‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
نکته بعدی که اینجا مطرح است، دلیل بر تباین موجودات است. چرا موجودات متباینند؟ استدلال مشائیون بر تباین موجودات، برگرفته از ادلهای است که به دو چیز برمیگردد. کل ادله مشائیان بر این نکته استوار است که وجود حقایق، متباین است. کتاب آشتیانی که بسیار خوب است، شرح حال و آرای فلسفه ملاصدرا را بیان میکند. شرح حال ۲۰ صفحهای او (شاید هم بیشتر) زندگینامه صرف نیست، بلکه امهات مباحث فکری ملاصدرا را بهخوبی بیان کرده است. قلم ایشان قلمی سخت است و کنار این مباحث، مراجعه به آنها بسیار مفید است. خلاصهای زیبا و تحلیل جالبی از نگاه فکری ایشان ارائه میدهد. ایشان مثلاً در یک خط، در بحث دعوای مشائیان و ملاصدرا، میگوید اینها اصالت وجودی هستند، ولی سرِ همین مسئله که قائل به تباین حقایق وجودی هستند، عملاً اصالت وجودشان هیچ خاصیتی ندارد. این نکته بسیار خوبی است که کمتر به آن توجه و اشاره شده است؛ یعنی در واقع، شیخِ اشراق پیشرفتی بود که اشکالات زیادی داشت. اگرچه شیخ و خواجه و دیگران از اتباع مشاء، معتقد به اصالت وجود بودند، ولی تبعاتی از قول به تباین در موجودات در کلمات آنها موجود است که به حس ماهیتگرا در کثیری از مباحث عقلی دچار لغزشها و اشتباهات بزرگی شدهاند.
یکی از این نکات این است که شما وقتی حقایق را متباین گرفتید، شیخالرئیس این جمله را در «الهیات شفا» میگوید: «حقیقت واحده ممکن نیست بعضی از افرادش موج و برخی معلول و مادی و بعضی از افراد مقدم و بعضی مؤخر باشد.» یعنی بحث تقدم و تأخر و علت و معلول دقیقاً به مشکل برمیخورد. مفهوم علت بودن وصف وجود، معلول بودنِ از وجود و تقدم وصف وجود، مثل شدت و ضعف، میشود نگاه صفر و یکی، و عملاً به اصالت ماهیت کشیده میشود، ولو همیشه اسم اینها را در اصالت وجودیها میآورند. اصلاحطلبان که اسمشان را در انقلابیون میآورند، هیچ ربطی به انقلابیگری ندارند. همیشه هم میگویند: «اختلال و اختلاف درون نظام است»، مشکل پیدا نمیکنند. جدیشان بگیریم، در حالی که به حساب نمیآیند. یک طایفه بیشتر نداریم که از اصالت وجود (که کمتر به آن توجه میشود) و نکات خوب بسیاری در این میان دارند؛ فکر میکند مثلاً دو مرتبه برگشتی کم داشته، سر وقتش. قلم ایشان هم بسیار سخت است و خودش یک بحث مفصلی میطلبد. «سختتر نیست؟ چرا سخت مینویسند؟ و فلان و اینها». چند بار یعنی چند بار لفظاً پشت سر هم تکرار میشود و وارد نبوده. جملهها را تیکه نکرده بود، پشت سر هم لفظ میآید. عرض کنم که مسئله اینها در واقع، مشائیان حرفشان به دو چیز برمیگردد: یکی اینکه وجود حقایق متباین است و اینکه این تباین هم به تمام ذات باشد که اصلاً در جنس با هم مشترک نباشند، فصلشان با هم فرق میکند. ولی اینها میگویند این تبائنی که ما در وجود میگوییم، تباین به تمام ذات دلالت میکند بر اولی که وجود حقایق متباین است. اختلاف آثاری که کاشف است از اختلاف مؤثرات. پس آتش اثر خاصی دارد، شجر اثر خاصی دارد. میگوید: چون اثرش با دیگری فرق میکند، پس مؤثر هم فرق میکند. چون دیگر آتش داریم، آب داریم، باد داریم. اینها اثراتشان متفاوت است، پس مؤثراتشان نیز متفاوت است. پس مختلفند. وجود حقایق از تعدد آثار، به تعدد مؤثرات و همچنین سایر موجودات، از اختلاف آثار در وجود کشف میکنیم که وجود حقایق، اشکال بر این دلیل این است که این تام نیست، چون نهایت چیزی که این افاده میکند این است که تواتر در حقیقت وجود باطل است، بدون اینکه بخواهد مستند بکند این ادعا را که وجود حقیقت واحد است که مربوط به مراتب مختلف دارد. یعنی اصلاً ناظر به آن مسئله نیست. فقط میخواهد بگوید که ما تواتری در حقیقت وجود نداریم، مثل همین نور و اینها بود که درجات داشت، ولی تباطی و هم اختلاف به تمام ذات داشت. مثلاً این پشتی، همان تباین است، آره. در مقابل شک، ولی مثلاً مفهوم، عرض کنم که گچ، مفهوم برف، تواتر سفیدی گچ و برف و اینها. ولی خود گچ دیگر ما «گچتر» نداریم، «برفتر» نداریم، ولی «سفیدتر». مثالی هم که جلسه پیش در آن چیز شدش، فکر میکنم به همینجا برمیگردد.
