معناشناسی «امام» در نحو و قرآن
تفاوت «خَلف» و «خُلف» در کلام عرب
نقش خلیفه در مفاهیم قرآنی
تحلیل دقیق واژۀ «وراء» و مصادیقش
کاربرد نحوی واژۀ «بین» در آیات الهی
رمز اختلاف درباره مزار حضرت زینب
نگاه تفسیری به داستان مصر در قرآن
پیوند ادب عربی با معارف قرآنی
بررسی مفعولفیه در نحو قرآنی
نگاهی عرفانی به واژگان مکانی قرآن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در مورد واژۀ «امام» فرمودند که: «امام» در قرآن داریم: «لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ» در سوره قیامت. نکتۀ خوبی بود. «اِمام» هم بهمعنای پیشرو است، از مادۀ «اَمَّ» بهمعنای توجه، قصد. «اَُمَّ»، «اُمّی»، اینها همه به همین معناست که حالا چون این زیاد تکرار شده، نکتهاش را زیاد گفتیم. دیگر یادآوری: «یُعَمِّمُ» و «اُمَّة» هم داریم، «اُمَّ» در برابر... میشود.
کلمۀ بعدی «خَلَفَ»: «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِم خَلْفٌ». ما یک «خَلَف» داریم، یک «خُلْف» داریم. «خَلَف» (شایسته)، «خُلْف» (ناشایست). میگویند فرزند «خَلَف»، فرزند ناخلف را میگویند «خُلْف». گفتند برخی گفتند... بله، استاد که خدا رحمتشان کند، نشد که از ایشان بپرسیم؛ ولی شاید خیلی تفاوتی بین این دو تا نبود. «یَخْلُف»، بوی بد دهان را میگویند «اِخْتِلاف» و اینها. که میگویند «اِخْتِلاف» یعنی چه؟ از مادۀ افتعال. یکی یک چیزی بگوید، «خَلْفَش» کسی چیز دیگر بگوید. اختلاف، اختلاف بهمعنای درگیری نیست. «مختلف الملائکة»؛ با ملائکه کتککاری میکنند؟ ملائکه رفتوآمد دارند. «خلف»، بعدِ «خلف» میآیند و میروند. ملائکه، فارسی دگرگونی، تعارض و اینها. معمولاً در فارسی میگویند «اِخْتِلاَف»؛ با «اِخْتِلاَف» (تفاوت) فرق دارد. «اِخْتِلاَف» (تفاوت) یعنی خلافِ آن هست. یکخورده حالا... باید قبول کرد با اِغماض. دخترِ فیلم فارسی اُنس دارد. اختلاف در عقیده و نظر و فکر و طریقه. یک چیز بگوید، بعدش «خَلْفَش» کسی چیز دیگر بگوید. «خلف» در برابر «قدام». اختلاف کردن سر سجده و ... برنمیگردد در زیارت جامعه، محل اختلاف اسم مکان، مکان اختلاف. لابد بطونی دارد که باز شاید بشود مبیِّن توضیحدهندۀ محل خلیفةالملائکه باشم. خلیفهای که ملائکه و... شروع کنند کجاست؟ بین اینهاست.
«قدام» و «استقبال» یعنی آنچه که بر سِرِ چیزی باشد. چیزی که پشت چیزی میشود «خلفش»؛ چه زمانی، چه مکانی. «خلیفه» هم همین است؛ کسی که بهجای «مستخلفعنه» بیاید بنشیند، پشت او باشد. «خَلْفَم» که همین است. «کُت ودع»: چی پشتکن به بعدش؟ «خلف» در برابر «ما بینَ یَدَیه»؛ «بینَ یَدَیه و خَلْفَهُ» چندین بار در قرآن آمده. سوره رعد آیه ۱۱: «مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ». ۱۱ رعد ۱۱. «بینَ یَدَی» با «خلف» رودررو هم. بقره ۲۵۵: «يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ». یاسین ۹: «وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا». بقره ۶۶: «نَكَالًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا». «خَلْف» ایشان گفته که مفهوم مصدری و اسمی با هم تویش هست. هم اسم، هم مصدر.
