قولسدید؛ گفتاری محکم و بیرخنه
قوللین؛ نرمزبانی در برابر طغیان
قولمعروف؛ سخنی که عقل آن را میپذیرد
قولبلیغ؛ رساندن معنا تا ژرفای دل
قولکریم؛ گفتاری آراسته به شرافت
قولمیسور؛ سخنی ساده و بیتکلف
رحمان و رحیم؛ دو جلوه از یک رحمت مطلق
عذابنکراً؛ مجازاتی نو و ناشناخته
مکرکبار؛ مبالغه در نیرنگ دشمنان
حسبان؛ نظم دقیق شمس و قمر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
مثالهایی از قرآن شریف و کریم و غریب، در بحث مفعول مطلق، حالا یک مروری بر اینها داشته باشیم. بحث مفعول مطلق، سوره طلاق، آیه ۸: «حِسَابًا شَدِیدًا.» خوب، آنها. مصدرش چی میشه؟ «فَاخْذُوهُمْ» (در اینجا مصداقی از فَعْلٌ) مثلاً «مفاعات فِعال» هم میآید. مثل «جهاد»، «مُجَاهَدَه» و «جهاد». «حساب» خودش مصدر است. خوب، «حساب» میتواند مصدر ثلاثی مجرد باشد: «حَسَبَ یَحْسُبُ حِسَابًا» و «حُسْبَانًا». آنجا «حسبان» در قرآن میفرماید: «فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا.» «حسبان» داریم، «حسبان» مصدر مجردش است. «حساب» مصدر ثلاثی مزید «عذابٌ نُّكْرًا» این در سورههای مختلف است شاید مفعولٌله باشد؛ به خاطر حساب و کتاب. شمس و قمر را قرار داد، ابزار حساب برای حساب. اصل در این است که حال، مشتق باشد، تا بشود غیر حال گرفت.
بهتر است بگویم مصدر، اسم، چیز، مفرد مؤنثش با مقصد یکی است. «مبارکه.» خوب، «حساباً شدیدا»؛ حسابی که شدت دارد. «وَعَذَّبْنَاهَا» اینجا فرق میکند. مصدر «عذبناها» چیست؟ عذاب چیست؟ «عذبناها. » آن قریه را «عذاباً نُّكْرًا.» «نکره» یعنی چه؟ ناشناخته. عذاب ناشناختهای کردیم. بعضی عذابهای خدا ناشناخته است. گناه جدید مردم بیاورند، خدا عذاب جدید میآورد. مرضهای جدید، عذاب نُکر. شاید نکته بلاغی داشته باشد، وگرنه از جهت صرفی و نحوی مشکلی ندارد. وضعیت نحوی و اینها مشکل ندارد. شاید نکته بلاغی در سوره نوح آیه ۲۲ باشد. ۲۲ «دومی جمله بعد از نکره» چیست؟ آن «عذاباً» مفعول مطلق نوعی است. فقط به جای اینکه برایش نعتش یک کلمه بیاید، نعتش یک جمله آمده.
خوب، سوره نوح چند بود آقا؟ «عذاباً لا یُعَذِّبُهُ أَحَدٌ.» آن عذاب را احدی را اطلاق داشت دیگه. تأکید داشتی، نوعش را مشخص کرد دیگه. یک عذابی میکنم آخر ماه دستی درمورد حواریون، یکی، یک عذابی میکنم که این عذاب را احدی را اینجور عذابی نکردم. آخر هم گرفتند. آیه ۲۲. ۷۱: «وَمَكَرُوا مَكْرًا كُبَّارًا.» یعنی چه حاج آقای کریمی؟ «مکر» مانند فال است. مثل چی؟ «اقوال، ماشینها مورد بحث قاضی قضات». «کفار» میشود جمع «کافر». جمع «قاتل، قَتّاب». برخی «کبار» اصلاً گرفتند. خیلی راحتتر است. ولی «کفار» که قرائت نفس از آسمان است. سؤال داریم: مصرهایی که «نحاس»ها نیست، در قرآن شمال، «منار و نحاس»هاست. حالا مبالغه هست دیگر. در صورت وزنش، وزن مبالغه است. حالا بعد مواردی که پیدا کردیم. خوب، «مکر کبار». مکری که خیلی... خود «کبار» یعنی چه؟ مبالغه در ماده. یعنی خیلی بزرگ. ماده «کبره» را خیلی دارد. خیلی کبیر، خیلی بزرگ. مکر بسیار بزرگ.
