مفعول فیه؛ جلوهای از عمق نحو عربی
ظرف و مفعول فیه، دو مفهوم همپوشان
مرز عرفی زمان و مکان در لغت عرب
فوق و تحت؛ نسبیت در بیان قرآنی
مجلس و مقعد؛ نمونههای مشتق مکانی
میقات؛ زمان وعده و معنای مفعال
ذات یمین؛ استعارهای از خورشید و کهف
تزاور خورشید؛ بلاغت بیمانند قرآن
مضاف و مضافالیه در نقش نحوی تازه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
خب، بحث جدید را انشاءالله آغاز خواهیم کرد با عنوان «مفعول فی ۱۵۶». در بحث مفعول فی، چند تا امر را داریم، سه امر که خوب است مطرح بکنیم و بحث پرکاربردی هم هست. هم در آیات و هم در روایات، منصوب میشود به همان فعلی که درش عمل کرده. رابطه مفعول فی با ظرف هم عموم خصوص من وجه است؛ چون ظرف هر اسمی است که دلالت بر زمان و مکان بکند، حتی اگر مرفوع باشد، مثل "یوم الجمعه یوم مبارک"؛ ظرف ولی مرفوع است، مفعولاً فی نیست. ولی مفعول فی همیشه منصوب است. بله.
پس چه شد؟ گاهی... ببینید نقطه تشابهشان چیست؟ هر دو ظرف هستند، هر دو اشتراک دارند؛ مفعول فی و ظرف. ولی ظرف مرفوع میآید، منصوب نمیشود، گاهی. که خب از آنور مفعول فی همیشه منصوب است. از این طرف، مفعول فی گاهی ظرف نیست. ظرف همیشه ظرف است. هر دو تا مشترک هستند. مفعول مطلق من وجه نیستند، تو یک نقطه با هم مشترکاند. نه، یعنی همیشه این هست، یعنی اینجا میتواند جفتش باشد، یعنی هم ظرف باشد هم منصوب باشد، این جفتش میشود. ولی اگر منصوب نبود ولی ظرف بود، میشود ظرف. اگر منصوب بود ولی ظرف نبود، میشود مفعول فی. اگر هم ظرف بود هم منصوب بود، میشود هم مفعول فی. همزه حرف "جلستُ و الشمس" اینجا مفعول فی هست؛ ولی "شمس" ظرف نیست، ولی مفعول فی است. "شمس" ظرف است. فقط یجمعان، گاهی هم هر دو با هم هستند. "یسبحون اللیل و النهار"، "اللیل" و "النهار" هم ظرف هستند و هم مفعول فی. بصریون ظرف را اِصلاح میکنند بر مفعول فی مطلقاً، یعنی همیشه اصلاً منظورشان از ظرف بصریون، مجرور به "فی" است، هرچند که در معنا مفعول فی باشد ولی بهاش مفعول فی در اصطلاح ما نمیگویند. "ما سلکم فی سقر"؛ اگر میگفت "ما سلکم سقر"، چه چیزی شما را انداخت سقر را، یعنی در سقر. اگر آنجا میگفت مفعول فی، هرچند در معنا مفعول فی است، ولی چون "فی" آمده و چون مجبور شدهایم، نمیشود که... خب بحث این را باید در بحث حروف جاره بیاوریم.
و ما الآن سه تا امر را داریم. امر اول این است که ظرف یا مشتق است یا... گفتند دیگر، جدیدی میرسیم یا نه؛ ظرف یا مشتق است یا جامد. هرکدام از این دو تا هم یا زمانی هستند یا مکانی. جامد یا مبهم است یا معین. چند تا شد؟ دو، سه تا، شش. معین آنی است که از آخر شروع کرد. مبهم، معین. حالا معین چیست؟ بروم یکی برود ظرف... بفرمایید. جامد مشتق. دیگر جامد، جفتش بود، کلٌ مِنهُما. آها، جامد مبهم یا معین، خوشگل ندارد، زمان مکان جفتش بود دیگر؟ هم مشتق هم جامد. جامد مبهم دوباره به زمان مکان. اشکال ندارد. معین، معین نیست. آن مال جفتش است. فصاحت ندارد. حالا چه؟ حالا نفس معین دلالت بر محدود دارد. مبهم دلالت بر غیرمحدود دارد. محدود یعنی یک قطعهای از زمان یا مکان که حدودش منتهی بشود به یک قطعه دیگر، این میشود محدود. به حَسَبِ مفهوم لفظ، مثل "دار"، "بیت"، "بلد"، "بحر"، "جبل"، "أرض". اینها مکانی. "زمان"، "ساعت"، "یوم"، "شهر"، "صباح"، "مَساء". اینها همه چی؟ زمان و مکان محدود.