«خَلْف»، «خُلْف» صفت بهمعنای ذاتی که متصف است به اینکه متأخر است. مشخص. خیلی مثبت-منفیاش هم، «خَلْف» به سکون، «یُسْتَعْمَلُ فِی الْأَشْرَارِ وَالْخُلْفِ الْأَخْيَارِ». ایشان هم اشاره کرد؛ «خُلْف» در مورد اشرار میگویند. «خَلْف» را در مورد اخیار. ایشان میگوید که: «لَعَلَّهُ هَذَا الْمِعْنَى يَرْجِعُ»؛ این را دیگران گفتند. شاید بهخاطر همین بود که حالا خیلی ایشان نظر خودش شاید نباشد. «خلیفه» هم که صفت، ناخلف یعنی همان «خُلْف». «إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ». السلام علیک یا خلیفة الله. بیعرض و نقل شده که نماز جمعه آیتالله اراکی سال ۴۰ قائل به وجوب نماز جمعه بودند؛ وجوب تعیینی. و هرجا هم که باشند، در نماز جمعه شرکت میکنند؛ چه دماوند باشند، بلااستثنا شرکت. بله، همیشه. شاگردشاگردانشان محسوب بشود. امام جمعه آنجا سال چهلوخردهای در مسجد امام نماز جمعه میخوانده. این جمله «السلام علیک یا باب الله» آیتالله جوادی وقتی شنیدند، آنقدر گریه کردند که از حال رفتند.
«یا باب الله». «باب الله»، الله اسم جامع کمال است، استغراق فراگیری کامل در کمالات و صفات کمالیه در او مستغرق است. «باب الله» یعنی «خلیفة الله». یعنی هر آنچه که الله دارد، در «خلف» او (خلیفه او) هم دارد. خلیفه، حالا «باب» اگر بشود، هر آنچه که از الله میخواهی، تو هم داشته باشی، از این خلیفه و این «باب» میتوانی تو هم داشته باشی. موش بابالله منصوره. بهخاطر خلیفه و خلائف. جمعش «خلفا» هم میآید و «غیرمصرف» هم هست. «خلف»، «خلفه»، «خلفه»، «خواف». اختلاف خیلی طول کشید. مطلب طول کشید. حاشیه بده.
حالا خود همین «خلف». سوره یونس آیه ۹۲: «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً». «ما بينَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا». سوره مریم آیه ۶۴. «خَلْفَنَا» چرا منصوب است؟ «بینَ أَيْدِينَا» چرا منصوب است؟ «لِمَنْ خَلْفَكَ خَلْفَكَ» دوباره منصوب. گاهی هم با «مِن» مجرور میشود: «لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ». «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ» (رعد ۱۱، فصلت ۴۲). «خلاف» هم همینطور. دو بار در قرآن آمده. آن هم یعنی در جهت، در مکانی مخالف. مکانی «خلف» در جهت و مکانی خلاف. اسراء ۷۶: «إِذًا لَّا يُخَالِفُونَكَ إِلَّا قَلِيلًا». «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ». کسی اینجا «خِلافَت» مفعولٌفیهِ، مفعولٌبه. «بِمَقْعَدِهِمْ». بله، نشستن ایشان در جهتی خلاف. «الخلاف» مال شیخ طوسی است. جفتش؛ نه، آن «خلاف رسول» مفعولٌبه. «مَقعَد»؛ «مَقعَد» یعنی نشستن ایشان، خلاف رسول الله.
