* در نگاه قرآن، مرجع نهایی حل اختلاف مؤمنان، خدا و پیامبرند؛ عدم ارجاع به آنان نشانه ضعف ایمان است و نفاق و بیماری دل.[00:08]
* آزمون سخت مؤمن و منافق، هزینه دهی و تسلیم در برابر قضاوت پیامبر یا حکم الهیست، آنگاه که خلاف منفعت انسان باشد.[07:23]
* در عرصه امتحانِ ایمان و نفاق، راه نجات در اعتراف به ضعف، تواضع، و بردن درد دل نزد امام است نه توجیهگری و توقعطلبی.[20:25]
* انکار درونیِ دستور دین و بیمیلی به پرداخت واجبات مالی، نشانه ایست خطرناک از خروج از ایمان![27:00]
* پرداخت خمس و زکات، نشانه عبور از خودخواهی و تسلیم در برابر فرمان پیامبر است، هرچند سخت باشد و پرزحمت. [29:47]
* آنکه در سختیهای خمس دادن، خود را به خدا و ولی او بسپارد، صلاتِ پیامبر، وعدهی آرامش او خواهد بود! [40:25]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
میفرماید که آقا، اصل آن چیزی که پایههای جامعه اسلامی را صفر میکند، این الفت و وفاق است؛ اتفاقاً وفاق واقعی، به درد هم خوردن، به کار هم آمدن اینهاست. حالا آن آیات سوره را زحمت بکشید، ببینیم، بعد عبور کنیم، برویم سراغ ادامه بحث.
بعد میفرماید که هر دعوایی و تنازعی را برطرف کردن بهواسطه اینکه برگردانیم به خدا و بیاوریم... این نکته را فقط عرض بکنم: ببینید آقا، توی این سوره یک نکته مهمی ما اینجا داریم. میفرماید که آیه ۵۹ سوره مبارکه نسا: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله و الرسول ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الاخر.» این شبیه همان دین است. اگر ایمان به خدا و قیامت داری، دعواهایتان را میآورید پیش خدا و پیغمبر. مرجع حل اختلاف این است. خب، اگر نیاوردی علامت چیست؟ به قول طلبهها، مفهوم دارد: اگر نیاوردی، علامت این است که ایمان نداری.
اگر ایمان نداری، در فرهنگ قرآن به کسی که ایمان ندارد، میگویند چه؟ کافر، آفرین! اگر ادایش را در میآورد ولی ندارد، یعنی نمیبرد ولی ادایش را در میآورد، به این میگویند منافق. اگر میبرد، ادایش را هم در نمیآورد ولی قلباً ناراضی، گلهمند، دوست ندارد، قلباً باور ندارد، او را قاضی نمیداند، احساس میکند در حقش اجحاف میکند، ولی به ظاهر هم چیزی نمیآورد، اعتراضی هم نمیکند، بیمار دل است که هر سه تای اینها ویژگیشان این است که بیمار دلاند. البته الان بیمار دلها را در جمله مؤمنین باید محسوب کرد. یک جاهایی هم خود منافقین را هم جزء مؤمنین محسوب میکنند، این را هم بدانید از جهت ایمان ظاهری. ایمان ظاهری وقتی منافقین هم داخلش (یعنی به آنها مؤمن گفته میشود از این جهت)، ولی آنی که قرآن بهش میگوید مؤمن که در برابر کافر و منافق است، ویژگیاش این است، علامتش این است که تو دعواها گوشش به یک جاست، با یک چیز قضیه فیصله پیدا میکند.
اصلاً دعوا یعنی چی آقا؟ دعوا یعنی من احساس میکنم یک حقی از من ضایع شده. حالا یا حق منو شما بردی، حق منو به من ندادی، بیشتر از اینها حقم بوده ندادی، یا یک چیزی حقم بوده کلاً ندادی، یک نفر یک حقی ادعا میکند. میگوید حق من است، این میگوید حق من است. به هر حال یک حقی دارد که تلف میشود، من احساس میکنم در حق من اجحاف شده، شما هم در حق شما اجحاف شده، این باور من است، نشانههایی هم دارم. پیغمبر یعنی چی؟ پیغمبر یعنی کسی که از سر هوا حرف نمیزند، حرفش مطابق حق است. حالا اگر حکم خدا را دارد میدهد، آن حکمش هم مطابق با واقع و درست است، حق است.
وقتی رفتید پیش پیغمبر، پیغمبر حکم کرد، اگر این آقا را پیغمبر میدانی، اگر خدا را هم خدایی میدانی که این را بهعنوان پیغمبر فرستاده، پس هم ایمان به پیامبر، هم ایمان به خدا، هم خدا، خداست که ایشان را پیغمبر دانسته، هم پیغمبر هم خداست. دروغ نمیگوید، ظلم نمیکند، اجحاف نمیکند. این خدا و این پیغمبر اینجا تو این قضیه حکمشان چی بود؟ به اینکه آن آقا صاحب حق است. اگر ایستادی گفتی دروغ میگویی، که هیچی، آن تکذیب پیغمبر است.
