* ریشه شقاقهای بین افراد، در «تعظیم» و «تحقیر» اموریست که برای یکی محبوب است و برای دیگری منفور.[00:00]
* موانع درک و پذیرش حق به دلیل خودبینی و هواهای نفسانی، و هنر بزرگان عرفان در شکستن این "من" نفسانی! [09:12]
* محبت خدا به انسان، بسته به قوه یا فعلیت اوست. و قیام امام حسین علیه السلام نیز تلاشی ست برای بیدار کردن این قوا. [21:25]
* مغالطه در اسلام رحمانی و تحریف قرآنی، سبب سانسور دشمنی خدا با کافران و انکار مفاهیم جنگ، جهاد و مجاهده میشود. [25:15]
* رهبرمعظم انقلاب مدظلهالعالی : تحریف، سختتر از تحریم؛ و مبارزه با نفاق ضروریتر از نبرد با دشمنان آشکار است. [30:17]
* جنگ فرهنگی، سد کردن هر مسیر و زاویهای است که منجر به حفظ کرامت و قدرت اسلام شود.[32:55]
* دیدگاه رهبر معظم انقلاب مدظلهالعالی در مورد نقش جامعه مدرسین در آیندهپژوهی و واکسینهسازی فکری جامعه در برابر جریانهای شبههانگیز. [40:40]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
خلاصهٔ همهٔ حرف این تا اینجا: حرفهای علمی بود، میتوانید ده دقیقه بزنید جلو. کمی سنگین و سخت شد. برگردم به آن اصل حرف. اصل حرف این است که آقا خدا گفته یکتاست. نمیشود دو برهان داشته باشد، اصلاً برهانی ندارد. لذا در آیه "و من یدعُ مع الله الهًا آخر لا برهان له، فانما حسابه..." ایشان دقیقاً این آیه را تفسیر میکرد که اگر کسی مشرک شد، آقای حیدری میگوید، میگوید اگر کسی مشرک شد، برهان نداشت، میرود جهنم. بعد از آن مفهومگیری میکند که اگر کسی مشرک شد ولی برهان داشت، این میرود بهشت. نه بابا، آن "لا برهان له" قید احترازی نیست، آن قید توضیحی است. خیلی آخوندی شد امشب دیگر! توضیحی یعنی اصلاً کنار خدا، خدای خواندن، برهان ندارد. برهانبردار نیست. "لا برهان له"؛ برهان برنمیدارد.
غرضم این است که اصل حرف اینجا بود که از اینجا تضادها شروع میشود. شقاق از اینجا شروع میشود که او میگوید هست، من میگویم نیست. او میگوید نیست، من میگویم هست. او میگوید خوب است، من میگویم بد است. او میگوید شیرین است، من میگویم تلخ. خیلی عمیق است. اصلش هم در این لایه، همین دو کلمهای که امیرالمؤمنین فرمود: حب و بغض؛ تعظیم و تحقیر. دوست میدارم و دوست نمیدارد. بزرگ میدارم و کوچک میدارد. اگر این را تحلیل بکنید، عمدهٔ خیلی عمیق و فنی است، خیلی فوقالعاده است. هرجایی دوتا آدم با هم اختلاف دارند، ریشه تمام اختلافات و دعواها در همین است که این دوست میدارد، آن دوست نمیدارد. این بزرگ میدارد، آن کوچک میدارد.
امروز یک مشاوره نزدیک سه ساعت بنده داشتم که به نحو جبری و قهری در آن واقع شدم. ذهنم از صبح درگیر شد، کلاً. انشاءالله که اثر داشته باشد و فایدهای در آن باشد و اینها. یک چالشی بود بین یک کسی با یک کسی که الان نمیتوانم هیچ توصیفی هم بکنم؛ صوت پخش میشود و لو میرود. عرض کنم خدمتتان که دعوا از اینجا شروع شده بود که در مسائل کوچک، این برای آن مثلاً ارزش قائل نشده بود. او برای کار این ارزش قائل نشده بود. بعد این هی آمده بود هات شده بود، دیگر به یک جایی رسیده بود که به نفرت شدید کشیده شده بود. مثلاً این گفته بود آقا قهوه بخوریم. آن گفته بود که من قهوه دوست ندارم. این قهوه خیلی دوست دارد، آن قهوه دوست نداشت. از همین چالش شروع شده بود، هی فاصله، فاصله، فاصله. شقاق. در مورد زن و شوهر هم تعبیر شقاق را به کار برده قرآن که گفته حکم بیاورید وقتی شقاق افتاد بینشان. چقدر تعابیر لطیف و فنی. ریشه شقاقها این است. اینجوری باید حلش کرد.
خیلی بحثها عمیق است. ریشه دعوایمان، در مورد دعوا و جنگ صحبت میکنیم دیگر. جنگ حق و باطل، جنگ مؤمنین و کفار. یک وقتی این جنگ میشود جنگ زن و شوهر. زن و شوهر میجنگند، با هم میجنگند. یک فیلم بگویید، چند سال پیش "آشپز باشی" یادتان است؟ آیا پرستویی بود و خانم معتمدآریا بود؟ آره که اینها سر یک قضیهای با همدیگر همکار بودند و در رستوران و اینها. بیست و خردهای سال پیش نشان میداد. بعد سر یک قضیه به اختلاف خوردند. خانم رفت تلویزیون و در برنامه و اینها معروف شد، و بعد آقا مثلاً احساس کرد که این مغازه این بود و بعد او معروف شد و الان دیگر مغازه را به اسم او میشناسند. اینها جفتشان کبابی و اینها. آقا افتادند به جان همدیگر و رفت تا آخر این دعوا.
