مفعولفیه در تمرینهای قرآنی
«یوم»؛ ظرفی برای معنا و حقیقت
نعت یا اضافه؟ تفاوت نحوی «یوم»
بلاغت قرآنی در ساختار زمانی
«وراء»؛ مفهومی فراتر از پشت
روایت اعتکاف در سه روز نخست
غسل جمعه؛ از اول روز تا غروب
روزهای حرام برای روزهداری
زمان و مکان؛ دو ظرف معنوی قرآن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. خب، چند تا تمرین برای مفعولٌفیه داشته باشیم. حالا، باز نکته از آیات قرآن، اگر بشه مطرح، من آیات رو میخونم. حالا شنیداری اگه بفرمایید مفعولٌفیهاش کجاست.
«کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ أَیّاماً مَّعْدُودَاتٍ.» (بقره، ۱۸۳-۱۸۴) "معدودات" هم میشود "نعت".
«سِیرُوا فِیهَا لَیَالِیَ وَ أَیَّاماً.» (سبا، ۱۸) لیالی چرا شد لیالیَ؟ لیالی، جمع چیست؟ جمع مکسری که بعد الف دو تا مثل مساجد، غیر منصرف.
خب، «وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ.» (بقره، ۱۴۴)
«وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ.» "شطر" مجرور شده بهمن؟ مبنی هم هست. جل شطرَ، محلّاً "مسجد الحرام". اصل شطر یعنی چی؟ بله، میگه شرطش یا شطرش از اصطلاحات رایج شیخ انصاری است. "شرط الصلاة" او "شطر الصلاة". شرط یعنی در بیرون، مقدمه بیرونیاش باشه. حالا خود "شطر" یعنی به سمتش، جهتش، داخلش. «فَوَلِّ وَجْهَکَ» صورتت رو برگردان «شَطْرَ الْمَسْجِدِ» به سمت مسجد.
«لَا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ.» (آل عمران، ۱۹۴)
«یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَراً.» (آل عمران، ۳۰) "کل" مضافالیه "یوم" اضافه میشود به جمله. "یوم" اضافه شده به جمله. "محضرا" چیست؟ مگر نگفتیم یوم تجد کل نفس... "محضِراً" در حال اقتضا میتواند مفعول دوم "تجد" باشد. چرا "کل نفسٍ" نیست؟ «تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرا.» در سوره آل عمران آیه ۳۰. "محضراً" شده این. این میخوره مفعول "تجد" باشه. ولی "کلّ نفسٍ" چرا مرفوع است؟ آها، احسنتم. داشتم خطابی میگرفتم. هر نفسی مییابد. این صیغه ۴.۷ نیست. "کلّ" چون اضافه به نفس شده، کسب تعریف اح. خب، پس "محضرا" میشود مفعولٌبه "تجد".
«أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لَّا بَیْعٌ فِیهِ.» (بقره، ۲۵۴) «أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ.» اینها ممکنه که توش مفعولٌفیه نباشه. ممکنه یک چیز دیگر باشه. خب، در واقع مفعولٌفیه. ولی اعرابی نه، درسته. «لَّا بَیْعٌ فِيهِ.» روزی بیاید. خودش فاعل شده. یوم فاعل شده. مفعولٌفیه نیست. الان اینجا ما کل این سیستم "کلّ" و "من قبل" و فلان و اینها در معنا مفعولٌفیه، ولی از جهت اعرابی نداریم. "یومٌ" فاعل یَأْتِی است. نه ظرف داریم. نه ظرف داریم. مسکنی تفاوت دارد. ظرف، آن هم بله. مضافالیه "من قبل". بله دیگر. قبل از اینکه آن روز بیاید. توش نیست.
«قَالَ اللَّهُ هَذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ.» (مائده، ۱۱۹) "یوم" اضافه چی شده به «یَنفَعُ الصَّادِقِينَ»؟
«وَ اتَّقُواْ يَوْماً لَّا تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً.» (بقره، ۴۸) آن جمله که نعت برای یوم. خود یوم چیست؟ احسنتم. چرا اینجا خود روز در نظر... احسنتم. نسبت به روز تقوا داشته باشد. نه در روز. نسبت بهش انجام میشود. مفعولٌفیه درش انجام میشود. بترسید از جایی. نصب خاصیت اضافه. تفاوت نعت و اضافه چی بود؟ الان میگویم که "کتاب زید" با "کتاب زیبا" تفاوت اینها چیست؟ تفاوت معنایی اینها الان چیست؟ "کتاب زید". در "کتاب زید" یعنی زید چیزهای دیگری هم دارد. یکیش این کتاب. و "کتاب" همه حقیقتش یعنی کلش بشود؛ جزوش بشود "زیبا" یعنی وصف همش. کلّاً "کل" اینجوری مضاف داشتیم. در نظر بگیریم. اون رو مضاف فکر کنم به جمله منفی اضافه نمیشد. مضافالیه میتوانست یک جمله باشد. منفی باشد. مشکل نداشت. یک چیزی در ذهنم هست. حالا.