یک مثال جدید گفتید که نوع تباین. آقای حیدری میگویند سه نوع تشکیک داشتیم: فلسفی، منطقی، تشکیک لغو. فلسفه مثلاً گوسفند، گوسفند گوسفندتر. این گوسفند از آن گوسفند گوسفندتر است. ولی میگویند این مثلاً نون از نون گرمتر. همان گوسفند اگر استعارهاش کنیم به معنی بودن، «نفر بودن».
اینکه میگوید اثرات فرق میکند و مؤثرها مختلف میشوند، از این جهت که دارد تواتر را برمیدارد، میگوید: آقا، در حقیقت وجود با تواتر، این نکته درستی است، ولی هیچ ربطی به این ندارد که زیرآب این زده بشود که وجود حقیقت واحدی است با مراتب مختلف. بر مبنای صدرالمتألهین، مانعی نداریم از اینکه اختلاف بین مؤثرات باشد و نهایت حرفی که میزنیم این است که این مؤثرات همه یک حقیقت واحدند با مراتب مختلف. میگوییم: درست است، هر مرتبه یک اثر دارد. خود شما در کثرت طولی خودت، هر مرتبه یک اثری دارد. همین الان که خوابی، بدنت تو رختخوابه و روح و قوه خیال در عالم مثال و دارد التذاذ میبرد از یک منظره خیلی جذاب. بدن دارد عرق میکند، ولی آن عالم مثال شما بحث عرق کردن و زحمت و گرما و فلان، و عالم عقل و بالاتر. هم که توی هر سطح از عالم، حاج آقا باز مراتب وجود دارد، دیگر. مثلاً تو عالم ماده همه در یک سطح نیستند شدت وجودیشان. درست است، تو عالم ماده سری از موجودات شدت وجودشان بیشتر است و یک سری شدت وجودیشان کمتر است. مراتب عرضی را هم گفتیم دیگر. حالا باز بعضی هم که مساویانند، مساوی اصلا هر تباینی قرار شد از شدت وجود باشد، تباین از سوی چیست که در نمیآید؟ که عرضی، عرضی میشود. اگر شدت تولید عرضی منظور این است که در یک لایه، در یک سطح، همه افراد مثلاً کلی گوسفند، کلی گوسفند، کلی دیگر. کثراتی که دارد، کثرت مصادیقی که دارد. یعنی اگر یک مثالی که بیشتر نداشت و چون کثرت برمیدارد کلی، ولی کثرتش چیست؟ طولی یا عرضی؟ کثرت که اینجا مدنظر عرضی، یعنی افراد فراوانی که همه در یک عرض. میگوییم که آقا در عالم ماده ما موجودات فراوانی داریم. از جهت ماده اینها را همعرض بگیریم، ولی در ماده بودنش مثلاً گاو، گوسفند، نبات فرق میکند. نبات کمتر است، بعد با گوسفند است، بعد انسان است. هر گاو و گوسفند، هر گاوی هم که با گاو دیگر رنگ شیرش، قدش، هرچی فرق بکند، از همان شدت وجود درست است. میگویند که در بین جمادات، جامدی که اقرب الوجود به نباتات است، اسفند است که جامد است، ولی بیشترین شباهت را به نباتات دارد. در نباتات، اقرب الوجود به حیوانات نخل است. در حیوانات، اقرب الوجود انسان است. میمون اشتدادی در خودش دارد؛ یعنی باز ما نگوییم نبات و تمام، با صفر و یک نگاه نکنیم که یا نبات هست یا نیست. نه. گاهی نبات، ولی یک علائمی درش هست که کاملاً حکایت از مثلاً حیوان یا جماد دارد که حکایت از نبات. اسفنج جزء جامدات است، ولی یک جوری است. حرکت به نحوی دارد. جامدات نباید حرکت داشته باشند، ولی حرکت هم دارد. آنها یک ادراکی دارند که هی ندارد.