آن قضیه حاتم بن ابی بلطعه، پیغمبر فرمود: «بروید این پیرزنه دارد نامه میبرد، نامه حاتم را داشت میبرد» این قضیه مربوط به غزوه بدر و افشای اسرار نظامی توسط حاطب بن ابی بلتعه است، نه حاتم بن ابی بلطعه. آیه اول سوره ممتحنه. زبیر آمد، عرض کنم که طلحه آمد و اینها. رفتند، پیرزنه گفت: «نه والا.» گریه و زاری. اینها. امیرالمؤمنین آمد، فرمود: «نامه را بده. پیغمبر خدا فرموده نامه پیش تو است. دو بار بهت گفتم نامه بده، گفتی ندارم.» این «ندارم» تو تکذیب پیغمبر بود. دفعه سوم بگویم ندهی، سه بار تکذیب پیغمبر، اعدامش واجب است، میکُشمت. اینجا بازرسی بدنی کردم، تو بازرسی بدنی هم پیدا نشد. اول بازرسی بدنیاش کردند، پیدا نشد. بعد نامه را بده، نداد. اینجا فرمود: «میکُشم.» دید دیگر داستان موهایش قایم کرده بود. یک نامه کوچولو. این بود. دفعه سوم تکذیب کنی، او گفته نامه با تو است، بگویی ندارم، تکذیب او است. چقدر دقیقه مسئله! سه بار تکذیب پیغمبر، حکمش اعدام است. تکذیب کردی.
خب، یک وقت هست از پیغمبر قضاوت میکند، میگوید آقا حق با او است. بله، ممکن است که طرف شاهد دروغ آورده، اینها سر جایش است، شاهد دروغ بوده، ولی حکمی که کرده، حکم خدا همین است. اینجا حکم خدا این است که کسی که شاهد آورد، بهش بدهید ولو پول داده، شاهد خریده. نمیشود که. حالا اینجا نه، خودش از علم غیبش استفاده میکند؟ نه! همه اینها امکان دارند، تکتک اینها را از ملکوت عالم کشف بکنند که آقا این چیکاره بود، آن راست گفت، این دروغ گفت، چقدرش را راست گفت، او چقدر پول گرفته بود. حکم خدا این است که به محکمه مراجعه کردی، قاضی بوده، عادل بوده، شاهد بردی، بینه بردی، یا هر چیزی داری، هر کسی که شاهد دارد، هر کسی که اماره دارد، وسیلهای داری که حق را ثابت بکند، حق را به او میدهند. حکم خدا این است. پیغمبر هم اینجا حکم کرده. ممکن است میدانی که شاهد دروغ بود، یک وقتی هم نمیدانی. آن که دیگر بدتر است، نمیدانی دروغ گفته. با این حال لجت درمیآید چون آنی که تو حق خودت میدانستی، تعارض پیدا میکند با پیغمبر، تعارض پیدا میکنی، تکذیب میکنی پیغمبر را. لذا میگوید ایمان ندارند.
آنجا معلوم میشود تا آقا پا روی دُم آدم نیاید، یک جا از یک منفعتی محروم نشود، سر تصدیق پیغمبر معلوم نمیشود ایمانش واقعی باشد. دوباره میگویم جمله: ایمان کجا معلوم میشود؟ آنجایی که پا روی دومت میآید، هزینه میدهی پای اینکه اثبات بکنی این آقا حرفش درست است، ولو این هزینه به این است که علیه تو قضاوت میکند، به ضرر تو قضاوت میکند، ولی تو وقتی گفتی این پیغمبر خداست، دروغ نمیگوید، راست میگوید. هرچه از عالم بالا گفته، هرچه میگوید خدا گفته، هرچه که میگوید مال قیامت است، هرچه که از بهشت میگوید، هرچه که از جهنم میگوید، راست است. خیلی خب. همین آقایی که هرچه از بهشت و جهنم و قیامت و خدا و اینها گفته راست است، اینجا هم گفته این پول مال من است، این دیگر راست نیست؟ اینجا معلوم میشود آنهایی که گفتی راست است، راست بود واقعاً درست میدانستی یا نه.
قسمت تو تو این موقعیت قرار نگیرند و تصدیق و تسلیم نباشند، مؤمن نیستند. اینجا میفرماید: "ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الاخر." اگر ایمان به خدا و قیامت دارید، آن وقتی که حکم میکند، برایت باید تسلیم باشی، آن وقتی هم که خودت به چالش میخوری، باید بیاوری پیش پیغمبر تنازع. در امر پیامبر راست میگوید، دروغ نمیگوید، خلاف حکم نمیکند. حالا منافقین سوسمار لایی میکشند، قبول ندارد مگر یک وضعیتی که یقین داشته باشند اگر رفتند پیش پیغمبر، "ان یکن لهم الحق یأتوا الیه مذعنین." در یک وضعیت میروند مطمئن باشند که اگر رفتم… صد تا مثال: اگر انتخاباتی باشد که میدانیم برود شورای نگهبان و شورای نگهبان کاندیدای ما را تأیید بکند، این نظام حق است. تو هم اگر اعتراضگری، تو میشوی مفسد فی الارض، ضد شورای نگهبان، ضد ولایت فقیه. تأیید نکند؟ یک مشت پیرمرد اختیار ادرارشان را ندارند، اختیار مملکت را دست گرفتند. گفتن این جملات را: «معاذالله! فلانی کنترل ادرارش را ندارد، کنترل مملکت را دادند دست آقای جنتی.» تأیید بکند، اصلاً آیه «و دخل الجنه» در مورد ایشان نازل شده. تأیید نکند امیرالمؤمنین را. تأیید بکند امیرالمؤمنین را. حق و باطل معنا ندارد برای منافق.
