جلسه سوم : تقسیم حال به متّحده و مغایره
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
بررسی نحوی حال متّحده و مغایره
فرق حال با خبر در ساختار جمله
«واو حالیه» در بلاغت قرآنی
تحلیل آیه «مُذَبْذَبین بین ذلک»
تمایز حال و تمیز در ترجمه عربی
حال واحده و متعدّده با مثال قرآنی
نمونههای نحوی از احوال متداخل
تأثیر حال در معنا و اعراب جمله
بلاغت عربی در کاربرد حال و واو
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در بحث حال، تقسیمبندی بعدی حال، «حال متّحده و مغایره» است.
حال یا متّحد است با صاحبش یا مغایر. (صفحه ۱۷۷). بیشتر این است که متّحد باشد؛ یعنی اتحاد با صاحبش داشته باشد؛ مثلاً اگر صاحبش مذکّر است، این هم مذکّر باشد. مؤنّث، مثلاً. متّحد همان است که صحیح است حملش بر صاحبش بنفسه، حتی تا آنجا که میتواند خبر برایش باشد. انشاء حال را میتوانی خبر بگذاری. «جاءَ زیدٌ باکیاً» میشود گفت: «زیدٌ باکٍ». مثلاً «جاءَ زیدٌ فرحاً»؛ «زیدٌ فرحٌ». این میشود اتحاد.
مغایرت آن است که صحیح نیست حملش بر آن، مگر به واسطه تحویل.
خوب، مثال متّحده: سوره مبارکه نساء، آیه ۱۴۲ و ۱۴. «وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا». ویژگیهای منافقین: یکی خودپسندی است، یکی نماز بیحال، یکی ریا، یکی عدم توجه به خدای متعال. «مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ». خوب «مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ» چیست؟ آها! این که مختلف است، کدام است؟ فعل «مُفَعْلَنَه»، «تَفَعْلُل». این که اسم فاعل است. مصدرش چه بود؟ «تَدَحْرَجَ»، «مُذَبْذَبَ». «ذَبْذَبَ»، «یُذَبْذِبُ»، «ذَبْذَبَةً». بعد عرض کنم که مصطفی میفهمد که اینجا بکریا ضامصطفوی که ایشان مضاعف را همان، یعنی اگر رباعی مضاعف باشد، معنایش همان ثلاثی مجردش است، در تأکید و شدتش. مثلاً «ذَلَّ» یعنی لرزیدن، «زَلْزَلَة» شدت لرزیدن؛ خوب جور درمیآید. «ذَبَّ» یعنی «هَلْ مِنْ ضَابٍ يَذُبُّ عَنْ حُرَمِ رَسُولِ اللَّهِ»؟ دفاع. یک کسی یک جایی محافظت و اینها. «تُذَبْذِبُ» شدت، یعنی کسی بیاید از چیزی دفاع بکند؛ شدت دفاع. حالا این «تُذَبْذِبُ» بیشتر ما در ترجمه فارسی میگوییم آن حالت سرگردان، ولی در ترجمه دقیق قرآنیاش خیلی اینجور معنا نمیدهد. اینجا ترجمه که گفتند مردّد، دودل، به ذهن میآید که آن وسطها ایستاده. «مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ» یعنی آن وسطها اگر چیزی دارد دفاع میکند که این است، نه آن موضع دوپهلوئی که ما میگوییم؛ چیزی دارد میزند، از چیزهایی دارد دفاع میکند که آخر نمیفهمی این با ماست، ضد ماست. اینها را الان جمهوری اسلامی دفاع میکند، دارد از آمریکا دفاع میکند. میگوید: «شما صلاحیتتان را از کجا آوردید؟» قانون اساسی امام خمینی دفاع میکند، دارد از ملکه انگلیس دفاع میکند. «مُذَبْذَبِينَ» خیلی به معنای اینکه طرف یعنی منافق را به اینکه سرگردان و اینها خیلی معنا نمیدهد. طرف تذبذب دارد، یعنی خودش هم نمیداند میخواهد چهکار کند. خودش خوب میداند میخواهد چهکار کند. یک چیزی را دارد دفاع میکند که آن صراحت ندارد. این نکته مهمی است. «لَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ وَلَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ». نه این وریها میگویند: «دارد از ما دفاع میکند»، نه آن میگویند: «دارد از ما دفاع میکند». «مُذَبْذَبِينَ». امشب وصف نفاق.
خوب، این «مُذَبْذَبَ» اسم فاعلش بود، اسم مفعولش چه میشود؟ «ذَبْذَبَ»، «یُذَبْذِبُ»، «مُذَبْذِبٌ»، «مُذَبْذَبٌ». پس این اسم مفعول است، اسم فاعل نیست. «مُذَبْذِبِينَ» اگر بود میشد اسم فاعل. اینجا «آلت نسبی» هم هست، چرا؟ چون حال و جمع هم هست. «مُذَبْذَبُونَ» بوده. واژه سختی بود دیگر! اسم مفعول رباعی جمع در حالت نسبی. از آن پدر دربیآورها! اینها کنکوری است. سوال کنکوری. حال از چیست؟ این «ذوالحال»ش چیست؟ «وَلَا یَذْکُرُونَ»؛ نماز بی حال. بیحال خودش وصف ذوالحال است. ذوالحال بی حال کیست؟ اینجا حالا ما که باید «وَلَا يَذْكُرُونَ» را بگیریم. چه با «واو»، «لَا يَذْكُرُونَ» به کی برمیگردد؟ به منافقین. و صحیح است حملش بر ایشان. پس گفته میشود هم «مُذَبْذَبُونَ» میتوانیم حملش بکنیم، یعنی «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ مُذَبْذَبُونَ». معانی حال معنا نمیکنم. خیلی غلط نیست. حملش میکنم. بله، میشود حملش کرد. بله، اگر متّحده باشد، قشنگ. نمایشی که نگاه میکنی، اصلاً دقیقاً خبری، نقش خبری. نکته خیلی مهم این است که تفاوت حال با خبر چیست؟ خیلی نکته مهمی است. خندان، سوار؟ نزدیک شدیم، ولی آن واژه دقیق. یعنی فرق اینکه بگوییم «هُمْ مُذَبْذَبُونَ» با اینکه بگوییم: «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فَلَا مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ»، این فرق این دو با هم چیست؟ به نظر میآید حال، عرض خبر وصفی برای آن حکم و احاطه هم دارد به آن. آره دیگر. مثلث او دربرمیگیرد. و خبر مستقیماً اسناد به آن مسندالیه دارد داده میشود، ولی حال یک وصفی است متعلق مسند رفع خبر. خود خبر، یعنی عارض بر خبر و احاطه کرده خبر را. در عین حال اگر حال متّحده باشد، خودش میتواند مسند، مسند باشد؛ خبر بگیریم. در چه زمانی؟ همیشه متّحده باشد. منافقین مذبذباند. یک وقت میگوییم: «منافقین خدا را ذکر نمیکنند»، در حالی که مذبذب هم هستند. یعنی ذکر نکردنشان یک چیزی احاطه دارد بر این ذکر نکردن. آن هم تذبذبشان است. آنجا دیگر این احاطه نیست در خبر. منافقین ذکر نمیکنند. ذکر نمیکنند، کانّه، کانّه یک تعلیلی دارد؛ چرا؟ چون که این تذبذب احاطه کرده اینها را. این خیلی نکته مهمی است. این احاطه خیلی مهم است. مفهوم خیلی خیلی دخالت دارد. اصلاً جنبه بلاغی کار و جنبه کنهِ مطلب را خیلی خوب میرساند. در برخی از مقاتل یادم است یکی از آقایان، روضه شب عاشورایش «واو حالیه» بود و خیلی هم سوزان بود، حالا نمیخواهم واردش بشوم، فقط در حد اشاره. «وَ شِمْرٌ جَالِسٌ عَلَىٰ صَدْرِهِ» را ایشان «واو حالیه» گرفت از ماقبل. خیلی اصلاً تازه انسان سوز را میفهمد آنجا. «استیناف» ولی وقتی «واو حالیه» میشود، یعنی اهل بیت آمدند، فضا را که دیدند، اینها در این فضا رسیدند. حضرات، حضرت زینب سلام الله علیها در این فضا، در این موقعیت رسید به گودی قتلگاه. خیلی «واو حالیه»، حال اینها خیلی دخالت در رساندن عمق پیام دارد که ما در فارسی چیزی معادلش نداریم. از جنبههای برتری زبان عربی به زبان فارسی یکیاش همین حال است. ما کلی باید واژه و عبارت بیاوریم تا بتوانیم کیفیت آن فضا را برسانیم. عرب با یک «واو» قشنگ فضا را میرساند؛ فضا را ترسیم میکند. حالی است اینجا هم که خود حال «مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ» این بحث خیلی مهمی است. حالا در بلاغت هم إنشاءالله. قبلش چون بحث مؤمنین و کافرین بوده: «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا». یک دوقطبی بین مؤمنین و کافرین درست کرده. منافقین نه با اینها، نه با آنها. به ظاهر «مُذَبْذَبِينَ بَیْنَ ذٰلِکَ»). قاعدتاً به اقرب برگردد. حالا ما در فارسی «بین دو تا چیز» داریم. «بین یک چیز» نمیگیریم هیچ. «بین فلان و فلان»، «بین این و آن». «بَيْنَ ذَٰلِكَ»؛ «بین آن». آهنگِ «بین این و آن». شما برو «بین آن»، برو «بین آنها». چند تا باید باشد که یک «بین» داشته باشد. حالا در عربی ولی «بین» گفته میشود. «بین» هم از «بینونت» میآید، جدایی و فاصله و اینها. «مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ» حالا «ذَٰلِكَ» را هم میشود در همین حال ذکر و عدم ذکر و اینها گفت. «وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا». گفت: «در حال خودشان»، گفت: «در آن وضعیت کافرین و مؤمنین». به نظر میآید همین «لَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا» باشد. در همین حال. در همین وضعیت مذبذب. ذکر نمیکنند خدا را مگر کم، در حالی که مذبذبند «بین آن». یعنی همان وقتی هم که خدا را دارد ذکر میکند، باز هم مذبذب است. باز هم معلوم نیست کدام وری است. با خداست؟ با شیطان است؟ این معلوم نیست کجاست.
