‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
مطلب آخر از اولین باب از مباحث جدل، بحث از ابزار و ادوات صناعت جدل است. قبلاً عرض شد که از میان مبادی و تصدیقی بدیهی -که حالا شاید بهتر باشد «تصویری» بگوییم و نه «بدیهی»- آنهایی که جدل به آنها تکیه دارد، مسلمات و مشهورات هستند؛ و گفتیم که تا این صنعت حاصل نشود، به کسی مجادل نمیگویند. بحث سر این است که این ملکه چطور حاصل میشود. ملکه این صنعت که خب حالا ممکن است کسی فکر کند خیلی کار راحتی است، شما فقط همینقدر که بلد باشی کَلکَل کنی، همین کفایت میکند برای اینکه تو بحث، بَلَک اینطور نیست. اینها تمرینهای طولانی میخواهند. بنده یکی از کارهایی که معمولاً در جمع طلبهها میکنم، همین کار آموزش جدل عملی است. معمولاً جمع دوستان که هستیم، گهگداری -حالا منابع اقتضا و بعد رفقای طلبه که خب خیلی ادعایشان میشود، بعضیهاشان فکر میکنند که خب اصلاً دیگر در این جنبهها فول هستند و کار لازم نیست و اکثر قریب به اتفاق- یک وقت من روز عید غدیر بود، یکی از درسهای معصوم را رفتیم، درس مثلاً پنجاه، شصت نفر. بیشتر، امروز من میخواهم سنی شوم شما مرا شیعه کن. روز عید غدیر است، دو شبهه انداختیم اینها دیگر گیر کردند. جواب میدادیم، گفتم خب تازه این هم جواب این اشکال بهش وارد است که شما باز همین اشکال را نمیبینید. شبهه بلد باشید بحث بکنید. در دل بحث خود این وارد فضا شدن، گفتگو، صنعتش را نداریم ولی این لازمه؛ یعنی مهارت میخواهد. اینجوری نیستش کسی فکر کند که صرفاً اینکه چهار تا کتاب خواندیم، بلدیم که جواب شبهات چطور بدهیم. این هر وقت بخواهیم بحث کنیم و در جدل بیاییم و اینها، مسئله حل میشود. خب پس این صنعت مثل بقیه صنعتها خیلی تمرین میخواهد، مداومت میخواهد. مگر اجتهاد مثلاً به راحتی به دست میآید؟ مگر طبابت به راحتی حاصل میشود؟ مگر مثلاً در خیاطی آدم روز اول سوزن دستش بگیرد، مسئله حل میشود؟ این هم ابزار و آلاتی دارد که باید تمرین روی آن انجام بشود و انسان مجادل.
صنعت جدل چهار ابزار دارد. اگر انسان بتواند اینها را کسب کند، به ملکه جدل میرسد. اولین اینها این است که انسان در ذهنش انواع مشهورات را بشناسد. در هر بابی، در هر مادهای؛ مواد منطقی، مواد طبیعی، مواد خَلقی؛ در هر فضایی مشهوراتی هست. دیگر شما در طب بدیهیاتی دارید؛ جواب تجربیات شماست یا استقرای تام شماست، محسوسات شماست یا حتی حدسیات شما، همه بدیهی است، گاهی هم بدیهی نیست ولی خب مشهور است؛ یعنی خوب همه اطبا این را میگویند، دلیل علمی برایش پیدا نشده یا از قدیم معروف بوده یا بین مردم معروف است، علت علمی ندارد. بنده اگر میخواهم با یک دکتر مثلاً جدل کنم، باید این مشهورات را شناخت داشته باشم؛ هم هیئتاً هم مادتاً. من در ذهنم باشد برای روز مبادا بتوانم استفاده کنم. مرحوم شیخ اعظم (ره) واقعاً در این جهت، فکر کنم یک وقت هم عرض شد، فوقالعاده است. معنی اشکالاتی را به کسانی میگیرد در مسائلی، به یک جاهایی از حرف طرف گیر میدهد که من میتوانم قسم بخورم خود آن شخص با این دقت، وقتی داشته این حرف را میزده، مد نظرش نبوده که مثلاً وقتی شما سید مرتضی در بحث مسح پا، مثلاً هر وقت یادت افتاد پا را بکش. بعد نشان میآید میگوید مثلاً بیع نباید در ایجاب و قبولش مثلاً فاصله باشد. بر فرض، حالا این کجا تو بحث مسح پا مثلاً یک چیز گفته بوده و اصلاً ذهنش به این طرف نبود. شیخ انصاری میفرماید که مگر شما نگفتی آنجا کسی هر وقت یادش افتاد میتواند مسح پا بکشد؟ چطور آنجا میتوانست فاصله باشد که در عبادات بود، در معاملات که خیلی او بابش در اینجا نمیشود. یقین دارم اگر سید مرتضی بود چشمهایش را اینجوری چهارتا میکرد، شما چطور یادت بود آنجا را؟ چه جوری این را به آنجا تطبیق دادی؟ خودم مثلاً یادم نبود. خیلی وقت بود. قشنگ مشخص است که آن صاحبنظر توجه آنجا این را گفته که اینجا هم بخواهد همانو… حالا الان اینی که عرض کردم دقیق چی نبود، مثالی بود. خیلی وقتها اینها نه تمثیل از این باب نمیشود که یعنی علت نیست. بله یک وقت هست که منصوص الفارقه چون آنجا نص داریم اینجا نداریم باطل. ولی خیلی وقتها اینطور نیست؛ یعنی یک کسی با ارتکاز خودش دارد امری را میفهمد. مسائل هم شبیه هماند. خب چطور ارتباط شما آنجا این را میگوید اینجا نمیگوید؟! اینجاست که جدل میکند. مرحوم (شیخ انصاری) واقعاً فوقالعاده است.
