‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در بحث جدل، مبحث دومی که داریم، مبحث «مواضع» است که این بحث خودش پنج زیرمجموعه دارد و باید وارد بحثش بشویم. بحث اولش معنای موضع است. کلمه مواضع جمع «موضع» است. معنای موضع، خوب، معنای مهمی است. در این بحث باید معنای لغویاش را اول بحث کرد که روشن است. اسم مکان و جایگاه استقرار برای هر چیزی را موضع میگویند. در اصطلاح هم مرحوم مظفر این را با دو بیان میآورند. موضع را میشود به آن قانونی که در تعریف منطق آوردند، تشبیه کرد. همانطور که قانون این بود که هر قضیه کلیهای که احکام جزئیات و مصادیقش از آن شناخته میشود، مثلاً «کل فاعلٍ مرفوع» این میشود قانون. «کل مبتدأ مرفوع»، «کل ظاهر حجه». اینها قانون هستند. هر موضع هم یک همچین معنایی دارد.
خب، عرض کردیم به دو بیان، مرحوم مظفر اشاره میکند. بیان اول این است: موضع یعنی اصل یا قاعده کلیهای که قضایای مشهوره زیادی از آن منشعب میشود، برایش متفرع میشود و حکم همه آنها هم از این اصل سرچشمه میگیرد، از این قضیه کلی سرچشمه میگیرد. بیان دوم این است که موضع یعنی هر حکم و تصدیق کلی که از آن سلسله احکام و تصدیقات مشهوره منشعب میشود، مثل یک لولهای که خلاصه، لولههای فرعی و شاخههای فرعی دارد و قضایای مشهوره زیادی از آن متفرع میشود. این قضایا در مقایسه با آن قضیه اصلی، به نسبت آن جزئی هستند، هرچند این قضایا خودش فی حد ذاته قضایای کلیهای است که مشتمل بر مصادیق و جزئیات زیادی است. این قضایای جزئی هم که منشعب میشوند، اینها باید قضایای مشهوره باشند تا مجادل بتواند اینها را استفاده بکند و در مقدمات استدلال بیاورد. هرچند خود موضع یک قاعده کلیه است که میتواند از قضایای مشهوره باشد و میتواند قضایای غیر مشهوره باشد. آن اصل خودش اگر از قضایای مشهوره باشد، از قضایای مشهورهای است که به ندرت در مقدمات جدل استفاده میشود. مثلاً «کل ظاهرٍ حجه» این یک اصل است و فروعات زیادی هم دارد، مثل ظهور امر در وجوب، نهی در حرمت، مطلق در اطلاق، جمله شرطیه در مفهوم. هرکدام از اینها برای کسی که در فن اصول و یا فقه است، میتواند جدل باشد. خود قضیه اصل هم همینطور است، ولی خب کمتر استفاده میشود. بعضی وقتها میتواند قضیه اصلی هم از مشهورات نباشد، ولی قضایایی که از آن منشعب میشود، مشهورات باشند که معمولاً هم همینطور است: اصل غیر مشهور است و شعبهایش (فروعش) مشهور است.
سه تا مثال میآوریم اینجا برای موضع که در هیچکدام از اینها خود موضع مشهور نیست، ولی انشعاباتش همه از مشهورات مسلمه است.
مثال اول: قضیه اصل یا موضع یا قاعده کلیه: «یکی از دو ضد، دو تا ضد، مثلاً ما داریم...» اینها هر وقت که در یک موضوعی، مثلاً زوجیت را موضوع چهار در نظر بگیریم، وقتی یکی از دو ضد بر این موضوع پیدا شود، لازمش این است که ضد دیگرش که ضد زوجیت چیست؟ فردیت. ضد دیگرش در یک موضوع دیگری که ضد موضوع قبلی است، ضد مثلاً چهار چند است؟ سه یا پنج. ضد، یعنی بیشترین تخالف را داشته باشد، دیگر. ضد فردیت باید بر ضد موضوع قرار بگیرد. یعنی اگر یکی از دو ضد بر موضوع آمد، آن یکی ضد هم باید بر ضد این موضوع برود. زوجیت آمد روی چهار، فردیت میآید روی سه. بر اساس این موضع... بله، دیگر، این از قبل موضع را میدانید، ضد چهار که پنج باشد یا سه باشد. اینجا بر اساس آن موضع این را ما میگوییم. وگرنه فرض کن شما ده را بگیر. عددهای اول، قضایای اول را که شما بخواهید در نظر بگیرید، مثلاً بگویید عدد اولی که زیر ده نباشد، در این جمع؛ عدد اولی که زیر ده باشد، در این جمع. ضدشان را این بار بر اساس موضع تقسیم عددهای اول کمتر از ده و بیشتر از ده... اینجا یک مقداری خلطی هست که ضد را بر اساس موضع داریم میکشیمش. بعد آن نسبت «مخالف نقیض» را به این نمیدانستی که این چهار است و آنطرف هم سه. نمیگفت. در تقابل هم گرفتیم. نمیتوانستی من چهار و سه یا پنج را انتخاب بکنم. خب حالا خود این قضیه با همین تعبیرات بین مردم از مشهورات نیست. اینکه میخواهد جدل بکند، این چیزی به دستش نمیآید، ولی فروعش مشهور است.