حق، منفعت من است. هر کس هم که منفعت من را تأمین میکند، حقگراترین آدم عالم است. هر کس هم که منفعت من را از بین میبرد، عین باطل و دشمن است. هر وقت هم تو طرف من باشی، مؤید حق من باشی، کاری بکنی که حقم به من برسد، منفعت من گیرم بیاید، تو هم بهترین آدم کرهای. هر وقت دست منو کوتاه کنی، نادانی، دلواپسی، مجرمی، احمقی، یک جهان توهم طالبانی، هزار تا شناسنامه، بیسواد عصر حجری، امروزی. بدانم که حق گیر من میآید. آن محکمهای، آن ولی فقیهی، آن نظام شورای نگهبانی که بدانم بروم از آنجا منفعت تأمین میشود، من قبولش دارم. آن شورای نگهبانی که بروم منفعت من تأمین نمیشود، هزار تا مثال میتوانم برایتان بگویم. نسبت به تکتک موضوعات زندگی خودمان همین است. اگر مشاورهای باشد که میدانم مشاور هر کوفت به من میدهد، مشاوره مردسالار است، طرفدار مردهاست، خودش مشاور چند تا زن دارد، بروم پیشش بگویم آقا، موسیقی کردیم، حق را به ما میدهد؟ برویم. هرچه حاجآقا فلانی... اینها چون زخمخورده است، ایشان میخندد. چون میداند قضیه همین است، میخندد.
وقتی که مشاور یک چیزی میگوید به نفع این خانم است، یا به نفع این آقا است، نه تنها خودش میآید به ۵۰۰ تا فامیلش هم معرفی میکند. تا یک جور درنمیآید، با آنی که خودش برای خودش بافته، فحش کش میکند، از عدالت ساقطش میکند. آن ۵۰ هزار تومانی که یک بار به مؤسسهتان کمک کردم، کوفتتان بشود الهی! آبروی دین را بردید شماها! همین شماها هستید ملت را از دین بیزار کردید. منفعتش را تأمین بکند، شبی نیست که من در حق شما دعا نکنم. حاجآقا، این از وضعیت تابع حق نیست.
خیلی سخت است ها! این معیاری که قرآن برای حق و باطل دارد میدهد، کمر ما را میشکاند. بریم بحث مشاور و قاضی و اینها دیگر الان نیست دیگر. یعنی خب، آنجا که واقعاً سخت است، خود پیغمبر است. آقا، خود پیغمبر دارد قضاوت میکند، میگوید آقا اینجا حق با خانم تو است، خانم، اینجا حق با شوهرت است. تو دلت، واقعاً رسولالله، آخه چرا؟ تو دیگر چرا؟ مرجع و فینا من قبل. «حضرت صالح میگفتند: «بابا تو خیلی قبل از اینها امید داشتیم آدم حسابی بودهای. بین آخه این حرفها چیست؟ از تو توقع نداشتیم.» یا رسولالله، من آخه به شما ارادت دارم، آخه خیلی با من، خیلی ناراحتم.» حالا بعضی چی؟ برای خودم متأسف. توقعات است دیگر. بنده میخواهم خاطره بگویم. دو سه ساعت بنشینم فقط آن چندتایی که تو ذهن من است و یادم میآید، برایتان بگویم از این توقعاتی که افراد دارند و اجابت نمیشود و وقتی که اجابت نمیشود چه گاردی میگیرند، چه موضعی نسبت بهت میگیرند. حالا یکیاش را فقط بهتان بگویم.
یک آقایی عزیزی بود، پشت زن و محبتم داشت. گفت آقا، ما یک حسینیه داریم فلان جا. دیگر حالا نمیتوانم اشاره کنم کجا. یک جای خیلی خوبی در یک شهر خیلی خوب پولنشین. شهری که کلاً وضع شهرش خوب است دیگر. حالا تهران بوده یا هر جا دیگر. در اختیار شما. هر وقت تشریف آوردید، هر وقت جلسه داشتید، ما خانوادگی به شما ارادت داریم، خانواده فلانی. گفتم: «باشه. این شماره با این عزیز ما هماهنگ کنید.» ما هماهنگیها با فلان شخص، حالا آن دوست ما هم که ذکر، خیلی هم از این برادر عزیزمان هم بشود که سالها است بهشان زحمت. مهندس نارنجی. ایشان از زمان دانشگاه، قبل از اصلاً آنسوی معروف و مؤسسه تعالی و شلوغ شدن ما و کانال و صوت و اینها، ایشان از خود دانشگاه این مسئولیت، این بار را قبول کردند. آنجا با مشاوره میدادیم به دانشجوها، با ایشان هماهنگ میکردند. یعنی با ایشان تماس میگرفتند، ایشان زمانبندی میکرد. «شما دوشنبه برو.» از همان جا خودش وقت دارد، کار شد. تا به حال یک قران هم پول از ما نگرفته! هزینه هم میکند. هفت هشت سال است دارد کار میکند. یک قران هم پول نگرفته. نه مسئول دفتر است، نه نه رئیس چی چی است، حالا بگذار بقیه داستان را بگویم معلوم بشود.
