* تفاوت دیدگاه فقها و اختلاف علمی طبیعی، اما تنازع و تخریب، نشانه پیروی از هوایست.[00:08]
* ضرورت بازگشت به محکمات قرآن در مسائل قطعی دین، در کنار مشورت در شیوه اجرای این اصول.[03:22]
* تمایز میان "اطاعت از خدا و پیامبر" و "تبعیت از اکثریت فاسق"؛ رأی مردم زمانی حجت است که در چارچوب اطاعت از خدا و پیامبر باشد، نه در تقابل با آنها.[08:18]
* تحریفپذیری و قابلیت فتنهگری، معیار تشخیص افتراقی میان محکمات و متشابهات قرآن کریم.[15:29]
* نظریه همزمانی محکم و متشابه بودن آیات قرآن، با بررسی سوره "تَبّت" و سرنوشت ابولهب.[24:24]
* نمونه هایی از کاربرد عینی تمایز بین محکمات و متشابهات قرآن، در عرصه اجتماعی، رسانهای و سیاسی.[31:15]
* رویکردی آسیبشناسانه به علت اصلی تفرقه و دعوا در جامعه مؤمنین، و راهکار عبور از فتنه متشابهات.[35:38]
* ریشه بسیاری از اختلافها در جامعه متدین، نه ابهام یا تفاوت در فهم، بلکه روحیه بَغی و سرکشی درونیست.[38:50]
* از منظر قرآن، تمایل درونی برای بردن حکم نزد طاغوت (و نه لزوماً اقدام عملی)! نشاندهندهی بغی و کفر است.[45:00]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
خوب، شما ببینید وقتی یک فقیه مطالعات دیگری هم دارد، مثلاً در تاریخ، آن هم در این موضوع، چقدر اثر دارد توی استنباط و فهم. اختلافات طبیعی است، ولی کار اگر بخواهد به تنازع برسد، این ممنوع است. این هم حجّت دارد، آن هم حجّت. آن آقایی که آن طور فهمیده، حجّت دارد؛ آن آقایی که این طور فهمیده، حجّت. چون حجّت دارند، گاهی هردو هم پیش خدا مأجورند.
ما دو فقیه بزرگ داریم که نمیخواهم حالا یکیشان را اسم بیارم؛ شهید صدر رضوانالله علیه. ایشان را بعد هفده سال نبش قبر کردند، به خاطر اینکه جنازهشان، جسدشان داشت مورد هتک واقع میشد. جسدشان را درآوردند و جای قبرشان را عوض کردند. دیدند که بدن کامل سالم است، حتی رنگ محاسن و رنگ پوستشان.
و مرحوم شیخ صدوق، هشتصد سال به نظرم یا نهصد سال، پیکرشان کامل سالم بود. خوب، شیخ صدوق از جهت فکری و اینها، مشخصاً فضایشان به سمت اخباریگری، یک محدّث است و با فلسفه زاویه دارد. شهید صدر یک فیلسوف و شهید صدر به شدت انقلابی. یک فقیه دیگر که حالا اسم نمیآورم، ایشان با نظام و اینها خیلی خوب نبود. بر اساس دلایلی، بیّناتی. نه اینکه دشمن بود، نه اینکه تخریب و تضعیف میکرد، خوب نبود.
آن فقیه بزرگوار وصیت کرده بود: «هر وقت که راه کربلا باز شد، جسد من را از قم بردارید، ببرید کربلا دفن بکنید.» تقریباً بیست سال بعد از رحلت، راه کربلا باز شد. پیکر ایشان را درآوردند و دیدند کامل سالم است. یکی از قرائن دیگر اینکه این پیکر سالم و اینها یک دلالتی دارد دیگر، به آن جایگاه این شخص پیش خدای متعال. خوب! این شهید صدر با شیخ صدوق توی فضای فلسفی متفاوت بود، با این بزرگوار توی فضای انقلابی هم شهید صدر جسدش سالم بود، هم آن فقیه بزرگوار، هم شیخ صدوق. چرا؟ چون اگر آن آقا ضدیّت کرد مثلاً با برخی از فلاسفه، او بر اساس حجّت بود، نه هوای نفس.
فهمش این طور. شما میتوانی خدشه بکنی، بگویی: «آقا فهمش غلط بود.» ولی به هر حال این طور میفهمید. آن یکی آقا در مورد انقلاب و نظام و مسائلش و اینها این طور میفهمید. بله، در عملکرد کسی حق تضعیف و تخریب و توهین و اینها را ندارد. آن یک بحث دیگر است، ولی فهمش را که دیگر نمیتواند زور کند که: «آقا این طور بفهم!» نمیتواند، چه کار کند بنده خدا؟ این آقا هم این طور میفهمید. پس این اختلافات طبیعی است ولی اگر بخواهد به تنازع بکشد، این دیگر از هوای نفس است. چرا؟ چون اگر «ردّ الی الله» بکنند، این تنازع از بین میرود. برگردانند به خدا. «ردّ الی الله» به چیست؟ محکمات قرآن را بگیرند.
«رسول الاخذ به سنت الجامعۀ غیر المفرقه»؛ به پیغمبر برگرداندن چیست؟ زنگ بزنی یا رسول الله، این را چی جواب میدهی؟ اینکه همان زمان خود حیات پیغمبر برای همه مردم مدینه هم میسر نیست، چه برسد به مردم «آنگولا» در زمان پیغمبر، چه برسد به بعد از پیغمبر. ارجاع به چی میخواهد بدهد خدای متعال؟ یک چیزی که در بیست و سه سال فقط در دسترس بوده، آن هم برای طایفهای خیلی محدودی توی جزیرة العرب که بروند از پیغمبر بپرسند. این عرضه کردن به پیغمبر یعنی همین، یعنی یک سنت جامعی دارد، یعنی یک سنت فراگیری که وقتی شما هر جای سیره پیغمبر را نگاه میکنی، میبینی این یک اصل حاکم است؛ مثل اصل رأفت پیغمبر، رحمت پیغمبر، مدارا، تدریج؛ با تدریج کارها را پیش بردن. دقت بفرمایید! هر جایی که شما مسئله را تحلیل میکنید، پیغمبر این مدلی رفتار میکرد. این همان بینهای هم که سابقاً بحث کردیم هم میشود ها! که مراجعه به سیره پیغمبر، به سنت او. آن سنت فراگیری که دیگر تفرقه ندارد که هر جا یک مدل باشه. یک اصل ثابتی و یک شیوه جامعی توی سیره پیغمبر دیده میشود.