تفاوت مشبهه با مبالغه: صفت مشبهه ثبوت در ماده دارد. مبالغه کثرت در ماده دارد. «رحمان» و «رحیم» فرقش چیست؟ «رحمان» شدت در رحمت، «رحیم» ثبوت در رحمت. فرق شدت و ثبوت چیست؟ الان این آب شدیداً داغ است، ولی داغیش چند دقیقه است. مبالغه دارد، ولی ثبوت. حالا این آب شدیداً داغ نیست، ولی داغ است که داغ است، که داغ است. ثبوت. و حالا هم شدیداً داغ است، هم همیشه داغ است. هم ثبوت، هم مبالغه. «رحمان» و «رحیم» همین. شدیداً رحیم و همیشه رحیم. «بخشنده مهربان» جفتش غلط است. خدایی که رحمت را در نهایت خودش و تا نهایت دارد. هم او را که باید با دوچرخه تریلی بکسل کنیم. «بخشنده مهربان» عربی اینها را برساند. هم مدت. جفتش با هم یکی. اَفعل تفضیلی که چیز باشد، میشود مثلاً «لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ.» هم شدید است، هم ثابت. افعل تفضیلی که به عنوان صفت مشبهه بیاید، معمولاً «بِمَا خَلَقَ الرَّحْمَنُ»، «لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» ثبوت را میرساند. شدت. برخی گفتند که تفاضل را میرساند. کسی که قائمتر است. حالا در صورت «رحمان» «رحیم» این است. تفاوت «رحمان» و «رحیم» این است. شدت در رضا. شما «رحیم» به غیر خدا میتوانی بگویی، ولی «رحمان» چرا؟ ثبوت که همه دارند، ولی شدت به کسی. اونی که برایش در شدت رحمت باشد، یعنی شدیدترین رحمت کسی نیست. ولی رحمت ثابت باشد، برای همه هست. «بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ.» پیغمبر. فعلاً اصل «رحمان» بوده. راهم. خوب، نکته این است که تفاوت بین بافتنی. «فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ.» (در اینجا الرحمن) «عَلَّمَ الْقُرْآنَ.» به کی؟ به همه. به مؤمنین. «الرحمن» رحیم خاص، «رحمان» عامه. «رحیم» را گفتند عامه. «رحمان» «رحمان» عامه در دنیا، «رحیم» مال آخرت. در دعای عرفه است: «وَ الرَّحْمَنِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُمَا.» هم در دنیا «رحمان»، هم در آخرت. هم در دنیا «رحیم»، هم در آخرت. گفتند «رحمان» مال رحمت دنیا، «رحمان» است، و رحمت اخرا، آخرت «رحیم» است. چون اینجا عام به مؤمن و کافر با هم میدهد. آنجا فقط به مؤمن میدهد. این میشود و دنیوی میشود خاص.
مطلب تمام نیست، هر چند روایات هم ظاهراً دارد. در تفسیر تسنیم ذیل بسم الله روایتش را آورده است. این اول قرآن آیه «به رام» حتی به نظرم نظر حضرت استادم همین بود. جوادی، «رحمان» آخرت، دنیا، آخرت. اینطور در ذهن من است. رحمت رحمانی و رحمت رحیمیه را به این معنا از هم جدا میکرد. معروف است مخصوصاً بین کسانی که عرفان نظری کار کردهاند. «ترجمه خندهداری: بخشنده» که به «جواد» میگویند «جود». «مهربان» هم که به «عطوف» میگویند: «بسم الله الجواد العطوف».
