برخی نکات مطرح شده در این جلسه
*هشدار سوره حدید درباره قساوت قلب، عادیشدن فجایع وجنایات و بی تفاوتی نسبت به آیات خدا.[2:15]
*افزایش قساوت قلب، از تکرارهای بدون تدبر، بیتفاوتی های اجتماعی و تبدیل کارهای معنوی به روزمرگی[7:00]
*نسخه قرآن برای جامعه پویا، تعادل مؤمنانه است با "رحم به مؤمن" و "اقتدار در برابر دشمن".[16:37]
*اشداء علی الکفار بدون رحما بینهم، عامل شکاف و شقاق میان امت مسلمان است درعین اتحاد در برابر دشمن![19:30]
*تمجید ویژگی های رحمت و رأفت پیروان حقیقی حضرت عیسی علیه السلام و رد رهبانیت در سوره حدید.[25:00]
*حکایت قلب مهربان وهبِ نصرانی، که لایق رحمت مضاعف پروردگار شد.[38:45]
*مادری که با تجلی رحمت مسیحی و غیرت حسینی، نقش اولین شهید زن کربلا را ایفا کرد![40:30]
متن جلسه
هوش مصنوعی :
سلام علیکم و رحمة الله
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفى محمد
و علی آله الطیبین الطاهرین
و لعنت الله علی القوم الظالمین
من الآن إلی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
در جلسه گذشته مروری داشتیم بر آیات سوره مبارکه حدید. این سوره، که سفارش شده هر شب تلاوت شود، محور بحثش درباره «انفاق» است؛ کمک اقتصادی به جامعه اسلامی، بهویژه در زمینههایی که نیاز و خرج واجب وجود دارد.
مرحوم علامه طباطبایی تصریح دارند که بخش مهمی از این انفاقها، اختصاص به پشتیبانی از جبهه جهاد دارد؛ یعنی حمایت اقتصادی از میدان جنگ و رزمندگان.
در این آیات، خدای متعال با بیانهای مختلف، مؤمنان را به انفاق در راه خدا تشویق میکند. اما در ادامه، با لحنی توبیخی میفرماید: چرا این سخنان را تذکر میدهم و شما واکنشی نشان نمیدهید؟ علتش را نیز خود خداوند بیان میکند: «قساوت قلب».
این همان اتفاقیست که برای امتهای پیشین رخ داد. وقتی فاصله گرفتند از پیامبران و آیات وحی و آن حرارت اولیه خاموش شد، قلوبشان قسی شد. فرمود: فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ.
وقتی ارتباط زنده با پیامبر و کتاب آسمانی قطع شد، تعالیم الهی برایشان عادی و بیاثر شد؛ دیگر آن شور و شوق و واکنش در دلها نبود.
ما نیز باید نگران همین قساوت قلب باشیم.
[قساوت قلب در تجربههای معاصر]
مثلاً به یاد دارید بیمارستان اولی را که صهیونیستها در غزه هدف قرار دادند؟ آن شب، ساعت ۱۱ یا ۱۲، یک انقلاب در دلها رخ داد. فقط مردم ایران نبودند؛ در بسیاری از کشورهای منطقه، مردم به خیابانها آمدند، شعار دادند، به سفارتها حمله کردند، فریاد خشم سر دادند.
اما امروز، دو سال بعد، همان مردم، با دیدن تیترهایی مثل «امروز هم ۳۰ کودک دیگر در غزه کشته شدند»، شاید بدون واکنش، از کنار خبر عبور میکنند. این همان قساوت قلب است.
هر چیزی وقتی تکرار شد، عادی میشود—even جنایت. انسان، کمکم به این عادت میکند که مرگ کودک، جنگ، اشغال و ظلم، بخش طبیعی زندگی باشد. این، خطر بزرگ قساوت قلب است.
الحمدلله تا به حال ملت ما چنین نشدهاند؛ هنوز وقتی کودکی کشته میشود، مردم ما خشمگین میشوند، اشک میریزند، واکنش نشان میدهند. اما باید مراقب باشیم این حالت، عادی نشود.