جنگی شدهها. سریالی نیستیم و نباشید اینها. ولی با تحلیل دیدن این چیزها: حیدری، فصایی، خیلی شوخ و شیرین. خیلی و خیلی فاضل و ملا. حالا از باب تحریک بود، تشویق بود، تحقیر بود، نمیدانم چه بود؛ میآمد سر درس میگفت سریال مطالعه نمیکنم. میخواست بگوید که من کارهای علمیم را بیست سال پیش کردم، الان دیگر اینها درس خارج که مطالعه نمیخواهد. من صبح بعد نماز صبح مثلاً روزی یازده تا درس از قبل اذان صبح درسها شروع میشد تا بعد نماز مغرب. بعد میگفتم من همین درسهایی که میخواهم بدهم، فقط دو تورق نگاه میکنم و میآیم درس میدهم. درس را تحقیر کند که مثلاً آنهایی که چهار ساعت درس میخوانند که درس بدهند و اینها... سریال نگاه میکنم، باباسفنجی. سریال اگر وقتی به این معنا دیدید، با تحلیلش ببینید. هر مسئله را آدم روی تحلیل کنه.
چرا؟ تحلیل یعنی این: چرا؟ چه جالب! بعدش چه میشود؟ رفت فلان کار را کرد، چرا؟ این دعوا از کجا شروع شد؟ چرا این با او دشمن شد؟ تعظیم کرد یک چیزی را که او حقیر میدانست. او تحقیر کرد یک چیزی را که این عظیم میدانست. گاهی از یک قهوه شروع میشود. گاهی از یک تحسین آرایش مثلاً فلان زن شروع میشود پیش این خانم. داستانها است این مسائل خانوادگیاش. جنگهای خانوادگی را اگر بخواهد آدم تحلیل بکند که نقطه آغاز این جنگها چیست، میگوید "من از آرایشگاه آمدم." نمیگوید "بهم گفت چقدر خوشگل شدی، ای ابروهات چقدر قشنگ شد، ای رنگ مو چقدر بهت میآید." خودم باید بهش بگویم موهایم قشنگ شده. بعد تازه نگاه میکند "حالا." میآید میگوید "خوب است." یا میگوید "نه، مدل قبلیش قشنگتر بود." چقدر پول دادند! آقایان معمولاً همه پاسخ فنی که همیشه برای وسایل دارند.
بعد مثلاً حالا از یک محرمی. گاهی حالا ماها، مؤمنین و اینها، محارم. حالا غیر مؤمنین این مثلاً مامان منم. حالا مامان منو که اصلاً دیگر خط قرمز است. مامان من در برابر خانم خیلی انفجاری رفته زن داداشم مثلاً یا زن داداشت مثلاً جنگ است دیگر. چرا تعظیم کرد یک چیزی را که این حقیر میدانست، رنگ موی جاری و تحقیر کرد یک چیزی را که این عظیم میدانستند که موی خودم. بغض نشان داد یا بیمحلی نشان داد نسبت به چیزی که من محبوب میدانستم و حب نشان داد نسبت به یک چیزی که من مبغوض میداشتم. به همین سادگی شروع میشود.
خیلی هم فنی است و خیلی هم معمولاً مردها به نحو عموم، مؤمنین به نحو خصوص، خیلی پیادهاند در این مسائل. آموزش میخواهد، درس میخواهد، کلاس میخواهد. نحوه مواجهه با خانم، گفتگو با خانم، پرداختن به این مسائل و این امور؛ وگرنه جنگ میشود. واقعاً جنگ میشود ها. بعد این حالا گفتگویی که امروز بود که از نقطه شروع شروع کرد بزرگوار. از کجا شروع شده و اینها. گفت "الان یکجوری شده که صدای ریموت در پارکینگ میآید که میدانم شوهرم مثلاً میخواهد بیاید. یک تنفری از آن آقاه دارم که این باعث شده از صدای ریموت در پارکینگ تنفر پیدا کنم. که صدای آسانسور شبیه صدای آن در ریموت هر صدای آسانسوری هرجا بشنوم، چون منتقل به ریموت میشوم، از ریموت منتقل به مرد نمیشوم، حالم بد میشود." اسمش هر شبیه به نامی از این ببینم حالم بد میشود. مثلاً نفرت. این اصلاً وادی حب و بغض این شکلی است. برعکس خدا چه خلق کرده. همین است. شقاق اصلاً همین است. آرام آرام.
اینی که میفرماید همین برای شقاق بس است. برای اینکه از همینجا همهٔ شقاقها از همینجا شروع شده. من نمیروم برگردم آن ته داستان. آهان، آنجا که بهت این را گفتم، از آن ناراحت شدی. گاهی خودشان خبره نیستند که این را کشف بکنندها. مثلاً فکر میکنند که از آنجایی که کتک، مثلاً آنجا که من را زدی دعوا دیگر. باباجان! از آن کتکه شروع نشد. این از آن اول داستان سر قهوه و چایی و رنگ مو و اینها شروع شد. دیگر با آن کتکه به اوج رسید. بعد تا آن تهش را برگردی درست کنی، این خیلی نکته مهمی است ها. و ما با خدا شقاق داریم. خدا که اوکیایم با امام زمانم که اوکیئیم، قطعاً ما با امام زمان بیعت میکنیم. بابا! به این سادگیها نیست مواجهه. وقتی آدم دارد او یک چیزی را بزرگ بداند که در نگاه من خیلی اهمیتی (ندارد). ما دیدیم، خیلی مسئله سخت و سنگینی است. در ارتباط با اساتید و بزرگان و اینها. مخصوصاً اساتید سلوک و اینها، چالشهای جدی ایجاد میشود. یکهو یکهو چیزهای عجیبی که کسی که سی سال مرید بوده، بیست سال مرید بوده، یکهو دشمنیهای سنگینی که حالا پشت طرف نماز نمیخواند. قدم ابتداییاش او را مرتد میداند، مشرک میداند، تخریب میکند. چالشهایی شروع میشود از یک چیزهایی، از یک چیزهایی.