شماره بنده خدا را داشته باشید. ما هماهنگی جلساتمان و رفت و آمد و اینها با ایشان. مثلاً من خودم زمانبندی ندارم، اصلاً یادم نمیماند فردا فلان جایی، دهه اول فلان جایی یادت باشد! گذشت و بیماری ما بود سال ۹۹. بیماری شدید بنده. تلفن، تلفن، گوشی، مؤسسه. نه سخنرانی، نه جلسهای، کد، هندوستان. «اما ازشون دلخور بودند که کار موسسه روزنامه.» وضعیت بیماری ما را ایشان یادش است، چه وضعیت بغرنجی. ایشان تماس گرفت و به ایشان گفتم: «آقا من که اگر زنگ هم زده بوده، فعلاً نمیتوانم.» چند ماه پیش یکی از این جلسات به وقت شام رفتم. ایشان از در آمد و من اول خوشحال شدم. «حاجآقا برای چند سال خیلی محبت کردن با یک محبت فلان فلان...» شروع کرد. «من خودم آقا عالم را میچرخانم، تو یک بچه آمدی به من فلان میکنی؟ زنگ زدم، میگویی با فلانفلانشده؟ تو فکر کردی کی هستی، چی هستی؟ تلفن فلان میکنی به یکی دیگر حواله میدهی؟ آن جور میکنی، آن جور میکنی.» بحثهای سیاسی و اینها بود فیلم گذاشتیم که گفت رهبری. غرض این است که با یک توهمی، با یک سوءظنی، با یک سوءتفاهمی، حالا هرچی بخواهیم اسمش را بگذاریم، با یک توقعی. خلاصش این است، با یک توقعی دیگر کار ندارد به اینکه آن توقع شما که اجابت نشده، بر حق بوده یا باطل بوده. همین است که من دوست داشتم و تو اجابت نکردی. تو محکوم، تو باطلی، تو فاسقی، تو فاجری، او دیگر من دیگر چیا که بهت نسبت نمیدهم. ما اصلاً تعجب کردیم. نه، آن وقتی که ایشان آمد گفت حسینیه ما کامل اسلام مسلمانی قبول نداشت. اینجا یعنی منزل فامیلی بود، به خاطر فامیلشان آمده بود نشسته بود. سرش را بالا به ما نگاه نکرد. خیلی بدبخت جمع و جور کردن نشستم. نشستم با محبت، با آرامش ببینم نکنه واقعاً من یک چیزی گفتم، ایشان ناراحت. قضیه این است. گفتم: «بابا، این بنده خدا، گفت: "دو نفر که کسی مسئول دفتر گذاشتی فلان."» چون چند نفر این حرفها را زدند. گفتم آقا، حسین بنده خدا مسئول دفتر مال دو نفر، جمع شدن جمع نبودند انجام میدادند. الان هم به شدت شلوغ است. حالا این را دوستان بدانند خوب است. سری بنده خدا به شدت شلوغ است، گاهی خود من بهش پیام میدهم، بعد دو روز بهم جواب میدهد. درگیری اقتصادی دارد، مشغله دارد. همین پیام هزار تا پیام آمده، ولی من توقع دارم دیگر. پیام دادم و جواب بده. «بعد درخواست دارم، این طور.» گفتم: «آن طور باید وقت بگذاری، باید فلان بکنی، این را باید جواب بدهی.» بعد دیگر هزار تا نسبت. این مثال امروزیاش. حالا گفتی سیاسی با حکم.
نه، آن که سختمان است انجام بدهیم. یک وقت هستش که پیغمبر را متهم نمیکنیم، یعنی تن میدهیم به آن حکم ولی در باطن خودم اقرار دارم به اینکه من ضعیفم. این اشکال ندارد. این ضعف ایمان هست، ولی مؤمن ضعیفی که اقرار به ضعف ایمانش داشته باشد، همین باعث نجاتش و هدایتش میشود. ولی مؤمن ضعیفی که توجه به آن ضعف ایمان ندارد، بلکه آن موقعیت ضعف ایمان را توجیه میکند. بقیه را که ایماندارانند متهم میکند، به اینها میگوید تندرو، به اینها میگوید افراطی، به اینها میگوید نادان، کلهشر. این وضعیت دو وضعیت مطلوب و خوب بعید حال میدانند. بقیه را با این متهم میکند. این آن ضعف ایمانی است که آدم را بیمار دل میکند. هر مؤمنی اولش ایمانش ضعیف است. یا اگر بیماری را بگوییم بیمار دل که همه رفتند بیرون دیگر کسی مقیم حریم حرام نخواهد ماند، ضعیفالایمان است. ولی میآید اقرار میکند آقا من ناتوان، آقا من نمیتوانم، من زورم نمیرسد. توسل همین است. اعتصام همین است. اینجا تضرع میخواهد. اینجا ناله میخواهد. اینجا اقرار جهل و ضعف و شکایت از نفس. این مناجات شاکین را ببینیم.