رحمت اصلاً یعنی چه؟ رحمت از «رَحِم» میآید. یعنی یک لایهای است که مرحوم را دربرمیگیرد و محافظت میکند در برابر آسیب. این میشود معنای رحمت. رَحِم. چرا صله رحم؟ شما مال یک بدنه خانوادگی هستید که در برابر سایر آسیبهای اجتماعی، قومیتی، امنیتی محافظت میکند. یک لایه است، یک کمربند است. این کمربند شدت و پیوستگی تویش است. محافظت میکند در برابر عامل بیرونی. بچهای که در رحم است همینطور است دیگر. رحمت این است. حالا این رحمت یک وقتی هستش در رحم، ولی ثبوت ندارد. یک وقتی هست شدت ندارد. یک وقتی هست شدت دارد. یک وقتی هست ثبوت دارد. «رحمان» یعنی در رحم میگیرد، به شدت مواظبت میکند. قرآن بهت یاد میدهد که آسیبها را کنار بزن. هستیبخش! هستیبخش! این دیگر خیلی قشنگ جدید است. من رحیمم که همیشه اینطور است. آن فعال قرآن لطایفش. ما هم مشغول شرح صوتیاش هستیم.
وزن «فَعْلَان» اصل وزنش برای مبالغه است. باشد. بتوانی باشی. فلان. مثل «افشان»، «عطشان». آنها چیز است. عارضه بیشتر عارض میشود. «مَسْکِین»ی که عارض بشود، ولی این نه. این ثبوت تشنگی و اینها که عطش و غضب و اینها را گفتم که در مورد نبود مذکر، به وزن «فَعْلَان» میآید. در قرآن الان هر چه فکر میکنم، چیزی یادم نمیآید که صفت برای صفت مشبه «فَعْلَان» آورده باشد. چرا. «غضبان»، از صفا. خب این مال همانی که چیزی است، عارض، سریع الزوال. عارض غیر مفارق. ببین، چیز داریم، مفارق و غیرمفارق داریم.
خوب، مطالعه مصادر مطلوب تحقیق، تحقیق. خوب، چند تا قول در قرآن داریم. اینها مفعول مطلق آمده. مفعول مطلق «قول» بحث شد.
«سَلَامٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ.» آن خیلی به مفعول مطلق نمیخورد. «یَقُولَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ قَوْلًا.» آنجور اگر بگیرید، یک عامل محذوفی بگیرید که این بلند بشود، مفعول مطلق تأکیدیاش اینجوری میشود. هم تمییز میتواند باشد. سلام از چه جهت؟ چه جور سلامی؟ چطور سلامی؟ سلام قولاً. یکی این. یکی از مفعولٌله باشد. از سر سلام، از سر قول. حتی یک خورده همچین یکجوری است. از سر قول سلام میکند. شاید تمییز بیشتر تمییز باشد. کثیف نباشد جهت به عنوان قول، قولی از رب رحیم که آنجا داری که این را وقتی میشنود چهل سال قیامتی مدهوش سلام رحیم. چهل سال غش. سلام قلب قرآن یاسین. قلب یاسین هم این آیه است. به خاطر همین است که شده قولاً. پس یکی یاسین بود.
یکی سوره طاها، آیه ۴۴. فقط سریع میگویم که داشته باشیم. «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَیٰ.» آقای کریمی، آیه ۴۴ جز ۱۶، حزب ۲۲، فیلم ۳۲. اینجا اطلاعاتمان تکمیل است. صفحه ۳۱۴. «لَیِّن» چیست؟ سرپیچی. یکی از اوزان صفت مشبهه چی بود؟ مثل «سعید» که میشود «لَیِّن» که میشود از «لِین» دیگر. مدلین، «لَیِّن» قولی که لینت، وصف ثابتش باشد.