مبانی صدرایی خیلی مباحث را حل میکند که ما همه اینها نفس دارند، روح دارند، خودش و ادراک دارد، وجود. مسابقه علم، علم دارند و علم چون خودش مقوله وجود است بهرهشان از علم کاملاً با، «قرآن كلن قد علم صلواته و تسبیح، كلن قد علم سبح». جدا فکر نکن. فقط تسبیح میکنند. حد وجودیش را میداند. صلات و تصفیه مال آن حد وجودی را میداند و عالمانه از تسبیح، مثل اینکه به طوطی یک چیزی میگویی و میگوید تکرار میکند، تکرار میکنم. این تصویر موجودات همین تسبیح سقف از معضلات مباحث معرفتی است که آقا تسبیح موجودات یعنی چی؟ و با فقط به نظر وجود فهمیده نشود بحث تسبیح موجودات. بنابراین، دلیل سابق که این آوردهاند اخص از مطلوب است؛ علت بر مطلوب ندارد. دلیل اول مشائیان برای تباین موجودات، تصور نمیکردند، تصور نمیکردند. ذات نیست، خارج ذات هم نیست. تمام ذات میشود دیگر. همان دیگر. چون مطلوب این است که تغایر و اختلاف به نحو تباین اثبات بشود. دلیل فقط میآید تواتی را اثبات میکند، به چیزی بیشتر از تواتی اثبات.
دلیل دومشان چیست؟ این تباین به تمام ذات. میگوییم که بنا بر دومین، دلالت دارد بر دومی. حرف اینها اینکه وجود هر مرتبهای از مراتب وجود، بسیط است. هر مرتبهای اگر بخواهد متباین باشد با مراتب دیگر، با جزء و عضو ذاتش، اگر بخواهد تباین داشته باشد، لازم میآید که «مرکب» فرض شود. این است که وجود اصالت وجود میگوید وجود و ماهیت با هم ترکیب نشدند. ماهیت اعتبار میشود. چون در ترکیب آن ضعیفتر، حکم نهایی نتیجه تابع اخص مقدمات است، به خاطر ترکیب. ترکیب میشوند در ترکیب، نتیجه تابع اخص میشود. اخص با «س» و اینجا ماهیت. ما قائل به وساطت وجود بودیم. اصالت با وجود و وجود بسیط است. اگر شما بخواهید جزء ذاتش بکنید، تباین با جزء و عضو ذات باشد، این لازم میآید که وجود ماهیت با هم، وجود دیگر بسیط نباشد، وجود مرکب باشد. در حالی که ما وجود را بسیط گرفتیم، پس نمیتوانیم قائل به جزء از ذات بشویم. فلذا تباین به تمام ذات. گاهی گفته میشود که موجودات حقایق متباینه هستند به تمام ذات. پس چه شکلی حمل میشود بر آنها؟ مفهوم وجودی که واحد است به اشتراک معنوی. اشتراک معنوی اشکال ... تمام ذات تباین به تمام ذات دارند. این درخت و آن درخت، این درخت به تمام ذاتش چیزی است منفک از آن یکی درخت به تمام ذاتش. خب چه شکلی میشود آن وقت؟ درخت، معنای بین این و آن. شما خودتان مگر اصالت وجودی نبودید؟ اصالت وجود مگر به اشتراک معنوی نمیرسید؟ باید قدم به قدم. این که عرض میکنم تک تک این نکاتی که دارد مطرح میشود، خیلی مهم است. از این، قدم به قدم داریم فونداسیون مباحث فکری و فلسفی را میچیند. اشتراک معنوی باید قائل بشوید. اگر قائل شدید، دیگر نمیتوانید قائل به تباین باشید. حال آنکه ممکن نیست مفهوم وجود واحد حکایت بکند از ذوات این حقایق. حقایقی که متباینند، چون واحد حکایت نمیکند از متباینات به «ماهو»؛ در عین حالی که متباینند و ما هم حیثیت