پای ثابت میز محاسبه در برزخ!
اگر میخواهی شهید شوی…..
چه چیز در برزخ معطلمان میکند؟!
چشم برزخی؛ خوب یا بد؟
عالم شگفت انگیز خیال
کتابی که از تجربه نزدیک به مرگ حاصل شد!
برنجی که از برزخ آمد!
چگونه اعمال، صورتهای برزخی را ماندگار میکند؟
محاکمه شوخی در محاسبه اعمال
با عینک فلسفه، به هستی بنگریم!
پرواز روح همان مرگ است؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
در ابتدا عرض تبریک خدمت برادران عزیزم، اساتید محترم، خواهران عزیزمان و سال تحصیلی و ترم جدید را، و خصوصاً به رفقا و عزیزان دهههشتادی که امسال دانشگاه متبرک به دهههشتادیها هم هست. و این را به محضر رفقای دهههشتادی هم میگویم.
مطلب دوم در مورد غیبت نسبتاً طولانیمدت بنده از محضر عزیزان: ما به یک اعتبار چهار ماه خدمت عزیزان نبودیم. الان بعد از چهار ماه به دانشکده مهندسی آمدیم. ما آخرین بار روز ۲۲ ماه رمضان محضر دوستان بودیم و شب قدر. نمیدانم چه تقدیری برای ما رقم خورد که کلاً دیگر از شب بیستوسوم، اولین باری است که محضر فکر کنم منظورشان همان عزیزان هستیم.
در اینجا به عهده ما وظیفهای سنگین و مسئولیتی قرار گرفته که البته این مسئولیت در حوزه فعالیت اجتماعی من نیست، بلکه مسئولیت به این شکل است که کار اجتماعی ما کمتر بشود و به مسائل شخصی، علمی، مسائلی از این سنخ بیشتر بپردازیم. موظف شدیم به اینکه فعالیتها را کم بکنیم. در ابتدا بنا واقعاً دیگر بعد از آن هیچ جلسهای و هیچ جایی را قبول نکنیم؛ ولی خوب لطف دوستان به ما، خصوصاً در دانشکده مهندسی، واقعاً شرمندهکننده است. خیلی محبت داشتند. این چندوقتی که ما نبودیم، از همان اولی که بنا شد نیاییم تا همین الان، همینجور سیل پیامها و محبتها و اینها بود. رفقا به یک طلبه بیمایه و فقیر، انقدر محبت داشتند.
این به نظرم خودش مقیاس و معیار خوبی میتواند باشد برای اینهایی که میگویند طلبه و روحانی در مردم پایگاه اجتماعی ندارد. ببینید دیگر، یک طلبه «صفر» انقدر مورد محبت قرار میگیرد از قشر نخبه؛ و حالا اگر علما و برجستگان و شخصیتهای علمی و معنوی باشند، دیگر چه برخوردی دریافت خواهند کرد! این عطش و استقبال مردم ما را نشان میدهد و خصوصاً جوانهای ما را که قدردان نسبت به معارف اهلبیت و معارف ناب قرآن و عترت هستند. خوب، نبود ما پس علتش این بود. ولی حالا بنا هست که خدمت عزیزان باشیم. روزهای شنبه، اگر خدای متعال توفیق بدهد، ظهر شنبه هر هفته محضر دوستان هستیم.
مطلب سوم در مورد آخرین بحثی که ما محضر دوستان داشتیم است. کتاب «آنسوی مرگ» که کتاب بسیار جهانی شد و این بحثهای ما هم، فکرش را نمیکردیم. البته به حقیقت، خوشحالی نامش نمیتوان گفت که حالا این بحث میلیونی شد، اقبال این شکلی بهش پیدا کرد. مثلاً میشود گفت خوشحال هستیم، مسئولیت سنگینتر میشود و بعضاً تبعاتش هم زیاد است.
برای ما نخبگانیان و تحصیلکردگان: من بعضی مسائل وقتی مطرح میشود، من میدانم از جانب شما برای بنده آفتی پیش نمیآید. کسی هست، میخواهم بگویم، "شما پیگیر نشوید کیه؟" و " فضای مجازی منعکس میشود و منتشر میشود"؛ سیل پیامها میآید و گاهی با تندی که مثلاً: "مگه فکر کی هستی که نمیخواهی معرفی کنی؟" تبعاتی هم دارد.
