«دلسوز» سفری است از آیات قرآن تا عمق دل انسان؛ از سوره «بلد» تا «حدید» و «ماعون»، از رحمت نبوی تا اشک عاشورایی امام حسین (علیهالسلام).
در این جلسات، رحمت الهی نه در کلمات، بلکه در زندگی معنا میشود؛ از زکات و صبر تا دلسوزی، انصاف و مهربانی اجتماعی.
هر گفتار آمیزهای از تفسیر ناب، روایتهای اهل بیت (علیهمالسلام) و تجربه زیستهی ایمان است؛ ایمانی که عمل میکند، میفهمد، میبخشد و میگرید.
«دلسوز» روایتی است از دینِ زنده و انسانِ دلسوز؛ برای آنان که میخواهند ایمان را در زندگی لمس کنند، نه فقط بشنوند
*تفسیر سوره «بلد» از منظر علامه طباطبایی با محوریت تبیینِ فلسفه سختی و رشد انسان.[1:30]
*سختی در مسیر موفقیت، قاعده قطعی زندگیست، از رتبه یک کنکور تا قله بندگی![10:00]
*فشارهای سیاسی و اقتصادی امروز، مصادیق سختی حرکت در مسیر الهیست و نیازمند صبر، همدلی و تواصی به صبر.[21:00]
*روایت کرامت و رحمت امام سجاد علیهالسلام در اوج گرفتاری و تهیدستی، تفسیر زندهی" تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ".[23:00]
*روضه: بغضی که در سوگ اسارت خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله و شهادت پدر، چهل سال از گلوی امام علیهالسلام پایین نرفت…[37:00]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا...
یکی از سورههای پرمحتوا و جامعی که در مکه نازل شد، مجموعه وسیعی از معارف دین را در این سوره مختصر بیان کرده است: سورهی مبارکه بلد. این سورهی مبارکه، به تعبیر علامه طباطبایی، "لا أقسم بهذا البلد" و "و أنت حل بهذا البلد". مضمونش این است که انسان در رنج آفریده شده، در سختی آفریده شده. آن آیهی معروف: "لقد خلقنا الانسان فی کبد". خدای متعال قسمهایی را اول سوره میخورد و میفرماید: «به این شهر قسم نمیخورم». این خودش یک نوع قسم خوردن است، ولی اینجوری است که مثل ماها که میگوییم مثلاً "بچه برو نون بگیر، دیگه تأکید نکنم که باید نون بگیری!" درست شد؟ این یک جور خودش تأکید کردن است. در عین حال میخواهد آن قداست هم نشکند که دوباره گفته بشود و محل گذاشته نشود.
قرآن کریم گاهی قسم میخورد، گاهی هم با "قسم نخوردم" قسم میخورد. میفرماید: "لا أقسم بمواقع النجوم"، «به جایگاه ستارهها قسم نمیخورم»، "إنه لقسم لو تعلمون عظیم"، «خیلی قسم سنگینی است». گاهی خدای متعال به یک سری چیزها قسم نمیخورد، گاهی هم به یک سری چیزها قسم میخورد. نکتهی مهم در هر دوی اینها این است که این نکتهی فنی و بهدردبخور قضیه است و کمتر به آن پرداخته میشود. تقریباً میشود گفت هیچ جا غیر از تفسیر المیزان بنده ندیدم به این موضوع پرداخته شده باشد؛ آن هم این است که قسمهای قرآن خودش استدلال است. خدا به هر چیزی که قسم میخورد، میخواهد همان را شاهد بگیرد برای مطلبش. مثلاً میفرماید که: «پیغمبر! به جان تو قسم، این قوم لوط از شدت مستی کور شدند»، "لعمرک إنهم لفی سکرتهم یعمَهون". علامه طباطبایی میفرماید که استدلال اینجا این است، استدلال به خود جان پیغمبر است. پاکی این جان، قسم به طهارت این جان قسم. چرا اینها کورند؟ اگر این بیناست، اگر این پیغمبر سالم است، اگر این پیغمبر زنده است، اگر این پیغمبر به این پاکی و به این سلامت و به این بینایی است، قسم! این قوم لوط یک مشت مردهی کور کثیف بودند. میشود استدلال به این قسم میخورد، آن را ثابت میکند. آیات قرآن این شکلی است. بحثهای مفصلی است، ما یک وقتی به این مباحث جاهایی پرداختیم.