تباینشان مدنظر داریم و اصلاً نمیشود حیثیت در نظر گرفت. یک واحدی هم حکایت از همه اینها بکند. مثل اینکه صندلی و در و دیوار و پوستر و لامپ، تباین به تمام ذات داریم، ولی یک کلمهای داریم اسم «ماده» که دلالت بر همه اینها دارد و همه را در بر میگیرد، در عین حال اینها هم تباین به تمام ذات دارند و آنجا هم هیچ اشتراکی با همدیگر به تمام ذات، هیچ اشتراکی با همدیگر ندارند. یعنی ماده بودن با صندلی بودن قاطی میشد، نه دیگر. جواب این است که مفهوم وجود حمل میشود بر موجودات بالعرْض و حکایت نمیکند از ذواتشان، به خاطر اینکه ذوات حقایق متباین است. وقتی میگوید عرضیه، ذهنی وجود میشود ذهنی. باز اصالت ماهیت میشود. پاسخ از قبیل ماشین که عرض عام است، ناطق نیست که بخواهد حکایت بکند از ذات انسان. ناطق از حق ذات بود و حکایت ذات میکرد. ماشین، وجود حمل بر حقایق متوانی نمیشود، همان گونه که ماشی حمل بر انسان و غیر انسان میشود و این حقایق متباین مشترک است در یک امر مفهوم وجود، چون که مشترک است. لاکن مشترک است در امر عرضی، تباین دارند. با حالا اینجا میآید سراغ ادله تشکیک. تا حالا بحث ادله مشائیها بود و دفاع صدرائیها. صدرائیها در بحث تشکیک چه استدلالی دارند؟ دلیل بر تشکیک در وجود، گفتند وجود حقایق متباین است و تباینش هم به تمام ذات. هیچ اشتراکی با همدیگر نه. اگر بخواهد اشتراک بیاید، ترکیب است. یعنی مثلاً وجود با صندلی بودن قاطی میشود. وجود با پوستر بودن قاطی میشود. میشود دو تا وجود با پوستر. یعنی جوابش به این بود که این عرض میشود.
دلیل بر تشکیک در وجود، دو تا. در این مقام دو تا ادعا: یکی اینکه وجود یک حقیقت است و بعد اینکه این حقیقت یک حقیقت است. ملاصدرا کلاً این است که اول حرفش را میزند، بعد شیخ انصاری نیست. شیخ آخر حل نمیشود و ما اگر در مکاسب فتوای شماره پیدا کردیم، بهش عمل بکنیم، چون خنده... اگر پیدا فقط یک جولان دیگر. جولان نسبت به ادله مختلف و اشکالات بعدی.
بهترین مسئله پنج تا دلیل. هر دلیل آره. حالا نقدی که به این کتاب «نخل و نارنج»، یکمی مزاج شیخ را گرم گرفته. مزاج شیخ سرد است، سرد مزاج بیشتر میشود، خیلی فاز فلسفی و اینها به شیخ نمیخورد و هی فقط دارد خرد میکند، تکثیر میکند و این جزئیات، جزء نگری که یکمی هم بوی وسواس از توش در میآید و احتیاطات شدید که صاحب جواهر هم بهشان گفته بود: «احتیاطاتک! احتیاطاتت را کم کن». لحظه آخر رنگ و بوی وسواس. این طیف سودایی خیلی جزءنگر است، هی بحث را میشکافد، هی بعد اخطار میشود. خیلی به شخصیت ایشان و آن فضای کتاب نمیخورد. یکمی آن فضا، فضای کلی و سیر به صعود. نمیخواهم بگویم شخصیت اخلاقی و عرفانیشان چیزی منفکی از این حرفها نیست، ولی نوع پردازش شخصیت، شخصیت به نظر میآید سودایی باشد و کشف من به ایشان هم گفتم، گفتم کشف مزاج خیلی توی نوشتن زندگینامه بزرگان مهم است و آدم یک کلیاتی دستش میآید. نشستنش، حرف زدنش، نگاه کردنش. وقتی با او