* مرور آیات کلیدی سوره نساء در باب ریشه نزاعهای اجتماعی و راه ایجاد انسجام اجتماعی.[01:10]
* تبیین تفاوت میان "اختلاف رحمانی" و "نزاع شیطانی" با نگاهی عرفانی به تفاوت مزاجها و نقشها [03:56]
* انسان تراریخته، پروژه ای در خدمت لذتمحوری، مادیگرایی، مسابقه قدرت و نهایتاً نفی عبودیت! [12:10]
* دیدگاه قرآن درباره تنوع انسانها از نظر زبان، رنگ، استعداد و مزاج و نقش این تفاوتها در تمدنسازی [16:30]
* تبیین اختلافهای طبیعی در خلقت انسانها و سایرموجودات بر پایه معارف علامه طباطبایی[19:55]
* مسیر و نقش منحصر به فرد هر انسان در نظام آفرینش، بر اساس ظرفیتها، امکانات و ابتلائات هر فرد. [25:50]
* اهمیت جایگاه اجتهاد، شیوه صحیح استنطاق از قرآن و تشخیص حقایق در پیچیدگیهای دینفهمی![29:50]
* در مواجهه با اختلافات، راه حل قرآن بازگشت به "محکمات" است نه متشابهات و سلایق فردی.[37:06]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
به مناسبت بحث سوره مبارکه محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم، آیات ۵۹ تا ۷۰ سوره مبارکه نساء را مرور میکردیم: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم.» عرض کردیم که یکی از مفاهیم کلیدی و بنیادین، اطاعت از خدا و پیغمبر است که زمینه اختلاف، درگیری و تشدد را در جامعه از بین میبرد و عدم اطاعت از خدا و پیغمبر، زمینهساز اختلاف و تشدد و درگیری است که بهمرور منجر به جنگ میشود؛ یعنی اساساً فرایند رویدادن جنگ همین است، علتش این است، علتش این است که اطاعت از خدا و پیغمبر نشده است.
البته با مفهوم دیگری در این آیه مواجهیم: «فإن تنازعتم فی شیء فردوه الی الله والرسول ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر.» اگر در مسئلهای تنازع کردید، اختلافتان شد، بحثتان شد، این یک چیز میگوید، آن یک چیز میگوید. تنازع، "نزاع" از "نزع" میآید؛ کندن. این میخواهد موضع روبهرویی را بکند، آن میخواهد موضع این را بکند. هرکس میخواهد مصلوب کند طرفش را؛ حالا از آن جایگاهش بیندازدش، از موقعیتش نگذارد طرف و حرفش سوار باشد، میشود تنازع. «ان تنازعتم فی شیءٍ»؛ در هر مسئلهای، چه بحث اعتقادی باشد، چه بحث سیاسی باشد، چه بحث فرهنگی باشد، چه بحث خانوادگی باشد، در هر مسئلهای، راهحل برونآمدن از اختلاف و دعوا و درگیری این است که آن امر را برگردانیم به خدا و پیغمبر. رد امر بکنیم به خدا و پیغمبر. توضیحاتی دارد. در نامه مالک هم حضرت توضیح میفرمایند که انشاءالله عرض خواهم کرد.
**ریشه نزاع و دعوا را از بین میبرد.**
نزاع خودش عقوبت الهی است. البته اختلاف به معنای اینکه این یک سطح فهمی دارد، این یک سلیقهای دارد، یک درکی دارد، طرف مقابل یکچیزی میفهمد، خب اینها رحمت است. «اختلاف امتی رحمه» فرمود: اختلاف امت پیغمبر رحمت است. بههرحال، اینقدرش طبیعی است. اگر همه یکطور فکر بکنند، اگر مساوی باشند، هلاک میشوند. شما تصور بفرمایید که همه مزاجها سودایی، همه صفرایی باشند! همه آدمها ریزبین باشند، همه آدمها کلینگر باشند! این خود تفاوتها یا تفاضلها از رحمت خدای متعال است و برای برآوردن نیازهای ما در دنیاست.
خیلی نکته مهمی است. ما نیازهایمان در عالم دنیا، نیازهای وسیعی است (۱). نیازهایمان به واسطه ارتباطاتمان برآورده میشود (۲). و این ارتباطات وسیعی که قرار است نیازهای وسیع را پوشش دهد، نیازمند تفاوت است. اگر تفاوتی نباشد، ما در اثر ارتباطاتمان نیازهایمان برآورده نمیشود. همه کلینگر باشند، همه جزئینگر، همه سردمزاج... شما خود حیوانات را نگاه کنید. مزاجهای حیوانات را بررسی کردهاند دیگر؛ مثلاً سگها صفراییاند، برعکس الاغ سوداییِ سرد و خشک است. سگ گرم و خشک است. فیل سرد و تر است. مثلاً فرض بفرمایید که بسیاری از حیوانات، خصوصاً حیوانات دریایی، اینها سرد و سرد و تر، بلغممخاط اند. هم خواصشان، هم طعم گوشتشان، هم کاراییشان... خوب، کارایی الاغ را سگ ندارد، کارایی سگ را الاغ ندارد.
یک حیوانی که قرار است از این قافله حفاظت بکند، باید دعوایی باشد، بد اهل جدال و پاچهگرفتن و جیغکشیدن و این حرفها باشد. الاغ مظلوم، صدایش درنمیآید. وقتی هم که صدایش درمیآید، آدم نمیفهمد برای چه صدایش درآمده! «انکر الاصوات لصوت الحمیر.» «انکر» ناشناختهترین؛ یعنی معلوم نیست چرا، نه دلالت بر گشنگیاش دارد، نه دلالت بر عصبانیتش دارد. معلوم نیست. در بین همه موجودات، اونی که صدایش از همه "نکره"تر است، "نکره" یعنی ناشناخته، صوت حمیر است. خب، سگ. سگ وقتی پارس میکند، معلوم است. یا دزدی آمده، یا خطری تهدید میکند، یا دارد به کسی ابراز وفا و علاقه و اینها میکند. الاغ نه، یکهو نشسته جیغش بلند میشود، آدم نمیفهمد چندچند است.
