أخذ عزیز مقتدر؛ مجازات همراه با اقتدار
ذکراً کثیراً؛ ذکر فراوان در مسیر ایمان
جلست العبد؛ نشستن فروتنانه پیامبر
ایماء برأسه؛ راه عبادت ناتوانان در نماز
خطبتان؛ تبیین نحوی خطبههای جمعه
صبر الاحرار؛ صبری در شأن آزادگی
قتلوا تقتیلاً؛ تأکید بر نابودی مطلق
صبّاً؛ بارش بیمرز فیض الهی
شقّاً؛ شکافتن زمین با قدرت خالق
تبرج الجاهلیة؛ هشدار قرآن به خودنمایی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. میخواهیم چند مثال از آیات و روایات در بحث مفعول مطلق داشته باشیم و کمکم دیگر پرونده بحث را ببندیم.
من حالا چند آیه میخوانم، شما بگویید این کلمه “اخذ” اینجا چیست؟
«فأخذ فرعون الرسول فَاخَذْنَاهُ أَخْذًا وَبِیلًا.» نوع چیست؟
«کذبوا بآیاتنا کلها فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِیزٍ مُّقْتَدِرٍ.» چه نوعی؟ مضافوصوفی؛ این مضافالیه.
ماجرای خندهداری از تفاوت صفت و موصوف و مضافالیه بگویم، تا در ذهنتان بماند؛ بامزه است.
رفتم منزل مرحوم آیتالله دوانی، پدر این آقایان رجبیها. نزدیک ظهر و اینها بود. ایشان گفتند که: "آقا تشریف داشته باشید، یک خوراک بوقلمونی با هم بخوریم."
حقوق: خیلی خوشحال شدم؛ بوقلمون میخواهد به ما بدهند.
موندیم، نشستیم. بعد دیدیم که سفره را ایشان انداخت و دو تا نان آورد گذاشت و با دو تا بشقاب سبزی شروع کردیم خوردن.
گفتم: "خوراک بوقلمون فرمودید؛ خوراک بوقلمونه دیگه."
"بوقلمونم همینو میخوره!"
ما فهمیدیم که صفت و موصوف نبوده؛ مضاف و مضافالیه بوده. "خوراک بوقلمون" نه "خوراکی بوقلمون"؛ مضاف و مضافالیه، یعنی اونی که بوقلمون میخوره. میدونیم شما هم بخورید. مضاف و مضافالیه.
اگه خوراک خود بوقلمون بود، میشد صفت و موصوف. بله، این تفاوت صفت و موصوف.
«أخذَ عَزِيزٍ مُّقْتَدِرٍ» مضاف و مضافالیه.
«فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِيَةً.» اینجا چیست؟ اعتمادبهنفستان را از دست دادید. رابیه (مضاف و موصوف)
«أخذَةً رَّابِيَةً» هم نوعی، هم عددیه. چرا عددی؟ «أخذَةً» یک اخذ بود. همون یک اخذم رابیه بود.
"تصاعدی".
«ذِكْرًا كَثِيرًا» چطوری؟ بسیار.
«فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا.» میتواند مفعول مطلق نوعی باشد با حذف. یا "کثیرا" را حال بگیریم؟ "و اذکروا الله" در حالی که بگیریم، در حالی که بسیارید خدا را ذکر کنید.
میتواند اینم باشد، میتواند اینم باشد. وجه جدید الان به ذهنم رسید، حالا روش فکر نکردم. اذکروا کثیراً. در حالی که زیادید خدا را ذکر کنید.
"ذِكْرًا كَثِيرًا" تا مفهوم مطلق نوعی باشد، بهتر است.
«إذا جلسَ أحدُکُو زمانی که أحدُکُ علی الطعام فلیجلِس» باید بنشیند «جلستَ العبدِ.»
روایت حساب. «یجلس أحدکم» باید بنشیند. یکی از شما «علی طعامه جلستَ العبدِ.» «یجلس جلستَ العبدِ.»
شمشیرین! نه، پیغمبر این طور بود که مینشست، میایستاد.
«کان رسولالله یأکل اکلالعبد و یجلس جلستالعبدِ.»
