برخی نکات مطرح شده در این جلسه
*نماز و زکاتِ حقیقی یعنی، خشوع در برابر خداوند به جهت ضعفهای خود و ترحم در برابر ضعفهای دیگران.[5:40]
*ترحم افراطی به حیوانات بجای انسان، مصداق جایگزینی ترحم فیک و بدون مبنای دینی، بجای ترحم حقیقی و الهی.[12:19]
*رد پای رحمت و رأفت الهی در همه احکام شرعی، از قصاص تا نماز، از زکات تا ذبح.[14:50]
*روح دین، جاری کردن رحمت خداوند در جامعه است؛ و زکات نماد ترحم و دلسوزی اجتماعی.[21:30]
*حساب و کتاب سختگیرانه خدا، جزای سختگیری انسان است در تعامل با مردم![26:00]
*به تعبیر امیرالمؤمنین علیهالسلام، زکات نه فقط یک واجب مالی، بلکه پلیست برای عبور از غضب الهی.[37:00]
*هزینه کردن مال، آبرو، ترحم کردن و بخشیدن، مصادیق زکات است و موجب خاموشی خشم خداوند.[40:00]
*کربلا تجلی جلوه های ناب عشق، ایثار و رحمت نسبت به یکدیگر...[44:30]
متن جلسه
هوش مصنوعی :
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد، و على آله الطیبین الطاهرین، و لعنة الله على القوم الظالمین من الآن إلى قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری، و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در جلسات گذشته عرض شد که واژه «رحمت» همان واژه آشنای فارسیِ «ترحّم» است، که ترجمه روانتر آن میشود «دلسوزی». «رحیم» یعنی آنکه دلسوز است؛ یعنی دلش نسبت به دیگران میسوزد.
ترحّم، آن واکنشی است که انسان وقتی با ضعف یا نقص یا مشکلی مواجه میشود، بهواسطه عاطفه و احساس درونی از خود بروز میدهد. مثلاً وقتی کسی میبیند یک پیرزن کنار خیابان افتاده و نمیتواند بلند شود، یا نابینایی قادر به عبور از خیابان نیست، یا یک فرد معلول با ویلچر میخواهد از پلهای بالا برود و محل عبوری برای او تعبیه نشده، آن حسی که در انسان برانگیخته میشود، همان ترحّم یا دلسوزی است.
پس دلسوزی و ترحّم آن احساسی است که در برابر ضعفها، نقصها، کمبودها و رنجهای دیگران بروز پیدا میکند.
ما دو نوع ضعف و نقص داریم: یکی ضعفها و ناتوانیهایی که در درون خودمان وجود دارد، و دیگری آنچه در بیرون و در اطرافمان و در وجود دیگران یا حتی موجودات و طبیعت دیده میشود.
در درون خود، ما انسانها ضعفهایی داریم. مثلاً در برابر بیماری ناتوانیم، نمیتوانیم خودمان را همیشه سالم نگه داریم، نمیتوانیم خودمان را زنده نگه داریم، نمیتوانیم همیشه سیر باشیم؛ گرسنه میشویم، تشنه میشویم، خوابمان میگیرد، مریض میشویم. اینها همه ضعف است.
اما آنکه خواب به او راه ندارد، آنکه نمیمیرد، آنکه گرسنه نمیشود، خداست: «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ»، «حَیٌّ لَا یَمُوتُ»، «یُطْعِمُ وَلَا یُطْعَمُ».
ما در برابر هر یک از این ضعفها، باید متوجه شویم آنکه این ضعفها را برطرف میکند، فقط خداوند است. من ضعیفم، او تواناست. من جاهلم، او عالم است. من ناتوانم، او قادر است.
اگر به نقص خود توجه کنم و این توجه منجر به توجه به قدرت و رحمت خدا شود، آنگاه رحمت الهی بر من جاری میشود. من، با توجه به فقر و کمبودم، در واقع از خدا درخواست رحمت میکنم، و خدا نیز رحمتش را بر من نازل میکند.
این نکته بسیار لطیف و عمیق است: در رابطه با خدا، زمانی که انسان به ضعف و ناتوانی خود توجه میکند، باب رحمت الهی گشوده میشود. در رابطه با دیگران نیز وقتی انسان به ضعفها و مشکلات دیگران توجه کند و در برابر آن دلسوزی و ترحّم بورزد، همانگونه که رحمت خدا نسبت به او جاری میشود، رحمت او نیز نسبت به دیگران جاری میگردد.
