جلوههای نحوی در اعجاز قرآن
مفعول مطلق و زیبایی معنایی آن
رنگ خدا؛ نگاهی تفسیری و نحوی
از جمجمه تا جمّ؛ دلباختگی عاشق
حق تقاته؛ اوج پرهیزگاری قرآنی
نحله؛ بخشش بیچشمداشت الهی
زنبور عسل و نظم الهی در طبیعت
صبغةالله؛ تحولی روحانی و عرفانی
اعطای مهر با نیت خالصانه و پاک
قرآن و بلاغت بیمانند در نحو عربی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث مفعول مطلق. تا کمی سریعتر بحث را تمام بکنیم، من چند تا فقط مثال عرض بکنم و سریع پیش برویم:
زلزلو زلزالاً شدیداً. صرح کن صراحاً جمیلاً، او صَرح کن تصریحاً. میشود مصدرش تصریحاً. طلاق. فاصله گرفتن ولی صراحاً فقط. ولا ضلالاً مبیناً. اذکروا له ذکراً کثیراً. والعنهم لعناً کبیراً. فقط فاز فوزاً عظیماً. و تأکلونَ التراث أکلاً لَمّاً.
«أکلاً لَمّاً» یعنی چه؟ سوره فجر، آیه ۱۹. «لمّ» یعنی اجتماع آنچه که متفرق شده. ضمیمه کردن اینها به هم. «أکلاً لَمّاً» یعنی «أکلاً بنحو الجمع». این مورد چه قدر زیبا. «تراث» (میراث) را میخورید به نحو «أکْل لَمّ». از هر جا شده، جمع میکنید روی هم. انباشته میکنیم به نحو انباشتن، بدون دقت، بدون مراعات برای کسی. فقط میخواهد جمع بکند، دیگر کار ندارد چیست، از کجا میآید، چه شکلی است. «تأکلونَ التراث أکلاً لمّا». میراث ضعیفان را یکجا میخورید. و «تحبّونَ المال حبّاً جماً». «لمّ» و «جمّ». ببینید اینها بحثهای زیباییشناسی قرآن است. «لَمّ» و «جَمّ» را با هم آورد. یعنی کثرت با امتلاء. مملوّ بشود، زیادی که دیگر لبریز بشود. «حباً جماً». «جمّ» از اشتقاقی است. «حباً جماً» یعنی «قد ملأ الحب قلوبهم و شغلهم عن الـ...». جمجمه هم که میگویند از همین باب است؛ در بر میگیرد. جمجمه مغز و سر را در بر میگیرد. «حبّاً جماً» یعنی حبی که همه دل را گرفته، دلباختگی. دلباختگی گفته آنجا.
«اتقوا الله حق تقاته»، (آل عمران، ۱۰۲). «اتقِ الله حق تقاته». «تقات» مصدر تقواست. مصدر «اتقِ الله» چند تا مثل یکی تقوا، یکی «ثغات»، یکی «وقایه». «حق تقاته» میشود مفعول مطلق، یعنی «تقاةً حقّاً». (تقاةً حقّاً) یعنی مفهوم مطلق نوعی. «حق تقاته». بله، بقیه بله «حق تقوا». تقوای او. «و ما قدروا الله حق قدره». اینجا در واقع «حقّ» را مفعول مطلق میگیریم. (متغاطی را مضافٌالیه). «ما قدروا الله حق قدره». شبیه همه است. «جاهِدوا فی الله حقّ جهاده». «فأرعوها حقّ رعایتها». اینها همه شکلی «حق» مفهوم مطلق میشود، در حالی که مصدر بهش اضافه شده. مصدر با مفهوم مطلق بشود، ولی مصدر مضافالیه شده، اضافه شده. «نون بالله ذنوباً» را هم که خواندیم.
«صبغةَ الله و من أحسنُ من الله صبغةً». (سوره بقره، آیه ۱۳۸). «صبغتَ الله و من أحسنُ من الله صبغةً»! خب، آن «صبغتَ الله» اول چیست؟ «صبغة» بر وزن «فِعلة». «فِعلة» یعنی چه؟ نوع خاصی را از ماده برساند. خودش مصدر نوعی است. خودش نوع خاصی نشستن، نوع خاصی رنگ داشتن، نوعی از رنگ. «صبغت» یعنی نوع خاصی رنگ کردن اینجا مفهوم نوعی میدهد، یا نوعی از رنگ.
