دلسوز

جلسه چهارم : ماعون و رحمت؛ مرز میان دین‌داری و بی‌دینی

00:59:09
101

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

*مروری بر تفسیر سوره ماعون، با محوریت تاثیر ظاهرگرایی دینی، در تمایز بین ایمان واقعی و تکذیب دین.[2:00]

*به استناد آیات و روایات، چه نمازی مایه لعن و نفرین انسان در قیامت است؟[9:00]

*هشدار! نماز بی‌اثر، دلِ قساوت‌زده و بخل، نشانه های تکذیب دین و ایمان نمایشی ست.[23:00]

*حکایت سخاوت و کرامت امام صادق علیه السلام در اطعام مساکین، ترسیم جلوه‌های عملی ایمان واقعی.[37:00]

*توبه حر و اثر رحمت واسعه امام حسین علیه‌السلام، در احیای دلهای خشکیده!

*روضه عطش؛ مرثیه حسین تشنه و جگر سوخته و لبهای ترک خورده و..آب فرات و وحوش سیراب..![43:15]

متن جلسه

هوش مصنوعی :

اللهم صلّ على محمد و آل محمد
و لعنة الله على القوم الظالمین، من الآن إلى قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری و احلل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی
در سوره مبارکه ماعون خداوند می‌فرماید:
«أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ؟»
آیا دیدی آن‌کس را که دین را تکذیب می‌کند؟
«تکذیب» در برابر «تصدیق» است. یعنی اگر کسی دین را باور نکرد، انکار کرده است. مؤمن، آن‌کسی است که تصدیق می‌کند، می‌پذیرد، ایمان می‌آورد. پس اگر در ظاهر ادعای ایمان کند اما در باطن و رفتار، نشانی از تصدیق نباشد، واقعاً مؤمن نیست، بلکه تکذیب‌کننده دین است.
این «دین» که در آیه آمده، به چه معناست؟ برخی گفته‌اند مقصود، روز جزا است. برخی هم گفته‌اند منظور، همین دین اسلام است. مرحوم علامه طباطبایی در المیزان احتمال داده‌اند که هر دو معنا درست است: هم قیامت و حساب و کتاب را تکذیب می‌کنند، و هم دین خدا را.
قرآن نشانه‌های این تکذیب را بیان می‌کند.
نخست می‌فرماید:
«فَذَٰلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ»
او کسی است که یتیم را می‌راند، تحقیر می‌کند، از خود می‌تاراند. این‌گونه فرد، نمی‌تواند مدعی دین‌داری باشد.
علامه طباطبایی این نکته زیبا را می‌فرماید که:
اگر این شخص واقعاً قیامت را باور داشت، از آن می‌ترسید؛ و اگر می‌ترسید، به این یتیم رحم می‌کرد.
