* تأکید سوره نساء بر هزینهکردن در راه خدا و حمایت اقتصادی از مستضعفان بعنوان یک وظیفه شرعی[01:47]
* تحلیل شرایط ولی امر و تفاوتهای ولی فقیه با منصوبین معمولی، از دید تسنیم و المیزان.[09:00]
* تبیین اطلاق در اطاعت از ولی فقیه، و نقش حجت و بینه با نگاهی به تفاوت دیدگاه شخصیتهای تاریخی جمهوری اسلامی.[24:40]
* تمسک به امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میشویم، در دوگانه بین حکم فقیه و حکم طاغوت، "هیچکس مانند ما قرآن و سنت را نمیشناسد".[36:42]
* از نشانههای نفاق، ایجاد مرجعیتهای جایگزین است برای کتاب و سنت![38:40]
* نقش نفاق در تحریف وزنگذاری حسنات و سیئات، با نگاهی تاریخی به داستان غار در مقایسه با فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام![45:50]
* جایگاه بلند مباهله بعنوان والاترین فضیلت اهلبیت علیهمالسلام، در اثبات حقانیت شیعه.[50:40]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری وحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی. پیام شهادت امام جواد علیه السلام. این جلسه را، اگر ثوابی خدای متعال به فضل و کرمش عنایت میفرماید، هدیه باشد به محضر منور حضرت جواد الائمه سلام الله علیه و فردا شب هم خدمت دوستان نیستیم انشاءالله. پسفردا شب، که شب اول ذیالحجه میشود، مجدداً انشاءالله خدمت دوستان هستیم. به لیالِعَشْر برسیم، ببینیم آنجا چه خبر میشود.
خوب آیات ۵۹ به بعد سوره مبارکه نساء را مرور میکردیم که خوب خیلی بحثهای عمیق و مفصلی دارد و جای گفتگوی جدی دارد. خیلی آیات کلیدی و مهمی است. مرحوم علامه میفرمایند که این آیات برای تشویق مردم به اینکه در راه خدا هزینه کنند، طبقات جامعه را پشتشان را قرص کنند، "اقامه صلب طبقات مجتمع"؛ یعنی کمر طبقات ضعیف که شکسته و نمیتواند راست شود، کمر اینها را راست کنند، حمایت بکنند. نوعاً هم این حمایت، حمایت اقتصادی است که مطرح است. البته خود جهاد هم به این معنا حمایت از مستضعفینی است که در برخی آیات به آن پرداخته و کسانی که از مؤمنین، "ارباب حوائجند"؛ یعنی مشکلات دارند، نیازمندند، پشت اینها را بگیرند و نیازشان را برطرف کنند.
و کسانی که قیام به این مشروعه واجب نمیکنند و مانع حرکت مردم میشوند را هم قرآن مذمت میکند توی این آیات؛ که با انواع و اقسام ترفندها و حیلهگریها و مکرها و فرهنگسازیها ممنوع میکنند، یعنی مانع میشوند از اینکه افرادی هم سمت این مجاهدت بیایند، زشتش میکنند، کریهش میکنند این هزینهکردن در راه خدا را. نه تنها انجام نمیدهند، هم "یَبْخَلُونَ" (بخل میورزند) هم "یَأْمُرُونَ الناسَ بالبُخلِ" (مردم را به بخل فرمان میدهند). هم نمیدهند، هم یک کاری میکنند کسی هم ندهد. تحقیر میکنند آن افرادی را که میخواهند قیام کنند به این امر شرعی و این تکلیفشان. میخواهند حمایت بکنند از طبقات ضعیف با انواع و اقسام ترفندها.
خوب در زمانه ما یکیش همین مرزبندیهاست. مردم فلسطین، مردم یمن، مردم لبنان، طبقات ضعیف جامعه دینی ما هستند. مگر با رنگ و با لهجه و با زبان میشود دستهبندی کرد؟ اگر به این باشد، شما همین ایران خودتان را هم باید دستهبندی کنید. ما اینجا کرد داریم، ترک داریم، عرب داریم و ترکمن داریم، انواع و اقسام لهجهها داریم، رنگهای مختلف، نژادهای مختلف. ما در جنوب سیاهپوست داریم، زردپوست داریم، در کشورمان، چه میدانم، سفیدپوست داریم. انواع اقسام رنگها و نژادها. و اگر بناست که با اینها تفکیک بکنید، که همینجا هم تفکیک میشود. اگر هم اینها مرزبندی ندارد، پس چطور است که شما آریایی هستید، عرب نمیپرستید؟ خوب خوزستانیها چی میشوند؟ اینها آریایی هستند، نیستند؟ بهشان کار دارید، ندارید؟ چطور سر خوزستان صدایتان بلند است؟ مثلاً شما که آریایی هستید، به عرب چه کار دارید؟ چطور این ایرانی محسوب میشود ولو خوزستانی است؟ اینها تناقضاتی است که به هر حال خود را نشان میدهد در جاهای مختلف و همه یک جامعه، هندوستان، پاکستان، آذربایجان، افغانستان، همه اینها، تا جایی که مسلمان هست و تا آنجایی که مسلمانی با کافری به خاطر کفر و ایمان درگیر است، مرز ما آنجاست. هر جایی که مسلمانی روبروی کافری قرار گرفته و دعوا سر کفر و ایمان است، آنجا خطی است که مسلمان از کافر جدا میشود. مرز جامعه اسلامی آن است، نه این مرزهایی که انگلیسی ۲۰۰ ساله دور ما کشیدند و پدر همه را درآوردند. همین هندوستان و پاکستان را شما ببینید چه بلایی سر این جماعت درآوردند. این شبهقاره را تبدیل کردند به دو تا کشور و دو تا دشمن جعلی.