خوب، آیه سوره احزاب، آیه ۷۰: «لِیَقُولُوا قَوْلًا مَّعْرُوفًا.» یا «یَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُو اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا.» این چیست؟ مفعول مطلق نوعی. چه نوعی؟ «سدید». «سدید» با «شدید» چه فرقی میکند؟ راه را میبندد. احسنت، احسنت، احسنت. با «شدید» هم یک اشتراکی، اشتراک اکبر، بله. خوب، «قول سدید». آن شدت. این شدت سدید سد میکند. دو طرفش سد دارد. حرف از هیچ جا راه پس و پیش نمیرود. خود قول وصل بشود. ها؟ خود قول است. از عقب و جلو نابود نمیشود. خراب از هیچ جایش نمیشود بهش رخنهای خرابش کرد. میشود قول سدید، غیرقابل نفوذ. احسنت.
خوب، آیه بعد: سوره مزمل، آیه ۵. «قَوْلًا ثَقِيلًا.» «ثقیل» را سید معنیش چی میشود؟ «ثقیل» سید از «سود» است دیگر. «سَبَد» است. به معنای مصطفوی احتمالاً به این معنا بگیرد که چیزی که بدرخشد، مثلاً تو چشم بزند. چشم پُرکن. ایشان میگوید که تشخص، تفوق. ما این را خواندهایم دیگر، میدانیم چی میخواهد بگوید. یک تشخصی دارد. در این حال تفوق هم دارد. هم بالاست، هم خیلی شاخص. فیمقابل افراد آخر، در برابر دیگران این خیلی وضوح دارد. سیاهی خیلی به چشم میزند. و این مفهوم اعم از اینکه در امر مادی و معنوی باشد. بعد سید را هم ایشان حمام سیاه نامتناسب نیست. بله. علت بیحکمت نیست. سید را همیشه میگوید که استعداد ظاهری در غیر الوان وجود تشخص و تفوق است نسبت به افراد دیگر. مثل زوج به نسبت به هم خانوادهاش. سید شهر. رئیس به نسبت به مرؤوسین. و در انواع دیگر از تشخص و «وَ أَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ.» تعابیر قرآنی خیلی لطیف است بعضیهایش. من تازگیها روش فکر میکردم. واژه «سید»، یکیش. یک واژه دیگر بود. جایگاه زن و مرد وقتی قرآن بیان میکند یوسف و سید، خانمه را یک اصطلاح دیگر هم داشت که آن «هَذَا بَعْلِي.» خود کلمه «بَعل» خیلی لطافت. «بعل» نه. «سید»، «رجل»، همهاش قدرت را دارد میرساند. قدرت و تفوق. «بعل» همهاش تفوق و قدرت امتیاز ظاهری و امکاناتی نسبت به زن. نه امتیاز شخصیتیها، یعنی مدیریت سیستم و آنچه سپرده دست مرد است. مشخص است. دخل و خرج زن با این است. رئیس این است. سیدین. سیده. «لَرَأَيْتَ آيَاتٍ مِّن رَّبِّكَ.» در اینجا لَدَی الباب است جان؟ «سید»، «بعل». بعد از «بعل» در مادهاش گفتند که ایشان میگوید تو از تحقیق ما، «كَانَ قَائِمًا بِنَفْسِهِ.» کسی که روی پای خودش وایستاده. و علو و استغنا و سیادت دارد نسبت به دیگران، نسبت به اقران خودش. رئیس همه است. رئیس بقیه است. «هَذَا بَعْلِي شَيْخًا.» آقامون، آقامون هم که اینجوری است. «أَتَدْعُونَ بَعْلًا.» و «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا.» «هَذَا بَعْلِي.» «بَعْلَةٌ.» ایشان میگوید که قرینه «بَعْلٌ»، «آقامون، بله، بَعْلٌ» را الان سیستم بله؟ باعث این ترجمه میشود این هم بازی قشنگ.
«رجل» هم که باز از «رجل» میآید. محکمترین عضو انسان دیگر. اقتدار و قوت و اینها. پا به زمین میکوبد. «مَرْءٌ» از «مَرْأَة» میآید. «مَرْی». «مَرْأَة» چطور لطافتش نرمی و پذیرش و انعطاف و این...