در سورهی مبارکه نجم: "و النجم اذا هوی". خدا به ستاره قسم میخورد، میخواهد بفرماید که پیغمبر دروغ نمیگوید. به ستاره قسم میخورد. ماها فکر میکنیم که قسمهای قرآن کلمات ذوقی است، دیگر! به هر حال مثل ماها که حرفهای شاعرانه میزنیم، میگوییم یا مثلاً بین خودمان مثلاً میگوییم: «به موَت قسم مثلاً داداش، به موَت قسم اینجوریه.» حالا موی این درست شد. ولی قرآن اینجوری نیست که حالا یک چیزی این وسط آورده، دو تایی دارند با همدیگر حرف میزنند، طرف قبول: «به موَت قسم، حرف ما را قبول کن.» قرآن استدلال میآورد، قسمهایش استدلالش است. میخواهد بگوید پیغمبر دروغ نمیگوید، پیغمبر کسی را از راه به در نمیکند. به چه قسم میخورد؟ به ستاره. چه ربطی دارد؟ چونکه ستاره ابزار هدایت است. ستاره جهت را نشان میدهد. تو بیابانها، توی دریاها، تو کوهها مسیر را از روی چه تشخیص میدهند؟ حالا آن زمانی که جیپیاس و اینها نبوده، مسیر را از روی ستارهها تشخیص میدادند. وضعیت قرار گرفتن ستارهها حکایت از این دارد که شمال کدام ور است، جنوب کدام ور است، شرق کدام ور و غرب کدام ور است. میشود یک آدمی که میخواهد وسط بیابان راه را پیدا کند، وسط دریا راه را پیدا کند، به ستاره نگاه کند، ستاره بهشت دروغ بگوید؟ میشود ستاره خطا کند؟ شما بگویی آقا ستاره حالا شاید امشب دارد کج نشان میدهد، از کجا معلوم آقا؟ مگر میشود؟ چون ستاره نمیتواند دروغ بگوید و خطا کند، «به ستاره قسم، پیغمبر دروغ نمیگوید»، «به ستاره قسم، پیغمبر راه را اشتباه نشان نمیدهد». این استدلال قرآن است. روشن شد؟
بلد. سورهی مبارکه بلد را داریم با همدیگر مرور میکنیم: «به سرزمین قسم نمیخورم». قسم نمیخورم یعنی آنقدر که محترم است قسم نمیخورم، وگرنه برای اثبات حرفم دارم بهش اشاره میکنم؛ «به این سرزمین!» این سرزمینی که سرزمین وحی و "أنت حل بهذا البلد"، سرزمینی است که تو درش حلول کردی. میگویند حلول ماه رمضان، حلول وارد شدن، جا پیدا کردن. سرزمینی که تو اینجا حلول کردی، یک سرزمین بیآب و علف، بیامکانات. روز اولی هم که این سرزمین تأسیس شد، پیغمبر خدا حضرت ابراهیم فرزندش را گذاشت اینجا. نه آبی داشت، نه علفی داشت، نه مردمانی خیلی بودند اینجا. گفت: "رب إنی أسکنت من ذریتی فی واد غیر ذی زرع". خیلی تعبیر عجیبی است. در یک سرزمین بیآب و علف! دیگر نکات تفسیری... نمیدانم چقدر مشتری دارد، نمیدانم چقدر خوشتان میآید از بحثهای تفسیری. سبک ما این مدلی است دیگر. بیشتر مباحث قرآنی و بحثهای تفسیری. "غیر ذی زرع" یعنی چی؟ یک وقت میگوییم بیابان "لم یزرع"، یعنی توش زراعت نیست. "غیر ذی زرع" یعنی اصلاً قابل زراعت نیست. اصلاً کشت در آن صورت نمیگیرد. سرزمین مکه همچین سرزمینی بود. حضرت ابراهیم بچههایش را گذاشت اینجا. جایی که نه تنها زراعت نداشت، قابل زراعت هم نبود. آب نداشت. آنقدر این بچه پایش را روی زمین کشید، حضرت اسماعیل (علیه السلام)، که آب جوشید، شد زمزم. اگر آبی هم پیدا کرد، بعد از این بود که حضرت ابراهیم و بچههایش آمدند. حالا این سرزمین همه بیآب و علفیش، بدون امکانات، آب و هوای خوب ندارد. تو این سرزمین چه گوهری پرورش پیدا کرده؟ نبی اکرم. میفرماید: «به این سرزمین قسم نمیخورم، چون تو در این سرزمین حلول کردی.» قسم نمیخورد، ولی در عین حال شاهدی که دارد میآورد پیغمبر است.
"و والد و ما ولد": «به پدر و آنچه از او متولد میشود قسم!» دیگر نمیخواهم بحث تفسیری مفصل بکنم که حالا برخی گفتند منظور شاید حضرت ابراهیم باشد یا هر پدری. حالا چه میخواهد بفهماند خدای متعال این قسم را خورد که چه چیزی را ثابت کند؟ "لقد خلقنا الانسان فی کبد". «ما انسان را در سختی آفریدیم.» یعنی چی؟ یعنی تو هم که شدی پیغمبر اکرم، تو این سرزمین بیآب و علف شدی پیغمبر اکرم. ما تو این وضعیت پر از رنج و سختی و تلاش اولیای خودمان را پرورش میدهیم. پدر هم که پدر میشود، "و والد و ما ولد"، این نیست که یک دکمه بزنند، مثلاً چی بودن آنها که بچهها را میآوردند؟ لکلکها! لکلکها بچه را میآورند در خانه تحویل میدهند. آره، یکی میگفتش که: «ما لکلکمان داشت ما را میبرد استرالیا، تو را چیز پاره شد، افتادیم تو ایران!» خلاصه، وگرنه ما تو راه استرالیا بودیم، آنجا ثبت سفارش شده بوده، تو راه افتادیم. نمیخورد به اینکه چرا من ایران به دنیا آمدم. پدر هم که پدر میشود، یک دکمه نمیزند لکلک برایش دم در بچه بیاورد.