آقا، پیغمبر با اهل کفر سازش نداشته، چه آن وقتی که تک و تنها بوده و اول رسالتش بوده، چه آن وقتی که توی فشار اقتصادی بوده، چه آن وقتی که تهدیدش کردند به قتل و فرار کرده از آنجا، چه وقتی که حکومت تشکیل داده، چه وقتی که جنگیده، چه وقتی که قدرت داشته، چه وقتی که دشمنش را به مذاکره و صلح و اینها آورده. هیچ وقت پیغمبر مرام اینها، فکر اینها را به رسمیت نشناخته. هیچ وقت هم با اینها از نظر مدارا و سازش وارد نشده. ممکن است که یک جایی یک صلحی کرده، آن هم بر اساس یک مصالحی، در واقع آن هم یک تاکتیکی بوده برای آسیب زدن به آنها. هیچ وقت از موضع برابر با جبهه کفر برخورد نکرده. همین که توی همین سوره هم دارد: «انتم الاعلم»؛ شما باید همیشه موضعتان نسبت به جبهه کفر موضع بالا باشد. نه برابر! نه حتی برابر آدم حساب کند که آن که دیگر هیچی! آدم حساب کند، نخیر! شما از موضع بالا باید برخورد کنی. «انتم الاعلمون». اینها میشود محکمات قرآن. توی سیره پیغمبر هم میشود محکمات سیره پیغمبر.
خوب، الان ما توی جامعهمان اختلاف داریم، چه کار کنیم؟ به رأی مردم بگذاریم؟ بله، توی آن اموری که محکماتش واضح است، دقت بفرمایید، توی آن اموری که محکماتش واضح است و اصل محکم اخذ شده، حالا میخواهیم ببینیم که آقا توی ارتباط با این محکم، این شیوه را اتخاذ کنیم یا آن شیوه را؟ این به پیغمبر، اصل عدم مدارا و سازش با کفار و حالا این رسیده به جنگ. اینش واضح است و توش بحثی ندارد. حالا توی تاکتیک جنگی، به رأی میگذارد. یکی می گوید: «آقا، این مدلی توی مدینه بجنگیم.» یکی می گوید: «ما به آنها حمله کنیم.» داستان خندق پیش میآید. «استشاره است»، یعنی طلب مشورت. و: «امرهم شوری بینهم». تازه آن هم امر خودشان است، امر الله نیست. «امر و هم شورا» توی امر خدا هیچ وقت مشورت ندارد. آقا به رأی مردم بگذاریم؛ ببینیم چند نفر می گویند توی این مملکت حجاب را عملی کنیم؟ مگر امر اینهاست که بخواهیم بله، به رأی بزنیم؟ ببینیم که در جریمه و جرمانگاری بدحجابی، حالا لااقل حالا بدحجابی هم در جرمانگاری بدحجابی به رأی بگذاریم که کدام شیوه را برای جرمانگاری و برخورد با این تخلف من اینجا اصل قضیه را به رأی بزنم؟
بعضی وقتها از «نهج البلاغه» هم اینها را کسی بلغور میکند؛ «عامه عمود دینند». از خودشان بپرس، ببین مسائل با همدیگر وقتی ماست و قیمه قاطی میشود، این مدلی خود پیغمبر هم توش نقشی ندارد. نفسی نمیتوانم مبدِّل احکام را عوض کنم. به پیغمبر میگفتند: «یک کم؟» به من گفتند: «مأمور معذور، من هم نمیتوانم تغییرش بدهم، یک کم اینش را بزنم، یک کم آن کلمهاش را، یک کم آنجایش را.» نمیشود. اینجا رأی مردم خواست، مردم هیچ دخالتی ندارند. اگر هم قبول نکردند، راه نیامدند، باید روبهروی مردم به این معنا ایستاد البته این ایستاد به معنای اینکه قتل عامشان بکنیم نیست. کمترین مرحله ایستادن همان تسلیم نشدن و فرمان ناپذیری است نسبت به اینها. «و لا تُطِعْ أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ» یکی آن آیه هم که «خَلِّفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ»؛ اصل «و لا تتبع سبیل المفسدین» را حضرت موسی به هارون فرمود: «من دارم میروم، تو جای من بمان. «اخلفنی». تو جای من بمان و اصلح کن و «لا تتبع».» در برابر اصلاح چیست؟ فساد نکن. چقدر لطیف باید بگوید: «اصلاح کن، فساد نکن.» میفرماید: «اصلاح کن.» دو سه شب دیگر، آیهاش را هر شب توی نمازها میخوانید دیگر: «اصلاح کن، راه مفسدین را تبعیت نکن.» برای فساد کردن لازم نیستش که شما حتماً یک فساد گندهای انجام بدهی، سردمدار فساد باشی. همین که آن شیوهای که مفسدین ارائه دادند، راه و مسیر تو هم همان را داری پی میگیری، ادامه میدهی، همین میشود مفسد شدن و این ضد اصلاح و مصلح بودن. چقدر این معارف لطیف و ناب است! چقدر راهگشاست! اینها ارجاع به محکمات قرآن. یک اصلاح داریم، یک افساد داریم، یک مصلح داریم، یک مفسد. آدمها از این دو دسته خارج نیستند. شما باید خطت از خط مفسدین جدا باشد. بله، میتوانی گاهی هم تقیه کنی، یک طوری که او نفهمد و توقعش را ندارد و بهش ضربه بزنی. نه اینکه شل کنی و بگذاری که آقا همین همین مسیری که همه رفتند و تبعیت از هوای اکثریت و اطاعت از اکثریت. «أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ.» یا اطاعت از خدا و پیغمبر میکنی یا اطاعت از دیگران. اطاعت از اکثریت کسانی که روی زمینند. اطاعت از خدا و پیغمبر اگر بکنی، آن آیه در سوره مبارکه نساء فرمود: «کسی که همین جلوترش است، کسی که اطاعت از خدا و پیغمبر کنه مَعَ الَّذِينَ أَنعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» که اینها هدایت میشوند و «صراطاً مستقیماً». اطاعت از خدا و پیغمبر به صراط مستقیم میرسد.