در نتیجه، انسان در دو مسیر صاحب بهره از رحمت میشود: یکی دریافت رحمت از خداوند و دیگری عطای رحمت به دیگران. این همان تعبیر زیبای قرآنی است: «یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ».
«یقیمون الصلاه» یعنی نماز را به پا میدارند، که همان رابطه انسان با خداست. «یؤتون الزکاه» یعنی زکات میدهند، که تجلی رابطه انسان با مردم و توجه به نیازهای دیگران است. نماز، اظهار نیاز و ضعف در پیشگاه خداست؛ گدایی رحمت است. انسان در نماز با همه وجودش خم میشود، به خاک میافتد، ضعف و فقر خود را به درگاه پروردگار عرضه میدارد.
هرچه توجه انسان در نماز به ضعف و نیازش بیشتر باشد، حضور قلب بیشتری هم پیدا میکند. این همان راه رسیدن به خشوع در نماز است. انسان باید بداند که ندارد، که کم دارد، که محتاج است. آن وقت نماز برایش رنگ دیگری پیدا میکند.
تجربه کردهایم: وقتی با دردی یا گرفتاریای مشغول نماز میشویم، حال نمازمان فرق دارد. اگر نمازخانههای بیمارستانها را دیده باشید، آنجا نمازها جنس دیگری دارند. کسانی که آنجا نماز میخوانند، دلشان شکسته، نگرانند، عزیزشان در اتاق عمل است، یا کودکیشان در دستگاه تنفس. نمازشان پر از ناله، اشک، زاری، فریاد و نجوای جان است.
اما این نماز همان نماز همیشگی است: تکبیر، رکوع، سجود... چرا حال نماز فرق کرده؟ چون حال دل آدم فرق کرده. چون چشمش به ضعف و ناتوانی خود افتاده. فهمیده دیگر از دست خودش کاری برنمیآید. اگر خوب دقت کنیم، در واقع همیشه همینطور است. ما حتی شبها خودمان را نمیتوانیم بخوابانیم، صبحها هم خودمان را نمیتوانیم بیدار کنیم.
تصادفهایی که در جادهها رخ میدهد، اغلب به خاطر همین است. طرف میگوید فقط ده کیلومتر دیگر مانده تا برسم، اما همان ده دقیقه خوابش میبرد و واژگون میشود. یعنی نهایت تلاشش را میکند بیدار بماند، اما نمیتواند.
همه اینها نشانه ضعف ماست، نشانه ناتوانیمان. توجه به این ضعفها ما را به خشوع و فروتنی میرساند. و این همان چیزی است که خدا در نماز از ما میخواهد: «الذین هم فی صلاتهم خاشعون». نه اینکه مثل آنهایی باشیم که «فی صلاتهم ساهون»؛ که بیتوجهاند، نه به ضعف خود، نه به نیاز دیگران.
قرآن در سوره مائده از کسانی سخن میگوید که دین را تکذیب میکنند، و ویژگیهایی برایشان برمیشمارد: به یتیم کاری ندارند، به مسکین توجهی ندارند، نماز را سبک میشمارند، و حتی زکات نمیدهند. همه اینها برمیگردد به یک چیز: بیتوجهی به ضعف. نه ضعف خود را میبیند، نه ضعف دیگران را.
وقتی انسان به ضعف خود توجه نکند، از «فویل للمصلین» درمیآید. و اگر به نیاز و ضعف دیگران بیتوجه باشد، گرفتار «الذین یمنعون الماعون» میشود. اما آنکه هم به خود و هم به دیگران توجه دارد، «یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه» میشود. دین، روی این دو رکن استوار است.
حتی مناسک حج نیز ترکیبی از همین دو است: نماز و زکات. در حج باید مال خرج کنی، تا برسد به مرحله محرم شدن. احرام هم شبیه تکبیرهالاحرام نماز است. نمازت هم با سلام تمام میشود و از احرام درمیآیی. طواف و اعمال دیگر نیز شبیه احکام نماز است. همه اینها ترکیب نماز و زکات است. یعنی رابطه با خدا و رابطه با خلق.
