معنای اطاعت کردن از والدین
اطاعت از والدین و مبارزه با نفس
آیا به همه حرف والدین را باید عمل کرد؟
بهشت رفتن با گوی بلورین
حق پدر به فرزند
صورت ملکوتی بر داشتن
برخورد با والدین که از لحاظ سیاسی و اعتقادی اختلاف داریم
نیکی به والدین که فوت کردهاند!
مدارا کردن با والدین تا کجا؟
مظهر رحمت در جامعه
اختلاف شدید پدر - فرزندی در قرآن
قتال پسران با پدران
تفاوت " اَب " و " والد "
مرزبندی فرزند با والدین در چه زمینههایی؟
الگوگیری از حضرت ابراهیم ع جز در یک مساله!
مادر حق سنگینتری دارد به فرزند یا پدر؟
برخورد جناب زکریا بن ابراهیم با مادر غیرمسلمانش
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَّى اللهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّد وَ عَلى آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُاللهِ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَى قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ.
روزی که این بحث ضبط میشود، پنجم آذرماه، سالروز میلاد امام عسکری (علیه السلام) است. دیروز داشتیم... اگر این بحث، مطلوبیتی داشت برای حقتعالی و ثوابی خدای متعال به فضل و کرمش در نظر گرفت، هدیه باشد به ساحت ملکوتی امام عسکری (علیه السلام)، ارواحنا لتراب مرقده.
و امروز هم پنجم آذر، سالروز عارف ربّانی، آیتالله مصلح رحمةاللهپهلوانی تهرانی، معروف به سعادتپرور، است. انشاءالله ایشان واسطه باشند محضر امام عسکری، دعاگوی ما باشند و شفاعت بکنند ما را و از برکات أدعیه ایشان بهرهمند بشویم در دنیا و برزخ و قیامت. انشاءالله این اساتید و بزرگانی که حق دارند به گردن همه ما زحمت کشیدند برای اینکه معارف اهلبیت به دست ما برسد و پدر معنوی ما در واقع به حساب میآیند در رشد، نه امثال بنده که رشدی نداشتیم، در رشد افرادی که حق به گردن ما دارند و اینها در واقع تربیت شدند به واسطه این مربیان الهی، حق دارند و انشاءالله که بالاترین عنایات حقتعالی شامل حالشان باشد و واسطه باشند برای اینکه خدای متعال با فضل و کرمش به ما عنایت کند.
بحث جلسه قبل، "بِرّ به والدین" بود. این جلسه هم ادامه میدهیم و نکاتی هم انشاءالله باز به فراخور بحث، عرض خواهد شد.
روایت دومی که در این باب برّ والدین در کتاب کافی هست، از محمد بن مروان است. میگوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم. حضرت فرمود: «ان رجلاً ات النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، یه مردی آمد خدمت نبی اکرم، فقَال: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوْصِنِی. عرض کرد: یا رسول الله، سفارشم کنید، وصیتی.» حضرت فرمودند: «لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ شَیْئاً» ـ هیچی برای خدا شریک نگیر. شرک مراتب دارد ـ «و إِنْ رُمّیِتْ بِالنَّارِ وَ أُذِبْتَ إلّا وَ قَلْبُکَ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ»؛ حتی اگر با آتیش سوزاندنت، بازم چیزی را ترک نکن، خدا را حتی اگر عذابت کردند، بازم چیزی شبیه خدا نیست، مگر اینکه در حالی باشد که دلت مطمئن به ما باشد. یعنی اگر دیگر به اضطرار رسیدی و قرار شد که تقیه کنی و در ظاهر اعلام شرک کنی، ظاهری باشد، دلت اطمینان داشته باشد به ایمان، داشته باشد مثل جناب عمّار.
«و بِوَالِدَیْکَ فَأَطِعْهُمَا»؛ خب، اول سفارش به شرک نداشتن، سفارش دوم «اطاعت والدین»، والدينت را اطاعت کن. اطاعت کن یعنی چه؟ حرف گوش بده. یک معنایش این است، یک معنایش هم «اعلام طوع» است. ما یک «طوع» داریم، یک «کرْه» داریم. اطاعت در برابر معصیت نیست، اطاعت در برابر «اکراه» است. درست شد؟ یک وقت در خودت، نسبت به چیزی «کراهت» ایجاد میکنی، یک وقت در خودت، نسبت به چیزی «طوع» ایجاد میکنی. طوع، ضد کراهت است. طوع یعنی پذیرش. اطاعت یعنی در خودت حالت پذیرش ایجاد کن، حالت آمادهباش. این آتشنشانیها را دیدید؟ حالت آمادهباش دارند برای مأموریت. بحث حرف گوش کردن نیست. مأمور آتشنشان حرف گوشکن نیست، مأمور آتشنشان آماده مأموریت است. «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» یعنی همین. البته کسی که آماده به مأموریت باشد، همیشه حرفگوشکن هم میشود، ولی یک مرتبه بالاتر است. ضد اکراه است. تو اکراه، ممکن است حرف را گوش بدهد، مثل همین آیا «طوعاً و کرهاً». یک کاری انجام میدهد از سر کراهت. ««طائعین» یا «کارهین» انجام میدهد؟ با کراهت، با بیمیلی، شوقی ندارد، خوشش نمیآید. این میشود کراهت. طوع ندارد. طوع، اون حالت خوشآمدن، حالت پذیرش نفس در موقعیت طاعت، در موقعیت پذیرش، کرنش نسبت به والدینت. خودت را در همچین موقعیتی قرار بده.
منظور که اگر حرفی از موضع بالا باشد، در موضع مأموریت باشد، نسبت به کلام و دعای امام سجاد (علیه السلام)، دعای بینظیری است، دعایی برای والدین و خیلی حقایق عجیبی در این دعا نهفته است که خدایا من جوری باشم که به من الهام کن، قبل از اینکه الهام کنم، به دلم بیفتد که الان بابای فلان چیز را میخواهد، مادر فلان کار را لازم دارد، من برایشان انجام دهم. که حالا نسبت به زندهشان و مردهشان، نسبت به مردهشان هم اگر گرفتاری دارد، به دلمان بیفتد، یک هو بریم فلان جا، حقالناسی از این صاف کنیم، از فلانی حلالیت بطلبیم، فلان وقفی برایش کنیم، فلان هدیهای برایش بفرستیم، فلان صدقه را برایش بدهیم. من چه جوری بشود؟ الهام بشود، چه زندهشان نیازی دارد، چه مردهشان. اطلاق طوع شامل جفتش میشود.
خب در این دعا خیلی معارف عجیبی هست. «یوم سَمَند». من جوری باشم که محبت کردن به اینها را، مثل آدم تشنهای که وسط بیابان با آب خنک میرسد، این جوری لذت ببرم ازش. مثل کسی که مدتهاست بیخوابی گرفتهاش، خوابش نمیبرد، از خواب. الان آن لذت که میبرد، آن جور لذت ببرم از اینکه دارم برای پدر و مادرم کاری میکنم. در اختیار اینها و خدمت به اینها انجام میدهم. اینها همه میشود اطاعت. طوع در همه اینها هست. اطاعت را فقط در مقابل دستور نگیریم که دستوری بدهند، ما انجام بدهیم. نه، ممکن است اصلاً پدر و مادر کسی بشناسد، اهل دستور نباشد.
شیخ بهجت (رضوان الله علیه)، میگفت: "این اواخر عاشق...". علی آقا میفرمود: "اومدم دیدم پدر اتاق بود. چند سال که همخانه بودیم، این چند سال آخر هم توی یک اتاق بودیم بالا. رفته بود (رضوان الله علیه) رسیدگی کنه. گفت: پدر رفت توی آشپزخانه و دیدم یک ربع-بیست دقیقه خبری نشد. اومدم دیدم که روی زمینه، نمیتواند بلند شود. بانگ های وحشت. خیلی سر حال بود تا این اواخر. خیلی ماشاءالله سالم و قبراق و سر حال. تا بالاتر از اواخر، یک کمی شکسته شد. باز هم تا روز آخر مسجد و نماز و اینها همه داشت. و همین باعث تعجب بود که ایشان از دنیا رفت بدون بستری شدن و بیمارستان و فلان و این."
بعد خدمت شما عرض کنم که ایشان زمین نشسته بود. گفت که آقا چی شده؟ نیم ساعتی میخواهم بلند شوم، دستم را میزنم، نمیشود. گفتم: شاید کار داشته باشی، صدات کنم؟ خب، اگر پدری مثل آیتالله بهجت اهل دستور نباشد چه؟ مثل مرحوم شیخ علی پناه اشتهاردی، آیتالله (خدا رحمتشان کند) به بچههایش که خدای نکرده یک کمی با تاخیر انجام ندهند که عاق والدین بشوند: «آب بیاورید، این را جمع کن، آن را ببر، این را بیاور.» تفاوت بِرّ معنوی توی دستوری نیست. نه اطاعت، حالت آمادگی برای ماموریت، به آن پذیرش و کرنش و تسلیم و در اختیار بودن و اینهاست. چه دستور بدهند، چه دستور ندهند. دستور هم ندهند، خودش میفهمد باید چهکار کند. آنی که او میخواهد و با عشق و شوق و طوع و رغبت و اینها میشتابد سمتش. میپرد، میقاپد.
مثل رهبر معظم انقلاب که پدرشان به ایشان دستور نداد که پاشو بیا مشهد. «احساس کردم بیشتر دوست دارد که من کنارش باشم، چون به من انس بیش از همه داشت.» پنج تا برادر بودند اینها، ایشان هم برادر وسط بود، نه اولی بود که بگوییم بیش از همه با پدر بوده، نه آخری بود که بگوییم مثلا کوچکتر است. وسطی بود. در واقع از همه اینها بااستعدادتر بود و قم هم داشت عالی کار میکرد که درس خارج اختصاصی برای ایشان، شیخ مرتضی حائری گذاشته بود. با این حال آمد و گفت که «احساس کردم که ایشان دوست دارد من کنارش باشم.» چشمهایش آب مروارید آورده بود مرحوم آیتالله سید جو... همین شد که آمد با آن اهل دل اینجا، مشهد.
دوستان ظاهراً عاشق محمد تقی آملی بوده. تلنگری شد برای من. آمدم آنجا. پدر ایشان از سن نوزده سالگی به ایشان گفته بود که شما مجتهدی. هفده سالگی گفته بود که «قدرت استنباط در تو میبینم.» از همان اول همه درسها را کنار پدر تند تند خوانده بودند. میگفتند فقط درس خارج مسلط بود. فقط، چون که باید به منابع نگاه میکرد، چشمش ضعیف بود و حال و حوصله نداشت دیگر آن را. وگرنه همه درسها را از حفظ، یعنی کتاب هم که درس میداد از اول شروع کردیم تا خارج. خارج دیگر دیدیم اینجوریه، آن هم مسلطه ولی که حالا خیلی خاطراتی هم نقل میکنند و شیرین و تلخ.