«من غمس یوجب تحوّلاً». (کسی که غوطهور شود که باعث تحول گردد). یک جوری رنگ گرفتنی که باعث عوض، تحول بشود. «صبغت الله» تحول بشود. عوضش بکن. یک رنگی بخورد که معنوی و روحانی بیاید. اصلاً رنگی که بیاید طرف را متحول بکند. اضافه هم به معنای لام است. یعنی قسم و تحولی برای خدا. بعضیها میگویند که هرچند فاعل «صبغ»، مؤمنوناند. و به معنای «مَن» میشود. یعنی «وعدَ الله لا یُخلف الله وعدَه». این معنا بهتر است و بیشتر جور درمیآید. ایشان میگوید که: «و اما اعراب و صبغة بنصب فسیاق الکلام یقتضی أن یُقدر فعل مناسب». (سوره بقره، آیه ۱۳۸).
مصطفوی میگوید این طور باشد: «صبغنا الله صبغةً». مفعول مطلق نوعی، از باب اینکه خود وزنش «صبغة» است، قیدی براش نیامده (اضافه شده است). «صبغنا الله صبغهً». خدا ما را رنگ نوع خاصی از رنگ کردن. «صبغة» یعنی «نوع خاص رنگ کردن». نه «نوع خاصیت رنگکردن». او «خاصی از رنگ کردن». نه، نمیگوید. اصلاً بحث رنگ نیست، بحث رنگ کردن است. مصدر نوعی، مثل «جلستُ جِلسةً» (نوع خاصی نشستن). کی بهتر از خدا رنگ میکند؟ «و من أحسنُ من الله صبغةً؟». کی از خدا بهتر است؟ از نظر رنگ. اینجا غلط است، چون «صبغ» نیست. «صبغة» تفاوتش چیست؟ «و من أحسن من الله صبغةً؟» یعنی کی از خدا زیباتر است فعلیت خدا را؟ اینجا یعنی «کی از خدا زیباتر است از جهت رنگ؟» این را میخواهد بگوید. نه «صبغة» یعنی چه؟ «نوع خاصی رنگ کردن». نوع خاصی رنگ داشتن. «چی از خدا زیباتر است از جهت نوع خاصی رنگ داشتن دائم یا لازم یا متعدی؟»
«صبغ، یصبغ، صبغاً». متعدی است. «صبغ فلان فلان» رنگ کردن. «صبغت الله» نوع خاصی رنگ کردن خدا. خدا ما را رنگ کرد. «صبغنا الله صبغتَ الله». اینجا «قهر» را زده. رنگ مدل خاصی رنگ کن. چون بر وزن «فعل» است، مثل «جلستُ». حالا اینها بحثها جایش تفسیر است یا کلاس ادبیات.
«لا یجوز أن یکون حالاً و لا صفراً و لا بدلاً». ایشان میگوید: نه حال است، نه عطف است، نه بدل. منو کلاً میشود. چی گفته؟ «رنگ الهی (توحیدی) را بگیرید». مفعول گرفته. رنگی از رنگ الهی خوشتر است. عبارت هم هست دیگر. بهرام. «فیلمهای بهرام». خیلی زحمت. «هیچ رنگی خوشتر از ایمان، خدا یکتا نیست، اما او را پرستش میکنیم». «خدا رحمتشان کند». ولی الکی نبود که جمع کردند. «رنگآمیزی خداست». «رنگآمیزی خداست». «رنگآمیزی خداست». «هیچ رنگی...».
مکارم نسبتاً ترجمهشان خوب است. اینها که تفسیر نوشتهاند، ترجمههایشان معمولاً قویتر است. قرآن. آخرین ترجمه المیزان هم خوب است. ترجمههای المیزان گرفته. جانم؟ باز آدم میبیند گاهی با مبانی خود علامه المیزان نمیخوانَد. این جمله اشاره است به نتیجه ایمان. به مرحله خارجی بعد از ایمان. و آن این است که انغماس در بحر رحمت خدا صورت بگیرد. آدم میرود تو دریای خدا. «صبغةَ الله». و حصول تحول روحانی و انتقال از عالم ماده به صراط حق و نور. که آن حق ابتدایی است و این اتصال است از ارجاس کفر و نفاق و عدوان. نه آنچه که ادعا میشود در مقام تطهیر و تحول از امورِ ظاهر، مثل غسل تعمیدی که نصرانیها میدهند. این غسل واقعی است. میگوید: «رنگ خدا بهت میدهند، شستشو میکند، رنگ خودشو میگیرد». غسل مسخرهبازی.