در خبر، در حال یک وصفی است که محیط بر مسند. محیط خبر؟ مسند. حالا اعم از خبر. نه لزوماً خبر نیست. اعم است. حالا ما میگوییم مسند معمولاً خبر میگیریم، ولی مسند. حالا در مثلاً مشتقات در نواسخ، مثلاً خبر ندارد. حالا اصطلاحاً میگویند خبر، ولی آنجا اصلش اسم و خبر. میگویند یک چیزی بالاخره اسناد داده میشود به یک چیزی که آن مسندالیه اینی که دارد اسناد داده میشود، یک وصفی دارد، محیطی دارد. خوب حالا آیه بعدیاش هم خیلی جالب است: «کافرین را اولیا خود مؤمنین نگیرید. «أَتُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُبِينًا»؟ میخواهی خدا پدرتان را دربیآورد؟» وصف منافقین همین است. تهش مذبذبند، ولی بیشتر تو بغل آنها غش میکند، میافتد. «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ». خیلی این آیات خیلی حالا نکته دارد. مگر کسانی که توبه کنند، اصلاح کنند، اعتصام به خدا کنند، دینشان را خالص کنند. معلوم میشود که چه مراحلی طی شده تا به نفاق رسیده. اینها را طی کردی که باید برگردد؟ برگشتنش از چیست؟ مسیری که رفته تا به نفاق رسیدن و برگردد دیگر. این توبهاش چیست؟ اصلاح و اعتصام به خدا و خالص کردن دین. این مسیر رفته. یعنی دین از خلوص در آمد، بعد از اعتصام به خدا در آمد، بعد به فساد کشیده شد، بعد به نفاق کشیده شد. این مراحل را طی کرد، حالا باید بیاید توبه کند، اصلاح کند، اعتصام کند، اخلاص داشته باشد. «فَأُولَٰئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ». تازه میگویند: «قاطی مؤمنین». نه «أُولَٰئِكَ مُؤْمِنُونَ». «أُولَٰئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ». خیلی نکته است درش. یعنی مهر نفاق است. باید بخوری که اینها یک دورهای بالاخره با مؤمنین هستند. یعنی در جامعه ایمانی باشند، ولی آن اینی که یک دورهای منافق بودند. خیر ببینی. ما کجاییم، قرآن کجاست؟ «وَسَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْرًا عَظِيمًا». خدا مؤمنین اجر خوبی میدهد. خیلی این آیات فوقالعاده است در مورد بحث مؤمنین و منافقین و کفّار. عادت. بعد هم همینجوری ادامه میدهد بحث ایمان و نفاق و کفر و اینها را. حتی از اعتدالشان هم میگوید. در آن آیه ۱۵۰: «يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلًا»؛ آن وسط میخواهند یک راهی را بین ایمان و کفر بزنند به اسم اعتدال، در حالی که بین ایمان و کفر اعتدال نیست. چیست؟ نفاق است. آنی که بین ایمان و کفر است، گفتم که هست. آقام تا آخرین سخنرانیشان اشاره فرمودند، فرمودند: «اعتدال در برابر انحراف». خیلی جالب به داعش میگویند تندرو. داعش تندروئه. داعش منحرف است. بعد تازه جالب است که به آنها میگویند تندرو. بعد به اینها هم که از سفارت مثلاً رفتند بالا، میگویند تندرو. تداعی چه میکند؟ هر دو از دین خارج شدند. خیلی جالب میدونی. بعد اینور آمریکا و انگلیس و منافقین و اینها، همه میشوند اینور معتدل. آمریکا دو گروهند: دموکراتها و جمهوریخواهها. جمهوریخواهها افراطیان. دموکراتها معتدلند. ما هم دو گروهیم: دلواپسها و اعتدالیها. دلواپسها از دین خارج شدند. ما معتدلیم! جبهه ایمان و کفر قشنگ دارد خودش را نشان میدهد کیا با کیاند. بعد اینها را میگذاری کنار آنها. اینش خیلی جالب است. میگوید دلواپسها و جمهوریخواهها و اسرائیلیها، اینها با هم یکیاند. تیر سه شعبه، اینها همش از نفاق. همه این حرفها و این واقعاً کسی انس با قرآن اگر داشته باشد، همین سوره نساء، سوره توبه، سوره انفال، عرض کنم که مخصوصاً سوره نساء که بعضیجاها خیلی بحث نفاق شده. بگوییم آیه ۱۳۸ را ملاحظهبفرمایید: «بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا». کسی اهل قرآن باشد، گول نمیخورد. آیه ۱۳۸: «به منافقین بشارت بده که اینها عذاب الیم». منافقین کیاناند؟ «الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ». اینها کفّار را ولی میگیرند بدون مؤمنین. «أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ»؟ پیش اینها دنبال عزت میگردند؟ «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا». دیگر از این تابلوتر، از این واضحتر. میگوید: «الحمدلله ما در این دوره کاری کردیم که دیگر علیه جمهوری اسلامی بدگویی نمیشود. در مجامع بینالمللی از ما تعریف میکنند. ما با وزیر و وکیل و کیک و اینها روابط خوبی داریم. ایمیل میزنیم. تولد نوه همدیگر را به هم تبریک میگوییم. خیلی روابط خوب است. فصل جدیدی از روابط با دنیا آغاز شده.» همین است: «يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ». این وصف منافقین است. قرآن خیلی صریح واژه نفاق را به کار میبرد. هیچ باکی هم ندارد. البته در مورد منافقین، اینی که شما زیاد بگویی که اینها منافقند، این و این و این، منافقین برای مظلومیت میشود و باعث میشود که حجاب شود. خود واژه منافقین بدون اشاره به مصادیق و افراد باید فرهنگ ما باشد، ادبیاتمان باشد و نیست متاسفانه الان بین ما چیزی به اسم نفاق خیلی در محاوراتمان بین مردم رایج نیست. منافقین را معمولاً آدم دورو، آن هم در حد روابط فردی و مثلاً یکی میآید پیش شما یک حرفی میزند، میرود پشتت یک حرف میزند، این را میگویی منافق. یعنی خیلی در سطح کلان ما واژه منافق را استفاده نمیکنیم. در حالی که دقیقاً برعکس است. اینجاها را فرهنگ ما، فرهنگ دینی بیشتر تعبیر به «ذواللسانین»، «ذو وجهین» دارد. دو چهره، دو زبانی. با منافق فرق میکند. یعنی میشود کسی مؤمن باشد ولی دو صورت است، دو زبانه است. مؤمن است، ایمانش ضعیف است. این یک مرض اخلاقی است که دارد. مؤمن است. این غیر از نفاق است. نفاق در اصل ایمان مشکل دارد. همینها که ملاحظه فرمودید، اخلاص در دین. یعنی دودوزهبازی با خدا دارد. مردم را قبول دارد. «قَالَ الْإِيمَانُ»، «قَالَتِ الْإِیمَانَ»؛ ولی آن یک وقتی میبینی که نه، خیلی شق و رق و شیک و مرتب با خداوند، سر خدا میخواهد کلاه بگذارد. با کارت اینوریها بازی کند، با کارت آنوریها. نماز پشت علی، سر سفره معاویه. نمازش قبول است. آن لقمهاش چرب است. نفاق دیگر. خیلی این از این. امروز ما که دلمان پر است، تخلیه میشود. (میخورد) حال متّحده بود، بریم سراغ حال مغایره.