میگویند که «من و برادرم دعوامان بود که کدام نزدیک پدر ننشینیم.» به هر حال تندیهایی داشتند و تلخیهایی داشتند. خدا رحمتشان کند. خاطراتشان را میگویند. و خود همین نام، مزید بر علت است. یعنی با همه اینها که مثلاً دو تا اتاق داشته خانهشان، یک اتاق بزرگش در اختیار پدر تنها بوده، ایشان و مطالعات و کارهایش. یک اتاق دیگرش، همه اینها با همدیگر. دو سر زندگی طلبگی سختی بود و پدرم چون اهل گفتگو و رفت و آمد و اینها نبود، ایشان فرمود که «و منبری داشتم، معاشرتی داشت و اینها، همین باعث شده بود که فقر ایشان هم شدیدتر بشود.» و لذا تو خانه پدرمان چیزهایی از فقر دیدیم که در خانه بقیه از علما، خبری هم ازش نمیشنیدیم. در فقر مطلق ایشان بزرگ شده بود. و یک طلبه سید لاغر فقیر. کارش به اینجا رسیده که شهربانی آنقدر برایش بالا و پایین میکنند. همه دستگاه درگیرند که مثلاً ایشان، این طلبه دارد اینها اعصابشان به هم ریخته. تاکید دارد، همهشان. یک طلبه فقیر. تو فقر مطلق. به هر حال میآید کنار پدر. یعنی نه اوضاع اقتصادی اینجا داشته کنار پدر و نه اوضاع علمی آنچنانی داشته، چون کارش را ایشان کرده بوده، بارش را بسته بوده از جهت علمی. ولی میآید و همین جلسات تفسیر و اینها میشود و آن عنایاتی که دیگر مشخص است به ایشان.
در فضای علمی ما، به لطف خدا، چند وقتی درگیر مباحث فقهی رهبر انقلاب هستیم و بعضی از اینها که منتشر شده، بعضی منتشر نشده، مثل خارج مکاسب و اینها. واقعاً آدم به وجد میآید از این عمق مطالب ایشان. و مشخص است که این نوع نگاه و این قدرت تحلیل و این عمق و این نوآوریها با این همه مشغله و درگیری و کار.
یک چک خونت عقب میافتد، دیگر درس هیچی نمیفهمی. یک دو کیلو پیاز میخواهی بخری، سر کلاس هیچی حالیت نمیشود. این همه امور کلان اینور و اونور و بالا و پایین. و در عین اینها، این همه تسلط و عمق و این قدرت ذهن و این قدرت فکر و این خلاقیت، نوآوری. و ماشاءالله، نفس میرود، دیگر برنمیگردد. میرویم آنور، انشاءالله میبینیم چهخبر است در مورد ایشان. انشاءالله مفصل در آینده توفیق بدهد. از آرزوهایمان است که آنقدر زنده بمانیم که این بحث را بتوانیم مطرح کنیم. با افتخار.
خوششان نمیآید. الحمدلله، چیزی که زیاد است، ضد ولایت فقیه و ضد رهبری و ضد ایشان است، از فحشهای رکیک و فلان و اینها. و هرچه اینها را بیشتر میشنویم، هم برای مظلومیت ایشان بیشتر دلم میسوزد، هم مصممتر میشویم برای زدن این حرفهایی که همانجور که این بحثهایی که در مورد حقالناس و معاد و اینها مگر گفته شد؟ مگر چقدر جامعه این حرفها را از عمق دل باور دارد؟ همه چیز میگویند. در مورد ایشان خب، مگر همه در مورد خدا و قبر و اینها درست است. در مورد آنجا دارند اکثریت اشتباه میکنند، در مورد ایشان هم دارند خیلی اشتباه میکنند. به هر حال، اینها برکت چی بود آقا؟ آن طوع نسبت به پدر و اطاعت نسبت به پدر که خودشان هم گفتند: «در چی دیدید شما این که این عنایت به شما کرد، رهبری شیعه، جامعه اسلامی؟» اینها ایشان فرمود که «من در خودم چیزی نمیبینم.» اگر باشد همان آن حالی که نسبت به پدر داشته است.
از بعضی بزرگان دیگر هم ما پرسیدیم که شما رمز موفقیتتان چی بود؟ دو تا چیز گفتند. اولیش همین «دعای پدر» بود و حالی که ما نسبت به پدر داشتیم و این عشق و این شور و این در اختیار بودن و اینها. به هر حال اینها جان، شوخی نیست. یعنی بعد از بحث شرک و توحید، بحث اطاعت والدین و «عاق والدین» وقتی مطرح میشود، یعنی حساسیت خدا نسبت به این بحث و آنقدر خدا خوشش میآید و آنقدر بدش میآید که در اثر این کار وقتی میبینی عنایتی بهت میشود. پدر و مادر که حالا خصوصاً نسبت به مادر، عنایات بیشتر است از جهتی. نسبت به پدر... یا سختیهایی دارد. با مادر آدم راحتتر انس میگیرد و بیشتر با عشق بالاخره مادر جنس رحمت است. پدر یه صلابتی داره، آدم یه کمی همچین سختش میآید بعضی کارها و اینها بعد اون ارادتورزی خصوصاً وقتی محبت صریحی اکثر پدرها نمیکنند و اینها تلخیهایی دارند حالت اطاعت است و در اختیار بودن همچین آدم بهش فشار و همون فشار است دیگر. همه کار مگر چی است؟ مبارزه با نفس است دیگر. نفس اینجاست دیگر. اصلش این است.
«وَ بِهِمَا حِینَ کَانَا مَیِّتَیْنِ»؛ به والدینت بِرّ داشته باش چه زنده باشند چه مرده باشند. این تیکهاش برای ما مهم است. پس ما به پدر و مادر باید بِرّ داشته باشیم چه زندهشان چه مردهشان. پس پدر و مادر مرده هم باید به آنها بِرّ داشته باشیم؟ بله، این اصل بحث است.
«وَ إِنْ أَمَرَکَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْ أَهْلِکَ وَ مَالِکَ فَافْعَلْ». این دیگر خیلی اینجا کار دارد سخت میشود. میفرماید اگر پدر و مادر بهت دستور دادند که از خانوادهات خارج شو و از مالت خارج شو، این کار را بکن. خب، یعنی چه؟ از خانوادهات خارج شو، از اهل در بیا، از مالت در بیا.
بله، یک وقتی به با میگویند ظلم کن، بهش نرس، واسه چیزی نخر، طلاقش بده. خب اینها همه ظلم است. اگر دستور به ظلم میدهند، نه. ولی ناهارت را ول کن. علی، یک دقیقه خانهات را ول کن، یک ساعتی پاشو بیا اینجا. یک چیزی است که منافاتی با حق خانواده ندارد، ظلم به دیگران نیست و لزوماً هم حق صریحی از پدر و مادرم نیست. توجه داشته باشیم، نه مستلزم ظلم به یکی دیگر است، نه لزوماً حق واجبی است نسبت به خود اینها. دستور میدهند حالا یا نسبت به خانواده، نسبت به مال، یا عاطفی، یا اقتصادی. یک سری چیزها را چشمپوشی باید بکنی، از یک چیزی دربیایی، یک سری چیزها را ول کنی، یک سری چیزها را... تکلفها و سختیهایی میافتی.
نسبت به خانواده میگوید: آقا! این خونه را نرو، خونت را بیاور نزدیک ما. بابایی میگوید: که دوست دارم همین محل زندگی کنی، دوست دارم همین طبقه بالا زندگی کن. با آن دو شرطی که عرض کردم، مستلزم تضییع حق از کسی نیست. بله، شما ممکن است شرط ضمن عقد کرده باشی که آقا برای خانم باید خانه بخریم نزدیک مادرش مثلا، یا اجاره کنیم نزدیک مادر. شرط شده مثلاً دختر فقط پدرش را دارد، مادرش از دنیا رفته و شرط میکند ضمن عقد که آقا! من بعد نزدیک پدرم باشم، هر روز برایش ناهار درست کنم، هر روز سر بزنم. بابام گفته همین خونه نزدیک ما. نه، این حق الناس، ظلمی هم پیش نمیآید لزوماً. نه دیگر. تشخیصش هم البته سخت است. مواردش. البته همسایه شدن با خویشاوندان، چیز مورد سفارشی نیست. این را هم بدانید، بعضی جلسات هم در موردش صحبت کردم توی بحث زیارت و اینها که «این دوری و دوستی که سرش نمیشود و اینها». این «دوری و دوستی»، وجهش این است، اینجاست. گفته با خویشاوندی همسایه نشو. خوب نیست. آفاتی دارد.
زیاد در دسترس بودن باعث میشود که آدم یک سری اطلاعات بیش از آنچه نیاز است، پیدا میکند نسبت به اینها. بدی حساسیتهای بیش از آنچه لازم است، پیدا میکند. بعد دلخوریهایی پیش میآید، توقعاتی پیش میآید. نزدیکی خیلی به این شکلش خوب نیست، چسبیده به هم. حالا چهار تا خانه فاصله داریم یا توی یک کوچه. این جور همهشان سرشان توی زندگی نیست. الان الحمدلله آپارتمان یک جوری شده که دیگر یک همسایه، شما یک سال نشسته، بعد پا میشود میرود، اصلاً نمیفهمی که اینجا بود. واحد یک، واحد ده. اصلاً کاری به کار هم ندارند. همه چیز را بالاخره باید سنجید، شرایط و عواقب را. پاشو بیا اینجا، خانه اینجا بگیر، آن خانهات را آنجا بفروش، اینجا اجاره کن نزدیک ما باش. یا از هزینهها، از پولها و اینها مثلاً کار این شکلی بود.
میفرماید که «اگه این دستور بهت دادند پدر و مادر با این شروط که عرض شد، انجام بده.» «فَإِنَّ ذَلِکَ مِنَ الْإِیمَانِ»؛ این از ایمان است. اگر این کار را نکنی، معلوم میشود که ایمان نداری. ایمان نداری، نه عمل صالح نداری. چون بالاخره ایمان اگر باشد، عمل صالح هم نباشد، آدم بالاخره یک نجاتی پیدا میکند. بعد از این از ایمان است. یعنی اصلاً نبودنش چی را نشان میدهد؟ که ایمان نیست.
خب، روایت بعدی: امام صادق (علیه السلام) باز، سندش هم سند جالبی است از علی بن ابراهیم. «یُؤْتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ شِیعَتُهُ مِثْلَ الْكَبَّةِ.» توپهایی که توی جنگ برای هم میفرستند، این گلولههایی که آرنج را جمع میکنند، آتشین است، پرت میشود، ظاهراً منظور این است. «فَیَتْفَعُ فِی دَهْرِ الْمُؤْمِنِ»؛ این میخورد پشت مؤمن. البته این آتشین نیست، اینجا دیگر این یک چیز خوبی است. اینجا کبه خوب است. مثلاً یک گوی بلورین نورانی، مثلاً زیبا، این شکلی میخورد پشت، میاندازیش توی بهشت. «فَیُقَالُ هَذَا چِه چِه الْبِرُّ.» «البر» یعنی اسم جنس، نه «برِّ». یک «بِرّ»ی است، این حقیقت برّ، هرچه که بود، این جوری بود که تو حمایت این جوری میکردی دیگر. کمکی بود که پشت دیگران گرفته بودی، نجاتشان دادی از گرفتاریها و فشارها و دغدغهها و غصهها و مشکلات و اینها. یکدفعه یک وقتی که همه چشم داشتند، کمکی میرساندی. این الان همان است. گرفتاریها و این فشارها و اینها توی برزخ، هنوز حالت گرفتاری و فشار و این چیزها اینها را داشته. تا آنجا این بوده و یکدفعه یک جلوهای میکنیم. برّ نسبت به هر کسی، حالا در رأسش پدر و مادر است. برّ نسبت به برادران ایمانی، نسبت به همسایه، نسبت به همکاری، شهروند، هممیهن، به به. پایینتر، بالاتر، بزرگتر، کوچکتر، پولدار، ندار. نسبت به هر کدام از اینها هر نوع برّی بوده، اینجا جلوه میکند.