کلمۀ بعدی: «وَراءَ». «وَراءَ» معنای پیشرو داشتیم که جملات پشت ندارد. خبری نه. «ماوَرایَ» در بالاتر از او. در ما ازایی نداریم. فراتر از او چیزی نیست. بالاتَرَش خبری نیست. ظرف مکان غیرمتصرف. سوره بقره آیه ۱۰۱: «نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ». پرت کردند «وَراءَ ظُهُورِشَان». ورای پشتشان یعنی هم پشت، هم یکجا باشد که بعداً دستشان خواستند برگردند، دستشان بهش نرسد و دور از دسترس نباشد. «وَراءَ ظُهُورِهِم» (بقره ۱۸۷)، «تَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ» (انعام ۹۴). گاهی هم با «مِن» میآید: «مِن وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَىٰ مِن مَّاءٍ صَدِيدٍ» (ابراهیم ۱۶). از ورای آن یعنی فراتر از آن. آلوورا را گفتیم. «وَراءَ» بهمعنای پوشیده هم برایم میآید که معنای پوشیدن، توریه و اینها بحث شد. جایی که پوشیده است، مکانی که پوشیده است، از دور از دسترس. از ورای آن. حالا خدا برای همچین جایی دیگر وراء فلان جهنم. خوب، تفاوت دور از دسترس باشد.
خوب، «بین» هم که عرض کردیم اینطور است: بقره ۶۶: «فَجَعَلْنَاهَا نَكَالًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا». «بین» هم مفعولٌفیه، هم ظرف. واجبالاضافه است. زمانی میآید، مکانی میآید. مضافالیه تثنیه باشد، میتواند عطف بشود. دوعیتی باشد، ثنویّتی (دوگانگی) را باشد. به اینکه میآید. ردهدوی باشد. «بین» فلان و فلان نسبی است. بقره ۱۰۲: «بَیَّنَ بینَ از بَیِّنَة، بَینونة». یک چیزی وقتی فاصله میشود، بینونت. «بیان» هم که میگویند یعنی شما یک حرفی بزن که فاصله بیفتد بین حق و باطل. حرف روشن میشود. حالا «بین» میآید یک چیزی را «بینون» جدایی میکند. بین ۱۰۲: «فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ». بین مرد و زنش.
«با واو» عطف شده باشد. سوره بقره ۲۲۴: «وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ». ماجرای آن که «لا الهَ» را شنیده بود. «لا الهَ» گفتیم. «وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ» (بقره ۲۲۴). ایمپاتکمان قبلی منتظر بعدیش هستم. کی؟ بقره ۲۸۵: «لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ». در خطبۀ شقشقیه تعبیر دهن امیرالمومنین: «أَرْتَبِعُ بَيْنَ أُصُولٍ بِيَدٍ جَزَّاءٍ أَوْ أَصْبِرُ عَلَىٰ تَخْوِيفٍ أُمِّيٍّ». من در شرایطی قرار گرفتم که مخیّر شدم بین اینکه با دست بریده حمله کنم یا بر این شرایط سخت صبر کنم. بین این دو تا حالت گیر کردم. «بِيَدٍ جَزَّاءٍ» (دست بریده). با دست بریده حمله کنم. یک طرفش حذف، نه خود آن رسول. چون اطراف فراوانی دارد، «احد» میشود بین تکتک اینها. بین آحاد رسلش. بین تکتک رسل.
خوب، اینجا صاحب منهاج، معمای خویی، خویی ثابت منهاج البراعه منهاج البلاغه؟ نخای نگاهی؟. ایشان گفته که «او» بهمعنای «واو» است. بین این یا فلان، بین این و فلان. عطف که عطف است دیگر. «او» هم عطف. عطف باید با «واو» باشد. «کلوک و تا» هم یا این یا آن. بین این یا آن. امانت الجمعه، نمیشود جفتش با «او». دوباره به اسماء اشاره و اینها هم اضافه شده. بقره ۶۸: «إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَّا فَارِضٌ وَلَا بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَٰلِكَ». نه پیر باشد، نه جوان. عنوانی بین آن باشد. در جوانی. «کن نثار دوست جان رووان بین ذالک». را یکی از اساتید عهد تعارف کردم، فرمود که مولوی میگوید: «مشک را بر تن مزن، بر جان بمان، مشک چیست جز نام پاک ذوالجلال؟» خلاصه این اشعار اینجوری. «در زمین دیگری خانه مکن، کار خود کن، کار بیگانه مکن. کیست بیگانه؟ تن خاکی کز برای اوست غمناکی»! اینها اشعار ماندگار مولوی بینظیر است. تفسیری خودش تفسیر است، تفسیر قرآن است. بعید نیست. خیلی معارف قرآن تویش است. علامه جعفری که چند جلد شد؟ ۲۷ جلد شد! مثنوی علامه یک جاهایی به مولوی میتوپد. خوابش را دیدم با مولوی نشسته بود روی نیمکت. حالا اختلاف ما باورمان نمیآید. حالا شاید برخی اساتید خیلی بحث چالشی، یک جاهایی میرود بهسمت بیغرض؛ این آدمهایی را که در بطن حق بودند و در مقابل حق وایسادند، اصلاً دیگر سختم نیست طرف بیاید حضرت علی را شرحشرحه بکند، بعد مقابل حضرت علی هم مثلاً کسی دیگر را قبول کند. چهجوری آن موقع؟ «فی قلوبهم مرض». دل وقتی میرود سمت یکی دیگر. حالا استدلال هم ولی تشیع و تسنن و اینها اصلش به آیتالله جوادی. آن بخشی که تقیه ندارد، بخش اصول. ما در اصول از محیالدین، خلاف تشیع، سراغ امهات اعتقادات شیعه که مثل جبر و اختیار، قالب اختیار شده، قضا و قدر، چهوچه. امهات اینها را قبول دارد. خوب، اصلاً در اینها تغییر ندارد. بقیه جاها تقیه دارد. لذا اینها را وقتی طرف قائل است، حالا ما چهکاری داریم که شیعه بوده، سنی بوده؟ چهدخلی به ما؟ این همه حضرات از شعرای دیگر، شعر نقل کردند. در خود همین خطبه شما میبینید که حضرت آخر شب میکند به شعر میپردازد، از کی است که یادم هست آن طرف یکی از شعرای بزرگ جاهلیت بود. حضرت یک شعر از او خود نقل کرد. فرزدق مگر کی بوده؟ فرزدق آنقدر اشعار جاهلی (کمر به پایین) ظاهراً اهل این کارها هم بوده؛ ولی حالا یک جایی محبتش به امام سجاد میجوشد، روبهروی هشام وایمیایستد، میگوید: «تو نمیشناسی! در و دیوار میشناسندش. به درک که نمیشناسی!» شروع میکند شعر گفتن. عالم به سجده افتاده.
دربارۀ «شریک فرض». خوب، چهدخلی دارد؟ بگویم آقا شیعه نبود. حرف قشنگ است، حرفش حق است. حکمت. حالا برخی بزرگان کتاب دست میگرفتند، ملک میگفته بگذار زمین. مثنوی بحث دیگری است. آن مال آن بزرگ بوده، مال ما نبود. «و بشر عباد.» اول عبد باش. نبض «فریفو» را که خواندیم. «بین» را هم که گفتیم. برخی از مکانها گاهی بدون حرف جر میآید و مستقیم منصوب میشود. «سلام علیکم و رحمة الله». مثل «مسجد»: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ» (فتح ۲۷). مثل «محراب»: «كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا» (آل عمران ۳۷). «محراب» یعنی چه؟ محل حرب. خیلی لطیف. محل با کی قرار است بجنگیم؟ «وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ» (یوسف ۳۶). از «سجن» مفعولٌفیه. «ادْخُلُوا مِصْرَ» (یوسف ۹۹). توضیح این مثالها چی بود؟ اینها اسم مکان است؛ ولی چون با حرف جر نیامده، خودش مستقیم مفعولٌفیه شده و منصوب. «ادْخُلُوا مِصْرَ» داریم. «اهْبِطُوا مِصْرًا» داریم. آها! نکتهتان گنده. «مِصْرَ» با «مِصْرًا» چه تفاوتی دارد؟
آها! علم است. خبری که حضرت زینب را تبعید کردند، یزید گفت ایشان را تبعید کنید به مصر. حالا واسه همین، دو تا اختلاف مصر. دو تا معنا دارد. یکی کشور مصر، یکی اطراف شهر (روستای اطراف شهر) را هم میگویند مصر. دهاتهای اطراف شهر. لذا این تبعید حضرت زینب به مصر بوده؛ یعنی حاشیۀ دمشق، یا به مصر بوده؟ کما زعم... و شاید هم همچین رفت و آمدی نباشد. کشور مصر نظر تاریخیاش. ولی خب حالا قرائن و ادلهای هم هست که همین شام را تقویت میکند. میگویند امام زمان مثلاً به فلان آقا فرمودند که حرم عمهام زینب. قابل توجیه است. همان حرمی که از عمهام زینب میپندارید، حرم پرواز. خیلی در دلالتش اینها تام نیست؛ ضمن اینکه اصلاً اصل اینها، اینجور تشرفاتی، خیلی حجت نمیتواند باشد.
