معرفی و تعریف نحوی «حال» در عربی
تفاوت حال با نعت در ساختار جمله
نمونههای قرآنی حال نکره و معرفه
حال مشتق و جامد در نحو تطبیقی
بررسی آیات حاوی ساختار حال
نقش فقهی و تفسیری «حال» در قرآن
مفهوم حال ثابت و منتقل در نحو
تحلیل ادبی آیات با حال مفروضه
ارتباط حال با بلاغت و اعراب عربی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث "حال" از منصوبات و از مباحث بسیار مهم در نحو است. انشاءالله چند جلسهای را پیرامونش صحبت خواهیم کرد. حال، آن چیزی است که هیئت صاحبش را تبیین میکند، بدون اینکه تابع در اعراب باشد؛ به خلاف نعت، که هم هیئت متبوعش را تبیین میکند و هم تابع در اعراب است. پس نعت و حال هر دو مبین هیئت صاحبشان هستند، با این تفاوت که نعت تبعیت در اعراب هم دارد و حال تبعیت در اعراب ندارد.
منظور از هیئت چیست؟ هیئت یعنی وضع و کیفیت و صفت؛ یعنی وضع ذوالحال را بیان میکند، حال کیفیتش را بیان میکند و صفتش را بیان میکند. به صاحب حال گفته میشود ذوالحال، که این همان ذوالحال است که عرض کردیم و تقسیماتی دارد: نکره، معرفه، مشتق، جامد، منتقل، ثابت. که اینها را همه بحث میکنیم انشاءالله. بله، منتقل، ثابت، مقارنه، غیرمقارنه، موسسه، مفرده، جمله، حقیقیه، سببیه، متحده، مغایره، واحده، متعدد. اینها همه را تقسیماتش را بحث میکنیم، خیالتان راحت! تا شب عید انشاءالله در محضر "حال" هستیم! مفرد، مرکبه، مقصوده، مقطعه که ۱۱ تا تقسیم میشود و اقسامش در هم تداخل دارد، که ما در یازده فصل این را ذکر میکنیم.
فصل اول: حال نکره و معرف.
حال یا نکره است یا معرفه. اصل در این است که چی باشد؟ نکره باشد. مثال نکره: سوره مبارکه انسان، آیه ۳. چون در محضر قرآن هستید، سوره انسان، صفحه ۵۷۸، آیه ۳: "اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرًا وَ اِمّا کَفُورًا". این "شاکرًا" چیست؟ حالِ نکره است. حالا چرا حال شده بود؟ این "اما" چیست؟ و اینها به مرور توضیح داده میشود.
آیه بعدی: سوره زلزال، آیه ۶. زلزال چند است؟ ۱۰۲؟ ۹۹. ۵۹۹. آیه ۶: "یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النّاسُ اَشْتاتًا". در چه حالی؟ "اَشْتاتًا"، در حال گروه گروه. خون ۸۰ تن چیست؟ هم جمع است و هم بفرمایید.
آیه بعدی: دوباره همان سوره انسان برمیگردیم، صفحه ۵۷ یا ۵۷۹، آیه ۱۲ و ۱۳. بحث سوره انسان ما را گوش دادید ها؟ شما گوش دادید؟ ما خیلی دوست داریم یک دور قرآن، آنجوری از اول تا آخر. اگر ولمون کنن واسه همهچیز رو به راه بشه. چند وقتی بشیم انسانِ قرآن. فقط یک مدلیه آن سوره انسان بحث کردیم. دوستان اگر بتوانند فرصت کنند گوش بدهند، خالی از لطف نیست. "جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیرًا مُتَّکِئینَ فِیها عَلَى الْاَرائِکِ". در حالی که تکیه کردهاند در آن. "مُتَّکِئین" این حال است، هم نکره است، هم جمع. چرا "مُتَّکِئینَ" شده، "مُتَّکِئون" نشده؟ حالت نصبی.
اینها مثالهای چی بود؟ مثال معرفه. و آن در جایی است که تحویل به نکره برده شود؛ یعنی شما معرفه را هم باید چکار کنی؟ تحویل به نکره بدهی. سوره مبارکه زمر، آیه ۴۵. سوره چند است؟ آیه ۴۵، صفحه ۴۶۳، آیه ۴۵: "وَ اِذا ذُکِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لایُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ اِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ اِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ". "وَحْدَهُ" حال است. به چه حالی است؟ معرفه. چون مضاف به معرفه است، ولی تحویل به نکره میرود؛ یعنی "واحدًا". "اذا ذکر الله واحدًا". "واحدًا" وقتی میگوییم "واحدًا". "واحدًا إذا ذکر الله وحده" یعنی کسی بگوید: لا اله الا الله. "وحده، وحده" دو بارم هست. "وحده، وحده، وحده" سه بار. جواد میفرمایند که این سه بارش یک بار توحید ذاتیه و یک بار توحید صفاتیه و یک بار توحید افعالیه. سومین "وحده، وحده، وحده" گفته میشود تکرار گفتن برای تأکید. حالا، ادبا گفتهاند تأکید. این "وحده" همان "واحدًا" یعنی "واحدًا، واحدًا، واحدًا" است. "وحده، وحده، وحده" شده است اینجا "ذکر الله وحده". پس همان "واحدًا" و حالیه که تحویل به نکره میدهد؛ یعنی تکرار "واحدًا"، تکرار "واحدًا".