آره. امروز یک کلیپی میدیدم، خیلی هم وایرال شده بود. یک عزیزی که حالا عزیز و محترم و اینها. میفرمودند که: «من دیدم همه میروند حرم، هی گلایه میکنند. من میروم برای امام رضا هی حرفهای خوب میزنم. میگویم آقا من اینقدر روضه میخوانم، کار خوب میکنم امام رضا خوشحال بشوند.» اعتراض کنید، حرفهای تلخ زیاد میشنوید. مثلاً اذیت میشوید. من چهار تا گزارش تلخش هم همین است. برای اینکه ما موضعمان موضع فقر است. وقتی میروید، میگویند من این ترکهام. آقا خوشحال باشید، «پیش قاضی و ملق بازی» اینجا بیشتر دچار رنج میشود، چون ما دچار توهمیم. جعفری، لازم است که اینجا یادآوری بکنیم که خوشحال بود که کار فرهنگی زیاد کرده بود. از حضرت نظرشان را خواست، همین است.
اتفاقاً آنی که امام را خوشحال میکند، همان اقرار به ضعف است. جهل است. اقرار به ناتوانی، آن ناله هست، آن گریه است. ما گندهترهامان، بزرگبزرگهایمان آنجا میروند برای شکایت، برای گله. بله. یک وقت محضر یکی از اساتید توی قضیهای در یک بحرانی در یک شب زمستانی در حرم امام رضا علیه السلام، انشاءالله به حق میوه دلشان، با یک وضعیت خیلی پریشان، خیلی پریشان تماس گرفته شد. به آن استاد جملهای عرض شد که حالا بماند آن جمله چی بود، جایش اینجا نیست. اظهار گله و درد دل در یک بحران شدید. اول خوب محبت فرمودند. تو صحن امام رضا علیه السلام بودم. خیلی مصیبت کمرشکن است و من هم این عجیب بود. حالا لطافت آینه را بدانیم خوب است، اینها را بلد باشیم. واکنش نشان دادن حاکی از لطافت. مؤمن باید لطیف باشد. "فبما رحمه من الله لنت لهم". مؤمن چون بهرهمند از رحمت خاصه خداست، "بالمؤمنین رؤوف رحیم". چون رحمت و رأفت خدا بهش میتابد، خودش هم با بقیه با رأفت و رحمت برخورد میکند. نشانش که اینجا این بود: برخورد با پیغمبر است. و حالا پیغمبر الان نیست که محکمه ببریم. یک برخورد دیگر. اگر من مؤمن باشم، رحمت و رأفت به من میخورد. وقتی رأفت و رحمت داشته باشم، با بقیه هم با رأفت و رحمت. وقتی این طور نیستم، یعنی منافقم.
تو روایت دارد میفرماید: مؤمن با بقیه الفت پیدا میکند، محبت میکند. "بالا العلف" نه! الفت پیدا میکند، نه انس پیدا میکند، نه به کسی توجه... مهم نیست، داروخانه است. محبت که ساعت ۱۰ شب ۹ شب. خیلی عجیب است. و فرمود من هم توی مشکلاتی هستم. دیشب سحر نالههایی که زدم، تو عمرم تا حالا این شکلی ناله نکرده بودم. آخه خیلی چیز عجیب. بعدش خاطره. یک وقتی همون مشهد بودم خدمت علامه طباطبایی رضوان الله علیه. گلایهای با ایشان نسبت به موضوعی مطرح کردند. کلی خاطره برای این قضیهاش گفتم. حالا دهه اول ذیالحجه هم هست. انشاءالله بوستان که از مشهد معصومین شنوند، باید قول بدهند. این ادامهاش را که میگویم، شرطش این است: مشهدیها قول بدهند حرم که رفتند، همه آنهایی که الان تو این جلسه هستند، در حضور دارند و گوش میدهند و بعداً گوش میدهند و اینها، یا حتی گوش نمیدهند، اگر بهشان میرسد گوش میدادند، دلشان به هر حال با این معارف با امام رضا، ثمر و دعا کنم. ایشان فرمود که خدمت علامه عرض گلایهای که علامه طباطبایی رضوان الله علیه فرمود: «آدم گلایههایش را پیش امامش میبرد.» آدم گلایههایش را پیش امام امام رضا بد میگویند. «شما گوشتان پر از جمله منفی، من آمدهام چهار تا چیز خوب میگویم.» نه! ما سرتاسر ضعفیم، ما ناتوانیم، ما عرضه اداره خودمان را نداریم، ما از پس خودمان برنمیآییم، ما نمیتوانیم خودمان را نگه داریم. هیچ من جا و ملجع و اعتصامی نیست از خدا و اهل بیت. اینها حرف منفی نیست که مثلاً انرژی منفی دارد. توهمات ماست که با امام حرف منفی نزنیم، حرف خوب بزنیم. «آقا من خیلی حالم خوب است ها! خیلی هم الان اوضاعم خوب است، خیلی کارهای خوب دارم میکنم ها! خوشحال باشید یا امام رضا!» چی میگویم؟ توهمات چیست؟ «کار خوبی هم دارم میکنم از شماست.» یک آن توجه شما قطع بشود همه اینها قطع است ها! من هیچی ندارم. از من جز فقر و بدبختی و آلودگی هیچی درنمیآید. من اینم، واقعیت من این است. این آنی است که زمینه رأفت و رحمت را فراهم میکند.