پس رحمت داشتن نسبت به خلق، ریشه در باور به قیامت و معاد دارد.
پیش‌تر گفتیم: «رحمت»، هم صفت خداوند نسبت به ماست و هم باید صفت ما نسبت به دیگران باشد.
وقتی به دین عمل می‌کنیم، دو رحمت شامل حالمان می‌شود:
«یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ»
یکی رحمتِ خودمان است که در رفتارمان با دیگران جاری می‌شود و به جامعه می‌رسد؛ و یکی رحمتِ جامعه است که به خود ما بازمی‌گردد.
یعنی حال فرد خوب می‌شود، حال جامعه هم خوب می‌شود، و دوباره حال فرد بهتر می‌شود.
این می‌شود دو بهره از رحمت.
نشانه دوم تکذیب‌کنندگان دین این است:
«وَلَا یَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْکِینِ»
نه تنها خودش غذای مسکین را نمی‌دهد، بلکه دیگران را هم به اطعام تشویق نمی‌کند.
خیلی جالب است؛ قرآن نمی‌فرماید «لا یُطعِمُ»، یعنی اطعام نمی‌کند؛
بلکه می‌فرماید: «لا یحضُّ»؛ یعنی دیگران را هم ترغیب نمی‌کند.
علامه طباطبایی می‌فرماید:
اگر فرموده بود «لا یُطعِمُ»، شاید می‌گفتیم دستش خالی است.
اما وقتی حتی تشویق هم نمی‌کند، یعنی در دلش هیچ دغدغه‌ای برای فقرا ندارد، حتی در حد کلام.
در حالی که تشویق کردن هزینه‌ای ندارد.
شاید پول نداشته باشی، اما می‌توانی دیگران را ترغیب کنی، واسطه شوی، معرفی کنی.
این هم نوعی خرج کردن است؛ گاهی باید از آبرو خرج کرد.
در روایات داریم که آبروی مؤمن متعلق به خودش نیست؛ نعمت خداست و امانت الهی است.
حق نداریم به آبروی خودمان لطمه بزنیم، همان‌طور که دیگران هم چنین حقی ندارند.
اما در عین حال، جاهایی هست که باید از آبرو خرج کرد؛ مثلاً برای کمک به یک نیازمند.
درخواست بکنی، معرفی بکنی، واسطه شوی، نه اینکه بترسی نکند بگویند «فلانی زیاد حرف می‌زند»، یا «زیاد برای مردم دلسوزی می‌کند».
آبرو برای همین‌ جاهاست.
سپس قرآن می‌فرماید:
«فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ»
ویل، از شدیدترین تعابیر تهدید در قرآن است.
نماز ستون دین است؛ اما همین نماز می‌تواند بی‌اثر باشد، اگر مابقی ارکان دین از بین رفته باشد.
اگر دینِ فرد فقط در همین نماز ظاهری خلاصه شده باشد، دیگر این نماز ستون دین نخواهد بود.