«وَ اتَّقُواْ يَوْماً لَّا تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً.» روز مفعول؟ نه. آنجا وقتیکه چی میشد؟ نعت میآمد براش. «هَذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ.» خبر. "یوم" خبر. مشکل اینه که بخواهیم چیز بگیریم. خبر. نه، میخواهیم اضافه بگیریم یا منعوت بگیریم. اضافه شده خبر. «هَذَا يَوْمُ.» اضافه بشود یا منعوت بشود.
مفعولٌبه با غیر مفعولٌفیه. تفاوت «لَا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ.» اینجا اضافه شد. اضافه به کلمه "یوم القیامة". "یوم فلان روز فلان" یا روزیکه فلان ویژگی را دارد. تفاوت اینها چیست؟ "یوم عاشورا". "یوم" یا "یوم عاشورا". «لیتکم فی یوم عاشورا کنتم تشهدون عاشورا.» ایکاش روز عاشورا بودید. "یوم عاشورا" اضافه شده دیگر. "یوم عاشورا" نیست. خب. روز عاشورا. روز دهم. روز دهم. معمولاً فکر کنم مثلاً این چیز هم هست. چرا حالا آن بحث جملهاش به کنار. یک چیزی که به ذهن میرسد این است که بین حدث بودن و جامد بودن. چون مضافالیه معمولاً جامد است دیگر، ها؟ مشتق در برابر حدث. درباره حدث چی بود اسم؟ این اسم ذات و اسم عین داشتیم. اسم ذات به اشیا میخورد. درسته. اسم عین حدث بود؟ اسم عین اسم مثل بار میشد. شد، مشتق در مقابل بله. ذات و چیست؟ ذات و معنا. معنا چی بود؟ ذهنی و خارجی. ذات و معنا. معنا چی بود؟ "زید" رو اسم ذات. "ضرب" رو اسم معنا. میگرفتیم. "ضرب" اسم معنا بود. هر مشتق و هر جامدی هم اسم ذات بود. اینجا تفاوت یک چیز دیگر است. باید دقت کرد. جمله مضافالیه ما باشه. با سلام و پیام تسلیت.
«وَ سَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ.» (مریم، ۱۵) "یوم وُلِدَ" روزی که به دنیا آمد. به نظر میرسد که اینجا یک معنای وقتی مضافالیهاش میآید، یک جوری بوی مصدر. روز به دنیا آمدنش. روز از دنیا رفتنش. «هَذَا یَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ.» روز نفع رساندن است. این روز نفع رساندن است. بترسید روزی که این جوری است. مضافالیه وقتی بشود بوی مصدر میدهد مضافالیهاش. ولی وقتی نعت بیاید بوی مصدر نمیدهد. این یک تفاوت اینجوری به ذهن میرسد. خود جمله به ذهن میآید. روزی که این جوری است. این ویژگی را دارد که نفسی از نفس جزا داده نمیشود. ولی آن یکی روز نفع رساندن صادقین و صدقشان. یک جورایی به نظر میرسد. شاید هم باز خیلی تفاوتی نداشته باشد. نمیدانم. بعد مراجعه بکن. قدما چه گفتهاند.
«وَ تُسْوَدُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ.» (آل عمران، ۱۰۶) روز سفید شدن چهرههایی. مثلاً روزیکه چهرهها سفید میشود مضاف است. ولی اگر «و یوم تبیضّ وجوهٌ» میگفت، چی بود؟ یک تفاوتی حتماً دارد دیگر. قرآن که فرق نمیکند. ولی قرآن است. الان چیزی یادم نیست. مراجعه بکنیم. یک سری چیزها باید سوال باشد. آدم بعداً به مرور. آره. انس با قرآن. توی تفاسیر یک دفعه یک نکتهای باز میشود برای آدم. این آیه رو شاید صد بار روش فکر کرده بودم.
«ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.» (نحل، ۱۲۵) دیشب از آدم روحش به پرواز در میآید. چقدر این مرد عم رضوانالله، بحث و تفسیر کرده. آخر میگوید چرا به ترتیب این سهتا رو آورد؟ یک عده گفتند که دستهبندیش این است. رایج هم همین است. میگوید: اول افراد منطقی که با حکمت باهاشون صحبت. اخلاقی با موعظه حسنه. و جدلیها، جدال. این به خاطر اینه که حکمت جزو خوب نیست. هرچی از حقیقت است برای همین اول آورد. موعظه دو نوع حسنه و سیئه دارد. جدال سه نوع صحیح، حسن، احسن. چون این یک نوع، آن دنیا، به ترتیب آورده. بعد جدال هم با یک سیاق دیگر آورد. «و جادلهم». چون اصلاً جدال خیلی قرآن کاری ندارد. جدال برایش ارزش نیست. بیشتر حکمت و موعظه حسنه. «ادعُ الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه.» و همین دو تا دعوت کن. «و جادلهم» واسه یک سه جور دعوت کن. میگوید: نه، دو جور دعوت کن. آن برای جدال است. آن دعوت است. یعنی دارد میآید خراب کند. وایسا خراب نکند. دفاعی. دو تا حمله است. یک دونه دفاع است. حملهاش با چیست؟ حکمت. موازی. خیلی زیباست. نه عطف است. ولی عطف بالحکمة و اینها نیست. عطف «ادعُ». «ادعُ» و «جادل». دعوت کن و جدال کن. نه نه. توی همان سیاق است. توی همان بحث نه اینکه به سه تا چیز دعوت کن. با دو تا چیز دعوت کن. با یک چیز هم جدال کن. نه. از ادعو خارج است. عطف به ادعو است. از محتوای ادعو خارج است. "اکتب" مثلاً یا "اکتب کتاباً" و فلانی، ده تا چیز مصداق کتابت است. ولی این رو آورده عطف به خود فعل کرده. در ردیفش دیگر. یعنی فعلش در ردیف دعوت است. اگر نباشد، بله بله. یک چیز دیگر است. بعد نگاه کردم دیدم که شهید موسوی مثلاً ۴، ۵ این رو بحث کرده. ولی آنی که علامه گفته یک چیز دیگر است. این است که الکی نیست شهید مطهری میگوید: و ۲۰۰ سال تدریس بشود تا فهمیده بشود. برای همین چیزهاش دو خط نوشته. تفسیر امیر. حالا این رو کسی مثلاً این جوری بیاید روی الم کار بکند. یک جاهایی علامه، یوم رو که اضافه شده یک جوری معنا میکند. یک جایی خیلی وقتها این هنر چیز. هنر شیخ انصاری به این است که خیلی عجیب است شیخ انصاری. اینها روش شیخ انصاری است. شیخ انصاری میآید یک جاهایی از یک تبادلات و ارتکازاتی از آن فقیه فقیه دیگر استفاده میکنیم که خود طرف اصلاً حواسش نیست. از آن ضمیر. روانشناسه ضمیر ناخودآگاه استفاده میکنیم. چیکار؟ دقیقاً. احسنتم. این خیلی مهم است. مثلاً در تفسیر خیلی خیلی مهم است. خیلی هم استفاده. آقای فلانی چرا مثلاً توی بحث بحث عقود، میگوید: چرا تو فلان جا که رسیدی این رو نگفتی؟ چرا اونجا که رسیدی این رو نگفتی؟ اینجا که رسیدی این رو داری میگویی. اصلاً طرف میگوید: من اونجا نگفتم که. بله. بیا ببین چی گفتی. اینجا این رو گفتی. ببین خودت ارتکازت به این بوده که این اینجوری نیست. اینجا الان گیر کردی. به خاطر آن روایت دارد بهت ذهنیت میدهد. روایاتش ضعیف است. میگویی: سندش هم قبول ندارم. ولی وارسی میکند. این خیلی مهم است. اینجوری آدم اگر تفسیر بخواند مخصوصاً تفاسیر مثل المیزان. علامه دارد یک کاری میکند. خودش شاید حواسش هم نباشد. عنوان هم یک جایی یوم اضافه شده دارد این طور میگیرد. یک جایی نعت آمده دارد این طور میگیرد. در اثر انس و مداومت با قرآن، آن قوه عاقله فعال شده است. خودش نمیداند اسمش چیست. نمیتواند تفکیک کند. احسنتم. خیلیها که میآیند در علم، علم یا توسعه پیدا میکند. همینهاست. یعنی همین کارهایی که قبلیها کردند. عنوانگذاری میشود. در تفسیر این طور میشود. در اصول این طور میشود. مثلاً واژه اطلاق نبوده. قرن دوم، سوم، چهارم. قرن هفتم، هشتم. مثلاً واژه اطلاق درآمده. یا مثلاً حکومت و ورود که شیخ انصاری یک قرن وارد فقه اصول کرده. حکومت که از آن