علامه طباطبایی گفته بودند، اسم کتابش را نمیآورم، میفهمید کی بوده این آقا که این کتاب را نوشته در ردّ (علامه). شما خبر دارید یک کتابی نوشته (شده). علامه خندیده بودند، فرموده بودند که آره، شاگردان علامه بوده. اینش را شک دارم. بعد مثل اینکه بعد مدتی که شاگرد ایشان بوده، خواستگاری میکند یکی از دختران علامه. این آقا خواستگاری کردند. مصلحتش نبود یا هرچی، شرایط جور نبود. "ما دختر به ایشان ندادیم. از آن روز پاشنهٔ ما را برداشته، کتابها نوشته علیه علامه طباطبایی." خیلی جالب است. دختر ندادند. حالا اگر دختر میدادند، کتابها مینوشت در فضیلت علامه طباطبایی. اگر دختر میدادند، دعوایی میشد، علامه طرف دختر را میگرفت، کتابهای شدیدتر مینوشت با عقل؟ خاطرات خصوصی از علامه طباطبایی از درون بیت! این واقعیت ماست. همهاش به همین برمیگردد که الان حال دلم را خوب کنم. این حال دل نیست، این کوفته هوای نفس است که باید خوب بشود. و سر اینها به چالش میخوریم. پا نمیده، راه نمیده، حال نمیده به هوای نفس.
تو بعضی بزرگان که مقیدند به اینکه پا ندهند، اصلاً میشکنند. اصلاً فوق تخصصش این است که این را میشکند. پشت در بیا، تو! بروید بخوانید داستان مرحوم ملا حسینقلی همدانی. به تعبیر قشنگی هم نیست ولی کاربردی است. چه پدری درآورد از جواد آقای ملکی. پدری درآورد از میرزا جواد آقای ملکی: "میآیی اینجا، این 'جواد'ت را باید پشت در بگذاری." جواد آقا بزرگزاده بود، اشرافزاده بود دیگر. ملکی تبریزی. پدری درآورد ملا حسینقلی.
مرحوم نراقی وقتی پا میشود میرود نجف، میرود دیدن سید بحرالعلوم. حالا چه تجلیلی کردند ازش، چه تعظیمی کردند. شوخی نیست نراقی! شیخ اعظم. از دزفول میخواست باشد برود مشهد. توراه نراق که میرسد، یک نوبت میرود مرحوم نراقی را ببیند. به نظرم چهار سال یا شش سال میماند آنجا. شاگردی نراقی. در راه جنبههای علمی نراقی بوده، جنبههای اخلاقیاش که به مراتب برجستهتر. میرود نجف، مرحوم عراقی. حالا همه مراجع، علما آمدهاند دیدنش. خودش آدرس میگیرد، میرود خانه مرحوم بحرالعلوم.
خدا نصیب ما بکند این احوالات را. چقدر لازم داریم! اینهاست دیگر. همه دعواها و اختلافات و کشمکشها و کتککاریها و فحشکاریها و افشاگریها و اینها از همینجا شروع شده. همهمان. وگرنه هیچوقت بین دوتا حَق دعوا (نیست)، همیشه یکیاش باطل است. همیشه یک (طرف). رفت خدمت مرحوم بحرالعلوم. محل نداشت، ظاهراً بلند نشد، جواب سلام سنگینی داد و سرش هم پایین. نشست و "قیصریه را به آتیش میکشید." این را میگفتی مرجع تقلید؟ این فلان فلان شده! را گفته این را بهش میگفتی عارف! بعد عالم هم اگر باشی صد تا عنوان شعری هم براش درست (میکرد). این اکرام و زیف (تحقیر) بود. با زائر امیرالمؤمنین این شکلی برخورد میکند؟ احترام عالم را اینجوری نگه میدارند؟ "احترام سن من رو نگه نداشت." شصت عنوان داریم دیگر. همهاش از آن مبدأ جوشیده که تحقیر کرده چیزی را که من تعظیمش میکردم. او عمل من را تحقیر کرده. بغض داشته آن چیزی را که من دوستش میداشتم. و حب نشان داده نسبت به یک چیزی که من مبغوض میداشتم. این شخصیت گرانقدر حضرت آیتاللهالعظمی، عظما (است)، شب خیلی عظماست. کش دارد. ندارد. اتفاقاً میگوید من هم در سایز توام، من هم از این بدم میآید، دوتایی با هم همتیمیئیم. میرود دفعه دوم میآید. میرود دفعه سه نوبت مرحوم نراقی میآید دیدن مرحوم بحرالعلوم و سه نوبت محلش نمیگذارد.
متن: خدا را از این احوالات نصیب ما بکن. به حق امام رضا در این شب، امشب زیارتی از امام رضا. اینها را بخواهیم یا نه؟ یا امام رضا من کارشناس فلان برنامه تلویزیون بشوم! امام رضا تحقیر میکند او را، آنجا تعظیم میکنیم و از امام زمان میخواهیم که او هم تعظیم بکند. و اگر امام رضا تعظیم نکند، امام رضا را تحقیر میکنیم. بالاخره یک روزی من با خدا یک جایی دستم بهش میرسد دیگر. چون من یک چیزهایی را مهم میدانم که او اهمیت برایش قائل نیست. هی برایش یک کارهایی میکنم که او جواب را بدهد و نمیدهد. همهاش همین.