بت بزرگ میافتد. بت بزرگ بعد از ذکر "الذین من دونه" "یستبشرون". اسم آمریکا. مثل: "ادخل الاول فالاول" که اینجا "الاول فالاول" یعنی "مُتَرَتِبینَ". یا مثلاً میگوییم: "رجع المسافر عودًا علی بدءٍ". این "عودًا" حال است. حال معرفه، تحویل به نکره میدهد؛ یعنی "عائدًا بلا توقف فی المقصد". میگوییم: "جاء القوم الجَمّاء الغفیر". "جَمّاء" یعنی "جمیعاً ساترین وجه الارض". روی زمین را پوشاندهاند از شدت جمعیت و اجتماعشان. "افعل هذا جُهدَک و طاقتِک". اینها حال است. "جُهدَک" مضاف به معرفه است و تحویل به نکره میشود. "جاهدًا". "جاء القوم قُوّهم". "قُوّهُم" مضاف به معرفه میشود؛ یعنی "جمیعاً". خلاصه اینها واژهها ظاهر معرفه است ولی در واقع نکره است. یک شاعر میگوید: "فَرَسَّلَ العِراقَ و لم یَزِدْها و لم یُشفِق عَلی خالی". خب، این تقسیم اول حال بود.
تقسیم دوم این است که حال یا مشتق است یا جامد. اینها را انشاءالله دوباره برمیگردیم با مثالهای فقهی و روایی و اینها، بعضیهایش را توضیحات میدهیم. حال مشتق و جامد، اکثر کدام است؟ خب، مثالهای مشتق که بعضیهایش گذشت، بعضیهای دیگرش را هم مثال بزنیم. سوره طه، آیه ۷۰. ۳۱۳، ۳۱۶. آیه ۷۰: "فَسُحِرَةُ ساجِدینَ قالوا آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسی". تو درسهای جوادی یادم نمیرود، سوره اسرا، آقای جوادی میگفتند الان کدام سوره؟ سوره اسرا بودند. بعد یک کسی کاغذ داده بود که این آیه، همان اوایل سوره اسرا که خیلی جالب بود: "اَلْاِنْسانَ یَدْعُو بِالْشَّرِّ". تفت، کاغذ نوشته بود که نصبش به چیست؟ از ما پرسیدند که این "اَلْاِنْسانَ یَدْعُو" نصبش به چیست؟ اگر کسی واقعاً در این حد هست، لزومی ندارد اینجا تشریف بیاورید. معلوم است که مفعول مطلق تلویزیون پخش میکند ملت نشستهاند نگاه میکنند پرسش و پاسخ. بچه بودیم ۱۶ سالگی میرفتیم درس. آره، خلاصه "سُجَّدًا". یک لحظه یاد درس سوره طه را خدمت ایشان بودیم. اگر کسی واقعاً در این حد است. "سُجَّدًا" حال مشتق، جمع ساجدین. سجاد. چرا؟ جمع مکسر است.
آیه بعد مثل چی؟ یک واژه دیگر همینجوری استاد. جمع حاصل "سجاد" باشد، "تجار" جمع "تاجر" است. ولی تو وزن اینجوری داریم، فال جمع میشود. توی جمع مکسر رو کامل خواندید؟ کامل بازی؟ مراجعه بفرمایید. آیه بعد، آیه ۷۴، ۷۵ پایینش: "اِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَاِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لایَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیی". کسی بیاید (لبش را)، در چه حالی؟ در حالی که مجرم است. "وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِنًا" کسی حاضر شود در محضر او در چه حالی؟ در حالی که مومن است. این "مُجْرِمًا" و "مُؤْمِنًا" هر دو چیست؟ حال. بچه مشتق. آن هم که جمع بود و مشتق.
آیه بعد: سوره اسرا، آیه، صفحه ۲۸ یا ۵. "وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا". و "تَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا". پس مینشینی در حالی که ملامت شدهای، ملامت شده، حسرت زده. این "مَلُومًا" و "مَحْسُورًا" حال است و مشتق.