یک عزیزی اصرار کرد که: "آقا من میخواهم یکی از این آقایون را ببینم؛ مشکلی داشت." مشکلش هم واقعاً حاد بود. مادرش به یک وضع بسیار بدی، بیماری سنگین و سختی داشت و این بندهخدا هم در اذیت و آزار بود. امیدوارم خدا ایشان را شفا بدهد و همه مریضها را شفا دهد.
بندهخدا خیلی اصرار کرد. آدم مؤمن و متعبدی هم بود. حالا بنده که ارتباط نداشتم با ایشان، با واسطه دیده بودم. خیلی اصرار کرد. بنده میدانستم که افاقهای نمیکند و خاصیتی ندارد و ضرر هم دارد ولی بزرگی را در تهران به ایشان معرفی کردیم و عزیز دیگری را نیز در قم معرفی کردیم. و رفت و ایشان هم گفت: "من دعا میکنم" و اتفاقی هم نیفتاد. سپس پیام داد که گفته بود: " خدا یک دروغ بزرگ است." سپس خودکشی کرد. (یا نکرد؟ واکنش خاصی نشان نداد.) "خدا، خدا دروغ بزرگ است." از کتاب آدم این تبعات را میفهمد. این قطعاً برای خودمان عزیزان بدتر است، یعنی یک وقتی فکر میکنی یک راه دررویی هست، یک کسی میتواند نجاتش بدهد با همین توهم. اگر آدم بماند بهتر است تا اینکه برود و ببیند آینده چه کار بکنیم؟ شغلمان چی بشود؟ مشکل اقتصادیمان از کجاست؟ اسم من را به فلانی بگو ببین نظرش چیست؟ از این قبیل مسائل زیاد داریم. و اگر خدای ناکرده باز تبعات داشته باشد، مجبور میشویم خیلی از مباحث را از لیست فاکتور بگیریم.
این کتاب خوب به همت عزیزان آقای صادقی و حاجی دهاودی که تألیف کرده بودند، با ما تماس گرفتند. یکی از مؤلفین کتاب تشکر کردند و هم تشکر کردند بابت مباحث ما که: "ما اینها را گوش میدهیم. عزیزان دیگر گوش داده بودند و برای جلد دوم کمک خواستند." که عرض کردم معذوریتهایی هم داشتم که به خودشان گفتم، در مورد کتاب بحث کردیم. دیگر حالا بعضیها را قبول داشتند. کتاب را بینالمللی کنند، انگلیسیاش را بنویسند، سفرهای خارجی بروند، با برخی از کسانی که این تجربه برایشان حاصل شده، گفتگو داشته باشند که اتفاق خیلی خوبی است و قلم، قلم خیلی خوبی است، مطالب، مطالب خیلی خوبی است و مشخص بود که متأثرند. خود اینها ۴۵ دقیقه صحبت کردند. آخرش گفت که: "من الان باید در وادی حقالناس هستم." ۴۵ دقیقه به شما یعنی بنده برگردد؟. یک سال بیشتر از کتاب گذشته. خودشان تحت تأثیر مطلب قرار گرفتند. و همین برکت میدهد.
کتاب خوب. ما خیلی علاقه داشتیم که مباحثی از این قبیل را ادامه بدهیم. البته اعلام کرده بودیم سوره مبارکه مطففین را پار سال اعلام کرده بودیم، ولی نمیدانم چرا سر نمیگیرد؟ خود سوره انگار راضی نیست به اینکه ما محضرش باشیم. امسال هم مطففین را شروع بکنیم، همان مباحث قرآنیاش را. نکاتی عرض میکنیم.
پریعزیزی یا سه روز پیش، وقتی که کتابی را دیدم گفت: "آقا این کتاب هم چاپ شده در همان موضوع." دلم لرزید. گفتم: "این کتاب باید به دست من برسد." دیگر اقای عساکری را ما موظف کردیم تا رفقا را جمع کند و که این کتاب را بگردند و پیدا بکنند. و هر چقدر اینها گشتند کتاب پیدا نشد. تا دیروز عصر بنده خودم این کتاب به دستم رسید و دیشب خواندم و از امروز بنا داریم که این کتاب را شروع بکنیم بعد از آنسوی مرگ.
