کذباً؛ تأکید افترا بر دروغ پنداشته
افترا یعنی نسبت دادنِ امر باطل
نشوز؛ برخاستن از جای وظیفه
اعراض؛ کنارهگیری از زندگی مشترک
صلحاً؛ راهی الهی برای آرامش خانه
میل و انحراف در آیه نساء ۱۲۹
فریه؛ دروغی مقدر و ساخته ذهن
مفعول مطلق؛ لطیفترین ابزار بیان قرآنی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. درباره آخرین جلسهمان انشاءالله متنی باشد در بحث مفعول مطلق. کلمه "کذباً" در قرآن مواردی هست که استعمال شده. «فَمَنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا» یکی. و «فَمَنْ أَظْلَمُ» یکی، «فَمَنْ أَظْلَمُ» دو تا، که با افترا به یک معناست. لذا مفعول مطلق "افترا" مطلق تأکیدی است (انعام آیه ۲۱، یونس آیه ۱۷، انعام آیه ۱۴۴، انعام آیه ۹۳). بله. ۲، ۴، ۶، ۸، ۹ تا "کذباً" داریم که مفعول مطلق برای افتراست. مثل کلمه "مسخره" مثل "کذب". افترا میزند، "کذب" را مثبت میشود. حالا یا "کذب" را باید به معنای "کاذب" گرفت و "حال" بشود: افترا میزند در حالی که دروغ میگوید. یا "کذباً" مصدر باشد که باز تأکید بکند، افترا. انعام ۲۱، یونس ۱۷، انعام ۱۴۴، انعام ۹۳، هود ۱۸، کهف ۱۵، عنکبوت ۶۸، شورا ۲۴، سبا ۸، اعراف ۸۹، طه ۶۱. در همه اینها "کذباً" مفعول مطلق تأکیدی است.
یک جا "الکذب" دارد به جای "کذباً"، "الکذب". «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ». سوره صف، آیه ۴. "کذباً، الکذب"، شاید تفاوتهای بلاغی داشته باشد. یکی تغییر از نکره است، یکی به معرفه. مفعول مطلق که نمیتوانست باشد حال. چی؟ حال معرفه میتوانست باشد؟ بله. «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ». «الاسلام»! سوره صف، آیه ۴. چی چی میگویند؟ «مصحفیه تحریری الاسلام» معنا نمیدهد. افترا میکند، «یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ أَن یَّقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا» ؟. «یَقُولُونَ الْكَذِبَ». مشکل ولی، میگویند/ کذب را دروغ میگویند. چی را؟ نه. دروغ میگویند. همان دروغ را. معقول نیست. معقول نیست. نه نه. این مالِ وقتی است که معقول باشد، مفعول به معقول باشد. معقول نیست. این خود "کذب" را دارند میگویند. ما نمیدانیم چی میگویند. چی میگویند؟ نمیدانیم. اونو که میگویند "کذب" است، تازه برمیگردد به آن جمله. حالا این «یَقُولُونَ»، «یَقُولُونَ إِنَّ اللَّهَ ذُو وَلَدٍ»! حالا این «إِنَّ اللَّهَ ذُو وَلَدٍ» را برداشته، "کذب".