کلی زحمت دارد، کلی بدبختی دارد، مخصوصاً تو این زمانهی ما، با این تغذیهی ما، با این آلودگی هوا، با این مشکلات. چقدر باید دست به دامن این دکتر و این دارو و این عمل و تازه بماند، بچه بماند، سقط بشود، نشود؟ چقدر مراقبت میخواهد، چقدر کنترل میخواهد؟ این خانم ۹ ماه باید حواسش جمع باشد. بعضی وقتها استراحت مطلق میشود. خوراکش را باید کنترل بکند، هوایی که آنجا هست، سر و صدایی که هست، استرسی که هست، همه را باید مراقبت بکند. یک بچه میخواهد متولد بشود، این همه زحمت دارد. "و والد و ما ولد": «به پدر و آنچه از او تولید میشود قسم.» انسان در سختی آفریده شده. یعنی هر کسی میخواهد به هرجا برسد، باید تو یک بستری باشد که تو آن بستر تلاش، زحمت، سختی، بیسختی نمیشود به جایی رسید.
"أیحسب أن لن یقدر علیه أحد؟" آیا این انسان فکر کرده که هیشکی برایش قدرت ندارد؟ آدمی که تو این سختیها دارد زندگی میکند. آن قدر سختیها از این ور و آن ور احاطهاش کرده، این نفهمید واقعیت زندگی چیست؟ نفهمید کار دست یکی دیگر است؟ نفهمید یکی دیگر دارد اداره میکند؟ فکر کرده خودش و تنها، هر جور دلش خواست؟ "یقول أهلکت مالاً لبداً". این اگر دو زار هم در راه خدا خرج بکند، احساس میکند پولش را تلف کرده، پولش را حرام کرده. چرا؟ برای اینکه باورش نمیآید خدایی باشد و ما تو مشت خدا باشیم و با خداییم و معامله بکنیم. و این پولی که خرج کرده، احساس میکند از کفش رفته. هر چه کمتر بدهد، بیشتر خوشحال است. "أهلکت مالاً لبداً. أیحسب أن لم یره أحد؟" این فکر کرده هیشکی نمیبیندش. و "لسان و شفتین" که حالا انشاءالله جلسات بعد توضیحش را عرض میکنم.
علامه طباطبایی یک توضیحی دارد. این را بگویم و بیایم خدمت امام سجاد (علیه السلام) و یک داستانی از امام سجاد (علیه السلام) تعریف بکنم که خیلی داستان شنیدنی و دقیقی است. علامه طباطبایی میفرماید که این سوره میخواهد بگوید که آقا، انسان در مشقت آفریده شده، در رنج آفریده شده. هیچ کدام از شئون زندگی آدم نیستش که آمیخته با رنج و سختی نباشد. هر چه هم که آدم میخواهد بهش برسد، سختیهای خودش را دارد. بدون سختی به هیچی نمیشود رسید. شما نتانیاهو هم بخواهی بشوی، آدمکش هم بخواهی بشوی، هیتلر هم بخواهی بشوی، آقا هیتلر شدن هم سخت است. همهی جنایتکاران هیتلر نمیشوند، چون همه آنقدر عرضه زحمت کشیدن هیتلر را ندارند. درست است؟ هیتلر بودن هم زحمت میخواهد. نتانیاهو را ببینید. خواب و خوراک ندارد بدبخت، چقدر دارد زحمت میکشد هی مراتب شدیدتری را در جهنم بهش دهند. آدم دیگر جهنم میخواهد برود، آنقدر زحمت ندارد که! دیگر حالا دو تا آدم بکشی میروی جهنم، دیگر حالا این همه زحمت ندارد که صبح تا شب نمیشود، اگر روزی صد تا نکشد. نتانیاهو بودن، نتانیاهو بودن هم زحمت دارد. درست شد؟ همهی چیز زحمت دارد.
نمونهاش فرزندار بودن، فرزندار شدن بود. "و والد و ما ولد" که عرض کردم. کسی میخواهد رتبهی یک کنکور بشود. خب، چکار کنیم؟ هیچی! شما صبحها میروی شاندیز قشنگ مینشینی یک هوا میگیری، ظهر هم یک شیشلیک و دنبه میزنی به بدن. غروبها هم چه میدانم میروی اخلمد میروی، قشنگ آب خوب، هوای خوب، استخر میروی، جکوزی. دیگر تا صبح روز کنکور این را ادامه میدهی. انشاءالله روزی که کنکور داشتی، برو کنکور بده اول. بله، حالا آدم باید به سر و وضعش برسد، باید تفریح کند، ورزش کند، ولی این تفریح و ورزش برای این است که آن تلاشی که داری میکنی را بتوانی ادامه بدهی، نه اینکه جای تلاشت را بگیرد. بهت قدرت میدهد، قوت میدهد که بتوانی تلاشت را ادامه بدهی، از پا در نیایی، خسته نشوی. درست است آقا؟ وگرنه راز موفقیت افراد تو خود آن تلاش است، نه تو این استراحت. استراحت برای تلاش است، نه تلاش برای استراحت. درست است؟ سنگین که نیستش حرفی که میزنیم؟ میگویند خوب استراحت کن که بتوانی فردا دوباره درس بخوانی. یک مسافرت بری که بتوانی روزی ۱۰ ساعت تست بزنی، بتوانی مطالعه بکنی. به خودت برس فردا جان داشته باشی بتوانی کتاب بخونی. هر کسی هر چه شده، با تلاش شده. "لیس للانسان الا ما سعی". بیتلاش هیچ کسی هیچی نمیشود. عرض کردم حتی اگر بخواهد جنایتکار هم بشود، باید تلاش بکند. این قاعدهی زندگی است. هر خوبی و هر خوشی و طعم خوشی که آدم تو زندگی نصیبش میشود، وابسته به این است که یک زحمتی، تلاشی، مرارتی، تلخی کنارش نصیب آدم شده باشد. این یک قاعده.