این هم سرّ عجیبی است. خیلی عجیب است. یک وقت یکی از اساتید... یک چیزی میگفتند که تعجب میکنم که چطور آنقدر حضرت زینب شخصیتشان پنهان است. بعد من یکی دو تا شاهد گفتم. میشود گفت باریکالله، باریکالله، باریکالله. گفتم که مثلاً در دورۀ امام هادی طرف آمد ادعا کرد که من زینبم. شنیدی دیگر؟ معروف است. از چند تا امام نقل شده، هم از امام رضا نقل شده، هم از امام هادی. طرف گفت که من نمیدانم نطفی نطفه چیچی بودم و بچۀ چیچی بودم و عمرم چیچی بوده، جاودانه بودم و فلان. من زینب دختر امیرالمومنین. نقلی که امام رضا بهش فرمودند که بیا شیر تو را ببیند، میخوری یا نمیخوری؟ حمام هادی. خود شما چی که حضرت وارد قفسۀ شیرها شده، همه شیرها سجده کردند به پای حضرت. دختر گوشت سادات، بر سهبا حرام. اگر سیدی، یک وقتی امتحان کنید. ببریم تست کنیم. تو ادعای سید بودن و ترسیدی. اگر سیدی، خوب. عرض کنم که حالا نکتهاش عجیب است. خوب، کسی نبود اینجا وقتی که روشن شد که او زینب نیست. یکی بپرسد که خوب آقا، این همه اختلاف در مورد قبر او، در مورد هیچ اطلاعاتی هم از حضرت زینب تقریباً نداریم. در حد صفر. در حد یکی دو تا نقل تاریخی تا اینجا کار برسد که امکلثوم با زینب مشتبه بشود، بگویم دو تا فرزند بوده. بعد... بعداً بیایند تحقیق بکنند، زحمت بکشند. یکی بوده. آنقدر دیگر امر خلیط باشد، قروقاطی تو هم باشد. یکی نپرسید. یک دستی در کار بوده. به نظر من یک تصرف تکوینی بوده در عالم که ذهنها را منصرف کند از طرف حضرت زینب سلام الله علیها. کسی سؤال نکند، کسی نپرسد، کسی نیاید زیارت. نمیرفته قبر کجاست. حالا این اختلاف از آن موقع نبوده. از کی اختلاف شکل گرفته؟ صداهای آخر است که یک دفعه مشتبه شد مزارش. میشود معقوله؟ مردم نمیرفتند زیارت حضرت زینب؟ آن هم حضرت زینب. امامزاده معمولی.
در مورد حضرت معصومه اختلافی نیست. چهقدر مگر فاصله بوده بین حضرت زینب و حضرت معصومه؟ در این ۱۰۰ سال یک دفعه تحول صورت گرفت. مردم اهل زیارت شدند. اینهایی که اینجا بودند، ارتباط با ائمه داشتند، این مزار را احترام میکردند. کسی نمیرفته سراغ قبر حضرت زینب زیارت بکند، بعد میرفتند همه یکجا میرفتند. خیلی اینها، سالها، مسائل عجیبی تاریخی که حل نشده. یک دستی دیگر. حالا شاید سرش این است که آخرالزمان، یک عدهای با همین عناوین بیایند و بروند از شام دفاع بکنند و جال اسلحه روشن بود. انگیزه نبود برای دفاع از شام و مدافعین حرم. و بعد بخواهد یک جبهه این شکلی، یک جبهه دفاعی بینالمللی شکل بگیرد از پاکستان و افغانستان و ایران و لبنان، عربستان و کشورهای مختلف عراق. نوک حالا شیعیانی که دور هم جمع شدند بهعنوان دفاع از حرم حضرت زینب. اصلش یک دسته خلاصه در کار.