«ظَهَرَ زَيْدٌ أَسَدًا». اینجا نمیتوانی شما بگویید: «زیدٌ أسدٌ». مغایر است. خبر نمینشیند. «أسَدًا» یعنی شجاعت. «وَضَحَ الْحَقُّ شَمْسًا». نمیتوانی بگویی: «الْحَقُّ شَمْسٌ». بیشتر جنبههای مجازی و کنایه و اینها دارد؛ یعنی ظاهر است که هیچ تردیدی در آن نیست. «وَقَعَ الْمُسْتَرْعَيَانِ عَدْلِيَةً». یعنی روی هم افتادند. همانجوری که الاغها کنار هم، کنار هم افتادند. دو نفری که با همدیگر کشتی میگرفتند، مثل ازل و ابد افتادند روی زمین. یعنی مثل همانجور که دو تا الاغ وقتی که وثاقشان پاره میشود، کنده میشود، چیزی که اینها را به همدیگر نگه داشته بود آن طناب و اینها. جوری که کنار هم میافتند، این دو تا کنار هم افتادند که این را عرض میکنم بیشتر جنبههای تشبیه و کنایه و مثال و مجاز و اینها دارد در حال مغایر. «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا»؛ «بَشَرًا» اینجا به کسی که گفته «بَشَرًا» تمیز است، اشتباه کرده؛ چون تمیز جهتی در فاعل است، بنابر آنچه که بیانش میآید. بشریت از جهات ملک نیست، بلکه معنا این است که «تَمَثَّلَ مُتَشَکِّلًا بِشَكْلِ الْبَشَرِ». «تَوَصَّلَ» در حالی که بشر بود، نه به عنوان بشر. تفاوت تمیز و حال را چطور در ترجمه؟ تمیز را میگوییم «به عنوان». حال را میگوییم «در حالی که». «تَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا» را اگر حال بگویید و چه ترجمه کنیم؟ «به صورت». «به صورت» در تمیز معنی میدهد. ایشان میگوید که «تمیز» هم گرفتهاند، ولی غلط است؛ چرا؟ چون که از جهات ملک، بشریت از جهات ملک نیست؛ یعنی تمیز جهتی در فاعل است. یعنی فاعل یکی از عناوین و اعتباراتی که در آن لحاظ میشود، این است که میگوییم به اینجا ما یکی از عناوین. بشریت یکی از عناوین نیست. بشریت عین ذات میشود. حالا بشر باشد میشود بگوییم: «زیدٌ به عنوان بشر». زید یعنی یکی از عناوینی که برایش بار میشود، بشر بودن است. یعنی میشود چیز دیگری باشد. عنوان بشریت را لحاظش میکنیم. «در حالی که بشر است». «به صورت». یعنی صورتهای دیگران فرض میشود در موردش. باید برایش چیزهایی متباین با این فرض شود. الان ما چیز با بشریت برایش نمیتوانیم فرض بکنیم. زید آمد در حالی که مثلاً کلاغ است. شکل بشریاش دیگر تمایلش را رسانده. الان به صورت فرشته بود، ولی الان به صورت بشر. «از حیث بشر». بعد از «حیث» معنا بدهد. در ترجمه «تَمَثَّلَ لَهَا مِنْ حَيْثُ بَشَرٍ»؛ «تَمَثَّلَ لَهَا» در حالی که بشر بود. در حالی که تازه بیشتر باید راضی باشد. ولی وصفی است که محیط خیلی امنتر باید باشد. خیلی امنتر باشد از تمثیلی که دارد رخ میدهد. تمثل میتواند به هزاران شکل باشد. حال اعم از وضعیت است. تمثیل اعم، ضمن اینکه بشر را هم باید دید که مشتق جامد است. در تمیز بیشتر جامد به کار میرود. «بَشَرٌ» هم جامد پیش بشر. حالا ایشان که قبول نکرد، ایشان گفتش که «مُتَشَکِّلًا بِشَكْلِ الْبَشَرِ». در واقع حال یک چیز مقدّر است. «مُتَشَکِّلًا» مقدّر. «اشْتَرَيْتُ ثَوْبًا ذِرَاعًا بِدِينَارٍ». خوب، این که خیلی دیگر تمیز میخورد، ولی ایشان حال میگیرد. «لباس را خریدم در حالی که یک ذراع بود در ازای یک دینار». یک ذراع، ۴۸ سانت، نیم متر. «یک لباس نیم متری خریدم به یک دینار.» حالا ایشان میگوید که این را باید چی بگیریم؟ حال بگیریم. «ذِرَاعًا». «لباسی خریدم در حالی که یک ذراع بود». ترکیب «تمیز» خیلی بیشتر میخورد. «به صورت یک ذراع لباس خریدم». «به صورت یک ذراع از حیث یک ذراع». این عرض کردم، حال و تمیز خیلی به هم نزدیک است. خیلیها هم سرش گیر دارند. بله، صورت زرعی اینجا مقدّرند، در تقدیرند.
خوب، از این قسمت مصدر اگر حال واقع بشود که مثالهایی از آن در فصل دوم گذشت و این احوال هم نمیشود بر اصحابش، مگر به تحویل قریب در بعضی و بعید در بعضی دیگر، تحویل برد دیگر. مثالهای حال مغایره را از اولشان گفت. گفت: «حمل نمیشود اینها». «هُوَ بَشَرٌ»، «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا». اینجا نمیشود هم. نمیتوانی «بَشَرٌ» را حمل کنیم، ولی «مُتَشَكِّلًا» میتوانیم بگوییم: «وَنَزَلَ الْمُتَشَكِّلًا بِشَكْلِ الْبَشَرِ». اینجوری باید یک چیزی در تقدیر بیاوریم و تحویل کنیم و بعد حملش کنیم. خود به خود حمل نمیشود.