نکتهی بعدی چیست؟ نکتهی بعدی این است که آقا، مسیر خدا هم همین است. مسیر خدا هم سختی دارد. اگر کسی میخواهد به خدا نزدیک بشود، اگر کسی میخواهد بندهی خوب خدا بشود، این هم باید سختی تحمل کند. اهل بیت که بهترین بندههای خدا بودند، بیشترین سختیها را تو این عالم تحمل کردند. ما یک وقتهایی سادهانگاری میکنیم. فکر میکنی مثلاً دیگر اهل بیت دیگر فقط کیف و حال بودن، دیگر دیگر سختی نبوده که! دیگر خدا امیرالمؤمنین را امیرالمؤمنین آفریده. یک جوانی وقتی به بنده میگفتش که: «برای چی خدا امیرالمؤمنین را امیرالمؤمنین آفریده، من را امیرالمؤمنین نیافریده؟» حالا این سؤال البته چندین پاسخ دارد، پاسخهای فنیتر هم دارد که پاسخهای دقیقتری است که حالا نمیخواهم بپردازم. پاسخ سادهی دمدستی که به این جوان عرض کردم، به فکر فرو رفت این بود، گفتم که: «اگه خدا تو را امیرالمؤمنین میکرد، طاقت داشتی ۲۵ سال کنج خانهات بنشینی؟ دستت را ببندند تو خیابان بچرخاننت؟ همسرت را با لگد به شهادت برسانند؟ آن حجم از علم را داشته باشی، ولی اینطور ۲۵ سال کنج خانه؟ میتوانستی تحمل میکردی؟» یکم فکر کرد، گفت: «نه.» گفتم: «پس برو خدا را شکر کن که امیرالمؤمنین است.» این یک پاسخ. پاسخهای دیگری هم دارد.
فکر کردی مثلاً امیرالمؤمنین شبها مثل ما میخوابیدند، صبحها ۱۰ صبح پا میشدند؟ یکم گوشی را چک میکردند، ظهرها هم یک کبابی چیزی سفارش میدادند برایشان میآوردند، عصر هم زیر کولر، کولر را ۱۷ میگذاشتند مینشستند یکم پای تلویزیون و ماهواره و اینها، شبها جبرئیل دیگر تا صبح با امیرالمؤمنین میگفتند میخندیدند؟ نه آقا! بیشتر از همهی آدمهای روی کره زمین امیرالمؤمنین زحمت کشیده. شبی به تعبیر بعضی روایات، شبی هزار رکعت نماز. پیغمبر نماز شب بهش واجب هم بود. یعنی وقتی که میآید بالاتر، تکلیفش هم بیشتر میشود. خدا نمیگوید که: «یا رسول الله، تو که پیغمبری، تو همان دو رکعت نماز صبح هم که میخوانی من واقعاً شرمندهام، شرمنده میکنی ما را، اذیت میکنی خودت را. دو رکعتی پا میشوی نماز.» این مال بقیه است. اینها غافلند، بیدینند. اینها را من گفتم پاشند نماز بخوانند. نه! گفته "قم اللیل الا قلیلاً". تو شبها باید ایستاده باشی، یک کمی اجازه میدهم استراحت کنی. سورهی مزمل. سختیها هی بیشتر میشود. هر چه بالاتر است، بیشتر سختی تحمل میکند. این قاعدهاش است. شما مگر میخواهی بیایی بالا؟ بیشتر باید سختی تحمل کنید.
پس دو تا نکته گفتیم: یک، زندگی آمیخته با سختی است، همهی خوبیها هم آمیخته با سختی است و در نتیجه سختی. دو، آنها هم که به خدا نزدیک شدند، سختیهای راه خدا را تحمل کردند، دستور خدا را گوش دادند، تو مسیر خدا صبر کردند، تحمل کردند، مصیبتها را تحمل کردند، طاعتها را تحمل کردند. این هم قاعدهی دوم.
نکتهی سوم چیست؟ نکتهی سوم این است که حالا تو این مسیر سختیهایی که هست، شما باید حواستان به همدیگر باشد. "و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمه" که جلوتر انشاءالله شبهای بعد به این آیه میرسیم و عرض میکنیم انشاءالله. آیهی هفدهم: "ثم کان من الذین آمنوا". آنهایی که این کارهایی که قرآن میفرماید، رسیدگی به دیگران و اینها که شبهای بعدش هم عرض میکنیم، انجام میدهند، این سختیها را که تحمل میکنند، میشوند جزو کسانی که هم ایمان دارند، هم بقیه را به صبر سفارش میکنند، هم بقیه را به مرحمت سفارش میکنند. "تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمه"، یعنی هم خودشان سختیها را تحمل میکنند، هم دلشان برای بقیه میسوزد که تو سختی برای خدا بقیه دارند سختی تحمل میکنند. این هم دلش برای آن میسوزد.