نماز، توجه به ضعف خود است؛ زکات، توجه به ضعف دیگران. این میشود ترحّم. اما گاهی این ترحّمها، به تعبیر امروزیها، فیک است، جعلی است، دروغین است.
مثلاً بعضی میگویند: «گوسفندها را نکشید، گناه دارند!» شعارهایی مانند «نه به عید قربان» میدهند. یعنی چه؟ گوسفند نکش؟ پس باید برویم علف بخوریم؟ این گوسفندی که قربانی میشود، مخصوصاً در عید قربان، برای این نیست که همهاش را کباب کنیم و تا هفته بعد بخوریم. این گوسفند را قربانی میکنند برای اطعام؛ برای اینکه گوشت به دست فقرا برسد.
آنکه دستور داده این کار را بکنیم، از همه مهربانتر و دلسوزتر بوده است. خدا فرموده قربانی کن تا رحمت به فقرا برسد. این گوسفند برای همین خلق شده. کمال گوسفند همین است. گوسفندی که در راه خدا قربانی میشود، به اوج کمال خودش میرسد.
اینکه کسی بگوید «نه، گوسفند را نکشیم» ولی بگذارد فقرا از گرسنگی بمیرند، این نه عقل است، نه رحم. این ضدّرحمت است. اما نامش را گذاشتهاند «ترحّم بر گوسفندان».
از این دست ترحّمهای دروغین زیاد داریم. مثلاً سگش را میبرد پارک و روی تاب مینشاند، ولی اگر بچهای بگوید «من هم میخواهم تاب بخورم»، میگوید «ببرش یه پارک دیگه». عقل چنین آدمی همینقدر کار میکند.
قرآن میگوید مشکل اینها بیدینی است: «أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ». آدمی که دیندار باشد، رحمت در وجودش جاری میشود. دین یعنی جریان یافتن رحمت. آنکه به دستور دین گوش کند، هم در ارتباط با خدا، و هم در ارتباط با مردم، مشمول رحمت میشود.
خدای متعال فرموده: «من رحمان و رحیمم. حالا میخواهم این رحمت را به همه برسانم. چه کنم؟ دین را میفرستم، تا با قوانینش، رحمت را به تمام دنیا جاری کند». دین، همان جدولکشی رحمت خداست. هر کس بخواهد رحمت را خارج از این مسیر جاری کند، دروغ میگوید. این خیانت به رحمت خداست. این، خود بیرحمی است.
خداوند در قرآن میفرماید: «السارق و السارقة فاقطعوا أیدیهما...»؛ زناکار را حد بزن، دزد را دست قطع کن. بعد میفرماید: «وَلَا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ»؛ در دین خدا، رأفت بیجا نکن. یعنی نگو «آخی، جوان است، گناه دارد». خداوند خودش رحیم و رؤوف است، اما این دستور را داده؛ چون به صلاح جامعه است. به فکر نسلهای آینده است. اگر این حدود اجرا نشود، نسل، خانواده، اقتصاد، عاطفه و همهچیز نابود میشود.
نمونهای از اجرای حدود الهی را در ماجرای زنی در زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله میبینیم. زنی نزد پیامبر آمد و گفت: یا رسولالله! مرا پاک کن، من گناه کردهام. حضرت با رحمت فراوان فرمود: شاید فقط تماس بدنی بوده؟ زن گفت: نه، من زنا کردهام. چند بار اقرار کرد. حضرت تأیید کردند که با چند بار اقرار، حد بر او واجب میشود.
او را نفرستادند فوراً مجازات کنند؛ بلکه فرستادند تا معلوم شود باردار است یا نه. بعد از مدتی آمد و گفت: بله، باردارم. فرمودند: برو زایمان کن. بازگشت. فرمودند: دو سال شیر بده. رفت و برگشت. حالا باید کسی تکفل کودک را به عهده بگیرد. یکی از حاضران گفت: من بزرگش میکنم. آنگاه حد اجرا شد. پیامبر، خودشان بر او نماز خواندند و او را دفن کردند.
این زن پاک شد؛ خدا او را بخشید. اما توجه کنید: خدا کریمتر از آن است که بندهاش را دوبار عقوبت کند؛ ولی نباید این مسئله با تساهل در گناه و ترک اجرای حدود اشتباه گرفته شود. این زن، خود پیگیر بود. بارها برگشت، اقرار کرد، ثابت کرد که اهل ندامت و توبه است.