خب، اگر قرار بود الاغ مثل سگ باشد، هیچوقت کسی بار نمیبُرد. شما تا میآوردی، یک دو کیلو، یک دو تا گونی پشت این میگذاشتی (تکلیف). اگر قرار بود سگ مثل الاغ باشد، از هیچ محیطی حفاظت نمیشد. جالب است، همه حیوانات شبها میخوابند، جز سگ. کار حفاظت تا سحر بیدار است، چون کارش حفاظت است. خیلی جالب است، تکوینشان، یعنی به آن غرضی که خلق شدهاند، دقیقاً در همان ساختار هم دارند فعالیت. بحث بسیار پیچیدهای است. خدا رحمت کند مرحوم علامه حسنزاده در این بحثها خیلی لطایف و نکات فوقالعاده زیاد دارد. حالا همه بیدار میشوند. گوسفند و خیلی حیوانات دیگر، یا از سحر مثل خروس بیدار میشوند، یا از اذان، یا از طلوع آفتاب. سگ برعکس است. حالا گوسفندها بیدار شدند، سگه گرفته خوابیده. متفاوت است این. تا به حال وظیفهاش را انجام داده، الان وقت استراحتش است. الان دیگر وقت کار گوسفند است. این میشود تفاوتها.
«اختلاف امتی رحمه.» حالا اینجا یک بخشش اختلاف بین گاو و گوسفند است، یک بخشش هم بین افراد. فرض بفرمایید که همه روحیه مدیریت داشتند، دیگر کسی باربر نمیشد. همه مثلاً بلد بودند با یک تماس پول دربیاورند، دیگر کسی این بارهای سنگین با این حقوق کم، با این مزایای کم... ما از این شغلها زیاد داریم دیگر. وقتی هم که میروید کندوکاو میکنید، میبینید طرف یکبار در عمرش به این فکر نکرده که من چطور با دو تا تماس، با یک استوری، با یک دونه فلان مثلاً یک میلیارد سود بکنم؟ این بنده خدا همین با همین فعالیت – نمیخواهم اشاره به شغل خاصی بکنم که برداشت اهانت شود – با فلان کاری که کار سنگینی است که دارد انجام میدهد و سود کم و حقوق کم، دلش خوش است. حالا جدای از آن که بحث حلال و فلان و اینها در خودش، بیشتر از این نمیبیند. دیدهایم ما افراد اینشکلی را. خدا این آدم را آفریده برای همین شغل. برای این شغلی که سطحش پایین است، برای این مثلاً بار بردن به این کیفیت. آن آدم، برعکس. آن آدم، مدیر خلاقی که دائم در حال جوشش نوآوری و خدمت شما عرض کنم که هی زایندگی فکری و ایده و این، هی بالا، بالاهای قدرت است دیگر. میرود بالا. معمولاً افرادی به فکر ریاست، خصوصاً ریاستهای کلان میافتند که اینجور احوالاتی دارند، اینجور مزاجی دارند. لذا مثلاً به مزاجهای دموی و اینها میگویند مزاجهای ریاستی. رئیساند، مدیرند، بالا، بالا. همیشه بالا میپرند، مثل آب جوش است دیگر. دم آب جوش است. آب جوش هی دارد. برعکس سنگ که مزاج سوداست، یکجا نشسته تکان هم نمیخورد. آن آب جوش در وجودش دائم در غلیان است. این هم سنگ است، سرد و خشک، اصلاً از تحول استقبال نمیکند. جابهجایی، این را تغییر بدهیم، آن را فلان کنیم، یکطور دیگر فکر کنیم، در همین روال، در همین قالب. خودش از این پوسته خارج نمیشود. دقیقاً هم خدای متعال این آدم را برای جاهای خاصی آفریده است.
شما این مزاج مادری و شخصیت مادری را نگاه کنید. بنده یک وقتهایی با خودم فکر میکنم، میگویم خداوکیلی خدا خودش خوب بلد بوده چه کار بکند. بچه را با پدر تنها نگذارید و اینها. واقعاً همین است؛ یعنی ماها، بچه را اگر به هم بسپارند، بچه سه روزه تلف میشود. پا میشود بچه گریه، جیغ، داد... بابا اصلاً به حساب نمیآورد این گریه و ناله را. بعد میخواهد با قضیه منطقی برخورد کند. از بچه میپرسد که: «گشنته؟» بچه جواب نمیدهد. میگوید: «درد داری؟» جواب نمیدهد. «چه مرگته؟» بیشتر گریه میکند. میگوید: «خب، پس مثل اینکه تو نمیخواهی مثل آدم با من گفتگو کنی. من رفتم بخوابم.» میخواهد با قضیه منطقی، دو دو تا چهارتا، شفاف برخورد کند. مادر نه. اذعان. با قضیه منطقی درگیر نمیشود، احساسی درگیر میشود.