این مشکلاتی که تو مملکت ما هست، حالا یک بخشیش به اشتباهات آدمهایی است که حالا کار به آن ندارم. بخش عمدهی این سختیهایی که ما داریم تحمل میکنیم، به خاطر این است که به خدا "آره" گفتیم، به شیاطین عالم "نه!" درسته؟ البته آنهایی هم که به شیاطین عالم "آره" گفتن همچین بعضیهاشون خوب نیست، ولی به هر حال یک سری گرفتاریهای ما را گرفتاری ندارند. یک سری گرفتاری ما به خاطر این است. این جنگی که الان علیه ما راه انداختند به خاطر چیست؟ آنجا داشتند قتل عام میکردند نوزادها و بچههای فلسطین را. ما ساکت نشدیم. گفتند: «ببین، مثل این بقیهی کشورها مثل بره وایسا نگاه کن، تو را هم نمیزنیم.» میزنیم. درست شد؟ اینها سختیهای به خاطر این است دیگر. خب، وقتی میزنند، طبیعتاً روی اقتصادمان هم اثر دارد، تو امنیتمان هم اثر دارد. چند وقت است پروازهای ما تعطیل است، مسافرتها سختتر شده. ناامنی وقتی میشود، سرمایهگذار خارجی سرمایهاش را برمیدارد میبرد، سرمایهگذاری نمیکند، تجارتهای خارجیمان به مشکل میخورد و هزار و یک قضیه. همهاش به خاطر چیست؟ به خاطر اینکه به خدا "آره" گفتیم. اینها سختیهای راه خداست، سختیهای مسیر راه خداست. باید چکار کنیم؟ باید هم صبر کنیم، هم به همدیگر رحم کنیم. همهی ما با هم داریم سختیها را تحمل میکنیم. نه اینکه از این موقعیت استفاده کنیم: «حالا که مردم تو مضیقه و فشار افتادند، وقت کندن است، وقت بریدن گوشت بقیه را ببریم. گوش بقیه را ببر.» نخیر! وقت رحمت است. هم صبر، هم رحمت، دو تایش با همدیگر. اینطور اگر شدیم، میشویم اهل ایمان. اهل ایمان شدیم، حرکت میکنیم سمت خدا، به خدا نزدیک میشویم، به بهشت نزدیک میشویم. تا اینجای مطلب را داشته باشید، انشاءالله شبهای بعد توضیح بیشتر.
یک داستان از امام سجاد (علیه السلام) عرض بکنم. شب شهادت امام سجاد در این مسجدی که به نام آن بزرگوار است، انشاءالله توجهات امام سجاد شامل حالمان بشود. این روایت را مرحوم شیخ صدوق نقل میکند. یک داستان خیلی زیبایی است. کمتر هم بنده این داستان را نقل کردم. شاید کلاً دو سه بار این داستان را گفتم. داستان خیلی شیرینی است. یکی از دوستان میگفتش که دو سه شب پیش، میگفت: «یکی از شیرینترین چیزهایی که من از شما شنیدم این داستان است.» امروز بهش میگفتم: «امشب میخواهم تو این مسجد این داستان را دوباره تعریف کنم، اگر خواست.» خیلی داستان شیرین و زیبایی است.
شیخ صدوق در کتاب امالی صدوق، صفحهی ۴۵۳. خب، میدانید شیخ صدوق جزو علمای تراز اول ماست. مرحوم آیت الله العظمی بهجت میفرمایند که دو نفر در رأس علمای شیعه، شیخ صدوق و شیخ مفیدند. یعنی آنقدر که از دین دست ما رسیده، اصلش مبدأ زحمت دو نفر است: شیخ صدوق و شیخ مفید. اینها واقعاً این معارف را لولهکشی کردهاند سمت ما، کانالکشی کردهاند سمت ما. خیلی آثار خوبی دارد مرحوم شیخ صدوق که خود ایشان هم به دعای امام زمان به دنیا آمده است.
شیخ میگوید که: سفیان بن عیینه از زهری نقل میکند. میگوید: «من یک وقتی خدمت امام سجاد (علیه السلام) بودم. یکی از اصحاب امام سجاد آمد خدمت حضرت. خیلی اصحابی نداشتند امام سجاد. در قیامت که هر امامی با شیعیانش محشور میشود، با حواریونش محشور میشود، که امام حسین (علیه السلام) ۷۲ نفر دارد این حواریون. بعضی امامها بیشتر، بعضی امامها کمتر. گفتند امامی که یارانش در قیامت از همه کمترند، امام سجاد است. با سه نفر محشور میشود. سه نفر یار داشته امام سجاد در طول دوران امامتش.» خیلی کم بودند تو آن فضا. حالا تو همین روایت هم میبینید چه جوی بوده تو آن دوران. دیگر حالا افرادی بودند که به هر حال علاقهای داشتند، یک علقهای داشتند، آنقدر ایمان سفت و سختی نداشتند. به هر حال یک علقهای هم با اهل بیت داشتند.
یکی از این اصحاب آمد خدمت امام سجاد. حضرت بهش گفتند: "ما خبرک ایها الرجل؟" «چه خبر است آقا جون؟» گفت: «خبری ی ابن رسول الله! إنی أصبحت و علی اربعة آلف دینار.» «چه خبر آقا؟ اول صبح ۴۰۰۰ دینار بدهی دارم. هیچی هم پول ندارم. به قول ماها چک دارم. خبر این است آقا! امروز چک دارم، پولم ندارم، موجودی هیچ، هیچی هم ندارم بخواهم چک امروزم را پاس کنم، بدهیام را بدهم. چند سر عائله دارم ولی عیال.» «فقال...» «خیلی عیالمندم. پولی هم ندارم که بخواهم برگردم خانه، برم پیش زن و بچه. آس و پاس آقا، زدم بیرون. این ور بدهی آن ور هم زن و بچه گشنه. این است خبر ما، این است اوضاعمان.»