آیه بعدش: آیه ۳۳ پایینتر. آیهای که معاویه ملعون باهاش جنگید. امیرالمومنین رفت. "وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانًا". مظلومانشون کی بود؟ عثمان. "مَنْ قُتِلَ" کسی کشته شود در چه حالی؟ در حالی که مظلوم است. پس قرار دادیم برای ولیاش سلطنت. سلطانی، اسراف در کشتار هم نکن. اسراف فقط مال آب و گاز و اینها نیست. اسراف در قتلم داری. الان "سُلْطانًا" چیست؟ حال؟ نه، "سُلْطانًا" که چیز است. مفعول به. جهنم. "مَظْلُومًا" هرچی اینها بیشتر میشود، چون گزینهها بیشتر میشود، سختتر است. یعنی تا حالا فقط مفعول باشی و اینها. حالا ده تا دیگر میآید: حال و تمیز و اینها. سختتر آدم دیرتر جذب میشود به اینکه این مفعول است یا آن. بحث حال خیلی بحث مهمی است. تو آیات هم کاربرد دارد. تو بحثهای فقهی چقدر خوب مثال جامد. اصل درگیری میرود جایی که تعداد جایگاه زیاد بشود. دیگر گزینهها بیشتر. فاعل و مفعول کم درگیری. منصوبات مثلاً چند تا ماجرا بهش تعلق بگیرد آنجا.
سوره اعراف، آیه ۷۴. صفحه ۱۶۰. "وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتًا". میتراشید کوهها را در چه حالی؟ حسین! یکخرده بوی تمیز میدهد، ولی حالا در حالی که خانه است، خانههایی است. آخر هست مفسدین که فقط اینجا خانه هستش. اصلی که جامد را تمیز بگیریم، ولی خب حالا چون حال هم گرفتند.
سوره فجر، آیه ۲۲. ۵۹۳. آیه ۲۲: "وَ جَاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا". و رب تو و ملک آمد در حالی که صف صف بودند. در حال صف صف؛ یعنی این هم حال است و جامد. صف جامد.
آیه بعد: سوره اسرا، ۶۱. صفحه ۲۸۸. آدم. "فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ". ما آن زمانی که در سال جوادی میرفتیم، آقای جوادی صفحه کاغذ در آیه ۸۰ سوره فلان اینجور میفرمودند. در "فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ قالَ اَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طینًا". گفت: آیا من سجده کنم بر کسی که خلق کردی در حالی که گل است؟ من همش بوی تمیز درش بیشتر است، ولی خب حالا حال هم معنا، حال هم گرفتند. "طینًا" جامد و حال.
آیه ۲ سوره مبارکه نصر. سوره نصر آیه بستگی دارد به این معنا، کدامش بهتر درمیآید. این مثلاً یکخرده آن "بُیُوتًا" خیلی بوی تمیز میداد. اینجا هم بیخود و بوی تمیزش بیشتر است. کلاً جامد اصل با تمیز بودن طه. خب، "وَ رَاَیْتَ النّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجًا". در حالی که این باز بوی حالش بیشتر و جمع هم هست و افواج جمع مکسر را جامد میگرفتند یا مشتق؟ جمع ساجد بود. خب این چون جمع "فَوْجٍ، فَوْجٍ". پس جمع و کسر نگاه میکنیم که جمع چی باشد؟ خود جمع را کار، مفردش چیست؟ متناسب با مفردش میگوییم جامد یا مشتق. "فَوْجٍ، فَوْجٍ" جامد، جمعش هم جامد میشود.
این مثال خیلی خوبی بود برای اینکه جامد هم میتواند حال بشود و مثل این مثالهای حالا غیر قرآنی. "اُدْخُلُوا رَجُلًا رَجُلًا". مرد مرد داخل بشود. "قَرَأْتُ الْقُرآنَ حِزْبًا حِزْبًا". یا آن "دَکًّا دَکًّا". "وَ أَکَلْتُ لَمَّا أَکَلْتُ جَمّاً". و چیست؟ حال است. "تَصَفَّحْتُ الْکِتابَ وَرَقاً وَرَقاً". "ظَهَرَ زَیْدٌ أَسَدًا". خط "هاد صُوبَ قَمیسًا". "اَبْرَزْتُ الْقَصَبَةَ قَلَمًا". "أَعْطَیْتُهُ یَدًا بِیَدٍ". به تو؟ "هُوَ" در چه حالی؟ "یَدًا بِیَدٍ". در حال دست به دست. با دست دادم، با دست گرفتم. اینها توی مکاسب و بحث فقهی بعداً میبینیم چقدر کاربرد دارد. "صَلَّمْتُهُ صَلْعَةً وَ أَخَذْتُ الثَّمَنَ بِلا فَصْلٍ". کالا را تحویل دادم در حالی که ثمن را بلافاصله.