اسم کتاب هست: «سه دقیقه در قیامت» که تجربه نزدیک به مرگ، (اندیایی) یک جانباز مدافع حرم است. او تا مرز شهادت میرود و برمیگردد. از جهاتی این کتاب خیلی از کتاب «آنسوی مرگ» هشدارها و نهیبهای جدیتر دارد. کتاب، کتابی است که و همان در همان حال و هواست و یک تکانی باز به آدم میدهد. انتشارات شهید ابراهیم هادی آن را چاپ کرده و کتاب هم داغِ داغ است؛ یعنی چاپ همین الان، همین سال ۹۸. تازه کتاب چاپ شده و خیلی هم کمیاب است.
البته قلم کتاب «آنسوی مرگ»، قلم جذابتری است. نویسنده بالاخره نویسنده ماهر و رماننویس و داستانپرداز است، خیلی قشنگ توانسته تصویرسازی بکند. آن تصویرسازی در این کتاب کمتر است. یکی دیگر از حسنهای کتاب «آنسوی مرگ» به نظر بنده، برای بنده این است که اصلاً وارد فضای آخوندی و تخصصی نشده؛ حرف آیه و روایت نزده، آنی که دیده را گزارش کرده. ولی این کتاب وقایعی که دیده میشود را هی میگوید: "آقا این آیه است، این روایت است." خوب، این از تکاپو (تلاش و جستجو) برای بنده میاندازد و بیاثرش میکند. ولی، از جهتی متن کتاب و ماجرا، خیلی ماجرای عمیقتری است.
اولاً با یک شهید مواجهیم. وقایع مربوط به شهادت، مسائلی که برایش پیش میآید، خیلی خاص است. ایشان کلاً سه دقیقه از دنیا میرود. ۹۰ صفحه محصول آن سه دقیقه است. بحث حسابوکتابش، آن بحث حقالناس، با جزئیات خیلی عمیقتر و سنگینتر اینجا مطرح میشود به نسبت یک شهید و چیزهایی نقل میشود که خیلی جالب است. آثار معنوی کارها که حالا بدم نمیآید بعضیهایش را بگویم، ولی میترسم که شما اشتیاق مطالعه را از دست بدهید. مثلاً میگوید: "به من میگفتند که این شهادت تو که عقب افتاد، هر نگاه حرامی شش ماه شهادت را عقب انداخت."
و وقایعی که پیش آمده که یکییکی مسائلی که پیش میآید. حالا برخیهایش را بگویم دیگر؛ مثلاً میگوید که: "من وارد آنجا که شدم، موقع حسابوکتاب و اینها که حالا به نحو خاصی هم هست، ترسیم میکند که شبیه به فضای مرگ با یک تفاوتها و جزئیات است. میگوید: "دیدم یک نفر منتظر من است. پیرمردی بود که ما در مسجد این پیرمرد را دیده بودیم و میشناختیم. از قدیمیهای مسجد. ما نوجوان بودیم در مسجد کار میکرد. چهار سال بود که از دنیا رفته بود. من که وارد شدم گفت: 'چهار ساله من معطل توام که تو بیایی. من در مسجد که تو نوجوان بودی، شما داشتید سیاهی میزدید، من فیلم (کنایه از کاری که نباید میکرده) این کار به عنوان تهمت حساب شده، چهار سال من را نگه داشتند که شما بیا حسابوکتاب کنیم'."
بعد میگوید: "من وارد خانهام. هیچی نمانده بود که حالا در کتاب توضیح میدهد به چه دلایلی. همه اعمال از بین رفته بود." شهید البته ایشان، این را بدون شهید میدانستند که اعمال خوبی ندارد. بعد میگوید: "دیدم خیلی حسابم خالی است. گفتم: 'من از این آدم نمیگذرم. سخت است که این بندهخدا را گرفتار کنم.' گفتم که: 'این چی دارد؟' گفتم: 'یک وقف خوب دارد، یک زمین بزرگی را وقف کرده، خانه خوبی دارد، گیرش میآید. این معادل تهمت تو را گرفتم.' آن پیرمرد پژمرده شد." بعد از بردنش به آن پژمرده حالی که رفته داشت، برگشتم به دنیا. رفتم آمارش را گرفتم که: "حاجی فلانی وقفی داشته یا نه؟" گفتند: "آره." رفتم خانه را دیدم، آشنا شدم.