میگوید: «اینو که گفتم، "فبکا علی بن الحسین (علیه السلام) بکا شدیدا"». میگوید: «دیدم امام سجاد یک گریهی شدیدی. من جا خوردم. نمیدانم چی شد. یکهو حکم امام سجاد خیلی گریه میکردند به مناسبتهای مختلف. گفتم شاید دوباره یاد یک چیزی افتادند، یک مصیبتی از کربلا یادشان افتاده.» یکهو جا خوردم. گفتم: "ما یبکیک یا ابن رسول الله؟" «آقا چرا گریه میکنی؟» جملهی حضرت را ببینید. اینها! "تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمه". هم خودش صابر است، هم رحمش میآید به دیگران. امام سجاد فرمودند: "هل یعد البکاء إلا للمصائب و المحن الکبار؟" «آدم برای چی گریه میکند؟ برای مصیبتهای سنگین، برای غصههای سنگین.» میگوید: «گفتم بله آقا جان درست میفرمایید. حالا این مصیبت سنگینتان چیست که یکهو زدید زیر گریه به خاطرش؟» حضرت فرمود: «چه مصیبتی سنگینتر از اینکه آدم ببیند برادر مؤمنش گرفتار فلاکت شده، ولی نمیتواند این را برطرف کند؟ میبیند تو یک فشاری است ولی نمیتواند آن فشار را از روش بردارد. چه گرفتاری از این بالاتر؟» خودش را گرفتار میدهد امام سجاد. برادر مؤمنش نیاز دارد، نمیتواند برطرف کند. زده زیر گریه. چقدر گریه میکند امام سجاد (علیه السلام) از این مصیبت!
حس و حال امام چیست؟ میگوید که دیگر من نشستم و افرادی که تو مجلس بودند پا شدند رفتند. و یکی از این مخالفین، معلوم میشود تو مجلس هم بودند این افراد. وقتی آمدیم بیرون، دیدم دارد تیکه میاندازد به امام سجاد. میگوید که: «از اینها تعجب است! ادعا دارند که همهی اهل آسمانها و زمین مطیع اینها هستند، ولی میگویند که ما نمیتوانیم مشکل این فلانی را برطرف کنیم. چه جور شما ادعا دارین آسمان و زمین در اختیارتان است، بعد یک مؤمن آمده پیشت نشسته، گریه میکنی میگویی که من نمیتوانم مشکلت را برطرف کنم؟» بعضیها دنبال گزک میگردند دیگر، سوژه و اتو میخواهند. آمده اینجا هم نشسته از امام سجاد سوژه پیدا کند. این بابا دوباره برگشت پیش امام سجاد. گفت: «آقا، من این جمله خیلی آتیشم زد. آتش این جمله از آتش بدبختی خودم بیشتر بود. آنقدر که بابت گرفتاری میسوختم، اینقدر نبود که بابت اینکه به شما متلک میاندازند سوختم.» اینجا را ببین چقدر جالب شد! چون دلش برای امام سوخت، نسبت به امام رحم کرد. تا این را گفت، حضرت فرمودند: «برو، مشکلت حل شد.» خیلی عجیب است! قبلش نفهمیدم. «برو، مشکلت حل شد!»
فقط گریه کردن؟ اینجا که این طرف اینجور واکنش نشان داد، گفت: «این از مشکل خودم سنگینتر است.» حضرت فرمودند که: «مشکلت حل شد. أذن الله فی فرجه.» «خدا اجازه داد که برای تو گشایش ایجاد بشود.» دقت بکنید، از اینجا دیگر داستان خیلی جذاب میشود. حواسها جمع باشد.
یک کنیزی داشت امام سجاد. به این کنیز فرمود که: «فلانی، برو سحری و افطاری من را بردار بیاور.» آن هم برداشت دو تا قرص نان آورد. معلوم شد که یکیش مال سحری حضرت بوده، یکیش مال افطاری. امام سجاد بهش فرمودند که: «این دو تا را بگیر، "فلیس عندنا غیرهما"». «من چیزی غیر این دو تا نداشتم. یک سحری و افطاری داشتم آن هم دو تا قرص نان بود. این باشد برای تو، "فان الله یکشف عنک بهما"». امام اینها! برکت وجود امام این است. توضیح عرض بکنم که دستگردانی از امام وقتی یک چیزی بشود، غوغا میکند. ببینید چی میشود. «قرص نان را بگیر، برو، مشکلت با همین دو تا حل میشود، خدا برایت گشایش ایجاد میکند با همین دو تا قرص نان.»