ماها ضعیفیم. آن وقتی هم که پیغمبر حکم بکند، قضاوت بکند، از پس نفسمان برنمیآییم. قضاوت کرده، گفته: «آقا یک پنجم سودت را ته سال بردار بده به مستمندی، فقیری.» نمیتوانیم، زورمان میآید. با همین حقوق واجبی که میخواهیم ادا بکنیم به بچهمان، نفقه به زن میخواهیم بدهیم پدرمان درمیآید. زن خودمان است، پول هم خرج زندگی خودمان میشود. صدایمان بلند است که به من چه باید به اینجا پول بدهم؟ خمس میخواهیم بدهیم، زکات میخواهیم بدهیم، واجبات میخواهیم بدهیم، صدایمان درمیآید. آنها نشانه است دیگر. حالا پیغمبر الان نیست، قضای پیغمبر است دیگر، فرمایش پیغمبر است دیگر، دستور پیغمبر است دیگر: "خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً". پیغمبر دارد از ما میگیرد زکات واجب خمس، پیغمبر دارد میگیرد. او دارد میگوید بده، نمیدهیم، زورمان میآید. یک وقت هست نمیدهیم و این ندادن را فضیلت میدانیم و خوب میدانیم. به آنی که میگوید پول را بده، از آن شاکی هستیم، اعتراض داریم. این همان حالتی است که "حَرَدٌ مِّنْ مَا قَضَيْتَ" اشاره به آیه ۶۵ سوره نساء: «ثمّ لا يجدوا في أنفسهم حرجاً مما قضيت» تو وجودش است. تنگش میآید. از تو دل بهش فشار میآید و پس میزند. این علامت خروج از ایمان است. این خیلی خطرناک است. "یُکَذِّبُ الدِّین" میشود.
یک وقت هست فشار میاد و "صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ" ادامه آیه خیلی لطیف است. اینجا توی سوره نسا فرمود: «اینها که میآیند تو قضاوت میکنی، اینها میبازند تو قضاوت تو. اگر تو دلشان حرج آمد، فشار آمد، اینها به رب تو قسم ایمان ندارند.» در سوره مبارکه توبه است: "خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِهَا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ." از پولهایشان صدقه بگیر، با این صدقه پاکشان کن، تزکیهشان کن و "صَلِّ عَلَيْهِمْ." این "صَلِّ عَلَيْهِمْ" حالا صلوات بفرست. این اللهم صل علی محمد نه. این صلوات یعنی آن انعطاف. اول توضیح بدهم بعد آیه را تمام کنم. اول آیه را تمام کنم بعد توضیح بدهم. صلوه و صلیه. قرآن میگوید که: "اشک الذی یسل النار الکبری". یسلا: آتش را برافروختن. صلاح یسنا: آتش برافروختن. زغال را دیدید وقتی که خاکستر و خاک و اینها رویش میگیرد از افروختگی درمیآید، یک فوت که میکنی، باد که میزنی، دیدی یکهو بور میگیرد، سرخ میشود؟ این را میگویند صلو. صلات را هم که بهش میگویند صلات، چون نماز این شکلی است که یکهو به دل، یک فوتی میشود. از این کثرات آدم درمیآید. از این مشغولیتها درمیآید. این گرد و غباری که گرفته روی دل، خاکستری که گرفته، یک فوت میکند دل مؤمن در نماز، اگر "فی صلاتهم ساهون" نباشد که "فویل للمصلین" بشود. مؤمن این شکلی است که نمازش این شکلی است: این زغال است، دارد گر میگیرد.
صلوات همین شکلی است. صلوات نسبت به پیغمبر و اهل بیت هم این قلبی که محبت دارد به پیغمبر و اهل بیت، دارد متوجه آنها میشود. این گرد و غبار است، آمده با صلوات دارد این گرد و غبار را کنار میزند. دارد محبت را دوباره گر میگیرد. برای همین یک دانه صلوات تمام گناهها را میسوزاند. "مَن صلی علیه مره لم یبق من ذنبه ذره." یک دانه صلوات به من میفرستند یک ذره از گناههایش نمیماند. اللهم صل علی محمد. چرا؟ برای اینکه این آتش وقتی گر بگیرد، پلاستیک دیگر اینجا نماند، کاغذ نماند. همه را آتش میزند. گناه دیگر نمیماند. روشن است. حالا یک صلات داریم ما به خدا میشود نماز. یک صلات داریم ما به پیغمبر میشود صلوات. یک صلات داریم خدا به ما: "اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه". مال صابرین "انا لله و انا الیه راجعون" که میگویند خدا به اینها صلوات میفرستد. یک صلوات هم داریم پیغمبر به ما. این آیه است: "وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ". آن صلوات پیغمبر یعنی حالا پیغمبر قلبه بود که این جور برافروخته میشد در توجه؟ یک وقت دل ما برافروخته میشود از توجه به خدا، میشود نماز. به پیغمبر میشود صلوات. یک وقت هم رحمت خدا این شکلی برافروخته میشود نسبت به ما، صلات خدا به ما. یک وقت هم رحمت پیغمبر این شکلی برافروخته میشود نسبت به ما، این میشود صلات پیغمبر به ما. "وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ".