اطاعت از اکثریت به چی میرسد؟ «یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ». دو تا مسیر بیشتر نیست. یا راه خداست یا ضلالت. راه خدا با اطاعت از خدا و پیغمبر است. هر اطاعتی غیر از این باشد، میشود ضلالت. یکی از آن اطاعتها، اطاعت از اکثریت است. اکثریت هم وقتی اعتبار حجیت دارد که میخواهد اکثریت مینشیند فکر میکند که توی مسیر اطاعت از پیغمبر کدام شیوه را به عنوان یک شیوه عقلانی و متداول و رایج و سادهتر و همهگیر که برای همه قابل فهم و قابل اجرا باشد، آن را انتخاب بکنیم. اینجا اکثریت ارزش دارد، مردمسالارانه. نه اینکه از مردم بپرسیم ببینیم خدا این را گفته، شماها موافقید؟ می گویند: «خدایا شرمنده.» اینکه عین کفر است! تنازع از اینجا در میآید، میشود دعوا، میشود اختلاف. اگر «رد اِلی خدا و پیغمبر» بکنید، اختلاف از بین میرود.
این وحدت و وفاقی که حضرات این قدر بهش اصرار دارند، «ما با هم دعوا نکنیم.» مشکلات مردم به خاطر اینکه ما با هم دعوا میکنیم، بقیه همدیگر را میگیریم. راه حل برطرف کردن دعوا این است، نه اینکه هی پر و بال بدهیم به فاسقین. هی پر و بال بدهیم به هواهای نفسانی. یک جور برخورد کنیم که هواهای اکثریت را بیاوریم زیر چتر خودمان. اینکه عین دعوا و درگیری با خود خدا و پیغمبر است! این چه وفاقی است که خدا و پیغمبر را میگذاری بیرون، بعد همه را زیر چتر جمع میکنی. نکته مهمی است ها! اصل وفاق این است. آنی که وفاق ایجاد میکند برای اینکه اصلاً این حقیقت اینجاست. این معادل دارد، این ما به ازا دارد، این پاسخگو است. خدای متعال عالم را بر اساس این ساختار آفریده. این مسیری است که برآورده میکند نیاز تو را. آنی که تو به عنوان فرد، آنی که تو به عنوان جامعه میخواهی، آنی که تو به عنوان پدر میخواهی، آنی که تو به عنوان مادر میخواهی، نیاز تو با این ساختار برطرف میشود. با نظام تشریعی که من دادم، دستوراتی که من دادم. یا خودم دادم یا از طریق پیغمبر به شما دادم. یعنی جفتش از طریق پیغمبر میآید. یا پیغمبر مستقیم از خدای متعال حکایت میکند و یا نظر خودش را اعمال. این روایت هم پس ملاحظه فرمودید. توی روایت دیگری دارد. جانم.
تشخیص محکم بودن محکمات ممکن است از بحث عصر پرستش خدا.. بله، نکته خوبی است. این تطبیق سخت است، خصوصاً توی اختلاف و بلبشوی اختلاف لذت. حالا مثال خانواده را دارید. این دوتایی که تو درگیرید انگار نیست؟ بله. خب، این پس اول یک بار موضوع را با هم مرور بکنیم. یعنی محل سؤال این است که ما میگوییم آقا برگردیم به محکمات که اختلافات و دعوای جنگمان برطرف بشود، در حالی که خود این فهم محکمات محل اختلاف است. هر کسی ممکن است یک طور محکمات را تفسیر بکند، یا چیزهایی را محکم بداند که طرف مقابل محکم نداند و این خودش دوباره دعوا درست میکند. میخواهم عرض بکنم که بله، این حالا باید جای بحث دارد. این خود این موضوع ما، موضوع محکم و متشابه را ده سال پیش فکر کنم، شاید بیست جلسه یک بحثی در موردش بود. همین بحثهای علامه را در آیات اول سوره مبارکه آل عمران مقایسه میکردیم. منتشر نشده. منتشر هم نمیشود به دلایل عرض کنم خدمتتان که. خب، آنجا یک بحثی دارد علامه که اصلاً معیار محکم و متشابه بودن چیست؟
«الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ یَقُولُونَ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا.» درست خواند؟ کامل درست بود.
خوب! الآن میفرماید که یک افرادی هستند دلهایشان بیمار است و انحراف دارد. همین بیمار خودمان. تلاش کن انحراف دارد. اینها تبعیت میکنند دقیقاً از آن چیزهایی که توی این فرهنگ محل تشابه است. به این بحث کمک میکرد. حالا بعضی از نکاتی که آورده بودم میخوانم انشاءالله نکات جالبی. عرض کنم خدمتتان که مثلاً شما یک نمونهاش را ببینید. مثال میخواهم عرض بکنم. رهبر حکیم انقلاب این همه از مزایا و خدمات آقای رئیسی گفت، حالا با عبارات مختلفی که شاید توی هر کدام از این عبارات هم جای بحث و بررسی و گفتگو و اینها هم باشد، ولی از مجموعه چی فهمیده میشود؟ اینکه آقا، آقای رئیسی در نگاه رهبر انقلاب یک رئیس جمهور کارآمد، کاربلد، فهمیده، مثبت.