اینی که بنده در درس مکاسبم عرض کردم، مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت عنایتی به خواندن مکاسب در حوزه نداشته. نظر شریفشان بر این بود که کتاب مکاسب آخر فکر شیخ انصاری است. آخر فکر شیخ انصاری در آخر عمر. خب یک فقیهی که این همه سال زحمت کشیده با یک همچین فکر و ایده و ابتکاراتی، آخر محصولاتش را جمع کرده، هرچی دیگر زور داشته زده در فقه شده مکاسب. آخر فکر شیخ اعظم شده اول فکر طلبههایی که تازه میخواهند وارد فضای فقاهت بشوند. خب مصلحت نیست. فهمیده نمیشود، مطالب خیلی سنگین است. واقعاً رنج میبرد. من میبینم بعضی وقتها در بحث مکاسب مضطرب میشود، استرس پیدا میکند که خب من نمیفهمم اینها را، من کمبودی دارم! بابا اینها ته فکر کسی است. مکاسب را بفهمد بیا اینجا، من بهش اجازه اجتهاد بدهم، مجتهد است اگر کسی مکاسب را میفهمد. ته فکر شیخ. آقای بهجت نظرشان به کتابهای دیگر بود. چه لزومی دارد طلبه که پایه هفت است، بیاید به ته فکر شیخ، متن ثقیلی که خیلی درهم بر هم است. از یک جهت فقط ترجیح دارد، آن هم سبک شیخ اعظم. خب سبک شیخ غزال مگر چه ویژگیهایی دارد؟ این مدل جدل را آدم یاد میگیرد. جدل را یاد میگیرد، برهان را یاد میگیرد، شناخت مغالطه را یاد میگیرد؛ یعنی همه اینهایی که ما داریم الان اینجا میخوانیم، آن کارگاه عملیاش در مکاسب است. واقعاً فوقالعاده است.
شیخ انصاری (ره) بله اولین وسیلهای که داشت این بود که انسان مشهورات را بشناسد. مشهورات را هم بین مشهورات حقیقی و مشهورات ظاهریه و شبیه مشهورات، بین اینها تفاوت بگذارید تا دچار مغالطه نشوید. طرفش دارد از مشهورات ظاهری و شبیه به مشهورات استفاده میکند، مغالطه میکند. این مشهور با آن مشهور فرق میکند، مشترک لفظی است. مشهوری که شما میتوانی بهش تکیه بکنی، مشهور حقیقی است نه مشهور ظاهری. راه و رسم استخراج مشهورات را بدانید با قرائن چطور مشهورات جدید حاصل میشود در بحث قرینه تشابه و قرینه تقابل که خب این خودش یک قرینه است، انسان میتواند رو همینها بر مشهورات قرینهگیری کند، از یک مشهور مشهور دیگری سرایت بدهد. در هر حال باید یک قوتی حاصل بشود در شخص مجادل. کم نیاورد، این اصل ماجراست. یعنی همین توپوق زدن و پیدا کردن و سکوت و وسط بحث یک لحظه آدم فکر بکند و تطبیق بدهد و مات و مبهوت بشود و اینها باخته است. باید آماده از قبل داشته باشد.
خلاصه بتواند استفاده کند. ملکه جدل یک ملکه تبعیضبردار هم هست؛ یعنی ممکن است کسی در دهها رشته اهل جدل باشد ولی یکی دیگر فقط در یک رشته اهل جدل باشد، اینها منافات با هم ندارد. لازم نیست که هر کسی از همه مشهورات باخبر باشد. یکی در فضای مشهور بلد است، با همان جدل میکند.
دومین ابزار برای جدل این است که شخص مجادل ملکهای داشته باشد، زیر سایه ملکه بتواند معانی الفاظ را خیلی خوب تمیز بدهد، تشخیص بدهد، برای اهدافش از اینها استفاده کند. معانی الفاظ هم گاهی الفاظ مشترک است، گاهی الفاظ منقوله است. الفاظ مشترک را بدانید این لفظ چند تا معنا به کار رفته، تفاوت اینها با همدیگر چیست. الفاظ منقول را بدانید قدیم چه معنایی بوده، جدید چه معنایی دارد. الفاظ مشککه، بنای کلی الصدقشان به افراد متفاوت است، تشکیکیاند. طرف مغالطه نکند، مثلاً آن درجات بالا را با درجات پایین خلط بکند. مثلاً عدالت جمهوری اسلامی. آنقدر میگفت ما دنبال عدالتیم. همینقدر که شما یکجا یک مغازهای مثلاً فلان کار را بکند، گران بدهد، این عدالت نیست. چه جمهوری اسلامی شد؟ مفهوم مفهوم تشکیکی عدالت. شما داری خلط بین اکثر و اقل میکنی، آن اعلا و خلاصه اسفل میکنی. بالاترین درجه را گرفتی، در حالی که این جمهوری اسلامی در حد کفش یا بالاتر، دنبال که حالا همینقدر حاصل بشود، بعد بیاید برسد تا آنجا. غرضی که بوده همین عدالت حداقلی بوده. عدالت حداقلی هم نبوده؟ خلط میکند. در مجادله، انسان اگر بشناسد، خب اینها هم کار راحتی نیست دیگر. دو تا درس و دو تا کلاس و دو تا بحث و اینها همه حاصل بشود، این در طول زمان هی بعد انسان مواجه بشود، رویش فکر بکند، درگیر بشود.
گاهی الفاظ متواطی است. اینها یک معنای کلی دارد و رو همه افرادش یکی است. انسان مثل قلم، مثل چی. گاهی الفاظ متباین است، بفهمی که این واژه با آن واژه تباین دارد، این را به جای آن به کار نبرد. گاهی الفاظ مترادف است، اینها جای همدیگر به کار میرود. مجازات، کنایات، استعارات، تشبیهات، اینها را همه را تسلط داشته باشد نسبت به لفظ. پس رابطه لفظ و معنا در بحث جدل که خب یکی از بحثهای بسیار مهم علم اصول هم هست، خصوصاً در کفایه ابتدایاً جدی آنجا مطرح است. شخص خلاصه علیایحال بتواند اینها را بشناسد.
نکته دیگر این است که گاهی حالات الفاظ با همدیگر تعارض میکند. تعارض احوال الالفاظ یکی از مباحث مهم علم اصول در بحث، در مقدمات یا الفاظ یک سری حالات عرضی برای الفاظ گاهی با همدیگر تعارض میکند. مثلاً اشتراک یکی از حالات عرضی الفاظ است، مجاز هم یکی از حالات عرضی الفاظ است. لفظ به خودی خود که مشترک نیست. گاهی یک اتفاقی برایش میافتد، مشترک لفظی میشود. لفظ به خودی خود که مجاز نیست. گاهی یک اتفاقی برایش میافتد، مجاز میشود. در اصول در حلقه اولی اشاره شد، مفصلترش هم در حالا یک وقتی ما میمانیم بین اینکه این لفظ مثلاً مشترک باشد یا مجاز باشد، این کدامش اولویت دارد از چی؟ تشخیص بدهیم که این لفظ مشترک لفظی است یا مثلاً معنوی؟ از چه راهی تشخیص بدهیم که این مجاز بعید است یا مجاز قریب است؟ اینها را در آن بحثهای اصولی، مخصوصاً کتاب مفاتیح الاصول و بدائع الافکار آنجا بحث میشود. مرحوم مظفر یک اشاره مختصری کردند در احوال اصول الفقه و اینجا هم خیلی وارد بحث نشدند. دو تا مثال فقط اینجا مطرح میکنند که خب ما این مثالها را بحث بکنیم و بقیه مطلب انشاءالله میماند برای اصول.