وقایعی از حضرت زهرا سلامالله علیها را میبیند. ایشان در مورد انقلاب مسائلی را میگوید. در مورد آینده مسائلی را میگوید. و خصوصاً بخش جالب ماجرا این است که افرادی را به اسم میشناسد و میگوید: "اینها را دیدم شهید شدند." و اینها بعداً یکییکی شهید میشوند. شهید میشوند که خب این کتاب یک بخش اولی دارد، حدود ۳۰ صفحه ۴۰ صفحه مثل مقدمه است، اگر نخوانید هم لازمه بفهمید همهاش اول مقدمه است. یک مطلب خیلی خوبی در مورد کلاً تجربه نزدیک به مرگ (N.D.E) ایشان میگوید. نویسنده کتاب، نویسنده کتاب شهید ابراهیم هادی، میگوید: "من با این رزمنده آشنا شدم، پیگیر شدم ببینم و وقایع را ازش شنیدم و با اصرار مجابش کردم که این کتاب بدون اسمش چاپ شود." رفقای شهیدش هم آنها را میشناختند.
صفحه اول، مطالب علمی در مورد این تجربه نزدیک به مرگ است که انشاءالله میخوانیم. نکات خیلی خوبی دارد. و بعد وقایع را یکییکی میگوید. اعمالی که داشته و از بین رفته یا مثلاً عمل برایش مانده با برکات و آثارش. اتفاقات پیرامونی. حالا افراد وقتی برمیگردند، چشم برزخی پیدا میکنند و از خدا میخواهند از او بگیرد. چون میگوید: "نه غذا میتوانستم بخورم، نه با کسی میتوانستم ارتباط برقرار بکنم." تا اینکه با ناله و التماس چشم برزخی او را برگرداندم که گفتم: "از من بگیرید تا بتوانم زندگی کنم." صفحات آخر کتاب خیلی شورانگیز است. ماجرای شهداست و رفقایی که از آنها ایشان شهید میشوند و مسائلی که برایش پیش میآید. افراد همه اسمشان هست غیر از ایشان و عکس شهدایی هم که دوستان ایشان بودند و شهید شدند، همه عکسشان آخر کتاب هست.
خب، ما کتاب را انشاءالله از امروز خیلی کوتاه وقتی را برایش میگذاریم. این کتاب را آرامتر ما خواهیم خواند، چون ۹۰ صفحه است، با مکث بیشتری. طبیعتاً برخی از مطالبش ممکن است برای ما سؤال برانگیز باشد. این طبیعی است که در مورد آن مهم این است که ما بتوانیم با ادله عقلی و نقلی اثبات بکنیم مطلب را روایت و هم خودمان بخوانیم. این کتاب بهانه ایجاد عالم خیال میکند. ما هم خاصیت هنر این است دیگر. باید ما را وارد عالم خیال بکند. یک مطلب وقتی مطلب عقلی هنری میشود، یعنی این عالم خیال شما هم ارتباط پیدا میکند. این کتاب از این جهت که عالم خیال و عالم تجسم ذهنی ما را فعال میکند، مطالب عقلی دارد. بگوییم: "آیات قرآن، آقا یک کار بکنی ده برابر میشود. نیت بکنی ثواب دارد." ولی این کتاب میآید همه اینها را با جزئیات صورتبندی میکند و نشان میدهد. خب این خیلی فضای گفتگو را برای ما فراهم میکند. این کتاب را کنار داشته باشیم.
مقدمه کتاب اینگونه شروع میشود: "میگویند ما شهدا سالها فعالیت میکردیم، دهها عنوان کتاب با موضوع شهدا نوشتیم. سال ۹۶ سفری به اصفهان داشتیم. دوست عزیز و گرانقدری که از فرماندهان سپاه بود، شنیدم که ماجرای عجیبی برای همکارشان اتفاق افتاده است." که البته ایشان میگوید: "من برای کسی نگفتم." چون برخی از اقوام نزدیکش را به صورت گرگ و خرس و اینها وقتی برمیگشته، کسی نگفته بودم." "یکی دوتا از همکاران بعضاً واکنشها انقدر منفی بود که تصمیم گرفتم برای احدی نگویم."