میگوید مرحوم بحرالعلوم محل نگذاشته. مرحوم نراقی بنا شد که برگردد. دیدم که پابرهنه دارد دنبال کاروان مرحوم عراقی می دود. نگه داشتند. ایشان را در آغوش گرفت، بوسید، خیلی احترام کرد. سید بحرالعلوم شخصیتی است که سینه به سینه امام زمان رسانده. همانی که در آن کاروان عزای طویریج دید امام زمان به سر میزند، هروله میکند. گفتند آقا سه بار آمد. حالا موقع رفتنش گفت: ایشان "معراجالسعاده" نوشته بود. آنجا خیلی از این حرفها زده بود که با نفس بدینطور کرد و آنطور کرد. میخواستم ببینم اهلش هست، عمل کرده یا نه. دیدم آره بابا، این واقعیتهای وجودش را آنجا نوشته. مثل من که روی چهار تا لفظ و شبهایی با جماعتی که حالا تعدادشان هم عزیزانی که اینجا شرکت میکنند، ما شرمندهشان هم هستیم. عزیزانی که هم لباس ما هستند، همهاش مایه خجالت و شرمندگی و فضاحت است. واقعاً مایه رسوایی است دیگر، همین لاجواب. کدام یکی از اینها را ما فهمیدیم عمل کردیم؟ حالیمان میشود! این است.
اعتبار میخواهم، اعتناء میخواهم، تکریم میخواهم، تجلیل میخواهم. این "منِ" من برای من خیلی بزرگ است. و شما اگر این "منِ" من که برایم بزرگ است را بزرگ داشتی، تو هم محبوب من میفهمم، تو هم یک چیزی حالیت است. اگر تحقیرش کردی، نه! آدمهایی که مخصوصاً در این مشاورهها و اینها میآیند. آقا خدمت فلان بزرگ رفتی، محل نگذاشته، اعتنا نکرده، جواب نداده، تند برخورد (کرده). آقای بهجت اصلاً فوق تخصص این کار، پودر میکرد در همان نگاه اول. یعنی پرونده، اگر میتوانستند عدهای پروندهها علیه آقای بهجت درست میکردند. پروندههای قضایی. "جلو جمع برو خُرد کرد." این کلمه را به کار برد یکی از اساتید، میفرمود.
یک آقایی، یادم بندازید تعریف کنم. میگفت که علامه جعفری، شنیدید معروف است دیگر، گفت که آن بابا از دوستان علامه جعفری، مشهد و کارهای فرهنگی و اینها زیاد میکرد. دوست داشت که یک تأییدیهای از امام رضا بگیرد. گفت: "یا امام رضا، هر جملهای که هرکی اینجا آمد به من گفت شما دارید خطاب به من... زن داداشش همان موقع آن ایام مشهد میآید با کاروان سلام. عفت خانم، خیلی خری!" از این به بعد بعدیاش اگر آمد چیزی گفت، "آن را من از شما میدانم." این که یک رویدادی بود، شوخی نکردیمها. خیلی خری؟ امام رضا که این حرفها را نمیزند. امام رضا سلطان ادب است بابا! امام رضا سلطان خُرد کردن نفس است. اصلاً به خاطر همین شده امام. لطفش هم در حق ما همین است. چرا فکر کردی چیزی را که تو بزرگ میدانی، امام رضا هم بزرگ بداند؟ "آن امام رضا خوب است." باشد، نمیخوری. آفرین! که آن امام رضایی که محبوب من است، چرا محبوب است؟ چون همه اینهایی که من بزرگ میدانم و محبوب میدانم، او هم محبوب است. چقدر این عبارت فنی است ها! میبینید هرچی بشکافیمش تمام نمیشود.
یکی از اساتید میفرمود. یک آقایی بود کارهای فرهنگی و اینها میکرد، چند صد تا دانشآموز و اینها. خیلی دم و دستگاه و اینها. وحشت. کوچهای که الانم شده پارکینگ. از منزل میآمدم تا مسجد، میرفتم. در مسیر با وحشت صحبت. این هم با یک حالی، با یک بادی. وحشت ما را میبینند و میگویند "احسنت! گمشدهٔ من تو بودی، کجا بودی برادر؟ بیست ساله دنبالت میگردم، بوی تو را یمن." اصغر! ای "اویس"! من احساس میکنم از این توهمات داریم. آمد پیش آقای بهجت. آقای بهجت یک نگاه بهش کرد، فرمود: "من پیر شدم، اگر جوان بودم یک فَلَک میزدم!" به این بچه. پیر شدم وگرنه خودم یک فَلَک میزدم. خودم را فَلَک میکردم. تعبیرشان فَلَک (بود).
رفتم خدمت آقای بهجت آن اوایل طلبگی. چون خودشان فرمودند، اسمشان را آوردم. گفتم که: آقا چیکار کنیم سحر بیدار شوم؟ تغییری کرد و چشمهایش توی هم رفت و (گفت): "من اگر جای علمای قدیم بودم شماها را فَلَک میکردم!" با عصبانیت فرمود: "یک مشت نخودچی کشمش بالا سرت بگذار، سحر برای خوردن آن پاشی!" (کنایه از اینکه برای چیزهای کوچک از خواب بلند میشوی.)
بابا، ما باشیم عزیز من، خوشگل من! چیزی نیست که درست میشود. نه همیشه این است، نه همیشه آن است. خودش تشخیص میدهد. ولی مسئله این است که من این "منِ گنده"، این بُته را آوردم و میگویم تعظیم کن. اگر آقای بهجت این را تعظیم کرد، "آقا بهجت خوب است." اگر این را زد، "چه عارفی؟ چه مسلمانی است این؟ این بود میگفتی احوالات فلان دارد." خیلی! اصلاً کار این عارف این است. اصلاً لطفش در حق من این است. یک تبری بزند به این بُته، لپش را لااقل بکشد. این نقطه شقاق ماست.