مرز ما امروز غزه است. مرز ما جنوب لبنان است. مرز ما یمن است. و اینها طبقات ضعیف جامعه ما (هستند). میآیند با این ترفندها و حیلهگریها و این عناوین و اینها کاری میکنند که کسی حمایت نکند. میبینید دیگر چه شیطنتهایی میکنند که "پولمان را خرج فلان صدقه. شما میدهید برای آنها میفرستند." صدقه هم ندهید. در سیل و زلزله میگویند: "حتی به هلال احمر کمک نکنید." یادتان است؟ برای کرمانشاه سلبریتیها پول جمع میکردند. بعداً معلوم شد که بعضی از این سلبریتیها بدهی بانکی داشتند. شماره کارتی که داده بود، به محض اینکه پول میآمد، بانک برمیداشت. اوضاع. یکی دیگرشان هم که پول جمع کرد و بعد گفتند: "آقا اینها سیل تمام شد و زلزله کرمانشاه بود، همه چی تمام شد. ملت دیگر کد، دولت برایشان خانه ساخت. پولها چی شد؟" گفت: "بعداً که کتابخانه بسازم." مردم کمک کرده بودند کانکس بگیرم. بله، ولی خوب پولی جمع شد دیگر. این را جمع کردند با این عنوان که "هلال احمر کمک نکنی ها، برمیدارد میفرستد غزه." این را هم "یَبْخَلُونَ" هم "یَأْمُرُونَ الناسَ بالبُخْلِ". هم در جهاد با مال، هم در جهاد با جان. در هر دو تایش بخل دارند و امر به بخل میکنند که این را قرآن از آن تعبیر میکند به "یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ" (سد راه خدا میشوند). مصداق بارزِ "یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ" این است. مانع راه خدا میشوند. فقط این نیست که دعوا میکنند سر اعتقادات و میخواهند ملت را از اعتقادات منحرف، میخواهند ملت را بیدین کنند، کافر کنند. نه، همین که نمیگذارند یک امر شرعی رایج باشد، دارج باشد، تنورش گرم باشد، خود همین مانع شدن از راه خداست. مخصوصاً اگر واجب، همین که برایش بدل میزنند و نون بدَلش را ترویج میکنند، به آن سوق میدهند، جایگزین معین میکنند، خود این مانع شدن از راه خداست. آیه اول سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم همین بود دیگر: "کَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ" که حالا کفرش را در این آیات مفصل با آن کار داریم.
بعدش علامه میفرماید تشویق میکند به اطاعت خدا و پیغمبر و اولیالامر "أُولِی الْأَمْرِ". که نکتهای بود عرض کردم جلسه قبل. حضرت استاد آیتالله جوادی نکتهای در مورد بحث "اولوالامر". قبلاً هم عرض کردم بحث بسیار مفصلی است. هم علامه در المیزان مفصل بحث کردهاند، هم آیتالله جوادی در جلد ۱۹ تسنیم بحث مفصلی در مورد ولی امر دارند که اگر دوستان خواستند مطالعه کنند، در این نرمافزار حکیم آیتالله جوادی که یک زمانی از دست مجموعه اسراء در رفت، یک نرمافزاری دادند بیرون، بعداً هم جمع شد ولی ما هنوز داریم نرمافزارش را، از آن استفاده میکنیم. تا جلد ۳۰ اینها تسنیم در آن هست و این را اگر خواستید جلد ۱۹ را آنجا میتوانید بخوانید. حالا یک نرمافزار دیگر هم دادند، نمیدانم اسمش چی بود که آن را هم ما یک بار نصب کردیم و بعداً به مشکل خوردیم و بعد هر چی که میزدیم چیز میکرد، کار نمیکرد! حالا گران هم بود، چهار سال پیش خریدیم ۱۰۰ هزار تومان نرمافزار. عرض کنم خدمتتان که آنجا در جلد ۱۹ تسنیم اگر خواستید مطالعه کنید، بحث ولی امر را صفحه ۲۴۴ به بعد ایشان مطرح میکنند. بحث خوبی هم هست، نکات خوبی است. هم نکات مرحوم علامه را اشاره میکنند و توضیح میدهند، هم از دیگران، از فخر رازی و دیگران و هم تفسیر المنار و اینها هم استفاده میکنند که خوب نکات خوبی است. بحثهای کلامی و اعتقادی خوبی هم دارد.
جدال جدی ما با اهل سنت سر این آیه داریم که بعضی از اینها، هر کسی که قدرت دستش باشد را بهش میگویند ولیعهد، به قذافی هم میگویند ولیعهد (!)، به بن سلمان هم میگویند ولی امر. در حالی که قرآن نهی کرده و "وَلاَ تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ". امر مسرفین را اطاعت نکنید. خوب کسی که مسرف است، ولی امر نیست. مسرف آنی است که خدا تومن پول میدهد رونالدو بیاید اینجا بشوته و ملت خودش گاز ندارد، ملت خودش حلبیآباد زندگی میکند. اسراف است دیگر. الان هم که ۶۰۰ تا، دیروز مجوز ۶۰۰ تا کارخانه شراب دادند در عربستان. زیبا نیست؟ ایام حج حاجیها میروند و خلاصه. آره، گفت: "ننجونمان از مکه برگشته بود، نگاه کردم دیدم توی ساکش یک بطری عرق. گفتم: مادر جون این چیه؟ گفت: مادر نمیدانم چیه ولی چیز خوبیه. گفتم: چطور؟ گفت: من رفتم طواف دیدم من که جون ندارم دور این خانه بچرخم، یک ته استکان از این خوردم دیدم این خانه داره دور من میچرخه." دیگر با این کاری که بن سلمان کرده، حاجیها که میآیند، بگوییم: "یک شیشه آب زمزم و یک شیشه برند، خلاصه آبجو خوب برایمان بیاورند." هر کسی میآید، ولی امر جالب نیست؟ دیروز توی ادلب سوریه رفتند کنسرت. سربازهای جولانی ریختند شکستند که آقا این مثلاً این مراسمی است که توهین به شهدای ماست. ابزار آدوات کنسرت و همه را زدند ترکاندند، ملت را بیرون کردند. یک فصل زدند که اینها مخالفت با شرع و شریعت دارد. شریعتی که میروند فلان جای ترامپ را میبوسند به نحو تقدیری و ملت در خیابان جشن میگیرند، به شریعت مشکل ایجاد نمیکند ولی چهار نفر توی یک سولهای دارند میرقصند، به شریعت آسیب میزند. شریعت دیگر! جالب است، جالب نیست؟ بدعت. غرضم این است که اینها میتواند توضیحی باشد برای ولی امر که ولی امر کیست و چه شرایطی دارد.
صفحه ۲۷۰ در مورد ولی امر بحث میکنند. بعد "خیر و أحسن تأویلاً" که آخر آیه دارد، نکته حضرت استاد آنجا دارند که نکته خوبی است. فقط در مورد ولی امر یک نکتهای را اینجا عرض بکنم که باز دوباره توی نکات تفسیر. چون ایشان اشارات و لطایف دارند. یک دور بحث تفسیری میکنند، تمام که میشود باز دوباره یک سری اشارات و لطایف دارند. در اشارات و لطایف باز دوباره به بحث ولی امر میپردازند. در مورد چهارم به بعد، چهار و پنج شش، بله، دوباره به بحث ولی امر آنجا میپردازند.