نویسنده کتاب میرسد و گفت: "همکار ما جانباز و از مدافعین حرم است." او در جریان یک عمل جراحی برای لحظاتی از دنیا میرود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمیگردد. که البته شفاعت حضرت زهرا سلامالله علیها بوده که ایشان برگشته. این را هم بگویم که ما این حالت تجربه نزدیک به مرگ را در بین علمای خودمان هم داشتیم. سید عاملی که صحن انقلاب دفن است، ما فرصت نکردم به دوستان بگویم خودشان سرچ بکنند، پیدا بکنند. ایشان از دنیا میرود در جوانی. امام زمان را میبیند. و ایشان درخواست شفا میکند. "من کاری نکردم." امام زمان حضرت اجازه میدهند برمیگردد. کتاب «وسائلالشیعه» را ایشان مینویسد که این کتاب سیجلت (معین و مرجع برای) همه فقها از این کتاب بهرهمند شدهاند در طول تاریخ بعد از ایشان. و مرحوم شیخ عبدالکریم حائری هم همینطور. ایشان هم همینطور اتفاقی برایشان میافتد. هنگامی که از دنیا میرود متوسل به امام حسین میشود، و سپس حوزه را تأسیس میکند. از این قبیل ماجراها ما بین علما داشتیم و رایج بوده.
مسائل اینجا هست. با کتاب «آنسوی مرگ» خوب، متفاوت است. قطعاً میطلبد ما توضیحات بیشتری بدهیم. احتمالاً از این جور رفرنسها بیشتر خواهیم داشت به علما و شخصیتهای این شکلی. البته سعی میکنیم که بیاییم داستان را از روی کتاب بخوانیم، چون ماجرای علامه مجلسی مثلاً ما طرح کردیم، آن هم برایمان مایه شهرت شد. مجدداً در همین کتاب باز هم خواهم گفت. انشاءالله اگر خدا توفیق بدهد. ولی از روی کتاب میآیم میخوانم برایتان دیگر. که بعد کسی اشکال نکند.
لطفاً ماجرای مرحوم نراقی، کسی که از اهل برزخ، برنج میگیرد ایشان و میآورد. میگوید: "تا چند سال ما از این برنج (یک پیمانه برنج به من دادند) تا چند سال میپخت یعنی میپختم." که میگوید: "به همسرم گفتم: 'به کسی نگو'." وقتی گفت، دیگر برنج تمام شد. برزخ این شکلی، یعنی ماندگاری به مصرفش نیست. چون نتیجه عمل است. این جز ماندگاریاش به حبت (دوستی و علاقه) است که آدم حبتش نکند. از جنس نور و ظلمت. انشاءالله توضیحات خواهد آمد. بحث جزای عمل را میخواهیم با این رویکرد دیگری باز دوباره مطرح بکنیم. نکات خوبی است. انشاءالله اگر خدا توفیق بدهد، وقت عزیزان را هم میگیریم ولی انشاءالله که بحث نتیجه داشته باشد.
این بحثها تا یک جاهایی رفت که اصلاً باورمان نمیشد. یک عزیزی پیام داده بود که: "ما مصلی قم بعد از نمازجمعه رفتیم کتابفروشی. بعد دیدیم که مردم ریختند و میگویند که کتاب «آنسوی مرگ» را بده که فلانی، فلانجا، مشهور کرده این کتاب را. الان به تو میشناسند و به دانشکده مهندسی. فکر میکنند تو نویسندهای و نفس حق شماها است." واقعاً همینطوری است، یعنی باطن پاکی که رفقای ما دارند، اینجا با اخلاص پیگیر مطلب هستند. خود این به بحث برکت میدهد وگرنه ما این کتاب را بعضیها را دادیم خواندند، مسخره کردند (مسخره). بعضی از این افرادی که به شما معرفی کردیم، به بعضیها نشان دادیم، مسخره کرده و گفتهاند: "درس اخلاق و بعد ما را مسخره کردند که این کی بود برداشته یک سری از مسائل دیگر.
برمیگردد به اینها نیست که به فلانی و ایکس و ایگرگ و این حرفها نیست. خلاصه ایشان میگوید که: "ایشان لحظاتی از دنیا رفته و برمیگردد. در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک برای افراد عادی خیلی سخت است." همکار ما برای چند نفر از رفقای صمیمی ماجرایش را تعریف کرد، اما خیلی نمیخواست ماجرا پخش بشود. در ضمن از زمانی که این اتفاق افتاده و از آن سوی هستی برگشته، اخلاق و رفتار فوقالعاده خوبی پیدا کرده.