ادامه جمله قبلی «فَتَحْسَبُونَ أَنَّهُ قَدِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا» ؟ تحسینش نکرده. ماده "فریه" گفته "افترا". "افتر"، "فری"، "افترا" در مورد "کذبَه" و "قطع" با تقدیر. "قطع مسافت سیر" با تقدیر. مسافتی را با تقدیری طی کردن. "افترا" دروغی را پذیرفتن. بله. در مورد "کذب" یعنی جزء و قدرة الکذب علی الله. انگار این را برش زده، قطع کرده. برش. یک دروغی را برش زده بر خدا. تقدیر کرده کذبی را بر خدا. المفتری انما یقطع و یقدر. امر در برابر تقدیر میکند. نمیشود برنامهریزی میکند. درباره حق میشود افترا. برنامهریزی. اندازهگیری. تقدیر. تقدیر. تو اختراع "کذباً". اختراع میکند کذب را. تقدیر میکند. به این معنا درست میشود. تقدیر میکند، محاسبه میکند. دروغ حساب میکند بر خدا. دروغ را. «افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا». دروغی را دارد به حساب خدا میگذارد. دروغی را یعنی امر دروغین را میپندارد و آن را به خدا نسبت میدهد. همیشه اعتقادی به این معنا میشود. مفعول بهش "افترا" به معنای "تهمت" اینجا نیست. به معنای "پنداشتن" است. پنداشتن امر باطلی که به حساب آوردن. مثلاً «فَرِیّه» با «رَفِیّه». «کَفْتَرا نَبَند». یک چیزی را به غلط نسبت نده. چه چیزی را؟ مثلاً «کَذِب» و «افْتَرَى عَلَى اللَّهِ» ؟، مشکل ایجاد... نه. افترا علی الله کذباً. «أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ». ؟ «قُل أَفْتَرَیْتُم عَلَى اللَّهِ كَذِبًا». ؟ «هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرًى». ؟ سحری که به غلط پنداشته شده. به غلط پنداشتن. «مُفْتَراً». ؟ افترا به غلط پنداش. «مَّا هَذَا إِلَّا إِفْکُم مُّفْتَرًى». ؟ «مَن یُشْرِک بِاللَّهِ» دروغ. نه. دروغی را غلط پنداشتن. «مبتلا» با «کذب» هم معنا بگیریم؟ بله. اشترک اشتراک دو تا؟ بله. اصلاً ذهن نمیرود به سمت مفهوم مطلق با این معنایی از "افترا". باید هممعنا باشند تا هممعنا برساند که آن به جای این بیاید. بله. دیگر الان "کذب" و "افترا" یک معنا نیست. «سِحْرًا مُّفْتَرًى». ؟ نمیشد سحر دروغین. «وَمَن یُشْرِک بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِیمًا». ؟ کسی که شرک به خدا داشته باشد، افترا کرده اسم عظیمی را. یعنی به اسم عظیمی دروغ زده؟ نه. اسم عظیمی را به غلط پنداشته. درست شد. معنای "کذب" تو "افترا" نیست. معانی مثبتم استفاده بشود. هرچند تو قرآن «إِنْ أَفْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرَامِی وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ». ؟ «إِنْ أَفْتَرَیْتُهُ فَلَا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئًا». ؟ «کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ». «قَالَتْ یَا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئًا فَرِیًّا». خیلی خیلی واضح «فَرِیًّا». اینکه آوردی، شیء «فَرِیًّا» یعنی یک چیز دروغینی آوردی. این که واقعیت دارد. که یعنی ما یکونُ قَطْعِیًّا لا تقدیراً. ؟ این امر از احدوثه ؟ تو. مقدره. مجزه و جریان قطعی مُقْتَل لم یکن له سابق و هو من سَنَّی که به خصوص. یعنی یک چیزی آوردی که غلط پنداشتی. که بچهات است. بچهات نیست. بچه یکی دیگر است. «شَیْئًا فَرِیًّا». «فَرِیّ» را داشتیم، این آیه را به مناسبت آن یک چیز خواندیم. «فَرِیًّا» امرال نوکرَ. ؟ به نظرم در هر صورت، یکی دیگر از جاهایی که تو قرآن داریم «فَرِیّ» ؟ باز هم مراکز نمیدهد. در هر صورت، حالا تو قرآن «قَرْضًا» و «أَغْرَاضٌ» ؟ «قَرْضًا حَسَنًا». ؟