یک بحثی که دارند در مورد ولی فقیه که این نکته مهمی است. در المیزان، خوب المیزان اصلاً آن زمان، زمان حاکمیت طاغوت هم بوده که علامه نوشتهاند، خیلی پس مطرح نبوده. یک اشارهای البته علامه دارند به اینکه میتواند شامل ولی فقیه هم بشود. ولی آیتالله جوادی خوب مفصلتر به این بحث پرداختهاند. تفسیر، تفسیر انقلاب است دیگر. یعنی از برکات و محصولات انقلاب تفسیر تسنیم. خدمت شما عرض کنم که ایشان میفرمایند که این اطاعت از اولیالامر که در مورد ولی امر بحث میکند باید معصوم باشد. علامه استدلال میآورند، اثبات میکنند چرا ولی امر باید معصوم باشد، غیرمعصوم نمیتواند ولی امر باشد. تفاوتی هست نسبت به ولیعصر و دیگرانی که قرآن به عنوان ولی معرفی کرده که ما باید حرفشان را گوش بدهیم. ولی امر مثل پیغمبر بیقید و شرط اطاعتش، ولی دیگران مثل پدر و مادر اطاعتشان قید و بند دارد. قرآن فرموده که "فَلا تُطِعْهُما" (پس از آن دو اطاعت مکن) اگر فلان طور دستور دادند، "وَإِنْ جاهَداكَ عَلىٰ أَنْ تُشْرِكَ بِی ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ" (و اگر آن دو کوشیدند که به من شرک ورزى، که تو را بدان دانشى نیست)، اگر زور زدند که تو را مشرک کنند، اطاعت نکن. پس پدر و مادر، حالا خصوصاً پدر، چون در مورد مادر که دستوری به اطاعت نداریم یعنی مادر ولایت ندارد. ولی در مورد پدر که ولایت داریم در شرع و اطاعتش واجب است، پدر و جد، حالا جد هم در بعضی از امور ولایت دارد، اینها مشروط، مقید است ولایتشان. تا آنجایی است که از حریم شریعت خارج نمیشود. ولی در مورد ولی امر، دیگر ما این حرف را نداریم. ولی امر تا آنجایی یعنی تا آنجا ندارد، ولی امر خودش عین شریعت است.
ولی اگر کسی مأذون از ولی امر بود، این نکتهای که اینجا اشاره میکنند، فرض بفرمایید که یک فقیه یا فرمانده جنگی، امام او را به عنوان ولی منصوب کرد، معین کرد، به مردم فرمود اطاعت کنید. در مورد مالک، امیرالمؤمنین در نهج البلاغه به مردم خطاب میکنند که اطاعت از مالک در حکم اطاعت از من است، تخلف از امر مالک تخلف از امر من است. خیلی تعبیر، تعبیر عجیب و جانداری است. خیلی جای کار دارد، جای بررسی دارد. جالب این است که مالک اصلاً پایش نرسید به مصر یعنی در راه مصر به شهادت رسید. این همه ما فرمان و نامه و خطاب به خود مالک، خطاب به مردم مصر، این همه دم و دستگاه که داریم که یکی واقعاً سرمایههای بزرگ شیعه در حوزه معارف همین نامههاست. چه نامهای به خود مالک، چه نامه به مردم مصر، همش مال وقتی است که اصلاً پای مالک به مصر نرسید و در راه ایشان به شهادت رسید. یعنی قشنگ ما یک نمونه مینیاتوری ولایت فقیه را میتوانستیم داشته باشیم و خیلی اتفاقات مبارکی میافتاد که خوب عمروعاص ملعون نگذاشت این اتفاق رقم بخورد.
پس اگر کسی مأذون از طرف امام بود، مثل فقیه، مثل فرمانده جنگی، این اطاعتش چیست؟ آقا این مقید یا نه؟ بفرمایید اطاعتش مقید است. این هم ولی امر نیست. ولی امر اطاعتش قید و بند ندارد. ولی کسی که از طرف ولی امر است که حالا یکیش هم فقیه است. یک وقت نائب خاص است، یک وقت نائب عام است. الان فقها که ولایت دارند، ولایت فقیه به عنوان نائب عام است دیگر. اینها، نه آقا، اینها تا آنجایی که دستورشان مطابقت دارد با شریعت. البته این مطابقت دارد با شریعت معنایش چیست؟ یعنی هر کسی خودش میفهمد؟ اگر این بود که دیگر او را به عنوان ولی انتخاب نمیکردند. اینجا مطابقتش به معنای این است که مخالفت صریح و بیّن نداشته باشد.
حالا اینجا یک بحث مفصلی در مورد ولایت فقیه مطرح میشود که خوب آن جملات معروف حضرت امام که فقیه میتواند حتی حج را تعطیل بکند اگر مصلحت مسلمین را در این ببیند. یک چیز خندهداری تازگی دیدم. یکی از این کتابی که از نمایشگاه کتاب گرفته بودم، یکی از این آقایانی که بعدها مخالف با ولایت فقیه شد، یعنی با ولی فقیه مخالفت کرد که رهبری هم به ایشان گفته بود شما اطاعت میکنی؟ من مثلاً من اگر ولی فقیه بشوم تو؟ در آن جلسه معروف: "بله آقا شما باید دستور بدهید من اطاعت میکنم." جز اولین کسانی بود که با آقا مشکل پیدا کرد. ایشان در کتاب دارد برای ولایت فقیه دیدم. حالا باید بروم، کسی ازشان نقل کرده بود. باید بروم خود اصل منبع را ببینم. میگوید که ایشان گفته بود که ولی فقیه حتی میتواند توحید را تعطیل کند! کسی که وعدهها خودش تن به امر ولی فقیه نداده. وصیت هم کرد اعضای جامعه مدرسین در تشییع من شرکت نکنند چون اینها هم آدمهای همان آدمند. قبلها گفته بود که ولی فقیه میتواند توحید را تعطیل کند. توحید را تعطیل کند، خدا دو تاست؟! حالا اگر پیدا کردید آقایان یک سرچ بکنید ببینید که پیدا کردید آن عبارت را بخوانید. چون من از جایی دیدم که کسی نقل کرده بود با طعنه نقل کرده بود آدرس مراجعه نکردم به آدرسش که گفته بود که ما همچین کسانی داریم در دفاع از ولایت فقیه تا این حدش را داریم که گفتند ولی فقیه میتواند توحید را تعطیل کند! نفهمیدم توحید را تعطیل کند یعنی چی؟ حالا بروم اصل کتاب را بخوانم. یعنی چی؟ یعنی مثلاً بندگی خدا را تعطیل کند؟ ما اصلاً ولی فقیه را میخواهیم برای اینکه بندگی خدا را اجرا کند. یعنی چی توحید را تعطیل کند؟ حالا این روی آن یک تعملی مطالعه بفرمایید.