پس بحث این بود که رابطه الفاظ و معانی از مباحث مهم برای جدل، احوال الفاظ و نسبتش با معانی را باید خوب دقت کرد. یکی از این احوالات، بحث تعارضی است که روی احوال لفظ عارض میشود. مثال اولی که میزنند، کلمه «قوه». قوه دو تا معنا دارد: یکی معنای قدرت دارد که شخص بالفعل قدرت دارد کاری را انجام بدهد، قدرت راه رفتن، قدرت ایستادن؛ یکی از معنای قابلیت استعداد، یعنی در برابر بالفعل. پس یک قوه به معنای بالفعل، یک قوه در برابر بالفعل. بنده قوت کاری را دارم، یعنی همین الان انجامش میدهم. یک وقتی هست که قوتش را دارم، یعنی بالقوه است، میتوانم فعالش بکنم، باید فعال بشود. مثلاً هسته درخت خرما، این بالقوه درخت خرماست. حالا اگر یقین داشته باشیم کلمه «قوه» برای هر دو تا استعمال شده، مشترک لفظی است. اگر یقین به اشتراک معنوی داشته باشیم، اشتراک لفظی. اشتراک معنوی که خاطرتان هست: اشتراک لفظ یک لفظی است با چند معنا، اشتراک معنوی یک معناست با چند لفظ. اشتراک معنوی مثل انسان و بشر بود دیگر. اگر اشتراک معنایی باشد، یعنی برای یک معنای کلی وضع شده، برای قدر جامع وضع شده که این مثلاً چند تا مصداق دارد، چند تا وزن دارد و اینها با همدیگر دو تا مصداقند، دو تا وزناند. حالا اگر شک کردی خب پس اگر اشتراک معنوی را میدانستیم که خب اشتراک. اگر شک کردیم که این مشترک لفظی است یا مشترک معنوی، اینجا چکار میکنی؟ شک در اینکه مشترک لفظی است یا مشترک معنوی. مرحوم مظفر میفرماید که ما به قرینه مقابله میتوانیم بفهمیم که کدامش حق است. شما لفظ «قوه» را با معاملاتش بیاورید. اگر دیدیم در برابر هر کدام از این دو تا معنا یک لفظ جداگانه استعمال میشود، میفهمی که بین این دو تا یک قدر جامع و مشترکی نیست. اگر مقابل هر دو تا معنا یک لفظ به کار رفت، مشترک معنویاند که الان اینجا در مقابل «قوه» به معنای قدرت کلمه «ضعف» به کار میرود. در مقابل «قوه» به معنای قابلیت و استعداد، «فعلیت» و «بالفعل» به کار میرود. میتوانیم حدس بزنیم که اینها دو تا معنای جداگانه دارند و خلاصه به قدر جامع برنمیگردد. وقتی دو تا معنای جداگانه شد، میشود مشترک لفظی. چون اگر در برابرش یکی باشد، میشود مشترک. مشترک لفظ، مشترک معنوی هم که از بحثهای بسیار مهم هم در بلاغت هم در اصول است.
مثال دوم، این هم در حلقه اولی بحث شد، چون ماده «امر»، ماده امر چیا بود؟ همزه، میم، را. این را میبینید که در معانی متعدد استعمال کردهاند. به معنای «طلب» به کار رفته، به معنای «کار» به کار رفته. اصولیون بحثهایی دارند در مورد اینکه این حالا از مشترکات لفظی است یا مشترک معنوی یا مثلاً بعضی جاها حقیقت است، بعضی جاها مجاز است. مرحوم مظفر در اصول الفقه آنجا ایشان میفرماید که ماده امر مشترک لفظی است (کفایه مظفر متأخر است بعد از کفایه). ایشان میفهمد که مشترک امر یک معنایش معنای شیء است، یکیش طلب الفعل است. این ادعایشان را هم دو تا شاهد برایش میآورند. یکی اینکه از ماده امر به معنای شیء ما مشتقی نداریم ولی امر معنای طلب مشتقات دارد، ماضی دارد، مضارع دارد، امر دارد. آن امر معنای شیء مثلاً بفهمیم که امره یعنی شیء شد، یامرو یعنی شیء میشود، ما اصلاً اونو برایش اشتاقی نداریم، صرف نشده. ولی این صرف شده، مشتقات دارد.
و تفاوت دوم هم این است که در جمع بستنهایشان، امر به معنای شیء جمعش میشود امور، امر به معنای طلب جمعش میشود اوامر. اوامر، معلوم میشود که خب فرق میکند، معنای دیگری دارد غیر از آن. مشترک لفظی است، چون دو تا وضع شد، دو تا جمع داشت، دو تا وضع جداگانه شد. پس قرائن به ما نشان داد که اینها مشترک لفظی است، مشترک معنوی نیست. خیلی از منازعات که در عالم صورت میگیرد، بین فرقههای مختلف، نحلههای مختلف، مکاتب مختلف، اصل اختلاف برمیگردد به اینجا که لنزا (؟) درست تنقیح نشده. هر کی یک مطلبی در ذهنش است. خیلی وقتها این نزاع، نزاع لفظیه. فراوان هم پیش میآید. ترکزبانها دو ساعت صحبت میکنند، نگو اینها هر کدام واژهای که دارند میگویند را فقط دارند (؟). واژهها فرق میکند، این همینو دارد میگوید، اون هم دارد همینو. دعوا سر لفظ است او میگوید این واژه باید بر او اطلاق بشود، آن واژه.