نماز ستون دین است، اما فقط برای کسی که دین دارد.
وقتی سایر اجزای دین را کنار گذاشتی، این ستون هم دیگر کارایی ندارد.
اگر تمام خیمه دین فرو ریخته باشد، این یک ستونِ تنها چه کاری از دستش برمی‌آید؟
اصلاً اگر نماز، واقعاً نماز باشد، همه ستون‌های دیگر دین را هم سر پا نگه می‌دارد.
به همین دلیل است که خداوند می‌فرماید:
«إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ»
یعنی نماز انسان را از زشتی و منکر بازمی‌دارد.
ما گاهی خیال می‌کنیم این آیه فقط یک معنا دارد: اینکه اگر نماز بخوانی، دیگر سمت گناه نمی‌روی.
اما واقعاً خود نماز، به‌صورت یک حقیقت عینی، نهی می‌کند؛ خودش جلو گناه را می‌گیرد.
روایتی از امام صادق علیه‌السلام داریم که مضمونش این است:
در قیامت، اعمال انسان شکل پیدا می‌کنند، صورت پیدا می‌کنند، سخن می‌گویند.
مثلاً سوره‌هایی از قرآن با شخص مؤمن حرف می‌زنند، سلام می‌کنند، می‌گویند: «ما با تو بودیم، یادت هست؟»
اگر انسان آن‌ها را رها کرده باشد، آن سوره‌ها هم او را رها می‌کنند.
در همان روایت آمده است:
فردی به امام گفت: آقا! واقعاً نماز هم حرف می‌زند؟
امام صادق لبخند زدند و فرمودند:
«رحم اللهُ ضعفاءَ شیعتنا، یقبلون منّا ولو لم یفهموا.»
خدا رحمت کند شیعیان ضعیف ما را که سخن ما را می‌پذیرند، حتی اگر معنایش را دقیق درک نکنند.
نماز، یک حقیقت ملکوتی دارد.
نمازی که با حضور قلب و آداب کامل خوانده می‌شود، قوی و نورانی است.
این نماز، همراه انسان می‌ماند، از او محافظت می‌کند.
وقتی در موقعیت گناه قرار می‌گیرد، این نماز مثل دستی بر شانه‌اش می‌زند و می‌گوید:
«برادر! نکن، ما با هم چنین قراری نداشتیم.»
این همان معنای «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ» است.
نماز، مانع می‌شود؛ خودش مانع می‌شود؛ خودش نهی می‌کند.
اما اگر دیدی کسی نماز می‌خواند، اما در رفتارش رحمت نیست، با یتیم بدرفتاری می‌کند، به مسکین کمک نمی‌کند، صله‌رحم ندارد،
باید بپرسی این چه نمازی است؟
نمازش مشکل دارد.
نماز اول وقت، در صف اول، اما بی‌اثر!
نمازی که نه عقل تولید می‌کند، نه رحمت.
یعنی ستون دین از کار افتاده است.
یکی از دوستان می‌گفت:
فلانی طوری نمازهای اول وقتش را می‌خواند که همیشه در خیابان است!
انگار مقید است فقط اول وقت در حال عبور باشد، نه اینکه اول وقت نماز بخواند.
قرآن می‌فرماید:
«الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ»
نه اینکه نماز نمی‌خوانند، بلکه نسبت به آن سهل‌انگارند، بی‌تفاوت‌اند.
سستی نسبت به وقت نماز، مکان نماز، کیفیت نماز، توجه در نماز…
اما نسبت به غذا این‌طور نیستند!
برای شام شب برنامه‌ریزی دارند، اما برای قنوت نماز نه!
اهتمام به نماز، یعنی از پیش تدارک دیدن:
کجا نماز بخوانم؟ چه بخوانم؟ چه دعایی در قنوت بخوانم؟ با چه حالی؟
همت، نشانه ایمان است.
در مقابل، آن‌کس که نسبت به نماز «ساهون» است،
عملاً نشان داده که دینداری‌اش جدی نیست؛
دینداری‌اش واقعی نیست؛
«فیلم» است، «اداست»؛ و قرآن می‌فرماید:
«الَّذِینَ هُمْ یُرَاؤُونَ»
ریا می‌کنند.
ادای دین‌داری درمی‌آورند، اما ایمان در دلشان رسوخ نکرده.
در حالی‌که ایمان باید در جان بنشیند و آثارش در رفتار دیده شود.
در غیر این صورت، دین‌داری‌اش تقلیدی و نمایشی است.
خیرش به خودش نمی‌رسد، به دیگران هم نمی‌رسد.