پس ولایت، ولایت فقیه نه آقا، نمیتواند توحید را تعطیل کند. ولایت فقیه را میخواهیم برای اجرای دین. ولی این به معنای این نیستش که بنده و شما هر جایی که هر فهمی از دین داشتیم و فکر کردیم این دیگر لب دین است و ولی فقیه آمد چیز دیگر گفت بگوییم خوب ولایتش ساقط شد. مثلاً ما فکر میکردیم که شطرنج از اکبر محرمات. بعد یکهو ولی فقیه میآید میگوید نه آقا از اطیب محلات، بازی کن کیفش را ببر! موضوع اصلاً عوض شده. امام که فرمودند حلال است. رهبری از آن شطرنجبازی که رفته بود با اسرائیل مسابقه نداده بود تجلیل کردند. اگر صد سال پیش میگفتند: "آقا بعدها فقهایی میآیند حکومت تشکیل میدهند که از شطرنج بازها تجلیل میکنند." همان موقع احتمالاً همان کسانی که این را میگفتند میکشتند! خوب اینها معنایش این نیستش که اگر کسی فکر کرد که شطرنج حرام است، فقیه هم باید همین را بگوید وگرنه از ولایت ساقط است. روشن؟
نکته آن را حجت و بیّنه دارد این حرف را میزند. این نکته مهم در مورد موسیقی مثلاً حضرت امام نظری داشتند. حضرت آقا غلیظتر این نظر را مطرح کردند. اینها، آره دیگر. یعنی خیلی خطرناک است. قید زدند به اطلاق ولایت. ولی این شما الان مؤید ولایت مطلقه هستید دیگر. داریم اطلاع. حالا ای کاش فرصت بود آن استدلال علامه و استظهار علامه از آیه را که چه جور عصمت اثبات میکند را ای کاش فرصتی بود مقایسه میکردیم، خیلی نکات خوبی از توش در میآمد. ولی در امتداد ولایت ولی امر این هم جا پیدا میکند. حالا به نحو حکومت بگوییم یا هرچی که تسری پیدا میکند به فقیه، حالا به عنوان نائب عام یا نائب خاص یا هرچی بگوییم: "آقا اطاعت این هم واجب است." کما اینکه روایاتی هم ادلهای هم داریم. حضرت فرمودند که: "کسی که با اینها مخالفت بکند، با ما مخالفت کرده." "کسی که اطاعت اینها را بکند، اطاعت ما را." "الرد علیهم کالرد علینا" (رد بر آنان، رد بر ماست). کسی که اینها را رد بکند، ما را رد کرد. بله، آن سر جای خودش. ولی این اطلاقی که اینجا مطرح است، ولایت مطلقه که گفته میشود با این اطلاق در اوامر، یعنی اطاعت مطلق ولی تفاوت دارد.
یک بحثهایی داریم. ما هم در این کتاب چی بود که پارسال بحث میکردیم؟ کتاب چی بود آقا؟ یادتان است؟ اسمش کتابهای حائری که ولایت الامر، کتاب ولایت الامر جناب آقای حائری. یک سال چقدر شد؟ یک سال بیشتر شده. یک سال، یک سال. مقایسه میکردیم، ۴۰۲، ۴۰۳. مقایسه میکردیم، آنجا خوب بحثهای خیلی خوبی دارد. یک بخشش همین است. جایی که من میدانم که فقیه دارد اشتباه میکند، جز آخرهای بحثش آنجا چی کار باید کرد؟ که حالا یک وقتی هم هست که او حجت و بیّنه دارد، ولی من میدانم که آقا آن حجتش در نگاه من باطل است. حالا غرضم این است که آن ولایت مطلقه، آن در برابر همان امور حسبه است، آن یک بحث دیگری است. اطلاق در اطاعت یعنی با دلیل ثابت نمیشود. ممکن است فقیهی باشد که خود او آنقدری در مسیر هم فهم دین هم التزام به دین عالی باشد که خوب دیگر اصلاً کانه شما از معصوم دارید این را میشنوید. ولی دلیل این را نمیرساند که هر فقیهی لزوماً اگر این جایگاه ولایت را برایش در نظر گرفتیم، هر امری بخواهد بکند، اطاعتش واجب باشد. نه مرزی دارد. یعنی تا آنجایی که مشخص است که مخالفت بیّنی با امور دینی ندارد.
حالا فرض کنید به جای رهبر معظم انقلاب، آقای منتظری ولی فقیه شده بود. یک چیزی بگوییم که اگر یکی دیگر هم شد خلاصه. اگر نامه شیشه ۱/۶۸ امام خمینی نبود که الان ما باید میگفتیم: "جانم فدای رهبر!" همه کارهایش را کرده بودند برای اینکه آقای منتظری را رهبر کنند. برای ما. حالا این شوخیش بود ولی واقعش این است که ممکن است به هر حال دست و بالمون بسته باشد در ما. خوب به هر حال فقها همه در یک تراز که نبودند. روی دلیل به این آقا میگوییم ولی فقیه. داستان چی کار کنیم که یک آقای دیگر در مورد این آقا فرمود: "من این را به فلان شکل دیدم." شهید مطهری اشاره میکند در یکی از آثارش. "بیننده" را اشاره میکند، "اونی که ندیده" را اشاره نمیکند. یک آقای دیگر "اونی که دید"، یعنی "اونی که دیده شده" را اشاره نمیکند. یک آقای دیگر از بزرگان "اونی که دیده شده" را اسم میآورد. دیگر نمیخواهم باز کنم. سریع یک سری حرفها که خیلی خطرناک میشود. آره، خلاصه روی دلیل ما این آقا را هم ولی فقیه میدانیم. یعنی آن هم واجد شرایط. بروجردی به این نحو قالب ولایت فقیه نبود. ولی امام به عنوان ولی فقیه ایشان را قبول داشت. حتی علامه طباطبایی به عنوان ولی فقیه ایشان را قبول داشت که وقتی ایشان گفت: "آقا این درس فلسفه و اینها." گفت: "شما اگر حکم بکنید من تعطیل میکنم." قشنگ برخورد با یک ولایت دیگر. درس فلسفه مرحوم علامه. عرضم این است که با اینکه آقای بروجردی داعیهداری نبود که ولایت مطلقه فقیه و من ولی فقیه و دلیل فلان و این حرفها. یعنی فضایشان اصلاً فضای دیگری بود. ولی امام ولی فقیه میدانست. هر آن چیزی هم که در بحث ولایت فقیه گفته بود نسبت به آقای بروجردی مراعات میکرد. تا آقای بروجردی. امام موزه نگ. خوب این هم همان است دیگر. ممکن است در نگاه امام یک جاهایی آقای بروجردی هم مثلاً بر فرض مطابقت ندارد با آن فهمی که امام از ادله دارد. برخوردی که با شاه دارد و داستانهای این شکلی.