از طرف دیگر، آنجا که کار به اجرای حد رسید، دیگر با عاطفه و دلسوزی احساسی نمیتوان مانع شد. وقتی حد به نقطه اجرا رسید، حتی پیامبر خدا نیز بر اساس رحمت واقعی و حکمت الهی آن را جاری کردند. چرا؟ چون از همه مهربانتر، خداست؛ و خدا دستور داده است.
رحمت یعنی اجرای دقیق و حسابشدهی دین. حتی قصابی و ذبح حیوان هم در این دین با رعایت رحمت طراحی شده. مثلاً کسی که مدام حیوان ذبح میکند، دلش قسی میشود. برای همین، در روایات داریم که بهتر است این شغل دائمیِ یک نفر نباشد، بلکه بین افراد تقسیم شود.
همه دین خدا، بالا و پایینش، رحمت است. نماز، جلب رحمت خدا در رابطه با خالق است. زکات، جاری ساختن رحمت خدا در رابطه با خلق.
وقتی انسانی در جامعه ضعف و کمبودی میبیند، باید رحم کند. این ترحم اسمش در قرآن میشود زکات. هر جا که تو چیزی داری و دیگری ندارد، تو باید رحمتت را جاری کنی. مثلاً اگر ماشینی داری و چند صندلی خالی داری، و در اربعین عدهای میخواهند به مرز مهران بروند، باید آنها را سوار کنی. این میشود زکاتِ جا. در روایت آمده؛ اگرچه در ظاهر قرآن نیامده، ولی همان واژه «زکات» همه اینها را در بر میگیرد.
ما گاهی از زیر این زکاتها هم درمیرویم. مثلاً میدانیم فلانی دارد تا همان مقصد میرود، اما به کسی نمیگوییم. خدا که خبر دارد، ولی آن بنده خدا نمیداند. این یعنی مضیّق بودن دل، یعنی ترحّمی که به عمل نرسیده. روایت داریم که کسی که زکات نمیدهد، نماز او هم پذیرفته نمیشود.
شما میروی نماز بخوانی، میگویی خدایا من محتاجم، گرفتارم، تو مرا دریاب. اما همان تو، به بندگان خدا رحم نکردی، رحمتت را نرساندی. حالا چطور توقع داری خدا به تو رحمت برساند؟
در روایت آمده: «یخافون سوء الحساب»؛ مؤمنان از حسابکشی سخت خدا در قیامت میترسند. یکی از مصادیق سوء حساب همین است: کسانی که با دیگران با سختگیری برخورد کردهاند، خدا هم در قیامت مو را از ماستشان میکشد.
کارگر آمده کاشیکاری کرده، یکتکه لب کاشی پریده، میخواهی پنجاه تومان از حقالزحمهاش کم کنی. سخت میگیری، دقت وسواسگونهات را عادلانه میدانی. اما همین سختگیریات باعث میشود دعایت بالا نرود. هرچه نماز جعفر طیار بخوانی، جواب نمیگیری. چون در تعامل با خلق، رحم نکردی.
در روایت آمده: «ارحم تُرحم»؛ رحم کن تا رحم شوم. ساده بگیر تا بر تو آسان بگیرم. این معارف فوقالعاده است.
خدا به کسی بچه داده، حالا میگوید: «نه من پسر میخواستم، پسر هم تپل میخواستم، تپل هم سفید میخواستم!» انگار خدا باید مثل کارخانه سفارشیسازی کند. کوتاه بیا، راضی باش. بعد همین آدم، میرود حرم امام رضا، یک صلوات میفرستد، یک دعای استغاثه میخواند، و انتظار دارد همهچیز حل شود.
خدا با همان معیاری که تو با دیگران رفتار کردی، با تو رفتار میکند. اگر در اداره، مدرسه، خانه، زندگی، سخت گرفتی، خدا هم با تو سخت میگیرد. بچهای اگر «ن» را درست ننوشته، نیم نمره کم کردی. حالا خودت توقع داری خدا اشتباه تو را ندیده بگیرد؟!
