آغاز بررسی مفعولمعه در نحو قرآنی
تفاوت عطف و معیت در زبان عربی
«واو معیت» و نقش آن در آیات قرآن
تحلیل «تبوّءوا الدار و الایمان» در نحو
روایت امام علی درباره فخر و انسان
مثالهای زیبا از همراهی در احادیث
کاربردهای نحوی واژه «واو» در معنا
نگاهی به ظرافتهای علم نحو عربی
مفعولمعه؛ معنای «با» در نحو قرآنی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. خب بحث جدیدی را، در واقع بحث پایانی مانده، مفاعیل را آغاز میکنیم. مفعول مَعَه.
حالا در قرآن که تقریباً آقایان قائل به اینند که ما مفعول مَعَه نداریم. در قرآن به کار نرفته. حالا در روایات و اینها، نهج البلاغه و اینها شاید جاهایی مفعول مَعَه به منسوبی که بعد از واو میآید به معنای "مَعَه" (همراه) آمده باشد. این واو مثل واو عطف است، ولی استعمال اسم، بعد از او منصوب است. عدمِ چیزی که صلاحیت دارد معطوفعلیه باشد، قبلش در اعراب یا معنا، آنها را به این سمت برده که فتحه بدهند. یعنی عطف هست، ولی چیزی به چیزی عطف نیست.
مثلاً اینجا چیست؟ «فَسِرْ وَ مُختارَکَ». مرد و آنکه اختیار کرده. خب این «عَطْفِش مَرَدَّ» با مختار، عطف خیلی معنا نمیدهد. لذا اینجا واو، واو «مَعِیَّت» (همراهی) است. واو را به معنای میگیرند و اون هم نصب میدهند.
خب سوره یونس، آیه ۷۱: «...وَ أَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ...». جمع کنید امرتان را و شرکایتان را. اینجا گفتند که درست نیست که شرکاء عطف بر «أَمْر» باشد، چون «اجماع» به معنای تصمیم عمل است و تعلق نمیگیرد به ذوات. پس واو برای مَعِیَّت است نه عطف. معنای آن میشود که: «اَجْمَعُوا اَمْرَکُمْ مَعَ شُرَکاءِکُمْ». شما با شرکاتون امر خودتان را جمع کنید. آنجا به "رفع" (ضمه) شرکاء خوانده، یعنی «أَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ»، عطف کرده بر ضمیر جمع و معنا را ثلاثیه (سه حرفی) کرده. واو برای عطف «اَجْمَعُوا» ثلاثی (سه حرفی) «اجماع» نیست بلکه ثلاثی مزید است. جنب شوید نه، جمع کنید. جمع شوید، امر تعلق «اِجْمَعُوا» به ذوات. کالفعل، «جَمَعَ». جمع شوید امرتان را و خودتان.
حالا «جمع شوید» خیلی برای عطف تغلیظش این است: «وَادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ». در مورد مفعول معه مشکلات آن زیاد است. خیلی سفت کسی نداریم که در قرآن گفته باشد این مفعول معه است و لاغیر. مشکلی است که دارد، ولی در هر صورت متمم فارسی میخواهد بشود. "با" فلان، معنای "باو" دارد. مشکلش این است که عطف نمیشود، برای عَطَوْفی (عطفِ واوی) ندارد. ولی معنای "با"ی (همراهی) دارد. «خودت و فلان»، اون «خودت و فلان» اگر ما واو مفعول معه داشته باشیم که خب خودش در اولویت است.
حالا در روایات هست. گاهی آیه دوم حشر ۹: «و الدار والایمان من قبلهم یحبون من هاجر الیهم». «تَبَوَّءوا الدَّارَ وَ الْایمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ». توقع «اَخَذُوا مَکانًا» برای سکنا پیدا کردن. این معنا مناسبت با «دار» دارد، مناسبت با «ایمان» ندارد. «تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَ الْایمانَ». جا پیدا کردن خانهها و ایمان را چه معنایی میدهد؟ جا پیدا کردن خانهها را به همراه ایمان. به همراه "با"، "مَعِیَّت". به همراه واو برای مَعِیَّت نه عطف. معنای آن این است: کسانی که، کسانی که گزیدند همراه ایمان. در کلاس کوچکتر شده، همراه اینکه مؤمنم هستم. و آنها انصارند که ایمان آوردند به رسول الله و اِسکانی (ساکن شدنی) که بزرگ شد. و اسکان کردم، و ساکن شدم در مدینه.