خوب نظام در آن مسائل اطاعت را واجب نمیداند. قضیه فدائیان اسلام و نواب و قضایای این شکلی که پیش آمد و اینها. داستان کسروی و قضایای این مدلی مطالعه بفرمایید موزه امام. بعضی فقهای دیگر و خوب ممکن است فقیه باشد جامعالشرایط ولی در این موضوع به نظر من دارد اشتباه میکند. من در این مورد نمیتوانم اطاعت بکنم. اطلاق ندارد. در آن حدی که خوب اینجا بگوییم چیست؟ دارد اشتباه میکند، فاسق است؟ نه، حجت و بیّنه خودش را دارد. اگر دیگر از حجت بیّنه خارج، بر اساس تبعیت از هوا بله آن دیگر داستانش جداست که مثل این قائم مقامی که اسم آوردیم که آوردند بهش فیلم نشاندید میگفت که من فیلم اعترافات مهدی هاشمی را نشان امام دادم. بخوانید این کتاب خاطرات آقای ریشهری. یک کتاب سنجه انصاف دارد. یک کتاب خاطرات سیاسی دارد. از اولین کتابهایی که بنده در عالم طلبهگی خواندم. خیلی زود افتادم در هچل این داستانها. خاطرات منتظری آن موقعها چاپ شده بود. خاطرات ایشان را خواندم. نقدهای بادامچیان را خواندم. بعد رنجنامه سید احمد خمینی. بعد این خاطرات آقای ریشهری. وارد داستان سمی شدیم خلاصه. از آن اول داستان کثیفی بنبست. کی؟ عرض کنم خدمتتان که البته اینها را هم به نحو کامل نخواندم. مثلاً آن کتاب خاطراتهای منتظری که خیلی مفصل بود، نقد خودش ۸۰۰ صفحه بود.
عرض کنم خدمتتان که یکی از قضایای همين است دیگر. یعنی داستان مفصلی که دعوای آن روزهای انقلاب بود و خیلی هم داستان خطیری بود. امام مخالف قائم مقامی آقای منتظری بود. بعضی حضرات اصرار داشتند و بردن تصویب کردن و بعداً به امام گفتند که دیگر تصویب شد. زودتر میگفتی! تا آخر هم مصر بودند و قضایایی که حالا نمیخواهم گوشش را وا کنم. آن قضایای بیت آقای منتظری مطرح شد. خوب مهدی هاشمی را گرفتند و و برادر داماد آقای منتظری شد. آن داستانهای اعتراضات ایشان و آن قضایا و همینطور دیگر. خوب اوضاع خیلی بلبل (به هم ریخته) بود.
خود آقای منتظری در خاطراتش خیلی مسائلی میگوید. واقعاً زمان حیات ایشان میخواندم، خیلی دچار با آن سن کمی که داشتم آشوب روحی پیدا میکردم که گفت: "جماعتی که آقای فلانی آی فلانی آی فلانی بودند، آمدند اینجا و به من اینطور گفتند و آقای منتظری با افتخار میگوید که من فلان تعبیر، آنها گفتند امام در مورد شما اینطور فکر میکند، شما ای کاش فلان کار را بکنید که این تلقی برطرف بشود." ایشان تعبیر خیلی زشتی به کار میبرد که مثلاً که فلان خورده اگر هر کسی اینطور فکر میکند بروید بهش. خاطراتش. توهین به امام. خیلی افراد دیگر و خیلی واقعاً دردناک.
آقای ریشهری میگوید که ما اعترافات مهدی هاشمی را که گرفتیم که آقا اینها سلاح بوده، وضعیت حتی آدمهایی که کشته بودند مثل مرحوم شمس آبادی و اینها. به امام که نشان دادیم، امام فرمود: "همین فیلم را برای منتظری بگذارید." میگوید: "تحت شکنجه اینها اعتراف کرد." گفت: "بعداً گذاشتیم دقیقاً همین را." حالا غرض این بود که این خوب دیگر اصلاً حجت بیّنه نیست. در آن مستند "قائم مقام" که مستند واقعاً دیدنی بود و خیلی پرمطلب بود که حتماً دوستان ببینند انشاءالله. آنجا نوری میگوید: "ما بهشان که مطرح کردیم، ایشان گفت من از داخل تحت فشارم. آقای منتظری از داخل تحت فشارم."
آقا هم یک بحثی دارند در این کتاب "منشور حکومت علوی" که از کتاب خیلی خوب است. حالا یک شب انشاءالله میآورم، بعضی بخشهایش را میخوانم. خیلی نکته دارد آن کتاب که میفهمند که اینها غالباً از داخل تحت فشارند که یک داستان این شکلی برایشان درست میشود. یکی از دوستان بزرگی که میشناسیدش که در چالش قرار گرفته با فرزندش و بعداً هم یک تبری کرد. بعد ایشان به بنده میگفتش که: "شبش تا صبح خانمم فهمیده بود که فردا میخواهم فلان جا فلان حرکت را انجام بدهم که تبری کنم از فرزندم. شبش تا صبح خانمم گریه میکرد و من خیلی در فشار بودم که باید اینجا مثلاً همسرم، فرزندم، انقلاب اینها را چی کار کنم." و رقم برگشت الحمدلله. یعنی ایشان سفت و سخت وایساده بعدها فرزندشان هم خیلی موضوعش تعدیل شد به لطف خدا. بله.