شوخی بکنی، قهقهه نمیزند. خیلی نرم و هر برنامه که مدرسه بگوید، تسلیم عجیب و غریب. توی امتحان سختگیر، نمره. گاهی اینها نباشد و انگار دیگر فلانی فلانی فلانی عرض کنم ناصری است، دیگر انصاری نیست. ناصری شیخ انصاری ناصری، خلاصه فضاها یکم منفک میشود از هم. بعد از اینکه شیخ انصاری را با ملاصدرا... ملاصدرا مشخص گرم است، از نوع تعابیر و کلمات فضای علمی کلاً اینجوری هست که این پریدنهای آقایان به همدیگر خب خیلی رایج است. بعض من لا تحصیله، اصغر طلاب. این تعابیری که شیخ هم زیاد دارد، تندتر و از مطلب یک خوردهاش خانومها دیدی چه شکلی از یک حرف و جزئیات چه شکلی یادشان میماند. خاطرات چه شکلی حرف زد و گفت. جزئی فهمید. اینها را جزئی فهمید. تو پارک کردن مثلاً ببینید همیشه خانومها. پس یکی شد بحث اینکه وجود حقیقت واحده است. دلیل بر اولی این است که اگر وجود حقیقت واحده نباشد، باید حقایق متباین باشد و لازم میآید... اگر بخواهد حقایق متباین باشد، هم گفتیم حقیقت واحد مشترک معنوی ازش برداشت نمیشود. اگر حقایق متباین باشد، همین مشکلش همین بحث اشتراک مشترک معنوی. حکایت اینجوری باشد بحث عرض و اینها اصالت خارج میشود. کجایش اصیل است؟ چرا لازم باطل است؟ بطلان لازم از کجا میآید؟
در فصل دوم از کتاب «بدایه» اشاره کردیم که مفهوم وجود واحد و این مفهوم واحد مشترک معنوی است و لازم میآید بنا بر قول مشائیین اینکه از مفهوم واحد به قید اینکه واحد است انتزاع بشود از مصادیق متباینه به «ماهو» هم متباین است؛ یعنی وحدت سرجایش بماند، تباین هم بماند. در عین اینکه متباین است و ما به تباینش کار داریم، واحد هم باشد. متباین به حیث وحدت کار داشته، وحدت به حیث تباین کار داشتیم. نه اینکه تباین به «ماهو» متباین است، واحد به «ماهو» واحد. یعنی انتزاعش از متوانیات و حیثیت مشترکاً نباشد از حیثیت مشترکه. انتزاع از خود متباینات با تباینش، بدون اینکه کیفیت مشترکه لحاظ بشود، مشترکی داشته باشد. بالاتر، نه لحاظ بشود، ندارندا. به ما واحد ببینیم، یعنی این ستون و آن ستون و این سقف و این دیوار تو این خانه. خانهبودنش که وحدت همه اینهاست لحاظ نشود و اصلاً خانه هم نباشد و در عین تباینش آخر یک وحدتی هم داشته باشد که آن وحدت هم خانه نیست که مشایی هم اصالت را به این میدهد. بعد دیگر بقیهاش را نمیآید و چطور شما ملتزم نمیشوی به اشتراک معنوی و تبعات اشتراک؟ پس نمیشود که از آن جهت که ممکن نیست انتزاع مفهوم واحد به «ماهو» واحد از حقایق متباینه، ممکن نیست. چرا؟ چون لازم میآید که هر مفهومی صادق باشد بر هر مصداقی. هر مفهومی بر هر مصداقی صادق باشد که این چیست؟ پس موجودات حقایق متباینه باشد. یعنی اشتراک معنوی نیست. هر مفهومی بر هر مصداقی صادق. خب چرا ملزوم باطل است؟ بطلان لازم، بطلان ملزوم را بگوییم. بقیهاش بماند برای حاج آقا. عربی میخواند فارسی آقای تبریزی میگفت من کارم سخت است، عربی بخوانم، ترکی بفهمم، فارسی بگویم.