حالا این آیه را خواندم. سؤال شما. میفرماید صدقه را که از اینها گرفتی. خیلی جالب است. به آدم فشار میآید دیگر. توی پول وقتی میخواهی بدهی، تو دادگاه وقتی پیغمبر میگفت پول مال او است. از پیغمبر هم برمیگشت. ما در تعارض بین پول و پیغمبر، همیشه طرف پولیم. مگر اینکه پیغمبر طرف پول باشد. گردن کی؟ سمت پیغمبر؟ چون پیغمبر طرف پول است. بین پول و پیغمبر، پول انتخاب میکنیم. حالا میخواهیم برویم پیش پیغمبر پول هم به پیغمبر بدهیم. دیالوگهای قشنگ سریال پایتخت با همه انتقاداتش این جمله: سر پول داشتن با هم دعوا میکردند، خیلی شاهکار بود. بعضی از تیکههایش خیلی شاهکار. اوس موسی نقی توی چیز گفتش که: «نقی جان، این مردم نیازمند ولی اینجا کسی نیامده از امام رضا پول بگیرد. این ملت پول هم میدهند به امام رضا که خرج یک ظاهر گرسنهای بشود، سقفی برایش بسازند، یک لقمهای بهش بزنند. این مردم اینجا به امام رضا پول بدهند. این قدر که شلوغ است، اینها آمدهاند امام رضا پول بدهند؟» یعنی اینجای محبت برافروخته میشود. اتفاقاً فرمود: «از این به بعد هرکی خواست بیاد پیش، چیکار کنیم؟ صدقه.» یک شرط گذاشت، ژتونی کرد، گفت: «هرکی میخواهد پیغمبر را ببیند باید صدقه بدهد.» دیگر هیچ کس نیامد. هیچ کس دیگر نیامد. این که عرض میکنم فقط امیرالمؤمنین بود. میگوید: «عرض میکنم ما بین پول و پیغمبر قطعاً پول را انتخاب میکنیم.»
یک بار در تاریخ رخ داده، امیرالمؤمنین بود. امیرالمؤمنین که جان پیغمبر بود، شاگرد پیغمبر بود، خود پیغمبر بود. او میرفت کار میکرد، کارگری میکرد، صدقه میداد، میآمد سؤال میپرسید. پیغمبر صلوات. حالا میخواهد برود پیش پیغمبر پول بدهد. میگوید: «ازشان بگیر. پاکشان کن، تزکیهشان کن، بهشان صلوات بفرست. "إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ".» این الان دارد گر میگیرد. این صلات تو است که آرامشان میکند. آن جملهای که میفرمایید "آقا ما هم همینیم" بله، ما هم همینیم. ولی یک وقت هست گر میگیریم. این گر گرفتنه گاهی میریزد روی پیغمبر، گاهی گر میگیریم پیغمبر رحمت میریزد روی ما، آرام میشویم. این فرق بین مؤمن و منافق. این فرق بین مؤمن و منافق.
«شما آرام کنید ما را. احوال ما خیلی اذیتم.» "صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ". آفرین! توسل به این معناها، با این توجه قلبی که آقا من ازم برنمیآید، من این کاره نیستم. من بهم فشار میآید. آقا من گذشتن از این پول سختم است. لااقلش این است بخواهم آقا شما جبران کنید. یکی از دوستان میگفت: «آقا ما آمدیم خمس بدهیم. حساب کردیم ۱۰۰ هزار تومان خمسمان میشد.» یک پولی. ۵۰ میلیون چقدر. طرف نداد، نداد، نداد. ما هم دیگر خمسمان را حساب کردیم. میگفت: «شبی که شب آخر سال خمسیام، آقا من ۱۰ میلیون...» خب، میگفت: «من به همه جد و آباد این طرف فحش میدادم وقتی داشتم.» یعنی خدا کفر وقتی میخواهد در بیاورد یک آدَمِ هی میخواسته بریزه. خدا گفته: «نه نه، وایسا. این بنده من سر سال خمسیاش اول مهر است.» وضعیت دادن اینها فشار خون. آقا واقعاً آدم... حالا این باز خوب بوده، مؤمن بوده، داده خمس را. کی پیدا میشود اینجا خمس بدهد؟ بازی درمیآورند. هزار تا راه حل و ترفند و اینها پیدا میکنم. البته راه حل هم دارد ها! یک راه حل شرعی و اینها هم دارد. میتواند دستگردان کند. قسطیاش حلال است، حرام است. درست است، غلط است. فقط یک جور باشد. این باز آدم خوبی است که باز خمس را داده، ولی باز هم آدم تو فشار است.