تقسیمبندی بعدی: «حال واحده و متعدّده» است. حال واحد است یا متعدّده؟ که واحده بیشتر، متعدّده همان مترادفه یا متداخله است. مراد از متعدّد آن چیزی است که لفظش متعدّد است، نه مثنی. «وَجَبَ» لفظش متعدّد. لفظ «قمر» تثنیه و جمع ندارد. «قَمَرَ» خودش با «اقمار» زیادی داریم. چندین قمر داریم. لفظاً متعدّد؟ تعدّد دارد. افراد زیادی دارد. درست. ولو لفظش هم مفرد است، ولی میتوانیم برایش چی بیاوریم؟ حال جمع بیاوریم. «وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ». «دَائِبِينَ». پس هر یک از این دو تا به تنهایی اگر حال واقع باشد، واحد است. مثال واحد زیاد است. یکی از اینها سوره دخان آیه، سوره چندم بود؟ ۴۴... ۴۹۷: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ». اینجا «لَاعِبِينَ» جمع است، درسته؟ جمع «لَاعِب». خوب، چرا واحد گرفتیم این را؟ حال واحده گرفتیم. گفتیم که آن متعدّد لفظش متعدّد است. قمر آوردیم. ظاهر ولو جمع است، ولی یک لفظ است. ولی آنجا متعدّد است. چند تا حال است. درست است؟ یعنی به تثنیه و جمعش کاری نداریم. یعنی یک حال یا چند تا حال بیاید. متعدّد؟ چند تا حال است. مثلاً «رَأَیْتُهُمْ آمِنِینَ وَبُوکمَ وَصُمًّا». میبینیم اینها مفرد است، ولی چند تا حال است: سه تا حال است. ولی اینجا «لَاعِبِينَ» جمع است، ولی یک حال است. یک دانه حال داریم اینجا که آن حالمان جمع است. ولی یک وقت چند تا حال داریم. حالا این چند تا حال یا همه جمعاند یا همه تثنیه یا همه مفرد. پس این حال واحد و متعدّدند. منظور این است. ساده است. خیلی چیز مطلب خاصی ندارد. چند تا موضوع آورده، یک حال، یک موضوع بوده. چند تا حال بهش. کدامشان «مُسَخَّرَاتٍ» میفرمایید؟ برعکس. یعنی اینکه، یعنی حال واحد، ذوالحال متعدّد. چند تا ذوالحال آمده، یک حال برای همین که آورده، این الان واحد است. یک دانه حال است، درست است؟ جمع، ولی یک دانه حال داریم. حالا چند تا حال اگر بیاید، «لَاعِبِينَ وَقَاصِدِينَ وَفُلَانَ وَفُلَانَ»، متعدّد است. یک وقت چند تا ذوالحال میآید، یک حال. این خیلی ساده است مطلب. اگر فکر کنید پیچیده است، گیر میکنی. آره پیچیده. از شدت وضوحش آدم میگوید: «خوب، برای چی آورده این را؟» خیلی ساده است. ذوالحالمان نوع خلقدار «ما خلقنا» است. «ما خلقنا» نکردیم در حالی که «لَاعِبِينَ» بودیم. بر ذوالحال. برای ذوالحال باید همین را بررسی کنیم که حال را به چی برگردانیم دیگر. «لَاعِبِينَ» کدام؟ آسمانها و زمین؟ «لَاعِبِينَ» یا ما «لَاعِبِينَ»؟ ذوالحال شنای خلقتها است. خوب، آیه بعد: سوره ابراهیم آیه ۳۳: «وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ». مثال چیزش: «دائبین» آورده، ولی درست است. من اول خودم به تعجب آمدم، چرا؟ خوب، «دائبین»، «دَأْبٌ» میآید برای سماوات و ارز و بینشان. نگرفتیم برای اینکه آن «لَعْبٌ» وصف خدای متعال. برای اینکه خدا که «دائِبٌ» نیست. آنجا داشت یک چیزی سلب میکرد. اینجا یک ایجاب میکند. آنجا چه چیزی را داشت از کی سلب میکرد؟ «لَعْبٌ» را داشت از خدا سلب میکرد. اینجا چیست؟ دارد برای کی اثبات میکند؟ «دَأْبٌ» را برای شمس و قمر. چطوری این کار را میکنیم؟ الان از خودت چیز میفهمیدی؟ از سیاق و عبارت. آسمانها و زمین که نمیتوانند اصلاً چیست؟ «مُلْکَتٌ» است که بخواهند «لَاعِبٌ» باشند. زمین کسی نمیتواند «لَاعِبٌ» باشد که ما میخواهیم از آنها نصب بکنیم. خداست که میتواند «لَاعِبٌ» باشد یا نباشد. میگوید: «مَا خَلَقْنَا لَاعِبِينَ». ولی اینجا، اینجا باز دوباره دائب بودن برای خدا، در گردش بودن برای خدا. آدم «مُلْکَتٌ» است. خدا که اصلاً نمیتواند در گردش به شکل... به خدا است چرا؟ «خَلَقْنَا» بود دیگر. «خَلَقْنَا» خودش اینجا سخت خراب. مفرد است. سماوات و ارز، شمس و قمر مثلاً خود تثنیه همینجا کاملاً بیان میکند ذوالحال چیست. شمس و قمر «دائباً»؛ دائمالدأب. «کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ». «دأب» میگویند: «طرف دأبش بر این است»، آن گردش. سیرش، چرخش آن. این هم از مثال مترادّفه.
مترادّفه، گفتیم چی بود؟ چند تا حال است. اینجا پس یک حال بود. ولو «تثنیه» و «جمع». «دَائِبَيْنِ» تثنیه بود، ولی یک حال بود. ولی حالا میخواهیم بیاوریم مفردند، ولی چند تا حالت. سه تا مفرد کنار هم. میشود حال متعدّد. مثال اول سوره مریم آیه ۵۸. سجده مستحبی هم دارد. «إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَٰنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا». «سُجَّدٌ» جمع مکسر «سَاجِد». «بُكِيٌّ» جمع مکسر «بَاک». «ندا» نداشته باشید. قیمتی بود. «سُجَّدٌ» جمع مکسر «سَاجِد». «بُكِيٌّ» جمع مکسر «بَاک». خوب، اینجا الان «سُجَّدًا» و «بُكِيًّا» مفرد، تثنیه، جمع، کدام است؟ مکسر. پس جمع که میگوییم اعم از این است که جمع سالم باشد، جمع مکسر باشد. چه نوع حالی است؟ مفرد است، واحد است یا متعدّد است؟ دو تا حال است. دو تا حال است. میشود متعدّد. امثال «سُجَّدًا» حال است. هم «بُكِيًّا»، البته یکیاش عطف آنها. ولی ما دو تا حال میگوییم دیگر. حالا چون در معنا حال است دیگر. میشود شما آن سجده را برداری، به جایش «بُكِيًّا». از این جهت ما متعدّد. اینها فر افتادند، از حال رفتند. حالا یا بیهوش شدند یا هرچی. در چه حالی؟ یعنی یک وصفی بر اینها محیط بود. آن هم وصف سجده بود. آن هم وصف گریه بود.