حالا جهان کثیف و شیطانی غرب آمده، همه این ساختارها را به هم ریخته. آدمها را شبیه همدیگر کرده. خیلی این، خیلی تویش نکته است. یک بابی است، ای کاش یک دهه فرصت بود در مورد این صحبت میکرد. یکی از خیانتهای بزرگ تمدن غرب و نظام غرب همین است که این تفاوتهای تکوینی را به خاطر اینکه قرار نبود آدمها در مسیر عبودیت نقش داشته باشند، قرار بوده آدمها در مسیر لذت و پول و قدرت و ثروت و اینها نقش داشته باشند. این تفاوتهایی که شما در نظر گرفتید، باعث میشد قدرت به یک عده میرسید، ثروت به یک عده میرسید، یک عده هم باید بنشینند پوشک عوض کنند. اینها از آن مسابقه و رقابت میافتادند. لذا باید بیاییم به دروغ بگوییم اینها با همدیگر فرقی نمیکنند. زن و مرد با همدیگر فرق نمیکنند. قطعاً زن و مرد با همدیگر فرق میکنند. این جمله، این انگاره، این دروغ، پدر زن و مرد را با هم درآورده است؛ با هم درآورده است. و جامعه سادهای مثل جامعه ما، تودهای، بخشی که هنوز در ۵۰ سال قبل غربیها سِیر میکنند و ۵۰ سال دیگر میرسند به امروز غرب. مسیری را شروع کردهایم که آنها تا تهش رفتهاند، فهمیدهاند هیچ خبری نیست، پشیمان شدهاند. آغازی شروع شده بر برگشت اینها به همان چیزی که ازش عزیمت کردهاند. نشانهها هم زیاد دارد. مقالات، مستندهای فراوانی دارند میسازند که اینها میخواهند برگردند به قبل از ۲۰۰۰. حتی برگردند به قبل از تکنولوژی. دارند به سُنت رو میآورند، دارند به زندگیهای طبیعی بدون مدرنیته آرامآرام رو میآورند. اینجا برعکس، اینجا تازه دارد آن نقشهایی که برای زنها تعیین کردهاند و آن فضاها و آن ساختارها و آن توهمات و تعریفها، آرامآرام تازه میخواهد جا پیدا کند.
پس این تفاوتها طبیعی است. این هم اختلاف است، مثل اختلاف شب و روز که قرآن ازش به تعبیر «اختلاف لیل و النهار» میکند. این اختلاف عین حق است، عین رحمت است. زنها با قضایا به صورت احساسی درگیر میشوند. مردها معمولاً با قضایا به صورت منطقی درگیر میشوند. شیطان و جهان غرب کاری کرده که نه مردها دیگر منطقی رفتار بکنند، نه زنها دیگر احساسی برخورد بکنند. کلاً همه چیز را با همدیگر قروقاطی کرده. شخصیتهای ثالثی درست کردهاند، مزاجهای به هم ریختهای. «فلیغیرن خلق الله» چیزی است که خدای متعال گزارش داده در مورد ابلیس که او خلق خدا را دچار تغییر و تحول خواهد کرد. ساختارها را تراریخته خواهد کرد. تراریخته فقط مال ذرت و برنج و کدو و اینها نیست. آدمها شدهاند آدمهای تراریخته. شخصیتها شدهاند شخصیتهای تراریخته. هویتها شدهاند هویتهای تراریخته. خودشان هم نمیدانند چین، نمیدانند چه میخواهند. میبینید دیگر، خیابانها راه میافتند با پوزبند سگ. حالا آنها هم اینها را به عنوان سگ به رسمیت شناختهاند. اینها به همین قانع نیستند. دیگر نمیدانم چه میخواهند. دیگر بالاتر از این میروند، بین خوکها زندگی میکنند. نمیدانم جنسیتشان را عوض میکنند. کار از جنسیت و اینها عبور کرده است. اصلاً میرود ساختارشان را ساختار آن حیوان میکند. دک و پوز و چشم و گوش و دماغ و همه را مثلاً مدل گربه و الاغ و چه میدانم اینها. آن خَلائی است که نمیداند چیست و چه میخواهد، به خاطر این به هم ریختن این ساختارهاست.
پس اختلاف به خودی خود خوب است ولی تنازع بد است. «اختلفت الوانکم» داریم. «اختلاف السنتکم و الوانکم». اختلاف زبانها و رنگها. فقط این زبان گفتاری که مثلاً این ترکی حرف میزند آن کردی، اینها نیستا. این زبان استعداد را هم شامل میشود. لطیفهای (است). نکته لطیفی است، روش فکر کنید. اختلاف شامل لسان استعداد هم میشود. اختلاف الوان هم همینطور. این فقط رنگ پوست سیاه و سبز و زرد و اینها نیست. الوان در فرهنگ قرآن «لَونُ صَبْغَهَ اللَّهِ ۚ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً...» بله، این رنگ، شامل آنها میشود. اختلاف الوان، شما اینها از لطایف قرآنی است. اگر در حد ظواهر آیه نماند و یکم عمیقتر آدم نگاه کند، خیلی نکات فوقالعادهای میرسد. «اختلاف السنه». خود اختلاف، یعنی آدمی که مزاجش مثلاً سودایی است، این از خدا اصلاً همین شغل را میخواهد، همین رزق را میخواهد، همین ساختار را میخواهد، همین و این خیلی مهم است. این «اختلاف السنه».
به هر حال، این اختلاف، خیر و رحمت است. ولی اگر قرار شد این اختلاف به تنازع کشیده شود، هم خودش از موقعیت خودش خارج شود، هم دیگری را از جایگاه خودش خارج کنیم، میشود تنازع. جامعه را دچار فروپاشی میکند. این اصلاً خودش عذاب الهی است. این شیعه شیعه شدن، فرقه فرقه شدن، تکه تکه شدن، این خودش عقوبت الهی است. در همین آیه «لَأَلْبَسَكُمْ ثِیَابُ الْفَقْرِ» به عنوان عذاب مطرح شده. یکی از شگردهای فرعون هم مطرح شده: «وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِي نِسَاءَهُمْ» معنای چه قصص؟ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ».