یک جمله توی یکی از این جلسات فرمود که: «من با آقای رئیسی گفتم در مورد فلان بانک، برود یک گزارشی بیاورد. گزارش پوچ است، مهمل است.» این جمله را جریان، حالا نمیخواهم عنوان سیاسیشان را بگویم، نه حتی به عنوان قرآنیشان که بیمار دلند. اقلاً بیمار، یعنی اینجا از روایاتی و کلماتی فهمیده میشود که این اصلاً ویژگی منافقین است. این را برجسته کردند: «آقاتون، آقاتون خامنهایتون می گوید که رئیسی عدد نمیفهمیده؟ رقم تویوتو را دیدید؟ خواندید یا نه؟ رقم نمیفهمیده؟ سر در نمیآورده؟ شش کلاسه بوده؟ سواد نداشته؟ مسائل سیاسی حالیش نمیشده؟ هرچی بهش میدادند میخوانده؟ واسه همین هم میگفته ما این قدر این طور کردیم، این قدر این کردیم، رشد اقتصادی و فلان کردیم.»
رهبری چی می گوید؟ دوباره بعد از آن رهبری شاید بیست تا سی تا تعریف از آقای رئیسی کرد. همه آن تعریفها را میگذارد کنار. هیچ کدامش را کار ندارد. هیچ کدامش را اعتنا ندارد. یک دانه چیزی که از توش میشود چیزی درآورد. یعنی مخاطب وقتی میشنود، یک کم دچار تردید میشود. حتی حزباللهی سفت و سخت حزباللهیاش هم وقتی میشنود، می گوید: «نقد میکند، تعریف میکند. نمیفهمم.» متشابه. بیمار دل و آنی که توی دلش زِیغ است، همینها را میگیرد. با این فتنه ایجاد میکند و با این تأویل ایجاد ابتغاء فتنه و ارتقاء تبدیل. بحث جدی است. علامه میفرماید یک جایی بیاید یک نکته فوق العاده. علامه می گوید که اینها نکات طلایی است. اینکه میگویم آقا «المیزان» باید رسمی حوزه باشد. روزی شش ساعت باید اینها را بخوانیم. به خاطر این است. می گوید یک عدهای گفتند شانزده تا نظریه است در مورد حروف مقطعه که البته تا هجده تا اول تسلیم تا بیست و خوردهای هم آورد علامه به نظرم شانزده تا هجده تا نظریه. می گویند یکی از نظریات این است که آقا این جزو متشابهات قرآن است. علامه قوّلاً نقد میکند، میفرماید: «قرآن گفته هر جا متشابه هست، فتنه هست.» کدام فتنه در طول تاریخ سراغ داری که با حروف مقطعه رخ داده باشد؟ معلوم میشود که چون ازش فتنهای برنخاسته، پس متشابه نیست. متشابه اونیه که فتنه تولید کند. علامه طباطبایی این را میگویند: «المیزان». اصلاً.
خوب، بعد همین بحث بشود محکم یا متشابه، علامه که وارد یک فضای دیگری میکند بحث ابزار و قطعات قرآن. قطعات قرآن گاهی با حرف، گاهی با کلمات، گاهی با کلام. یعنی هم کلامش معنا دارد، هم کلمهاش معنا دارد، هم حرفش معنا. هر حرفی یک تفسیری دارد و یک بسطی پیدا میکند. اولاً علامه میگوید که من جلد یک بحث نمیکنم. باید بروم حالا حالاها جلو تا بتوانم این قلم محرم بشود به این جلد هجده حروف مقطعه را بحث میکند. ولی برخی اساتید برخی کتابها خیلی برخورد. یک دو سالی در مورد حروف مقطعه در نگاه علامه بحث میکردیم که این دلیل دارد یا ندارد؟ به همان مناسبت بحث حروف، بحث محکمات و متشابهات.
غرضم این است که اساساً هر چیزی که فتنهخیز بود، آن خودش متشابه است. پس ما باید به یک چیزهایی برسیم که دیگر توش هیچ فتنهای نباشد. محکم اونی است که از ساحت فتنه و تأویل خارج است. جایی برای دست بردن توش ندارد. خود توحید هم توش دست بردند. کجای توحید دست بردند مثلاً شما بفرمایید وحدت وجود؟ بله. وحدت وجود توی مسئله تلقی افراد از کیفیت وحدانیت خدای متعال در هستی قطعاً جزو متشابهات است، ولی اصل اینکه این مبدأ خلقت یکی است یا میتواند بیشتر باشد، آیا این اصلاً جایی برای حرف توش میماند؟
بله، ممکن است شما بگویید آقا توی همین هم خدشه میکنند، منکرین قبول ندارند. ببینید قرار نیستش که محکمات یک جوری باشد که کسی نتواند خدشه بکند. یک کسی نتواند انکار بکند. محکمات یک جوری است که کسی نمیتواند باهاش فتنهانگیزی بکند. بین کیا؟ بین آن جماعت علاقهمند، وفادار، اهل تبعیتی که واقعاً میخواهد پیش آن جماعتی که طرفدار رهبری هستند، با این حرف میتوانی فتنه کنی یا نمیتوانی فتنه کنی؟ آن جمله که این مهمل و پوچ است میشد باهاش فتنه کرد. روی تک تک این صد تا ممکن است بشود فتنه کرد، ولی روی مجموعه صد تا چه کار کنم؟ اینکه میفهمد سنت جامعه «غیر مفرقه» یعنی همین. یعنی روی دانه به دانهاش بگوییم آقا این اونطور، اونطور. گاهی توی روایتمان هست دیگر. توی درس خارج این کارها را یادم نیست. حضرت آقا توی کدام بحث بود توی درس خارجشان؟ گفتند: «این روایت این مشکل را دارد از جهت سندی؛ آن روایت آن مشکل را دارد از جهت دلالت؛ آن روایت آن مشکل را دارد در جهت کتابش تصحیفش.» ده تا روایت بود، هر کدامش یک خوردهای یک خدشه بهش وارد میشود. ایشان فرمود: «توی تک تک اینها اشکال کردیم، ولی تواتر این ده تا با همدیگر، یعنی هیچ کدامش به هیچ نحویاش توی هیچ فضایی، هیچ ربطی به امام ندارد، هیچ کدامش به امام نمیرسد به هیچ کیفیتی.» بابا اجمالاً میرسد دیگر. اجمالاً آن قدر معلوم است که توی فضای فرهنگ اهل بیت این به عنوان یک امر مذموم شناخته میشود. حالا خردههای این را با خردههای آن، جزئیاتش نمیشود نظر داد که این دقیقاً آن را میگوید. آن دقیقاً آن را میگوید. این محدودش این است. آن میخواهد آنجا فلان چیز را خارج کند. میخواهد، ولی اصلش را که نمیتوانی انکار کنم که در فرهنگ اهل بیت در فرهنگ تشیع به این موضوع به چشم یک امر مذموم دارند نگاه میکنند.