آیه بعد: «إِنْ كُنْتُمْ سُوَرٍ بَيْنَ أَیْ فَالْوَصْفُ بَيْنَ وَالسُّرَّةِ». سوره بینه آیه فکر کنم. کم کم دارد حال قشنگ خوب خودش را نشان میدهد. معنایش روشن میشود. «اَلْحَمْدُلِلّهِ». بینه سوره ۹۸. «وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذَٰلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ». این همان دینی که گفتیم اخلاص در دین. «مُخْلِصِينَ»، اصلاً دین همین است. از نظام منافقین از دین خارج میشوند. دین یعنی اخلاص. دین قیمه همین است. ناامن نشدند، مگر اینکه باید این لامش لام غایت نیست. لام امر است. مگر اینکه باید عبادت کنند خدا را. در چه حالی؟ در حالی که مخلصاند برای او دین را. حالا ادامه حنفاء چیست؟ کلیپ یکتاپرستی. حنیف یعنی معتدل. حنیف یعنی معتدل. معتدلی که میگویند ما همان اولی که معتدلین آمده بودند، یک مشهد واژه قرآنی اعتدال چیست؟ «أُمَّةً وَسَطًا». گفتم: «حنیف». بعد حالا نماد اعتدال در قرآن کیست؟ حضرت ابراهیم. تندروترین پیغمبر به ظاهر. نماد اعتدال. چرا؟ چون اعتدال در برابر چیست؟ انحراف. ضد حنیف چیست؟ «جنیف». «مُتَجَانِفٌ لِأِسْمٍ مُّنْحَرِفٍ». «جنیف». «جنیف» یعنی منحرف. ترجمههای بسیار غلط است که حنیف را توحید میگویند: «دین حنیف، توحید». نه، این نیست. توحید، توحید اخلاص و اعتدال. اعتدال یعنی از این مسیر خارج نشوی، بیرون نزنی. این اعتدال در این صراط مستقیم. «جنیف» نشوی. به این کنارهها نروی. حاشیه نروی. «سُبُلَ الْيَمِينِ وَ الشِّمَالِ مَضَلَّةٌ»؛ «وَ الطَّرِيقَ الْوُسْطَىٰ هِيَ الْجَادَّةُ». همان وسط بمانی. وسط راه. نه وسط بین حق و باطل بمانی. وسط بین ایمان و کفر. این خودش همان «جنیف» است. چون اصلاً کفر که خارج از مسیر است. شما وقتی از ایمان میآیی، بروی به سمت بین ایمان و کفر، یعنی داری میل پیدا میکنی به چپ و راست. این تمایل خودش اسمش انحراف است. خود ایمان ماندن یعنی اعتدال. روی ایمان ماندن. جاده ماندن. جاده چیست؟ همان ایمان است. «أَنِ اعْبُدُونِي هَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ». عبودیت. اعتدال یعنی چی؟ یعنی همین جا ماندن. اعتدال یعنی بین یک چیز و یک چیز، وسطش را بگیریم. اعتدال یعنی همان جاده را بگیریم، از آن خارج نشویم. از مغالطات سنگین. حالا نرسیدیم هنوز به بحث مغالطات بسیار بسیار. از مغالطات خیلی بد و ظالمانهشان همین است که اعتدال را بین چیزی و چیزی گرفتند. اعتدال نحوه رفتن است، نه یک وضعیت بین چیزی و چیزی. یعنی شما در رفتنت انحراف پیدا نکنید. این میشود اعتدال دینی. بله، اعتدال غربی. چون آنها همش دوقطبی است دیگر. فضای سیاست غربی قطببندی. حنفاء جمع چیست؟ حنیف. خوب، دو تا حال ما اینجا داشتیم. واو هم نداشتیم. ببینید، این دیگر مصداق بارزش عطف نشده بود. دو تا حال بدون عطف. این حال چی میشود؟ متعدّد. هم «مُخْلِصِينَ» هم «حُنَفَاءَ». عبادت. پس دو تا چیزی که بر عبادت احاطه دارد، یکی اخلاص. پس میشود عبادتی باشد اخلاص نداشته باشد. یکم حنیف بودن. میشود عبادتی باشد که حنفاء را بدل از «مُخْلِصِينَ» بگیریم. یک حال دوم میگیریم. حال دوم هم از عبارات رایج ترکیب حال اول و حال دوم. ذوالحالمون هم که واو است. «يَعْبُدُوهُ». سوره اسرا آیه ۹۷. زکات چی میشود؟ اینجا «وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ». «واو» دارد دیگر. فعل که حال نمیآید. جمله را حالیه بگیریم؟ جمله حالیه نمیخورم. چون که جمله حالیه باید خبریه باشد، نه انشائیه. خبریه باشد، نه انشائیه. «إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ». حالا یک سری چیزهای جوانحی، یک سری چیزهای خارجی را حال بگیریم برای «وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ». جوارح «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَأَنْ يُقِيمُوا». خوب، این الان چرا مجزوم شده؟ اگر «یُقِیمُونَ» میگفت میفرمایید شما درست میشد. حالا حل شد.
سوره اسرا آیه ۹۷: «وَمَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ». یک نکته هم که ما قبلاً گفتیم این بود که «یا» در امثال «مُهْتَدِي» گفتیم حذف میشود. میشود «مُهْتَدِينَ». قواعد صرفی چه میگفتند؟ میگفتند «الف و لام» اگر بیاید دیگر حذف نمیشود، درست است؟ «فَهُوَ الْمُهْتَدِ» چیست اینجا؟ حالا مشکل ادبیاتمان این است که قرآنی نیست دیگر. هم «الف و لام» آورده، هم «یا» را حذف کرده. احوال «مُهْتَدِي». «الف و لام» باشد یا «یا». درست. هم «یا» ندارد. «وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمْ». خوب، نه. آنها میگویند که اگر «یا» حذف شد، «الف و لام» نباید داشته باشد. مشکلی نیست. اینها میگویند که «یا» اگر حذف شد، «الف و لام» دیگر نمیگیرد. «مُهْتَدٍ» میشود. میشود «هَادٍ». «الحادي» دیگر نمیشود. یا «هَادٍ» یا «الْهَادِي». درست. یا «الف و لام» و «یا». یا اگر «یا» نیست، «الف و لام» نباشد. اینجا هم «الْهَادِي». «الْمُهْتَدِي» شده. «وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمْ». قاعده «هِلالُ غَازِن» بهش میگویند اصطلاحاً. قاعدهاش همین خودش است دیگر. هم «یا» را انداختم، «الف و لام». «وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمْ» محشور روز قیامت بر صورتهایشان. در چه حالی؟ در حال «عُمْيَانٍ وَبُكْمٍ وَصُمٍّ». «بُكْمٍ» چیست؟ «أَبْكَمُ» لال. و «صُمٍّ» چیست؟ کر. کور در حالی که کورند و لالند و کرند. چرا «أَعْمَىٰ»؟ «أَعْمَىٰ» مفرد نبود. جمع مکسر «أَعْمَىٰ». «أَعْمَىٰ»، «عُمْيٌ». «أَبْكَمُ»، «بُكْمٌ». «أَصَمُّ»، «صُمٌّ». خوب تا ابد میماند إنشاءالله. «وَبُكْمٍ وَصُمٍّ». چهجوری باید برویم؟ یک دانه از این ترجمه «مبین» چیست؟ اسمش اسم قرآن بهرام پور. ترجمه ایشان نوشته که حاشیه بغلش هم لغات را ترجمه کرده. خیلی قشنگ گفته.
آیه بعد: متعدّد آیه ۱۸ همین سوره را ملاحظه بفرمایید: «مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ». هر کی دنیا را بخواهد، جالب نیست. ما تعجیل میکنیم برایش در دنیا آنچه که بخواهیم برای آنکه بخواهیم. دو تا قید میزند، محدود میکند. میگوید دنبال دنیا راه بیفتی، میدهم آن مقداری را به آن کسی که میخواهم. «ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ». ولی در مورد آخرت: «وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا». آخرت دیگر قید و شرط ندارد. میگوید فقط باید دنبالش بروی. جدی. دنیا را جدی اگر دنبالش بروی، آن مقداری که لازم بدانم و به آن کسی که لازم بدانم، میدهم. آخرت را اگر دنبالش جدی بروی، همهاش را میدهم. ببینید، خیلی این دو تا آیه از لطافت بسیار بالایی برخوردار است. حالا آنی که میخواهم. تازه دنیا، دنیا که محدود. میدهم. بعدش چیست؟ «ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ». جهنم مفت، مجانی میدهم. «يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا» با لحن و در بیان حال ملاحظه فرمودید چه جور گفتم. «مَذْمُومًا مَّدْحُورًا». «مَشْكُورِينَ»، «مَأْجُورِينَ»، «مَعْجُونِينَ». حال است. بعد با لحن. لحن خودش هم هست. «در حالی که مأجور هستید». این همان حالی است که مسند هم قرار میگیرد. نمیگویند: «مَأْجُورُونَ». یعنی «اَنْتَ مَأْجُورٌ». میگویند: «اَنْتُمْ». حالا یک مسندی دارد که حذف شده، حالش مانده. آن مسند فوقالعاده است. «مَأْجُورِينَ»، «مَشْكُورِينَ»، «مَقْبُولِينَ». از اصطلاحات رایج عرب است. «يَصْلَاهَا مَذْمُومًا» او را در بر میگیرد، چی؟ جهنم. در چه حالی؟ در حال «مَذْمُومًا». «مَذْمُومٌ» مظلوم، مذمتشده. «مَّدْحُورًا»، «دَحْرٌ». «دحر» یعنی طرد شده، دور شده. در حالی که مذمت شده و دور شده. جهنم میآید در برش میگیرد. «يَصْلَاهَا»، فاعلش خود آن شخص. «ها» به جهنم. درمیآید جهنم را. در حالی که میشود آنها. حالا اینجا «يَصْلَاهَا» وارد میشود. نمیخوریم. یک ترجمههای سنگین فلسفی در ذهنم آمد، ولی این جهنم، جهنم را در بر نمیگیرد. نه جهنم، جهنمی را در بر بگیرد. خیلی سنگینی میشود. جهنمی. جهنم بزرگتر است. این در بر میگیرد. خیلی بحث سنگین. ذوالحال «يَصْلَىٰ». فاعل «يَصْلَىٰ» پلِ کافر. احاطه چیست؟ «وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا». شما وارد من جهنم میشوید. ورود احاطه است. شما وارد میشوید. شما احاطه دارید. ورود به معنای دخول نیست. اگر دخول بود، ظرف و مظروف. ورود به معنای احاطه است. «وَارِدُهَا». توی سوره قصص هم دارد. رفت روی چاه ایستاد حضرت موسی. آنجا تعبیر «وَرَدَ» در حالی که توی چاه که نرفت. بالای چاه ایستاد آب بیاورد برای دختران شعیب. محیط و چاه. «وَارِدُهَا» بوی احاطه. اینور به آنور میآید. بعد تازه ضیق جهنم و اینها ازش فهمیده میشود که جهنم ضیق دارد. به زور کسی واردش میکند. جهنم کوچکتر. انسان آمدیم، پس وسعتش بیشتر. نکاتی در آن است. نکات عرفانی. چنین مظهر غضب، مظهر رحمت. رحمت صفت جمالی. دعوت میکند به خودش. غضب صفت جلالی. پس رضا جهنم در حال پس زدن است. نه به زور میروند. خوب، آن از این است که خودش خودش سیریناپذیر. وصف خود جهنم است. وگرنه از باب اینکه تجلی جلال الهی پس میزند. جلال این شکلی دیگر پسزننده است. فیلم. آهنگ لغتاً جلاله. معنای عظمت: «الجلال هو العظمة». ولی اصطلاحاً در عرفان و فلسفه و اینها منظور صفات قهریه خدای متعال. پس میزند، دفع. آنی که میکشد. خدا جاذبه و دافعه دارد دیگر. آنی که میکشد جاذبه الهی. صفات جمالی است. دافعه الهی صفات جلالی است. جمالی جلالی. بازی آهنربا پیدا کنید که آهنها را که میکشد، بقیه را فوت کند. جلال، کلاس عرفان. بعد دیگر حالا رفتیم در این فضا. «يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا». فاعلش به «لِمَنْ نُرِيدُ» برمیگردد. «لَهُ جَهَنَّمَ»، «هَا» میشود مفعول و به جهنم. حالا معنای «يَصْلَىٰ» را بررسی کنیم که «صَلَّىٰ» به چه معناست. سد لیره گرفته. سد لیره به چه معنا گرفته؟ گداختن، سوزاندن، وارد شدن. وارد شدن اگر وارد شدن باشد، محیط شدن اتومات فارسی. وارد، داخل شدن. خیلی احتمال زیاد با این توجه ننوشته است که وارد را غیر از داخل بگیرد. ایشان منظورش همان داخل بوده است، ولی با آن توجه قرآنی وارد غیر از داخل. یکی از شبهات عظیم قرآنی همان «وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا». همه شما جهنم را برایش مقرر. خودشان. آنور «سَلَوْا» به این معنا میگدازد. «أَوْ جَهَنَّمُ تَقُودُهُ الْجَنَّةَ». ترجمه چقدر ترجمه؟ ترجمه دقیقه. «میگدازد او جهنم را». کی جهنم و جهنم میکند؟ جهنمی گفته تا نکوهیده رود در آن وارد در حالی که. سپس برنامه را برایش مقدر میکنیم. «جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ». صبر کنید با مسروط در آن فاصله تا در حال مطرود در آن. خوب، سوره ملک آیه ۱۹: «أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ». «وَيَقْبِضْنَ». اینجوری لحنش این است. «أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ». لحن، لحنشناسی قرآن خیلی مهم است. اگر کسی بتواند لحنِ ادبیات را بلد باشد، باید لحنش درست باشد. لحن را هم بفهمد، آن دو تا را میفهمد که منظور چیست. آیا نگاه نکردند به پرنده بالای سرشان؟ «صَافَّاتٍ». خوب، چرا جمع آورده؟ «صَافَّاتٍ» آها اعتبار اسم جنس بودنش به همه افرادش نظر دارد. «دَیَاب» اعتبار این «یَرَوْا». چون افراد زیادی دارد میگوید دیگر. هر کدام هم یک پرنده را نگاه بکنند، میشود چندین پرنده. ذوالحال از «صَافَّاتٍ» «الطَّيْرِ». ذوالحال هم خوب «صَافَّاتٍ» حال، درست است. جمع چیست؟ جمع نصب میگیرد. «صَافُّ»، «صَافَّاتٌ»، «صَافَّاتٍ». این «صَافَّةٌ» فاعل است. خوب پس ماده چیست؟ میشود «صَفَّ». «صَفَّ» به چه معناست؟ و «صَافَّاتٍ» چی میشود ترجمه؟ آها! خیلی مرتب ندیدند تیری که بالای سرشان در حالی که مرتبند. «صَافَّاتٍ» در حالی که مرتباً منظماند پرواز میکنند. «وَيَقْبِضْنَ» و قبض میکنند. جمع مؤنث است. جمع میکند. حالا «صَافَّاتٍ» را برخی گفتند یعنی به اعتبار «یَقْبِضْنَ». یعنی وقتی که همه پرها را فرو؛ کنار همدیگر باز کردند، میروند جمع میکند. آسمان هم پرواز. باز کردن این میشود حالت «صَافَّاتٍ». «صَافَّاتِ الْصَفَا» یک عده گفتند ملائکه است. با همین حال نازلین. «شَهْرٌ مِثْلُ الْطَّيْرِ فَرَّ وَنَاشِرٍ»، باز نگه میدارند. «دَمْپَر» نیستند. عق به آن معنا نیستها. بالش را شما میفرمایید که منظور شما چیست؟ منظور شما این است که در پرواز میروند بدون اینکه بال بزند. این منظورش این نیست. بالهایشان باز است. حالا بال میزنند، گاهی هم بال نمیزنند. وایمیستند همینجوری میروند. گاهی هم بال میزنند. پر و باز است. همه با همدیگر با پر باز دارند میروند. پرندههایی که مهاجرت میکنند. خیلی اصلاً این صحنه فوقالعاده است. این همه پرنده به صورت کاملاً «فُلْ لِیدِر» جلو، بقیه قشنگ نظم خاص. چیدهشدن، رنگ آفتاب. حالا آن را من پیدا نکردم سندش را. ندیدم. دنبالش هم بودم. حالا پیدا نشد. «إِلَّا الرَّحْمَنُ». نگه نمیدارد اینها را مگر رحمان. رحمان هم خیلی خدا یک پر رحمتی هم روی اینها باز است. یعنی اینها همه پرها را باز کردم، یک پر رحمت روی اینها باز. اینها را من نگه داشتم. خودشان در پر، یکی دیگر در بغل یکی دیگر. آن رحمان. «إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ». حالا اینش خیلی نکته است. این رحمانی که پرنده را در آسمان نگه داشته است، این بصیر است. به شما هم بصیر است. به وضعیت شما بصیر است. شما را هم میتواند نگه دارد در بدترین وضعیتها. شرایط چقدر این آیه لطافت دارد. «مَنْ هَٰذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمَٰنِ». آن کیست که مددکار شما باشد؟ شما را کمک بکند غیر از رحمان؟ همان رحمانی که اینها را میبرد. همان رحمان ناصر شماست.
«وَيَقْبِضْنَ». «وَيَقْبِضْنَ»، واوش «واو حالیه» است. دو تا حال چی میشود؟ متعدّد. گاهی برعکس. امروز حاشیه زیاد رفت. تیزر زیاد. برعکس یعنی چی؟ یعنی حال یکی است، ذوالحال متعدّد است. مثل آیه ۱۲ سوره نحل. باز کردن را بگیریم بندی هم کم کردن. بار یک حال، دو تا حال است. اگر بخواهیم دو تا زمان هر کدام از این حالا را ببینیم، در قرآن بیشتر معنای همین صف آمده. «فِی سَبِیلِ اللَّهِ صَفًّا». دو تا حال در، در یک حال دو تا حال هست. در برابر «صَافَّاتٍ» باید بگیریم. در برابر نه، در حالی که آب دارند. یک زمان بهتر هم هست، قشنگتر. خوب، سوره نحل آیه ۱۲: «وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ». اینها همه ذوالحال. «وَالنُّجُومُ». پنج تا ذوالحال. یک حال: «مُسَخَّرَاتٍ».