رهبر انقلاب در مورد آقای رئیسی فرمودند که ایشان از مصادیق بارز... چهقدر این نکته لطیف و حکیمانه است. تحلیل قرآنی شخصیتهای رئیسی. اینهمه گفتند و گفتیم و شنیدیم. ببینید، این رهبر حکیم یکچیزی گفت مافوق همه این چیزهایی که در آقای رئیسی گفته شده. «مصداق بارز آیه لا یریدون فی الارض علواً ولا فساداً بود». اول سوره میفرماید: «ان فرعون علی فی الارض». معلوم میشود این در برابر خوی فرعونی است. خیلی لطیف است، خیلی جای تحلیل دارد. آقای رئیسی نه دنبال علو بود، نه دنبال فساد. ادبیات خودش هم که همیشه این بود که من ضد فسادم. و این ضد علو بودن خیلی مهم است. خصوصاً که قرآن این دوگانگی را تعریف کرده است که یا فرعونصفتاند، یا اهل آخرتاند که اهل آخرت اوناییاند که دنبال علو در زمین نیستند، دنبال علو و فساد نیستند. این میشود زمینهساز اختلاف.
بله، آن هم یک بحثی دارد. عرض کنم که آیه دارد: «امم امثالکم». در مورد خود حیوانات اولاً تعبیر دارد که اینها هم امتهایی مثل شماها هستند. امتها تشبیه شدهاند به انسانها از جهات مختلف. مرحوم علامه بحثش را دارد. شهید مطهری هم بحث شده. جان؟ بله. اینکه کتاب دارند، اَجَل دارند، عرض کنم خدمتتان که از جهات مختلف شبیه انسانها هستند. شهید مطهری هم خیلی به وجد آمده توی (یادم نیست) آن سیره نبویشان است یا سیره ائمه اطهارشان، از نکاتی که خیلی ایشان را به وجد آورده از المیزان همین است که این تشبیه را به نظرم قبل از علامه کسی نگفته. یعنی این مطلب قبل از او مطرح نبوده است. در معارف قرآنی خیلی مطالب البته هست که قبل از علامه هیچجا دیده نمیشود و این مرد بزرگ، (دام) دامن ریخت در دامن بشریت این معارف را.
بله، خدمت شما عرض کنم که امتها هم شخصیت دارند، هویت دارند، طبع دارند، مزاج دارند. این هست. همه چیز اینطوری هستند. ساعتها اینطورند، مکانها اینطورند، زمانها اینطورند، خدمت شما عرض کنم که رنگها اینطورند، بوها اینطورند، کلمات اینطورند. کلمات طبع دارند، افکار، خیالات، خطورات. بله. حتی بین خود انبیا تفاوتهایی از این جهت دیده میشود. شخصیتها. به هر حال اینها، این اختلاف طبیعی است. اختلاف بین موسی و خضر طبیعی است. اختلاف بین موسی و هارون هم طبیعی است. اینها با اینکه همهشان از اولیای الهی هستند، هرکدام یک مدل. اختلاف بین موسی و یوشع هم طبیعی است. شخصیت که همه قرآن به آنها اشاره کرده است. هرکدام یک مدل، یک طبعی دارند، یک شخصیتی دارند، یک فرم، یک سطحی از معرفت و درک را دارند، یک سطحی از تحلیل را دارند. تحلیلهایشان با همدیگر متفاوت است. رویکردها و زاویه دیدشان با همدیگر متفاوت است. هرچند آن جوهره و مَلَکه تقوا در همهشان هست. اصل آن جنس، آن نورانیت در همه هست. شما میبینید علامه طباطبایی یک مدل، امام خمینی یک مدل.
بله. امروز یک جمله خیلی حکیمانهای که گمشده چندین سالم بود، از یکی از اساتید معاصر دیدم. خیلی شیرین بود، خیلی چسبید. اصلاً یک خستگی از ما در برد. فرموده بودند که آدمها طبعشان، شخصیتشان متفاوت است. بعضیها روحیه فردی و عزلتنشینی و انزوا و خلوت و اینها دارند. بعضی روحیههای جمعی دارند، همان درونگرایی، برونگرایی که حالا گاهی گفته میشود. خب، معمولاً همه را سِیر میدهند، بعضی به سمت درونگرایی که آقا از این فعالیتهای اجتماعی و اینها کم بکنید و بروید به خودتان مشغول بشوید. که حالا اجمالاً درست است؛ یعنی اصل حرف درست است ولی لطافتها و ظرافتهایی دارد. این استاد عزیز معاصر - دام ظله و برکاتهُ - میفرمودند که آقا اونی که روحیه اجتماعی دارد، این رشدش در آن اتصالات اجتماعیاش است. اونی هم که روحیه فردی دارد، رشدش را در اتصالات فردیاش (پیدا میکند). این همان سیر را باید پیش برود. این خیلی مهم است. شاید آن روایت پیغمبر هم ناظر به همین باشد؛ «کل میسر لما خلق له...» که از آن روایت عجیب پیغمبر است. البته معنای روایت این است که هر کسی برایش سادهسازی شده است آن چیزی که برایش خلق شده. معمولاً اینشکلی ترجمه میشود این روایت که: به "ما خلقت" چون همه برای عبودیت خلق شدهاند، «ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون». برای همه هم عبودیت سادهسازی شده، فراهم شده. هیچی مسیر عبودیت برایش بسته نیست. ولی به نظر میرسد روایت عمیقتر از این حرفهاست. «لما خلق له» خود این به نحو شخصی و جزئی، نه به نحو نوعی و کلان که همه موجودات بله برای غرضی خلق شدهاند. ولی همین که عرض کردم که سگ برای نگهبانی خلق شده، «ميُسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ». همه ابزار و ادواتی که برای نگهبانی لازم داشته، خدا بهش داده است. دندان تیز میخواسته، چنگال میخواسته، سرعت میخواسته، بیداری شب میخواسته. مجموعه این ادوات حکایت از این دارد که آقا، این سگ را ازش باربری نمیکنند، باربری نمیکشند. شیرش را استفاده نمیکنند یا به عنوان همدم و پارتنر ازش استفاده نمیکنند. این را به عنوان نگهبان ازش استفاده میکنند. آن طوطی هم مجموعه ادوات و ابزارش از چیزی حکایت میکند. گاوَش همینطور، الاغش همینطور، شیر و ببرش همینطور. شیر و ببر را میآورند در باغ وحش، پشت نرده میگذارند که ملت اینها را ببینند کیف کنند. بیعقلی بشر را و خودخواهی بشر را. بابا این حیوان بیچاره خلق شده برای عالمی، برای محیطی، برای فضایی، برای یکجایی. اصلاً اینجا جایش نیست که آوردهایدش.