ما صد تا آیه توی قرآن داریم، روی تک تکش میشود حالا بحث کرد که این دقیقاً آن را میخواهد بگوید. لذا برخی اساتید ما قائل به اینکه تمام آیات قرآن یک حیثیت محکم و متشابهی دارند. این خیلی نظریه عجیب و غریبی است. من خیلی نمیخواهم وارد بحثهای علمیتری که در جلسه را طلبگیاش کردی حالا دنبال بله، حالا هر آیهای میتواند از یک حیثیتی محکم باشد، از یک حیثیتی متشابه باشد. یا خود سورهها. مثلاً شما «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ»؛ «بریده باد دو دست ابولهب و تبّه»ش فاعلش چیست؟ «بریده باد دو دستش، دو دست اینجاییش، دو دست اونجاییش؟» دستی که همین دست یا دستی که «ید الله» هم میگوییم؟ این میشود متشابه، ولی اصل اینکه خدا از ابولهب بدش میآید برای شما متشابه است؟ محکم است دیگر، روشن است. پس میشود یک آیه هم محکم باشد هم متشابه باشد.
توی اینکه آقا این کیفیت عذابش چیست؟ صد تا ان قلت! تازه آن «تبّت» اصل داستان «تبّت» فاعلش چیست؟ «تبّت یدا ابی لهب و تبّ». ادامه اش: «مَا أَغْنَىٰ عَنْهُ مَالُهُ وَمَا کَسَبَ»؛ «مالُهُ و ما کَسَبَ» چه تفاوتی با همدیگر؟ مگر این دو تا یکی نیست؟ این باز متشابه است دیگر. «ما اغنى» این اغنای ماضی است یعنی گذشته یا حاکی از گزارش نسبت به آینده باشد؟ این هم متشابه. ولی اصلش که خدای متعال دارد از یک وضعیت بد خبر میدهد که این وضعیت بد وضعیت ابدی ابولهب است، این جزو محکمات است، جزو واضحات است. الان از شما میپرسند خدا نگاهش نسبت به ابولهب چیست؟
شما میگویی منفی. اینش معلوم نیست، آنش معلوم نیست، اینش ممکن است آن باشد. صد تا اشکال میکنی با این صد تا اشکال. اصل مسئله منتفی میشود که ابولهب در نگاه خدای متعال منفی است؟ یک قضیه پیش یکی از علما مطرح شده بود. یک داستانی داشت در مورد همسران حضرت نوح و لوط. یک مکاشفهای برای شخصی بود و به یکی از دوستان منتقل شد و او به پدرش گفته بود اینها مثلاً آخرش همسر نوح و لوط خلود در جهنم ندارد. بحث شده بود. ایشان عرض کرده بود به قرآن: «همان آیات آخر سوره مبارکه تحریم». گفت: «حالا خلودش برای ما مهم نیست، دخولش مهم است. «ادخلا مع الداخلین».» بله در مورد خلود اینها چیزی نگفته، ولی در مورد دخولشان که چیزی بگوید، تصریح کرده که جهنم. خلود اینها را توی شک میاندازی که اصل قضیه جهنم رفتن اینها را ژیگول میکنند توی اینستا و اینها. آقا این هم معلوم نیست توی جهنم باشد. و اصلاً آن هم جهنمش معلوم نیست. حتی ابولهب. ابولهبش هم گفتش که بابا: «خدا گفته «ادعونی استجب لکم».» بیا بیرون. «ادعونی استجب لکم» از این جهتش باز شد متشابه. ولی از جهت اینکه یک رابطهای دارد تفسیر میکند بین بنده و خدا که بنده درخواستش در وضعیت نعمتدهی خدای متعال اثر دارد، این قدرش برای شما محکم است یا متشابه؟ محکم میشود. ارزندهآفرین.
حالا اینجا یک نکته دیگری داریم که شما مراجعه کنید به آن کسی که اهل هوا نباشد، تسلط داشته باشد به منابع. اینجا ارجاع دادن ما را، فقیه هوایی که شهرتستیز است. این ویژگیهایی که «فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوا». عوام وظیفهشان این است که از او تقلید کنند. چند تا روایت با این مضمون هم داریم. آنجا یک همچین شخصی جایگاه پیدا میکند. بله، نمیشود ما هر کسی را به این نحو کلان بخواهیم این شکلی حواله بدهیم. بعد دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. یعنی آخر باید یک فیلتری و یک مرجع واحدی صورت بگیرد. یک نقدی هم که نسبت به بعضی حضرات بود توی تلویزیون ماه مبارک، این طور مسئله را مطرح میکردند که هر کسی خودش برود قرآن را بخواند و بفهمد و اینها. از یک جهت درست است بله، ولی از جهت اینکه شما بخواهی این فیلتر را به این معنا حذفش بکنی غلط است. یعنی سازوکاری دارد، یک استنباطی دارد، محکم و متشابهی دارد. این اصلاً تشخیص نمیدهد این محکم است، متشابه. کجاهاش محکم است، کجاهاش متشابه است؟ خصوصاً توی بحث احکام.