[از عادی شدن تا قساوت قلب]
قساوت قلب، آرامآرام میآید؛ درست از لحظهای که انسان دیگر با دیدن ظلم، درد نمیکشد.
خدای متعال هشدار میدهد:
مواظب باشید با دین من، با انبیا، با قرآن، اینگونه برخورد نکنید.
نگویید: «این حرفها را هزار بار شنیدیم، این آیات را که حفظیم، این روضهها که تکراریاند...»
اتفاقاً همین حرف، یعنی عادت کردن، یعنی بیاثر شدن، یعنی آغاز قساوت قلب.
قرآن، از ما توقع دارد وقتی آیاتش خوانده میشود، گریه کنیم، به سجده بیفتیم، از حال برویم. این، حالت طبیعی دل مؤمن است.
راوی میگوید وقتی امام رضا علیهالسلام آیات جهنم را میخواند، بدنشان میلرزید، اشک میریختند. ولی امثال ما گاهی که آیات جهنم را میخوانیم، حوصلهمان سر میرود! این نشانه قساوت قلب است.
[آثار اجتماعی قساوت قلب]
قساوت قلب، فقط در ارتباط با خدا و آیات الهی خودش را نشان نمیدهد؛ در روابط اجتماعی هم بروز میکند.
ببینید: گاهی مشکلات جامعه، برای ما عادی میشود. کارتنخوابها، معتادان، زندانیها، آدمهای بیپناه، کسانی که در فقر و فلاکت میسوزند—همه اینها بهتدریج از جلوی چشممان عبور میکنند، بیآنکه قلبمان بلرزد. این همان قساوت است.
در روایات آمده برخی مشاغل اگر بدون مراقبت معنوی ادامه پیدا کند، منجر به قساوت قلب میشود. مثلاً شغل قصابی یا غسل اموات. نه اینکه این مشاغل بد باشند—اتفاقاً بسیار شریف و لازماند—اما اگر با روح و معنویت همراه نباشد، تکرار روزانه، دل را سخت میکند.
بعضی از غسّالها وقتی جنازهای میشویند، انگار دارند دیوار حیاط را تمیز میکنند! در حالیکه این بدنِ مؤمن محترمیست. چون عادت کرده، دیگر برایش شوک و عظمت ندارد؛ حتی اگر میّت، یک عالم باشد یا یک شهید.
یا کسی که کفن میفروشد، گاهی برای پرداخت قسط وام ماشینش، روزی صد کفن باید بفروشد! دعایش این میشود که: «خدایا امروز ۱۵۰ تا میت داشته باشیم!» این قساوت است.
[پزشک، خادم یا تاجر؟]
این حالت حتی در پزشکی هم ممکن است پیش بیاید.
اگر پزشک، با تکرار مریض دیدن، بیتفاوت بشود، یا اگر دلش برای آن کارگر بیپول که پاش شکسته نمیسوزد، یا در ازای درمان، شرایط سخت و گران تعیین کند، این دیگر یک مرحله بالاتر از قساوت قلب است.
البته مقصود این نیست که همه پزشکان باید مجانی کار کنند یا بار بیانصافی جامعه را به دوش بکشند. نه. ولی باید همهمان—چه پزشک، چه مردم—هم به هم رحم کنیم.
[قساوت در اماکن مقدس]
یکی از دوستان حرمدار حرم امام رضا علیهالسلام میگفت:
«دلم میخواهد سه روز مرخصی بگیرم و بیایم مشهد، مثل یک زائر معمولی. هتل بگیرم، نماز بخوانم، غذا بخورم، زیارت کنم.
ما که همیشه توی حرم هستیم، اما فقط برای نصب بنر، مرتب کردن صف، هدایت زائر، و امور اجرایی.
هیچوقت برای خودِ امام رضا نیامدیم!»
این هم نوعی قساوت قلب است.
وقتی حضور در مکان مقدس برای انسان عادی شود، دیگر فرق بین حرم و مغازه کمرنگ میشود.