میگوید: "من خیلی آدم شوخی بودم." بقیه را در جبهه و در عملیات و اینها مثلاً سر کار میگذاشته. بعد اثراتش را دیده بوده که چه چیزهایی شده که مثلاً فلان کلمه را که به فلانی گفت، چی شد؟ مثلاً با فرزند شهید و همسر شهید فلان شوخی را کرد و شهید جلویش را گرفته بود و مسائلی از این قبیل که خیلی مسائل دقیقی است و جای توجه فوقالعاده است واقعاً. حالا انشاءالله میرسیم.
"مشتاق دیدن این شخص شدم. تلفن تماسش را گرفتم. چندین بار زنگ زدم تا بالاخره گوشی را برداشت. نتیجه چندین بار صحبت و چند سفر و دیدار و غیره، کتابی شد که در پیش روی شماست." البته ساعتها طول کشید تا ایشان را راضی کند که اجازه چاپ مطالب را بدهد. در ضمن، شرط ایشان برای چاپ کتاب، عدم ذکر راوی ماجرا بود. لذا از بیان جزئیات و مشخصات و نام ایشان معذوریم. در این کتاب سعی بر اختصارگویی بوده. برخی موارد را حذف کردیم. "این کتاب در درجه اول بر روی اعضای گروه و نویسنده بسیار تأثیرگذار بود. واقعاً آدم وقتی میفهمد کتاب را میخواند وقتی نویسنده متأثر باشد آدم امیدواریم که ماحصل پیگیری یک ساله دوستان ما در بهبود اوضاع معنوی مخاطبین ما مؤثر باشد.
این مقدمه که عرض کردم حدود ۳۰ صفحه و بیست و خردهای صفحه است در مورد تجربیات نزدیک به مرگ. این باشد برای جلسه بعد. من چون کتاب را تازه خواندم، یک سری ارجاعات در بیست و خردهای صفحه دارد که البته برخیهایش را خبر داشتم. مراجعه میکند و دو سه تا کتاب معرفی میکند، مثل کتاب «حیات پس از مرگ» از «ریموند مودی» یا مثلاً کتاب «دید ذهن و تداوم هوشیاری». چندین کتاب این شکلی معرفی میشود که اینها مقالات علمی و الان در آمریکا و جاهای دیگر نوشته شده در مورد تجربیات پس از مرگ که این جای مطالعه دارد و بحث خیلی خوبی دارد و یک سری مشترکات از اینها گرفته و درش باز شده. بخش آخرش میگوید که الان دیگر همجنسگراها هم تجربه پس از مرگ میکنند، و میگویند: "من با همسر از جنس خودم در بهشت با هم بودیم."
تجربیات پس از مرگ و نیز بررسی مورد روایت. هیچ کدام از مطالب، مطالبی نیست که آدم بتواند رد بکند ولی ما سعی میکنیم انشاءالله دوز عقلی و فلسفی بحث را بیشتر بپردازیم. عنوانی که من در بحث سوره متفقین میخواستم در موردش صحبت کنم در مورد خود کم و زیاد بود. از واژههایی که ما خیلی استفاده میکنیم: کم و زیاد. کم است این، زیاد کم و زیاد. کمفروش.
کم یعنی چی که به یکی میگویند کمفروش؟ خیلی بحثهای شیرینی دارد. نکات فلسفی و زاویه دید فلسفه، علم نیست. فلسفه عینک است. علوم از غیر اهل بیت نیست. فلسفه عینک است. الان بنده شما همین ستونی که اینجا میبینید، میتوانم به شما زاویه دید بدهم از ۱۰ زاویه بهش نگاه کنید: از حیث معماریش، از حیث گچکاریش، از حیث بتنش، از حیث سازه و تناسبش با بقیه جاهای این ساختمان، از حیث متراژش. ده تا حیثیت میشود برایش لحاظ کرد. فلسفه میگوید: "همینهایی که داری زندگی میکنی، یک زاویه دید دیگر بهت میدهم."