و اما ویژگی آخر این افراد در پایان سوره ماعون:
«وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ»
یعنی «ماعون» را منع می‌کنند.
خب، ماعون چیست؟
تفاسیر مختلفی آمده است، ولی ترجمه ساده و جمع‌بندی‌شده آن می‌شود:
«چیزهای کوچک، دم‌دستی، کار راه‌انداز.»
چیزهایی که خرجی ندارد، اما خیرش به دیگران می‌رسد؛ کمک‌های ساده، قرض دادن وسایل اولیه، یا حتی لطفی در حد یک کبریت یا یک سیم رابط!
مثلاً کنار آتش نشسته‌اند، کتری دارند، کبریت دارند، آب دارند، چای دارند.
یکی از چادر بغل می‌آید می‌گوید: داداش! کبریت داری؟
نه اینکه بی‌ادبانه یا سوءاستفاده‌گرانه، فقط می‌خواهد چای درست کند.
اما طرف یا قایم می‌کند، یا بهانه‌ای می‌آورد که مثلاً «روش ارزن ریختم»!
یا مثلاً سر موضوعی پیش پا افتاده، می‌گوید: «جا پارک جلو خونه‌مونه، حق نداری اونجا بایستی!»
در حالی که جای پارک متعلق به همه است، نه به دیوار خانه.
این منع از ماعون است.
یا یک کابل برق ازت می‌خواهند برای چند دقیقه، اما نمی‌دهی.
یا حتی حاضر نیستی برای پخش کردن چای در موکب، شیلنگ آبت را چند دقیقه‌ای در اختیارشان بگذاری!
این‌ها همان نمونه‌های امروزی منع ماعون است.
و جالب است: در این آیه، قرآن نفرموده که «به مؤمنین» دریغ می‌کنند.
بلکه اشاره‌ای کلی دارد؛ یعنی چه به مؤمن، چه به غیر مؤمن،
چه به شیعه، چه به غیر شیعه،
چه مسلمان، چه حتی بی‌دین…
هرکس باشد، اگر در حد یک کار ساده می‌توانی کمکی بکنی، و عمداً دریغ کنی، در زمره‌ی «وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ» قرار می‌گیری.
در روایتی از امام صادق علیه‌السلام آمده است که شبی باران می‌بارید.
ایشان از خانه بیرون آمدند و به سمت «ذُله بنی ساعده» رفتند؛ جایی شبیه به کمپ کارتن‌خواب‌ها در مدینه.
کیسه‌ای از نان همراهشان بود. در مسیر، یکی از همراهان دید چیزی از دست امام افتاد، خواست بلند کند.
حضرت فرمودند: «خودم اولی‌ترم به برداشتن آن.»
وقتی رسیدند، امام آرام آرام، نان‌ها را زیر بالش افراد خوابیده می‌گذاشتند؛ طوری که از خواب بیدار نشوند.
وقتی برگشتند، آن همراه پرسید:
آقا! این‌ها شیعه بودند؟
حضرت فرمودند:
«اگر شیعه بودند، کنارش آرد و نمک هم می‌گذاشتم. ولی این‌ها شیعه نبودند. اما گرسنه‌اند، و من وظیفه دارم سیرشان کنم.»
سپس فرمودند:
«خدا برای هر چیزی نگهبانی قرار داده، اما برای صدقه، خودش متولی است. خداوند صدقه را خودش تحویل می‌گیرد.»
این منطق اهل بیت علیهم‌السلام است.
کمک‌کردن به دیگران حتی در حد چیزهای دم‌دستی.
و نه‌فقط به شیعه، نه‌فقط به مسلمان؛ بلکه به هر انسانی.
از آن‌طرف نگاه کنیم، امروز بچه‌های مظلوم غزه را ببینید.
از ما چیزی نمی‌خواهند جز حمایت لفظی!
ولی گاهی حتی همین هم ازشان دریغ می‌شود!
واقعا با خودمان فکر کنیم:
اگر بچه‌ای از آن‌ها، تکه‌کلامش این باشد که:
«یا حسین!»
یا جوانی در آن منطقه بگوید:
«ما از امام حسین علیه‌السلام یاد گرفتیم که مقاومت کنیم»
آیا باز هم می‌خواهیم بگوییم: «نه، اینا دشمن اهل بیت‌اند»؟!
وقتی در روایات داریم که اگر کسی از ما طلب کمک کرد و در توانمان بود، دریغ نکنیم،
چطور در برابر مظلوم‌ترین مردم زمانه‌مان، بی‌تفاوت باشیم؟