دو تا امر: اول اینکه بین مفهوم و مصداق فرق. مفهوم شیئی است که حکایت میکند از حقیقت مصداقش. مفهوم مثال خودش کار دارد دیگر. «مفهوم همان مصداق است در مقام حکایت.» مصداق چیست؟ آنی است که ممکن است از آن مفهوم فهمیده بشود. مفهوم مصداق، مفهوم گوشی، مفهوم موبایل، مفهوم جوراب، مفهوم آینهای است که در آن مصداق دیده میشود. اصلاً گذاشتیمش برای اینکه آن مصداق دیده بشود. مصداق چیست؟ همان است که تو آینه دیده میشود. دلم اتحاد این شکلی آینهای با همدیگر در ذهن و مصداق در خارج. رگ با مفهومی که در ذهن است. مفهوم لزوماً. ولی مفهوم همیشه تو ذهن است. از حیث ذات و ذاتیات، از این جهت واحد. اختلافشان در این است که مصداق مفهوم، ولی وجود ذهنی به وجود ذهنی. مفهوم مصداق است، یعنی مصداق وجود خارجی اینجا لحاظ کردی، مفهوم ذهنی لحاظ کردیم. با این حال آیا ممکن است که مفهوم واحد مشترک باشد به اشتراک معنوی و حکایت بکند از حقایق متباینه؟ در حالی که کثرت و وحدت متقابلاً و کثرتی داریم که با وحدت جمع نمیشود، بلکه مقابلش است. آن اولی وحدت و کثرت در وجود که اینها با همدیگر یک جا جمع میشود، میشود یک چیزی در که گفتیم مثل خود ما در عین حالی که متکثریم، یکی هستیم و در عین حال که یکی هستیم، متکثریم. جامعیت داشته باشیم. محمد مبلغ باشیم و مدرس باشیم. هم باید نمیدانم اخلاق کار بکنی، فلان. من هم باید پدر باشم، هم باید پسر باشم، هم باید همسر باشم، هم باید شهروند باشم. خیلی کار سخت است. تکثراتش تکثرات واقعی که نیست، تکثرات اعتباری است. کثرت دلیل وحدت. کثرت در مقابل وحدت نیست. آنجا تو شما ماهیتی داری نگاه میکنی. خیلی از این تخصصگراییهای ما مبنایش فلسفه غرب است. فلسفه غرب بر مبنای اصالت ماهیت است. پدری از ما درآورده تو ابعاد مختلف. دادمان میرود. بحث نمره و نظام درسی و اینها. خیلی مباحث هست که برمیگردد به کثرت وجود، به اصالت وجود و اصالت ماهیت. اصلاً مبنا الان شما وقتی میخواهید تولید انبوه بکنید، نظام عجله، نظام غرب، نظام عجله است. عجله دارد. نگاه عجولانه به اشیا، سطحیترین و رو بناییترین لایه همه حقایق را میبیند و آن میشود همان ماهیت تمدن غرب. کلاً نظام غرب. نگفتیم بگوییم نظام شیطان. نظام عجله، نظام عجله تا کجا میرود؟ الان مثلاً ما تو فرهنگ اسلامی نانوایی این شکلی نداریم. هر کی باغبان خودش باشد. اصلاً مشکلات اداره از بالاتر که این شکلی یک کشوری هژمونی پیدا بکند و یک فلج بکند.
شما آب داری و خاک داری، چون نان میخواهی. آب و خاک. گوجه فرنگی میخواهی. آب و خاک میخواهم. هندوانه میخواهد. آب خاک. چی داری که از آب و خاک بیرون؟ خاک که داریم. امسال آب داشتیم. اگر عرضه داشتیم الان به وضع اقتصادی آبی که وارد ترسالی شدیم، باید یک رشد اقتصادی... چرا اینجوری میشود؟ نظام عجله میآید تولید انبوه میکند. میگوید شما رب نمیخواهد بنشینی وقتت را تلف کنی. من مینشینم برایتان ده هزار تا رب یک جا میزنم. میکند. بعد میآید ما را مصرف میکند به تو بگویم تو رب نداری تو خانهات. تو از این بابا نخریدی که بهت نیاز را میفهماند. تازه آردش هم خودت باید درست کنی. مرتبهبندی کردم. گندمش هم خودت باید کشت بکنی حسن. مرتبه هی بدتر شده. اگر گندم میآوری، خب بد. اگر آرد هم از بیرون میآوری، اسراف دیگر معنا ندارد. نانی که خودت همان جا درست میکنی، زحمت کشیدی برایش. وقتی انبوه گرفتی، صد تا میگیری. پنجاهتاش را میریزی دور. بعد شما وقتی که تولید انبوه میخواهی بکنی، این طلبه که الان قبلش بحث داشتیم که آقا تربیت بکنی یا پانصد تا طلبه را بگیری، سیستم آموزشی بر مبنای اصالت ماهیت است. میگوید یک دفعه پانصد تا دانشجو بده بیرون. حالا که اگر نگاه کسی مثل حضرت رسول هم اینجوری بود، بعد از رحلت ایشان چهار نفر نمیماندند. چهار هزار نفر میماند. یک دانه سلمان در بیاید، بس است. یک دانه ابوذر در بیاید، بس است. نگاه اصالت وجودی مدرسه اهل بیت این شکلی نبود. همین چهار هزار شاگرد امام صادق کجا؟ حضرت فرمود پنج تا آدم تو اینها ندارند. ما چهار هزار تا شاگرد الحمدلله. پنج تا ندارم. من وجودیهام. سیستم آموزشی حضرت شکلی. برو کار کن. نوع تخصصگرایی حضرت متفاوت است. این شکلی نیست یک لولی را ببندد. بعد بگوید هر کی این تخصص مهارت را دارد به هر نحو. علی از یک نحو امکان این دیگر برود به عنوان نکتهای که اینجا هست، این است.