روایت داریم: بچهای نقاشیاش را آورد پیش امام حسن علیهالسلام و گفت: «قشنگ است؟» امیرالمؤمنین علیهالسلام ایستاده بودند و به امام حسن فرمودند: حسن جان! خوب دقت کن، نظری که میدهی، خدا روز قیامت از تو سؤال میکند. چرا گفتی قشنگ بود؟ چرا گفتی قشنگ نبود؟ چرا گفتی «یکم» قشنگ بود؟!
اگر در زندگیات رحم نداری، رحمت هم نمیبینی. یکی از مصادیقش همین است: مستأجرت گرفتار است، اجارهخانه ندارد، رحم کن، خدا هم رحم میکند. اگر نه، آنجا هم کسی به تو رحم نخواهد کرد.
بعضی وقتها آدم صحنههایی میبیند که دلش میسوزد؛ اما نه برای آن مظلوم، بلکه برای قساوتی که در وجود خودش ریشه دوانده. مثلاً سوار ماشین دربست شدی، مسیر طولانی، کرایه کلان، طرف بهظاهر محترمانه میگوید: حاجآقا، لطفاً پیاده شوید، کاری پیش آمده. تو پیاده میشوی، اما میبینی پنج نفر دیگر را سوار میکند و از هرکدام پنجاه تومان بیشتر میگیرد. فقط برای همان پنجاه تومان تو را پیاده کرده!
بعد، در بیابان، در تاریکی، توسل میکنی، دعا میکنی، جواب نمیگیری. طرف دیگر، حدیث کسا را قشنگتر میخواند، اما تو دلش را شکستی. آنجا بود که خدا جواب دعا را از تو گرفت.
روایت داریم: با کمترین عمل، بیشترین برکت را میتوان دید؛ اگر رحمت و سادگی در رفتار باشد. گاهی کاری برای کسی انجام میدهی که خودش هم نمیفهمد چه شد، اما مشکلش حل میشود. مثل تعمیرکاری که پیچ شل یک ماشین را محکم میکند، بدون اینکه مزد بگیرد، و آن صاحب ماشین نمیفهمد چه شد، اما از یک خسارت بزرگ نجات پیدا میکند. خدا هم همینطور با تو رفتار میکند؛ مشکلت را جایی حل میکند که حتی نمیفهمی چگونه.
این میشود رحمت متقابل؛ رحماء بینهم. زکات یعنی همین: رساندن رحمت به دیگران.
ماعون یعنی امکانات ساده و ابتدایی. مصداقش گسترده است. مثلاً زکات ماشینت آن است که کسی را تا مرز مهران برسانی. زکات جایت این است که سه صندلی خالی را به نیازمندانی که دنبال ماشیناند، بدهی. این را در روایت داریم، گرچه در متن قرآن بهصراحت نیامده، اما واژه «زکات» در معارف اسلامی بسیار وسیعتر از آن است که صرفاً به مال اطلاق شود.
گاهی حتی حاضری کسی را ببری، اما به بقیه نمیگویی، چون میترسی توقع ایجاد شود یا هزینهات بالا برود. اما باید بدانیم زکات گاهی خیلی ساده است؛ فقط اطلاع دادن، فقط راهدادن.
روایت داریم: کسی که زکات نمیدهد، نمازش هم قبول نمیشود. یعنی رابطهات با خلق که مشکل دارد، رابطهات با خدا هم ناقص میشود. چون نماز محل درخواست رحمت است، اما اگر خودت رحمت ندادی، چگونه میخواهی از خدا دریافت کنی؟
یکی از مصادیق مهم زکات، «زکات آبرو» است؛ یعنی اگر کسی وجههای، اعتباری، نفوذی یا احترام اجتماعی دارد، باید این آبرو را برای کمک به دیگران خرج کند. اگر کسی نیاز به کمک دارد و تو میتوانی با یک معرفی، با یک وساطت، گرهای از کارش باز کنی، این میشود زکات آبرو.
فرض کنید کسی نزد تو میآید و میگوید: حاجآقا، پول ندارم تا به شهرستان بروم، به یک بلیت نیاز دارم. تو ممکن است خودت پول نداشته باشی، اما کسی در اطرافت هست که دارد. اگر تو فقط یک جمله بگویی و از او بخواهی، با آبروی خودت، آن فرد نیازمند به کمک میرسد. اگر این کار را نکنی، اگر آن آبرو را خرج نکنی، به تعبیر روایات، «غضب خدا» را به جان میخری.