این هم از «صبغةَ الله». «سبغة الله» چی شد؟ مفعول مطلق نوعی. ترجمهاش «خدا ما را رنگ کرد». مدل رنگ کردنی که مخصوص خود اوست. چون ایشان اضافه را لامیّه گرفته. «صبغةً لله» مخصوص خود اوست. و چه چیزی زیباتر است از مدل رنگ کردن خدا؟ درست شد؟ «و من أحسنُ من الله صبغةً؟». تازه «من» آورده، نه «ما». «چه کسی زیباتر است از حیث صبغةَ (رنگ داشتن)»؟ از خدا. اگه قرینه است «منش» رنگ داشتن میشود. «کی بهتر از خدا رنگ میکند و من أحسنُ من الله؟» کی از خدا زیباتر است؟ میتواند رنگ کند. ما را رنگ کرده خدا. «کی بهتر از خدا میتواند رنگ کند؟» چه قدر قشنگ شد ترجمه. «رنگ خدا. و چی از رنگ خدا زیباتر است؟» اکثر ترجمهها. من همیشه گفتم یعنی چی؟ مواردی که میخوانیم، تفسیر یعنی چی؟ رنگ خدا! رنگ! اصطلاحات به همین برنامههای تلویزیونی اینها میخورد. رنگ خدا، چشم خدا، دست خدا، گوش خدا. «زنگری». مدل رنگی.
تعبیر ایشان چقدر قشنگ بود. خدا تو این دریای رحمت میبرد. و این ارجاس. «سمیع علیم». «سبغةَ الله. آمَنّا بالله و ما أنزلَ إلینا». (معترضه میشود نسبت به قبلی). ۱۲۶ باید بچسبد ۱۳۷. خیلی. «و ما أنزلَ إلینا». «الا بُعداً لقومِ هود». «الا بُعداً لثمود». «الا بُعداً لمدین». «فبُعداً للقوم الظالمین». «فبُعداً لقومٍ لا يؤمنون». که اینها همه را گفتیم که چون در مقام نفرین است، قیاساً یا جوازاً هضم شد. عامل قیاس است.
خب، «سبحان» تو قرآن ۴۱ بار آمده. از مصادر غیرمتصرف واجبالاضافه است. تصریف ندارد. مصدر اضافه میشود همیشه. همیشه مفعول مطلق نوعی آمده. حذف عاملش هم واو. خیلی وقتها هم جمله معترضه است. «سبحان الله فلان». «سبحانک فقنا عذاب النار. ربنا ما خلقت هذا باطلاً. سبحانک فقنا عذاب النار». این وسط «سبحانک» جمله معترضه است. «قالوا اتخذ الله ولداً. سبحان». مضافالیه میگیرد دیگر. «سبحانى». «ما اکرم شأنی». چرا؟ «سبحان الله» عمل نمیکند. مصدر مفهوم. (عمل به معنای اینکه یه منصوری بعدش بیاد). معمول ندارد. یعنی معقول ندارد. مفعول منصوب. بله، نداریم. مفعول منصوب ندارد. مفعول مضافالیه در بله. (ذکر الله). بله. خب. آن ها چیز بود. مثلاً میگویم: «اذکروا اطعامک زیداً». (یاد میکنم اطعام تو را زید را). این «زید» را میشود مفعول به. خود این مفعول دوباره «اطعام» که این «اطعام» دوباره مفعول بود برای «اذکروا». (اذکروا اطعامک زیداً). یاد میکنم اطعام تو را، یاد میکنم کدام اطعام، اطعامی که به زید کردی. «اطعام» دو مفعولی نیست. «ذکر» هم دو مفعولی. (یاد کرد فلانی، فلان را). تذکر اطعام یا مفعولی است. (أطعم فلانٌ فلاناً فلاناً). آن کتاب را یاد شما انداختم. صیادت انداختن فرق کرد. «اطعامک زیداً» یاد میکنم. میگوید اعصاب چیزهایی که مثل «البسه» و «عطاء» و اینها، چون همه به معنای مشابه اشکال ندارد. «أطعِم زیدٌ عمراً فلافلاً». «ذقنا الله و ایّاکم»، به سلامتی. «سالمند باشید». و بخورید چطور؟ «و علی مختلف قدره متاعاً بالمعروف حقّاً علی المحسنین». «حقّاً» هم که تو قرآن زیاد داشتیم. ۱۷ بار تو قرآن آمده. ۱۲ بارش مفعول مطلق تأکیدی بوده. «حقاً» ۱۷ بار آمده، ۱۲ بار مفعول مطلق تأکیدی بوده. مضمون جمله قبلش را تأکید میکند. عاملش هم حذف. دو جا تو این پنج جای دیگرش. دو جا خبر «کان» نبوده. سه جا مفعول.