مؤمن امیرالمؤمنین، امام سجاد دست سائل را میبوسد. «کجا دست شما را قطع! دفعه آخرت باشد این ورا دیگر نبینمت ها!» "سکن لهم والله سمیع علیم." چقدر زیباست. خدا میشنود. کدام؟ همین پچپچهای تو، تو دلت را میشنود. همین که دارد زورت میآید، تو دل داری اعتراض میکنی، پیغمبر اعتراض میکنی. گاهی هنوز بیرون نیامده. تو دلش چه وقت پول بود آخه. سیاه شهریور، دفتری ممنون. خداحافظ. دو ساعت با من چیز کنند گُر بگیرند مقدمات بعد آن هم نداده نیم ساعت حرف بزند. پدرش درمیآید. تحویل بگیرند، محبت کنند. «نه، حالا باشد. حالا باشد. بعداً حساب کن.» جواب میدهد. دقت میکنی؟ خالی میکند. دیگر. یعنی اینجاست که "إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ." عذاب را تمام کنیم. آن آیات سوره حاتم انشاءالله باشد فردا شب. وقتمان گذشت.
میفرماید که علامت اینکه ایمان به خدا و پیغمبر دارید این است که میروید پیش خدا و پیغمبر تو این چالشها و دعواها و اختلافات و اینها بدون پیشفرض و بدون توقع و بدون زمینهسازی ذهنی که وضعیت برنده بازنده برای خودتان تعیین کنید. تو بعضیها که میروند، فقط در وضعیت برنده میروم. "وَبِی مَا یَطْمَئِنُّ قُلُوبَهُمْ" احتمالاً اشاره به آیه ۶۵ سوره نساء: «فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِيۤ أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا». مرض. دقیقاً همینها هستند دیگر. سوره نور. آنی که فقط وقتی میداند برنده است، میرود پیش پیغمبر، آن دلش بیمار است. نه، واقعاً خودت را خالی کنی به اینکه برنده باشم، بازنده باشم. هرچه او بگوید. حالا پیغمبر نیست، نام پیغمبر هست، حکم پیغمبر هست. دفتر مرجع، مراجع پیغمبر نیستند، معصوم نیستند. حکم پیغمبر را که میفهمند و بلدند و میتوانند بنا دارند انجام بدهند. آدم خودش را خالی کند. دفتر مرجع. مرجع گفت خمس دارد، میدهم. گفت خمس ندارد، نمیدهم. گفت ۵۰ میلیون، ۵۰ میلیون میدهم. فشارم میآید، زار میزنم. فشار میآید. از خودشان میخواهم جبران کنند. جواب میگیرد. آدمها را امتحان کنید. یک بار امتحانیاش هم خوب است. عنصر امتحانم نکردم، شاید امتحان کنم، ولی خدایی شما برگردان. من لازم دارم ببینم چیکار میکنی.
مجرّبات جدی و قطعی است. سال به سال، بارها هم گفتم. همیشه هم همین طور بوده. به هر حال آدمی که اهل خمس و اینهاست، بروید خمس بدهید. سال بعد ببینید اوضاع خمستان چطور میشود. این جزء مجربات. غالباً این شکلی است. مگر اینکه مشکلی برای طرف پیش بیاید. غالباً این شکلی است که هر سالی که میروند خمس حساب بکنند نسبت به سال قبل خمسشان بیشتر شده. که حاکی از اینکه سود سال. میرود ۵ میلیون، ۵۰ میلیون، ۱۰۰ میلیون. برکات کار خدا نشانت میدهد که آرام. به این هم یکی از آن چیزهای "سکنٌ لَهُمْ" آرامت بکنم. خمس بخوری، خمس نخوری، ناراحت میشوی. برد، برده. همین اینجا گردن و جهنم آزاد میشود. خلاص. دنیا و آخرت با هم آباد میشود. هم دنیایش برمیگردد، هم آخرتمان تضمین. دیگر چی میخواهم؟ دیگر بهتر از این. میچرخد کار، چارت مؤمن راه میافتد. حوزه آباد میشود، مرجعی ساخته میشود، خرج سَیدی میشود. کمی از این ور، کمی هم از آن ور. هم مشکل او حل شد، هم مشکل من هم حل میشود. هم دنیای او آباد میشود، هم دنیای من. دیگر چی بهتر از این. این را به چشم میبینی آرام میشود. این تازه یک بخشش است. "إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ." این صلات پیغمبر جالب است. صلات پیغمبر فقط یک جا تو قرآن دارد. یک جا پیغمبر گفته: «آرامشان کن.» جِگرش آتش گرفته، آنی که جِگرش آتش گرفته، صبر میکند. من آرامش میکنم صابرین را. خمس اگر بدهی، بخش صبرش با خداست، خدا صلوات میفرستد. بخش مالیاش هم با پیغمبر که پیغمبر آرامت میکند. «خدا، پیغمبر آرام باش عزیزم. درست میشود. هیچی نشده.» کمکمون کند تا انشاءالله آرامآرام ایمان تقویت بشود. ایمان که تقویت بشود، از این چیزها دیگر، از این دغدغهها، درد خدا انشاءالله به همه ما ایمان عنایت بفرماید. خصوصاً در این دهه اول ذیالحجه و انشاءالله که جامعه ملبس از ایمان و نشانههای ایمان باشد. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...