خلاصه یک هنری که باید داشت در بحث جدل، این است که انسان محل نزاع را سریع پیدا کند. دعوا برمیگردد به کجا؟ حاشیه نریم، الکی بحث را طولانی نکنیم. یک وقتی مشترکات نره. دو نفر حزباللهی نشستهاند با همدیگر، مثلاً طرفدار انقلاب با یک ضد انقلاب دارند مناظره میکنند، جدل میکنند. او مثلاً ضد انقلاب خیلی هنرمندانه بحث را میآورد رو فلان رئیس جمهور، این هم بازی میخورد، میآید. دوتایی نشستهاند با همدیگر بحث سر مبانی انقلاب بود که این اصلاً قبول ندارد، او قبول ۸ سال مثلاً فلان دولت بحث میکنند که این چه خیانتهایی کرد. هر دو هم بازی میخورند. گاهی بازی دادنها، مسیر منحرف کردن و اینها یک هنری است که انسان داشته باشد، بازی نخورد. مثلاً یکی از این بحثهای در محل نزاع، یکی از مباحث علم کلام داستان رؤیت خدا. متکلمین اشاعره و امامیه، این دو تا هر دو قبول دارند که خدا رؤیت در دنیا (؟) ولی در قیامت رؤیت میشود یا نه. اشاعره میگویند آره، ما در قیامت خدا را میبینیم. امامیه میگویند که با چشم سر نمیشود، از محالات است. ولی خب با چشم باطن میشود. حالا یکی ممکن است این وسط بیاید جمع کند بین این دو تا، بگوید آقا اشاعره منظورشان این است که این رؤیت، رؤیت با چشم سر نیست، رؤیت قلبی است، همان ادراک است، همان شناخت عقلی. نفی نمیکنند، شواهد هم زیاد داریم و خلاصه نزاعی نیست. «یقتضی التصالح و یعود النزاع لفظی». مصالحه برقرار شد، دعوا هم شد لفظی. جنگ، جنگ لفظیاش.
این یکی از جاهایی است که محل نزاع وقتی عوض کرد، بحث عوض شد که خب انسان گاهی حرفهای است، میتواند قشنگ کاری بکند که محل نزاع را پیدا بکند. ببیند که اصلاً نزاعی نیست اینجا. خیلی از نزاعات و جدلها اصلاً مبنای جدل همینطوری برداشته میشود. دعواتان سر چیست؟ اختلاف کجاست؟ از کجا دارد اختلاف نشئت میگیرد؟ بله، مقالهای نوشته بود در حوزه: «تحریر محل نزاع»، واژههای طلبگی. مثلاً در فلان بحث اصولی وقتی وارد بحث میشود، مرحوم مظفر اول که وصل میکند، میگوید تحریر و محل نزاع اینجا، اینجا دو تا قله فلان چیز. طلبه مقاله نوشته در مورد اینکه دروس تحول پیدا کند و اینها. تحریر محل دعوا سر چیست؟ وقتی ما میگوییم متن باید عوض بشود، شما میگویید نباید عوض بشود، دعوایی نداریم، یک دعوای لفظی است. ما هم قبول داریم پس دعوا سر چیست؟ حوزه اجماع دارد مثلاً سر اینکه متون عوض بشود. فقط الکی داریم سر کله هم میزنیم که یک عده آمدند اینور میگویند نه باید همینها باشد. میگویند کسی بتواند تشخیص بدهد. خیلی وقتها اصلاً مایه جدل، مبنای جدل برداشته میشود. دعوایمان که دو ساعت داریم (؟).
مرحوم خواجه در اساس الاقتباس یک مثالی ذکر میکند، بعد از بحث رویت. ایشان میگوید که متکلمهای سنی و شیعی درباره اینکه رویت خدا را اثبات و نفی بکنند و در مورد قدم و حدوث کلام خدا (دانلود قرآن)، که قرآن قدیم است یا حادث است و اینها اختلاف دارند. در بحث حدوث و قدم هم خلاصه ایشان میفرماید که این دعوا جاری است. آنجا هم هر کدام یک معنایی را اراده میکنند که حالا انشاءالله در کشف المراد انشاءالله برسیم بهش، بحث خواهیم کرد در بحثهای کلام.
مثال بعدیاش هم در جوهر النضید مرحوم علامه حلی (ره) که اصولیون در واجب مخیر، میگویند: «ان الجمیع واجب». میگویند «واجب واحد است، لا بالعیْن». اختلاف در این خیلی شدید است و سبب درشت (؟) غلط لفظی است. چون آنهایی که قائل شدند به وجوب جمعی، منظورشان این است که هر واحدی که مکلف انجامش بدهد، بهش میگویند واجب و نباید هم اخلال به جمیع صورت بگیرد ولی جمیع برطرف واجب نیست. بحث اصولی است در بحث «جمیع واجب است» انشاءالله خواهیم رسید. این به عنوان یک مثال، ذهن درگیر بحثش نشود. آن یک مثال که تحریر محل نزاع میشود، خلاصه در بحث جدل، ابزار دومی که لازم بود شناخت الفاظ و معانی بود. رابطه الفاظ و معانی. اینها یکیش در بحث تعارض احوالات الفاظ بود، یکیش هم در اینکه انسان بتواند نزاع لفظی را تشخیص بدهد. وقتی که انسان دقت داشته باشد روی لفظ، واژه را معنا کند، پی میبرد که اینجا نزاع لفظی است.