حالا یکی از نکاتی هم که توی مطلب حضرت عالی به ذهن حقیر میرسید، این است که ما مسائل معارفی را و مسائل هستیشناسی را از مسائل احکام، دستورات و اینها باید تفکیک بکنیم. سخت است بخواهیم بگوییم که همه احکام محکم است. اصلاً خود احکام را به نحو محکمات بخواهیم در نظر بگیریم، مگر محدودی از آنها مثل مثلاً قتل نفس و اینها واضح است که این، همه عقلشان و وجدانشان و فطرتشان حکم میکند که این کار مذموم است، قبیح است. ولی آقا همه مسائل، حتی همان آدمکشی هم که همه قبیح میدانند، یک جاهایی میبینند آقا خدا آمده گفته. ولی نسبت به هستیشناسی نه. یعنی اینی که آقا خدا یکی است. خدا مبدأ همه کمالات است. خدا صفاتش این است. همه صفات کمالیه از اوست. همه صفات مربوط به نقصان از او نفی میشود، دفع میشود. بله، حالا اینکه ارتباط او با این هستی و مخلوقاتش به چه نحوی است، این جزو متشابهات است که وحدت وجودیه یک چیزی میگویند. میگویند جلّی. دیگران چیزهای دیگر میگویند. نه آقا خلقت این یک چیز است، آنها یک چیزند. آنها غیر از اینند. آن یک بحث دیگری است. ولی به هر حال این جوری نیست که ما دستمان از محکمات خالی باشد. حتی همان قدری هم که میافتیم به چالش و سؤال و اینها، میفهمیم که آقا دیگر از اینجا به بعدش اگر بخواهیم ادامه بدهیم با یک امر واضحی مواجه میشویم.
ببینید مثلاً فرض بفرمایید دو تا طلبه با همدیگر دعواشان میشود. پرونده پیش آمدهها. توی بحثی داشتم یک نقدی میکردم نسبت به یک موضوعی. یک دوست دیگری هم بود، او هم یک زاویه دیگری داشت. توی یک گزارشی، یعنی توی یک گفتگوی تلویزیونی، بعد دیدم که آن مجری محترم از این گفتار بنده یک هو گل گرفت، یک هو بردی سمت دیگری که اصلاً من قصد نداشتم که این حرف من آنجا برود بنشیند. یعنی من میخواستم آن طرف مقابلم نسبت به یک امری متقاعد بکنم. او نسبت به یک چیز دیگر. من یک چهار تا، چهار تا چیز جفتمان را با همدیگر سر و هم کرد، یک امر سومی تولید کرد که نه من میخواستم، نه جفتی مجبور شدیم برگردیم به همدیگر نزدیک بشویم که آن نفر، آن فرد سوم جدید تولید میکرد. واسه اینکه به او مهلت ندهیم مجبور شدیم جفتی حرفهایمان را درست کنیم. یعنی میخواهم بگویم که یک هو شما با یک امر جدیدی مواجه میشوی. تا اینجایش اختلاف دعواست.
ببینید! یکی از چیزهایی که رهبری همیشه بهش نظر داشته، اینکه آقا تو به فلان جا نقد داری، به نظام نقد داری، به فلان مسئول نقد داری. از یک جایی میبینی که همه این حرفهای تو را کسی دیگر دارد برای خودش فاکتور میکند. مخرج مشترک پیدا میکند با دشمن. همه اینها دارد تیتر میشود برای آن کسی که میخواهد بگوید این نظام از بیخ مشکل دارد و به دلایل دیگری این نظام را از بیخ مشکلدار میداند. خب، اینجا ملتفت نمیشوی به اینکه محکم این، اخذ محکمات میشود؟ وقتی اینجا حالیت نمیشود، یعنی مرض داری، یعنی خوشت میآید، یعنی دلت میخواهد، یعنی اتفاقاً عمله همانهایی اصلاً داری میگویی که همان سوء استفادهاش را بکند. این میشود منافق و بیماردل. باکت نیست که با این خراشی که روی صورت این آقا داری میاندازی، دارد فلان آسیب به فلان جا وارد میشود. یک وقت من با شما دعوا دارم، دو تا مشت هم بهت میزنم، ولی یک وقت هست میدانم این دو تا مشتی که شما میخوری، مجموعه ات دارد مشت میخورد. مثلاً آن حیثیت علمی تو دارد لکه دار میشود. به من میگویند: «التفات هم پیدا میکنم.» مشت بعدی محکمتر میزنم. این معنایش چیست؟ اینها میشود متشابهات. پیدا میکنم این ور محکماتی دارم، اعتنا نمیکنم. متشابه پیدا میکنم، همان را علم میکنم. هزار تا رهبری از آقای رئیسی حمایت بکند، یک کلمهاش را نمیگوید. هیچ محل نمیگذارد. یک کلمه این شکلی که پیدا کنم، توی بوق و کرنا میکند.
تبعیّت از متشابهات که ویژگی کسانی است که توی دلشان زِیغ است، به معنای انحراف با غین و باهاش میخواهند فتنه ایجاد کنند. فتنه ایجاد کنند یعنی چی؟ دعوای داخلی به هم بریزند. یعنی جای آدم خوبها را با آدم بدها عوض کنند. جای فضائل و رذائل با هم عوض کنند. جای امتیازات یک نظام را از نقایصش عوض کنند. امتیازش را تبدیل کنند، تحویل کنند و تبدیل کنند به نقصانش، نقصانش را تبدیل کنند به امتیازش.
الان میگویند اینی که نظام نسبت به قضیه حجاب مثلاً شل گرفته، این از محاسن نظام است. این نظام دارد از آن شیوههای غلطی که تا به حال داشته بر میگردد. اسلام. رهبری توی بیانیه گام دوم فرمودند که ما باکی از این نداریم که اشتباهاتمان را میخواهیم اصلاح کنیم. نظام منعطف است. آفرین! ببین اینجاست. خب اینجا که اشتباه است. فهمیدی. آنجا هم بفهم اشتباه تو را. دیگر آن هم درست کن. فتنه از چی دارد استفاده میکند؟ از متشابهات. این خیلی مهم است ها! خیلی بحث مهم. ریشه همه دعواها همین است.