خیلی وقتها مصدر حال میشود و او در تحویل وصف، تحویل وصف است یا به عنوان فاعل یا مفعول؛ یعنی باید تحویل برود به عنوان فاعل یا مفعول. مصدر. آیه ۲ سوره مبارکه یوسف: "اِنّا أَنْزَلْناهُ قُرآنًا عَرَبیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ". قرآن چی بود؟ سبحان وزن قرآن مصدر. ما نازل کردیم آن را در حالی که قرآن است. قرآن مصدر است، ولی حال شده. وقتی حال شده باید تحویل چی برود؟ یا فاعل یا قرائتکننده یا قرائتشونده که ما اینجا الان معنای چی درش میگیریم؟ مفعولی میگیریم. مصدر ولی معنای مفعولی. در حالی که نادر قدیم در حالی که قرائتشونده عربی است، خواندنی عربی است. مغرب مغلوبی.
خب، آیه بعد: سوره مبارکه اعراف، آیه حال حال ۵۷، عراق. "حَتَّی اِذا أَقَلَّتْ سَحابًا ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیْتٍ". او کسی است که ارسال کرد بادها را به عنوان بشارت. به عنوان بهتر بود؛ یعنی وقتی به عنوان میگوییم یعنی چیست؟ تميز. در حالی که میگوییم حال. "بُشْرًا". جنبه تمیز بودنش بهتر است، ولی خب حال هم میشود گرفت در حالی که بشارتدهنده. بین دو دست رحمتش، باد مبشر رحمت. دیگر رحمت چیست؟ باران است. باد که میآید این پیکِ پیک رحمت میآید، بشارت میدهد که آقا بعد من بارانی در راه است. خب، این "بُشْرًا" مصدر است ولی حال شده. چه معنایی باید ازش بگیریم؟ فاعلی و مفعولی. بشارتدهنده، بشیر.
آیه بعد: سوره اسرا، آیه ۴۹، صفحه ۲۸۶. "وَ قَالَوا أَإِذا کُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً اَإِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدیدًا". که "خَلْقاً" مصدر است و حال. آیا ما برانگیخته خواهیم شد در حالی که خلق جدیدی هستیم؟ "شَلْغاً" مصدر و چی؟ چه معنایی دارد؟ فاعل یا مفعول. مفعول؛ یعنی مخلوقین جدیداً.
سوره مبارکه عادیات، آیه ۱۲، آیه ۵، صفحه ۵۰۰. تولد ۲۸۶، آیه ۴۷، وسط آیه قرآن. سوره عادیات، آیه ۵۹۹: "فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا". حیف است از این قرآن که ما محروم. جدی انس با قرآن محروم. "وَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا". خوب این "جَمْعًا". "وَوَسَطْنَ بِهِ" یعنی ظاهر شدند به وسیله، به وسیله آن جرقه در چه حالی؟ ظاهر شدند در حالی که جمع بودند. خب این "جَمْعًا" مصدر و در عین حال چیست؟ فاعل یا مفعول. "وَوَسَطْنَ" صیغهاش ششم است. ششم باز "وَسَطَ، وَسَطَ، وَسَطُوا، وَسَطَتْ، وَسَطَتا، وَسَطْنَ". فیلم مؤنث آمده، اعتبار مغیرات و اینها دیگر. "قَیّارات" موریادت. عادیات فاعلش. "شِقَّان عادیات" از "عَدْو" میآید. "عَدْو" یعنی پریدن. حالت چیزی را هم میگویند: "عَدْو" "عَدْوٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ". یک چیزی پرتاب کنیم. تو حالت بین صفا و مروه چکار میکنند؟ هروله میکنند. حالت جهش، جهش را میگویند "عدو". هم کسی است که به دیگری میپرد، میجهد به حق دیگری. تعدی، عدوان. اینها همه جهیدن به سمت دیگری. "عادیات" آن اسبهایی که میپرند، اسبهای رزمنده و مجاهد دونده. "وَوَسَطْنَ" فاعلش آن "عادیات". خوب "جَمْعًا" هم در حالی که "مُجْتَمِعَةً". مفعول "مُجْتَمِعَةً".