همه همینطورند. مجموعه آن امکانات و توانمندیها و موقعیتها و حتی ابتلائات آدمی حکایت از این دارد که باید چه سیری را (انجام دهد). اینها خیلی مهم است. چهقدر طلبه، چهقدر غیرطلبه درگیر این مسائلند. نمیتوانند تحلیل بکنند. آقا، یکی روحیه برونگرایی دارد، این بله، خوب اتصالاتش هم سنگین است. رئیسی بنده خدا چه جنس اطلاعاتی را تحمل کرد که آدم گاهی تصور میکند شاید یک دانه هم ما نتوانیم تحمل بکنیم. حضرت امام همینطور. رهبر حکیم انقلاب که اصلاً جز عجایب دهرند ایشان. هست. جنس اطلاعات، همه اطلاعاتی که ایشان فقط سال گذشته متحمل شد، همین یک قلمش، یک سالش. شما ببینید، از دست دادن این رئیس جمهور، وزیر خارجه، آن امام جمعه با تراز. بعد قضایای انتخابات و نتایجش، شهادت شهید هنیه و شهادت شهید نصرالله، شهید صفیالدین، و خدمت شما عرض کنم یحیی سنوار، محمد ضیف، قضایای فلسطین، قضایای سوریه. اینها همه توی یک سال رقم خورد و حالا مسائل دیگری که حالا جنبههای شخصی و فردی و درونی برای ایشان (وجود دارد)، بله، مسائلی از این قبیل. خب، اینها واقعاً حتی شاید آدم، بسیاری از انبیا این جنس اطلاعات، این حجم اطلاعات نبوده است. اینکه گفته میشود: «از انبیاء بنیاسرائیل علمای امت من بالاترند»، واقعاً بعضی مصادیق اینشکلی که آدم میبیند باورش میشود. حضرت امام به نحوی، جنس اطلاعات، جنس... اصلاً خود اینها مسیر است دیگر. سیره دارد حرکت میدهد. اینکه مثلاً شما توی فضای همسر و فرزند و اینها گرفتار نمیشوی ولی مثلاً در ابعاد مالی گرفتار میشوی، خدا دارد بهت میگوید: «آقا، اینور نیا، اینور خبری نیست.» حالا خلاصه عرض کنم که طنزگونه دارم عرض میکنم، بعضیها آدم میرود، آقا، من اینجا چیزی گیر من نمیآید. یعنی اینجا خبری برای ما نیست. اینجا رشدی برای ما نیست. اینجا مسیر ما نیست. کار ما نیست. معمولاً در احوالات بزرگان آدم میخواند، این برایش معلوم میشود که یک دستی دارد جهت میدهد. مرحوم علامه طباطبایی فرموده بود که من این دست را در کودکی یا نوجوانی احساس میکردم. یک دستی دارد من را خطم را (میبرد)، هی میشنیدم صدایش را. کسی که من را هدایت میکرد به امری که یک قضیه معروفی هم نسبت به یک کتابی دارد که کتابی را دست میگیرد و صدایی میشنود که: «اینو بگذار زمین، خودت رو مشغول این کتاب نکن.» حالا برخی از این (میپرسند): خب پس معلوم میشود که این کتاب منفی ممنوعه؟ نه. میخواهد بگوید: «آقا، تو وارد این فضاها نشو. تو خودت را مشغول این کارها نکن. شما برایت مرجعیت نوشتن، زعامت شیعه نوشتن، بچسب درس و بحث فقه و اصول.» آن یکی برایش تفسیر نوشتن. آن یکی برایش رهبری نوشتن. مرجعیت به این شکل نوشتهاند. آن یکی برایش نظامیگری نوشتن، فرماندهی نوشتن. «کل میسر لما خلق له». ابزار و ادواتش هم خدا بهش داده است. این شهید سید مهدی موسوی را دیدم در مستندش، گفتند: «اصلاً این آدم خلق شده بود برای اینکه بادیگارد رئیس جمهور بشود.» مجموعه خلقیات و احوالات و اینها، این برای همین کار آفریده شده.
خب، این خیلی نکته مهمی است. پس این شد تفاوت اختلاف و تنازع. اختلاف خوب است چون باعث پوششدادن نیازهای وسیع ما میشود. ولی تنازع بد است. تنازع در اثر چی ایجاد میشود؟ درگیری و دعوا در اثر اینکه اطاعت صورت نگرفته است. با چی برطرف میشود؟ با رد «الی الله و الی الرسول». برگردانیم به خدا و پیغمبر. از آنها بخواهیم. آنها مرجع فصل خصومات، مرجع حل اختلاف.