"سد عن سبیل الله" در پازل این شقاق تفسیر میشود. هرکه تن نمیدهد و سکه رایج نمیکند آن چیزی را که خدا فرموده، آن چیزی که خدا دوست دارد، آنی که خدا میخواهد. اگر دوست نمیدارد، این میشود شقاق. اگر مانع از تحققش هم میشود، میشود "سد عن سبیل الله". کل جلسه امشب به این "سبیل الله" کی مشاقه؟ شقاق این دوتا جبهه از کجا دوتا شد و روبروی هم قرار گرفت؟ آن نقطه تفکیک اینها اینجا بود در این تعظیم و تحقیر و در این حب و بغض که اول حب و بغض بعد ممانعت میشود. همین دیگر. از اینجا شروع میشود.
من خودم را دوست میدارم. آن خودی که خدا دوستش ندارد را به عنوان "من" (دوست دارم). این چرت و پرتها، مخصوصاً در اینستا و اینها، که دیگر خیلی "خدا انسان را دوست دارد، خدا همهتان را دوست دارد." بابا! کدام را؟ کدام را میگویی؟ کدام را؟ یا خدا! تو را خدا بنده، کدام بندههایش را؟ کدام حیثیتشان را؟ مفصل چند بار این را در جلسات مختلف بهش اشاره کردیم: "امام حسین شمر را هم دوست داشت." کدام شمر را؟ شمری که بالقوه میتواند قمر بنیهاشم باشد یا شمری که بالفعل از هر سگی بدتر است؟ فلسفه که میگویند خوب است به درد میخورد. حالا نه همهاش، همین دو زارش هم ارزش دارد، خیلی کار راه انداز است. یک قوه داریم یک فعل داریم. همین کار را درمیآورد. شمری که بالقوه میتواند قمر بنیهاشم باشد. امام حسین برای اینکه این بفهمد این قوه را و راه بیفتد که این را بلفعل کند، امام حسین جانش را هم میدهد.
"لِيُنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ." این هم شاهدش که از این جهالت دربیاید. حیْرَةِ الضَّلالَةِ؟ بنده خدا اینستاگرامی این جمله را بالا سرش نوشته، لایوهایش که با کلاه آستین کوتاه و (او) میگذارد. این جمله بالا سرش نوشته که امام حسین اصلاً هدفش این بود. آره؟ این حیرت ضلالت یعنی چی؟ در برابر جهل یعنی چی؟ آموزش. شمر را هم دوست داشت. امام حسین اصلاً برای این قیام کرد.
خلط دارد میکند. کدام شمر؟ این شمری که الان از هر سگی بدتر است در مقام فعلیت، شمری که میتواند از هر فرشتهای بالاتر باشد در مقام قوه و استعداد. تا وقتی آن قوه و استعداد هست محبوب است به حَسَبِ آن. امام حسین تمام تلاشش را هم میکند که او یک تکانی بدهد فعالش کند، علیاصغرش را هم میدهد که او یک تکانی بخورد. اشد تنفر را دارد دیگر اونی که مشاقه با خداست و محبوب نیست. کافرین. این یکی آیه دیگر. میفرماید: "ان الله عدو للکافرین." آیاتی که از این جماعت شما دویست سالم نخواهید شنید، قطعاً. آیا سانسور میشود؟ خدا همه را دوست دارد. پس این چه میگوید؟ کافرین را دوست ندارد؟ چه؟ دشمنی ندارد؟ پس این چه میگوید؟ کافر. مغالطه میکنی. منظورت از بندههایش چیست؟ منظورت از دشمنی چیست؟ همیشه این جمله را عرض کردم. یکی از دوستان میگفت که آقا این از آن جملات طلایی است که میگویند از غرر کلمات فلانی. حتی از ما به زبان جاری شده الحمدلله. خاستگاه فتنه ابهام است. همیشه مغالطات آنجایی که محل جوانهزدن است ابهام است. خیلی وقتها ابهام طوری است که خودش را به صورت ابهام نشان نمیدهد. "بندههایش منظور معلوم است دیگر." نه دیگر معلوم نیست دیگر، مبهم است. "دشمنی دارد فکر میکنیم روشن است دیگر." نه آقا مبهم است. چه جور دشمنی؟ با کدام بندههایش؟ با کدام حیثیت بندههایش؟ از چه جهت دشمنی دارد؟ از چه جهت محبت دارد؟ بله خدا گناهکاران را دوست دارد. روایات عجیب غریبی هم داریم. پس این آیاتی که میفرماید خدا از گناه و گناهکار و فسق و فاسقین و اینها بدش میآید، اینها چیست؟
ببینید، یکیاش را فقط بخوانیم. یکیاش این است و "اللهُ لا یُحِبُّ الفَساد" سوره بقره آیه ۲۰۵. "انَّ اللهَ لا یُحِبُّ الفَرِحینَ." خدا از آدمهای سرخوش بدش میآید. آن آیه "لا یهدی الفاسقین." این چیست؟ یا بفرمایید که "فان الله لا یرضی عن القوم الفاسقین." سوره مبارکه توبه آیه ۹۶. خدا از فاسقین راضی نیست. فاسق یعنی گناهکار. پس چیست که میگویند گناهکاران را دوست دارد؟ آن روایتش چیست که میفرماید من چشم به راه گناهکارم؟ اگر بداند من چه جور منتظرش هستم از شوق میمیرد. آن روایتش چیست؟ میفرماید من مثل کسی که در بیابان بار شترش را گم کرده که همه بار و گونیاش در آن شتر بوده و بعد ساعتی که ناامید دارد میشود از اینکه شتر را پیدا کند، صدای شتر به گوشش میرسد. آن شادی و (همتی) که او دارد را من هنگام توبه بندهام دارم. که اینها همه در مقام فعل خدای متعال است نه در مقام ذات خدای متعال. خب همین مشتاق بوده دیگر، مشتاق بوده. بیا! خب بالاخره یک شوقی به او دارد دیگر. شما کسی را که از ذات او تنفر داری که مشتاق آمدنش نیستی. دوستش داری که دوست داری بیاید. خدا از فاسقین بدش میآید، همین است دیگر. دو حیثیت میشود. در بعضی روایاتم داری که خدا گاهی از ذات یکی بدش میآید از فعل او خوشش (میآید) و از ذاتی که خوشش میآید از فعل او بدش میآید. "و لا یحب عمله" گاهی "یحب عمله." درست شد؟ اینجا هم همین است. خدا این آدم را به عنوان اینکه میتواند توبه کند، الهی بشود، پاک بشود، آسمانی بشود، از آن جهتش دوست دارد. از این جهت که نمیآید و این است، بدش میآید. خلط، دشمنی خدا این است. خدا دشمنی دارد، شدید هم دشمنی دارد. شوخی ندارد. اینها آن مفاهیمی است که اگر بخورد تهش هیچی از جدال و جنگ و مجاهده و اینها نمیماند. و اینها را شیک و مجلسی دارند عبارات را سر میبرند. آقا دعوا نداریم که "همهاش توحید است، همهاش خداست."