نوبت بعدی، منصور بن حازم از امام صادق (علیه السلام) میگوید: «قُلْتُ: أیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ؟ بهترین اعمال چیست؟» حالا شما برید از امام زمان بپرسید، آقا جان، بهترین اعمال ما برای قبرمان یک توشه میخواهیم جمع کنیم، آقا! دستور به ما بده، بهترین کار چیست؟ آقا! ما چهکار کنیم؟ از امام صادق (علیه السلام) فرمود: «الصَّلَاةُ لِوَقْتِهَا»، نماز اول وقت. «وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ»؛ دومیش چیست؟ سومیش چیست؟ «وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ»، جالبه که «بِرُّ الْوَالِدَیْنِ» جلوتر از جهاد فی سبیل الله گفته. برای اینکه «جهاد فی سبیل الله» همیشگی نیست. ارزش حقوق، ولی پدر و مادر همیشگیاند. بعد هم این از آن سختتر است. با نفس، قوی نشده باشی. جهاد بیرونی موفقیت و کامیابی نداری، توفیقی نداری، اقبالی هم نشانم داده، نفس را نزده باشی، بیرون اتفاقی رقم نمیخورد. قبلش «بر والدین»، آن نماز اول وقت که بخشش مفصل است. دو سه دهه است در موردش صحبت شده. بعدش «بر والدین»، بعدش جهاد. والدین جایگاهش این است. آنقدر نمره عالی دارد در منظومه اعمال. تراز اول اعمال، اگر بخواهیم بگوییم اعمال درجه یک، مثل هتلهای پنج ستاره. هتل پنج ستاره است، چهار ستاره، یک ستاره، تو مهمانخانه هستیم، فلا چادر صحرایی، چطور بیابانی است؟! هتل پنج ستاره بین اعمال کدام است؟ وی آی پی اعمال کدام است؟ درجه یکش نماز اول وقت، بر والدین، جهاد در راه. آنقدر که آن دو تا نور میآورد، این میآورد، بلکه دوم آوردندش، چهبسا از جهاد فی سبیل الله هم نورانیت و اثرش بالاتر است.
روایت بعدی از موسی بن جعفر (علیه السلام). «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)» یک کسی از پیغمبر سؤال کرد: «مَا حَقُّ الْوَالِدِ عَلَى وَلَدِهِ؟» حالا بحث باز حقالناس اینا مطرح میشود. حق پدر به بچههاش چیست؟ یعنی در قبال پدر، با چه وظیفهای؟ پدر یکی از مقدسات است. از کجا میگویم این را؟ چون قرآن به پدر قسم خورده. کجا قسم خورده؟ «وَ الْوَالِدَیْنِ وَ مَا وَلَدَ. بَلَدٍ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ.» حالا بحث این «والدین» یعنی من قسم نمیخورم مثل قبلیا، اول به این شهر قسم نمیخورم به مکه، چون تو حِلّی در حل، در واقع حرام. وقتی که چیزی در یک موقعیتی قرار میگیرد، حلال. وقتی یک چیزی از عدم دسترسی آزاد میشود. «وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ». یعنی تو این شهر را از عدم دسترسی درآوردی. میفرماید که من این را قسم نمیخورم به این شهر به خاطر اینکه تو حِلّ به این بلدی. «وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ.» یعنی باز قسم نمیخورم به پدر یا نه، بلکه قسم میخورم به پدر.
حالا دو تا بحث اینجا در مورد پدر، یکی از مقدسات است یا آنقدر مقدس است که حتی بهش قسم نمیخوره، مثل مکه که خدا بهش قسم نمیخوره چون مکه ظرف بروز وحی بود. پدر هم ظرف بروز انسان است. «الرَّحْمَنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَیَانَ.» میگذارد این دو تا در رتبه اول ارزش برای خدا، قرآن و انسان. قشنگترین چیزها برای خدای متعال این دو تاست. قشنگترین تجلیفات و تنزلات خدای متعال دو تاست. ظرف تحقق قرآن چی بود؟ مکه. ظرف تحقق انسان چی بود؟ پدر. بگذار این «وَ الْوَالِدَیْنِ وَ مَا وَلَدَ» و «مَا وَلَدَ» آن هم کعبه دیگر. «وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ.» خوب، حق والد بر فرزند چیست؟ چه پسر چه دختر.
حضرت فرمود: «لَا یُسَمِّیهِ بِاسْمِهِ». اول اینکه با اسمش صداش نکند. به باباش میگوید حسین آقا، اکبر آقا، محمد آقا، حسین حسین. جالب است توی تلویزیون که همهشان آقا جون صدا میزنند مصاحبه خندوانه. دیگر به هر حال با اسمش صداش نکند. با کنیه و اینها. دیگر در زبان عربی «ابوالحسن»، تدراک امام حسن. امیرالمؤمنین را «ابوالحسین» صدا میزدند. امام حسین «ابوالحسن»، بابای حسن، بابای حسینی. احترام که حتی به پدر خودشان. نه، پدر اون یکی، برادر. «بکون حاج آقا»، آقای مهندس، آقای دکتر. دیگر تهش پدر جان و بابا و همان آقا جونی که توی تلویزیون اکثراً. به هر حال «وَ لَا یَمْشِی بَیْنَ یَدَیْهِ». بعدش هم این است که جلوتر از پدرش راه نرود. زودتر از برادر بزرگترشان راه نمیرفتند، وقتی آمده بودند ایران مرحوم آیتالله پسندیده، اخوی امام.
امام تو شلوغی گرفتار شدند. رفتند جلو. ایشون عقب افتادند. بعد که رسیدند جایی، از برادرشان عذرخواهی کردند. حالا وسط قلقله: «ببخشید من جلوتر افتادم، جلوتر رفتم.» بزرگتر که برادر بزرگتر، حقش حق جایگاه پدر است. «وَ لَا یَجْلِسُ قَبْلَهُ». قبل از بابایش ننشیند، وقتی جایی وارد میشود، زودتر میرم توی مترو، توی اتوبوس و نمیدانم فلان، جلوتر مینشیند سر میز و سر سفره و «وَ لَا یَسْتَصِبُ لَهُ». طلب «سَب» هم برای بابایش نکند. کاری نکند که بابایش را فحش بدهند. حق و حقوقی که یک بار گفتیم. «من معاصی میکنم هر جا میروم، چهکار میکنم که بهم فحش بدهند.» این کار را هم نکن. اینها شد حق. این بخش حقالناس مربوط به پدر. حقی که پدر دارد. این هر کاری شما بکنی که به پدر، بعضی مسئولین ما باعث شدند که پدر مادر همهشان از دنیا رفتند. شهر خودشان آمدند، بعد از مادر بنزین پارسال تشییع جنازه کنند، صد نفر نیامدند. و چقدر فحش به آن عمه بنده خدا داده شد توی آن ایام. بابا از دنیا رفت، اینها میشود «اِستصْبَب»، دیگر. که طلب «سَب» میکنی برای ننه و بابا و عمه. و کارهایی میکنی که نباید. کسی حق ندارد فحش بدهد، این مجوز نمیشود برای کسی. خلاصه، بعضی باباها خراب میشوند، بچهها میروند شناسنامهشان را عوض میکنند، فامیلشان را عوض میکنند. بعضی بچهها خراب میشوند، بابایی میرود فامیل این بچه «ناشناخته» نشود. این جوری نشود، کسی مجبور شود برود شناسنامهاش را عوض کند به خاطر گند و کثافتی که ما. این هم از این روایت.
روایت بعدی از امام صادق (علیه السلام) میفرماید: «مَا یَمْنَعُ الرَّجُلَ مِنْکُمْ أَنْ یَبَرَّ وَالِدَیْهِ حَیِّینِ وَ مَیِّتَیْنِ؟» چی مانعتون میشود؟ چی مانع آدمیزاد میشود که بِرّ به والدین نداشته باشد؟ چه والدینی زنده باشند چه مرده. «یُصَلِّی عَنْهُمَا» از طرف اینها نماز بخواند. «وَ یَتَصَدَّقُ عَنْهُمَا» از طرفین صدقه بدهد. «وَ یَحُجُّ عَنْهُمَا» از طرفین حج به جا بیاورد. «وَ یَصُومُ عَنْهُمَا» روزه بگیرد. «فَیَکُونُ الَّذِی صَنَعَ لَهُمَا وَ لَهُ مِثْلُ ذَلِکَ.» اینی که انجام داده هم برای آن دو تاست. پدر مادرش، نمازهایی که خوانده، هرچی که رفته، روزه که گرفته خودش. کسی وقتی هدیه کند، چیزی گیر خودش نمیآید، بِرّ والدین، بِرّ است. هم ثواب هدیه اعمال به اموات که در مورد هدیه به اموات انشاءالله جلسات بعد باز بیشتر صحبت خواهیم کرد. بحث مفصلی دارد، خصوصاً با بحث تکامل برزخی که حالا یک اشاراتی توی همین جلسه هم بهش... «مِثْلَ ذَلِکَ فَیَزِیدَهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَلَتْ خَیْراً کَثِیراً.» که عرض کردیم یعنی عمل ثواب نماز و حج و روزه و اینها. بلکه بابت بِرّ والدین، وسیله رحم هم که کرده، خدا بهش بیشتر میدهد و خیر کثیر بهش میدهد. بیشتر، اثرش هم بیشتر. مقیدند شب جمعهها، روز جمعهها، مناسبتها برای پدر و مادر یک کاری میکنند. قدیم عرض کردم معروفتر بود بین مردم. شب جمعه خیرات میدهی، در خانهات را میزدند، خیرات اموات بود. توی مغازهها میدیدی یک چیزی گذاشتند، خرمایی گذاشتند، گذاشتند. سستتر شدیم. وضع اقتصادی خراب است، نمیدانم چیه ماجرا. قدیمیها انگار بهتر بود. توی قبرستانها که اصلاً قلقلهای بود از این اهدای چیز میزها. که اینها الان هیچ خبری نیست. توی قبرستان بهشت زهرا. یاد بعضی از این گوسفندها، بندگان خدا میآمدند گونی میآوردند، جمع میکردند، میبردند. بسکه آنجا کمک میشد. خیار میدادند، شیرینی میدادند، پرتقال میدادند. پرتقال پانزده هزار تومان، زندهاش نمیخورد که بخواهد برای مردهاش هدیه کند. ذکر صلوات و استغفار و قرآن و اینها را که دیگر میتوانیم انجام بدهیم.
بله. حدیث بعدی، معمر بن خلات میگوید: «به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم که: أَدْعُو لِوالِدَیَّ إِذا کانَ لاَ یَعْرِفانِ الْحَقَّ.» سؤال جالب، اگر پدر و مادرم شیعه نیستند، باز هم برایشان دعا کنم؟ «لاَ یَعْرِفانِ الْحَقَّ». حق را نمیشناسند. مرحله اول همان بحث شیعهگری. توی مرحله بعدی همین بحث مشکلاتی که الان ما داریم از جهت سیاسی و اعتقادی و اینها، مشکلات جدی دارد. حالا ظاهراً شیعه است، ولی مشکلات اعتقادی از غربزدگی گرفته است، تضاد روحانیت گرفته، شبهاتی که در مورد قرآن دارد، در مورد اهلبیت دارد، در مورد عصمت دارد. نمازی هم دارد میخواند، حرم هم میرود، ولی او خیلی چیزها را قبول ندارد. حالا این پدر و مادر، این را چهکارش کنیم؟ دعا کنم، باز هم برایش؟ هم برایشان دعا کنم، صدقه بدهم؟ از جان و «وَ إِنْ كَانَا حَيَّينِ لاَ یَعْرِفانِ الْحَقَّ» اگر زنده و حق را نمیشناسم، مشکلات این شکلی دارند، «فَدَارِ هُمَا». با اینها مدارا. مدارا تا کی؟ مدارا که با دوستان مروت، با دشمنان مدارا. به معنای سازش و اینکه حرفش را بپذیری و هرچیزی میگوید دیکته بهت بکند اینها نیست. مدارا یعنی که نگذار اینها به چالش بکشند تو آن حوزهها. نگذار بحث کشیده شود. نمیتوانی بگذاری. نگذار بحث برود به سمت آن بحثهایی که اختلافانگیز و چالشبرانگیز میشود. مدار تو دارد با مردم. مدارای فامیل. فامیلها مشکلات اعتقادی دارند، مشکلات سیاسی دارند، میآیند. گفتگو میشود، بحث میشود. نگذار به آن سمت برود. اما همین حرفهای مشترکی که با همدیگر داریم، صله رحم هم آسیب نخورد، مگر اینکه طرف دیگر به حدی برسد که نجس بشود و چهمیدانم مرتد بشود و اینها. که دیگر بحثش فرق میکند. گور زیاده دیگر. توی بحثهای اعتقادی و فکری و اینها، خانه بابایی شروع میکند از بیبیسی گفتن، از ایران اینترنشنال، ماهواره. بعد فحش به این و فحش به آن. بحث را عوض کن. سکوت کن توی این موضوعات. البته فشار میآورد به آدم. اذیت میکند آدم را. اگر میتوانی اثر بگذاری، یک جوری به صورت نامحسوس، دو تا تعریف و تاییدی که از جای دیگری بکنید که مثلاً از آن آدمی که بد گفته شده، دفاع هم کرده باشی، به یک نحوی، ده تا بدتر فحش میدهد. دیگر نمیخواهد شما توی دلت همینقدر که نفرت باطنی، نهی از منکرت را کردی. دیگر بدت میآید از این کاری که دارد میکند. توی دلت میگوید: «خدایا من خوشم نمیآید از این حرفهایی که...» ولی پدرم. احترامشان. بحث غیبت اینها البته بحثش فرق میکند. غیبت، غیبت و تهمت و اینها، ما نباید همراهی کنیم، میآوریم بحث را عوض میکنیم. یک جوری با نرمش و نرمی و با محبت و اینها. مداراته، مدارای با پدر و مادر.
«فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) قَالَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَنِی بِالرَّحْمَةِ لَا بِالْعُقُوقِ.» پیغمبر اکرم فرمود: «خدای متعال من را به رحمت مبعوث کرد، نه به حقوق.» عاق والدین شدن، حقوق، همین حالتی که از هم کنارهگیریها و دلچرکینیها و اینها. پیغمبر آمده برای رحمت. «ما برای وصل کردن آمدیم، نی برای فصل کردن آمدیم.» یا کی؟ برای فصل کردن. این همین است دیگر. یک اختلاف حقیقی ما تو باطن عالم داریم، اختلاف حق و باطل است. یک عده توی همین هم همه مسائل را قاطی میکنند با باطلی داریم. وحی مرزبندی این جوری است. یک صفبندی بینه است به تعبیر سوره مبارکه بینه. از هم جدا نبودند، بینه آمد اینها را منفک کرد، دو دسته کرد. آدمها را. مؤمن، مشرک، منافق، کافر. این دستهبندی حقیقی است، درست است. «مُمْتَازُ الْیَوْمَ اَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ». ولی نباید بگذاریم اینها به چی بکشد؟ به دو قطبی و چالش و فضای جامعه نباید فضای دلزدهای باشد، فضای نفرتبرانگیزی باشد. این توی باطن عالم جاری است. دو دستگی و دوگانگی حق و باطل نباید تو ظاهر زندگیها رخنه بکند. آسیب بزند. فضا و فضای رحمت و مدارا و صمیمیت و سازش وگرنه هیچ دو نفری با هم جور نیستند. مراتب ایمان با هم فرق میکند. عقاید فرق میکند. به چالش بکشی، تفتیش بکنی این اعتقادش چیست؟ این خمسش را میدهد؟ زکات؟ مامور به همین ظواهر. قاعده ید و فلان اینها جاری میکنند. سوق مسلمین و ید و فلان با ظواهر و نامش رحمت است دیگر. مظاهر رحمت است دیگر. اونی که دارد توی مغازه جنس میفروشد که خودش مالک است، فروشنده مالک است. بازار مسلمین وقتی میگویند احکامش میداند که پاک است، اسب این است که از جای درست آورده، حلال است. همه را همینطور بنا گذاشتند. کار به اختلافات وگرنه اگه بخواهم تو عمقش برویم، همه مشکل دارد. مگر ما چقدر حلال، چقدر آدم پاک، مسلمان سالم داریم؟ حلال به دست آورده، واقعاً حلال دارد استفاده میکند، حلال. اینها همه میشود مظاهر رحمت. یعنی مته به خشخاش نگذار. از ننه و بابا. و این باعث نشود که شما دعا نکنی برای پدر و مادرت.
به همین مناسبت آیاتی که در مورد حضرت ابراهیم است، اشارهای بکنیم، بعد بیاییم ادامه روایتها را بخوانیم. خب، ببینید حضرت ابراهیم (علیه السلام) اولاً که پدرشان در سنین جوانی و نوجوانی ایشان از دنیا رفته بود، درست شد؟ شواهد قرآنی هم داریم. حالا بحثش مفصل است. علامه طباطبایی با دو تا آیه قرآن اثبات میکنند که آزر ابِ حضرت ابراهیم بوده، ولی والدش نبوده. بین اب و والد تفاوت است. والد یعنی پدر صلحی، پدر ژنتیک. اب یعنی پدر تربیتی، پدر تعلقی. اونی که تو دامنش بزرگ شد، این میشود اب. حضرت ابوطالب برای پیغمبر اکرم اب بودند، ولی والد عبدالله. پیغمبر اکرم برای امیرالمؤمنین اب بودند، ولی والدشان حضرت ابوطالب. «رضا ابوالقاسم» که گفته شده، قاسم همون «قسیم» است. امیرالمؤمنین «قسیم الجنه و النار» تکویناً. تکوین است. چون حق، شاخص حق است. هرجا که اوست، حق و ذاتاً روبروی باطل است و بهشت هم که همان جنبه حقانیت است و جهنم که جنبه بطلان است. شاخص حق و باطل. قاسم، قسیم. او دو قسمت میکند حق و باطل. با او دو قسم شده، به واسطه او از هم منفک شدند، دو بخش شدند، عالم شده نور و ظلمت. با او ظلمت و نور دوگانگی شکل گرفته با امیرالمؤمنین (صلواتاللهوسلامه). این قاسم کجا تربیت شد؟ توی دامن پیغمبر اکرم. ابوالقاسم، اب پیغمبر، اب امیرالمؤمنین هستند. ولی والدش، یعنی اصل احسان مال والدین است. ولی اب هم آقا احترامش واجب. «ابوین» پدر تربیتی، چه مادر تربیتی. پدر تربیتی هم دایرهاش وسیع است. از استاد گرفته، مربی، معلم، پدر خانم. اینها همه دایره اب است دیگر. «آباک ثلاثه». «آباء ثلاثه» تو روایت داریم. شهید هم توی منیهاش نقل میکردیم «منیة النوری» که یکی پدر خودت، یکی پدر همسرت، یکی هم استاد، که بعد حق استاد را از پدر بالاتر.
اب: آذر ابِ حضرت ابراهیم بود، ولی والدش نبود. که من علامه وارد قرآن، اثبات میکند. تو حضرت ابراهیم شد دیگر. دعا نکند برای آذر؟ در عین حال آخر عمرش، قرآن ازش نقل کرده که وقتی که کعبه را بالا برد که سالهای آخر عمرش بود، آنجا دعا کرد: «رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوَالِدَیَّ». قبلش هم که مامور شده بود برای آذر، دیگر دعا، توبه است. وقتی مامور شدی، دیگر دعا نکرده. قرآن هم دارد ازش تعریف میکند با تایید دارد میگوید. پس والدش را دارد دعا میکند. خیلی نکته لطیفی. علامه قرآن که کی؟ این علامه طباطبایی. تفسیر المیزان است، ببین چهکار کرده. با خود قرآن، دارد اثبات میکند که آذر پدرش نبوده، عموش بوده. قیمت متقنی هم نمیتوانیم توی این زمینه داشته باشیم. ایشان با خود متن قرآن، دارد اثبات میکند این عظمت علامه طباطبایی (رضوان الله علیه).
به هر حال اینجا والدش. «والِدَیْ» برای اب هم قبلاً دعا میکرد: «اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کَانَ مِنَ الضَّالِّینَ.» برای ابم استغفار میکنم از «ضالین». خب دعا میکرد، میگفت از «ضالینه». باز هم دعا میکرد. پس برای پدر منحرف و حتی پدر مشرک. البته مرز خیلی باریکی دارد که عرض میکنم، به همین دلیل قرآن میفرماید که شما تو این حوزه خیلی ورود نکنید. چون کار همه چیزها را از ابراهیم میگوید که الگو بگیرید غیر از این یک دانه استغفار برای مشرک. مرز خیلی باریکی دارد. حضرت ابراهیم میدانست، این را تشخیص میداد. شما آلوده نشوید یک وقت به شرک و حمایت از مشرک. البته از برای او طلب استغفار ندارد به صورت مطلق. با اینکه «بدان» یعنی با این تایید که خدایا میدانم که این مشرک بوده، میدانم این مشکل داشت، مشکل. در عین حال، به فضل و کرم تو امیدواریم. این جوری دعا کنیم. حضرت ابراهیم برای آذر به نحو خاص دعا میکرد.
حالا ببینید آیههایش را چند تا آیه از توی قرآن، آیات جالب و مهمی است. پدر و مادر وقتی که مردند که هیچ. وقتی که مشرک بودند و مردند، وقتی بتپرست بودند و مردند، این جور ظالم بودند و مردند. یا بابای من مثلاً دخالت داشت توی دق کردن مادر. دلیل نمیشود «نفرت دارم از پدرم.» شما غلط میکنی نفرت داری. خود همین برای سلب توفیق. پسر متوکل وقتی که میخواست برود متوکل را بکشد، متوکل «محدورالدم» بود. پسرش گفت من طاقت ندارم، من شیعهام. این توهین میکند به حضرت زهرا و امیرالمؤمنین. توهینهای بد هم میکند. اجازه را که گرفت از امام هادی (علیه السلام). حضرت فرمودند که «پدرت را نکش. اگرچه محدورالدم است. اگر بکشی عمرت کوتاه میشود.» یا سر وضعش، که گفت «من طاقت ندارم، ولو عمرم کوتاه بشود، جهنم که نمیروم.» عمرم کوتاه، کشت. آخرش هم کشت. مفصلی پدرش را. ماجرای مفصلی هم. خدا رحمت کند این پسر متوکل را. به خدا لعنت کند خدا متوکل را. به هر حال، آقا! این نشان می دهد که به هر حال یک آثار وضعی دارد. دعا نکنی یا مثلاً البته وقتی مأموریت هم داری به اینکه روبروی پدرت بایستی، ما داشتیم در صدر اسلام که بعضی روبروی پدرشان قتال کردند. «کُنَّا نُقَاتِلُ آبَاءَنَا.» امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرماید: «کنار پیغمبر که بودیم با آبائمان قتال کردی.» و آیه قرآن هم که مجادله فرمود که «لَا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» که پیدا نمیکنی مؤمن به خدا باشند و علاقهمند باشم به کسانی که دشمن خدا باشند. «وَلَوْ أُوْلَئِکَ الَّذینَ کَفَرُوا بِالآخِرَهِ» ولو آنی که دشمن خداست پدرش باشد. علاقه ندارند. این مؤمن نیست. دعا ممکن است بکند، ولی علاقه ندارد. حضرت ابراهیم دعا میکرد، ولی علاقه نداشت. از کار او بَرّی بود، بیزار بود. «إِنَّا بُرَآءُ مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ.» از معبود شما بیزارم. از شرک شما بیزارم. «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي.» اینها همه دشمن منند. این بتهای شما، از اینها بدم میآید. در عین حال برای بابا... ببینید، خیلی اینها میزان دقیقی دارد. خیلی مرزها باریک است. باید حواسمان را جمع کنیم. یک ذره تمایل به آن نشان بدهی، این «رکنون به ظالمین» میشود. «وَلَا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ.» فرمود: اگر تمایل به ظالمین نشان بدهید، شما آتش میگیری. میل نشان بدهی، تایید بکنی، مثل اینها نباشید که کف و سوت میزنند وقتی که رای میآورد. عاشق و دلباخته مشرکین، بدبختهای نانجیب. نگاه نکنی، شما ایمان نیست. این ذات نفاق است. این ذات کثیف و پلید نفاق است. این نیست. ایمان این. خدا و پیغمبر نیست. از مشرک و بیزار باشی، بابت شرکش، بابت آن اشکال اعتقادیاش. پیدا نمیکنی. «لَا تَجِدُ قَوْماً» مگر میشود یک نفر مؤمن باشد. «یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» خوشش بیاید از دشمن خدا؟ مگر میشود؟ مؤمن نیست، دروغ میگوید. مشرک وقتی مشرک است، باید بیزار باشی از شرکش. خب اگر بابامان است چی؟
اگر شمشیر کشیده، روبرو وایساده. اولاً که دارد دستور بهت میدهد توی مسیر شرک، میخواهد ببردت به مقابله. کشیده شده مقابلش بایست. البته تو سعی کن خودت اونی نباشی که قاتل بابات باشی. ولی تو صفبندی باید باشی، صف مقابل او باید باشد، موضع باید داشته باشی. همین حضرت امام، مرحوم آیتالله پسندیده که عرض کردم چطور احترام میکردند. رسماً امام موضع گرفت. جایی مشکل داشت آیتالله پسندیده توی بحثهای سیاسی، امام موضع سفت گرفت. حسابش را سوار کرده. آیتالله پسندیده که در حکم پدر است. فرزندانی داشتیم که تبری کردند از پدران. شهدا داریم. بعضیشان پدرشان بهایی بوده، مادرشان بهایی بوده از شهدای انقلاب. اسم نمیبرم. پدران مشرک داشتند، پدر اعدامی داشتند. موضعشان روشن بوده، موضع تقابل بوده. حالا دعا چی؟ دعا بکند یا نکند؟ با همه این مختصات، دعایش چی؟ پاسخ بگوییم وقتی این جوری است. آقا! جزء مشرکین بوده، جزء تا این سطح پیشرفته بوده. خب بله، ما نفرت باطنی را داریم از شرکش. اینها همه سر جای دعا را میتوانیم برایش بکنیم یا نه. این را ببینیم. ببینیم حضرت ابراهیم چهکار میکرد.