وقتی تو قرآن آمده، مفعول مطلق "حسنه"ای که آمده فقط عاملش "اغرضه". «أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا». «أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا». حالا خود "قرض" خیلی لطیف است. "قرض" یعنی چی؟ "مقراض" یعنی چی؟ قیچی. مقراض اسم چیه؟ بر وزن مادهاش چیه؟ مادهاش "قرضه". مقراض دارد قیچی میکند. مال تو را قیچی کنم. "حسناً". قیچی کردن قشنگ. خوب قیچی کنی. مال تو و اینا همه دارند ویلا میخرند. قیچی میکند. اونم که خب حالا. «أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا». "اغرض" یعنی چی؟ یعنی قیچی را دست خدا بدهی. خب چرا «أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا»؟ قیچی بهدست خدا بدهی که او قرض حسنه بکند. اگر قیچی را بدهی دست او ببرد، او هرجا ببرد دو برابر پر میکند. «یُضَاعِفَهُ لَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ». ؟ اقرب لا قرض الحسنه. بله. تغابن ۱۷، حدید ۱۸، بقره ۲۴۵. جالب است این سوره سه بار توش بحث قرض حسنه آمده. اسراء ۶ تا سوره است. بقره ۲۴۵، حدید ۱۱، مزمل ۲۰، مائده ۱۲. ۶ سوره "قرض" تو همهاش مفعول مطلق. سلام علیکم. بله. مثالهای دیگر هم گفتیم. «أَنْبَتَنَا نَبَاتًا حَسَنًا». «تَقَبَّلَهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ». «أَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا». گفتیم اینها عامل و مصدر از یک ماده هستند، ولی از یک هیئت نیستند. صیغهها فرق میکند. یکی ثلث مجرد، یک ثلث زُهری. ؟ «ضَرَبْتُ اللُّصُوصَ سَوْطًا». لصوص یعنی چی؟ دزد، راهزن. لصوص راهزنان. «ضَرَبْتُ اللُّصُوصَ سَوْطًا». سوره دزدی. پنجم. لصوص. سوطان. راهزنهایی که پا شدند رفتند. لصوص، راهزن رو. سوطان. یک شلاق. شلاق. این در واقع انگار چون "سوط" با "ضرب" یک معنا دارند دیگر. شلاق زدن بوده. در واقع زدم یعنی شلاق زدم. شلاق زدم. یک شلاق. مفهوم مطلق عددی ما. و "اَیّ" و "ایو" رو هم که گفتیم. خیلی مفعول مطلق میآید. «سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ». یعنی منقلبی ؟ ما منقلب عجیباً. ؟ «یَنْقَلِبُونَ أَیَّ مُنْقَلَبٍ».؟ بوده دیگر. «سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ». ای منقلب. ای منقلب. منقلب هم هست. چرا منقلب؟ اسم مکان. اسم مکان از چیه؟ «انقلب ینقلبون». اسم مکان توی ثلاثی مزید بر وزن مفعول میآید که میشود منقلب. میشود منقلب. قلب. «ینقلبون»، انقلاب یعنی چی؟ پذیرفتن قلب. قلب یعنی دگرگون. دگرگونپذیری. به زودی خواهند دانست کسانی که ظلم کردند در چه مکان دگرگونپذیری، دگرگونی خواهند پذیرفت. خوب پذیرفتن. «وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ». ؟ تابع قلب انفعال مُطابعه ؟ است معنایش. بله. انقلاب فعل نمیگیرد. مطلق نمیگیرد. مطلق میگیرد. "به" نمیگیرد. پس مفعول مفعول مطلق. آن هم منصوب. فعلش لازمه. هیچ اشکالی هم ندارد. چرا "فیه" میگیرد. مفعول له میگیرد. بله. میگوید «جِئْتُ إِکْرَامًا». تو زیارت زیارت امام رضا. «آئزن راجین». ؟ آمدم در حالی که مثلاً یا از سر چی آمدم؟ «زِیَارَتًا» از سر زیارت یا «زَائِرًا». ؟ در حالی که زیارتکننده. هم حال میگیرد، هم مفعول له میگیرد. تمییز میگیرد. تو که آمدم به سوی تو. یعنی الیک. این جوری روش بحث است. که ضمیرهای منصوب را میگیرد. خیلی وقتها اینها، متعدی نمیشود با مستقیم. اسم متعدی میکند. ضمیر منصوری ؟ متعدی است بهش. توجه داشت. کل، بعض، ایوب. اینها هر کدام میآید به مصدر اضافه میشود و مفهوم مطلق میشود. «فَلَا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَةِ». «کُلَّ مُعَلَّقَةٍ». ؟ «فَلَا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ». یعنی چی؟ گرایش. انحراف. انحراف. هر چیزی یا به چیزی. این میشود "میل". از چیزی را برگرداندن. به چی؟ به چیزی رو کردن میشود "میل". مطلق انحراف را بهش میگویند "میل". سوره نساء، آیه ۱۲۹. به دردمان میخورد. این آیه از ۱۲۸ بیا بخوانیم. «وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا». شرطی است. کدام جمله شرطیه؟ بله. «إِنْ خَافَتْ امْرَأَةٌ» بوده. جابهجا کردی. فاعلش نیست. مت متداست که فعلش دارد تفسیرش میکند. «إِنْ أَحَدٌ». ؟ بله. اینستاگرام. «فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا». که خب، آن "فلا" میشود جزای شرط. خوب. «خَافَتْ» یعنی چی؟ میترسد. ترسید. حالا سر جمله سرش آمده. "إن" اگر ترسید. اگر خانمی ترسید. «مِن بَعْلِهَا». از شوهرش ترسید. آها. به خاطر نشوز ترسید؟ به خاطر نُشُوزَش؟ ؟ کدامش علت کدام است؟ اول نشوز آمد، بعد ترس؟ یا اول ترس آمد، بعد نشوز؟ یا هیچ کدام؟ هیچ کدام. «نُشُوزًا» چیه؟ تمییز است. از چه جهت؟ ترسید از جهت نشوز. نشوز یعنی چی؟ ناسازگاری. سرکشی. هم زده. سرکشی قشنگتر است. اینجا میشود. گفته: تحرک در ارتفاع. بالا. بلند شوید. بلند شوید. «فَنُشُوزُهُنَّ» پا شدن. باید تبعیت کند. تابع باشد. اینجا تابع نمیشود. نه بلند شود. جابهجا شود. جابهجا شود. یعنی این پایینتر از شوهر باید باشد. تبعیت. بیاید بالای دست شوهر. زن دارد میترسد شوهرش از نشوز شوهرش دارد میترسد. «إِنِ امْرَأَةٌ». آن خانم ترسید از شوهرش. آن خانم از چه جهت از شوهرش ترسید؟ از خودش ترسید؟ نه. نشوز شوهرش ترسید یا از اعراض شوهرش ترسید؟ حالا نشوز چیه؟ نشوز یعنی کسی پاش را جابهجا کند. ترسید. مرد پاش را جابهجا کند. نشوز مرد یعنی چی؟ حالا ایشان توضیح میدهد. میگوید که: «إِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مِن وَظَائِفِهَا طَاعَةُ الزَّوْجِ». ؟ ۳۴اش آنجا از نشوز زن گفته و «وَ اللَّاتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ». ؟ یکی. آیه ۱۲۸ در مورد مرد گفته. هم مرد ناشز داریم، هم زن ناشز. جفت. حالا میگوید که: وقتی که زن که از وظایفش این است که اطاعت زوجش را بکند در برنامههای صحیح و تسلیم امر باشد در امور عادله. نشوز از زن اینجا میشود خلاف عدل و حق و عشره سالمه (معاشرت سالم). پس ناچار از تنبیه به قول و موعظه حسنه. میگوید: وقتی اینها از نشوز زن ترسیدید، «فَاعِظُوهُنَّ». وقتی که از نشوز زن ترسیدید، اول موعظه کنید. «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ». ؟ بستر را جدا کنید. «وَ اضْرِبُوهُنَّ». ؟ «فَلَا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا». اگر اطاعت شما را کردند بر ایشان راهی نجویید. گردش خوردن. دیدم یک بار تو بحث تفسیر این را. همان اصل واحد وقتی گرفته نمیشود، آدم به این مشکلات میافتد. میگوید: آقا «فَاضْرِبُوا فِی الْأَرْضِ» داریم. بزن به زمین. سفر. سفر. اول موعظهاش کن، بعد بستر را جدا کن، بعد ببرش سفر. کدام آدم عاقلی زنی که دارد سرتق بازی در میآورد، اول آدم «شُو» آدم نمیشود. امشب کنارت نمیخوابم. سفر. حدودش را روایت مشخص کرد. خودش اطلاق دارد. روایت قید زده که این مطلق ضرب نیست. مفهوم مطلق هم ندارد. وزن «ضَرْبًا». ؟ هر جور شده بزنید. حالت چطور؟ مسواک بچهها شلوغ میکنند، گوششان را میگیرم. آرام. این پایین. پایینش. چند دقیقهای بعد میگوید: آرام بچرخانیا. پسر ما میگوید: آرام بچر چرخاندم. خیلی خوبی. انشاءالله که اهل علم باشد و کتابخانه بوستان علماست. امشب تو این بوستان علما وارد شود.