ابزار سوم این است که یک ملکه و قوهای داشته باشد، بتواند بین امور متشابه و متجانس تمیز بدهد، اینها را از همدیگر تفکیک کند. حالا چه ذاتیاتش باشد این تفکیک. اگر تفکیک به ذاتیات باشد، رو چی میآید؟ یک ذاتی را از یک ذاتی دیگر بخواهیم تفکیک بدهیم با چی باید تفکیک بدهیم؟ و چه با عرضیات که در عرضیات هم اگر بخواهیم یک عرضی را از یک عرضی دیگر تفکیک کنیم با عرض خاصه. اونی که در ذات تغییر ایجاد میکرد بین این و آن، بین فرس و غنم، بین انسان و فرس، بین انسان و بَغل، فصل است اینها. اونی که بله، اون هم که در عرضیات بود عرض خاصه. پس اینها خیلی مهم است، شناخت فصل، شناخت عرض خاص. این را از آن تفکیک بدهد. خود اینها گاهی در بحثهای تفاوت الفاظ خیلی کمک میکند. این کتاب «الفروق اللغویه» که آنجا هست، یکی از کتابهای خیلی خوبی است که برخی بزرگان فضاها شدند. الفروق اللغویه در بحثهای فقهی، این فروق را رویش بحث کردهاند. در بحثهای اصولی، فروق را رویش بحث کردهاند. فرق این با آن چیست؟ فرق آن با این چیست؟ فرق مثلاً حکومت با ورود چیست؟ در علم اصول بحث شده است. در ادبیات مثلاً فرق تمییز و حال چیست؟ فرق عطف بیان و بدل چیست؟ فرق مفعول له با مثلاً مفعول به چیست؟ این بحثهای فروق رو همین حساب است. خیلی ذهن را باز میکند برای اینکه اطراف قضیه را بشناسد و یک وقت خلاصه بازی نخورد، رودست نخورد، بتواند امور متشابه را از هم تشخیص بدهد، تفکیک کند. الفروق اللغویه، این بغل کتاب تحقیق الفروق اللغویه ابوهلال عسکریه است. در بحثهای قرآنی و اینها بحث فروق از بحثهای مهم در علامه طباطبایی هم رویش بحث میکند. مرحوم مصطفوی که غوغا میکند در تحقیق ایشان، یکی از شاهکلیدهایش تفاوتهاست. کنار هم میآورد لطف و رفعت و رحمت و وُدّ و چی و چی و چی و چی، اینها همه با همدیگر متفاوت است. تکتک میگوید این آنجا به کار میرود، آن اینجا به کار میرود. اینجا انسان میتواند خلاصه خواص اشیا را به دست بیاورد و اینها را از هم تفکیک بکند، نه. چه فرقی با همدیگر دارند؟ تفاوتهایشان با هم چیست؟ فایدهاش هم این است که طرف اگر در استدلالش خواست مغالطه بکند، یک موضوع را با یک موضوع دیگر قیاس بکند، حکم یک موضوع را به موضوع دیگر بدهد، شخص خلاصه میتواند مغالطهاش را بگیرد. ثابت میکنیم که این مثلاً دو تا موضوع متفاوت است. اینجوری نیست که حکم الامثال باشد. ببینید یک قاعدهای داریم: «حکم الامثال فیما یجوز، فیما لا یجوز واحد». وقتی دو تا چیز مثل هم بودند، هر آنچه که برای این جایز است برای آن هم جایز است، هرچیزی که برای این جایز است آن هم جایز نیست. در اشیا امثال خیلی چیزها هستند که به ذهن میآید اینها شبیه هماند، مثل هماند، در حالی که در واقع اینطور نیست.
الان بنده مثلاً اینجا این لپتاپ را دارم. این لپتاپ مثلاً دیویدی رام اکسترنال اصطلاحاً جدا شده. خب من میگویم اینی که دیویدی رام اکسترنال خب چه اشکال دارد که مادربردش هم اکسترنال باشد؟ هارد اصلیاش هم اکسترنال باشد؟ بر حکم امثال یجوز واحد. خب در حالی که اینها به ظاهر مثل هماند ولی در واقع مثل هم نیستند، تفاوت با همدیگر دارد. مادربرد یک حساسیتهایی دارد، یک ظرافتهایی دارد، این ندارد. این جابهجا میتواند بشود، آن نمیتواند بشود. قطعات اصلی سوار بشود، این میتواند بیرون باشد، این فرعی است، آن اصلی است. خب تفاوت اینجوری است. بنده که شناخت ندارم همه اینها مال سختافزار است دیگر، چه فرقی با هم میکند؟ آن هم برداریم جدا (؟). اونی که دقت دارد، میشناسد اینها را، به کنهش اطلاع دارد، حواشیاش را میشناسد، عرضیاتش را، عرضیات خاصش را میشناسد. او میتواند تفکیک بکند، بگوید اینجا شما داری مغالطه میکنی، اینجا داری مغالطه تمثیل میکنی، این را داری به آن حکمش را سرایت میدهی در حالی که هیچ ربطی به هم (؟). در فضای فقه هم خیلی وقتها عوام وقتی میخواهند بیایند آرای فقیهانه داشته باشند، خیلی ماشاءالله وزیر مغالطات میکنند. در بحث هم با شما خلاصه میگوید امیرالمومنین مگر آنجا مثلاً فلان کار را نکرد؟ شما فقیهی، شما امیرالمومنین مگر نگفت که اگر این در کابین زنانتان از بیت المال باشد، و میکشم بیرون؟ میگویم خب مگر امیرالمومنین کشید؟ میگوید نمیدانم شما بگو مگر نگفت؟ چرا نمیکنی؟ شما بگو نکشید بیرون؟ او مرا گرفتار کردند داخل و خارج، همش درگیر بودم. جنگ قُرص میشد، حکومت سفت بود، میرفتم سراغ این مسئله. خودش قاعده شد دیگر. پای مملکت اول صفر باشد، شما خیالت راحت باشد که به عمل جراحی وقتی میخواهی بکنی، این تخته اول باید سفت باشد که مریضه نیفتد بمیرد. بعد حالا میآیی بیهوشش میکنی، غده را درمیآوری، بخیه میکنی. شما هنوز اتاق عمل درست نشده، این دارد موشکباران میشود اتاق عمله. خراب نشود خلاصه. غرض اینکه اگر کسی در این عرضیات (؟). بعد شما میبینی که طلبه گاهی مرتکب این مغالطات میشود. طلبه که اهل مثل ما اهل درس و بحث نبوده، مثل بنده بدبخت نه درس خوانده، نه بحث استاد دیده، یلخی واسه خودش اینور اونور به هم زده. پویا به سمَت (؟) آمده، شده کارشناس و حجتالاسلام فلان و استاد فلان. بچههای مغالطاتی گاهی از اینها میبینی در فضای سیاست، در فضای خلاصه دینشناسی. چهجوری تشخیص نده که این مسئله اینجوری است؟ در مورد امیرالمومنین یک ذره اگر اطلاع داشت از قدرت، قدرت امیرالمومنین، مملکت، رهبری میخواهد مثل امیرالمومنین. یک مرد حسابی. شما خواندهای که امیرالمومنین میفرماید: «لقد کنت امیرالمؤمنین و اصبحت مأمورا.» من امیر بودم، تبدیل به مأمور شدم. من امیر بودم، دستور میدادم. حالا کار به جایی رسیده که به من دستور میدهند چه کنم؟ رهبر مملکت داشته باشد شما نظرتون اینه یعنی اینجوری باشد؟ مأمور بشود؟ خبر ندارد بنده خدا یک چیزی شنیده، کوچکترین اطلاعی از سیره امیرالمومنین، زندگی امیرالمومنین ندارد. بعد تازه دارد حکم امثال جاری میکند. این را با او دارد قیاس میکند که اصلاً قیاس مع الفارق است. شما خود یکی دارد بر تأویل میجنگد، یکی دارد بر تنزیل میجنگد.