خب، مثالهای دیگرش: "جاءَ راکِضًا رَکْضًا". یعنی راکضاً ظاهر شده، نه در ظاهرشان در حالی که "خَلَقَه صَبراً". تعبیری که در زیارت ناحیه در مورد حضرت اباعبدالله داریم: "صَبْرًا" حال مصدر هم هست. مصدر تبدیل به چی میرود؟ مفعول. "قُتلَ مَصْبُورًا". صابران همان صبر خودمان. "مَصْبُورٌ" یعنی محبوس، ممنوع. "اِمّا یُریدُ حَبْساً مُنِعَ عَلی اِناءٍ". "فَجْأَةً تَفَجُّعًا" مصدر، یعنی مفاجعه. "لَقیتُهُ کِفاحاً کِفاحاً" یعنی مواجهه. "نادَیتُهُ عَیانا عیان" مصدر، یعنی مُبصرًا ایاهو. "کَلَّمْتُهُ مُشَافَهُ". آقای جواد میفرمودند که اگر کسی سؤالی دارد، بیاید اینجا شفاهی، نه شفاهی. "شَفَحی" شفاهی غلط است. "شَفَحی" بیاید اینجا بپرسد. یا "شَفَحی" یا "مُشاهَدَةً". خوب پس "مُشَافَهَةً" یا "مُشَافهَةً". کلمه فارسی، فارسی عربی نیست. "شَفَحی" عربی. لب با "مشافه" "مشافهه" هم که باب "مفاعله" است. "مُشَافهَةً" اسم فاعل از "مشافهه". که مصدر. مصدر و تحویل بده یا به اسم فاعل یا اسم مفعول یا مشابه یا یکی از این دو تا. در "دَرَسْتُ و سَماعًا". "سَماعا" هم مصدر. درس گرفتم "سَماعًا" در حال شنیدن که باید بشود چی؟ صامتاً. "قَرَأْتُ الْقُرآنَ حِفْظًا". "حِفْظًا" چی میشود؟ حالا اگر بخواهیم حال بگیریم در حالی که حفظ بودم. حافظاً. خب، این هم فصل دوم.
فصل سوم: حال یا منتقل است یا ثابت. اصلش این است که کدامش باشد؟ منتقل باشد. منتقل چیزی است که زائل میشود از صاحبش. ثابت اونی که زائل از صاحبش نمیشود. منتقل مثل سوره اسرا، آیه صفت مشبه میتواند هم زائل بشود هم زائل نشود. فقط اونی که درش معیار است این است که ثبوت دارد. یک چیزی ممکن است اصل اصلش یعنی از عوارض باشد؛ یعنی ذات نباشد، عارض باشد، عارض غیر مفارق باشد، عارض دائمی باشد. کس ز انسان. تا انسان است زهق دارد، ولی زهق ذاتیاش است نه عارضش است. خب این ثابت است، ولی مایزول زوالپذیر است، ولی ثابت.
مثال منتقل: اسرا، آیه ۹۲. "لِبَنی اِسْرائِیلَ اسْکُنِ الْاَرْضَ فَاِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جَعَلْنا بِکُمْ لَفیفاً". در چه حالی؟ "لَفِیفاً". "لَفیف" به معنای مجتمع مختلط. همه قروقاطی. جمع بشوند. بعد بین اینها تفصیل میدهد. هر کدام برود به مقرَش و اختلاط زائل بشود. "لَفیفاً" اختلاط زوالپذیر است دیگر. در این حال صفت مشبه هم "لَفیف" هست. وقتی ما میگوییم این دو تا حرف "لَفیف" هستند. توی یک لطیفه به هم چسبیدهاند. از هم جدا نمیشوند. خوب تا وقتی که کنار هماند به هم چسبیده، جدا بکنی وضعشان کنار هم بوده. تا آخر وضع این حالت، اینی که تو این کلمه قرار گرفتن، عارض شده بر این حروف دیگر. حالا تا وقتی که تو این کلمه هستند برایشان ثابت است این وصف "لَفیف" بودن. شما دارید یک مقدار قومی صحبت میکنید. ما الان وضع کلی که تو این حرف داریم ما به این وضعی که توی این، تو این فعل "لَفیف" به وزن کار ندارد. ببینید وزن خود این حرف وصل شده. ولی یک معنایی وضعش حرف علت بودنه. حرف علت بودن وزنش واو و الف و یا به عنوان حرف علت وصل شد. حالا اینها وضعیتهایی دارد. وزن نه، وضعیتهایی دارد. یک وضعیتش این است که این حروف کنار هم قرار بگیرند. "لَفیف مفروق"، "لَفیف مقرون". اینها تو یک کلمه قرار گرفتند، نه کنار هم. تو یک کلمه قرار گرفتن، بیا کنار هم چسبیدن میشود "لَفیف مقرون" یا اصلاً فاصله دارند میشود "لَفیف مفروق". حالا تا وقتی که در این وضعیت هستند، این "لَفیف" بودن برایشان ثابت است. اگر اینها تو این کلمه با هم نبودند، یکی تو یک کلمه دیگر بود، یکی تو یک کلمه، این وصف "لَفیف" بودن بر اینها نمیشود. یعنی ذاتی اینها نیست. "لَفیف" بودن برای واو و الف و یا ذاتیاش نیست، عرضیه. عارض میشود. یک وضعیتی است که عارض میشود در یک. ولی وقتی عارض شد دیگر ثابت است. یعنی کلمه مثلاً "وَقَى". این برایش وصف "لَفیف" بودن ثابت است. ولو این وصف "لَفیف" بودن عارض است. عارض است، ولی ثابت است. زوالپذیر است دیگر. همین که عارض است زوالپذیر. یکخرده فلسفی. زوالپذیر نیست. جان؟ خودتان میگویید عارض است ولی زوالپذیر نیست. عرض غیر مفارق. مایع ذاتی داشتیم، یک عرضی داشتیم. عرض یا مفارق بوده یا غیر مفارق. مفارق چی بود؟ جدا، جداپذیر. ذاتی چون در تعریف در فصل او، قوامش به او بود.