خب، این هم از این. نکته بعدی «صبغةَ الله» هم که گفتیم. این هم بامزه بود. این هم چیز قشنگ. میگوید: «صبغةَ الله بدل از ملت ابراهیم». (ملت ابراهیم ستاره). قبلش هست. «صبغةَ الله» بدل از «ملت ابراهیم». باشد. «کد ملت ابراهیم حنیفاً». (کد ملت ابراهیم از باب اقراء حِ. وسط راه معتدل، وسط راه). اطراف حاشیه. «فضرب الرحاب فیأتیهم بغتةً». «بغتةً» مصدری منصوب میشود. یکی جفتش باشد. (جنیف و کسی). «و درذاک سعیاً». آیا منصوب بر حالیت یا مفعول مطلق است؟ برای آدرس فقط میگوییم وقت گذشته. (شعرا ۲۰۲۰، آیه بعدی).
کلماتی مثل «وعدَ الله» و اینها که در قرآن داریم چند جا؛ «وعدَ الله حقّاً». (بعدالله لا یخلف الله وعده). «وعداً»، «وعده صدق الذی کانوا یُعدون». «وعداً علینا حقّاً». «وعداً علیه حقّ». کلمه «وعد» ۹ بار تو قرآن مفعول مطلق آمده که عامل حذف شده. نقاشی («حقاش»). دوباره چیز است. مفهوم تأکیدی. خود «وعداً» مفهوم مطلق. دو تایش اگر با فاصله باشد. اگر «وعدُ الحقّ» است. بله. «وعداً حقاً» که نداریم. مثلاً «وعدُ الله حقّاً» داریم. «وعدُ الله حقّاً». «وعداً علینا حقّ». «وعداً علیه حقّ». «وعداً» مفعول مطلق است. هم «حقّاً» جُفتشان عاملش حذف شده. کلمه «وعد» ۴۹ بار تو قرآن آمده. ولی «وعداً» (یعنی «وعد» مفهوم مطلقش) ۹ بار است. مصدر متصرف؛ یعنی: هم مبتدا بیاید، هم خبر متصرف، هم مبتدا، هم خبر، هم مفعول مطلق، هم چیزهای دیگر مثل ظرف و اینها. بعضی مصدرها متصرف نیستند. نکته مهم نیست. حالا مصدر متصرف چی شد؟ خبر مفعول مطلق؟ آها. «مصدر متصرف» و «مبتدا» بیاید هم حالا «سبحان» غیرمتصرف است. یعنی فقط مفعول مطلق. «سبحان معاذ». «معاذ» مصدر غیرمتصرف است. فقط مفعول مطلق میآید. دو بار هم تو قرآن آمده «معاذَ الله». خیلی هم جالب است. سوره مریم نه. تو سوره یوسف دو بار گفته حضرت یوسف «معاذَ الله». یک بار تو سوره مریم «معاذَ الله» نگفت. چی گفت؟ «قالت إنی أعوذ بالرحمن». آیه ۱۸. نشان میدهد که کسی تو موقعیت گناه، خدای نکرده اینجور گناهی. کسی موقعیتش قرار گرفت، فقط باید پناه ببرد. آن هم به «عَوْذ» استعاذ. یوسف افتاد تو این موقعیت، گفت «معاذَ الله». «أعوذ بالرحمن». روش قرآن این است. تو این موقعیت، تو این ابتلاء اگر قرار گرفتی، فقط همین چاره. دیگر نداری. بنشینم مدیریت کنم و بررسی کنم. «عَوْذ» را گفتند که به معنای پناه بردن. حالا قیدی تو اینجا میزنند. بله. التجا به چیز و اعتصام به آن از شر مواجه. یعنی با یک چیزی مواجه میشوند، پناه میبرم به. مثل بچه که مثلاً میآید یک غریبه نامحرم میبیند، میرود زیر چادر مادرش. «معاذ» هم مصدر میمی است. «عَوْذ» هم هست. «أوقات ما». پس «معاذَ الله» دو بار داریم تو قرآن. «و سبحان الله حین تمسون». «سبحان ربّک عبدُ». «یا لیتنی متّ قبل هذا و کنتُ نسیاً». آن چیست؟ خبر «کنت». «و ما تلبّثوا بها الا قلیلا». «و إذَن لا تمتعونَ الا قلیلا». این «الا قلیلاها» چیست؟ اینها نایب از مصدر آمده. «الا تلبّثاً قلیلاً». «الا تمتعاً قلیلاً». «لو کانوا فیکم لَما قاتلوا الا قلیلاً». یعنی «الا قتالاً قلیلاً». بنویسید. (سوره احزاب ۱۴، ۱۶، ۲۰). بله. آیه ۲۱ هم «و ذکر الله کثیراً». حالا میخواستیم سوره احزاب بعد این بحث مفعول، انشاءالله یک روز بشینیم بحثش بکنیم. تمام. کل بحث مفعول.