عوام مغالطات میکردند دیگر. طرف به امیرالمومنین برگشت گفتش که شما کلاً خوبی، یک ایرادهایی هم داری. به دخترهای جوان سلام نمیکنی. پیغمبر که رد میشد به همه سلام میکرد. پیغمبر پیر بود، شصت و خردهای سالش بود. من جوانم، بیست و خردهای سالمه. اوایل رهبریشان اگر بوده باشد که همان سی و خردهای سال اینها، بعد یا دوران خود پیامبر ظاهراً دلم چیزی میآید (؟). خب این خودش نکتهای است دیگر. یعنی من این نکته تشابه را گرفتی که اینها هر دو مثلاً مال خاندان وحیاند. نقطه افتراق را نگرفتی. یکی پیر است، یکی دیگر. نقاط افتراق هم هست که احکام را عوض میکند. علی همه کارهایش مثل پیغمبر کجا؟ همه کارهایش مثل پیغمبر. عرض خاص کجا؟ همه کارهایش مثل پیغمبر. من خودم دیدم پیغمبر رسید به دختر جوان سلام کرد، علی رسید سلام نکرد. بعد نفس پیغمبر و خود پیغمبر و نه بابا اینها همه را ساختهاند. باور از اینجاها نشأت میگیرد، نمیفهمد که آقا این یک نقطه افتراقی دارد که آن نقطه افتراق نفس پیغمبر باشد، دخالتی ندارد ولی در اینکه بخواهد کاری که انجام بدهد، موضعی که میگیرد متفاوت باشد، دخالت دارد. سیره پیغمبر در برخی مواقع مواضعی گرفتند. میآید تشبیه میکند به صلح حدیبیه. میآید تشبیه میکند به صلح امام حسن. خب اگر کسی ذهنش قوی نباشد تشخیص نمیدهد صلح امام حسن مال چه موضعی است، مال چه مقطعی است، مال چه شرایطی است و موضوع مقتدرانه ما. بله، این فایل صوتی که تازگی از این منتشر شد، کسی که امام رضوان الله علیه از دستش طلب مرگ کرد از خدا، ببین مغالطات عجیب و غریبی که این بابا میکند. ۲۵ دقیقه صحبت میکند در مورد اینکه منافقین را نباید اعدام میکردند سال ۶۷. این مال سال ۷۲-۷۳ الان منتشر کردهام. تلگرام نبود الان تلگرام هست. گفتی منتشر. آنجا الی ماشاءالله از اینهاست. جدل هم میکند، خیلی جالب است. فایلش را بگذاریم گوش بدهیم. کار بکنیم بد نیست. میخواهید همین الان هم میشود. میخواهید این بحث را تمام بکنیم؟ مطلب اولش را. جفتش است. جفتش هم در فضای جدلی است. یعنی استدلالاتش بیشتر جدلی است، بیانش بیشتر مغالطی است. منابعی که میآورد، منابع جدلی است. میگوید با امام من اینها را بحث کردم، در نامه به امام اینها را گفتم. خب در نامهاش به امام نمیتواند بهت بگویم. امام اطلاع نداشته، ایشان دارد اطلاع میدهد. این که نبوده که امام رو مباحثی. اصلاً بحثهای فقهی بیشتر فضای جدلی است دیگر. شما برهان کم میتوانید. چون وقتی طرف شما نسبت به همه حرف استدلالات را خبر دارد. شما به چیزی تکیه میکنی که از مسلمات طرف است. مثلاً او شهرت را قائل است، شما میگویید یک چیزی پیدا میکند میگوید این هم شهرت. مثلاً او اجماع را قبول دارد، اجماع برایش پیدا. این میشود که فضا فضای جدلی است. توی فضای فقها وقتی دو تا فقیه میخواهند با هم بحث بکنند، مطلبی را اثبات بکنید. وقتی برای خودتان میخواهید اثبات بکنید، اینجا برهان. یک مطلبی میخواهی نظریهپردازی بکنی، تا حالا مطرح نشده، برهان میآوری. شما میخواهی با کسی که او این نظریه را قبلاً رویش فکر کرده به نتیجه نرسیده، شما فکر کردی به نتیجه رسیدید. اینجا دیگر بحث برهان نیست. چون خود آن شخص راه را طی کرده، دیده. اینجا بیشتر فضا فضای جدل است. این بابا هم با امام خیلی در فضای جدل وارد میشود. حالا من این ابزار سوم را بخوانم بعد فایل صوتیاش را میگذاریم گوش بدهیم. یک کاری هم کرده باشیم در مغالطات که ما فرصت نشد یک کار عینی انجام بدهیم. حالا در جدل پیادهاش بکنیم.
اینجا دو تا مثال میزنیم. یکی حُسن و قُبح عقلی است. اشاعره قبول ندارند. میگویند که آقا اگر بخواهد اونی که حکم بکند به حُسن و قُبح عقلی، عقل باشد، اینجا دیگر بین حکم عقل به حُسن و قُبح عقلی به حکم عقل به اینکه کل و اعظم من الجزء، نباید تفاوت باشد. حکم عقلی نقلیه. در حالی که شما میبینید کل و اعظم من الجزء بین همه رایج است ولی حُسن یا قُبح چیزی بین همه و در همه جا نیست. کذب یک جاهایی قبیح است، یک جاهایی حُسن (خوب) است. یک عده قبیح میدانند، یک عده حُسن. ولی کل و اعظم من الجزء همه قبول دارند. اگر حکم عقلی باشد، باید اینطور باشد. جواب این است که این قیاس مع الفارق است. چون دو تا عقل است: یک عقل نظری داریم، یک عقل عملی. در حُسن و قُبح عقل عملی فعال است، در کل و جزء عقل نظری فعال است. در حوزه عقل نظری همه اتفاق دارند. در حوزه عقل عملی چون وابسته به شروط و شرایط و فلان و اینها میشود اختلاف پیش میآید. آن هم تازه اختلاف نیستش که یکی بگوید خوب است، یکی بگوید بد است. یکی میگوید اینجا جایش است و همه هم همین را قبول دارند. دیگری میگوید اینجا جایش نیست و همه هم همین را قبول دارند. جایی که کذب شما ظلم به حساب بیاید، هیچکس خوب نمیداند. جایی که دروغ شما جان کسی را نجات بدهد، همه میگویند خوب است. و اینکه یکیشان هم از مشهورات صرف است، یکی از بدیهیات است. این یک مثال.