آیه بعد: سوره همین سوره اسرا، آیه پایینتری، ۱۰۷. "قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاتُؤْمِنُوا اِنَّ الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ اِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ یُخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّدًا". "سُجَّدًا" چیست؟ منتقل است یا ثابت است؟ انتقال زوالپذیر، عرض، عرض مفارق هم هست. میتواند مفارق باشد. میتواند دومی.
سوره فرقان، آیه ۵۶، صفحه ۳۶۵. "وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاّ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا". ما تو را نفرستادیم مگر در حالی که بشارتدهندهای و نذیردهندهای. ۵ هزار دهنده. سپس رفته از بین مردم و تمام شده تبشیر و انذارش و باقیمانده بین مردم آنچه بشارت داده به آن و انذار کرده و آن کتاب خداست و مبینین کتاب خدا؛ یعنی این مبشر بودن منتقل است، زوالپذیر است. مبشر بودن، مبشر رفت، مبشر مانده. مبشر رفت، آنچه که بشارت داده شده هست که قرآن است، ولی آن کسی که بشارت داده دیگر علی الظاهر نیست. ذاتی پیامبر بشارت نیست. نه، پیامبر یا اصل رسالت برایشان عرض است. بله، عارض رسالت "اَرْسَلْناکَ". مثال ثابت است؛ یعنی الان پیامبر مبشر نیست، ولی مبشرون به او یا مبشران به او الان هست. بشارت دادن سیستم نزدیک این بشر هست به پیغمبر هست. خود او هست. حیات دارد. ولی مبشر بودنش کی بود؟ رحلتشان دیگر. الان رسم مبشریت هنوز هم پیامبر دارد. هنوز هم مبشر است. یک طرف دیگر مثل "خالِدینَ فیها". "خالِدینَ فیها". خود قرآن که اعلام کردند خودشان اینجا نوع نگاه به بازی مثل همان غایت خیلی مؤثر است. نگاه بکنیم به واو یا "لَفیف" را تعریف بکنیم یکطور میشود. اگر بهمان نگاه بکنیم به آن کلمهای که واو یا توش قرار گرفته، یکطور میشود. دل به عارض یا معروض نبوت نگاه بکنیم این عارض میشود. اگر به پیامبر نگاه بکنیم معروض میشود. اگر به واو و یا نگاه بکنیم این عارض میشود. اگر به کلمه نگاه بکنیم این معروض میشود. توی این استعاره پیدا کردن اینکه ماندنی است یا رفتنی اینجا به ذوالحال نگاه کنیم دیگر. نسبتش با ذوالحال. یعنی این نسبتش با ذوالحال یا منتقل است یا ثابت است. "ما ارسلناک". ذوالحال آنجا "جِئْنا بِکُم لَفیفًا". وصف "لَفیف" بودن برای "کُم" برای انسانها. این ذاتی عارض است. معروض.
حالا "خالِدینَ فیها" چی؟ "خالِدینَ فیها" ثابت است. حال ثابت است. هم حال در حالی که خلود دارند در آن. ثابت هم هست. مثالهای دیگرش: سوره آل عمران، آیه ۱۸. اینجا یکخرده مثالهایی که زده، توضیحاتی که داده، کأنه فاصله دارد با آن حرف ذاتی و عرضی. یعنی خیلی تهش ذاتی و عرضی در نمیآید. در حالی که باید به نظر میآید که بیشتر تمایل به سمت ذاتی و عرضی باشد. ولی اینها کأنه تو خود عوارض بحث کردهاند و مفارق و غیر مفارق؛ یعنی بیشتر نگاهشان به همان عرض غیر مفارق تا بخواهد به ذاتی و عرضی نگاه باشد. الان آنجا ثابتها را میگویند که آن که غیر مفارق است. آن منتقله را میگویند آن که مفارق است. ملاک همین خلود. خلود از بودن اینها در بهشت هیچوقت برداشته نمیشود و چشم. بهشت، خلود را نمیشود از بهشت گرفت. بهشت اگر بهشت است، خالد و خلود دارد. در بهشت، بهشتیها بهشتیها در بهشت "خالِدینَ فیها". این خلود دارند. نسبت اینها با بهشت نسبت خلود است.