«کان رسولالله یأکل اكلَ العبدِ.» اینگونه بود که خوردن خوراکشان مثل خوردن...
«قلتُ لأبی عبدالله علیهالسلام: رَجُلٌ شیخٌ لا یمکنُهُ الرکوعُ و السجودُ.»
«قلتُ لأبی عبدالله علیهالسلام»، امام صادق علیهالسلام عرض کردم: «رَجُلٌ شیخٌ لا یمکنُهُ الرکوعُ و السجودُ.» یک مرد پیروز... آه خدا خیرتان بدهد.
«فقال لیومئ.» (مدل خودتان)
«اخذ کریمی» دادم. مدل دادن آقای کریمی.
«آتیتُهُ». بله، ایماء با خدا خیرتان بدهد. این «لیومئ» را که راحت کرد که دیگه چی میشه ایماء؟
یعنی چی؟ مادۀ "ماده" فارسی شما بفرمایید.
«یومیء» نه، وَصَلَ کردن معنی «وَ أمَّ أبو حمزه» است آخرش. بله، «وَ أمَّ» او ما میشه ایماء. اول مادهاش مصدرش بعد «وَ أمَّ».
اول «یومئ» ایماء، بسیارم تو روایات علیهالسلام، تو نهجالبلاغه هم هست.
حضرت با دستش اشاره کرد یا یا «رویا حمزه» میآید. "میم" و "یابش" بچسبان. "همزه" را بگذار روی "آقا". خدا خیرتان بدهد. نه، یاد ماجرای افتاد. حالا بعداً براتون تعریف میکنم. با "الف" بله، آخرش ایماء.
«ایماء یومئ یومئ ایماء».
مشکل چیست؟ و «لیومئ» چیست؟ فعل امر غایب با همزه بوده. «یومئ». همزه میافتد. اینجا میافتد. قاعدهاش... قاعدهاش خلاف قاعده است. نه دیگه، وقتی مکس آخر باشد، ملحق میشود به ناقص.
ولی اینجا «لیومئ»، «لیومئ»، «لیومئَن». با چی؟ ایماء یعنی چی؟
هر نوع ایمایی، هر نوع ایما، هر جور میتواند اعمال کند. ایماء خاصی مدنظر نیست. ایماء؛ اشاره کن. اشاره کردنی. چقدر معلوم میشود که چقدر چهکار کنیم؟
مرد پیر است، نمیتواند رکوع و سجده برود. حضرت گسترش دادند: هر طور میتواند، مطلقاً هر ایمایی میتواند بکند. با سرش ایماء.
«کلم اللَّهُ موسى تَكْلِيمًا.» هر نوع تکلیمی که فکرش را بکنی. تکلم کردنی.
اگه همینو داشته باشیم، جا بندازیم، کلی خدمت کردیم به ادبیات قرآن.
«لیومئ برأسه.» (به وسیله رأسش) باب «آلت ایماء».
چطور بعضی ایران، یا میتواند برود یا نمیتواند برود، هزار تا مشکل دارد. صندلی سجدهاش. هفت عضو. فقط هیچی از هفت تا عضو رو زمین نیست. کف پا رو زمینه، دست که صندلی، پیشونیم که رو صندلیه.
روایت بعد خوب بود آقا. خوبه. بعدی را قاعدتاً باید خدمت آقای دکتر باشیم، ها! بحثهای نماز جمعه را داریم. خیلی بحثهای خوبی خدمت بودیم.
«لیقعُد قعدتاً.» حالا اینو میشه «قعود» را میشه بحث «قوت» دارد.
«لیقعُد قعدتاً بین الخطبتین ویجهر بالقرأة.» (با الف)
«إذا کانوا سبعة.»
«إذا کانوا سبعة»، یعنی هفت نفرات (نفرات نه). وقتی هفت نفر باشند «یوم الجمعه فلیصلوا فی جماعه.» باید نماز بخوانند.
«صلوا یصلوا» مجهول، مجهوله. چیش مشغولهست؟ فله مجهوله. از چه «سَلَا»یی گرفته شده، چه فعلی گرفته شده؟ یسلوا. فرقی نمیکند از چه فعلی گرفته شده. فعلش صَلَّی، يُصَلِّي، يُصَلِّيَانِ، يُصَلُّونَ.