مراد به ایمان یعنی «تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَ اِتَّقَوُا الْایمانَ» یا «اِخْتارُوا الْایمانَ» یا «اَخْلَصُوا الْایمانَ». یک فعل مناسب با خودش در تقدیر گرفتند. جمله، جمله شد از باب اینکه، از باب «أَلْقِظْها طَبْنًا طَبْنًا بارِدًا حَتَّى شِبْتَ حَمّالَتُ عَیْناها». بهش علف دادم. علف تب و آب خنک. علفش دادم و آب. علفش دادم به کاه و آب. علف دادم که درست نمیشود که. علف دادم به کاه آبش هم. یعنی علف دادم به همراه آب. این واو را باید چجوری ترجمه کنیم؟ «به همراه». «مرد است به همراه آنچه اختیار کرده و مختار». «مرد است به همراه آنچه اختیار کرد».
روایتی این است: «فَجَمَعَ السَّبَّابَةَ و الْوُسْطَي» (پیغمبر جمع کردند انگشت سبابه و انگشت وسط). اینو میگن سبابه، اینو میگن وسط. من و قیامت اینجوری. قیامت این شکلی است. اینجوری «أَنَا و السَّابِقُ وَ الْفارِسیُّ» اینها با هم مساویند. این دو تا انگشت سبابه را اینجوری میآوردند. میخواستند بگن که انگشت وسطی خلاصه بالاتر، بزرگتر. «أَنَا وَ الْقیامَةُ هاکَذَا» (من و قیامت این شکلیم). کدام قیامت؟ کدام پیغمبر؟ بزرگتر پیغمبر. این کوچکتر «السَّاعَةُ». برعکس. اگر بزرگتر "ساعت" باشد، یعنی پیغمبر اشراف به این ندارد. او اشراف بر پیغمبر دارد. اگر برعکس بشود، یعنی پیغمبر اشراف دارد بر قیامت.
حالا در هر صورت «أَنَا وَ السَّاعَةُ کَهاتَیْنِ». من و این با هم اینجور مبعوث شدیم. یعنی چی؟ از اسرار عجیب و غریب این دو تایش برتری تو اینه. برتری نیست. برابر نبوت. خب چرا باعث؟ «وَ أَنَا وَ السَّاعَةُ». (ما و ساعت با هم مبعوث شدیم). «رِسَالَةٌ وَ سَاعَةٌ». عطف و مفعول معه. «لِأَنَّ الْبَعْثَ لا یَتَعَلَّقُ بِزَمَانٍ». عطف که هست، ولی در باب العطف، مسابقه عطف فقط قبلی صلاحیت ندارد که این ارائه صلاحیت داشته باشد، خلاصه تعلق به زمان بعث تعلق پیدا نمیکند به زمان. مثل بالا که فعل "یه چیزی در تقدیر بگیر" تا وقتی این بشود، او نمیآید. چون اولویت و در تقدیر این در تقدیر ندارد. «بُعِثْتُ أَنَا وَ السَّاعَةُ». من مبعوث شدم و ساعت. به همراه ساعت. یعنی بعث در قیامت، من با بعث ساعت یکیام. کنار همیم. مرادش به این کلام گفتند یعنی اینکه من و قیامت اینجوریم، یعنی دیگه بین من و قیامت فاصله نیست. من پیغمبری بعد از من نمیآید. من و قیامت این شکلیم. ما دیگه به هم چسبیدهایم. منم و بعدش قیامت. خوبی؟ بله.
حدیث بعدی از امیرالمؤمنین: «مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ؟». بچه آدم و فخر کجا؟ اولش نطفه، آخرش جیفه. «لَا یَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لاَ یَدْفَعُ حَدًّا». کسی که خودش، خودش را رزق نمیدهد. کسی که مرگ را از خودش دور نمیکند. اولش نطفه بوده، آخرش جیفه. این با افتخار و فخر و اینها. عطف اقتضا دارد که عتاب متوجه به فخر هم باشد. خب یعنی «مالِ ابْنِ آدَمَ مَعَ الْفَخْرِ» (بچه آدم با فخر چه چیزی دارد؟). چه چیزی برای بچه آدم است همراه فخر. «مال فلان» یعنی اونو به این حرفها چهکار؟ بچه آدمو با فخر چهکار؟
و مانع دیگری هم وجود دارد. دو نوع عطف است و مجرور بدون اعاده جار. «ابْنُ آدَمَ وَ لِلْفَخْرِ» باید باشد. پس دو تا مشکل برای عطف داشتیم. یکی اینکه «مَالِ ابْنِ آدَمَ...» خب حضرت میخواهد بچه آدم را توبیخ کند یا میخواهد خود فخر را توبیخ کند؟ پس خود فخر را که نمیخواهد توبیخ کند. از طرفی اگر قرار باشد عطف باشد، باید حرف جرّی که سر مجرور آمده، سَرِ این یکی هم بیاید. «مالِ ابْنِ آدَمَ و لِلْفَخْرِ» نیامده. دو تا مشکل در عطف داریم. باعث میشود که قول ما تقویت بشود: مفعولٌ مَعَه.