سوره مبارکه شعرا، آیه ۸۶. «وَ اغْفِرْ لِأَبِی». استغفار میکند. «خدایا ببخش پدرم.» مغفرت میکند. تخفیف بده توی عذاب. ببخشش. آقا مشرک بوده باشد. دارم میگویم خودم مؤمنش نمیدانم. آدم حسابیش هم نمیدانم. دارم میگویم: «کَانَ مِنَ الضَّالِّینَ». همین «غیر المغضوب علیهم والضالین» که همش توی نماز میگوییم. با این حال طلب مغفرت میکنم. درست. باز جای دیگر خودش به پدرش «اَزُم» میگفت در سوره مبارکه انعام، آیه ۷۴: «اِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَتاخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً». بت میپرستی. به پدرش بگو. «إِنِّی أَرَاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ.» صفبندی و موضع داشتن. انقلابی عمل میکند. صاف وایساده. میگوید من هم خودت هم قومیت را میبینم در ضلالت مبینی. رسم اینجاست دیگر. مدارا این جوری ندارد که پا روی عقایدم بگذارم. «بسمه تعالی! شماها مشرکین. شماها و جناحتون حزبتون فلان.» و قاطی کرد که قرآن هم اینجا ازش تعریف میکند. حضرت ابراهیم را. باز جای دیگر به پدرش میگفت که در سوره مبارکه مریم، آیه ۴۲: «اِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ» گفت: و گفتگو میکرد. خیرخواهی میکرد. دوست داشت پدرش را هدایت کند.
همان اول هم صفبندی نمیکرد. تا یک موضوع چیزی دیگر، من پام را توی این خانه نمیگذارم. از شماها بیزارم. شما لقمهتان حرام است. نه. سعیش را میکند، گفتگو میکند. از کانالهای خودش، مبادی خودش استفاده میکند. برای اینکه این را جذبش کند، روشنش کند. «یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ» برای چی آن را میپرستی که سمع و بصر ندارد؟ موجودی که نه شنواست، نه بیناست. خاصیتی برایت ندارد. آخه این بت چی است که میپرستی؟ «یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ» من یک چیزهایی میدانم که تو نداری این علم را. «فَتَبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطاً سَوِیّاً.» هدایتت میکنم به آن راه درست. «یا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ.» چقدر هم حرف میزند. از کانالهای مختلف. بابا جان. «یا أَبَتِ» عاطفی، بابا جان. «لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ.» شیطان را نپرست. رسماً به این شیطانپرستی. استغفار برای کسی که رسماً خود را شیطانپرست میدانسته، او را مرید شیطان میدانسته. «إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیّاً.» شیطان اسیر رحمان است. ضد خداست. «یا أَبَتِ». سه چهار تا «یا أَبَتِ». یا.
مثل اینکه قرآن میخواهد بگوید که «هربار که گفت، یک ابراز عاطفی. هر جملهاش با یک بار عاطفی بود. تو یک موضع عاطفی قرار میداد، حرف را میزد.» فکر نکنی همین جوری یک بار فقط سفت و خشن حرفهایشان را نه. تو هر حرفی با نرمی بود، با ملایمت بود، با مزه عاطفی بود. «وَ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ.» «و لَا تَعْبُدِ» آذر والدش نیست، بزرگش کرده. مهم است اینها. کرم رحمت حقتعالی. توجه بهش بده. «من میترسم که از جانب رحمان عذابی به تو برسد. فتکون للشیطان وِلیاً. تو ولی شیطان بشوی.» بعدش. بعد بابایش چی گفت؟ چقدر زیباست. گفت: «أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْرَاهِیمُ؟» یعنی تو آلهه من را نمیپرستی؟ تو پشت کردی ابراهیم؟ «لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ.» بابایش چه برخوردی میکند. «اگه دست برنداری سنگبارانت میکنم.» سختترین عذاب سنگسار است دیگر. چون هم با فاصله قرار میگیرد، هم توش نفرین است، هم فحش است، هم تحقیر است، هم انزجار، آسیب، همه چی هست. اوج نفرتی. که حتی نمیخواهم بهت نزدیک بشوم. مرگ تدریجی. کشتن. گفت: «اگه دست برنداری سنگسارت میکنم.» «وَاهْجُرْنِی مَلِیّاً.» برو گمشو. «وَ اهْجُرْنِی مَلِیّاً.» نبینمت. این آنقدر عاطفی حرف زد، آن این را گفت. خب اینجا باز حجت شد که دو تا بارش کند. فلان فلان. حالا من هیچی نمیگویم. تاکید میکنم ابش بود، والدش نبود.
برگشت چی گفت؟ گفت: «قَالَ سَلَامٌ عَلَیْكَ.» از جانب من نسبت به تو «سَلَام» است: «سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّی إِنه کانَ بِی حَفِیّاً.» خدای من آنقدر خوب است، آنقدر حواسش به من هست. میروم ازش درخواست میکنم. چه مغفرتی؟ مغفرت به نحو توفیق. دیگر دفعی نه رفعی. من که گناهی که کردی برداشته بشود. خب، که معلوم است مشرک. همچین چیزی محقق نمیشود. یعنی خدا توفیق بهت بدهد که دست از شرک برداری. این جور استغفار میکرد. نه اینکه «خدایا درسته مشرکه، ولی ببرش بهشت.» کمکش کن از شرک در بیاید. من که همین که دارد، اینها همه را خودت تایید کن دیگر. بالاخره بابای ما فرق میکند. من آنقدر ندارم که بابام خود دو تا خوبی هم دارد. آنجا فلان کار را کرده، فلان محبت کرده، اخلاق خوبی دارد، دست بخشندهای دارد. به همینها توفیقش بدهد، برگردد، بفهمد، متوجه بشود. چون اصل آخرش عمل خود ماست. نه اینکه ما عمل نکنیم، خدا قواعد را دستمان بشود دیگر. «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ.» باشد، من فاصله میگیرم از شما و «مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»، ولی اصلش نه به خاطر خودتان، به خاطر آنی که غیر از خدا میپرستید. از شما، آنی که غیر خدا میپرستید، جدا میشوم. «وَ أَدْعُو رَبِّی». میروم از رب خودم میخواهم. اصلاً سوره مریم سوره دعاست دیگر. همش فضایش فضای دعاست. سوره عجیبی است. سوره مبارکه مریم. وحی هم میگوید که این دعا را کرد، این کار را کردم. آن دعا را کرد، این کار را کردم. آنجا زکریا جدا، مریم جدا کرد. همش فضا فضای دعاست. سوره مریم. بعضی خیلی بهش مقید بودند و صورتی هم هستش که با حروف مقطعه شروع میشود. از این جهت هم سوره ویژهای خود سوره خاصی است.
«أَدْعُو رَبِّی.» میروم دعا. اوج مراتب معنویت و آن حالت عاشقانه و اینها. لذا اصل بحثهای معارفی ما، اوج معارف شیعه تو ادعیه ماست. یعنی عرفانیترین مضامین تو دعاست. حالت فقر و استکانت و تذلل در برابر حقتعالی جلوه ناخداست تو سوره مبارکه مریم قرار. اوج رابطه «ذکر رحمت ربک عبده زکریا» اینجوری هم شروع میکند. اوج عاطفه و محبت و رحمتی که خدای متعال دارد نشان میدهد نسبت به بنده و اوج این عبودیت و ذلّتی که بنده در نشان نسبت به خدا این فضای سوره مبارکه مریم. تو این فضا چی نشان میدهد؟ میگوید: «اینقدر این ابراهیم، من منو دوست داشت که به خاطرش پا گذاشت رو پدرش.» این را میگویند خلیل. بین من و بابایش، من را انتخاب کرد. ولی آنقدر دقیق قواعد دارد، حساب و کتاب دارد. اثر عشقش به من، باز دوست داشت که این بابا هدایت بشود. استغفار، واسطه میشد، شفاعت میکرد، شفاعت در دنیا، که برگردد، هدایت بشود. از همه ابزارها و حیلهها و ترفندها استفاده کرد برای اینکه این را سر به راهش. این میشود «میخوامش، دوستش دارم.» این میشود بنده من. میشود خلیل من. که در خلال وجودی او رخنه کرده محبت من.
«وَ أَدْعُو رَبِّی عَسَى أَن لَّا أَکُونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیّاً» که به این مضمون چند بار تاکید شده در سوره مبارکه مریم که به واسطه دعای رب خودم، امیدوارم که شقی نشوم، به شقاوت نیفتم. اونی که مانع شقاوت آدم میشود، ارتباط این شکلی با حقتعالی پیدا کردن. از درون احساس فقر و این فقر ما را ببرد به سمت عرض نیاز در برابر خدای متعال. که بعد هم میگوید که بابت این کارش باز من بهش عنایت کردم. «فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ» وقتی از اینها جدا شد. «وَ مَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ.» از اینها جدا شد به خاطر من. من مونس تنهاییش بودم. تنش را چه شکلی پر کردم؟ «وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ.» هم اسحاق را بهش دادم، هم تازه اضافه یعقوب را بهش دادم. فرمود: «یَعْقُوبَ نَافِلَةً.» اضافه بهش دادم. یعقوب که نوهاش بود. یعنی آنقدر که یعقوب هم ببیند که در اثر این کار با بابای نا جور، این جوری جدا شد. به خاطر من، بچه خوب. ببین، اعمال اثرش از جنس خودش ظاهر میشود. از بابای نا جور به خاطر من فاصله گرفت، خودت را کردم بابای جور. بابای اسماعیل و اسحاق، بابای یعقوب. که بعد خود یعقوب میشود پدر بنی اسرائیل. از کجا؟ ابراهیم شد یک بابای جور، به خاطر اینکه روبروی بابای نا جور وایساد. بابای نا جور وایسی، یک بابای جوری میشوی. البته روبروی بابای نا جور وایساد، خودش باید جور باشد، نه ناجور. که این قواعد دارد. خیلی دقیق است این بحثها. «وَ کُلًّا جَعَلْنَا نَبِیّاً.» که همه اینها را هم نبی کردیم. یعقوب و اسحاق و فلان و اینها. «وَ وَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا.» از رحمتمان بهش هبه کردیم، که بحث هبه هم توی این سوره جلوه خاصی دارد. «وَ جَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً.» یک لسان صدقی دادیم در حالی که عالی بود، با علوم مرتبه. این باز در مورد حضرت ابراهیم.