کم و زیاد یعنی چی که میگویی کم است؟ زیاد است؟ کیفیت یعنی چی؟ مثلاً مقولات عشری که میگویند: "جوهر یعنی چی؟ اعراض یعنی چی؟". نفت را بیاوریم سر سفره مردم. چرا نتوانست؟ البته حالا ما میخواهیم فلسفه را بیاوریم سر سفره مردم. انشاءالله خدا توفیق بدهد. در این بحثها ازش استفاده میکنیم. نکات خیلی خوبی است. بعد میبینیم که آقا اصلاً ما کم و زیاد نداریم در عالم برزخ، همهچیز زیاد است. کم مال اینجاست. کوچکترین چیزی که شما به حساب نمیآوری که یک خطور ذهنی شما باشد، یک لحظه به ذهن شما میزند، تا ابد با شماست. البته به ذهن بزن و تصدیقش کنیا، نه به خودش بزند. چون انسان است و چیزهایی که با انسان یکی است. همهچیز ما دارد میشود عین ما. ما همینهای ما مجموعهای از روابط هستیم. میخوریم کم و زیاد ندارد. این با ماست. تا ابد صحبت بکنیم. خیلی خوبی دارد که در مورد N.D.E دارند. انشاءالله جلسه بعد اگر خدا توفیق بدهد، محضر عزیزان مطرح خواهم کرد.
این کتاب و این معارف این کتاب فضای شهادتگونهای دارد. هوایی میکند آدم را. خیلی آدم در این کتاب هوای شهادت میشود. با «آنسوی مرگ» خیلی مطرح میشود. ببینید تجربه مرگ قبلاً هم گفتیم چون باز دوستان میپرسند. بعضی وقتها در حد پرواز روح، بعضی وقتها در حد ... یعنی ورود در یک عالم دیگر است. بسیاری از این حالات غربیها که ۷ ساله در استخر خفه شده و مربیاش باور نمیکرد. بعد گفت: "فلانی، فلان لحظه، فلان کار را کرد." که در این کتاب مقدمه آورده اینها اکثراً از سنخ پرواز روح است.
تازه من این را به شما بگویم، خیالتان را راحت بکنم. ما در کتاب «آنسوی مرگ» و در این کتاب در واقع هیچ کدام از افراد نمرده بودند. ما الان با مرگ واقعی مواجه نیستیم. اصلاً مرگ واقعی این نیست. مرگ واقعی وقتی است که یکی را در قبر میگذارند، حسابوکتاب، سؤال، مسائل ملک، وضعیتش، افراد از کنارش میروند، تنهایی او، مسائلی که پیش میآید که همه اینها را در روایات داریم، برایشان پیش نیامده. اینها صرفاً از بدن در آمدهاند. چقدر خوش میگذرد، خوشحال است. بعد بحث قبر و اینها که مطرح میشود، آنجا فضا فرق میکند. از موقع غسل دادن و موقع قبر، جنازهاش را وقتی میبیند و میخواهد برگردد و البته در آن کتاب یک اشاراتی در یکی از این داستانها کرده بود که این طرف هی خودش را میانداخت روی بدنش.
شهادت باز به نوعی مرگ به نوع دیگری است که این دو با هم کاملاً متفاوت است. حسابش، سؤالش، کفنش، دفنش، قبرش، برگردد و به خانواده سر بزند، از قبر خودش خبر دارد. کسانی که دور قبرش میآیند و با مسائل بسیار مهمی است. شاید بعداً در مورد برخیاش بیشتر صحبت کنیم. مرگ، تجربه است صرفاً. و خلع روح برای خیلیها هم پیش میآید. مرحوم آیتالله کشمیری، آیتالله حسنزاده آملی. مثلاً به فرمانده میگویید در قبرستان میخواهی بهت نشان بدهم برزخیان را ببینی؟ تازه برزخ را نشان بدهم، نه پرواز روح. الان پرواز روح که دوره دارد، دوره میروند میبینند، کلاس دارد، صد درصد تضمینی سه ماهه پروازت میدهند. تقلب میکنند مثلاً با پرواز روح. "تاریک باشد. چراغ را هم روشن نکنی. شب باشد. توهمات باشد." خیلی به درد ما نمیخورد اصلاً کاری با این چیزها نداریم. این بحث، بحث یک چیز دیگر است. از عوالم باید حجاب برداشته شود. بیشتر گفتگو خواهیم کرد. عذرخواهی میکنم وقت عزیزان را گرفتیم. انشاءالله شنبهها محضر دوستان هستیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...