«مَا لِابْنِ آدَمَ وَ لِلْعُجْبِ» آمده. «مَا لِابْنِ آدَمَ وَ لِلْعُجْبِ». یعنی چطور بشود بعد از لام عطف، مجرور باشد. اگر عطف مجرور بر مجرور، «أَوَّلُ نُطْفَةٍ...» معذرت. بچه آدم عجب چهکار؟ اولش بله. اینجا سر اوج (عُجب) آمده. یک نکته خوب به اعتبار تمثیل. انگار حضرت عُجب را یک شخصیت بهش دادند و دارند توبیخش میکنند. در بالایی گفتش که خود فخر را که توبیخ نمیکند. میگوید: «مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ». خب خودش را توبیخ نمیکنند، پس واسه همین این واو، واو مَعِیَّت است. بعد میگوید خب اینجا خودت چرا «اللَّامَ» آمده سر عجب؟ میگوید خب نه، اینجا خدا عجب را توبیخ کرده. حضرت اینجا شخصیت دادند به عجب. همانجور که به دنیا شخصیت دادند، گفتند: «قُلْ لِقِيْرَةٍ» (برو یکی دیگر). مرجع کلام «مَالَکَ یَا ابْنَ آدَمَ تُقَارِبُ الْعُجْبَ»؟ تو را چه به اینکه بخواهی به عجب نزدیک بشوی؟ و «مَالَکَ أَیُّهَا الْعُجْبُ تُقَارِبُ ابْنَ آدَمَ»؟ عجب، تو را چه که بخواهی به بچه آدم نزدیک بشوی؟
و نظیر این دو تا ترکیب در کلام زیاد است. شاعر میگوید: «فَکُونُوا أَنْتُمْ وَ بَنِي أَبِیکُمْ مَكَانَ الْکُلْیَتَیْنِ مِنَ الطِّحَالِ» (شما و بچههای باباتان مثل دو تا کلیه در طحال میمانید). «و بَنِي أَبِیکُمْ چیه؟ آقا معطوفه. عطف که مفعول معه نیست. اینطور نیست. با زنت ساکن شو. میگوید هم خودت ساکن شو هم زنت ساکن شود. حوا هم مأمور بوده به سکون در بهشت. نه اینکه آدم مأمور به سکون بوده با حوا. شما با فلانی برو. یا میگویند شما برو، فلانی هم باید بیاید. جدا جدا برای هر کدام تعلق میگیرد. شمارا دعوت میکنند، کارت دعوت عروسی میدهند، میگویند شما به همراه بانو و خانواده. برای او دعوتنامه جدا میفرستم، دعوتنامه جدا میفرستم. تفاوتش معلوم است دیگر. اگه به او بگویند همراه خانواده. گفت که آقای قرائتی ماجرای عجیب دارد. کمتر نقل شده. من هم گشتم تو این کتابها نقلش کنم، پیدایش نکردم. توی تلویزیونشان گفته بود که در مورد تبلیغ صحبت کرد. گفته بود که آقا اثر، خدا میدهد. بعد گفته بود مثلاً من خیلی آثار خدا را، حرفهایم داده. که حاشیه خدا اثر میدهد به حرف من. داشتم مثلاً یکی آمده بود پیش من، گفتش که من زندگیم را مدیون شما هستم. گفتم برای چی؟ گفتش که من یک روزی تصمیم گرفتم خودکشی کنم. رفتم تو اتاق، طناب دار آویزان کردم، صندلی را گذاشتم. بچههایم مشغول بازی بودند. گفتم صدای تلویزیون را تا ته زیاد کنم که این صدای خرخره من و دست و پا زدنم را نشنوند. که راحت جان. به خودم که آمدم بالا، طناب انداختم گردنم. صدای تلویزیون صدای شما بود: «دنیا که به آخر نرسیده! میخوای خودکشی کنی؟ حالا مگه چی شده؟ این همه پیغمبر و مصیبت، این همه آدمهای دیگه بودن...». اثر را چه کسی داد؟ خدا. بابا اثر اخلاصها. واقعاً اخلاص ایشان... .
یکی دیگر هم میگفتش که یکی دیگر آمد گفت حاج قرائتی از دستت شاکیام. آبرو برای من نگذاشتی. هیچی، ما یک روزی خواستگاری رفته بودیم. بعد بچه کوچک بودیم. برده بودیم برای پسر، مثلاً وقتی خواستگاری رفتیم، نشستیم. و بعد حرفی نداشتیم برای زدن در خواستگاری. گفت تلویزیون روشن کنیم. شب جمعه. خواستگاری ما باید میرفتیم دیگه. حالا بچهها را هم آورد. شماره تلفن گفتی که حالا طرف را دعوت کردند، خودش رفته، بچههایش هم مثل گربه. خدا اثر میدهد. همینجوری. همینجوری خلاصه. وقتی شما برگه بندی دعوتنامه که میبری میشود مفعول معه. جدا جدا بیایند، عطف است. نکتهاش روی این است. بیا بچههاتم مثل گربه دنبالت. حالا اینجا به آدم گفتم خودت برو حوا را هم ببر. یا گفتم هم خودت برو هم حوا برود. عرف کجا؟ بهشت که عرف نداشته. همین آدم بوده و حوا بوده.