حالا ما مثلاً زوجیت مثال زدیم، شما حدوث را بیاور، حدوث و قِدَم، احسان و اسائه. بعد حالا آنطرف مثلاً موضوعات ممکنات و واجبات است، استقامت و اعداء. اصل اینکه خب از مشهورات نبود. حالا شعبش چی؟ اصل اینکه وقتی چیزی، یکی از دو ضد بر موضوعی آمد، آن یکی دیگر (ضدش) میآید روی ضد موضوع، از مشهوراتی نیست که خیلی ذهنش با آن مأنوس باشد. یک بار دیگر بگو: «موضوع ضد یعنی چی؟» وقفه. فروعش را، اگر احسان به دوست خوب است، اسائه به دشمن هم خوب است. اگر معاشرت با جاهل بد است، بریدن از دانشمند هم... اگر حق آمد، باطل. اگر ثروتمندها زیاد شدند، فقرا کم. اگر فقرا زیاد شدند، ثروتمندها کم میشوند. به هرکدامش یک قضایای مشهور هست که مصادیق زیادی داریم، ولی همه در این قضیه کلی داخل است. حد وسط داشته باشم، جملهها درست نمیشود. مثلاً الان سرور زیاد شود، چرا فیلم ناتمام؟ حد وسط داریم، تخت ثروتی ناتمام. این میتواند به دو قسمت اضافه شود. این دوتا باید فقط همین دوتا فرض سومی ندارد. ضد دو سر دارد، نه ضد وسط. بردار. الان ما ثروتمند داریم، این طرف هم مستمند داریم، حد وسط هم داریم. عامه مردمی که ثروت این وسطیها را وسط حساب میکنند. نه دیگر، این را تشکیکی میگیریم. دو تا واژه تشکیکی میگیریم. وقتی تشکیکی شد، از این وسط ثروت تا آن ته، همش ثروت. از این وسط فقر تا آن ته، همش فقر. هرچی این ثروتمند بیشتر بشود، آن فقیر کمتر میشود. یعنی یک نفر بالاخره، یا چرا؟ دیگر کشور ما همین قضیه دارد رخ میدهد، یعنی حد وسطی که زندگی عادی را داشته باشند، دارد هی کم میشود؛ یک عده دارند خیلی بادآورده میآید برایشان، یک عده دارند هی میکشند پایینتر میروند. به سمت... واقعی نیست. نه، این را باید این ضد یک چیز خاصی بیاید ببندد. اگر نبندتش، حد وسط داشته باشد، این جواب نمیدهد. حالا در مثال که مناقشه نیست. یک قاعده را با مثال... قاعده را قبول ندارید. یکی مثال. بله، مثال غلط است. مثال غلط است. نسبت به آن. اگر مثال را قبول نکنیم، غلط است. زده میشود در عالم بیرون، پس عمومش هم زده. عمومیتش زده میشود، دیگر. تخصیص میخورد. من که کلاً نباشد، تخصیص.