آیه ۱۸: "شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ اِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِمًا بِالْقِسْطِ". "قائماً" ذوالش کیست؟ خداست. همان "هُوَ" و "لا إِلهَ اِلاّ هُوَ". دو تای دیگر عطف به آن "هُوَ". ذوالحال کیست؟ نه، "قائِمینَ" نگفته که هر سه تا را در بر بگیرد. "قائِمًا" گفته مفرد. "قائِمًا" نگفته. الان سه تا سه دسته نام برده: خدا، ملائکه، اولواالعلم. مفرد آورده. پس باید به یکیاش برگردد. به اولواالعلم اگر برگردد، "قائماً بِالْقِسْطِ" مرجوح است. چرا؟ چون اینها اولواالعلم اگر هم قائم به قسط باشند، از کی گرفتند؟ از خدا. پس ترجیح راجح کدام است؟ اینکه "هُوَ قائِمٌ بِالْقِسْطِ". حال باشد برای "هُوَ قائِمِی". نه. چرا به اعتبار اولواالعلم هم؟ چون آن جمع بود، میشد جمع. این هم دلیل دیگر میتواند باشد برای اینکه به "هُوَ" برمیگردد. ملائکه هم باز جمع. و این "قائِمًا" ثابت است برای "هُوَ". وصفی که ثابت است. "قائماً بِالْقِسْطِ" بودن ثابت است. از او انتقال پیدا نمیکند. از او زوال پیدا.
آیه بعد: سوره مبارکه فجر، آیه ۲۸: خالد در جهنم چی میشود؟ در جهنم ثابت است. خود خلود فهمیده میشود؛ یعنی خود خلود که معنای ثبوت را دارد میرساند، نه آن هیئتش. در حالی که اینجا بحث روی هیئت است، نه روی ماده. مگر اینکه اینها بیایند بگویند که نه، اینها با کلماتی که گفتیم به هیئتش. ما مادهاش کار داشتیم. ماده "لَفیف" و کار داشتیم. ماده "مُبَشِّرٌ" را کار داشتیم. ماده "مُبشِّرٌ" ماده یک است. رسماً چه زماندار و زوالپذیر؟ ماده "لَفیف" زمانپذیر. این و ماده خلود ناپذیر. ماده قیام چی؟ ماده. خوب، آیه جوابهای کلامی اینجا دارد، ولی خب حالا وضعیت ادبی.
آیه ۲۸ سوره فجر: "ارجعی الی ربک راضیه مرضیه". وقت گذشته. خیلی وقت گذشته. چند ساعت گذشته. "رَاضِیَةً مرضیه". این "رَاضِیَةً" حال است و چه نوع حالی است؟ ثابت است. ذوالحالش کیست؟ "اَنْتِ".
آیه بعد: سوره مبارکه نبا، آیه ۸. من اینجا را نمیبرم تا نفس مطمئنه، چون ذوالحال عقرب، عقرب. نَبأ آیه: "وَ خَلَقْناکُمْ اَزْواجًا". در حالی که زوج زوج. این هم چیست؟ ثابت است. زوج بودن برای شما ثابت است.
آیه بعد: سوره مبارکه مریم، آیه ۳۳. "وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا". در چه حالی؟ در حال حیات، در حال زنده، در حال حیات. این هم حیات هم وصف ثابت است برای بحث و آیه بعد سوره مبارکه انعام، آیه ۱۱۴. کار ندید ۱۱۴. "اَفَغَیْرَ اللهِ أَبْتَغی حَکَمًا وَ هُوَ الَّذی أَنْزَلَ اِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلاً". او کسی است که کتاب را بر شما نازل کرد در حالی که تفصیل داده شده است. حال و مفعول. به این "مُفَصَّلاً" هم وصف ثابت برای کتاب.