خب آقا خود پیغمبر گاهی مرجع ایجاد اختلاف است. یکچیزی میگوید، اینها یکطور برداشت میکنند، آنها یکطور برداشت میکنند. یا قرآن یکچیزی میگوید، اینها یکطور تفسیر کردهاند، آنها یکطور تفسیر کردهاند. اینجا چهکار کنیم؟ اینجا کلام امیرالمومنین علیهالسلام خیلی کارگشاست. در نامه مالک، نامه ۵۳، بند ۶۳ و ۶۵. چهقدر اینها مهم است؟ کسی که قرار است مدیریت بکند و قطعاً در فرایند مدیریتش به این چالش مواجه میشود، با مسائلی مواجه میشود که تویش میماند، مبهم است برایش. ببینید چه میفرماید: «وردد الی الله و رسوله ما یضلک من الخطوب». در آن احکامی که برایت پیش میآید و مشکل است آنجا رد به خدا و پیغمبر کن. یعنی چی رد به خدا برگردان به خدا و پیغمبر؟ یعنی چه؟ «و یشتبه الیک من الامور.» در اموری که برایت مشتبه میشود. یکی از نکات مهم، آقا، به نظر بنده، حالا ممکن است سوادی دارم نه، فهمی دارم نه، هیچی. ولی به نظرم در زمانه ما، بیش از هر زمانی آدم این را احساس میکند. به نظرم اینشکلی میرسد که اجتهاد به معنای فنی و دقیق کلمه، خدا بهش یک نقش و هویتی خاصی داده برای پیشرفت در مسیر معنویت و هدایت. اجتهاد به معنای اینکه آدم بتواند استنباط بکند. اینکه برگرداند به خدا و پیغمبر همین است دیگر. یعنی بیا عرضه کن.
همین اصتَنطاق (که در فارسی به معنای "به سخن واداشتن" یا "استنطاق کردن" است) که گفته میشد بعضی دوستان هم پیام دادند: «اصتَنطاق را توضیح بدهید.» از قرآن اصتَنطاق کنیم یعنی چه؟ تفألی وا کنیم، هی زور بزنیم: «بگو دیگه، تو رو خدا.» بعد یکهو یکچیزی به ذهنمان میرسد، میگوید: «این کلمه فلان چیز شبیه اسم دوستدخترم در قرآن آمده بود. کجا؟ گفت: رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا. تفأل میزند که: آتنا، تو رابطه بمانم یا کات کنم؟ رَبَّنَا آتِنَا. اصتَنطاق کردیم از قرآن. خدا گفته که بمان تو رابطه. آتنا را ما برایت فرستادیم.» اینها توهمات است. این اصتَنطاق نیست. سینا تحریف است. اینها تفسیر به رأی است. اصتَنطاق قرآن شده، متأسفانه، تفسیر به چیزهایی در این فضای مجازی، اینستاگرام و اینها میبینم از این پیجهای میلیونی که واقعاً شاخ درمیآورد آدم. یک پرت و پلایی، یک تحلیلهایی از یک آیاتی از یک داستانهایی از قرآن. اینها اصتَنطاق نیست. اصتَنطاق یک فنی دارد. شما مسئلهات را بلد باشی عرضه کنی به قرآن ببینی که با یک سیری، با یک شیبی ببردت آرامآرام. این آیه، ببینید، آیات قرآن کتاب متشابهٌ، مثانی، مَفانی. آیات قرآن ترجمه ساده تحتاللفظی اگر بخواهم بکنم، باید بگویم که قرآن جوشکاری است. همه آیات با همدیگر جوش خوردهاند. یک کلمه است، یک کلمه بس که همهاش به هم جوش خورده است. هیچ قطعه متفرق و منفصل و... میشود هرکدام را جداگانه مورد تحلیل و بررسی قرار داد، ولی هم این سر جوش خورده، هم آنورش، هم پشتش، هم اینورش. از چهار طرف جوش خورده است. به چی که باز آن قطعه بغلیاش را که میبینی، باز میبینی آن جوش خورده باز به چهار تا دیگر. باز «تدبر در قرآن»، «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»؟ وقتی بررسی کن ببین اینور اونورش به کجا جوش خورده. تدبر. دلی که قفل دارد نمیتواند تدبر بکند. (که) در حد ظواهر و در حد همین مفاهیم ابتدایی گاهی میماند. همینها را هم حتی نمیفهمد.
این اصتَنطاق و رد به خدا و پیغمبر، عرضهکردن به قرآن. که حتی روایت داریم یک بحث مفصلی که روایات ما را هم حتی عرضه کنید به قرآن. این خیلی مهم است. میگه که آقا روایتهایی از شما میآید، دو تا راوی میآید، هر دو از شما روایت میکنند. کدامش را بگیریم؟ حضرت نمیفرماید بررسی کن ببین کدامش عادلتر است، کدامش فلان است. تعادل، تراجی، مرجحاتی که ما داریم خودش درست است، روایت هم دارد. ولی این روایت که سندش هم خوب است، در کافی هم هست. اینجا میفرمایند که ببین که کدامش بیشتر موافق با قرآن است. یعنی شاخص اصلی این است. تهی را بگذاری اول بررسی کن ببینی آقا سند کدامش بهتر است. این راویاش چه است؟ کدامش مشهورتر است؟ آنها همه سر جای خودش درست. ولی فقیه اونی است که تا نگاه میکند میگوید فرهنگ قرآن معلوم است که چه میگوید. «لَحْنُ الْقَوْلِ»... آره «ولَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ.» لحن القول را میفهمیم. فضای قرآن چه میخواهد بگوید. دیدید رهبر عزیز انقلاب شهادت امام صادق، حالا ظاهراً در همان جلسه این روایت خوانده شده بود. مثلاً امام صادق به منصور تعابیری دارند که حاکی از آن اظهار ذلت امام پیش منصور است. آقا فرمودند که اینها را اصلاً نخوانید. درستم نیست. بعد یک شاهدی هم آوردند که این در سندش هم فلان کس... که خب به هر حال یک انگیزهای هم میتواند داشته باشد که با نقل این روایات شیعه را تضعیف بکند. خادم آنها بوده. خیلی مهم است. فقیه سندش را بررسی کن.