خوب. پس ناچار از تنبیه به قول و موعظه حسنه. وقتی که موعظه نپذیرفت و متنبه نشد با موعظه، لازم است که عمل بکند آن مرد به آن تنبیه عملی به هجره. از او فاصله بگیرد و ترک کند او را در رختخواب تا توجه و تنبه برای زن حاصل شود. وقتی که اثر نداشت این عمل و فایده نداشت، «فَلَا لَزِمَ أَنْ تَعَامُلَ بِشِدَّةٍ». ؟ این نشوز بر خلاف حق و وظیفه الهی است. وگرنه این وقتی است که مال برخلاف حق باشد و بر حاکم است که بین این دو تا به حق حکم بکند. یا «إِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ». ؟ نشوز مرد چیه؟ این تمایلی به زندگی پا شده از زندگی رفته. نشوز مرد پا شده رفته. نشوز یعنی پا شده رفته. پاش را درختی! ؟ یعنی اصلاً دل به این زندگی ندارد. کاری به این زندگی ندارد. مرد باید بنشیند تو زندگی. طلاق عاطفی. بله. و وقتی که از وظایف لازمش عشره حسنه است و تامین حیات برای اهل و اولادش، لازم است که وقتی که نشوز داشت بین این دو تا صلح داده بشود و موارد اختلاف با مذاکره بین دو تا رفع شود. بله. اینها که چیز نبود که. علم حضوری که نبود. علم حضوری بودند که فرمودند که اینجا صلح بهتر است. نشوز در هر کدام تحرک در ارتفاع است از عمل به وظایف. از عمل وظیفه بلند شده رفته و بنشیند سر وظیفه. سر پستش نشسته. نشوز یعنی کسی سر پستش نباشد. چقدر قشنگ است. در هر دو معنی. «إِلَى الْعِظَامِ کَیْفَ نُنشِزُهَا». ؟ به استخوان نگاه کن. ما چه جور انشازش میکنیم. یعنی چه جور استخوانها را حرکت میدهیم. بعضی را روی بعضی میآوریم. مرتب سر جا میزنیم. جا میزنیم. جا انداختن. از سر پست بلندشده رفته. خب آنجا میگوید: «فَنَنْشُزُهُنَّ» ؟ یعنی بلند شوید از سر جات. بلند شوید. سجاد بلند شو. بلند شدن، درست شد. مرد از سر جایش بلند شود، زن از سر جایش بلند شود. بعد تازه "بعلها"، تعبیر "بل" که وقتی عرض کردم. خیلی لطیف قرآن ترجمه لطایف را نمیآورد دیگر. الان کدام ترجمه لطایف را میآورد؟ لطیفه دارد. چقدر ظریف است. چقدر زیباست. کدام زدم رفت دیگر. خب. پس اگر ربطی به بحثمان نداشت. ربطی به نشوز یا اعراض. پس اگر ترسید. یکی از نشوز مرد است، یکی از اعراض من. پس نشوزاً؟ اعراضاً؟ ؟ چی بود؟ تمییز. نشوز هم پس مصدر: نشور. از سر جایش برخاسته رفته. اعراض: ول کرده رفته. نشوز بله. یعنی مرد تو خانه هست. حالا بیرون نفقه میدهد. این اعراض. نمیآید. بداخلاقی نداشته است. باید علت باشد یا معلول. یا باید خوف معلول نشوز باشد یا باید نشوز معلول خوف باشد. یعنی خود خوف جنسش خوف است. یعنی خافت از این جهت میترسد. از جهت نشوز. آهنگ معلول است. معلول نمیخورد به نظرم. میترسد به خاطر نشوز. خانمش میترسد و خیلی به اعراض نمیخورد. یعنی اعراض کرده بعد میترسد یا میترسد شوهر اعراض کند. میگوید: واسه همین میگوید: بیایند صلح بدهند. میترسد. ترسش از خود نشوز است. میترسد از حیث نشوز است. میترسد از حیث اعراض. در عرض آمدن. در عرض چیزی بیاید میشود اعراض. کنارهگیری. «فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا». اینجا اشکال ندارد برای این دو تا که «أَنْ یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحًا». صلح دهد بین ایشان. اینکه اصلاح شود بین دو نفر صلحی. این "صلحاً" چرا منصوب است؟ از چی؟ مگر «یُصْلِحَا» مصدرش نمیشود اصلاح؟ خوب. و «صُلْحٌ خَیْرٌ». صلح هم آقا بهتره. دوقلو مکتب القرآن میروند دبستانی. گفت که: رفتند پیشدبستانی و اینها. بعد دعوا. بحث قرآنی وسط دعوا داشتند. آن یکی، آن یکی را داشت میزد. وایسا. گفته: «وَ صَلِّحُوا خَیْرًا خَیْرَ». ؟ «عَلَیْکَ» با ادب این پسر. «وَ إِنْ أَرَدْتَ شَهْوَتَ الْأَنْفُسَ». ؟ «أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحُّ». ؟ احضار شد نفوس را و شح را. «شُحُّ» یعنی بخل. حالا آن فلانی افتاده. «نُفُوسٌ» درش. احضار شد شح. «وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا». «خَبِیرًا» پول. «کَانَ خَبِیرًا کَانَ»، حالا «لَن تَسْتَطِیعُوا». حاج آقای کریمی «خَبِیرٌ کَانَتْ». «کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا». «کَانَ» آن خدا. «کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًاء». ؟ جان. نه. قبلاً گفتیم موکد معبد ؟ نیست. «وَ لَن تَسْتَطِیعُوا». خود همین آیه هم شاید مثالش. پیغمبر نتوانست ایجاد عدالت بکند. «لَنْ تَسْتَطِیعُوا» هرگز نمیتوانید. هیچکس نتوانست. هرگز هیچکس نتوانست. این همه میتوانی. آیتالله مکارم شیرازی توانست. یک مقدار پسته آوردیم اگر مثلاً یک تکه باشد، یک دانه سیب آوردند میگوید: بروید از بازار مثل همین را بخرید. یکی برای آن خانه. بعد یکی. بله. «وَلَن تَسْتَطِیعُوا أَن تَعْدِلُوا». نمیتوانید استطاعت ندارید که عدالت داشته باشید. عدالت ایجاد کنید بین نساء. «وَلَوْ حَرَصْتُمْ ۖ فَلَا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَةِ». به نحو تمام منحرف نشوید. ولش نکنید. «فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَةِ». که آن خانم را «کَالْمُعَلَّقَةِ» کنی. یکی که آمد نوک آمد. به بازار سلام علیکم. آن کهنه بشود. «دِرَازَا»؟. خانم دومی که آمد. اولیه را خلاصه رها کنید. عدالت نمیتوانید داشته باشید ولی ولش هم نکنید. «لَا تُفْسِدُوهَا کُلَّ الْبَسْطِ». ؟ «إِذَا مَزَقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ».؟ «مَزَّقْنَاهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ».؟ «سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ». اینها همه اضافه به مصدر شده و آن مضاف میشود مفعول مطلق. بحث مفعول مطلقمان هم تمام شد و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...