مثال دوم: هر وقت یک چیزی در یک مکان، در یک حال، در یک موضوعی پیدا شد، پس آن چیز همیشه موجود است؛ یک قضیه است. در حقیقت چند تا قضیه است. به ازای هر قیدی هم در مثال که آوردیم، یک مثال جزئی و قضیه فرعی درست میشود. مثلاً اگر یک فردی یک بار در یک زمان دروغ گفت... اینها بعداً در اصول خیلی به دردمان میخورد. این بحث جدلی که اینجا مطرح شده، از آن بحثهایی است که در اصول به شدت کاربردی است. به شدت رنگ و بوی بحثهایمان رنگ و بوی اصولی شده. مخصوصاً این تیکه در بحث مشتق به شدت به درد میخورد. یک فردی حتی در بحثهای کلامی... این از مباحثی است که در بحثهای کلامی، همین تیکه که الان داریم میگوییم، از بحثهایی است که در کلام روی آن حسابی کار شده. یک چیزی در یک وقت یا در یک مکان یا در یک حال یا در یک موضوعی وقتی پیدا شد، همیشه هست. اصل وجود بر آن بار شد، دیگر شما میتوانید حمل بکنید، دیگر. مثلاً یک فردی یک بار در یک زمان دروغ گفت، دیگر میشود بهش گفت دروغگو. نظر عقلی ملازمه نیست ها که دیگر حتماً همیشه هم دارد دروغ میگوید، ولی در عرف مردم جزو مشهورات است، دیگر. ما با مشهورات کار داریم. مشهورات چی میگویند؟ «ببین، تو یک بار دروغ گفتی. چرا میگویی من دروغگو نیستم؟» تو یک بار دروغ گفتی یا نگفتی، تمام شد. این همانی است که حضرت فرمود: «اگر یک نفر یک بار در عمرش معصیت کرده باشد، ظالم میشود و «لا ینال عهدی الظالمین»» نمیتواند امام بشود. اگر یک فردی سیاسی است، در یک جایی، در خانهاش، خانوادهاش، یک مطلب سیاسی را که از اسرار است، این را فاش کند، مردم بهش میگویند: «کسی که اسرار را فاش کرده.» یک وقتی یک انسانی در حالت سختی و شدتی صبر کند، این دیگر در همه حالات بهش میگویند صبور. یکی مالک عقار باشد، باغ و بوستان و مزرعه و «البَیعُ العقار». دیدید نجف در و دیوار زدند، نجف و کربلا «البَیعُ العقار». عقار منظور همین است. باغ و بوستان. اگر کسی مالک عقار شد، مالک مطلق است، دیگر. یعنی وقتی باغ را دارد، زمینش را هم دارد، دیوارهایش را هم دارد، آن خانه را در باغ هم دارد. این هم مثال دوم.
مثال سوم: هر چیزی که بالعرض ممکن باشد یا نافع باشد یا نیکو باشد، مطلقاً ممکن یا نافع یا نیکو است. این هم یک موضع است. از این موضع قضایایی منشعب میشود. اگر مثلاً برای طالب اجتهاد در یک مسئله ممکن شد، پس او مطلقاً اجتهاد برایش ممکن است. هر وقت صدق در یک حالت عادی نافع باشد، پس مطلقاً نافع است. هر وقت خوشرویی با دشمن در یک حالتی پسندیده باشد، پس مطلقاً پسندیده است. این در عرف است، دیگر. یعنی شما برای عرف رفتیم دست دادیم. شما یک جایی پیدا کنی یکی از معصومین یک جایی یک برخورد خوبی با یک دشمنی داشته، همینطور که به مردم بگویی از این موضع فروعاتی منشعب میشود که پس اصلش اشکال ندارد. یک وقتهایی هم میشود، یک وقتهایی هم فلان نیست. این در مشهورات است، یعنی کاری نداریم. مغالطات مشهورات وقتی مغالطاتی است، کاری با آن نداریم. صرف اینکه مشهورات از آن درمیآید، یعنی ما یک موضعی داریم که از آن مشهورات درمیآید و از این مشهورات مقدمات جدل درست میشود. طرف این را میآید، روایت را میگیرد، مشهوری درست میکند. از آن مشهور نباید دست بدهیم با اوباما. «دست دادیم. چه اشکالی؟ مگر نخواندی که امیرالمؤمنین با ابوسفیان دست داد؟ امام حسین با عمر سعد صحبت کرد؟» مغالطه است. حد وسط رعایت نمیشود. اصل اینکه دارد از این مشهوری درمیآید که از مشهورات از کجا درمیآید؟ از موضع درمیآید. خب، اکثر مواضع هم خودشان جزو مشهورات نیستند. آن جزئیاتی که زیرش میآید، از مشهورات است.
حالا سؤال این است که سرش چیست؟ چرا اکثر مواضع خودش از مشهورات نیست؟ دو تا دلیل اصلی داریم، دو تا سبب اصلی داریم که خود مواضع اکثراً از مشهورات نیست. یکی این است که مواضع، اینها موضوعات و محملاتش خیلی وسیع است. خیلی کلی است. عموم از تصور مفاهیم عامه و کلی فاصله دارند، با جزئیات بیشتر انس دارند. مردم اکثراً حسین یعنی حس میکنند، دیگر. محسوسین. برای همین هرچی دایره مفهوم وسیعتر بشود، تصورش برای مردم مشکلتر است. تا تصورش هم صحیح نباشد، نوبت به تصدیق نمیرسد. شما قاعده کلی وقتی میگویی، عقلی مجرد است. تصورش نمیکنیم که بخواهد تصویر کند سریع. تا یک مثال میزنی، میگوید: «آها.» مثال که میزنی، بعد در قالب مثال از شما میگیرد. یعنی این مثالش مشهور میشود، اصل موضوع دیگر مشهور نمیشود. هرچی که تصور مشکلتر باشد، همانجا تصدیقش هم مشکلتر است. شهرتی هم پس حاصل نمیشود یا شهرت مواضع لااقل این است که کمتر از شهرت جزئیات است. مواضع معمولاً از مشهورات نیستند، ولی جزئیات و مفاهیم درکش خاصتر است. برای همین شهرتش بیشتر است. این یک دلیل.