و در سوره مبارکه انبیا، بعد از گفتگو با پدرش خبر میدهد که اول تعریف میکند حضرت ابراهیم آیه ۵۱: «لَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ» ما از قبل این مسائل به ابراهیم رشد داده بودیم «وَ کُنَّا بِهِ عَالِمِینَ. اذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنتُمْ لَهَا عاکِفُونَ.» برگشت به پدرش و قومش گفتش که «اینها چیست میپرستید؟ این بتها. تمثال. نشستید همه توجهتون رو دادید به اینها؟ آخه به یک چیز عدم کسی توجهش را میدهد به این.» «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ.» اینها گفتند: «ما دیدیم باباهامون را میپرستیدند.» «قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنتُمْ وَ آبَاءُکُمْ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ.» چقدر تند صحبت کرد. میگوید: «به پدرش گفت: چرا نمیپرستی؟ بابا!» و قومش برگشتند، گفتند: «باباهامان را میپرستیدند.» حضرت ابراهیم هم: «باباهاتون تو ضلالت مبین بودند، هم خودتون.» به پدرش، به آذر، به ابش. تو موضع صریح و شفاف است. برخورد عملیش لطیف. برخورد میکند اینها را باید حسابش را از هم سوا کرد. یک جوری برخورد نمیکند که او دچار اختلال در تشخیص بشود، فکر کند این هم با آنهاست، با ما نیست. ولی یک جوری هم برخورد نمیکند که تنش ایجاد کند، فضا را رادیکال کند، فضا را تند کند، غلبه هیجانی پیدا کند. فضا از منطق و استدلال فاصله بگیرد. نرم، با مهربانی، با مدارا، با استدلال صریح، عاطفی و شیرین و بیان خوش، ولی موضع، موضع روشنی است. همش درس است برای او.
«قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ؟» «نوشتن گفتند که: قالب ربکم رب السماوات والارض.» گفت: «رب آسمان و زمین است. همه عالم محتاج اوست. الذی فترهن.» «او فطر کرد این عالم را. وانا علی ذالک من الشاهدین.» «منم از شاهدان، من به شهود رسیدم نسبت به این حقیقت. و تله کیدا اصنامکم.» باز به همین بابا و رفیقاییش برگشت، گفت: «به خدا بتاتون را میشکنم. «تَاللهِ.» قسم، «تَاللهِ» بالاترین قسم در قرآن است دیگر. که موارد نادری قرآن این شکلی قسم خورده. «بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» اگه بخواهیم پشت کنیم بعد اینکه بزنیم بریم، من اینها را میزنم تیکهتیکه. «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً» زد همهشان را صاف کرد «إِلَّا کَبِیرًا لَّهُمْ.» مگر بت بزرگشان را «لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ.» که بیایند برگردند به این بت بزرگ. «قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا؟ إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ.» «قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ.» این پسره بود، جوونه در مورد اینها حرف میزد. «یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ.» بهش ابراهیم میگویند. «قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْیُنِ النَّاسِ.» گفتند: «جلو چشم مردم.» همه اینهایی که این گفتوگوها همش پای اون بابای ابراهیم در میونه. چون از اولش میگوید: «اذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ.» توی همه ماجراها آذر دخل داشته، نقش داشته. این نبود که گوشهای برای خودش داشت. کار قشنگ تو طیف مقابل بوده. همچین پدری را تا آخر استغفار کرده برایش. قشنگ تو جناح مقابل بوده، همه کارهایش را هم کرده برای اینکه این را زمینگیر کند، بزند. «چشم مردم.» «لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ.» مردم شاهد باشند. «قالوا أنت فعلت هذا بآلهتنا یا ابراهیم.» «بهش گفتن تو این کار را ابراهیم کویرشان، این کار را کرده. فَسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنطِقُونَ.» دروغ هم نبود دیگر. کبیر اینها کی بود؟ کبیر حقیقی خدای متعال.
کربلا. بله دیگر. کبیر. خدا را شکر. برگشتند یک لحظه به خودشان، به فقر وجودیشان، به فطرتشان. «فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ.» ظلم کردی. تو هم داشتی یک چیز دیگر را خدا میدانستی. ولی باز دوباره چپه شدند. «اف!» «نَفَتَ بَعْدَ ذَلِکَ» نه ضرر. «اف» لااقل. «وَلَهُمْ مَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ.» بحث «اف» که داشتیم جلسه قبل، اینجا «اف» گفت. پس آنکه پدر و مادر «اف» نگو، آنجا فرق میکند. اینجا پدرش تنها. نگو به آن همه آن جمعیت گفت: «أُفٍّ لَکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ.» برای هرچی غیر خدا میپرستیم. «أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟» عقل ندارین؟ «قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ.» باز این «قَالُوا»، آذر و رفقایش. و «انصُرُوا آلِهَتَکُمْ.» با این کارتان کمک کنید بتاتون را نصرت کنید. «إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ.» اگر این کارهاید. «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِیمَ.» که دیگر ماجرا رفت به این سمت که دیگر ما نجاتش دادیم حضرت ابراهیم را. پس این درگیری جدی بود. چهبسا اینها هم رفتند. از ما بالاتر. بابا این شاید اینها به این شرورها، اینها. اینجوری نیست. رو قاعده است. بگو: بله، شاید من بعداً بتپرست شدم، این موحد شد. اینجوری باید بگی.
شاید، آقا! آنقدر بتپرستها پیش خدا از نمازخونها بالاترند. آخه نادان! کدام عرقخورده است، کدام نمازخون؟ بله، عرقخوری که تکبر ندارد و آخرش هدایت میشود. آخرش. نه با همین بتش، با همین شرابش. آن هم با همان نمازش میرود جهنم. با همان نماز خوبی که دارد میخواند، همان که خدا ازش خواسته، میرود جهنم. شرابی که خدا ازش نهی کرده، میرود بهشت. توهین به خداست وقتی گفتش نخورید، یعنی «من این به دستگاه من راه ندارد، دور میشوی از من.» و «شَرَابٌ وَ الَّذِی هُوَ عَمَلٌ الشَّیْطَانِ، فَجْتَنِبُوهُ.» این کار را انجام ندهید. کار شیطانی است. بله، یک عرقخوری هم داریم، لطافتهایی در وجودش هست، میشود رسول ترک. آنقدر هم نمازخون داریم، کثافتهایی در وجودش هست، میشود «ابن ملجم».
توجه کرد؟ قاطی نباید کرد. مسیر حق و باطل نباید با هم شلم شوربا شود. تو آتش انداختند، من هم وارد شدم. ببخشش که البته قرآن اینجا چی میگوید؟ حالا ببینید سوره مبارکه صافات، باز همین بحث را مطرح کرده که آیه ۸۵: «إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ.» همش بحث با بقیه کار ندارد. همه را با کنار بابای ابراهیم میگذارد. با همه اینها گفتوگو کرده در عین گفتوگو بوده با آذر بوده. «مَا مَاذَا تَعْبُدُونَ؟» گفته: «چی میپرستید؟» «أَفَرَأَیْتُم مَّا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ تُورِیدُونَ.» دروغ آخه میبندد. «دروغین غیر خدا میپرستیم ربالعالمین.» شما تصور که اینجا دیگر آن بحثها مطرح میشود، و دوباره اینها بحثش را میفرماید که باهاش درگیر شدند و اینها، پرتش کردند تو آتش و باز سوره مبارکه زخرف را ببینیم آیه ۲۶: «إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ.» به بابایش و قومش میگفت: «من بیزارم از اینهایی که میپرستید.» «سلام علیک، استغفرالله ربی.» بله، یک جا میگوید: «من بیزارم.» یک جا هم میگوید: «من در سلمم با تو، من دشمنی با تو ندارم.» دکتر با هم باید دید، تعریف کرده.
و سوره مبارکه توبه، میفرماید که آیه ۱۱۳ و ۱۱۴، میفرماید: «شماها حق ندارید برید برای مشرکین استغفار کنید.» دقت کنید، این خیلی جالب است. من استغفار میکنم برایت. بابای من تازه والدش هم نبود. «اب» تو حق به گردن من داری. تو مشرکی. من را توی آتشم میاندازی. تیکهتیکه هم بکنی، باز من برایت استغفار میکنم. از خدا میخواهم کمکت کند، چه زنده باشی، چه مرده باشی. میفرماید: «مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ و الَّذِینَ آمَنُوا أَن یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ.» نه پیغمبر حق دارد این کار را بکند، نه مؤمن «وَلَوْ کَانُوا أُولِی قُرْبَىٰ.» ولو کَانُوا نزدیکانش باشند. بابایش باشد، مادرش باشد، استادش باشد. حق نداری برای مشرک استغفار کنی. منبع کی؟ «مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ.» آن وقتی که دیگر برایت واضح شد اینها از اصحاب جحیماند. آهان! ببین قاعدهاش خیلی قاعده مهمی است. وقتی که برایت دیگر واضح بشود که این از اصحاب جحیم است، نداری. نگفته در مورد فاسقین. گفته در مورد مشرکین. پس یکی مشرکین برات واضح بشود که این دیگر جهنمی است. آنجا دیگر حق استغفار. ولی اگر از مشرکین نیست، هنوز هم برات واضح نشده که این جهنمی است، استغفار کنی. برای پدرت گناهکار بوده، قاتل بوده، اختلاسگر بوده، بالاخره اینها برایش فایده دارد و خود همین صله رحم، خود همین هم بِرُّ والدین است. مگر اینکه مشرک باشد، براتون واضح بشود که از اصحاب جحیم است.