یکی از اساتید ما گفت، حالا میگویم بخندید. میگفتش که من یادم نیست چه درسی بود، "کشف المراد" بود چی بود. میگفت که در خانهمان تدریس میکردم. میگویم ایشان اهل لرستان بود. میگفت که پدر من و (اهل) روستایی. گفت: "من درس میدادم و من یک چیزی میگفتم، این طلبه اشکال میکرد. جلسه تمام شد، پدرم آمد نشست، گفت: 'روله!' (یعنی فرزندم) گفتم: 'بله.' گفت: 'او یک چیزی گفت تو هم یک چیزی گفتی. امام یکیست. دعوا بر سر چیست؟'"
ابعاد دیگری است، به اینها نمیخورد. جاهای دیگر دعوا دارند. حالا نکتهاش این است که گاهی شما میبینید همینهایی که صلح کلی نشان میدهند و همه را دارند و با همه خوبند و فضای محبت، اسلام رحمانی و اینها، دقیقاً اتفاقاً با یک سری مفاهیم در حد اعلا دشمنی دارند. بغض دارند، کینه دارند، نفرت دارند، جدال دارند، خون و خونریزی دارند. ولی آن پایههاست. به آدمها نمیرسد، کسی را نمیزنند. مفاهیم که آن مفاهیم را له میکنند. این هم شقاق است. این فضای جنگ را عوض کردن است. این هی جنگ را سختتر کردن است. ریشهها. جنگ فکری و فرهنگی به مراتب از جنگ نظامی سختتر میشود. برای اینکه میدانش وسیعتر است. شما در جنگ نظامی، چهار تا ادواتی که دشمن دارد، چهار تا ادبیاتی که تو داری، با یک فضای محدودی که این میدان جنگ است آنجا. شما باید مفهومپردازی کنی. دشمنت دارد یک سری مفاهیم چرک را سفید میکند. یک سری مفاهیم سفید را چرک میکند. آدمهای خوب را بد میکند، آدمهای بد را خوب میکند.
آقا فرمودند تا جریان تحریف شکست نخورد، جریان تحریم هم شکست نمیخورد. جریان تحریف همین است. خیلی نکته است این دعوایی که ما این روزها داریم. جدال فرهنگی. میفرماید که "جاهد الکفار والمنافقین و اغلظ علیهم." هم با کفار بجنگ هم با منافقین. با منافقین کجا بجنگیم؟ منافق که نمیرود اصلاً در تیم حریف که من میخواهم باهاش بجنگم، خودم است. با این چه شکلی باید بجنگم؟ به مراتب جنگیدن با منافق از جنگیدن با کفار سختتر است. آن سنگرش معلوم است، مرزش معلوم است، جایش معلوم است. با اسرائیلیها جنگیدن که کاری ندارد که، معلوم است کجایند، معلوم است کیان. آن آدمهای اسرائیلی که دارند کار اسرائیلی آنجا راه میاندازند، آنها جنگیدن باهایشان سخت است.
امروز دیدید دیگر رهبر عزیز انقلاب در مورد مذاکرات و اینها همین حرفهایی که خیلیها میگفتند شاید ما یکی از آنهاییم بودیم، شاید یعنی بودیم، آخر هم به جایی نمیرسد این مذاکرات. خوب این همه یاوه گویی شد، کی موضع گرفت در برابر این یاوه گوها؟ چهار نفر هم که میخواستند موضع بگیرند، میگفتند "خفه شو، به مذاکرات آسیب میرسانی." نه! این چهار نفر که ساکت شده بودند بندگان خدا. یمن موشک میزد که. او را میزدند تو سر این. این داشت دفاع میکرد، به آنها میگفتند "تو هم خفه شو!" این کجاست؟ این کیست؟ من الان با این باید کجا بجنگم؟ چه جور باید با این بجنگم؟ به مراتب جنگیدن با (منافق) از جنگیدن با آمریکا (و) اسرائیل سختتر است. آهان! و آن آگاه کردن سخت است. چرا؟ برای اینکه جنگ نظامی امر حسی است. نشانش میدهد، ببین این زد، او را کشت، تیکه پارهاش کرد. اینجا دیگر فراتر از حس (است). به کار گرفتن عقل (است).