خلاصه مصر با مصر تفاوتشان، «مِصْرَ» علم بود. «مِصْرًا» نکرِه. «اهْبِطُوا مِصْرًا». «ادْخُلُوا مِصْرَ» هم علم، هم تنوین اسم میشود. غیر مصروف: «لَقَد عَلَی الْبَلَدِ الْمَعْرُوفِ اِمْتَنَعَتْ مِنَ الصَّرْفِ کَمَا فِی ﴿ادْخُلُوا مِصْرَ﴾ أَيِ الْبَلَدَ الَّذِی کَانَ یَحْکُمُهُ فِرْعَوْنُ. عَلَی أَيِّ بَلَدٍ نُسَافِرُ. اهْبِطُوا مِصْرًا قِیلَ فِی تَفْسِیرِهِ ادْخُلُوا أَيَّ بَلَدٍ فَيَکُونُ نَصْبُ «مِصْرًا» عَلَی الْمَفْعُولِيَّهِ.» کار مفعول، مفعولٌبه، مفعولٌفیه. «ادْخُلُوا مِصْرَ»، «ادْخُلُوا» در مثل «أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ» (آلعمران ۱۴۲). اسکان «أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ» (بقره ۳۵). نام منصوب. نظر حافظه که حالا یا مفعولٌبه یا مفعولٌفیه. بله، داخل شوید. یعنی این ماده دخول به آن صورت بگیرد روی مسجد، روی مصر. بله، بله. مرز باریکی دارد. جان؟ بله، داخل چه چیزی را؟ دخل کجا؟ میگوید رفت. اصل، اصل جمله را امام باقر فرمود: «عَلَی الْعَرَبِيِّ الْمُبِينِ. لَا تَبِيِّنُ الْأَلْسُنَ وَلَا تَبِيِّنُ الْأَلْسُنُ.» عربی زبانی است که همۀ زبانها را پوشش میدهد. واقعاً همین است. عربی، عربی. «ادْخُلُوا مِصْرَ» را ما الان آن فهمی که از عربی داریم، نمیتوانیم فارسی بگوییم: «داخل شوید مصر را». ولی عربیاش، آن کسی که مأنوس با عبارت است، سریع میگیرد منظور چیست. میخواهد فارسی بشود. نمیدانم بگویم الان مصر. «داخل شوید در مصر»، «داخل شوید مصر را». تفاوت اینها با هم انجام میشود. حالا باید دید که میشود واقعاً اینها را همه را همهجا پیاده کرد، خیلی روشن است یا نه.
خوب، در مفعولٌفیه هم اصل این است که ذکر بشود؛ ولی گاهی عاملش میتواند حذف بشود. عاملش عامل. مثل اینکه بپرسید از یک وقت «صَلَّیْتَ»؟ جواب بدهد: «چی؟ اول الوقت»! خوب، صاحبش آمد. بله، «آلْانَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ» یعنی «آمَنْتُ الْآنَ». «الْآنَ» باید بشود «الْآنَ وَقَدْ عُصِيَ». خوب، این هم از این. یک بحث کوچک دیگری در مورد حذف عامل مفعولٌفیه داریم. و انشاءالله اگر بشود، فردا این بحث را تمامش کنیم. دیگر کتاب مفعولٌفیه را. الان الفلام گرفت. بله، بله. اطلاق همان ذکر نشدن. نوع امروز یک بحث سیثانیهای در حلقه. تو بحث باید همین بحث اصولیاش بشود که اطلاق یعنی ذکر. یعنی خصوصیت اطلاق لحاظ بشود. خصوصیت قید لحاظ نشود. مشهور به این است که خصوصیاتی لحاظ نشود تا بشود اسلام. یا اصلاً اطلاق مال ادبیات است. یک چیز جلو. دیگر حیثیتی باشد از ابعاد مختلف. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...