ابراهیم چه شد؟ «وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ.» اینی که ابراهیم برای آذر استغفار میکرد، مگر بابت وعدهای بود که داده بود بهش. یک چیز شخصی بود. ابراهیم با آذر گفته بود که من برایت استغفار میکنم. «فَلَمَّا تَبَیَّنَ» ولی همین ابراهیم هم تا کی استغفار کرد؟ «فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِّلَّهِ.» عدو خداست یکبار تثبیت شد دیگر. معلوم شد دیگر. دیدی راه برگشتی ندارد. اینجا چهکار کرد؟ نخیر، تبری کرد. حالا شروع کرد اعلام تبری. «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ.» که ابراهیم «اوّاه» بود، خیلی آه، دلسوز بود. آه زیاد میکشید. هی آهش میآمد. آه بگردم. «ایمیل جهنم.» آه آن فلان میشود. آه این یکی اینجوری میشود. آه آن یکی. آی خدایا این نسوزد. تو برای قوم لوط هم دعا کرد دیگر. یک فرصت دیگر بده. گفت: «آقا! بس است دیگر. نوشته شده.» نمیشود کاریش کرد. «یَا إِبْرَاهِيمُ هَٰذَا.» کوتاه بیا. «اوَّاهٌ حَلِیمٌ.» خیلی هم اهل حلم بودند. عجله نمیکردند. لنز ده جلسه تند تند سریع شتابان. یک کلمه گفت دیگر، تمام شد دیگر. حوصله به خرج. همان اول کارتون یک کلمه. وقتی دیگر برایش معلوم شد، «تَبَیَّنَ لَهُ.» آنجا دیگر چی شد؟ دست برداشت. از مبارکه ممتحنه. این ماجرا را کامل تشریح کرده. آقا این موضع شما باید چی باشد؟ میفرماید که اولاً یک آیه. آیه سومش نکته مهمی دارد: «لَن تَنفَعَکُمْ أَرْحَامُکُمْ وَ لَا أَوْلَادُکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ.» میگوید: «ارحامتان، ارحام فامیلتان و بچههاتان اینها نفعی برای شما روز قیامت. میفصل روز قیامت بین شما جدایی.» خب، پس این نسبتهای اعتباری تو عالم برزخ و قیامت خاصیتی ندارد. خود نسبت اعتبار اینکه من بچه فلانیم، من بابای فلانیم، من داداش فلانیم. مثل دنیا نیست که پارتیبازی داشته باشد. نسبت اعتباری. کار، عملت. اعتباریات ندارد. توهمی ندارد. فرضی نداریم. قرارداد نداریم. خودتان عمل کردید. عملتم ذاتی خودت پشت جلوه دارد. آنجا باز درآوردن و یک چیز دیگر وانمود کردن، وانمود ندارد. همین حقیقت، خودتان عمل. پس این اصل قاعده را داشته باشید که با این بدن کار داریم. جلسه بعدی انشاءالله که این رابطههای پدری، پسر اینها از این جهتش قطع، تمام است. تا میمیری دیگر نه بابای کسی، نه بچه کسی. از محافظ داشتی. تریلی محافظ داشتی. مردی. حالا غرق شدی، خفه شدی، هرچی بوده. نوکر و خدم و حشم. دستش را میگیرند، دو تا میزنند تو دهنش. با گرز میزنند تو سرش. کسی کار ندارد. علاف خودت کثیفت کرده بودی که کثافتکاری کنی. از چیه تو محافظت میکردند اینها. این جور اعتباریات که این نمیدانم نویسنده فلان کتاب، بچه فلانی آمد. مثل دنیا نیست که اینجا وارد میشوی. نسبت اعتباری میرود کنار. ولی البته رابطه پدر پسری از یک جهت دیگرش هست که در مورد این باید صحبت بکنیم. این قطع نمیشود. آنجا بابا بچهاش را میشناسد. توقع ازش دارد. رابطهشان برقرار است. روز قیامت با هماند. اصلاً این میرود آنجا ملحق میشود به خانوادهاش. قیامت با هماند. به بچههایشان نگاه میکنند، خوششان میآید. بخوانیم انشاءالله. پس از این جهتش تمام است، قطع است. رابطههای اعتباری و نسبتهای شکلی، کار راه بیندازیهای مثل دنیا دیگر ندارد. از آن جهت که یک حلقه واقعی است و از یک جهت که نسبت پدر پسری و نسبت خانوادگی نسبت حقی خدا نسبت به رحم سؤال میکند. رحم یک حقیقت است در عالم. در ملکوت عالم، گفته شد و توی آیات قرآن هم جاهای مختلفی اشاره شده. اول سوره مبارکه نساء، اصلاً کل آن فضای خانواده و مهندسی که دارد خدای متعال در مورد خانواده و سهم هر کسی و فضای خانه و زندگی و اینها که دارد ترسیم. ملکه نصاب بحثهای ارث و فلان و اینها، همه را میآورد روی پلتفرم و آن زیرساخت رحم تعریف. حقیقت واقعی است. «وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ.» و نسبت بهش تقوا داشته باشد. نسبت به این سؤال میشود. خدا سؤال میکند نسبت به رحم. رحم یک واقعیت است. نسبت رحم یک قسمت حقیقی است از ملکوت عالم. نسبت اعتباری دیگر نیست.
پس این روز قیامت فاصله میافتد بین شماها به این اعتباریاتش دل نبندید. «وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ.» «قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ.» شما یک اسوه حسنهای دارید در ابراهیم. «والذین معه.» ابراهیم الگوی خوبی است. آقا! از رو دستش بنویسید. ابراهیم. نگاه کنید تو کارهاتون. میخواهی بنده باشی، میخواهی اونی باشی که من میخواهم، مدل ابراهیم باش. این مدل درست حسابی. من دارم تعریف میکنم برایت. «إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ.» پیغمبر اکرم اسوه حسنه مطلق. پیغمبر هیچ قیدی نزده که احزاب کثیر. به شرط اینکه ایمان به خدا داشته باشی، ایمان به قیامت داشته باشی، زیاد «ذکر کثیر.» او میتواند از پیغمبر بهرهبرداری کند. تو الگو که چه کسانی میتوانند بهرهبرداری کنند؟ در مورد خودش قید میزند. همه پیغمبر را الگو بگیر. یک موردش را من دوست ندارم الگو بگیری. آن کدامش است؟ الگو بگیر که: «إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ.» ببین، سفت وایستاد روبروی قومش. گفت: «من بیزارم از این بتپرستی شما و مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ.» «کَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ.» مَا کافریم به شما. و «بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ أَبَداً.» تا روز قیامت بین شما دشمنی است. اینش را خوشم آمده از ابراهیم. برگشت به ایناش گفت، به فک و فامیلش، به بابایش، به اینها برگشت، گفت که بین من و شما بغضا، عداوت. کینه درونی و عداوت بیرونی. ما با هم سازگاری نداریم. ناسازگاری. «عَدَاوَتِ» ناسازگاری. ما با هم تا قیامت سر سازگاری نداریم. «حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ.» مگر اینکه فقط به خدا ایمان بیاورید. موحد بشوید. میگوید: «همه اینها را بگیرید، الا این یک دونش را فقط نگیرید، إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ.» اسوه نگیر. ابراهیم برگشت به بابایش گفت که «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ.» آها! برگشت گفت: «من برایت استغفار میکنم، ولی من از جانب خدا برایتان مالک چیزی نیستم!» ها! فکر نکنی که من استغفار میکنم، دیگر کارت را راه میاندازم. من استغفار میکنم، زمینه هدایت فراهم بشود. گل و بلبل و دل و دلبری و عشق و عاشقی اینها نبود. با موضع انقلابی بود. همین هم که گفت: «برایت استغفار میکنم»، از یک موضع انقلابی صریح تقابلی بود، ولی تقابل نرمی بود، لطیف بود، مهرآمیز بود، خیرخواهانه بود، نصیحتگرانه بود. درست شد؟ نه، همش باید با هم باشد. «رَبَّنَا عَلَیْكَ تَوَكَّلْنَا.» که حالا حرف ابراهیم و همراهانش این بود که: «خدایا! ما به تو توکل کردیم. وَ إِلَیْكَ أَنَبْنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ. رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ کَفَرُوا. خدایا! ما را همچون نینداز تو دست کفار که هر رقم میخواهند ما را جابجا کنند. خَفَّفْ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنَا. رَبَّنَا وَ اغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا مَخْرَجًا شَامِلَ الْحَکِیمُ.» «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.» آنجا قید پیغمبر زده بود: ایمان به خدا، قیامت، ذکر کثیر. اینجا گفته که در اینها اسوه حسنه است. «لِمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ.» امید به خدا و قیامت داشته باشد. دیگر ذکر کسی را نیاورد. چرا؟ چون پیامبر رتبه وجودیش بالاتر از حضرت ابراهیم. اتصال به او ذکر بیشتری میخواهد. ذکر کثیر. «وَ مَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ.» «عَسَى اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُمْ مِنْهُم مَّوَدَّةً.» میگوید: «اینها را الگو. باز هم امید داشته باشید که با آنهایی که دشمنی دارین، خدا مودت قرار بدهد.» هیچ وقت نمیآید نسبت به کارشناسهای بیبیسی و نسبت به بن سلمان و ترامپ و اینها ما امید داریم خدا، آقا! ما آرزویمان است. درس میدادیم به ما بوش، رئیس جمهور، آرزویمان است. این بوش خدا سر به راهش کند بیاید اینجا حوزه علمیه قم درس بخواند. بعد عمامه بگذاریم سرش، پیش شیخ بوش. بیندازیمش جلو، پشت سرش نماز بخوانیم. بعد حالات توحیدی داشته باشد. مناجات همسر بخواند. صدام آدم بشود. بلر آدم بشود. نمیدانم نتانیاهو این آدم میشود. آخرش درست بشود. ترامپ و فلان. اینجوری. البته آدم بشود، نه اینکه ما با هم لایک بفرستیم و بوس بفرستیم و رأی بیاوریم و همین مودب و باهوشند، اینجوری نه. آدم بشود. دست کثافت. آرزویمان است. از عقایدمان، از مسیر خودمان کوتاه نمیآییم. نه میبخشیم، نه فراموش میکنیم. عداوت بغضا تا قیامت هست. برای چی؟ ظالم را میبخشی؟ بخششی ندارد تا وقتی که دست بردارد. دشمنی برقرار. بابایش را که باشد، برادرش را که باشد، فامیل درجه یک. این جدایی باید باشد. در این حال امید برگشتش هم باید. حالا اگر این تو موضع بود تا آخر و با هم موضع مرد، اینجا دیگر جای استغفار ندارد. من بچه ترامپ مثلاً. خب، این مثلاً شهید ادواردو (رضوان الله علیه)، ادواردو آنیلی. خب، حالا البته ایشان زودتر از پدرش از دنیا و کشتندش در واقع. خانواده شهیدش کردند. ملاک همهاش انتقالش دادند. دیگر آنجا توی آن قبرستان خانوادگی که بماند. این شهید عزیز، خب، اگر ایشان پدرش زودتر از خودش میرفت، موضع ایشان برایش چی میبود؟ میآمد استغفار میکرد برای بابا؟ نه، موضعش باید تبری میشد تا آخر نسبت به پدرش و خانوادهاش. این آهنگ بود. مرده. گفتیم اگر مشرک، اگر معلوم نشده که این اصحاب جحیم است. معلوم نشده، نمرده. وقتی با این وضعیت تا روز آخرین حرفها را زد، آخر این آیاتی که به زبان پیغمبر جاری شده نسبت به ابولهب که عمویشان بود. درست است. و پیامبر اعلام کسی که دیگر استغفار ندارد و نه بالاخره عمویم بود، آخ! یادش میافتم. بچه بودم قرمهسبزی درست میکرد برای ما، لحب. خودم آنوری میشوم توی صورت خودم، ولی برای غیر از اینها ظالم بوده، فاسق بوده، مشکلات دارد، چه مانعی دارد که استغفار کنیم؟ چه مانعی دارد که هدایا بفرستیم؟ چه مانعی دارد که بِرّ والدین کنیم؟ تایید شرکش را هم نمیکنیم، تایید کار بدی هم که کرده نمیکنیم. در عین تا قبل هم که مردند، همه کار میکنیم. امید داریم به اینکه یک روز برگردند، سر به راه بشوند. همه اینها را کنار همدیگر باید نگاه کرد. این هم میشود آقا! ماجرای حضرت ابراهیم که دیگر یک بحث اجمالی نسبت بهش شد که ببینیم این پدر پس این است.