حالا غرضم از این سد عن سبیل الله، بحث را تمامش کنیم. این سد عن سبیل الله فقط به اینکه مثلاً طرف بیاید خیابان (در مورد) بنده و چه میدانم پیغمبر کشیده (تصویر) اینها نیست. هر جایی، هر خطی، هر مسیری، هر زاویهای، هر شیاری که منجر میشود به قدرت پیغمبر، به حفظ موقعیت پیغمبر، به حفظ کرامت پیغمبر، به اجرای فرمان پیغمبر؛ هر شیارش را که ببندند، این سد عن سبیل الله است. یک وقتی گفتم این را، حالا بحثمان هم طولانی میشود. خسته هم میشوید، ولی خب حرف در اینها زیاد است. بعضی دوستان از این صحبت ما فضای طنز و اینها درست کردند و رفت به یک جاهایی. چون موضوعش هم به زمینه طنز و اینها. یک وقتی در دانشگاه فردوسی با تعدادی از دوستان بحث بود برای کار فرهنگی. گفتم ماها معمولاً میخواهیم (امشب یک اشاره) میخواهیم کار فرهنگی بکنیم، میخواهیم یکهو کل پکیج غرب و کنترل را برداریم بیاوریم پایین. اینها آقا هر کدامشان یک شعار را میرند (پی میگیرند)، متمرکز میشوند خاص. بعد به آن دوستان آن موقع گفتم، موقع تلگرام بود و اینها، الان که دیگر نه فیلترشکن داریم نه تلگرام. گفتم آقا جریانهایی هستند در تلگرام با بودجه، با حمایت، با کار رسانهای وسیع و سناریو و برنامهریزی، فقط متمرکز شدهاند به اینکه در ایران مردم، بچههایشان را ختنه نکنند. پسر! میخندی؟ او میداند دارد چیکار میکند.
جریانها راه افتاده فقط برای اینکه اسم مذهبی ندارد. یا میآید آن روحیه ایرانیگری طرف را تقویت میکند: "ما آریایی هستیم عرب نمیپرستیم." یا میآید یک سری امور ماورایی را ضریب میدهد. "آقا این اسمها امواج دارد فلان دارد، موکل دارد. این اسم سنگین است: زینب، فاطمه. اینها سنگین است." فقط متمرکز (شدند). شما چند تا جریان فرهنگی و قرارگاه فرهنگی میشناسی که فقط در این میدان دارد میجنگد؟ دفاع؟ دفاع. باید حمله بکنیم. متولی برای دفاع ما از خود اسلام دفاع میکنیم دیگر. اینها که حمله به خود اسلام نیستش که. خود اسلام دقیقاً کجاست که تو از (آن دفاع میکنی)؟ از هشتاد جا میخوریم آقا. از مرز مثلاً بازرگان به ما حمله شده. بگویی "من از خود ایران دفاع میکنم." مرز بازرگان خود ایران است. آنجایی است که ازش به خود ایران میرسند. گاهی به اندازه یک دره، به اندازه یک پنجره است. این ایران نود میلیونی اندازه یک پنجره است، به اندازه یک شیار است که اصلاً به چشم نمیآید. از همانجا میآیند هر کار میخواهند میکنند. سبک زندگی انقدر مهم است. طرف سوال میکند. شاهدش هم این است. گفت: "آقا نَسّمی اَبْناَ، دَسْتِمال. هَل تَنفَعُنّا؟ هَل یَنفَعُنّا ذَلِکَ؟" ما بچههایمان را به اسم شما داریم (نامگذاری میکنیم)، فایده دارد؟ سوالش از این است که اصلاً فایده دارد این کار؟ "هَلْ یَنفَعُنا ذَلِکَ؟"
این پاسخ معروف امام، پاسخ این سوال. فرمود: "هَلِ الدّينُ اِلّا الحُبُّ وَ البُغضُ." فرمود: "اصلاً دین همهاش محبت و بغض است." این همان شیاری که عرض کردم، تفکیک از آنجا شروع میشود. حب و بغض. همه این دستورات در آن مدار است و از هر کدام از این دستورات میخواهند شیار بزنند به آن حب و بغض میخورد. همهاش به حب و بغض است. ما متوجه نیستیم. اسمهای ایرانی قدیم بگذار. خوب، اشکال ندارد. ما دشمنی با اینها نداریم. ولی آگاهانه است؟ با شناخت بررسی کردی آدم کی بوده یا نه؟ همینی که فقط عرب نیست، روبروی عرب است. بعضی وقتها این قضیه خلیج فارس و اینها که بعضیها میگویند که آقا مثلاً نقطه اجماع ملی است. به نظرم حالا بله میتواند نقطه اجماع باشد، ولی خیلی هم خوشحال نباشید به اینکه حالا مثلاً سر قضیه خلیج فارس چند میلیون آدم میآیند دفاع میکنند. برای اینکه انگیزه خیلیها دفاع از ایرانیگری نیست. زدن در دهان عربهاست. اینکه خلیج ما را عربها برندارند. این دوباره خودش یک میدان بغضی دارد و یک جایی خودش را نشان میدهد. این دقیقاً همان... این منطق وقتی ضریح پیدا میکند، همین میشود که برای چی حالا بودجه به عربها؟ "عربها به ما چه؟ عرب فلسطین، عرب من، عرب لبنان." شما خوشحالی که این در قضیه خلیج فارس با ما بود. دو تا جنس برای دفاع از خلیج فارس. بهش توجه داشت. توجه نمیکنیم. برای تکتک این منفذها باید طراحی و سناریو داشت. سوژه خنده شد و همیشه هم همین بوده. شاید این قضیه را بیست بار کار فرهنگی (کردهاید). برای همین که ختنه را مثلاً جا بیندازید، سلسله جلسات "ختنه: آری یا نه؟" این شیار. نصری، فاصلههای نسلی. وقتی میآید نسل بعدی که مثل شما نیستش که. نسل بعدی میگوید "اصلاً چی هست؟ از کجا؟ کی گفته؟ برای چی من باید این بچه کوچولو را؟ درد هم دارد بچه را." مستحبات اگر بخواهی رعایت بکنی وقتی که روایت گفته و اینها. "بچه کوچولو، بچه گریه زاری. پسرم را ختنه آوردیم تو خونه. من رفتم تو اتاق گفتم من نیستم، بقیه وایسادند. من دل ندارم! احکام دین است یعنی پیغمبر دل داشته به شما گفته؟ این چه دینی است؟ این چه احکامی است؟" خیلی ساده اینها را. اسمش را در فضای کامپیوتر میگویند "باگ" دارد برای اینکه ایجاد شبهه و تردید بکند. باگ است، دست بهش نزن. دیگر جواب که نداریم. او (دشمن) دقیقاً همان که تو ولش کردی، از همینجاها دارد نفوذ میکند. پنج تا از اینها را که دست بگیری میگوید: "آقا! یک دین غیر عقلانی، وحشی، سراسر کینه و نفرت و تحجر. به این بچه کوچک اینطور با بیرحمی سر یک سری افکار پوچ که حالا مثلاً بازگشتش به این است که اینها در توهمشان بچهای که اینطور بشود بعد مرد فلان میشود." بعد میآید همه اینها را از زیر زبر میزند و بچه تو فقط یک قلم در مورد ختنه شنیدهای "از همه آخوندها متنفرم." آخوندها را خوب کنی روشن (میشود). چی دارم میگویم؟ این سد عن سبیل الله. هرچه بیاییم بگوییم امام حسین، آیتالله بهجت، این بچه درست میشود؟ بابا! این از یک شیاری بهش حمله شده، آنجا را باید ببندی. علمای اسلام فرمودند "نه." مرابطوناند، مرزدارند. مرزها را بستند، میدانند الان از کجا دارد حمله میشود. زهردار است یعنی پر از غصه است این داستان.