«فلْیصلّوا» امر معلوم. «فلْیُصَلُّوا» مجهول.
«فلیصلوا»، «صلّى یصلی». حالا مجهول بخواهیم بکنیم، چی میشه؟ «سُلّی یُصَلّى»؛ «تسلّم علیک یا رسولالله.» مثلاً. «یُصَلّى علیه.» «یُصَلّى رسولالله.» صلوات فرستاده میشود بر پیامبر. «یُصَلّى، یُصَلّى.»
«فلْیصلّوا»، «فلْیُصَلُّوا». باز معلوم مشغولش هم همین میشود. معلوم مجهولش یکی است. با قرینه میفهمیم: «فلیصلوا» باید نماز بگذارند. همین سبعه معلومه «فی جماعه.»
خوب، این هفت تا باید نمازشان را جماعت بخوانند. تا اینجا رسیدند. حضرت که فرمودند ولی احکام نماز جمعه را فرمودند.
فرمودند که باید بین دو تا خطبه قعدهای داشته باشد. یک نشستن.
«خطب امیرالمومنین علیهالسلام خطبه یوم الجمعه ثم یجلس جلساً خفیفاً.» یک نشست مدل خفیف هم نوعی، هم عددی. یک نشستن خفیف کرد. یک نشستن خفیف.
«ثم یقوم فیقول و یذکر الخطبه الثانیه.» خطبه دوم میایستد و میگوید و خطبه دوم روضه.
«ثم قال الخطبه.» خطبه خواند. و میگن «قال الخطبه.» خطبه گفت.
«ثم قال الخطبه و هو قائم خطبتان.» (خطبتان)
«خطبتان» در حالی که ایستاده بود، دو تا خطبه.
«خطبتان» اینجا چیست؟ «خطبتان» قاعدتاً باید «خطبتین» باشد. مفعول مطلق اگه بخواهد بشود، باید منصوب بشود. «خطبتان» گفته.
«یجلس بینهما جلستا.»
بین دو خطبه یک دانه نشست.
«لایتکلم فیها قدر ما یکشف صلاةً بین الخطبتین.»
«جلسةً لایتکلم فیها.» یک نشستنی که توش صحبتی نبود. «قدر» به اندازه. مفعول فیه. به اندازه «قدر ما یکون صلاةً خطبتین.» آه، خدا خیرتان بدهد.
چیزی که فقط فاصله بین دو تا خطبه باشد، خیلی کوتاه.
«مَنْ صَبَرَ صَبْرَ الاحرار.» (بازرگان) صبر کردن آزادگان. «و إلا سَلَسَ سَلُوٌ و الأغمار.»
«و إلا سلسلوا و الأغمار.»
دلتنگی «سَلَسَ سَلُو». دلتنگی.
اقمار هم که به معنای کسی است که تو غم فرو رفته. بله.
«و إلا سلسلوا و الأغمار».
«مَنْ صَبَرَ صَبْرَ.» یک آدم مثل احرار صبر میکند، یا مثل کسی که فرو رفته تو آب. دیگه همه جاشو غم میگیره. اقمار. قمر از مقامر. کسی که فرو میره تو آب، یک چیزی همه وجود آدم را بگیره. مثل غمزدههایی که غم همه وجودشان را میگیرد. دلتنگی او را میگیرد.
«وَ قِینُو و مَیمُورًا.» و قَنِطُوا و بَئِسُوا
«اِنَّهُ كانَ إِذا صَلّى وَحْدَهُ فِي البَيْتِ.» (حال)
«اِذا صَلّى وَحْدَهُ.» یا پیغمبر، یا امیرالمؤمنین.
«كانَ اینجوری بود.»
«اِذا صَلّى وَحْدَهُ فِي البَيْتِ.» تنهایی نماز میخواندند.
«أقامَ إقامهً.» یک اقامه میگفت، «وَ لَمْ یُؤَذِّنْ.» اذان نمیگفت. فقط اقامه میگفت.
خوب. «کَتَبْتُ إِلَی ابیالحسنِ الرضا علیهالسلام.» (ابوالحسن)
«کَتَبْتُ إِلَی ابیالحسنِ الرضا.» نوشتم به ابوالحسن (امام رضا علیهالسلام).