حالا این دو تا قرص نان میخواهد چکار کند؟ حالا ببینیم قرص نانش هم چه شکلی بوده! فرمود: «خدا بهت خیر واسع میرساند.» این آقا هم این دو تا را برداشت و آمد تو بازار. نمیدانست با این دو تا چکار کند. با دو تا قرص نان چکار میشود کرد؟ ببرم خانه؟ کی بخورد؟ چقدر پولش است؟ بفروشمش؟ کی میخرد دو تا قرص؟ حالا امام را قبول داشته دیگر. ما بودیم آنجا میگفتیم آقا باشه من نه ممنون نمیخواهم. خودم یک فکری به حالش... باور دارد، مؤمن است. حالا در حد خودش قبول کرده دیگر. امام فرموده مشکلم را حل میکند، حل میکند دیگر. برکت دست امام. راه افتاد. هی هم با خودش فکر میکرد که این کجای مشکل من است؟ بدهی سنگین من با دو تا قرص نان برطرف میشود؟ وضع زن و بچهام؟ ناهار نداریم، غذا نداریم. "یوسوس إلیه الشیطان". هی هم شیطان وسوسه میکند. اینجور وقت شیطان پدر آدم را در میآورد. «چی؟ گفت آخه این آقا؟ دو تا قرص نان؟ من چی بهش میگویم؟ آن به من چی میگوید؟ آمدم میگویم ۴۰۰ دینار بدهی دارم، دو تا قرص نان به من داد.» میبینی آدم تو همه چی شک میکند.
آمد رسید به یک ماهیفروشی. ماهیفروش ماهیهایش روی دستش باد کرده بود. حالا احتمالاً گرمای مدینه هم داشته، خراب میشده. خدا انداخت به دل این آقا. برگشت به این گفتش که: «ببین تو که ماهیهایت روی دستت باد کرده، من هم این نانها را روی دستم باد کرده. یک دانه از این نانها بهت میدهم، تو هم یک دانه ماهی به ما بده.» آن هم قبول کرد. این نان را بهش داده، آن هم ماهی را به این داد. و یکم رفت جلوتر، دید "مر برجل معه قلیل مظبود" نمک گذاشته. خب، نمک، آن نمکهای اصلش خاصیت خوراکی دارد و هم خاصیت درمانی دارد. مثل نمکهای امروزی نیست. دیدم یکم نمک گذاشته، این هم مشخص است که مشتری ندارد. میگوید بهش گفتم: «یک دانه نان دارم، بدهم تو هم یکم نمک میدهی؟ به درد تو که نمیخورد این نمک، این نان هم بیا بگیر.» میگوید بهش دادم و قبول کرد و آمدم خانه با خودم گفتم که آن نمکه را میزنم به این ماهیه. دیگر حالا هم یکم وضع ماهی بهتر میشود، یکم بو گرفته و اینها، یکم این بهتر میشود و همین را میرویم با زن و بچه میخوریم. دیگر حالا حضرت فرمودند گشایش. لااقل این ناهار امروز را داشته باشیم.
آمدم خانه. شکم ماهی را پاره کردم. "فلما شق بطن السمک وجد فیه لؤلؤتین فاخرتین". دو تا تکه مروارید پیدا کردم تو شکم ماهی، مروارید فاخر درجه یک. خدا را حمد کرد و خیلی خوشحال شد و دید در میزند. رفتم در ببینم کی پشت در است. دید که ماهیفروش و نمکفروش آمدهاند. اینها برگشتند. گفتند که: «بندهی خدا! ما رفتیم این نانه را بخوریم؛ هر چه زور زدیم دیدیم این گنده خورده، آن خورده، نمیشه. گفتیم این بندهی خدا وضعش چی بوده که دیگر از عالم همین دو تا نان را داشته، آورده همین هم داده از ما نمک و ماهی گرفته. گفتیم باشه برای خودت بابا، دلمان برای تو سوخت.» گفتیم: «همان را هم با ماهی بخور، سیر لاغر. به درد ما که نمیخوری! اصلاً خوردنی نیست. وضعش چی بوده که همین هم آورده فروخته، برگردانیم بیا، باشه برای تو.» گرفت این دو تا را برگشت خانه.
اینجای روایت خیلی دید. دوباره در میزند. آمد پشت در. "فإذا رسول علی بن الحسین". یکی آمده گفت: «من را امام سجاد فرستادهاند. حضرت فرمود: "گشایش برای تو حاصل شد، فردد إلینا طعامنا"». «غذای ما را به ما برگردان.» عبارت: "فإنه لا یأکله غیرنا". «تو این عالم هیشکی جز من نمیتواند این نان را بخورد.» نان را برگردان. این هم دو تا مروارید را برداشت، فروخت و یک مال عظیمی دستش آمد و رفت دینش را پرداخت کرد و اوضاعش خوب شد.
و یک عده هم دوباره برداشتند حالا ببین معجزهی امام را میبینند، مظلومیت امام مریضند. چقدر شروع کردند متلک انداختن که این که میتواند با دو تا قرص نانش وزن یکی را خوب کند، چرا وضع خودش آنقدر خراب است؟ نه آقا، اینها همهاش حرف است. کجا اینها به برکت امام سجاد اینجور شد؟ برکت خودش بود. اگر اینطور بود، اول زندگی خودش را به راه میشد. امام سجاد هم جواب دادند. فرمودند: «پیغمبر اکرم از مدینه تا مکه ۱۲ روز راه میرفت، ولی به ارادهی خدای متعال یک شب این مسیر را رفت، از معراج کرد. شما چه میفهمید وقتی خدا چیزی را اراده میکند چطور میشود؟» خدا با ولی خودش چطور رفتار میکند. ولی ما نسبت به خدا مأموریم که به خدا پیشنهاد ندهیم. مشکلات و تحمل در راه خدا. ولی خدا از دست ما قدرت دارد که این برکت را ایجاد کند، مشکلات بقیه را برطرف کند. ما به خاطر خدا مشکلات را تحمل میکنیم. این میشود چی آقا؟ میشود صبر و مرحمت. "و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمه". هم صبر میکند، هم با اینکه خودش مشکلاتش از همه بیشتر است، وقتی طرف میگوید: «من بدهی دارم.» امام نمیفرماید: «آقا بیا ببین من چطورم، غذای من چطور است؟» همون را هم که دارد میبخشد به این. این را میگویند امام معصوم، این دل رحیم امام سجاد (علیه السلام).
