگان را تقسیم میکند «عَلَى أَیْدِینَا یُجْرِیهَا» بر دستان ما علوم جاری میکند. یعنی اهل بیت مجری تقسیم رزق در بین الطلوعین. بحث شیرین «حَتَّى» هم به رحمت الهی پیوست. انشالله بحث «ال» را فردا شروع خواهیم کرد.
الحمدلله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...