غیرمحدود چی؟ آنی که حدودش تمام نمیشود به یک قطعه دیگر. "فوق"، "تحت". ترجمه تا اینجا. "تحت" تا اینجا. "فوق" نسبی است. هرچیزی که "فوق" نباشد، "تحت" است. هرچیزی "تحت" نباشد، "فوق". چپ، راست. عرض کنم که "خلف"، "وراء"، "قدام" (قُدّام)، ار... "یمین"، "یسار"، "شمال"، "جانب"، "ناحیه"، حتی خود "جنب" میتواند باشد. بله، "خلف"... خوب و مثل... حالا اینها مکانی بود. مبهم مکانی غیرمحدود میشد مبهم، محدود میشد معین. هرکدامش هم زمان مکان داشت. مبهم زمانی: "زمان"، "وقت"، "مدت"، "أزل"، "أبد"، "حین". اینها همه مبهم زمانی.
حالا مشتق: اینها همه تو جامد بود دیگر؟ جامد مبهم، جامد معین، زمانی، مکانی، همه را گفتیم. مبهم مکانی جامد، معین زمانی جامد، معین... حالا میخواهیم بیاییم سر مشتق. مشتق چی؟ عمل مشتق، معین. مشتق معین است فقط. مشتق مبهم نداریم. مشتق همیشه معین است. چرا؟ چون آن حدّی که رویش واقع شده، تعیّن دارد. مثلاً "مجلس" محدود است، معین است به اینکه یک جالسی در او نشسته، یک کسی جلوس کرده. "موعد" همینطور. "مجلس" یعنی یکی نشسته دیگر، یک نفر. محل جلوس یک نفر. جالسی دارد، معین است. "مجلس" مبهم بین هزار تا چیز که نیست که مبهم بین هزار تا جالس هست؟ جالسی دارد. "شمس" مجلس خب محل جلوس مشخص است. محل جلوس معین. در "موعد" هم همینطور.
مبهم گاهی به وسیله اضافه معین میشود. به وسیله اضافه، غیر اضافه مبهم است. "فوق الأرض"، "تحت الأرض"، "فوق سماء"، "فوق العرش"، "تحت العرش". "فوق" و "تحت" چیست آقا جان؟ مبهم است، ولی به وسیله اضافه معین میشود. حالا ممکن است یکی بگوید آقا این جهات ششگانه حد دارد. هرکدام مثلاً "فوق" یک حدی دارد. هرچیزی که بالا سر انسان است، بهاش میگویند "فوق". حد دیگر، مثلاً نهایت بعد فوقانی است. چونکه در فن حکمت ثابت شده تنهایی ابعاد، ابعاد تمام میشود. هرچیزی بالاتر از حدش الان "فوق" این لیوان، بالاتر از این، یعنی حدّ او که تمام شد، بالاتر از حد میشود، بالاتر. بالای این لیوان یعنی چی؟ یعنی جایی که این حد لیوان تمام شد، بالاتر از آن حد. پس این هم حد پیدا کرد. شما پس چرا میگویید مبهم است؟ یعنی حد ندارد. محدود نمیشود. محدود نیست، یعنی حد ندارد دیگر. حد ندارد که با بحثهای فلسفی جور درنمیآید. ایشان میگوید که اینجا منظورمان از حد و حدود و فلان و اینها، محدود و اینها، مدلول لفظ ما است. ما به برهان و عقل و اینها کار نداریم. "فوق" در مفهومش التیام قطعه دیگری از مکان نیست. شما وقتی میگویی بالا... نه، یعنی از یک جایی به یک جایی برسد. تو عرفش، تو عرف معنای فلسفی منظورمان نیست. معنای عرفی است، مدلول لفظی است. بالا یعنی چی؟ شما بالا که میگویی تو عرف میگویند تا یک جایی باید برسد که بشود بالا؟ از یک جایی میشود بالا؟ نه. در قیاس، همه دیگر میگویند هرچیزی که پایین نیست، بالاست. هرچیزی که بالا نیست، پایین است. هرچیزی که چپ نیست، راست است. هرچیزی که راست نیست... هرچیزی که جلو نیست، عقب است. هرچیزی که عقب نیست، جلو است. نه. در قیاس، همه نسبت به همه، از یک جایی به بعد و عقب حساب میکند. الان امروز جلو یا عقب؟ ساعت یازده. امروز جلو یا عقب؟ خدا خیرتان بدهد. الان اینجا بالا یا پایین است؟ احسنت! از یک جایی میشود پایین، از یک جایی میشود بالا. داریم؟ از یک جایی داریم. میفهمند. الان شما بگویید طبقه یک، عرف میگوید پایین یا بالاست؟ از طبقه یک و ما پایین حساب میکنیم نسبت به. از یک جایی هم میگوید، میگوید از یک جایی نسبت به خودش. درسته. از یک جایی نسبت به خودش. هرچیزی تو قیاس با خودش تعریف ندارد، اینها. ولی "یوم" تعریف دارد: از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب. محدود است، معین است. محدود، غیرمحدود به این معنا. ولی "دار" که شما میگویید... پسر! "فوق" محدودیت ندارد، ولی "دار" محدودیت دارد. از اینجا تا اینجا. "خونه" اصلاً یعنی یک محدود. "خونه" یعنی جای محدود. چه میدانم. "باغ" یعنی یک جای محدود. "زمین" یعنی یک جای محدود. "قفسه" یعنی یک جای محدود. "اتاق" یعنی یک جای محدود. "صفه" یعنی جای محدود. همه اینها محدود است، محدود. ولی "فوق" نه، یعنی یک جای محدود، از یک جایی تا یک جایی، از "تا" اینها ندارد. نسبی است. بحث نسبیّت هم از بحثهای بسیار مهم، مخصوصاً در فهم قرآن از مبانی بحث نسبیّت. نسبی بودن تازهگی انسان بحث کردیم. کجا بود؟ یک بحثهایی در مورد نسبیّت داشتیم، اجرائی بحث کردیم. یادم است. مثالهای این اقسام ششگانه.
مشتق مکانی. مشتق گفتیم یعنی چی باشد؟ مشتق یعنی چی باشد؟ معین باشد. معین یعنی چی نباشد؟ محدود نباشد. مشتق مکانی یعنی از جهت مکانی معین و محدود باشد. "اِنّا کُنّا نَقْعدُ مِنها مَقاعِدَ لِلسَّمعِ". مشتق است دیگر، مقعد. مقعد یعنی چی؟ محل قعود. "مقاعدی برای شنیدن". اینجور بودیم که مینشستیم از آن نسبت به وحی شیاطین. "مقاعد سمع"، "مقاعد" برای سمع. میشود یک جاهایی داشتند شنود میکردند. جالب است. با سیستمهای عملیاتی اطلاعاتی خدا، تا یک دورههایی میتوانستند شنود بکنند. از دوره پیغمبر اکرم یا برخی دارد که تولد حضرت عیسی، دیگر اینها راههای شنودیشان قطع شد. بله. تا قبل شنود میکردند. شنود پایین میگفتند به مردم. حکمتی دارد، اسراری دارد. خب، "مقعد" یعنی محل قعود. از این جهت محدود، معین، محل قعود است. محل قیام نیست. محل خواب نیست. مدرسه، منام که نیست اینجا. مطعم که نیستش که. مدرسه محل درس است. بله، بله. اینجا که همه چی واقعاً همه چی هست. مکتبه، عرض کنم که مطعمه، مشربه، ملعبه (مَلعبه). دست ما مدخل صدق. "مدخل" چیست؟ اسم مکان. محل اتخال. "أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ". محل اخراج. "رَفَعْناهُ مَكانًا عَليّا". خود "مکان"، محل کانون، محل بودن. او را بردیم جناب ادریس به یک جایی. محل کُن، محلی که محل بودن است و در عین حال "علی" است. این "مکانًا" مفعول فی. "مقاعد" نه جای مفعول فیلم میتواند بنشیند. سد فاعل، سد مفعول، سد مسعود. کلمه "سد"، "مسط". مثل "جاری"، "مجرا". "نازل"، "منزل". "نازل"، "منزله". "جاری" میشود در محل جاری شدن. بله. فولنفی مقاعد. پس چه شد؟ چرا منصوب است آقای دکتر؟ "مقاعد مکان علیّا" این را فرمودید. چشم بسته بیدار بشود. حالا چشم بسته غیب بگوید. خیلی مشکل متخصص. چرا منصوب است؟ نکتهاش این است که جفتش میتواند باشد. جفتش میتواند بر مبنای استعمال لفظ مشترک اکثر از معنا که جفتش با هم میتواند باشد. بله. "ادخلنا" ما را به نحو داخل کردن صادقانه. "ادخلنا" ما را در محل داخل شدن صادقانه. سه هم ما رو داخل کن به نحو صادقانه، هم در جای "وَاَلْحَقْ مَكَاناً عَلِيَّا" آنجا مفعول فی ما کدام است؟ نعت مکارم. "وَلكِنِ انْظُرْ إِلى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني". اینجا شاید مثال کدام مکان است؟ پس "اَن سَقر مَکَانَ هُوَ مَكَانَ" اینجا مفعولاً فیه. برای همین منصوب است دیگر. میخواهد مضاف باشد، منعوت باشد، کاری به اینهایش نداریم. مشتق مکانی بود. جاه مشخص، مشتق است. بله. اسم مکان هم بود. اسم مکان هم همهاش مشتق زمانی است. اینجا اسم زمان است. "اِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً". شاید مثال کدام است حاج آقای کریمی ابوالفضل؟ آها، یا ابوالفضل ظرف هست، منصوب هم هست به خاطر اینکه اسم نشده. ولی مفعول فی، "اِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ" روز جدایی "كانَ مِيقاتاً". میقاتاً یعنی چی؟ خب نه. میقات حسن یعنی چی؟ میقات اسم زمان بر چه هیئت؟ زمان کیا بود؟ زمان توی "میقات"، اسم مفعول است. مفعال. "مفعال" را اصلشان را که اسم آلت بگیریم، ابزار وقت کردن، ابزار وقت متضاد. میکثار مبالغه در وقت. یعنی "یوم الفصل" اگر بخواهد مثلاً مبالغ خیلی وقت است. وقت است، یعنی وقت توش. یا بگوییم که ابزار وقت است. آلت یا زمان وقت است. مفعال. خیلی وزن خیلی زمان. یعنی مبالغه در وقت، یعنی وقت توش زیاد است. ویدیو ملاصدرا یک کسی میخواهد که بنشیند این آیه را رضوان الله. بله. "کان میقات" محل بحث ما، کامل بیرون. اولاً که مفعول الفی خبر کان است. ثانیاً تو خود هیئت اسم زمان بودنش هم مشکل داریم یک خورده غریب. اینجا شاید مثال چیست؟ صبح. کتاب ندارند را بخوانیم. سادات هم که مظلوماند. بله. "اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ" بله، آها. زمان وعده. زمان وعده ایشان کی بود؟ حالا خود صبح چه واژهای است؟ زمان مکان. مکان. صبح زمان. مبهم، معین، مع، جامد، مشتق، جامد. زمان. مفعول بله، یعنی مکان محدود هم، بله. مثالی که خیلی واضح است، بله. "دخلتُ الدار"، "ادخلوا سَلماً کافة". "دَخَلْتُ الدارَ"، "دارَ". "دخلتُ بیتاً"، "دخلتُ البیت". اکثراً مخلوطیهای "فتخالی" بَدخلی، "جنتی". بَدخلی "جنتی" چون جنتی آن چیزهایی که خیلی محدود است، این شاید به خاطر اینکه بالاخره شورای نگهبان اجازه نمیداده فی جنتی آقای محمدی. آن نوشته که کتاب آورده بود. بعد دیدم که تو آن نوشته مثلاً خانه و مسجد و فلان اینها همه برگ، یکی یک سوال نداریم. مساجد را که تو را. "بَیْتِیَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ" (بیت الطهارت تطهیر برای دخول). برای دخول و اینها که میشود. چرا زمان مکان مشکل نداریم. مثالهایش تو ذهن من واضح است. "دارَ". "دخلتُ الدارَ". جان؟ تو ذهن من از "دخلتُ الدارَ". "لَيْسَ فِيهِ غَيْرَ الزَّيْتِ". مسجد باشد. استعمال مهم است. سومیاش جان مفعول فیه نیست ولی مشتق زمانی هست. "میقات" که بحث داشتیم مشتق زمانی باشد آن مادهاش زمانی است. مشتق در واقع به آن معنا خیلی معنا نمیدهد، بیشتر به جامد میخورد. اگر مشتق هم بگیریم، مادهاش زمانی است، مشتقاش مبالغه است.
سومیاش جامد مکانی مبهم. "وَتَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَتَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ". یک وقتی این آیه را بحث کردیم اینجا. خاطرتان باشد. بله، یادش بخیر. چند سال گذشته، خیلی بود. "لا طلعت تتزاور آن کهفهم". و میبینی خورشید را وقتی طلوع میکند، آن خورشید "تتزاور"، تظاهر میکند از کهفشان. یعنی میآید زیارتشان میکند. لطافت دارد. "تتزاور عن کهفهم". کهفشان را زیارت میکند. رو کف، که ولایت اهل بیت محل خواب دیگر. مرقد است. "تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ". مرقد بوده. "لا تلیمین" از سمت راست، خورشید میآید تظاهر میکند. "وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ". وقتی غروب میکرد، قیچیشان میکرد از سمت چپ. تقویم خورد. خورد میبرد. استعاره در حد بینهایت. خیلی حالیش. خیلی شنیدید که ماجرا شد طلبه درس میخوانده. حالا درس و بحث بوده، وقت نمیکرده. صبح تا شب "سوتی مغنی" اینها را میخوانده. بعد شش هفت سال یک وقتی یک کتاب رومیزش "ریال العجب". این کی اینقدر سوتی بلد بوده؟ مغنی بلد بوده؟ بلاغت بلد نبوده. قرآن است. بله. تعجب میکند که کتاب عجیبی. همه اینها بلد بودن. کی گفته اینم ادبیات کار میکند؟ آدرس اگر ندهد. "شمال" هم چی بود؟ اسم زمانی جامد. "یمین" و "شمال" مکان. "ذات" را باز ما از باب اضافه. یعنی در اصل آن مفعول فی مضافالیه است. نکته بسیار مهم، بسیار مهم این است که گاهی چطور مضاف از مضافالیه کسب تعریف میکند یا مثلاً نکره میشود یا مذکر میشود یا مؤنث میشود، گاهی مضاف از مضافالیه کسب اعراب میکند. الرحمن. خیلی گیر افتاده بودند. "كلَّ يَوْمٍ هو في شأن". یعنی چی؟ گفتیم "کلَّ یومٍ یوم" چی بوده؟ ظرف بوده. مضاف ظرف منصوب شده. حال چیست؟ بله، بله. نکته مهم اینجا "ذاتَ یمینٍ" در واقع "یمیناً" بوده، "شمالاً" بوده. شده "ذاتَ یمینٍ". "ذات" هم اگر منصوب شده به خاطر مضافالیه شده.
و الحمد لله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...