مثال بعدی: «یَا فُلَانُ سِرْ وَ الطَّریقَ». یعنی «سِرْ» از طریق باید کنار بزنیم تا بهش برسیم. آن موقع پوشش نبود. خوب یعنی «سِرْ مَعَ الطَّریقِ» نه «خارِجَ الطَّریقِ». اگر طریق مرفوع بشود، بنابراین که عطف به ضمیر باشد، طریق مأمور به سِیْر (رفتن) میشود. یعنی هم خودت سِیْر کن همراه «سِرْ». انتصابی (نصب) تعریفی معنا ندارد که «سِرْ وَ الطَّریقَ». این دیگه بارزترین مثال است برای مفعول معه. یک گوش. بحثی نیست. فلان ضربالمثل هم هست. گاهی تمرین آدمو. «اونی که اختیار کرده مرد، اونی که اختیار کرده». هر کی هر کار دوست دارد بکند. «سَمَرُون». هر کی با اونی که اختیار کرده. آخر پیغمبر رنگ میکردند. تعداد مسلمانها کم بود. میخواست تو چشم دشمنان شاداب و برومند جلوه بکند. الانیا (اکنون) سلام علیکم. الانیا. ناگهان چه زود دیر میشود. الانیا دیگر مشکل ندارند. الان وسعت پیدا کرده. سلام علیکم و رحمة الله. بخوانیم. «سَرُ و». پس این عطف به «اِتّخاذ» عطف بر ضمیر هم، ضمیر مرفوع هم مشکل دارد.
مثال دیگر: «کُلُّ رَجُلٍ وَ بَيْعَتُهُ». یعنی هر کسی با بیع و معنای حرفه. آدم و شغلش. آدم و پول. فارسی آدم و پولش. خب «مَا أَنْتَ وَ الرِّیاسَةَ». «فَلَهَا أَهْلٌ». «مَا أَنْتَ وَ الرِّیاسَةُ». تو را با ریاست چهکار؟ «مَا لِعَلِيٍّ وَ الشَّقاوَةَ». نامه عثمان بن حنیف. علی را با شکمچرانی چهکار؟ همچین تعبیری اینجا وقتی طرف را دارند تحقیر میکنند، تو لیاقت و صلاحیت نداری. اینجوری میگویند: «مَا أَنْتَ». مبتداست و خبرش با لفظ «مَا» آمده. نگفته من «أَنْتَ». «مَا أَنْتَ»، یعنی چیزی نیستی من «رِیاسَةَ». یعنی «لا یَنْبَغِی». اینها را داریم در روایات هم زیاد داریم: «مَا فُلَانٌ وَ فُلَانٌ». فلانی با فلان کار چهکار؟ اسامه و چی چی. اسامه را با کنیز اجارهای. خریده بود، قسطی خرید. قسطی خریده بود. اسامه را با قسطی خریدن چهکار؟ یقین دارد که زنده است که بخواهد قسطها را بدهد. «مَنْ طَلَبَ رِیَاسَةً حَلَکَ الَّا أَجْمَلَهُ اللَّهُ». پس «کیفَ أَنْتَ وَ مُنْکَرٌ وَ نَکِیرٌ»؟ یعنی با اینها چهکار خواهی کرد؟ «هَذَا لَکَ وَ أَبَاکَ». این مال خودت و مال بابات. همان که گفتیم چیچی است در پیش میآید. «وَ أَباکَ». یعنی سهم «لَکَ أَبَاکَ» هم هست دیگر. قشنگ منصوب. هیچ گیری به اعرابش نمیشود.
نکاتی گفتند برای نصب آنچه بعد این واو میآید در کتب نحو. قیود و التزامات و اقوال و اختلافات و حذف و تقدیر. گفتند: «رَفْضُها أَجْدَرُ بِنَا» (رد کردن آنها برای ما شایستهتر است) و «أَحَقُّ بِطُلَّابِ الَّذِي ضَاقَ وَقْتُنَا». خدا به پدرش بیامرزد و زرعم فهم و ادعایش. میگوید طلب وقت ندارم. حالا خودش کتاب چند صفحهای نوشته، ۸۰۰ صفحه کتاب نوشته، طلب وقت ندارد. سه تا امرش را آخر ذکر کرده که انشاءالله در جلسه بعد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...