مثلاً فرض بفرمایید من یک نمونه دیگر بگویم. توی قضیه وعده صادق، خیلی از بچههای مؤمن و حزباللهی دلخور بودند. گاهی دلخوری شدید. یک طیف حامی مسئولین، فرماندهان نظامی، فُحشکش که ایستادند و بالا و پایین اینها را به هم دوختند و یک مشت مفتخور ایستادند آنجا فلان میکنند و بیانیه میخوانند. از این حرفها. ارجاع به چیست؟ رهبری فرمودند: «اگر مطالعه هم بکنید شما نمیتوانید بفهمید. پیگیرش هم بشوید دسترسی ندارید، چون مسائل سری و امنیتی و اینهاست». ولی ما محکمات اینجا داریم. این محکمات شد.
اولاً ممکن است برای همه واضح نباشد. افرادی هستند که برایشان این محکمات واضح است. آنها وظیفه دارند جهاد کنند و تبیین کنند. که ما الان هرچی داریم میخوریم از همین جماعت است. گناه! یا اصلاً نمیروند سمتش. میتوانند بررسی کنند، فکر کنند، مطالعه کنند، تحقیق کنند، نمیروند. یا میدانند و نمیگویند و کتمان میکنند. پدر ما را درآوردند. یک بخشی هم البته خب کمبود خود همین آدمهاست. یک زمانی مثلاً امثال آیتالله مصباح و بزرگان این شکلی را داشتیم که حرفشان محل اعتماد بود. میدانستیم خبر دارند، قول سدیدی دارند، منصفانه و صادقانه و بیشائبه حرف میزنند. خب، اعتنا میکردیم. الان دیگر این خلأ را هم داریم. یعنی شخصیت این شکلی کمبود داریم در.
برعکسش هم گاهی داریم. یعنی افرادی بودند که خودشان را منتسب به نظام و بیت رهبری و اینها میدانستند. چیزهایی هم گفتند، بعد غلط در آمد و کلاً همه چی رفت روی هوا. اینها که میگویند بیشتر افراد این شکلی فلان سخنران بیت و فلان کجا و اینها شارژ. چهار تا تحلیل غلط هم به ما دادند. آنجا گفتند: «آقا توی این لیست چی به چی است؟» بعد بیشتر الان میترسم. حاج آقا فلانی که گفته: «من دلم گرم میشود.» گفتم: «اتفاقاً من از همان جا دلم شور. راحتتر تصمیم میگرفتم.» حالا غرضم این است که خوب این متشابه. چرا؟ چون ما میبینیم مثلاً توی فلان قضیه اینها زود واکنش نشان ندادند و نمونههایی هم ممکن است داشته باشیم. عباراتی هم از افرادی ممکن است داشته باشیم. اینها ما را با تشابهات. ولی محکمات شیر. ما توی این امر محکمات نداریم. اینکه آقا مثلاً شما سید حسن نصرالله شهید میشود، کنارش فرمانده ایرانی توی سوریه، فرماندهها شهید میشوند. خب، این حکایت از چی دارد؟ این است که شما توی خط مقدمی، این جبهه فعال است، دارد کار میکند. اینها محکمات است دیگر. به اینها باید اعتنا کرد. اینها را باید اخذ کرد.
اخذ به محکمات، اخذ محکمات که کردی، دعوا میخوابد. البته هواها و کینهها و نفرتها و رقابتها و اینها هنوز. لذا یکی از بدترین چالشها را قرآن میفرماید آن وقتی که بینات میآید ولی دست از اختلاف برنمیدارد. پیدا کنم اینجا برایتان که البته شما هم بلد. میفرماید که: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً». آیه ۲۱۳ سوره بقره. «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ». اصلاً کتاب آسمانی را فرستادم برای اینکه توی همین اختلافاتشان حکم بکند. همه کتابهای آسمانی ویژگی مشترکشان که آمدند اختلافها را برطرف کنند. «وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ». حالا اختلاف برطرف شد؟ میگوید اصلاً خود اختلاف کی ایجاد شد؟ کتاب را که دادم، بیّنه که واضح شد، تازه اختلاف راه افتاد. «مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَیْنَهُمْ.» این یک چیز دیگر است. این دیگر با توضیح و اینکه آقا این محکم است، دلیل بیاوریم و آن را متشابه کنیم و اینها حل نمیشود.
و آن مسئلهای که شما میفرمایید که ما یک چالشی داریم، آن سر جای خودش درست است، ولی اگر این عامل را کنار برود، آنجا هم به چالش نمیخوریم. عامل روانی اختلافات بعد از بیّنات. یعنی گاهی مسئله کامل واضح میشود، معلوم میشود، محکمش در میآید، درست و غلطش در میآید، ولی اختلاف حل نمیشود. آنجا به خاطر این نیست که هنوز متشابه مانده یا محکم. محکم نیست یا نتوانستند بفهمند محکم بودنش را. مسئله این است که «بَغْيًا بَیْنَهُمْ». این نمیتواند زیر بلیط این برود که او فلان. توی قضیه آقای رئیسی سربسته میگویم بهتان اجمالاً. بعضیها ناراحت بودند از اینکه این آدمی که از حیث سواد و اینها از خودشان پایینتر میدانستند، یک تنه داشت نظام را نجات میداد و به تعبیر رهبری: «اگر میماند خیلی از مشکلات بزرگ را حل میکرد.» از اینکه این آدم این قدر دارد معتبر و گنده میشود ناراحت. میفهمیدند اینکه آقا فرمودند، میدیدند ولی کتمان میکردند. مسئله این نبود که حالیشان نمیشد، نمیفهمیدند. مسئله واضح نبود برایشان آقای رئیسی کی است. این خیلی تعبیر رهبری مهم بود. این برجستگیها را میدیدند، کتمان میکردند. بلکه گاهی به عکسش هم میگفتند. چرا کتمان میکردند؟ نمیفهمیدند برجستگیها را؟ نمیفهمیدند اینها خوب است؟ امتیاز را نمیفهمیدند؟ مسئله سر فهم نیست که ما بگوییم با استدلال و گفتگو اینها حل بشود. که آنجا هم باید باشد. خیلی از مسائل هم با همان حل میشود. خیلی از مسائل: «بَغْيًا بَیْنَهُمْ.» این سختی است که مثلاً پاسدارها و سپاه و اینها بشوند آدم خوبه. اجمالاً دارم میگویم. او سختی است که دولت رئیسی بشود دولت تراز انقلاب. او سختی است که آخر به اسم یک آخوند تمام بشود، یک حزباللهی این شکلی بیاید مشکلات اقتصادی را برطرف بکند. او دوست دارد اگر مشکلات اقتصادی هم برطرف میشود، یک لیبرال برطرف بکند که یک روز رزومهای بشود برای لیبرالها. بعداً همین را هی دست بگیرند، باهاش بتوانند هزار تا کار دیگر بکنند. اینها را این «بَغْيًا». این حالت طلب ناحقی است که آدم یک امر ناحقی را میخواهد و از تن دادن به امر حقی فراری. این میشود «بَغْی». ما ترجمه میکنیم به سرکشی. خیلی تعبیر قشنگ و دقیقی نیست، سرکشی. کلمه بغی خودش قشنگتر است. این از سر «بَغْی» است. اینکه اینجا این دعوا درست شده، از سر «بَغْی» است، نه از تفاوت. حتی تفاوت فهمشان هم نیست. اگر «بَغْی» نبود، به همین تفاوت فهم هم تن میدادند.