"خَلَقَ اللهُ الزَّرافَةَ یَدَاهَا أَطْوَلَ مِنْ رِجْلَیْهَا". خدا زرافه را در حالی خلق کرد که دستهایش از پاهایش بلندترند. وصف ثابت است دیگر. زرافه اگر زرافه درست است، عرضش است این پایش این شکلی است. ولی عرض چیست؟ غیر مفارق است. عرض پا در تعریفش که نهفته نیست. تعریف زرافه تعریفش نهفته است. جنس و فصلش است، مگر. ذات هر چیزی را باید تو تعریفش کامل جنس و فصل و اینها. بعضی از حالها به طول مدت زائل میشود. "فَحَسْبُها مِنْ أَیِّهِمَا شِئْتَ". این را از هر کدام این دو تا که میخواهی میتوانی بگیری. اونی که در طولانیمدت زائل میشود را همیشه ثابت گرفته. هم منتقل مثل "خُلِقَ الْاِنْسانُ ضَعیفًا". انسان خلق شد در حالی که ضعف برای انسان چیست؟ ثابت، ولی ضعفش به تدریج زائل میشود تا اینکه بزرگ بشود. توی ۲۰ سال حسابی که مثلاً ضعف ظاهری و اینها. این دو سال سه سال دور کودکی. دیگر از ضعف در میآید. هفت هشت سال طول میکشد. هفت هشت سال دیگر زائل میشود. ولی بیشتر ۱۲، ۱۳. هرچی که بیشتر بزرگتر. انسان وقتی به دنیا میآید، ضعیف است دیگر، کمکم قوی میشود. یا "اِنَّ الْاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا". "هَلُوعًا" حدیث "اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا وَ اِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ". اینها همه حال است و آن "هَلَع"ش زائل میشود به تدریج. اگر ایمان بیاورد و ایمانش کامل بشود، تازه آن مو، حرصشان برطرف میشود، کم میشود. ثابت است، منتقل نیست. ممکن است برای کسی منتقل باشد و بعضی از حالها آن چیزی که برایش حاصل نمیشود تا اینکه اصلاً حصولی ندارد تا بخواهد زائل بشود یا زائل نشود، بلکه فرض است. بهش میگویند حال مفروضه. ثبوتی نیست.
مثل سوره اسرا، آیه ۹۲. آقا، اذانگوی شما چند وقت است دچار تشویش میشویم. قسمت ۹۲ یا ۲۹۱. "اَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفًا" تا آخر. "وَمَلائِکَتَه قَبیلاً". "کِسَفاً" یعنی قطع، قطع قطعه قطعه. خوب این اصلاً آسمان قطعه قطعه داریم ما؟ نداریم. در "کما زَعَمْتَ عَلَیْنا". آسمان را برای ما تکهتکه کنی بیاری، نمیآوردیم تا اینکه این کارها را بکنی. یکی اینکه از زمین چشمه در بیاوری و بعد یک باغی در بیاوری و بعد آسمان را تکهتکه کنی و خدا و ملائکه را برداری بیاری و یا یک خانهای از زخرف داشته باشی، یا بروی تو آسمان. تازه بروی تو آسمان، تازه باید بروی خودت از آسمان یک چیزی برداری. تو آسمان هم قبول نمیکنیم. باید برویم از تو آسمان یک کتابی برداری بیاور ما بخوانیمش. وحی که میگویی ما ببینیمش. "قُلْ سُبْحانَ رَبّی هَلْ کُنْتُ اِلاّ بَشَرًا رَسُولا". یک جواب این همه اراجیف، یک جمله. جوابش را آقا من پیغمبرم. خیلی جالب است. همانی که محل اشکال اینهاست، همان را دوباره در مقام جواب، همان را دوباره میفهمد. اشکالشان را پیغمبر بودن است. میگوید این کارها را باید بکنی، این کارها را بکنی، این کارها را باید بکنی تا ما پیغمبر قبولش کنیم. میگوید شرمنده، من پیغمبرم. این کار را نمیتوانم بکنم. خیلی جالب است. مشکلات داشتند. مشکلاتشان از کجاها نشأت میگیرد؟ "کِسَفًا" پس حال است، ولی اصلاً این مقام فرض است. آسمان که تکهتکه نمیشود. آسمان در حال تکهتکه شدن ندارد. این وسط تکهتکه شدن نه ثابت است برای آسمان، نه منتقل است. مفروضه است. بلکه اینها این را فرض گرفتهاند. معلقاًٌ علیه ایمانها. ایمانشان معلق بر آن کردند.
آیه آخر بحثمان هم آیه ۹۵ همین سوره است. "قُلْ لَوْ کانَ فِی الْاَرْضِ مَلائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنّینَ". اگر روی زمین یک سری ملائکه بودند که راه میرفتند با آرامش، "مُطْمَئِنّینَ" در حالی که "لَانْزَلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکًا رَسُولا". شما خودتان بشر بودید، بشر فرستاد. اگر روی زمین یک تعداد ملائکه بودند که زندگی میکردند مثل شما. عرض کنم که اینجا "مُطْمَئِنّینَ" وصف است برای ملائکه. ملائکهای که با طمأنینه بخواهند روی زمین زندگی کنند. واقعیت نه ثابت است برای ملائکه "مُطْمَئِنّینَ" بر زمین، نه نه منتقل. مفروض است. خب، این را میگوییم حال است. این هم از بحث حال تا اینجای کار. حالا ما بعدش انشاءالله یک چند روز دیگر در کتابخانه.
در حال بارگذاری نظرات...