اول همه یک کاری دارد وسط میکند که آن وقتی این روایت آمد، میگوید: این دارد اون رو یک کاریش میکند. نمیدانی اسمش چیست. من دارم خود کشف این هم خیلی تیزهوشی میخواهد. همه اینجا که میرسند یک کاری دارند میکنند ولی هیچکس اسمش را نمیداند. بحثهای خارج استاد خیلی با ظرافت کار میکرد که مثلاً در بحث الغای خصوصیت چرا همه اینجا که میرسند میگویند که این مرد و زن خصوصیت ندارد. اونجا که میرسند میگویند مرد خصوصیت (خصوصیّت) دارد. با چاقو سر یکی رو ببر. میگوید: خب من رفتم با چیز بریدم. با تیغ موکتبری بریدم. همه میفهمند که این «چاقو» خصوصیت ... حالا اگر گفت که برو فلان جا فلان کار بگو. چرا اونجا همه نمیفهمند؟ میگوید: مثلاً مرد با حوله مثلاً باید بیاید بیرون. بر فرض با حوله سفید مثلاً لنگِ چی چی؟ مرد مثلاً در نمازش باید این طور باشد. چرا اینجا هیچکس نمیفهمد که این مرد همان مرد و زن و مرد باشد. بچه باشد. کوچک باشد. پیر باشد. جوان باشد. همه رو. یک جاهایی میفهمند. اینجا نمیفهمند. این چرا؟ این یک چیزی در ذهن عرف است. یک کاری دارد صورت میگیرد. ما اسمش را نمیدانیم. وقتی شما آمدی عنوانگذاری کردی در روانشناسی اینها هم همین است دیگر. میگوید: این مثلاً کودک درونه. این جاها کودک درون دارد فعال میشود. اینجا فلان چیست؟ اینجا فلان چیست؟ اینجا فلان حس است. اینجا این که این جوری برخوردی دارد به خاطر نارسیسم بالاست. با این که همه میدانیم یک مشکلی دارد. این جوری برخورد میکند. من یادم هست روانشناسی که یک مقداری حالا خواندیم و کار کردیم اینها. تشخیص بعدی که مثلاً یک خانمی نارسیسم (نارسیست) قابلمه داغ را اگر برداشت خیلی پایین است در حد مریضی. اگر برداشت یک خورده اول سر و صدا کرد. با دستمال برداشت. این نرمال است. اگر از آن دور وایساده اوه اوه داغ. بعد تازه برداشته و با ۱۰ تا چیز و نمیدانم ۱۰۰ تا دستگیره و فلان و اینها. کلی سر و صدا کرده. آورده سر سفره گذاشته. سوختم. فلان شدم. بدبخت شدم. چی شدم. این نارسیسم (نارسیست). خب این خود این ما میفهمیم مثلاً این خانم با خانم یک تفاوتی دارد. شما زن عشایر مثلاً میآید دستش هم چاک خورده. دارم. قطره قطره خون میآید. عینِ خیالش هم نیست. دارد مشک میزند. آن زن سوسول تهران. یک فیلمی ساخته بودند شهرستان روستایی و تهرانی جابهجا شده بودند. نمیدانم دیده بودید اینها رفته بودند روستا. این زن تهرونی باید میرفت گاو رو میدوشید و بزرگ چی بیرون میبردند گوسفندها رو؟ چرا و اینها. آن مرد روستایی آمده بود بعد میرفت رانندگی میکرد. مسافرکشی در آزادی. خیلی چیز عجیب غریبی بود. از روستا پا شده آمده فلان فلان شده. اون هم رفته بود اونجا. مصیبت داشت. سوار الاغ نمیتوانست بشود. خیلی قشنگ. بعد قشنگ میدیدی این دو تا زن یک تفاوتی با هم دارند. این زن روستایی انقدر راحت ریلکس. اون زن شهری دستش به هیچی نمیزد. و یک تفاوت. این عنوانگذاری مهم است. بعد شما عنوانگذاری که کردید دیگر قشنگ تو فضای علمی زبان باز میکند. راحت میشود تفاهم کرد. تکلم کرد. این خیلی مهم است. ادبیاتی که این همه در موردش صحبت شده. اینها همه، عرض کردم برای همین است. در ادبیاتی که اینقدر صحبت شده. اینقدر حرف زدیم. اینها رو نداریم. هنوز ادبیات هنوز جای پیشرفت دارد. ولی این جاهاش. این جاهاش که به درد قرآن بخورد. اینی که ما میگوییم باید محور محوریت قرآن باشد. برای همین است. میگویند: آقا هست دیگر. ادبیات دیگر به همه قشنگ همه چی رو رسانده. رسانده. کو؟ پس چرا ما نمیفهمیم؟ اینجا معلوم میشود که یک قواعدی دارد. آنیکه در فضای قرآن نبوده اصلاً نیاز به این قواعد نداشته. آن میخواسته برود عرف عرب را بفهمد. عرف عرب که این ظرافت قرآن درگیرش باشد. میگویند: یک حالا نکتهای بود که به نظر نکته مهمی بود.