سنی بود ظاهر وسائل جلد ۵. وحدت میخوانده دیگه. همسرانشان نقل کردهاند: "پیغمبر وقتی به مثلاً... "
تنها نماز میخواندند. مشکل سلسله میآورند. گاهی بدون... خیلی وقتها بدون سلسله میآید. پیغمبر این جوری بود، امیرالمؤمنین این طور.
«کَتَبْتُ إِلَی ابیالحسنِ الرضا.» نوشتم به ابوالحسن، امام رضا علیهالسلام.
«أسألُهُ.» «کتبتُ أسأله.» در حالی جمله حالیه میشود، چون بعد معرفه است. در حالی که سؤال میکنم او را.
«عَنِ الوصیِّ، أَیُزَکّی زَكَاةَ الْفِطْرَةِ.»
«أیُزَكّی یُزَکّی.» احسن. این ترجمه حرفهای بود.
«أیُزَکّی زَكَاةَ الْفِطْرَةِ.» خیلی خوب بود.
«زَكَاةَ الْفِطْرَةِ.» فطریه. «زَكَاةَ الْفِطْرَةِ.»
حالا «زَكَاةَ الْفِطْرَةِ» چی میشود؟ «زَكَاةَ زَكَاةَ الْفِطْرَةِ.» مفعول مطلق نوعی.
زکات دهد «مدل زکات فطره».
«عَنِ الْیَتَامَى إِذَا كَانَ لَهُمْ مَالٌ.» این آقا که وصی است، شما وصیت کردی، من از دنیا رفتم، شما امور بچههای منو به عهده داشته باش. این آقا از دنیا رفت. وصی اومده، حالا بقیه یتیمان بیایند. زکات فطریه یتیم را بدهم؟
«عَنِ الْیَتَامَى إِذَا كَانَ لَهُمْ مَالٌ.» وقتی اینها مالی دارند، زکات فطره بدهد؟
«قَالَ فَكَتَبَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَا زَكَاةَ عَلَى يَتِيمٍ.» هیچ زکاتی بر یتیم نیست.
مال دارد. حالا خود یتیم، صغرش از اسباب حجره. نمیتواند از این مال استفاده بکند. مال پدر دستشه. چهکار بکند؟
فطریه بهشون تعلق میگیرد یا نمیگیرد؟ من وصیام. اینم مال دارد. تعلق میگیرد؟ نه! تعلق...
خوب، اینم از یتیم غیربالغ دیگه. بله بله. الحُلم. بعد از اینکه بالغ شد، دیگه یتیم بودن معنا ندارد.
خوب، در بحث مطلق، نکات را تقریباً همه را، آنقدری که لازم بود، گفتیم. حالا چند تا مثال دیگه هم از قرآن بزنیم.
مجنون شده. یا حق نداریم. چهکار کنیم؟ اینجور شده دیگه.
«لا تبرجنَ تبرجَ الجاهلیةِ الاولی.»
«لیقرع» بوده بله.
مثالهای دیگرش را مثلاً یک نمره ردیف استعمالات.
مثالهای دیگری من میخوانم، شما بفرمایید.
«قُتِّلُوا تَقْتِيلًا.» بیارید. سوره احزاب، آیه ۶۱. (۳۳:۶۱)
انشاءالله بحث مفعولمان که تمام بشه... مفعول مطلق، مفعول فیه. دیگه چی میماند از مفاعیل؟ فیه خیلی بحثی نداریم، خوب.
مفاعیل که تمام بشه، قبل اینکه تو منادی بریم، یک روزی یک سوره را تجزیه و ترکیب رو مفاعیلش میکنیم.
انشاءالله همین سوره احزاب سوره خوبیه به نظرم. بفرمایید.
«مَلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا.»
شماها نیستید. اینها چیز دارد میگوید: مرجفون در مدینه رو میگوید.
«أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا.»
حالا با اون مفهوم مطلقی که ما ترجمه کردیم از این، "لیومئ برأسه ایماء"، این چی میشه ترجمهاش؟
هر قتلی. کشته میشوند. هر جا پیدا شوند، دستگیر میشوند. هر جا پیدا شوند، دستگیر میشوند و کشته میشوند.