رهبر انقلاب سال ۸۵ اگر اشتباه نکنم یک جلسهای دارند با جامعه مدرسین که این فقط تاریخ جلسه در سایت ایشان هست ولی محتوای جلسه نیست. در این نرمافزار حوزه و روحانیت که دفتر آقا منتشر کرده بود، متن چیزم هست چند تا جمله آنجا دارند. خیلی جملات خاصی خطاب به جامعه مدرسین. یکیاش این است. آقا میفرمایند که، (شاید هم سال ۹۱، ۸۹ به نظرم شاید باشد.) آقا میفرمایند که چند تا چیز میگویند که کار جامعه مدرسین لیس دادن برای انتخابات نیست، آن هم انتخاباتی مثل انتخابات مجلس در قم. بعد یکی از صحبتها این است؛ ایشان میفرماید که یکی از کارهای جامعه مدرسین این است که بررسی کند چه سامانهای از شبهات، چه تودهای از شبهات به زودی آرامآرام دارد وارد کشور میشود. آیندهپژوهی کن نسبت به شبهاتی که میخواهد بیاید. بر اساس اتفاقاتی که دارد میافتد، بر اساس جریانهای فکری که آرامآرام در حال رشد (و) توسعه است. و از الان کار کنی که وقتی او آمد نتواند کار بکند (اثر بگذارد). چه یک آدم، چه فکری دارد؟ چه بینشی دارد؟ چه توقعاتی دارد؟ از چه کسی؟ امثال من مثلاً. او چه میگوید؟ ما کجاییم؟ خیلی فاصله است. الان خود ماها میدانیم مثلاً آقا تا یک سال دیگر، پنج سال دیگر فضای فکری، جنس شبهات، جنس اتفاقاتی که دنیا دارد به سمتش میرود از حیث تکنولوژی، اتفاقاتی که میافتد (در تاریخ) اول آبان ۸۹. (آره، خبر). شما از الان این را طراحی کنی بعد بگویی آن که میآید طبیعتاً این افکار، این حرفها، این پیوست فکری و معرفتی باهاش میآید. از الان واکسینه کنم، بیمه کنم، از الان زمینههایش را ببندم. بابا! همان کارهایی که در جنگ نظامی میکنند، در جنگ فرهنگی هم میکنند. و گفتند این جنگ فکری و فرهنگی علماست، کار آخوندهاست. نه اینکه آمدند حمله کردند، همهجا را هم گرفتند. بعد به من میگویند: "آثار لقمههای حرام است دیگر. این پولهای بانکی و اینها. ربا و اینها از اینجا خودش را نشان میدهد. جو! تقصیر انقلاب است." ما جواب نداریم برای (اینکه) "اصلاً اشتباه بود از اول انقلاب." چقدر من از آدمهای فاضل گاهی این حرفها را میشنوم.
حرف خودی. این احساس مسئولیت از همه اینها مهمتر است. خدا رحمت کند شهید رئیسی عزیزمان را. از خصائصی که ایشان را ممتاز میکرد همین بود؛ احساس مسئولیت داشت. باکی از این نداشت که (او را) حجمش کنند، مسخرهاش کنند، لهش کنند، شخصیت علمی ایشان را مورد خدشه و تردید و انکار و تحقیر قرار دهند. خدا روزی ماها بکند اینجوری بشویم. لذا اولین کلمهای که آقا در توصیف ایشان به کار برد: "عالم مجاهد." خیلی مهم است. این باید به این کلمات پرداخته بشود. هم عالم. اولین کلمهای که عالم است و اینکه مجاهد. "عالم مجاهد." یک ترازی است. نمودار جدیدی از عالم مجاهد را عرضه کرد شهید رئیسی که به نظرم گمشده این نسل و این دوره ماست. خیلی ما به این سبک و این مدل نیاز داریم. انشاءالله که حشرش با امام رضا (علیه السلام) باشد و ما را هم در این شب زیارتی که حتماً انشاءالله ایشان در جوار امام رضا و زائر امام رضا، سلام ما را هم به امام رضا (علیه السلام) برسانند. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...