خب، «فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ.» (بقره، ۱۸۵) حالا اینها رو فقط سریع عرض میکنم. «فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهْرَ.» الشهر، ماه را. این چیست؟ مفعولٌبه هم باشد. هر که شاهد بود ماه را. یا کسی شاهد بود در ماه. یکی شاهد بود ماه را. به کسی در ماه شاهد بود. جفتش درست است و تفاوت معنایی خورده دارد.
«فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ.» (بقره، ۱۰۱) این را پرت کردند پشت سرشان. وراء، برای پشت. پشت ظهورشان. پشت کمرهاشان. قرآن را انداختند پشت کمرشان.
«فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ.» (مومنون، ۷ و معارج، ۳۱) این هم خیلی آیه. چی شد؟ "وراء" به معنای خود از ماده «وریه» است. «وریه» و «وُوریه» و «توریه» پوشاندن. یعنی جای منطقهای که برای انسان پوشیده است. این میشود وراء. هر طرف باشد. برای گاهی جلوی آدم. میگوید در ورای ماوراءالنهرین. ماوراءالطبیعه. جلو باشد. ممکن است بالا باشد. میخواهد پشت باشد. هر جایی که پوشیده است. منطقه حوزه پوشیده شده برای آدم که دیگر در دیدش نیست. یک جایی باشد که آدم نبیند. میشود وراء. حالا یک وقت آدم میگذارد پشتش که نبیند. خیلی لطافت دارد واژه "وراء". از انداختن پشت. پشت کمرشان که آها ماوراء رو ببین. ماوراء را توی ذهن ما کشته است. تبادل فارسی بانک ماوراء تاریخ تبادل ماوراء رو ببین. طرف خب بستگی به سیاق هم دارد. مثلاً شما میگویی: دوران ماوراء چی چی. ماقبل تاریخ. ماوراء بنفش. فرق میکند. بالاتر. ما هم بالاتر میگوییم هم جلوتر میگوییم. ماوراء صوت. یک حدی که از صوت دیگر جلوتر است. یا بالاتر است. لزوماً پایینتر و عقبتر همیشه نیست. ماوراء چی چی. ماوراء قیمتش رو میگوید. مادون قرمز. بله. ماوراء، مادون.
حالا اینجا این آیه خیلی مهم است. بله. آدرسش هم اشتباه نوشته. نوشته سوره معارج، سوره مومنون. «فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ.» نکاحی دارند. ازدواجی دارند. کسی ورای این رو بخواهد دیگر تعدی کرد. وراء ازدواج طبیعی. استمنا هم شاملش میشود. و چه و چه. اینها همه شامل وراء نکاح است. ورای نکاح یعنی پشت نکاح. نه یعنی از آن روال دیگر جلوتر است. رد میشود. آها. این رد شده. بعد رد شدنی که یعنی رد بشود. پوشیده بشود. از آن محدوده دیگر خارج بشود. خارج از دسترس. خارج از محدوده. یک وقت شما برای اینکه یک چیزی از محدوده خارج بشود، میگذاری پشتت. دیگر اوج بیتوجهی. نگاهم بهش نیفتد. این اوج لطافت و ظهور دید است. یا نه. خود وراء مصدر نیست مگر؟ یادم نمیآید. «ریه» شاید همین باشد. پوشیده است ولی آن به نظر از «رعیت» تورات رو اینجا وصل کرده. چرا هستش. چطور؟ من تو خونه توی همین نور دارم. یعنی توی همین مجموعه تکی اینها هم هستش. همینجور نرمافزاری داشته باشد. جدا باشد. نرمافزاری که فقط فرهنگ. نصب نرمافزار قاموس. قاموس. این الان شما توی مجمع نور میبینید. عقب «ریه» رو گفته. عربی تنفر حروف.