حالا غرضم این است که اینجاها آن داستانی که دقیقاً طرف مشخص است دیگر بیّنه نیست. تا یک جاییاش بیّنه میشود تصور کرد، از یک جای دیگر مشخص است، این تبعیت از هواست. آن دیگر آنجا خروج از ولایت است. باقی میماند به تعبیر حاج آقا که رهبر انقلاب در مورد یکی از سران فتنه به کار برده، حالا غرضم این است که پس اینجا میفرمایند که این اطاعتش مقید است به این است که باید منضبط باشد. البته معنایش این نیست که هر چی که میگوید باید عوام تصدیقش بکند. باید مخالف محکمات نباشد. باید اگر چیزی هست حجت بیّنه داشته باشد. یک جای دیگر مشخص است حجت بیّنه نیست، دلبستگی است، از داخل تحت فشار است، جواب زن و بچه را نمیتواند بدهد. دخترش گریه کرده، این از تو فشار بهش آمده. اینها دیگر از داستان حجت و بیّان خارج. نقل. الحمدلله. پروردگارا در ذات و یا در پرستش. خوب آن کسی که نقل قول کرده بود آدم معتبر از محققین بزرگ حوزه است. جای بحث دارد. اینکه منتفی شد که الحمدلله. خدا را شکر. حالا ولی خوب بازم باید به اصل آن منبع آذری دوباره بر میگردد به آن داستان وصیت به جامعالمدرسین اینها چی بوده. جوادی اینها ظاهراً وصیت شده بوده که اینها نیایند حکومت. خوشحال میشوی؟ ما از اینکه کسی اینجور مواضعی داشته باشد که خوشحال نمیشویم قطعاً. آره. من معمولاً اسم نمیآورم که به هر حال اصل مطلب مطرح باشد. یعنی آن شخص اگر یک وقتی هم منتفی شد انتسابش، به هر حال اصل قضیه که احتمالش سر جایش هست دیگر. احتمال این قول هست. انتساب به حال گردن ما را یک وقتهایی گیر میاندازد که بعداً باید جواب.
اینجا آیتالله جوادی این روایت را هم میآورند: "مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ" (هر که از فقیهان باشد که خود را نگهدارد، دین خود را حفظ کند، با هوای نفس خود مخالفت ورزد، از امر مولایش اطاعت کند)، مطیع امر مولا باشد "فَلِلْعَوَامِّ أیَغْلِدُوا" (پس بر عوام است که از او تقلید کنند). که خوب این یک روایت. یک روایت دیگر هم دارد که این خیلی مهم است آقا. این روایت در بحث ما خیلی مهم است. جلوتر هم با آن کار داریم که بحث تهاجم به طاغوت مرتبط است. میفرماید که الان نمیخوانم. بگذارید جلوتر که رفتیم یادم بیندازید. این "جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً" (او را بر شما حاکم قرار دادم) را انشاءالله خاطرتان باشد که روایتش را بیاوریم بخوانیم چون روایت خیلی مهمی است. یک دوگانهای قرار میدهد بین حکم فقیه و طاغوت که این خیلی مهم است. خیلی مهم است. باید بحث بکنیم روایتش را انشاءالله.
خوب این هم یک نکته دیگر بود در مورد "رد به خدا و رسول" هم که دیشب روایت امیرالمؤمنین در نامه مالک را خواندیم. روایت دیگری هم دارد. میفرماید که "فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ" (پس آن را به خدا بازگردانید). امیرالمؤمنین میفرماید در خطبه ۱۲۵ نهج البلاغه: "فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ أَنْ نَحْکُمَ بِکِتَابِهِ وَ رُدَّهُ إِلَی الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ" (آن را به خدا بازگردانید تا به کتابش حکم کنیم و به رسول بازگردانید تا به سنتش عمل کنیم). اینکه به خدا برگردانیم یعنی اینکه به کتاب خدا برگردانیم، به پیغمبر برگردانیم، اخذ به سنت پیغمبر کنیم. "فَإِنْ حَکَمَ بِصِدْقٍ فِي کِتَابِ اللَّهِ فَأَحَبُّ النَّاسِ إِلَيْهِ وَ إِنْ حَکَمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ" (پس اگر به راستی به کتاب خدا حکم شد، محبوبترین مردم نزد اوست و اگر به سنت رسول الله حکم شد). هم اینکه شما هم به قرآن بخواهید بزنید هم به سنت بخواهید بزنید، هم هیچ کس به اندازه ما قرآن بلد نیست، هم هیچ کس به اندازه ما سنت حالیش نمیشود. در هر دو تایش بخواهید رد به کتاب و سنت که بکنید، باید به امام برگردید. این هم نکته دیگری که اینجا بود.
خوب مرحوم علامه در ادامه میفرماید که این آیات که در محضرش هستیم در سوره مبارکه نساء میخواهد ریشههای اختلاف را قطع بکند و از تشاجر، یعنی مشاجره و تنازع، میخواهد اجتناب ایجاد کند و ارجاع بدهد به خدا و رسول. اگر یک وقتی هم تنازعی شد برگردند به خدا و پیغمبر. این تنازع را برطرف بکنند و میخواهد "تحرض از نفاق" را این آیات اشاره بکند. در نفاق این اتفاق رخ میدهد که نمیگذارد برگردند به خدا و پیغمبر. خیلی نکته مهمی است. راه حل برطرف شدن اختلافات در جامعه دینی این است که همه تن بدهند به آن چیزی که خدا و پیغمبر دستور میدهند، قرآن و سنت میگویند. منافقین نمیگذارند برگردیم به آن.
جالب و خندهدارش این است که گاهی میگویند: "دعوا نکنیم." بعد دقیقاً آنی که عامل دعواست، من نمیخواهم تطبیق بدهم. من واقعاً بعضی از گویندگان این حرفها را در نگاه خودم واقعاً محکم و قرص بینّی و بینالله نمیتوانم منافق بدانم. ولی واقعاً بعضی رفتارها خیلی بو دارد. هی ما اعتراض بکنیم به اینکه: "آقا چرا انقدر دعوا داریم و همش داریم دعوا میکنیم و اینها." بعد آنی که مردم را به جان هم انداخته و دعوا ایجاد کرده و فتنه کرده را بهش بگوییم: "آقا خوب این با فتنه شما چه میکنی؟" میگوید: "تو بهش میگویی فتنه؟ با فتنهگر میخواهم آزادش کنم!" یکیشان را داریم آزاد میکنیم. یکی هم میخواهیم آزاد. خوب تو اگر واقعاً نگران دعوایی، اینی که اصلاً عامل همه تنشها و همه دعواهاست، تو باید این را بکوبانی، سرکوب کنی. اگر واقعاً دنبال این هستی که دعوا را در جامعه از بین ببری، آنی که دعوا ایجاد میکند، مردم را به جان هم میاندازد، کشور را به آشوب میکشد، تو باید او را به آتش بکشی. نه اینکه از هر طرف که میرویم آخر اینها را آزاد میکنی. آخر پشت اینها در میآییم. نمیفهمم. خیلی این رفتارها بو دارد. خیلی خطرناک است.