در روایت آمده: «الشفاعه زکات الجاه»؛ شفاعت کردن، زکات جاه و مقام است. مثلاً کسی را میشناسی که دختر خوب یا پسر خوبی دارد و دنبال ازدواج است. اگر این دو خانواده به هم میخورند، اخلاق و شرایطشان مناسب است، تو موظفی که معرفی کنی. اما بعضیها میگویند: نه، ما معرفی کنیم، اگر بد در بیاید، بعداً ما را نفرین میکنند!
میگویند: «به ما چه». اما اگر خوب دربیاید، میگویند: کار خودمان بود. اگر بد دربیاید، میگویند: تقصیر فلانی بود! پس راه راحتتر چیست؟ اصلاً وارد نشو! ولی خدا هم همین را به تو میگوید: «تو به بقیه رحم نکردی، من هم به تو رحم نمیکنم».
در قرآن زیاد آمده: «فاذکرونی اذکرکم»، «اوفوا بعهدی اوف بعهدکم»، «ارحم تُرحم». یعنی «اول تو». تو راه بیا، تو رحم کن، تو عهدت را نگه دار، تو به یاد من باش، تا من هم به یاد تو باشم. تو اگر برای هیچکس کاری نکردی، توقع نداشته باش که من هم کاری برای تو بکنم.
مصداقهای رحم کردن و نکردن بسیار گسترده است. انشاءالله در جلسات آینده بیشتر دربارهاش صحبت میکنم.
و حالا بیایید آرامآرام وارد روضه شویم...
ادامه و پایان در پیام بعدی…
پایان ویراستاری متن جلسه پنجم «دلسوز: حضرت رحمت» – بخش روضه
کربلا، یک جامعهی کامل است؛ نمونهای تکرارنشدنی از انسانهایی که همهشان اهل دلسوزیاند، اهل فداکاریاند، اهل ترحّماند. امام حسین علیهالسلام و یارانش، یک جماعت خاصاند. علامه طباطبایی در المیزان میفرمایند: در تاریخ هیچ جامعهای را نمیشناسیم که در آن نفاق نباشد، جز جامعه یاران امام حسین در کربلا. همهشان خالصاند، اهل اخلاص و وفا.
بیایید ببینیم یکی از جلوههای ترحم را در این جامعه. یک پسربچه ده یا یازدهساله، در کاروان امام حسین است؛ فرزند امام حسن مجتبی، یتیم، مظلوم، عاشق.
ظهر عاشورا، وقتی که امام علیهالسلام از خیمهها وداع کرده و به میدان رفته، وقتی که یارانش شهید شدهاند و حضرت تنها مانده، دشمن محاصرهاش کرده، این کودک صدای مظلومیت عمو را میشنود. عبدالله بن حسن، از میان خیمهها بیرون میدود. «و هو غلام لم یُراهَق»؛ هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. کودکانه، اما با غیرت و عشق، از میان خیمهها میدوید تا به میدان برسد، خود را به عموی مظلومش برساند.
حضرت زینب علیهاالسلام چندبار او را نگه میدارد، چون دلش نمیخواهد کودک یتیم، کشته شود. اما امام حسین علیهالسلام که در قتلگاه افتاده، چشمش به این کودک میافتد. در آن اوج غربت، دلش به حال این کودک میسوزد، میفرماید: «احبسیه یا اختی»، خواهرم! بچه را نگه دار، نگذار بیاید.
رحمت امام حسین را ببینید که در گودال قتلگاه، نگران کودک یتیم است. و حالا ببینید رحمت کودک را نسبت به امام حسین: میخواهد زکات دهد، به اندازهی توانش. از دست عمه رها میشود، فریاد میزند: «والله لا افارق عمی»؛ به خدا قسم از عموی خود جدا نمیشوم!
خود را به میدان میرساند، درست در لحظهای که دشمن، شمشیر را برای فرود آوردن بر بدن امام بالا برده بود. کودک، بیسپر، بیشمشیر، دستش را سپر میکند. شمشیر بر دستش فرود میآید، دستش قطع میشود و به پوست آویزان میماند. خود را در آغوش عمو میاندازد.
این است زکاتِ کودکِ عاشق. این است جامعهی کربلا: همهشان رحیماند، فداییاند، عاشقاند.
اللهم ارزقنا کربلا.