«إِنَّ هَؤُلَاءِ يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً.» (انسان، ۲۷) اینها عاجله رو دوست دارند و رها میکنند وراءشان را. یوم ثقیلی را، قیامت را. وراء دانسته با اینکه قیامت پشت یا جلوی ماست ولی وراء ماست. یوم ثقیلی که در وراء داریم. پوشیده است. دسترس خارج است.
«وَ کَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً.» (کهف، ۷۹) در سوره کهف که «کَشْتِيَةً خَرْقَاء» رو سوراخ کرد. یک کشتی رو وراء اینها ملکی بود جلوتر بود. در دسترسشان نبود. خبر نداشتند که آن جلو است بروند بهش برسند.
خب، یک چند تا روایت خطرناک هم بخوانیم از اینهایی که عمل نمیکنی. معمولاً هیچکس تو ایران به نظرم هیچکس به اینها نباید عمل کند. «أهلُ المَيْتِ مُعْتَمٌ». "معتَم" با همزه یعنی ماتم برای مصیبتزده. «یُصْنَعُ لِأَهْلِ الْمَيِّتِ مُعْتَمٍ.» یعنی چیزی که بله. ماتمش را خلاصه، حالا ماتم اینجا به معنای حالا خود ماتم هم همین است دیگر. "معتَنَ" ماتم، واژه عربی است که ما توی جای خودش استفاده نمیکنیم. چون "معتَم" از یا مصدر میمیه یا اسم مکان اسم زمان. حالا بیشتر میمی اگر باشد حمزه و تاء و میم میشود. ریشهاش. گفتند که «مُعْتَمُ الْجَمَاعَةِ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ فِي فَرَحٍ أَوْ حُزْنٍ.» شادی هم دور هم جمع بشوم میشود "معتَم" این را العِین گفته. «أَتِمُّوا الْعُطُونَ مِنَ النِّسَاءِ زَمَانَ الَْمَصِيبَةِ.» ساخته میشود. پخته میشود برای اهل میت "معتمی" یعنی آماده باشی «ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ مِن یَوْمِ مَاتَهَ». از روزی که میت مرد سه روز. همه چی باید واسش درست بکنن. دیگر. مثل الان که درست میکنند. «أَصْلَحُوا أَتِمُّوا یُعْتِمُ إِذَا جُمِعَ بَیْنَ شَيْئَيْنِ.» بین دو تا چیز که جمع بشود میشود محل جمع شدن. خود جمع شدن. جمع شدنی برایش درست بشود. مکان جمع شدنی برایش درست بشود. برای اهل میت مکان جمع شدن. یعنی شما سه روز اینها رو برای سرویس بهشون بدیم. هتل داشته باشی برای خانواده میت سه روز رایگان. خیلی فاصله است با آنی که ما درک میکنیم. خود خونه میشود هتل. همه از شهرستان میآیند و از خارج میآیند.
«وَ یُصْنَعُ لِلْمَيِّتِ الطَّعَامُ لِلْمُعْتَمِ.» بلکه «لِمُعْتَمٍ». آن هم "آهنگ". برای میت طعام درست میشود برای معتم. نه، یعنی به خاطر میت. به خاطر اینکه میت از دنیا رفته. اینجا باز "معتم" معناش بهتره دیگر. برای جمع. جمعی که دور هم جمع شدند. «ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ.» این «ثلاثةَ أیامٍ» هم که مفعولٌفیه در سه روز. «دَعِیَ بِیَوْمِ مَاتَ فِیهِ.» از روزی که مرده. نه از روزی که دفن کردند. از روزی که مرده. «بِيَومِ ثلاثةَ أَيّامٍ بِفَوْمِ مَاتَهَ» بله دیگر. آغاز با ابتدائیتها. از ابتدای روزی که بار که شروع بود. از اولش با معنای اول. از اول روزی که از روزی که. حالا از ابتدائیت میشود من. دیگر اگر ابتدائی من باشد. ابتدائیت هم میشود.