دوم اینکه عمومات و قواعد عامه، حالا چه قوانین اجتماعی، نظامی، سیاسی، دینی، اینها نه در معرض نقضاند، نه ماده اشکال. هرکدامش مبتلا به تخصیصات است. این در قضایای عام بیشتر است تا قضایای خاص. سرش هم این است که نقض هر خاصی مستلزم نقض عام هم هست، ولی نقض عام مستلزم نقض خاص نیست. واسه همین چون بیشتر اینها در معرض نقضاند، عمومات. شما هرچی یک چیزی را عامتر بگیری، هی برایش نقض بیشتری پیدا میشود تا خاصتر بگیری. من بگویم آقا یک نفر یک جا یک کاری کرده، این خیلی سخت نقض میشود تا اینکه بگویم فلانیها اینجورند، این طایفه اینطورند، این مدل آدمها همینجوری است. این هی برایش تخصیص پیدا میشود و هی نقض میشود. واسه همین اینها چون دسترسی به کذبش آسانتر است، این عمومات، و آن خصوصیات، دسترسی به کذبش سختتر است، برای همین آن عمومات اشتهارش را از دست میدهد، این خصوصیات اشتهار پیدا میکند.
اینجا میآییم آن سه تا موضعی که داشتیم: یکی «احد الضدین» بود، یکی چی بود... سه تا موضع مثال زدیم. یکی این بود که هرچی یک وقتی ممکن باشد، همیشه مطلقاً ممکن است و مطبوع و موجود است. و سومیش هم این بود که هر چیزی که بالعرض یک وصفی را داشته باشد، مطلقاً دارد. بالعرض نیکو باشد، بالعرض مطلقاً بهش گفته میشود، دیگر. خب، این سه تا را حالا میخواهیم تطبیق کنیم. موضع اول این بود: وقتی یکی از دو ضد موجود باشد در موضوعی... در بعضی از موارد صحیح نقض نمیشود، آن هم نسبت به زوجیت و فردیت. هر وقت یکی از این دو تا، مثلاً زوجیت در یک موضوعی، مثلاً چهار، موجود باشد، ضد دیگرش که میشود فردیت، روی مثلاً سه یا پنج موجود است. محال است که در آنِ واحد یا متعاقباً در آن دو تا یا بیشتر زوجیت و فردیت و موضوع واحد با هم جمع شوند، یا الان با همدیگر چهار هم زوج باشد هم فرد، یا بعداً متعاقباً یک مدت فرد، بعداً میشود زوج. همش. اما نسبت به بعضی مواردش نقض میشود؛ مثل چی؟ مثل سیاهی و سفیدی. اینها متضادند، ولی این کلی را روی اینها پیاده نمیشود. اینجوری نیست که اگر مثلاً یک چیزی سیاه بود، بعداً حتماً باید سفید باشد؛ سفید بود، بعداً حتماً باید سیاه باشد. حتماً سیاه بماند، سفید نشود. سفید بود، باید سفید بماند، سیاه نشود. ضدش را دیگر برایش حالا متعاقباً بارکن عرض ثابته داریم و بله. حالا زوجیت را باید ببینیم که اصلاً ذاتی اربع است یا عرضی است. یعنی نسبت موضوع با آن ضد، نسبت ذاتی است. لذا یکی از... به نظر میآید اینجوری بشود. بله. حالا پس این قاعده کلی یک ماده نقض پیدا کرد. این از کلیت و عمومیت افتاد. لذا این مثالش... مشهورترین مثالش گیراتر است، مثال جزو مشهورات میشود. قضایای داخله زیر این کلی کلاً از کار افتاد؟ نه، کلی نقض شد. واسه همین کلیه خیلی دیگر رویش حسابی نیست، ولی جزئیاتی داشت که آن جزئیات صادق است و جزئیات در مشهوره بودن خودش مشهور ماند. پس کذب موضع مستلزم کذب حکم مشهوری که منشعب از آن موضع است، نمیشود. اینجوری نیست که اگر موضع در بعضی موارد کاذب بود، شما آن شعبی که از موضع در آمده را هم لزوماً همه را کاذب بگیرید.
خب، حالا فایده مواضع چیست و چرا به این نام نامیده میشود؟ که انشاءالله در بحث بعدی به آن خواهیم پرداخت.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...