خوب، «مُسَخَّرَاتٍ» «بِأَمْرِهِ». بر قرائت نصب. «مُسَخَّرَاتٌ»، «مُسَخَّرَاتٍ» خواندهاند. بنابر آن قرائت، این میشود یک حال از چندین ذوالحال، الان خبر. و گاهی میتواند هر دویشان متعدّد باشند. یعنی چند تا ذوالحال داریم با چند تا حال. «لَقِيتُ زَيْدًا صَاعِدًا هَابِطًا». «من ملاقات کردم زید را در حالی که من بالا بودم، صاعداً حال ذیالحالِ منم». «هَابِطًا» ذوالحالش کیست؟ زید است. یکی برای فاعل، یکی برای مفعول. و مثل قول شاعر: «خَرَجْتُ وَبِهَا أَمْشِي تِجَوّرُ وَ رَاعَنَا إِلَّا أُثْوِينَا وَيْلَ الْمُرْتَادِ رِحْلِي». مثال متداخله. خوب، متعدّده را گفتیم. پس «واحده»، «متعدّده». متعدّده خودش دو تا. یا «مترادفه» است. مترادف دارد. با هم جای هم مینشیند. یا «متداخله» است. تداخل دارد. در هم. متعدّدهای است که هر یک از آنها حال برای ماقبلش است. چند تا حال است. هر کدام از حالها با ذریه حال برای ماقبل آنها. حالا جای هم میآمد، مینشست. اینجا حالا هر کدام ارجاع به قبلی دارد. جای قبلی نمینشیند. ارجاع دارد. این حال برای آن است. آن حال، این. جای آن مینشیند، آن جای میشود. مثل سوره انبیا ۲۳. ۱۲۱: «مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمُ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ». در حالی که اینها لعب دارند و هم «یَلْعَبُونَ» جمله حالیه. «لَاهِِيَةً قُلُوبُهُمْ». «لَاهِيَةً» دوباره حال. «لَاهِيَةٌ» چه جور کلمهای است؟ آها! «لَاهِيَةٌ» شده. یعنی چی شده؟ اسم فاعل است. صیغه چهارم. «لَاهِیَةٌ». «لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ». جالب است که «لَهْوٌ» را قرآن به قلب نسبت میدهد. معمولاً «لَهْوٌ» را به عمل نسبت میدهیم. «لَعِبٌ» را به عمل نسبت میدهیم. نکته خیلی مهم. «لَهْوٌ» به قلب نسبت دارد. «لَعِبٌ» به عمل. «إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَهْوٌ وَلَعِبٌ». لهو و لعب جای هم میگیریم. در حالی که قلب دچار لهو میشود. «لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ». جای ذکر خدا کجاست؟ قلب. جای لهو کجاست؟ قلب. «لَا تُلْهِيهِمْ». «لَا تُلْهِيهِمْ» چه صیغهای است؟ «مُتَشَیِّ». نمادش چیست؟ چه بابهای است؟ «أَفْعَلَ». موسیقی چند است؟ چهارم. مفعول به فاعلش کیست؟ «لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ». سوره نورمان را هم خواندیم دیگر. امروز «لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ». تجارت آنها را به لحن نمیگیرد. تجارت کجا به لحن میگیرد انسان را؟ در قلب. تجارت اینها را یعنی در تجارت بازیشان نمیآید. نه، بازیشان یعنی کاری بیخود نمیکنند در تجارت. کارهایشان همه درست حسابی. نه، این به این معنا نیست. یعنی هر کاری هم که دارد در تجارت انجام میدهد، دل جای بیخود نمیرود. «عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ». این همان اعتدال است. اعتدال این است. دل از ذکر خدا جای دیگر منحرف نمیشود. به سمت دیگری. «لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ». خوب، هم «یَلْعَبُونَ». اینها حرف خدا را میشنوند. هم با هم لعبشان میآید، هم لحنشان میآید. هم دلها دچار لهو میشود، هم اعضا و جوارح دچار لعب. چقدر قرآن واقعاً دریای معرفت. تازه ذکر جدید. ذکر جدید کیمیا. حالا یک فیلم جدید که میآید، چی؟ الان پریشب جشن اسکار بود دیگر در آمریکا. چند تا فقط از بازیگرها و هنرپیشهها و خوانندههای ما که مستقیم از اینجا رفته بودند آمریکا. بلیط خریده بودند و رفته بودند فقط مراسم اسکار شرکت کنند. اینجا چقدر از مملکت شب تا صبح بیدار بودند این جوایز اسکار به کیا تعلق میگیرد؟ چقدر پیام آمده بود که دیکاپریو مثلاً این جایزه اسکار را به خاطر فلان فیلم گرفته و خوب این لهو و لعب دیگر. این لهو و لعب. دل دنبال چیست؟ حقیقت ایمان. دل دنبال این است. دست و چشم و اینها هم دنبالش میچرخد دیگر. حالا این ذکر جدید که میآید، چه حسی دارد؟ «مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ». از جانب رب. جدید هم هست. «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ». میشنود. درگیر. اصلاً وقت ندارد توجه کند. این الان دنبال این است که اسکار به کی رسیده. فرصت ندارد بخواهد ببیند ذکر چی چی هست. وقت برای قرآن نداریم ما. الان آنقدر من مشغله دارم که قرآن فرصت نمیشود. ما بخواهیم تازه درسهایمان هم اگر بخواهد زیاد قرآنی بشود، میپیچانیم. همهاش قرآن است. این درس دنبال فقه و اصول ادبیات. دیشب عرض کردم به آقا. یکی از طلبهها آمده بود در دم در خانه ما. از دوستانی بود که سالیان گذشته درس بحث. چند سالی بود خبری از ما نمیگرفت و نمیآمد و اینها. گفت که آمدم یک نصیحتی بکنید ما را در مورد اینکه با قرآن چه شکلی؟ الان ما داریم وسایل مکاسب میکنیم. آن اولی که میگفتم تفسیر و فلان و اینها، خیلی مونده. بیا بریم آقا لمه و فلان و اینها. بعد آنجا که میرود، میگوید نه، نه. اشتباه. وقت نیست. حالش نیست دیگر. سن و سال اقتضا ندارد. ادبیات با قرآن و فلان و اینها. دیگر ما الان وسایل و مکاسب. بعد دیگر فقط حسرت. گفتم: «ادبیات قرآنی شروع کردم». گفت: «حیف!» با یک حسرتی واقعاً حیف شد. «چقدر دوست داشتم میآمدم.» قرآن کلام قرآن. «استَمَعُوهُ» حال از مفعول. «یَأْتِیهِمْ» فاعل. نه خود «استَمَعُوا» حال است. درست. «وَهُمْ يَلْعَبُونَ» دوباره حال است. فاعل «اسْتَاعٍ». «قُلُوبُهُمْ» حال از فاعل چیست؟ این میشود متداخله. جایگزین هم نیست. در حال اینها در حالی که میشنوند بازی میکنند. در حالی که بازی میکنند، دلهایشان هم. نه اینکه این جانشین او بشود. این حال از ماقبل. دوباره آن حال از ماقبل. در صف هستم. متداخل میشود. پس جای هم نمیشود. پس بهتر بود که اینور میآورد. و اگر آن را مترادف بگیریم به اینکه همهشان حالهایی باشد برای مفعول «یَأْتِیهِمْ»، به اختلالی وارد نمیشود، ولی فوت میشود آنچه مراد است از تغییر هر یک از آنها به ماقبلش. و گاهی متضمن است یک حال برای دو حال. و آن از متعدّد است. یک حال میآید، متضمن دو تا حال است. سوره انبیا همین آیه یکش: «اِقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ». در چه حالی؟ «وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ». در واقع دو تا حال است. یعنی هم، هم «فِی غَفْلَةٍ». و هم «مُعْرِضُونَ». دو تا حال. و یک کاسه کرده. «فِي غَفْلَةٍ أَعْرَضُوا». در حالی که در غفلت اعراض دارد. در حالی که در غفلتند و در حالی که در اعراضند. جمله، جمله حالی است دیگر. «وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ». به خاطر اینکه ممکن است افراد هر یک از غفلت و اعراض از دیگری. یعنی میتواند طرف غافل باشد، ولی معذرض نباشد. میتواند معذرض باشد، ولی غافل نباشد. با توجه راست کرده. یک وقت بیاید توجه، اعراض کرده. یک وقت توجه ندارد، ولی اعراض نکرده. اینها هم نزدیک شدهاند به قیامت، هم در حال غفلت و اعراضند. خیلی خوب. حال مفرد و مرکب هم بگوییم. سریع. بقیهاش بماند برای فردا. «حِسَابٌ هُمْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ». دلمان باز میشود. قرآن میخوانیم. حال یا مفرد است یا مرکب. که مفرد بیشتر است. مثال مفرد ذکر شد. مرکب مثل «فَعَلُوا بَادِيَ بَدْعَةٍ». «تَفَرَّقُوا أَيَادَي صَبَا». «زَيْدٌ جَارِي بَيْتَ بَيْتَهُ». «ذَهَبُوا شَذْرَ مَدْرَ». «لَقِيَتْكَ فَتْفَتَه». «دِدُو شَقَر بَقَر». اینها مثالهای کم است دیگر. ضربالمثلی هم بیشتر هست. «سَارُوا عِبَادِي تَبَادِيدَ». مثلاً ما در فارسی چی میگوییم؟ «خیارمیار» میگوییم. عربی هم دارند. «چیز و میز». و این مرکبات مبنی است. هر دو تا جزءش مبنی است. مثل «خَمْسَةَ عَشَرَ». و بیان اقسام ترکیب در بحث ششم از مقصد دوم. حال مقصوده و مقطعه را هم بخوانیم. آقا، این چند تا ساده است. یک ۵ دقیقه وقت کنیم، دو صفحه من میخوانم. خیلی هم کاربرد ندارد. یک وقتی در ضربالمثل شاید مثلاً در نهجالبلاغه. تقسیمبندی تداخل دارد. سریع بخوانیم. حال یا مقصود است یا موطّأه. مقصود بیشتر آنی که جامد باشد و موصوف هم باشد. آورده شده برای آن «تَوْطِئَةً» وصفه. آوردن این حال، آوردن که زمینهچینی بکند برای وصفش. موصوف است. حال را آوردند «رَافِعٌ يَدُهُ» مثلاً «لِسَانًا عَرَبِيًّا». مثلاً «لِسَانًا» جامد، موصوف جامد است و موصوفه. برای چی آوردندش؟ برای اینکه آن «عَرَبِيًّا» را بگوید. یعنی خودش خیلی محوریت موضوعیت ندارد. آن «عَرَبِيَّة» بعدش. یعنی در واقع این وصف و موصوف با همدیگر حال است. «لِسَانًا» اصلش مال «لِسَانٌ» است. حال میگیریم. آخه «لِسَانًا» که در حالی که زبان است که نه. «در حالی که زبان عربی است». «در حالی که زبان است» ولی خیلی با خود زبان ما اینجا کاری نداریم. با آن «عَرَبِيَّة» کار داریم. اول ما «لِسَانٌ» را حال میگیریم. دیگر «لِسَانٌ» به تنهایی مفید فایده نیست. به عنوان مقدمه آمده برای ما بعدش. اگر «عَرَبِيًّا» هم به تنهایی میآمد، صراحت موصوف از بین میرفت. میگفتیم: «مَصْدَقُ عَرَبِيٌّ». «عَرَبِيًّا» به تنهایی خیلی خاصیتی نداشت. و «لِسَانٌ عَرَبِيٌّ». «هَٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً». «أُمَّةٌ» حال. آقا، حال که جامد نمیشود. «أُمَّةٌ» جامد است، نه. جامد موطّأه. یعنی موصوف است و مقدمه است برای اینکه وصلش کنیم. بله، ملاکش آنی که اهمیت دارد، چیست؟ آن وصفش است. پس جامد است، ولی حال شده. این وصف بر تمیز بفرمایید. تمیز بگیریم. «وَاحِدَةً» را وصلش کن حال باشد. اینجا بهتر معنا میدهد. «این امت شما شماست در حالی که إنَّ هذهِ أُمَّتُکم». نه نه. «أُمَّتُکم هذهِ». حاضر. یعنی چی؟ فرق «إنَّ هذهِ أُمَّتُکم» با «إنَّ أُمَّتُکم هذهِ». هر کی بگه جایزه داره. قبلاً گفتیم فرقش در ترجمه. خبر میشود. ترجمه برایم مهم. فارسی. یک کلمه خبر برای «أُمَّتُکم» با «إنَّ أُمَّتُکم هذهِ». «إنَّ أُمَّتُکم» یعنی آها! حاضر. خوب، نه. این، این «إنَّ هذهِ أُمَّتُکم» میشود «إنَّ أُمَّتُکم هذهِ». خبرش نیامده هنوز. اصلاً خبر ندارد. خبرِ حاضرِ خبر ندارد. «إنَّ هذهِ» مبتدا. «امت شماست». تمام شد رفت. حالا «إنَّ أُمَّتُکم هذهِ» یعنی چی؟ یعنی «این امت شما». دنبال خبر میگردی. «إنَّ هذهِ أُمَّتُکم» یعنی «این امت شماست». «إنَّ أُمَّةَ هَٰذِهِ» یعنی «این امت شما موجودات». «أُمَّتُکم هذهِ». امت شما که این است. آها! احسنتم. و چقدر این در ادبیات عرب کارایی دارد. علیه اوراق عراقی فیت فیگر. جانها فدای امیرالمؤمنین. مولایی دارد. خارج نشویم از تحت ولایتش. خوب، پس چی شد؟ «مَن يَتَّبِعُ أُمَّةَ كُمْ مَن يُؤَمِّنْ هَٰذِي»، خبر ندارد. ولی «إنَّ هذهِ أُمَّتُکم». حالا این وقت حال هم بهش میخورد. «این امت شماست». خوب، بعدش چی؟ «در حالی که یک امت واحد است». «أُمَّتُکم وَاحِدَةٌ». باید بشود. «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا». «بَشَرًا سَوِيًّا» را از همین باب جامد را حال گرفتند. چرا؟ چون موطّأه است، موصوفه دیگر. جامد موصوف. ما آنجا گفتیم که تمیز بگیریم بهتر است. ما خودمان گفتیم. ایشان که سر حالش مانده، با همین بویی از تمیز انگار که تمیزی آوردیم، با آن حاله وصلش کردیم. ولی مجموع که در نظر میگیریم جواب حال میدهد. «تو لِسانِ الْعَرَبِيَّة» این شکلی نیست ها. «مُصَدَّقٌ لِسَانِ الْعَرَبِيَّة». بوی تمیز نداریم. فعالیّتش بیشتر در حالی که زبان عربی است. نه به عنوان زبان عربی. «هَذَا كِتَابٌ». به عنوان زبان عربی یا «در حالی که زبان عربی است». «در حالی که» بهش بیشتر. «به صورت زبان عربی». حالا باز «به صورت زبان عربی» یک چیزی، ولی «در حالی که» باز آنجا جنبه بلاغیش بیشتر. خوب، این هم از حال مقصوده و موطّأه. یکی دیگر هم بخوانیم. حیفم میآید. تمام شود. بریم سراغ بحث بعدی. از نظرم درست است. از حیث سود. در صورت حالیا مفرد است یا جمله است. جمله از نظر زبان عربی به تنهایی که بخواهیم بگیریم، بوی تمیز دارد. اینجا یک حالی است که به تنهایی نباید بگیری. تنها بگیری، بگویی: «بَشَرًا» حالی است. این حال مفرد است. و جمله را...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...