«يَنبَغِي لِجِیرَانِ صَاحِبِ الْمُصِيبَةِ.» حالا هی بنویس چقدر روایات متعدد و متنوع. این دیگر خیلی عجیب است. «يَنبَغِي لِجِیرَانِ صَاحِبِ الْمُصِيبَةِ.» شایسته است برای همسایگان. جیران، جمع جاره. همسایگان صاحب مصیبت. «أَن یُطْعِمَ الطَّعَامَ عَنْهُ.» (غذا بدهند از صاحب مصیبت) به جایش. «عَنْهُ بَدَلَهُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ.» همسا. طرف مرده. این چند وقت فلانی رو نمیبینی؟ آقا از دنیا رفت. خیلی پرت. صاحب مصیبت. حال مصیبت اینجا به معنای حتماً مرگ است یا نه؟ طرف تصادف کرده مصیبت. مثلاً مالش رو دزدیدند مصیبت. غذا بدهم سه روز مرده. بعد همان لحظه.
«مَنِ اعْتَكَفَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ.» چقدر روایت جون آدم را تازه میکند. نه اصلاً حال و هوای آدم رو عوض. «مَنِ اعْتَكَفَ.» بفرمایید. «اعْتَكَفَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ.» بله کسب اعراب کرده از مضافالیه ایام. «فَهُوَ فِی یَوْمِ الرَّابِعِ بِالْخِيَارِ.» فهو هو که اعتکاف کرده. خوب یوم الرابع. مفعولٌفیهِ در روز چهارم؟ نه نسبت به روز چهارم. در روز چهارم بالخیار بود.
«قَلِّمُوا أَظْفَارَکُمْ يَوْمَ الثَّالِثَةِ.» اظهار ادفار. و یُوَفَّرْنَ حرمنا کلّ ذو فر. ناخن. هر ناخنداریم رو حرام کرد بنیاسرائیل. «ظِفْرٌ» و «فور» و «أظفار». ناخن. ناخن واژههای مختلفی دارد در يقضي نفسها تفس نفس بهکار میرود ولی بیشتر «تَقْلِیمُ الْأَظْفَارِ» گفته میشود. گرفتن ناخن. «تَقْلِیم الْأَظْفَارِ». قلم کردن اسفار. قلم گرفتن غفار. «قَلِّمُوا أَظْفَارَکُمْ.» ناخنهاتون رو بگیرید. یوم ثلاثا. ثلاثا چندشنبه است؟ سهشنبه.
«اِسْتَحِمُّوا یَوْمَ الْأَرْبَعَاءِ.» سهشنبه ناخن بگیر. چهارشنبه. سفارش به جمعه. کسی روز جمعه شواربش را کوتاه کند. سبیلهاش را. «بَيْنَ الطُّلُوعَيْنِ.» رزق تقسیم میشود. کسی بیدار باشد رزقش را میگیرد. کسی خواب باشد محروم میشود. بعد درو باید برود که روز جمعه کسی ناخنها رو کوتاه بکند و سیبیلها رو بگیره. اون مقداری که فوت شده از رزق او در بینالطلوعین جبران میشود. بله. بلکه بیشتر. در وسائل فقط دوست دارم همه کارهام رو تعطیل کنم. بشینم فقط وسائل بخوانم. خواندیم البته. چند جلد بحار رو خواندیم. وسائل را شاید چند جلدی خوانده باشیم. عرض کنم که تا دلتون بخواهد از این کتاب روایی خواندیم. از آن اول تله بگی. من یادم هست یک مقدار که این کتابهای مألفین و اینها رو که خواندیم، دیگر افتادیم توی حدیث و کتاب. کتاب مرحوم صدوق شروع کردیم بعضیهاش و خواندن. خیلی هم اثر دارد روایت خواندن خالی. من تعجب میکنم بعضی واقعاً حرف عوامانه میزند. میگوید: حالا درسات رو بخوان. بعداً به روایت میرسی. خیلی حرف غلطی است. باید ما حالا روایت هم لزوم ندارد که روایات اعتقادی باشد. با اخبار آحاد ما بخواهیم فکرمون شکل بدهیم. همین اخبار اخلاقی ثواب اعمال مثلاً ثواب الاعمال و عقاب الاعمال مرحوم صدوق. این آدم وقتی میخواند یک ذهنیتی پیدا میکند. اصلاً دستش میآید نگاه معصوم. لحن معصوم. ادبیات معصوم. چقدر نکته آدم یاد میگیرد. چقدر مطلب دارد.