اگر جهالت هم باشد خیلی خطرناک است. اگر نفاق است که نوش جانت، خیلی واردی. اگر هم نفاق نیست، خیلی خطرناک است این حجم از جهالت. حالا اسمش را بگذاریم غفلت. آقا فرمودند یا خائنند یا به شدت غافلند. در موضوعی فرمودند اینها یا خائنند یا به شدت غافلند. یعنی غفلت معمولی هم نیست. این به شدت غافل است. خیلی غفلت خطرناکی است. در این مسئله هم همینطور. منافق یکی از ویژگیهایش و یکی از کارکردهایش، یکی از نشانههایش این است، آنجایی که جامعه میخواهد برگردد به خدا و پیغمبر و آرام بشود، نمیگذارد مرجع حل اختلاف خدا و پیغمبر باشد. به دیگرانی میخواهد مرجعیت بدهد. پای دیگرانی را میکشد وسط که آنها شاخص بشوند برای رفع نزاع.
سال ۸۸ هم اگر خاطرتان باشد تن نمیدادند به اینکه رهبری و شورای نگهبان، خیلی بحث رهبری هم نبود، شورای نگهبان بود. شورای نگهبان مرجع حل اختلاف باشد. خندهدار این است که ۱۱ و خردهای میلیون تفاوت آرا بود. ۱۱ میلیون تفاوت آرا! بعد دوباره بعدش با ۳۰۰ هزار تا طرف رئیس جمهور. پدر سالمترین انتخابات همان دولتی که ۸۸ را برگزار کرده بود ۹۲ را برگزار کرد. خیلی عجیب است ها؟ اینها کارهای خداست ها. "لِأُولِی الْأَبْصَارِ" (برای صاحبان بینش) اگر کسی بخواهد حالیش بشود. همان دولتی که ۸۸ را برگزار کرد، گفتیم ۱۱ میلیون تقلب کرده. همان ۹۲ را برگزار کرد. با ۳۰۰ هزار رای، از هر صندوقی دو تا اگر رای کم میشد، انتخابات میرفت دور دوم. شدیدترین منتقد خودش را با ۳۰۰ هزار رای همان دولت به عنوان رئیس جمهور اعلام کرد و این جماعت آفتابپرستها، بیماردلان، منافقین، نمیدانم چه تعبیری باید به کار ببریم. اینها ۸۸ کف خیابان بودند، آدم میکشتند، بسیجی میکشتند. ۹۲ یادم است در مجلس زنده پخش میکرد رای وزیران را که خیلی روی مخ بود! یعنی هر وقت که مجلس زنده پخش میشود من واقعاً تا چند روز حالم بد میشود! یعنی فقط دعا میکنم پخش زندهاش قطع بشود. هر چی از هر کوفتی هست لااقل باخبر نشویم.
یکی آمد در آن مجلس گفتش که آقا دولت لب مرزی. گفت این دولت، دولت لب مرزی. یکی دیگر آمد گفتش که اینی که گفت دولت لب مرزی با آنهایی که کف خیابان سطل آشغال سال ۸۸ آتیش زدند هیچ فرقی نمیکند. بلکه یک جوری داشت میگفتش که یعنی آنها که تمام شدند، رفتند سطل آشغال آتیش بزن. زمانه است، راه را بشناس که این است. یعنی آنها که هیچی، آن که تمام شد رفت. اینها را، اینها از آنها بدترند. اینها اغتشاشگرهای این دوران. خیلی عجیب است ها؟ یکی از کارهای منافقین در جامعه، بالانس کردن، به هم ریختن حجم حجم سیئات و حسنات را بالا پایین میکنند. مثلاً در طایفه مومنین یک سیئه رخ داده. در طایفه منافقین یک سیئه رخ داده. در طایفه منافقین یک سیئه خیلی بزرگ رخ داده. در طایفه مومنین یک سیئه خیلی کوچک رخ داده. این کوچیکه را انقدر میکنند بزرگ، مثل قضیه سفارت عربستان. اشتباهی بود ولی از سرّ یک احساسات درستی بود، یک حرف درستی بود، یک مطالبه درستی بود. بابا یک عالم بزرگ شیعی را گرفتند گردن زدند مرحوم شهید شیخ نمر، صدایش در نمیآید. بله، حرکت اشتباهی بود حمله به سفارت. این را انقدر میآورد بالا بالا بالا بالا. یک تعدادی آمدند به اصل نظام، یعنی گفتند: "انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است." آن را هی میآورد پایین پایین. اینها میشوند معادل همدیگر. این آن را میشورد میبرد. خندهدارش بعد میگوید: "شما چطور از این میگویید از این نمیگویید؟ شما دارید جناحی و بخشی و اینها برخورد میکنید با قضیه." در حسناتش هم همین است. آن حسنات گنده گنده گنده طیف مومنین را میآورند پایین. حسنات کوچولو کوچولو طیف منافقین را میبرند بالا. اینها میشود اندازه همدیگر.