چی شد؟ قبلاً «ثَقِیلًا.» همین سوره مزمل، آیه ۵. پایه ۵ چی شد آقا؟ «قَوْلٌ وَزِينٌ.»
خوب، سوره احزاب هم بیاورید آیه ۳۲. تا حالا چند تا قول در قرآن داشتیم؟ چند مدل حرف زدن؟ قول سدید، قول لین، قول ثقیل. مال قرآن و اینهاست. ما چطور حرف بزنیم؟ یکی «لین»، یکی «سدید». تا حالا دوتاش. حالا بقیهاش.
سوره احزاب آیه ۳۲: «لِيَقُولُوا قَوْلًا مَّعْرُوفًا.»
«يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاءِ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ.» در اینجا «قَوْلًا مَّعْرُوفًا» است. جمع مخاطب. شما زنها حرف بزنید: «قَوْلٌ مَّعْرُوف». این سومین «قولٌ معروف» است. «معروف» یعنی چه؟ شناخته شدهها. «عرفه.» حالا «عرفه» یعنی چه؟ اطلاع چیز و علم به خصوصیات و آثارش. یعنی چیزی را از دیگری جدا کردن، سوا کردن، تمییز کردن. این میشود معرفت. «معروف» اونیست که شناخته میشود و مطلع میشود بر آن و متمایز میشود از دیگری در قبال منکر مجهول، که از جهت آثار و خصوصیات ... سلام علیکم و رحمه الله. زود گذشت، ناگهان زود دیر میشود. مجهول. عقل این را میپسندد، میفهمد، تمییز میدهد این را از آن. این میشود «معروف». «قلنا قولا معروفا.» پس «قول معروف» یعنی چه؟ یعنی حرفی بزن که بقیه شنیدن بگویند درست مثل آدم حرف میزند، حرف خوبی زد.
چند تا قول دیگر هم بگوییم. سوره، فقط سریع میگویم که داشته باشیم. سوره نساء، آیه ۶۳: «فَقُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغًا.» «قول بلیغ» یعنی چه؟ برساند. «بَلَغَ» به معنای اینکه یک چیزی به اون مقصود نهاییاش برسد. این میشود «بَلَغَ». بلاغت هم برای بلوغ است. یک «وصال» داریم، یک «بلوغ» داریم. بندر اگر راه افتادم برم حرم امام رضا مشهد، که برسم، میگویم «وصل» حرم. که برسم، میگویم «بلغت». رسیدن به مقصود نهایی، بلوغ این است. «قول بلیغ» بگویید. حرفی که تا اون ته برساند، اعماق اون جایی که باید برسد، برسد. حرف میشود «قول بلیغ». بلاغت هم به این معنا است.
خوب، «قول معروف» دوباره داریم. آیه بعدی: «وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَّعْرُوفًا.» دوباره معروف را داریم. «قول سدید» را داریم که گفتیم. سوره اسراء ۲۳: «وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا.» سوره اسراء دو تا داریم. ۲۳ و ۲۸. «قول کریم.»
یکی «قول میسور.» «قول کریم» یعنی کرامت، وصف ثابتش باشد. «میسور» هم یعنی قولی که ساده شده. ساده شده. راحت شده. ساده شده از «یسر» صورت گرفته. «کرم» و «کرامت» درش ثابت است. کرامت یعنی شرافت. یک چیزی از درون خودش وزن داشته باشد، ارزش داشته باشد. بدون ملاحظه با چیزی از بیرون، بنفسه، به ذاته قیمتی است. به جواهر میگویند «کرام.» «قُلْ لَهُمْ قَوْلًا.» یک حرفی بزن که حرفت خودش ارزش به ذاتی باشد. یعنی جدای از لحن تو، چیزهای فراتر از کلامی خود حرفه، حرف ارزشمند با کرامت بشود. مثلاً کرامت درش لحاظ بشود. آن هم که «قول میسور» شد، درش سادگی هست.
این هم بحث «قول» بود. حالا چند تا مثال دیگر هم داریم که ان شاء الله بحث خواهیم کرد. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...