«تقتیل» میشوند. کشته میشوند. بکشید دیگه!
این میخواهد بگه انقدر کشته میشوند، کشته میشوند، «تقتیلاً» کشته شدنی؛ نه، هر طور کشتن قید ندارد. پس مفعول مطلق تأکیدی. یعنی تأکید میکند رو مطلق بودنش. نکته رو گرفتید چقدر مهمه؟ تأکید رو چی میکنه؟ بله. البته اکثر مراتب رو هم میرس.
مشهد به وجه. به بهترین وجه. اون در قدرتیقینه هست. روی مطلق بودنش.
یعنی تأکیدم اینکه مطلقاً من کشتن خاصی مدنظر نیست. هر طور توانستی بکشش. هر جور کشتی، کشتی. تقطیل. آقا سرشو ببریم، تیربارون بکنیم، هرچی.
«قُتِّلُوا تَقْتِیلًا.» هر مدل کشتنی.
خوب، خود اینم که «قُتِّلُوا» باب تفعیل بود. «تقتیل» یعنی چی؟ تفعلی که رو مفعول تأکید دارد، فلانی فلانی فلانی علی فلانی رو کشت.
یک وقت میگی: "ابن ملجم علی رو کشت." اینجا وقتی به مقتول نظر داری، «تقتیل» میآوری. درست شد.
تقدیم تفعیل به فاعل نظر داری. همون ثلاثی مجرد: «قتل قتلو». دانلود فرعون میگه «تقتیل» رو به کار میبره. اینها رو میکشت توی فال.
به فاعل نظر دارد، او فرستاد. او نازل کرد. او تو تعلیم به معلم نظر دارد، یا به اونی که درس میگیرد؟ تعلیم.
تفعیل به اونی که داره میگیره. علم.
«کما لم تكنْ تَعْلَمْ.» به تو یاد داد. به تو. به تو یاد داد، اونی که نمیدانستی.
«علم الانسان.» انسان رو بهش. به انسان یاد داد.
«قتلوا تقطیلاً.»
«ثم شَقَقنَا الْأَرْضَ شَقًّا.» «إِنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا.»
میخواهیم بیاوریم سوره عبس، ۲۵ و ۲۶. سوره ۸۰.
«إِنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا.» ترجمه: پاشیدن از بالا. همون فرو ریختن. مردم از بالا ریختن.
«صَبًّا» به مطلق، ۱۰۰ قید خاصی مدنظر.
«ثم شَقَقنَا الْأَرْضَ شَقًّا.» زمین را شَق کردیم. یاالله، سلام علیکم و رحمةالله.
حال شما خوبه؟ خوب، اینجا «شَقَّتَّ» به معنای شکاف. «شِقاق» میگن. انشقاق. زمین رو شکافتیم.
«شَقًّا» به مطلق شکاف. اینم از این.
«لا تبرجنَ تبرجَ الجاهلیةِ الاولی.»
ترجمه چی میشه؟ «تبرج.» برج، برج رو میگن. برج. چون تو دیده، به برج میگن برج.
«فی بروجٍ مشیده.» نمایانگری، خودنمایی.
«تبرّج» معنای تفعل چی بود؟ از برج. پذیرش. اینو بپذیر که تو دید باشی، میشه «تبرّج». پذیرش تو دید بودن.
یک وقت آدم تو دید است، ولی خودش نپذیرفته. این تبرّج نیست. آدم خودش، خودشو در دید قرار داده، تبرّج میشه.
مدل کيا تبرّج نکنید؟ «تبرّج الجاهلیةِ الاولی.»
این «الاولى» صفت تبرّج یا صفت جاهلیت است؟ صفت مضاف، مضافالیه. صفت مضافالیه.
تبرّج اولیٰ بود. سوره احزاب، آیه ۳۳. شماره تطهیر. ادامه یا قبلشه؟
قبل آیه تطهیر. اولاد داریم. جاهلیت اخریٰ داریم. کلمات جاهلیت اخریٰ، مدل جاهلیت اولیٰ تبرّج نداشته باشید. خیلی توش نکته است این آیه.
الحمدلله رب العال.
در حال بارگذاری نظرات...