یک مثال دیگر در بحث امر در علم اصول است. بحث میشود که «افعل»، افعل یعنی هیئت امر ظهور در چی دارد؟ این صیغه ظهور در دوام و تکرار دارد یا ظهور بر مره دارد؟ یعنی وقتی میگوید که «اذهب»، از این چی فهمیده میشود؟ یعنی یک بار بزن؟ از همین اضرب یعنی یک بار بزن؟ یعنی چندین بار بزن؟ یا این معنای سومی دارد؟ مشهور گفتهاند که اصل طلب ایجاد طلب میکند که این ماهیت محقق شود. این مره و تکرار، اینها از خصوصیاتش نیست و این بیرونش را با قرینه. از بیرون یک دم گفتهاند که این دوام ازش فهمیده میشود. دلیل هم آوردهاند. یکیش را مرحوم صاحب معالم در معالم آورده است. ایشان گفته که چون شما وقتی نهی میکنی، وقتی میگوید «لا تشرب الخمر»، شراب نخور. این نهی دلالت بر واحد دارد یا بر تکرار؟ تا ابد دیگر. یعنی آناً فاناً نخور، نخور، نخور، الان نخور، ۱۰ دقیقه دیگر نخور، یک ساعت دیگر نخور. ایشان قیاس کرده این را به آنجا. همانطور که توی نهیش این تکرار تویش است، دوام تویش است، پس در امرش هم باید دوام باشد، تکرار. چون هر دو را طلب مشترکند دیگر. خودش جواب داده. ایشان فرموده که این قیاس مع الفارق است. امر را طلب ایجاد، قانون ایجاد، طبیعت ایجادم (؟). این است که شما از طبیعت توجّه (؟) به وجود فرد ما. شما با یک فرد وجود پیدا میکند این طبیعت. ولی در نهی که نهی میآید رو طلب برعکس میشود. آنجا میگویند از طبیعت انهدام به انهدام جمیع افرادها. به حکم در وجود یک فرد که باشد، وجود پیدا میکند. در عدم، تمام افراد نباید باشد تا متعدم باشد. لذا آنجا شما هی فعالیت میکنی که فردی نیاید. اینجا یک فرد که آمد، کفایت میکند. لذا اصلاً قیاس و ناس (؟) صحیح نیست. یکی طلب این است که وجود پیدا بشود، یکی طلب این است که عدم باشد. طلب وجود با طلب عدم دو سنخ، دو چیز است. اصلاً دو تا ساحت است. خیلی متفاوت است با همدیگر. این قیاس پس ببین. وقتی انسان جواب علی (؟) میگوید نرو بالا. آها، بحث ابدش نیست. این نرفتن افرادی دارد. از اینجا نرو، از در نرو، از حیاط نرو. تمام این افراد را در بر (؟). الان نه استمرارش که قرینه میخواهد. افرادش نباشد. افرادش چیست؟ زمان که افرادش نیست. که افراد خود رفتن استمرار یعنی زمان استمرار ما داخل در طبیعت نمیدانیم. ما میگوییم اصل این، اصل این وجود. وجود چی؟ وجود ماده. ماده چیست؟ در نهی یعنی ماده وجود پیدا نکند. ماده چیست؟ ماده «نرو». الا تذ (؟). ماده «ذهاب» وجود پیدا نکند. زمان میشود عرض آن ذهاب. ما به آن زمان کاری نداریم، قبول نداریم اصلاً. مثل اینکه استمرار آوردن غلط است، اصلش غلط است. او نیز که دارد میگوید که خب بابا استمرار هم کار نداریم. بالاخره این افراد طولی را که دارد میگوید، افراد طولی را بگوییم. بگوییم «ذهاب» الان، «ذهاب» بعد، «ذهاب» بعد، هزار تا «ذهاب» تا ابد. بحث ما سر این است که اینجا درست است. چرا؟ چون همه افراد را در در عدم. وقتی میگویی «نرو»، یعنی تمام افراد «ذهاب» را در بر میگیرد و میگوید هیچکدام از اینها را محقق نکن. در این بحثی نیست. در وجود فقط یک فرد را در نظر میگیرد. او که قرینه میخواهد. الان از اینجا نرو، از پنجره نرو، از این پنجره نرو. بله، بله مصادیق اینطوری است. زمان را درش داخل نمیدانی. زمان حذف میکند انوار و افراد را. یعنی بله، یعنی خود اصل رفتن. رفتن الان، رفتن یک ساعت بعد، رفتن دو ساعت. اینها هم افراد دیگری. نه زمان. این زمان دو ساعته را باهاش کار نداریم. این فرد را کار داریم. هر آن یک فردی دارد دیگر. لحظه به لحظه یک فردی دارد. هر کدام یک ذهابی میتواند داشته باشد. ما داریم وقتی میگوییم «نرو»، قیدی هم نزدیم، زبان هم کاری نداریم که الان من میگویم «نرو» یعنی من کار ندارم. یعنی ۵ ساعت بعد برو یا ۵ ساعت بعد نرو. منی که دارم میگویم افرادی دارد. «نرو» افرادی دارد. تا ابد. آن به آن میتواند هر کدام یک فردی از رفتن را داشته باشد. من همه اینها را میخواهم شما محقق نکنید. شما وقتی زمان را بیاورید، بحث عوض میشود. من میخواهم هیچکدام از افراد رفتن، مصادیق رفتن، افراد رفتن تا این یک ربع محقق نشود. تمام افرادش باید معدوم باشد. ولی در وجودش چی؟ برو (؟). یک فرد از رفتن محقق بشود، کفایت میکند. حالا بحث خیلی اصولی شد ولی اشکال ندارد. مسئله حل شد. پس دیدید این محل نزاعها خیلی در جدل کمک میکند. این ظرافتها، نکتهبینیها، تیزبینی و مو را از کشیدن بحث را عوض میکند.