استاد ما میفرمود تمام این درس خارج آقای بهجت یکبار بررسی سند توش نبود. خود این استاد ما این شکلی بود. یعنی بنده یادم نمیآید. حالا اینها را خیلی از دوستانی که در فضای عمومیتر هستند ممکن است اصلاً مطالب در حال و هواش نباشند. دوستان طلبه میدانند این مطالب شاید قیمتی است. نه از باب اینکه بنده دارم میگویم، از باب اینکه خود مطلب قیمتی است. بررسی سند و اینها مراحل بعدی است. خود مطلب حکایت دارد. آن منظومه، آن پیوستار وقتی شما نگاه میکنی میبینی آقا این مشخص است. این پشتش... بنده به این مجموعه وسیعی از آیات و روایات و معارف رد کردن، یعنی برگرداندن به خدا و پیغمبر که یک بخشش برگرداندن به قرآن است که حتی روایات را هم باید به قرآن برگرداند و عرضه کرد. معناش این است.
ببینید، کلام امیرالمومنین علیهالسلام این است. این آیه را حضرت برای مالک میخوانند، مینویسند. یعنی «فقط قال الله تعالی لقوم احب ارشادهم»؛ خدا برای قومی که دوست داشته ارشادشان کند، اینطور فرموده است: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله والرسول». همین در محضرش هستیم. حالا (عبارت را) ببینیم. «فردوه الی الله»، «الاخذ به محکم کتاب». اینی که برگردانی به خدا و اصتَنطاق کنی. اصتَنطاق اینجا ندارد. روایت دیگر، همین که برمیگردی از خدا نظر میخواهی برای حل اختلافات. اینکه برگردی به محکمات قرآن. خوب، قرآن کجای زندگی ماست؟ محکماتش کجای زندگی ماست؟ این است که اُنس میخواهد، قرائت میخواهد، تدبر میخواهد. شما وقتی پشت همه اینها را گرفتی میبینی آقا گاهی فولادی است، گاهی آهنی است، نمیدانم یک عنصری است. همه این قطعات وقتی ضعیف میشوند، آن عصاره میآید اینها را قوی میکند. عصاره اینها را سرپا نگه میدارد. این را در فرهنگ قرآن بهش میگویند محکمات. هر جا هر مفهومی میخواهد بلغزد، برود سمت اینکه خدا را تشبیه کند، تجسیم کند، به خدا جسم بدهد، شبیه مخلوقات بکند، یکهو یک آیه محکمی میآید میزند حاشیه و آن توهم را خرد میکند. که مثلاً آیه چیست؟ یا آیه دیگری که مرحوم علامه میفرماید که: «آیه آخر همین سوره مبارکه که محضرش هستیم: الله الغنی و انتم الفقرا». که این را بارها عرض کردیم. از بسیاری از آیات این توهم ایجاد میشود که انگار خدا مثل بقیه است. خدا میگوید به من بده. خدا میگوید من آمدم. خدا میگوید من رفتم. خدا میگوید من دیدم. خدا میگوید من شنیدم. دست خدا، چشم خدا، «جَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»، «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»، «إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»؛ به خدا نگاه میکنند. خدا گفت، خدا به موسی گفت، موسی به خدا گفت. گفت. همه اینها میبرد ذهن ما را به سمت همین گفتن و شنیدن و دیدن. همینها همینه که میگوییم و میشنویم. همینهایی که باهاش اُنس داریم. یکهو یک آیه محکمی میآید میگوید که: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ». هیچچیزی شبیه خدا نیست. حتی شبیه مثلی هم برای خدا... خیلی درخواست. یعنی امر خدا قالب درخواست دارد، میخورد به اینکه انگار یک مشکلی از خدا برطرف میشود اگر کسی این حرف را گوش بدهد. یک محکمی میآید میگوید: «وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ». مشکل تو برطرف میشود، نه من. من مشکل ندارم. «خونه خدا» مثلاً، «بیتی»؛ خدا خانه دارد. خب، خانه اونجایی است که ما توش سکونت داریم، آرامش داریم. بعد خانه ما از خانه بقیه جداست. همین جوکهایی هم که گاهی میسازند با خانه خدا و اینها (میگوید): «گفت ننه چطور بود مکه؟ گفت: ما در هیچجا خانه خدا آدم نمیشود درست (توضیح میدهد).» طرف از منطقه زلزلهزده رفته بود. این کوبه در کعبه را گرفته بود، هی سفت تکان میداد. گفتند: «چرا این کار را میکنی؟!» گفت: «میخواهم به خدا بگویم خوب است خانهات را کسی نصف شب (نلرزاند)، خانه ما نصف شب لرزاندهاید.» توهم را میآورد که خانه تو، خانه ما. پس اینجا خانه تو است. پس بقیه جاها خانه ماست. خودش گفته «بیتی»، خانه من. اینها از توش یک محدودیت، یک شباهت با خلق فهمیده میشود. آن محکم میآید. «خدا را کمک کنید.» کدام شما را کمک میکند؟ خوب، کمک. کی کمک میخواهد؟ اصلاً کی را میشود کمک کرد؟ اونی که یک ضعفی دارد، کمبودی دارد. کی کمک میکند؟ اونی که در آن موردی که دارد کمک میکند، این ضعف و کمبود را ندارد. به کسی کمک میکند؟ کمک میرسانیم. یعنی خدا یکجایی لنگ میمانَد؟ من اگر کمک نرسانم... نه بابا، او غنی است، شماها فقراءید. اینها میشود محکمات. حالا در هر موضوعی ما محکماتی داریم. این نکته مهمی است. در هر موضوعی ما محکماتی داریم. وقتی برمیگردانی به سمت خدا، یعنی آن محکماتی که قرآن در آن موضوع دارد که مثلاً آقا اصل عدم ظلم. خدا به ظلم راضی نیست. خصوصاً اگر ظلم اعتقادی باشد، ظلم فکری باشد، «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا»؟
هر ظلمی. یک نکته لطیف هم اینجا بگویم. میفرماید: «لَیْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبید». خدا ظلام نسبت به بندههایش نیست. ظلام یعنی اینکه دیگر آخر ظلم، ته ظلم. خدا ته ظلم نیست. خب، یعنی چی؟ یعنی یککوچولو ظالم است؟ خدا ظالم هستا ولی ظلام نیست! مغالطه. الله اگر میخواست بگوید خدا ظالم نیست، میگفت ظالم نیست دیگر. چرا گفته ظلام نیست؟ میگوید چون هندسه خلقت یکجوری است که همه به همدیگر جفتند. همه به همدیگر اتصال دارند. اگر یک جایش را یک ذره کم بدهد، آن تسلی میکند به کل خلقت. اگر در حق یکنفر ظلم بکند، کل ساختار به هم میریزد. از عدالت و آن سازوارگی و انسجام و تعادل خودش خارج میشود. واسه همین یک دانه ظلم اگر بکند، آن میشود ظلام دیگر، ظالم نیست. از نکات لطیف آیتالله جوادی در تفسیر تسنیم. ظلام نیست. این یکی از آن مفاهیم بنیادی و کلیدی است. آقا، کار به ظلم نباید برسد مثلاً.