[احتیاط در عبادت و روضه؛ نسخه استاد حقشناس]
مرحوم آیتالله حقشناس، رضواناللهتعالیعلیه، توصیه میکردند که در دهه اول محرم، بیش از دو مجلس روضه نروید. چرا؟ چون زیاد رفتن، اگر با مراقبت همراه نباشد، باعث عادی شدن میشود.
بعضیها صبح تا شب فقط در مداحیاند؛ نه برای اینکه بر اهلبیت علیهمالسلام گریه کنند، بلکه چون به ریتم مداحی علاقه دارند!
نه اشک میریزند، نه دل میسوزانند، فقط میگویند: "عجب سبکی داره..."
این همان بلای قساوت است: جایی که باید اشک بریزی، فقط تحلیل فنی میکنی.
[قساوت قلب در عمل اجتماعی]
قساوت، حتی در فضای انقلابی ما هم ممکن است رخ دهد.
مثلاً در راهپیمایی هستیم، شعار میدهیم: «مرگ بر اسرائیل!»
اما وقتی تمام شد و به کوچه برگشتیم، در صف ماشینها بههم راه نمیدهیم، به هم فحش میدهیم.
همین آدمی که تا همین چند دقیقه پیش در صف نماز و شعار علیه ظلم ایستاده بود، حالا نمیخواهد چند ثانیه صبر کند تا برادر مؤمنش عبور کند.
یعنی «اشداء علی الکفار» داریم، اما «رحماء بینهم» را کم داریم.
قساوت قلب، اگر بیاید، حتی مبارزه با دشمن هم خشن میشود، و رحم به دوستان از بین میرود.
[روایت قرآن از جامعه مؤمن]
قرآن، در سوره مائده، جامعه مؤمن را اینگونه توصیف میکند:
«أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ، رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»
در برابر دشمنان، قاطع و استوار؛ اما در میان خودشان، رحیم و مهربان.
ما الحمدلله در بخش اول قویایم؛ در مواجهه با دشمن محکمیم، اما در بخش دوم—رحما بینهم—کمبود داریم.
نمونهاش همان لاستیکفروشی در تهران که بنری زده بود:
«برای نیروهای نظامی لاستیک زیرقیمت میفروشم.»
و بعداً معلوم شد که جاسوس موساد بوده! یعنی حتی همین جلوههای رحمت هم ممکن است آغشته به فریب و فتنه باشد اگر «رحمتِ حقیقی» نباشد، اگر از دل پاک نیاید.
[از امت عیسی تا امت محمد (ص): رحمت در دلها]
قرآن در سوره حدید، پس از مرور بر پیامبران بزرگ، میفرماید:
وقتی نوبت به عیسی بن مریم رسید، ما به او انجیل دادیم، و در دلهای پیروانش—آنهایی که واقعاً تابع او بودند—دو ویژگی بزرگ قرار دادیم:
رَأْفَة و رَحْمَة.
خدا خودش میفرماید: «جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً.»
یعنی دینداری، اول باید در دل جای بگیرد، نه در ظاهر و شعار.
علامه طباطبایی میفرمایند رأفت یعنی رفع شر، رحمت یعنی رساندن خیر. هر دو با هم، دین را زنده نگه میدارند. اما امت مسیح، وقتی به رهبانیت پناه بردند، آن معنای درست رأفت و رحمت را گم کردند. کشیدند کنار و از مسئولیت اجتماعی گریختند.
اما پیامبر ما (صلىاللهعليهوآله) فرمودند: «رهبانیت امت من، در جهاد است.»
یعنی در دل جامعه بودن، برای دین فدا شدن، زحمت کشیدن، نه در گوشهنشینی و ترک دنیا.
در امت عیسی، رأفت و رحمت الهی بود، ولی وقتی خودشان راهی ساختند که خدا نفرستاده بود (رهبانیت تحریفشده)، آن رحمت حقیقی را از دست دادند.
[کفلین من رحمته: رحمت مضاعف برای امت محمد]
در ادامه آیه، خداوند به مسلمانان بشارت میدهد:
اگر شما ایمان بیاورید به خدا و پیامبرش، من دو برابر رحمت به شما میدهم:
«يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ».