حالا ببینید این کسی که اینطور برای یک مظلوم دلش میسوزد، دلش میشکند، چه حالی داشت وقتی که دید این مظلومی که الان بهش ظلم شده، خانوادهی پیغمبر؛ چه حالی دارد امام سجاد این ایام در کوفه؟ وقتی که این خانوادهی پیغمبر، این زن و بچهی امام حسین (علیه السلام) تو اوج گرفتاری، تو اسارتند، تو غربتند، تو زندانند. با رخت ناشایست و لباس پاره، اینها را وارد مجلس عبیدالله با دستهای بسته، این مسیر طولانی با ضربهی تازیانه، اینها را از کربلا تا کوفه، از کوفه تا شام برد. چه حالی بود حال امام سجاد (علیه السلام) کسی که برای گرفتاری مؤمن اینطور گریه کرد! حالا ببینید برای گرفتاری این زن و بچهی بیپناه چه حالی داشته امام سجاد (علیه السلام)! کسی که اینطور دل رؤوف و رحیم دارد، چه حالی داشته وقتی که پدر بزرگوارش، فرزند دردانهی پیغمبر را اینطور به شهادت رساندند!
راوی میگوید: "بکی علی بن الحسین علی أبیه عشرین سنة أو أربعین سنة". «گفتند امام سجاد برای پدرش حسین بن علی گریه کرد، برخی گفتند ۲۰ سال، برخی گفتند ۴۰ سال.» "ما وضع بین یده طعام الا بکی علی الحسین". «هیچ وقت نشد غذا بگذارند جلوی امام سجاد، مگر اینکه تا نگاهش به غذا افتاد، برای پدرش حسین بن علی اشک ریخت.» ۴۰ سال حال امام سجاد این بود. دلش سوخت برای آن پدری که وقتی سر از تنش جدا کردند، هم تشنه بود، هم گرسنه بود. ۴۰ سال به یاد گرسنگی بابایش است، به یاد تشنگی بابایش است.
غلامی داشت، گفت: «جعلت فداک یا ابن رسول الله! پسر پیغمبر، فدایت بشوم. من میترسم دیگر شما خودت را نابود کنی. آنقدر گریه میکنی. چرا اینقدر گریه میکنی؟ بس است دیگر! دست بردارید! حالا به قول ماها، چیزی عوض نمیشود که. شما ۳۰ ساله، ۴۰ ساله دارید گریه میکنید. بس است دیگر آقا جان! به خودتان رحم کنید، به فکر خودتان باشید.»
میگوید حضرت فرمود: "إنما أشکو بثی و حزنی إلی الله." «من غصههایم را پیش خدا شکایت میکنم از این مصیبتهایی که سر ما آمد.» بعد فرمود: "إنی لم أذکر مصرع بنی فاطمة إلا خنقتن عبرة لذلک." «من هر وقت یاد بچههای فاطمه میافتم، یاد پدرم میافتم، یاد این خانواده میافتم، در کربلا با اینها چه کردند، بغض گلویم را میگیرد. هر وقت یاد فرزندان فاطمه میافتم، اشکم جاری میشود.»
یک راوی دیگر به امام سجاد (علیه السلام) عرض کرد: «آقا، چقدر گریه میکنید؟ بس است دیگر! آنقدر خودتان را اذیت نکنید. تمام نشد غصهی شما؟» میگوید حضرت به من فرمود: "ویلک!" «این حرفها چیست میزنی؟ یعقوب پیغمبر یک دانه پسرش از جلو چشمش دور شد، آن هم تازه زنده بود. فقط چند سالی ازش دور شد. آنقدر گریه کرد در فراق یوسف، قرآن گفته نابینا شد یعقوب. نکشتند یوسف را، فقط دور شده ازش. فقط ابن واحد!» یک پسرش از جلوش دور شد. "و أنا رأیت أبی و جماعة أهل بیتی یذبحون حولی." «من چی بگویم؟ هم پدرم را دیدم، هم ۱۸ نفر از خانوادهام را دیدم که جلو چشمم سر میبریدند.» لعنت الله علی القوم الظالمین. "و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون."
خدایا، به فضل و کرمت در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنیناش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، ذیالحقوق، ارحام، ملتمسین، سالکین را سر سفرهی بابرکت امام سجاد مهمان بفرما. شب اول قبر امام سجاد به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و جنایتکارانش را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. رزمندگان اسلام را غلبه و فتح و نصرت نصیبشان بفرما. بیماران اسلام را عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجتمندان و گرفتاران عالم اسلام را به فضل و کرمت در امرشان گشایش ایجاد بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانی برایمان رقم بزن. نبی و آله. رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
در حال بارگذاری نظرات...