و همینطور مفاهیم دیگری که ما داریم توی آیات و روایات، محکمات. خود این دستهبندی بین مومنین و کفار. خود بحث قیامت آثار اعمال، عقوبت، نتایج اعمال. اینها همهاش میشود محکمات. در هر مسئلهای شما به این محکم اگر برگردی، میشود برگرداندن به خدا. دیگر آن اختلاف و تنازع موضوعش منتفی میشود، از بین میرود، ریشهاش خشک میشود، دعوا نمیمانَد. دو تایی واقعاً بیایند بنشینند خودشان را عرضه کنند. آقا، یک زن و شوهری که دعوا دارند، بنشینند خودشان را عرضه کنند به قرآن، نه به متشابهات قرآن و به فتوای این آقا و سخنرانی اون حاج آقا و استوری اون خانم جلسهای. عرضه کنند خودشان را به محکمات قرآن. یکی از محکمات قرآن عدم تبعیت از هوای نفس است. ببین، من واقعاً من و تو اینجا کداممان میخواهیم امر مطابق با میل ما بشود؟ کداممان میلمان وسط است؟ از این امیال دست بردار. این میشود محکم دیگر. این میشود قرآن را وسط گذاشتن. از قرآن پرسیدن، از قرآن جواب گرفتن. برگرداندن به خدا. از بین میرود بقیه دعواها و جنگها و اختلافات هم همین است. اگر رد الی الله بشود، دعوا نمونه. نه اینکه – ببین دوباره عرض میکنم – نه اینکه اختلاف نمیماند ها. تفاوت فهم، تفاوت سلیقه، تفاوت طبع، الی ماشاءالله ما بین بزرگان. چون یک مسئله را، یک روایت را، این آقا کلاً یکطور میفهمد. آن آقا کلاً یکطور دیگر فهمیده است. این اصلاً یکجور تحلیل میکند، آن کامل ۱۸۰ درجه ضد این تحلیل میکند.
بله. فلان مرجع چون شیرازی بوده، هر وقت که مثال میزده، از گُل و بلبل میگفته. فلان آقا چون مثلاً یزدی بوده، در کویر بوده، همیشه مثالهای فقهیاش و موضوعاتی که مثلاً در ذهنش بوده و بهش میپرداخته، موضوعاتی که مرتبط با کویر است. یعنی همه اینها اثر دارد در فهم آن آدم. سن افراد اثر دارد. مطالعات پیشینشان اثر دارد. شما ببینید این کتاب غنای رهبر حکیم انقلاب. خوب، درس خارجهای غنا را ملاحظه بفرمایید. معمولاً هفت جلسه، هشت جلسه، ده جلسه. ایشان به نظرم هفتاد جلسه، شاید هم بیشتر، غنا را بحث کردهاند. غنا برای موسیقی و اینها. بعد همه روایاتی که بقیه آوردهاند بحث کردهاند، ایشان هم آورده بحث کرده است. حالا بماند که در فهم روایات و سندش و اینها، به هر حال یک زاویه دیدی دارد ایشان. آخرش ایشان می آید میگوید آقا ما یک کتابی داریم به اسم «اغانی» مال ابوالفرج اصفهانی. چند جلد؟ ۲۴ جلد. چقدر؟! ایشان میگوید که من این کتاب را خواندم کامل. بعد میفهمیم من این کتاب را که خواندم، دستم آمد که این داستان غنا مال دوران بنیعباس بوده و یک طراحی حکومتی بوده برای به فساد کشیدن مردم و یک جاذبهبخشی بوده برای آن مکتبی که قرار است روبروی اهل بیت بایستد. لذا بیشترین روایت تند و تیز علیه غنا یا از امام صادق (ع) یا از امام کاظم (ع) یا از امام رضا (ع) است. در دوران اوج غنایی که در دربار، خصوصاً زمان هارون. ایشان کامل روایت غنا را میبرد به سمت اینکه همه این کلماتی که خصوصاً از این سه امام است ناظر به آن زمان هارون بوده، آن فضا و ساختار بوده، نه مطلق موسیقی، آلات موسیقی و ادوات موسیقی و اینها. البته روی این هم بحث دارد که این هم روی قاعده باید ازش استفاده بشود. نمیخواهد کلاً حلال بکند ولی میخواهد بگوید این، به قول طلبگیاش، ازش اطلاق فهمیده نمیشود که چون در این روایت گفته که آقا ساز و نی و فلان، پس هر سازی. نه بابا، ساز و نی که الان اینجا در دربار هارون است، این را دارد میگوید.
خوب، شما ببینید وقتی یک فقیه مطالعات دیگری دارد، مثلاً در تاریخ آن هم در این موضوع، چهقدر اثر دارد در استنباط و فهمش. اختلافات طبیعی است، ولی کار به تنازع اگر بخواهد برسد، این ممنوع است.
در حال بارگذاری نظرات...