شما تو سیستم تولید انبوه باید نمره بیاوری. مکانیزم علمیت را این شکلی بکنی. بعد چه میدانم سازمان نظام مهندسی میخواهی، نمیدانم بچه چی میخواهی، بچه چی میخواهی. هر چی در میآید از تو همین است. از نظام عجله حضرت آقا اینجا تف. حضرت آقا توی اوج مشکلات و حضرت آقا آنقدر مشعوف میشود، ذوقزده میشود. ما امیدوار شدیم، فلان اینها با یک شهید. شما بتوانی با کارآمدی سیر و سیرورتی به سمت شدن، من که یک حسرتی را میخواهی تولید بکنی. کثرت بیخاصیت، اگر زمین شد، زمین کثرت برد با غرب قطعاً کثرت نیست. کثرت مال نظام عجله است. مال شیطان است. تو نظام عجله معیار همیشه با کثرات، آمار با کثرات. شاهآبادی یک دانه خمینی تربیت کرد. آقا استاد مگر استاد، استاد باید دویست تا، هر سال باید دویست تا متخصص زیر دستش در بیاید. یک دانه نگاه... نگاه وجود و اصلاً خیلی از شبهات کلامی این شکلی حل میشود. میگوید که خدا مگر نمیدانست از بین این خلایقی که خلق میکند اکثراً جهنم میروند؟ صفحه ندارد. میگوید خدا به کثرت نگاه نمیکند. خدا بهشت وجودی نگاه میکند. میگوید یک نفر بتواند مثل من بشود به آنچه من دارم، کفایت. اصل زاویه نگاهت غلط است. کثرات نگاه میکنی. نگاه، نگاه وجودی مراتب وجود را از خودش تا ما باز گذاشته برای اینکه هر آنچه وجود بهره دارد، ما بهره داشته باشیم. چند نفرش کاری ندارد. چند برمیدارد مسیر بازه. تو باید بیایی. یک نفر هم تو این مسیر آمده باشد به خروجی رسیده باشد، کفایت میکند. راه باز است. خلق کرد. اصلاً نگاه، نگاه شیطانی و ماهوی و کثرتگراست. اصلاً نظام بر مبنای نظام عجله است. مدرکگرایی میگوید شما دانشگاه راه بیندازی. بعد یک نفر توش دکتر بشود، خب چه دانشگاهی است؟ تکثرگرایی مال تکثرگرایی ماهیت. وقتی ماهیتی نگاه میکنی، همه باید دکتر بشوند. دکتر خودش اعتبار است. دکتر یعنی چی؟ یعنی فرض بکنم که متخصص است یا واقعاً متخصص بشود؟ من یک جایی راه بیندازم. مسیر برای هر آنچه از تخصص که لازم است، کامل باز باشد و دعوت بکنم و یک نفر هم تو این مسیر بیاید. البته اینجا این نیست که مکثرات را نخواهیم. ما با نگاه وجودی به کثرت هم میرسیم بعد از این که... قرآن. ولی این کثرت با آن نظام عجله فرق میکند. کثرت در عین وحدت است، نه کثرت در برابر وحدت. تفاوت این دو تا به مناسبت پاورقی عرض کردم. دوباره انشاءالله فردا یک اشاره به این بحث میکنم. امشب نبود. خیلی از بحث جا نمانده باشد.
پس چکیده این شد که لازم و ملزوم، دو تایش باطل است. بطلان لازم گفتیم. بطلان ملزوم را هم دو تا جواب دارد. یکیاش را یک اشاره کردیم. یک توضیحی دارد. چرا جفتش را باز فردا شب مفصلتر اشاره خواهم کرد.
و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...