چهارمین ادوات از ادوات جدل این است که مجادل یک ملکهای داشته باشد، بتواند بین متباینات وجه شبه را پیدا کند. اینجا برعکس. اینجا در سومی آنجاهایی که وجه شبه بود، میفهمید که اینها تباینش کجاست، فرقش با همدیگر چیست. اینجا در چیزهایی که با همدیگر تباین دارند، میتواند وجه شبه پیدا کند. یک ربطی این به آن دارد، یک شباهت مشترک، نقاط اشتراکش را پیدا کند، نقاط شبیهش را پیدا کند. حالا باز میخواهد این تشابه در ذاتیات باشد، یعنی الان این ستون با آن کتاب، اینها وجه شبهشان در چیست؟ در جنس عالیشان است مثلاً؟ هر دو جوهرند مثلاً. یک وقت در جنس است، یک وقتی در سلسله اجناس و ذاتیات است، یک وقتی در عرضیات است. برای هر دو انسانند، چون این انسان و مثلاً نویسنده است، این عرض را روی آن هم -چون این انسان و عالم است- روی آن هم بار میکند، عرض را. وجه شبه. فرقی هم نمیکند که اینی که ما بهش مشترکهایم در امر وجودی باشد یا در عدمی. امر وجودی مثل حیوانیت، عالمیت و اینها. امر عدمیم که فقر است. یک وقتی هم وجه شبه در یک نسبت ذاتی است، مثل جنس، فصل. نوع.
گاهی یک نسبت عارضی، عرض عام اینها، گاهی متصل است، پیوستگی دارد، گاهی منفصل است. وقتی هم که متصل باشد، سه تا حالت دارد. این نمودار را توجه فرمودید؟ وجه شبه گاهی ذاتی است، گاهی عرضی. گاهی متصل است، گاهی منفصل. متصل سه تا حالت دارد، سه قسم دارد. قسم اولش این است که یک شیء واحد در هر دو طرف محکوم یا منسوب یا محمول واقع بشود. یک شیء در هر دو طرف منسوب به (؟) باشد، در هر دو طرف محمول باشد، در هر دو طرف محکوم. مثلاً شما میبینید که بله دیگر، نسبت امکان به وجود، مثل نسبت امکان به عدم است. اینجا منسوب امکان است، یک طرف وجود، یک طرف عدم. فرقی بین این دو تا نیست. در هر شیء واحدی (؟)، در هر دو تای شیء واحدی منسوب بود که همان امکان است. ما الوجود ممکن، العدم ممکن. در جفتش محمول بود ممکن. ما این یک طرفه متصل است.
یک قسم دیگر از متصل این است که شیء واحد در هر دو طرف منسوب الیه باشد، طرف نسبت باشد. مثلاً میگوییم نسبت بینایی به نفس انسان، همان نسبت شنوایی به نفس انسان است. اینجا منسوب الی این دو تا چیز، نسبت به نفس این حیث با آن حیث فرقی (؟). در هر دو تا منسوب الیه است. یک وقتی هم میشود واحد در یک طرف منسوب است، در یک طرف منسوب الیه. نسبت نقطه به خط، نسبت خط به سطح. النقطه طرف الخط، الخط طرف سطح. از سطح طرف الجسم، الجسم قابل قسمت الابعاد الثلاثة. همینجور هی منسوب منسوب الیه.
بسیار یک وقتی هم هستش که اینها منفصل از همهاند، دو طرف نسبت توی جهتی با همدیگر مشترک نیستند، صددرصد از هم گسستهاند. مثل اینکه به شما میگویند نسبت ۴ به ۸، مثل نسبت ۳ به ۶ است. شما یکی از این دو تا نسبت را وقتی با یکی دیگر قیاس میکنی، میبینی که هر دو مثل هماند ولی حدودش با ۸، ۳ با ۶. نسبت و منسوب، منسوب الیه در هیچ کدام یکی نیست. حداقلش این است که اگر این هم یکجا منسوب یکجای دیگر منسوب الیه باشد، همین هم نیست. یا در هر دو منسوب بشود، یا در هر دو منسوب الیه. یا در یکی منسوب، در یکی منسوب الیه. همین هم نیست. همین هم اگر باشد متصل است. ولی اگر نباشد دیگر میشود منفصل. در عین حال نسبت هم هست. یعنی وجه شبهی بین این دو تا هست ولی منفصل است. وجه شبیهش در چیست؟ یک دوم بودن، نیم بودن.
خواجه در اساس الاقتباس مثال میزند: نسبت حس با محسوس، نسبت علم با معلوم است. مرحوم علامه در جوهر النضید میفرماید: نسبت الربان، نسبت الربان (اونی که قایق را میبرد، بهش چی میگویند؟ قایقران). نسبت الملک فی المدینه الی المدینه. نسبت قایقران در کشتی، کاپیتان در کشتی به کشتی، مثل نسبت پادشاه در شهر به شهر است. پس ما با این تفاوت، با این ادات سوم میآمدیم، در ادات سوم مابع امتیاز ذاتی و عرضی را به دست میآوردیم. با ادات چهارم ما اشتراک اشیا را به دست میآوردیم. فایدهاش هم این است که شما وقتی که وجوه مشابهت را پیدا کردی، میآیی اینها را با همدیگر قیاس میکنی، حکمی که ثابت میشود برای یکی را به دیگری سرایت میدهی. همان کاری که در منطق در بحث تمثیل انجام میدادیم، یک موضوع را با موضوع قیاس میکردیم، حکم این را به آن یکی سرایت میدادیم. البته باید علت واقعیاش هم اول احراز بشود. فایده دیگرش این است که وقتی در مجلس بحث شخص مجادل مدعی بشود که این دو تا مثل هماند، یک حکم دارند. شخص مقابل مدعی میشود که قیاس مع الفارق است. فوراً میتوانند بگویند که: «ما وجوه شبه را شمردیم.» طرف میگوید: «ما وجوه شبه را شمردیم.» میگوید: «مثل همهاند. شما که مدعی فرقی هستید، شما بگو فرقش چیست؟» اگر توانست وجوه فرق قابل قبولی بگوید، میرویم سراغ مطلب بعدی. اگر عاجز شد، همین برای ما کافی است (مُغلَق). البته یک بحثی هم اینجا داریم، اگر طرف نتواند فرقی بگوید، لزوماً به معنای این نیست که فرقی ندارد. اصطلاحاً میگویند: «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود». اینی که شما پیدا نکردی، به معنای این نیستش که نیست. ولی در جدل که قرار است که رو کم بشود، کفایت میکند.
این هم از مبحث اول که تمام شد. قواعد را مطرح کردیم از بحث جدل و صناعت جدل. مبحث دوم بحث مواضع میشود که انشاءالله مطرح خواهیم کرد. و الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه سی و هشتم
منطق
جلسه سی و نهم
منطق
جلسه اول
منطق
جلسه دوم
منطق
جلسه سوم
منطق
جلسه پنجم
منطق
جلسه ششم
منطق
جلسه هفتم
منطق
جلسه هشتم
منطق
جلسه نهم
منطق
در حال بارگذاری نظرات...