مخصوصاً در تاریخ اسلام عجایب در این موضوعات دیده میشود. فضایل امیرالمؤمنین را با مثلاً طرف در غار اگر بوده باشد و رفته باشد با پیغمبر، اینی که جای پیغمبر خوابیده میشود معادل اینی که طرف در غار با پیغمبر بوده. شما به همان آیاتش هم اگر بخواهید مراجعه کنید، توجه کنید. آن آیهای که دارد از فضیلت امیرالمؤمنین میگوید چی دارد میگوید؟ "وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ" (و از مردم کسی است که جان خود را در طلب خشنودی خدا میفروشد). آن آیهای که از معیت آن بابا دارد میگوید، میگوید بعد هم که سکینه را فرستاد. "أَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَى رَسُولِهِ" (آرامش را بر رسول خود فرو فرستاد). اصلاً هیچ حرفی از آن بابا نیست. سکینه هم که فرستاده، فقط به پیغمبر داده. یعنی یک کلمه خدا حیثیتی بر آن همراه غار قائل نشده. بماند که ما اینجا کتاب به اسم "صاحب الغار ابوبکر کان ام رجلاً آخر" (آیا صاحب غار ابوبکر بود یا شخص دیگری؟)، ابوبکر صاحب الغار، ابوبکر کان امرجلاً آخر. از جناب آقای نجاح عطایی که آثار ایشان، آیتالله فاضل، آقای نوری همدانی، آیتالله نوری همدانی، آیتالله مکارم، اینها سفارش میگویند به خواندنش به عنوان یک محقق برجسته. با پسر ایشان با هم کلاسی بودیم در مدرسه معصومیه. انصافاً آثار تحقیقی، نمیخواهم بگویم مطلقاً هر چی گفته درست است و خوب است ولی آثار بکری دارد در مباحث صاحب الغار، "ابوبکر کان ام رجلاً آخر". آره که آنجا میآید اثبات میکند که اصلاً آنی هم که در غار بوده ابوبکر نبوده. ۳۰۰ صفحه کتاب با خود ادله اهل سنت. هر چی میگوید با منابع اهل سنت است که اصلاً همان هم نبوده.
شیخ مفید یک خواب دارد، رساله منامیه. نمیدانم این را خبر دارین یا نه. خواب بزرگان این مدلی بوده. شب میخوابد، میگوید که حالا یاد این بزرگانم میکنی، میگوید: "خواب دیدم که خلیفه دوم وایساده وسط میدون، ملت دورش جمع شدن داره احتجاج میکنه برای اینکه ابوبکر خلیفه اول است." میگوید: "من هم آمدم شیخ مفید، بفرمایید بهش." گفتم که "دلیلت چیست؟" گفت: "آیه غار، ببین خدا در وصف او چی فرموده." میگوید: "چهار تا اشکال کردم بهش در خواب که این آیهای که تو داری میگویی، این استدلالی که داری به این آیه میکنی برای آن شخص فضیلت درست بکنی، چهار تا اشکال دارد." مثلاً صاحب تعبیر صاحب میگوید هم در اشعار عرب صاحب در مورد الاغ به کار رفته، هم در قرآن صاحب در مورد همنشینهای مشرک و کافر حضرت یوسف در زندان به کار "یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ" (ای دو دوست زندانی من! آیا خدایان متعدد بهترند یا خدای یکتای شکستناپذیر؟) به فلان مسئله، به فلان مسئلهاش این اشکال. میگوید در خواب دیدم همه از دور و برش رفتند. دیدم رفت. بیدار شدم.
فایل رفقا فرستادم. توی شهری نوشته بود "خانه کشتی". سردر سالن نوشته "خانه کشتی". رفت دید که با لباس با لباس تکواندو داشتم فوتبال. محتوای خوابهای من. خانه کشتی میرویم توش با لباس تکواندو فوتبال بازی. خوابهای شیخ مفید این مدلی بوده. رفته چهار تا استدلال، چه تسلطی، چه تبحری. در خواب ارجاع به فلان شعر در اشعار عرب که ببین فلان شاعر معروف اینجا این تعبیر صاحب را گفته منظورش الاغش بوده. خوب شما ببینید این همه فضایل امیرالمؤمنین میآید، میشود قطره. این یک قطره اگر بوده باشد، میشود دریا. این شگرد منافقین است، بالانس میکنند. آن حجم میآید میشود، میآید پایین. این حجم میرود بالا. یک چیزی اگر پیدا بشود، یک بویی داشته باشد از فضیلت. فضیلت. چون مباهله را ببینید. آخر اصلاً چیزی میماند؟ امام رضا فرمودند دیگر ما از این فضیلت بالاتر نداریم در قرآن. غدیر بالاتر است؟ آیه مباهله از آیه غدیر بالاتر است. بین خود ماها. چی؟ و جالب این است، اصلاً خود داستان مباهله هم داستانی است که ما را ارجاع بهش دادند. خیلی عجیب است. اینجا آیتالله جوادی بحثی دارم در مورد مباهله. اینها همیشه این قضیه بوده.
داستانی هم هست که اشاره میکنند که در چه موضوعی مباهله کردند در صدر اسلام؟ در خود کربلا جز چیزهایی که احتمالاً نشنیدید. یکی از شهدای کربلا که الان اسمش خاطرم نیست، شاید بریر باشد، ظهر عاشورا با دشمن مباهله کرد. یعنی ما ظهر عاشورا مباهله داشتیم. اینها بحثشان شد. این استدلال کرد که امام حسین بر حق است. او گفت یزید بر حق است. ایشان فرمود که بیا با هم مباهله کنیم. مباهله کردند. همانجا یک ضربهای خورد در فرق سر آن طرفی که مباهله کرده بود با کی؟ یزید بن یزید بن معقل. کیان؟ در آن بحثهای "مع اصحاب الحسین". داستان کمتر کسی این قضیه را میداند. داستان مباهله از آن داستانهای جدی است برای همیشه هم هست. این از آن ابزارهای اثبات حقانیت شیعه است. بنده سالهاست در ذهنمه و امید دارم حالا خودم چند باری به ذهنم آمد این حرکت را بزنم دیدم حرکت زودرس است هنوز. ولی امید داشتم که مخصوصاً در این زمانهایی که با این تجهیزات و امکانات و رسانه و اینها، یک کسی از در مباهله وارد شود. آقا با این سعودیها مباهله کنیم، صهیونیستها مباهله کنیم. یک بار یک بزرگی از عالم شیعه وارد شود، مباهله کنیم.
یکی از بزرگان شیعه از شاگردان یکی از بزرگان، از شاگردان یکی از بزرگان، فرموده بود که من با این مخالفین ولایت امیرالمؤمنین ایام غدیر هم هست، گفته بود: "بیاییم سیم لخت برق دست بگیریم یا از منبر خودمان را پرت کنیم منبر بلند یا از بالای دیوار چند طبقه." مثلاً مباهله میکنم. این داستان مهمی است ها. داستان مباهله. حالا غرضم این است که خود مباهله جزو ابزارهای اثبات حقانیت شیعه است که ازش معمولاً استفاده نمیشود. آیه مباهله آیهای است که در اوج فضایل اهل بیت.
در حال بارگذاری نظرات...