خب، تو این چهار تا آیه، مصدر حذف شده، صفت مصدر آمده به جایش نشسته. «فقلیلاً ما يؤمنون». سوره بقره ۸۸. «قلیلاً ما يؤمنون» یعنی: «فایمان قلیلاً». این جا مصدر حذف شده، صفت مصدر آمده جایش نشسته. یعنی: «ما يؤمنون ایمان قلیلاً» شده. «فقلیلاً ما يؤمنون». برعکس. عاملش مقدم میشود. حالا خود آن «ایمانا» باز افتاده. و «ایمان قلیلاً ما يؤمنون» بوده. شده «قلیلاً ما يؤمنون». این هم از این. بعد خیلی وقتها مصدر با عامل مترادف دارد. این جمله معنیاش چی میشود: «و قلیلاً». یعنی: «فَتقَلّ قلیلا ما يؤمنون». آن تعدادی که ایمان میآورند، کَمَن؟ ایمان کمی میآورند. آنها که ایمان میآورند، ایمان کم میآورند. یک کمی هم ایمان کمی میآورند. جفتش یک معناست. کم هستند تعدادشان. «قلیلاً» را باید حال میشود. در «قلیلاً ما يؤمنون». اگر تعدادشان که همیشه ایمان میآیند، در حالی که کمند. اما اگر «قلیلا» را چیز گرفتید، شما جانشین مفعول مطلق گرفتید، یعنی: ایمان کمی میآورند. نوک ایمان. اینجا بسیار قائم میخورد که حال باشد.
خب، نسا. سوره ۵، آیه ۴. سوره نساء، آیه ۴. این آیه را هیچ کدام از ما یقین دارم که عمل نکردیم. «و آتوا النساء صدقاتهن نِحلةً». شما دارید مهریه خانم، همه را ماشاءالله صد تا سکه. سید. من نفقه ده سال آینده. احسنت. احسنت. خیلی خوب. خیلی خوب. بله خوب. این «نِحلةً» چیست؟ «نِحلةً» هم معنای «عطاء». اولاً «آتوا» اینجا معنای «عطاء» گرفته شده. «نحل» هم به معنای «اعطاء» گرفته شده. یعنی: «آتوهن نِحلةً». اینجوری. خب. عروس «نِحلة» میتوانم تمیز باشم. شاید هم تمیز بشود. «و آتوا النساء صدقاتهن نحلةً». صدقه بدین به زنها. نه بابا. از باب «نِحلة». جُوش معنای لطیفی است. «نحل» و «نِحلة» را گفتند که: عطای بلاعوض و بدون مطالبه بعد. در مورد «نحل» (که زنبور عسل) گفتند که حالا جالب حیوان فهیم، ذو کیس، و شجاعت و نظر در عواقب. (یعنی هم درنگ، هم شجاع است، هم نظر به عواقب میکند). و معرفت به فصول سنه. (فصول را میشناسد). وقت باران را میداند. تدبیر مرتع. مَطعم. و طاعت برای کبیرش. (یعنی ولایتپذیر) و قائدش. و بدیع صنع و عجیب فطرت. بعضیهاش عمل میدهد. (عمل عسل، عمل میکند). بعضی نمیکند. (یعمل الشمع). شمع میسازد. بعضیاش را آب شکایت آب میکند. بعضیاش خانه میسازند. جان تو خودت چیست؟ تو خود کندو و بیوت اش از اعجب الاشیاء است. دمیری در «حیات الحیوان» گفته: به خاطر اینکه کندو مبنی بر شکل مسدسی که نه منحرف میشود، نه در آن اختلافی پیدا میشود. به این وسیله متصل شده تا اینکه مثل یک قطعه واحده شده. بیشتر بیوت اینها در کوهها. سپس در درختها و پایین درخت. سپس «فیما یعش ذلک و هی اقل بیوتها روی بلندیها تپه». «اوچینا» که کمترین وقتی که چیزی ازش هلاک بشود، داخل چیست؟ داخل آن کندو. زندهها بیرونش میکنند. و از طبعش نظم. برای همین «یخرج الرجعیه من الخلیّه». وقتی که یک زنبوری با نجاست بیاید، میاندازندش بیرون. پرتش میکند. به قول یکی میگفت باید با گل بیاید. و عمل میکند در زمان بهار و پاییز. و از آب مینوشد «ما کان صافیاً عذباً». آب صافی و شیرین. و از عسل نمیخورد مگر مقدار گرسنگی.