مفسران گفتهاند این یعنی هم رحمت مؤمنان مسیحی را به شما میدهیم، هم رحمت جدیدتر، ویژه امت پیامبر خاتم.
در برخی روایات، این دو رحمت را، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام تفسیر کردهاند. یعنی این دو بزرگوار، رحمتی مضاعف از سوی خدا بودند برای حفظ این امت.
[شهید مسیحی کربلا: وهب]
و حالا اجازه بدهید یکی از درخشانترین مصداقهای این رحمت دینی را مرور کنیم.
در کربلا، یکی از یاران امام حسین علیهالسلام، مردی بود مسیحی به نام «وهب»—یا به روایتی «وهبه بن وهب».
مسیحی بود، ولی وقتی با امام حسین علیهالسلام آشنا شد، همان لحظه دلش رفت. هم خودش مسلمان شد، هم مادرش. حتی همسرش نیز همراهشان بود.
تا کربلا آمدند. ظهر عاشورا، مادرش به او گفت:
«پسرم! برخیز و پسر رسول خدا را یاری کن.»
وهب رفت و جنگید. وقتی برگشت، از مادرش پرسید:
«از من راضی شدی؟»
مادر گفت:
«نه، تا وقتی که در برابر حسین کشته نشوی، از تو راضی نمیشوم!»
[اوج «رحماء بینهم» در کربلا: مادر، همسر، و شهید]
وقتی وهب برای دومینبار به میدان برگشت، شمشیر زد، جنگید و دستانش قطع شد. همسرش این صحنه را از دور دید، دلش لرزید، اشکش جاری شد، اما نه از ترس، از محبت.
یک تکه آهن—ستون چادری یا پایه خیمهای—برداشت و خودش را به میدان رساند. صدایش در میدان پیچید:
«پدر و مادرم فدای تو، وهب! بجنگ برای خاندان رسول خدا!»
وهب که همسرش را دید، خواست او را به خیمه بازگرداند. لباسش را گرفت تا منصرفش کند.
اما زن فریاد زد:
«لن أعود حتى أُقتَلَ معك»
«برنمیگردم، تا کنار تو شهید نشوم.»
در همین لحظه، امام حسین علیهالسلام با آن رأفت همیشگیشان صدایش زدند:
«جُزیتِمَا خَیراً! ارجعی إلی النساء، یرحمکِ الله.»
«خدا به شما جزای خیر دهد. به خیمه بازگرد، خداوند تو را مشمول رحمت خویش قرار دهد.»
این زن بازگشت، اما وهب ماند. آنقدر جنگید تا به شهادت رسید. سرش را از تن جدا کردند و برای مادرش فرستادند.
و مادر؟
با همان صلابت و عشقی که در کربلا موج میزد، گفت:
«ما چیزی را که در راه خدا دادهایم، پس نمیگیریم.»
و خودش هم راهی میدان شد. اما شمر دو نفر را فرستاد، و آنها این زن مؤمن و غیور را شهید کردند. او نخستین شهیده زن در رکاب امام حسین علیهالسلام شد.
[رحمت، تا بلندترین نقطهی کربلا]
چه کسی وهب را کشاند تا کربلا؟
رحمت.
چه چیزی مادر را راضی کرد تا فرزندش در میدان به شهادت برسد؟
رحمت.
چه انگیزهای همسر وهب را تا دل خطر آورد؟
رحمت.
و چه چیزی امام حسین علیهالسلام را به دعا برای آن زن و خانوادهاش واداشت؟
رحمت.
کربلا، مدرسهی رحمت است. وهب، یکی از روشنترین ستارههای «رحماء بینهم» است.
و شاید مادر وهب، میخواست برای حسین، مادر باشد...
وقتی دید حسین تنهاست، دید پسرش شهید شد، خودش هم آمد.
تو بگو: حق نداشت این مادر، رحمتش بجوشد؟
حالا حق بده به آن مادرِ دیگر...
آنکه در گودال، دید هر که از هر طرف میآید، تکهای از تن حسین را هدف گرفته است.
او هم مادر بود...
و مگر نه اینکه اوج رحمت، همان لحظهی نالهی «بنی قُتِل» است...