«لا صيام بَعْدَ الْأَضْحَى.» (روزه نیست بعد از عید قربان) لا صام بعد بعد بعد الأضحى. عید قربان دیگر. عید قربان. «ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ.» لا صيام بعد الأضحى ثلاثةَ أَيّامٍ زمانی برای لا صیامت. تا سه روز روزه نیست بعد از که. عید قربان. «وَ لا بَعْدَ الْفِطْرِ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ.» بعد از عید فطر هم تا سه روز روزه نیست. «إِنَّهَا أَیَّامُ أَکْلٍ وَشُرْبٍ.» به خاطر این که این چند روز روزهای خوردن و نوشیدن است. فردا عید فطر. ۶ روز مستحب. روزه گرفتن. باید کنار هم جمع کرد. تعارض روایات همینهاست که تعادل و تراجی به خاطر همینها میخوانند.
خب، «عَن رَجُلٍ لا یَغْتَسِلُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ.» (درباره مردی که در روز جمعه غسل نمیکند). آقا رفتیم کرمان. جای شما خالی. حمام قدیم کرمان. حمام ارگ. تو کرمان. مرگه. کریم. بازار وکیل شیراز یک همچین چیزی بود. خیلی قشنگ. حالا یزد هم رفتیم. حمام گرمخانه نور خان. آره. اونجا هم رفتیم ولی این یک چیز دیگر بود. کرمان. تو کرمان بود. توی چیز نداشت. بعد دیدیم که چه چیزهای عجیب غریبی. مثلاً سنگ پا داشته. سنگ پا که ما میگوییم یک تکه کوچک کف پا. سنگ پا داشتند. انقدر خشک بشود. پاشو میکشیدند. هم وایمیستند تا خشک بشود. سنگ پا خشک میشد. ورودش. پا رو به آب میزدند. خروجش. دمای وسط بین دو تا اتاق. وسط یک دمایی داشت. اینجا یکم وایمیستادند از برگشتنی رطوبت بدن گرفته بشود. چه مراعاتی برای حمام درست حسابی. «یَوْمَ الْجُمُعَةِ.» درباره مردی که غسل نمیکند روز جمعه را. «فِی أَوَّلِ النَّهَارِ.» اول روز غسل نکرده. «فَقَالَ حَضْرَتُهُ یَقْضِیهِ مِنْ آخِره النَّهَارِ.» قضا شو به جا بیاورد آخر روز. دم غروب. روز جمعه غسل جمعه هم خیلی از فقها. «یَقْضِیهِ مِنْ آخِره النَّهَارِ.» خیلی از فقها فتوا دادند که غسل جمعه بدل از وضو است. با غسل جمعه میشود نماز خواند. آقای وحید و اینها. آ سیستانی. «فَإِن لَمْ یَجِدْ فَلْیَقْضِهِ يَوْمَ السَّبْتِ.» شنبه. قضا شو به جا بیاورد. امروز شنبه است. خیلی خوب. این هم از این.
«يُطْلَبُ الْماءُ فِي السَّفَرِ إِنْ کَانَتِ الْحُزُونُ فَقَلْوَتَیْنِ.» (در سفر آب طلب می شود اگر زمین ناهموار باشد به اندازه دو پرتاب تیر). «وَ إِنْ کَانَتْ سَهْلَةً فَقَلْوَتَيْنِ.» «لا يُطْلَبُ أَکْثَرَ مِن ذلِکَ.» اگر حزونه باشد زمین. عرض کنم که تپهای و اینها. «فقلوتین». «قلب»، جمع از هر طرف یک پرتاب تیر. «قلب» تیر را بر بالاترین هدف. بیشترین کشش یک تیر. و اگر «سهولت» باشد. اگر صاف باشد. «فقلوتین». دو تا تیر اندازه. دو تا پرتاب. یعنی برود یک تیر بیندازد. دوباره برود از آنجا یک تیر دیگر بیندازد. آن مقدار باید بگردد تا آب پیدا کند. پیدا نشد تیمم از چهار جهت. «لا یُطْلَبُ أَکْثَرَ مِن ذلِکَ.» دیگر بیشتر از این طلب نمیشود. خیلی روایات زیبایی.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...