در این منطق اهل‌بیتی، که رحمت را نه در حد کلمات، بلکه در رفتار جاری می‌کند، باید سراغ کربلا برویم؛ سراغ سیدالشهدا علیه‌السلام؛
رحمتِ مجسمِ الهی بر روی زمین.
کاروان امام حسین علیه‌السلام وقتی به کربلا رسید، آب را ذخیره کردند، مشک‌ها را پر کردند.
یکباره سوارانی از دور نمایان شدند. حضرت به زهیر فرمود:
احتمال می‌دهم این‌ها آمده‌اند تا ما را محاصره کنند.
از آن تپه‌ بالا رفتند، آماده‌ی مقابله شدند.
هزار سوار نزدیک شدند؛ فرمانده‌شان حرّ بن یزید ریاحی بود.
قبل از آنکه سخنی بین آن‌ها و امام حسین رد و بدل شود،
قبل از آنکه اعلام کنند آمده‌اند برای محاصره یا جنگ…
امام حسین علیه‌السلام به اصحاب خود فرمودند:
«آب‌هایی که ذخیره کرده‌اید، ببرید و به این‌ها بدهید.»
آنان با سرعت، آب را به دشمن دادند؛
به اسب‌هایشان هم آب دادند؛
حتی سه بار آب پاشیدند روی اسب‌ها که گرمازده شده بودند.
تمام ذخیره‌ی آب‌شان را خرج کردند، پیش از آن‌که بدانند این‌ها آمده‌اند با آن‌ها بجنگند یا گفتگو کنند.
فقط ببینید، این چه امامی‌ست؟
چه وسعتی در رحمت دارد؟
به دشمن، آن‌هم دشمنِ مسلح، در اوج عطش، آب می‌دهد.
نه سؤال می‌کند: مسلمان‌اند یا نه؟
نه می‌پرسد: شیعه‌اند یا نه؟
اصلاً نپرسید: چه نیتی دارید؟
همان‌جا دل حرّ شکست.
او این رحمت را دید.
رحمتی که بی‌حساب جاری شد.
ظهر عاشورا، وقتی دید کاروان حسین محاصره شده، آب را بسته‌اند،
خیمه‌ها در محاصره عطش‌اند…
دل حرّ تاب نیاورد.
رفت نزد عمر سعد، خواست مانع جنگ شود، نشد.
آرام آرام فاصله گرفت، به بهانه اینکه برود اسبش را آب دهد،
از لشکر جدا شد،
تا اینکه یکباره اسب را تازاند، به سوی خیمه‌های امام حسین علیه‌السلام.
وقتی رسید، فریاد زد:
«جعلنی الله فداک یا ابن رسول‌الله! من همان کسی هستم که جلوی راهت را گرفتم؛
من همانم که نگذاشتم جلوتر بیایی…
گمان نمی‌کردم این قوم، کار را با تو به اینجا بکشانند…
آیا برای من توبه‌ای هست؟!»
امام حسین علیه‌السلام، رحمت‌الله الواسعه، فرمودند:
«نعم، یتوب‌الله علیک. خدا تو را می‌بخشد.»
فرمود:
«اسمت چیست؟»
گفت: حرّ.
حضرت لبخند زدند و فرمودند:
«أنت الحرّ، کما سمّتک أمّک… تو آزادی، همان‌گونه که مادرت نامت را گذاشت.»
و دعایش کرد:
«سَیَرْحَمُکَ الله… خداوند تو را رحمت کند.»
چه معامله‌ای کرد حرّ…
با یک دل‌سوزی، تمام تاریخ را خرید؛
رحمت خدا را خرید؛
یک جمله از حسین گرفت و جاودانه شد.
در واپسین لحظات، وقتی حرّ در میدان جنگ مبارزه کرد، شمشیر زد، زخمی شد، افتاد…
فریاد زد: یا اباعبدالله…
امام حسین علیه‌السلام خودش را به او رساند.
فرمود:
«أنت الحرّ فی الدنیا و الآخرة…»
تو آزاد شدی، در دنیا و آخرت.
اما دل حرّ هنوز بی‌قرار بود…
اشاره کرد به خیمه‌ها،
به کودکان، به اهل حرم…
گفت:
«این‌ها از آب محروم‌اند! یهود و نصاری از فرات می‌نوشند، اما دختران فاطمه تشنه‌اند!
سگ‌ها و خوک‌ها در این آب غلط می‌زنند، اما پسر پیغمبر از یک جرعه محروم است…!»
بله… این همان حسین است که روز اول، به همه‌شان آب داد، حتی به دشمن،
اما ظهر عاشورا، خودش و فرزندانش از آب محروم شدند.
امشب یاد کنیم از آن لب‌های خشکیده،
یاد کنیم از صدای حسین که در گودال، آرام زمزمه می‌کرد:
«العطش… العطش…»
یاد لبان ترک‌خورده‌اش،
زبان خشک‌شده‌اش،
و قلب سوخته‌اش…
آه، تشنگی حسین را هیچ‌کس جز خدا درک نمی‌کند…
مادرش زهرا سلام‌الله علیها وقتی به یاد کربلا می‌افتاد، می‌گفت:
«قتلوا ولدی عطشاناً…»
پسرم را تشنه کشتند…
امشب دل‌ها بسوزد برای عطش حسین…
اشک بریزیم برای آن صدایی که از گودال می‌آمد:
«أنا عطشان…»

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00