«نحل» را گفتند که اجتماعی زندگی میکند. و با نظم عددش به ۵۰۰۰ تا میرسد. برای «نحل» مجتمع متشکل نیست مگر نحله مونثه واحده که ام همهشان است. ملکه بهش میگویند. ملکه. باقی «نحل» مونث عقیم است. کارگردان فقط. و مخفی نماند که این تشکیلات منظمه عجیب به دلالت دارد و تدبیر کامل و عقل حافظ تام. برای این امور غریبه ممکن نیست که از حیوانی صادر بشود که قدرت بر تنظیم امور ندارد. و تقدیر تفکر در مسائل ندارد. اشاره کرده مبدأ این عقل و تدبر به «اوحى ربک». یعنی از وحی نشئت گرفته. کار زنبور عسل. حالا چی شد که به «نحل» رسیدیم؟ از ماده «نِحلة». خب، چرا «نحل» را اینجا به کار برد؟ ربط این و آن را اینجا نگفته. از عجایبی که ایشان چرا نگفته که «نحل» شاید از این باب که بلا مطالبه دارد. یعنی عطایی دارد که مطالعه بابتش ندارد. مثلاً گفتند که عطای مهر و اینها «نِحلة». یعنی «مص» به معنای «اعطاء» و اسم مصدر است، مثل «غُسل». یک وقت بخشیدن است، یک وقت بخشش. «نِحلة» یعنی بخشش. «إنتحال» هم همین طور است. «آتوا صدقاتهن نِحلة». جابجا کردن، نقل میشود جابجایی. «انتقال» میشود جابجا کردن. «نقل» میشود جابجایی، اسم مصدر. بله. حالا اینجا میگوید «صدقه». یکی از لغات «صدقه» است که لغت حجازی است. یعنی آنچه برای خدا داده میشود و به عنوان صدق در راه خدا. «نِحلة» نوعی از عطای بدون مطالبه و استفاده. این باز «فِعلة» است. نوع خاصی از عطا کردن بدون عوض. صدقات شامل «صداق» هم میشود که یکیاش مهر است. «صداق مهر»، «صدقه مهر». و آنچه لازم است از تأمین معاش زنها در جهت سکنی و لباس و طعام و سایر احتیاجات معروفشان.
سلام علیکم و رحمة الله. لازمش این است که این سلام علیکم به سبیل «نِحلة» باشد. یعنی بدون مطالبه و استعاذ و ایذا. مگر اینکه اینها خودشان چیزی از آن را ببخشند. علت تسمیه زنبور ملکه، کار را بخششی انجام میدهند. قشنگ از تحقیق جلد ۱۲. بقیه دارند کار میکنند برای ملکه بدون هیچ چشمداشتی. بله. خیلی لطافت دارد دیگر. صدقات را بدهید. احتیاج اینها، اضطراب در معیشت برطرف بشود. وسیله ظاهر میشود که عفّو اینها از چیزی از صدقاتشان به اکراه و اضطرار و اجبار جایز نیست. بلکه حرام است. قطعاً باطل. اضافه حقوق تجاوز ظلم است. از سر بیتوقع. «نِحلةً» بدهید، بیتوقع و بیبرنامه. و نه مثلاً برای اینکه ۱۰ سال بعد... برای اینکه ۱۰ سال درس بخواند آدم.
در حال بارگذاری نظرات...