خیلی از بزرگان ما وقتی که امام حرکتش را شروع کرد، اول مخالف با نهضت بودند. یکم که جلو رفت، گفتند که: «آقا ما اقرار میکنیم. ما از این تحلیلهای آقای خمینی سر در نمیآوریم. یعنی این کار کار ما نیست، دخالت نمیکنیم. از ایشان هم حمایت. تا به حال انتقاد میکردی، از این به بعد حمایت میکنیم. از ما نخواهید دخالت کنیم. ما سر در نمیآوریم. ایشان یک فهم دیگری دارد.» بعضی بزرگان اسم نمیآورم، با امام سر یک موضوعی گفتگو کرده بودند، آن هم اسم نمیآورم چه موضوعی بوده. در مورد انتخابات و اینها بوده. آنها یک استدلالی آورده بودند. امام یک استدلالی آورده بود. آن بزرگ مرد، با دو واسطه شنیدم. خیلی شخصیت بهشان علاقه. ایشان فرموده بود که: «از این به بعد من توی این مسائل دخالت نمیکنم. آقای خمینی خودش مغز این کارهاست.» خوب امام از جوانی پا میشده، با اتوبوس پا میشده میرفته مجلس. صبح تا ظهر مینشسته. کدام آخوندی همین الانش این کار را میکند؟ نسخه مدرس را ببیند و برمیگشته قم. مغز سیاست بوده. آدمهای مختلف، جریانهای مختلف، ترفندهای مختلف، کارش را میفهمیده. تفاوت فهم را میفهمیده و میفهمیده که نمیفهمد اگر چی باشد. این اتفاق رخ میدهد اگر بَغْي نباشد.
پس یک طرف قضیه اینها. تمامش کنم برای برطرف کردن نزاع و درگیریها در جامعه، یک راه حلش «رد اِلی الله و رسول» است که اخذ به محکمات قرآن و سنت باشد. این مسئله را حل نمیکند. این تازه بیّنات که میآید، اول اختلافات! چون یک چیز دیگر هم کنارش لازم است، آن هم عدم «بَغْی». هم بیّنات باید باشد، محکمات را باید بگیرند، هم آن ور «بَغْی» تسلیم قلباً و تسلیم باشند که بحث «یُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» که جلوتر بهش میپردازیم که این واقعاً قلباً تن میدهد.
لذا این را هم بگویم حیفم میآید. آیتالله جوادی از این بحث «یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ» که آیات بعد است. میفرماید که اصلاً اینها نرفته اند پیش طاغوت که حکم بکند. فقط دوست داشتند به آن سمت بروند. این را قرآن گفت: «عذاب علیم» دارند، میروند جهنم. همین قدر که میلشان به سمت این است که طاغوت حکم بکند، خیلی عجیب است. نگفته اونی که حکم میبرد پیش طاغوت را میفرستم جهنم. فرمود: «اونی که میخواهد حکم ببرد پیش طاغوت را میفرستم.» چون این خودش حاکی از «بَغْی» است. نمیخواهد تن بدهد به این ساختار. ممکن است مجال هم پیدا نکند. هیچ وقت طاغوت حاکم نمیشود که تو بخواهی پیشش حکم. ولی ولی آن عدم تسلیم «یُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» و این «حرج مما قضیت». وقتی توی وجودش هست، این مؤمن کافر است. این کافر است. خیلی مهم است ها! بعداً با زمان این صحبت میکنیم انشاءالله که این توی تقابل اول سوره مبارکه محمد که مؤمن و کافر را در برابر هم گذاشت، دقیقاً از همین جا اینها را میبرد کامل توی همان دسته کفار. کسانی که قلباً برایشان مهم نیست که پیغمبر چی میخواهد حکم بکند. اصلاً این جایگاه را مخدوش، یک آدم را مخدوش. این سازوکار را مخدوش. این کافر است. حتی اگر پیش پیغمبر هم برود، پیغمبر هم حکم بکند، صدایش هم در نیاید. حتی صدایش هم در نیاید، ولی «حرج مما قضیت» توی دلش است، این کافر است. خیلی این آقا نکته عجیبی است ها! این را دیگر چرا کافر میدانی؟ این بدبخت صدایش در نمیآید. این باور ندارد. حالا اینکه الان اینجا خودش را نشان نداده، یک جای دیگر خودش را نشان میدهد. این تمایلش به همان جبهه. آنها را «اهداءَ سَبیلاً» میداند. آنها را متمدن و عاقل و درس خوانده و باسواد و اینها میداند. خیلی از اینجا به بعد بحثهای سختی میشود که من خودم تنم میلرزد. یعنی میرویم که قشنگ قرآن درمان میدهد. آن ور توصیفاتی که دارد میکند، کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند. خدا انشاءالله عاقبتتان را به خیر کند. انشاءالله شبهای بعد خدمت دوستان هستیم و صلیالله علی سیدنا محمد و آل محمد طاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...