روایت این باب را بتوانیم سریع تمام بکنیم. یک دو سه تا روایت دیگر مانده. کسی آمد خدمت امام صادق (علیه السلام)، حضرت فرمود: خدمت پیغمبر گفت: «یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَن أَبِرُّ؟» «مَن أَبِرُّ؟» من نسبت به کی بِرّ داشته باشم؟ «مِنَ الْخَلْقِ، أُمَّکَ.» مادرت. «قَالَ: ثُمَّ مَن؟» بعدش کی؟ فرمود: «أَبَاکَ.» سه بار مادر، یک بار پدر. سه مرحله از مادر، حقوقش به ما سنگینتر است. دیگر هم بارداری، هم زایمان، هم شیردهی. این سه تا را پدر غیر از این مشترک هم با یک بارداری داشته که بابا نداشته. یک زایمان داشته که بابا نداشته. یک شیردهی داشته که بابا نداشته. از این جهت سه برابر میشود. یک وجه از این سه برابری که حق دارد به گردن فرزند، یکیش این است.
روایت بعدی، جابر از امام صادق (علیه السلام) میگوید که مرد آمد پیش پیغمبر. گفت: «یا رسول الله، إنّی راغب فی الجهاد.» «إنّی راغب فی الجهاد.» نشید. من خیلی رغبت به جهاد دارم. فوری میخواهم زود برم جهاد. «بِرُوحٍ فَالْتَفَتْ تَکُونُ حَیّاً عِنْدَ اللَّهِ تُرْزَقْ.» اگر شهید بشوی، میروی پیش خدا، روزی، زنده میشوی. «وَ إِنْ تَمُتْ» اگر هم بمیری، کشته میشوی یا توی مسیر خودت از دنیا میروی. «فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُکَ عَلَى اللَّهِ.» چون مهاجر بودی، مسیری که رفتی بر عهده خداست. خدا دیگر خودش میداند چی به تو بدهد بابت؟ «و إنْ رَجَعْتَ.» اگر هم برگردی، «رَجَعْتَ مِنَ الذُّنُوبِ.» که میروند برمیگردند، اینها از گناه در پاک، «كَمَا وَلَدَتْكَ أُمُّكَ.» مثل روزی میشوی که به دنیا آمدی. گفت: «یا رسول الله، إنّ لی والدین کبیرین.» آقا من پدر و مادر پیر دارم. «یَزْعُمَانِ أَنَّهُمَا یَأْنَسَانِ بِی وَ یُدْرِکَانِ خُرُوجِی.» انسی دارند، جدا نمیشوند. خوششان نمیآید من از اینها جدا بشوم. خب، جهاد تعیینی هم نبوده دیگر. کفایی بوده. عینی نشده بوده. تعیینی نشده بوده. واجب عینی اگر بشود فرق میکند. آنجا دیگر پدر و مادر اینها بحثش فرق میکند. افرادی که بروند جنگ، مانعی ندارد که بریم. ولی پدر و مادر «جون، بشین پیش پدر.» «قَسَمٌ بِالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ. لَأَنَسُهُمَا بِکَ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ.» اگر یک شبانهروز انس بگیرند به تو، غذایش را بدهی، روزنامه بهش بدهی، چای برایش بریزی، جاش را جمع کنی، داروش را بدهی. دستشویی میبری، همان میبری. همین یک شبانهروز که انس بهت میگیرند، «خَیْرٌ مِنْ جِهَادِ سَنَةٍ.» از یک سال جهاد. جهاد گفتم یک سالش کن جهاد را. یک شبانهروز این جوری پیش پدر و مادر. از آن بالاتر.
روایت بعدی از زکریا بن ابراهیم میگوید: «من مسیحی بودم، مسلمان شدم، حج به جا آوردم. آمدم خدمت امام صادق (علیه السلام). گفتم: آقا! من مسیحی بودم، مسلمان شدم. أیُّ شَیْءٍ رَأَیْتَ فِی الْإسْلامِ.» حضرت فرمودند که: «چی دیدی در اسلام؟ گفتم که: این آیه را». یعنی چی باعث شد که مسلمان بشوی؟ «لَقَدْ كُنتَ تَدْرِی مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِیمَانُ». منظورش این است که «من کاری نکردم.» آیا خطاب به پیغمبری که تو کارهای نبودی. «مَا هَدَینَاهُمْ» ما هدایت کردیم. این هم دارد میگوید که آقا! ما کاری نداریم. «خدا هدایت، خدا هدایتت کرد.» بعد فرمودند که: «اللَّهُمَّ اهْدِ.» سه بار حضرت دعا کرد: «خدایا هدایتش کن. خدایا هدایت. خدایا هدایت.» «سَل مَا شِئْتَ یَا بُنَیَّ.» پسرم! هرچی میخواهی بپرس. گفتم که حالا این همان امام صادق که عمر بصری آمد جوردَکش کردند که هرچی دوست داری بپرس. گفتم: «إِنَّ أَبِی وَ أُمِّیَ عَلَى نَصْرَانِیَّةٍ.» پدر و مادرم مسیحیاند. حالا مثلاً به قول امروزیها ارمنی. «وَ أَهْلِ بَیْتِیَ وَ أُمِّی بِمَکْفُوفِ الْبَصَرِ.» مادرم نابیناست. «فَأَکُونُ مَعَهُم وَ آکُلُ فِی آنِیَتِهِم.» من با اینها توی یک ظرف غذا میخوری، با هم ظرف آن یکی. «فَقَالَ: یَأْکُلُونَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ.» که خیلی روایت جالبی است. رابطه فوقالعاده است. بحث سبک زندگی هم خیلی توش مطرح. حضرت فرمودند که: «اینها گوشت خوک میخورند.» «وَلَا تَمْسَّهُ.» دست به گوشت خوک هم اشکال ندارد. تو ظرفشان با هم غذا میخوری. یعنی طهارت اهل کتاب ازش فهمیده میشود که خیلی هم فتوا به همین داده. «امیر مسیحیای پاک است.» گوشت خوک که نمیریزند. کثافت و چون نجس است دیگر. میآید سر سفره و غذا و فلان. «فَانْظُرْ أُمَّکَ فَبَرَّهَا.» نگاهت به مادرت باشه. برّ داشته باش مادرت. «فَإِذَا مَاتَتْ فَلَا تَکِلْهَا إِلَى غَیْرِکَ.» وقتی مرد، به غیر خودت واگذارش نکن. «کُنْ أَنْتَ الَّذِی تَقُومُ بِشَأْنِهَا.» خودت متولیش باش. درو. یعنی تا وقتی بمیرد، تا آنجا داشته باشد. وقتی هم مرد خودت متولیش باش. خودت دفنش کن. خودت تا آنجا همه کارهایش با خودت باشد. نگذار کسی دیگر کارش دست. «وَ لَا تُخْبِرَنَّ أَحَداً.» به کسی هم نگو که آمدی پیش من. «حَتَّی تَقْضِیَ بِهِ مَنَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.» تا این که انشاءالله منا همدیگر را ببینیم. به «منا». «منا» از تو دیدم و ناس. «حَوْلَهُ دُورَ الْحَضْرَةِ جَمَعِیَتْ کَانَ مَعْلَمَ صَبْیَانٍ.» انگار معلم بچهها بود. حضرت بچه کوچولوها سر کلاس بود. این یک سؤال. «فَلَمَّا قَدِمَتِ الْكُوفَةَ» میگوید: «من رفتم کوفه.» و ساکن کوفه بوده. «الْتَفَتُّ لِأُمِّی.» با مادرم لطیف برخورد کرد. «وَ كُنْتُ أُطْعِمُهَا.» بهش غذا میداد. «وَ أُفْضِي إِلَى سَوْبِيهَا.» لباسهایش را تمیز میکردم. این لباسش. میگرفتم از لباسش، از سرش. «وَ أَخْدِمُهَا خِدْمَةً.» فقالت: «یا بنی. ما کنت تسمع بی و أنت علی دینی، فما الذی أَرادَتْ مِنْكَ مُنْتَهَى الْحَاضِرَةِ.» مادر برگشت گفت: «پسرم! تو تا وقتی تو دین ما بودی از این کارها نمیکردی.» چقدر آدم میتواند با عملش مبلغ دین باشد. بک؟ حرف نیست، حرف به درد از وقتی از دین در آمدی، آقا عوض شدی. «فَدَخَلْتَ فِی الْحَنِیفِيَّةِ.» وقتی حنیفی شدی، موحد، تثلیث و اینها دارند دیگر. «فَقُلْتُ: رَجُلٌ مِّنْ وُلْدِ نَبِیِّنَا أَمَرَنِی بِهَذَا.» یکی از بچههای پیغمبر دستور اینجوری به من، به مادرم. «فَقَالَتْ: هَذَا الرَّجُلُ هُوَ نَبِیٌّ.» مادرم گفت: «این پیغمبر است. این آقا پسر پیغمبر.» «إِنَّ هَذَا نَبِیٌّ.» نه، پسر این پیغمبر است. «هَذَا وَسَائِلُ الْأَنْبِیَاءِ.» اینی که گفته این دستور انبیا. نبی بابا! کوتاه بیا ما پیغمبر نداریم بعد از پیغمبر هم دیگر پیغمبری نداریم. پسر پیغمبر. مادر گفت: «یا بُنَیَّ، خَیْرُ دِینٍ أَعْرِضْهُ عَلَیْهِ.» مادرم گفت: «پسرم! این دین تو بهترین دین است. به من هم عرضه کن.» چقدر خوشم آمد از این دین. «فَعَرَفْتُ عَلَیْهِا.» عرضه کردم به این مادره. و «فَدَخَلَتْ فِی الْإِسْلَامِ.» مادرم مسلمان. «وَ عَلَّمْتُهَا.» بهش یاد دادم دین. «فَصَلَّتِ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ وَ الْمَغْرِبِ.» مادر، نماز شروع کرد خواندن. ظهر و عصر را خواندن. مغرب و عشاء هم خواندن. «ثُمَّ فَقَالَتْ: یَا بُنَیَّ، عَلِیَّ مَا عَلَّمْتَ.» بهش یاد دادم ارکان اسلام و توحید و رسالت و اینها را. رویدادی رخ داد و مادر به من گفت که پسرم! دوباره بگو به من چی گفتی؟ «فَأَعَدْتُ عَلَیْهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.» دوباره مبانی اسلام بهش گفتم. توحید و رسالت و امامت و اینها را. «فَأَقَرَّتْ بِهِ.» اقرار کرد به اینها. و «وَمَا شَبِعُونِی.» آقا مسلمان یک روزه. یعنی نماز صبح هم نخوانده بود. «وَمَاتَتْ.» «فَلَمَّا أَصْبَحْتُ» حضرت فرمودند تا مرگش باهاش. کلاً یک روز بیشتر عمر ندارد. از وقتی این برود. چند وقت گذشت. البته یعنی یک روز بیشتر مسلمان نمیشود. «فَلَمَّا أَصْبَحْتُ» خدا این مادر و پسرم را غرق رحمت بکند. دیگر توی بهشتند دیگر. انشاءالله هر دوتاش. مادری که قاعدتاً باید توی بهشت باشد، پسرش هم آخر چطور بوده. بله، زکریا بن آدم خودش آدم بوده. بله، عجب! آقا زکریا بن آدم از ارکان است. توجه به این نداشتم که زکریا بن آدم بوده این شخص. بله، آفرین! زکریا بن آدم. آقا! اصلاً «شیخان قم» بهش میگویند. شیخان به خاطر این است که دو تا شیخ. اصلش یکی میرزا قمی که دو تا گنبد. گنبد کوچولو زکریا بن آدم. شیخان. این همه بزرگان و علما و اینها رفتهاند آنجا. اصحاب و بزرگان و اینها. به جواد آقای ملکی یکی از آن بزرگواران. و این همه بزرگان دیگر که برخی پابرهنه میآمدند توی قبرستان شیخان. با کفش نمیآمدند. این زکریا بن آدم است که شب تا صبح امام رضا (علیه السلام) اسرار به من منتقل میکرد تا اذان صبح. آدم اولش نداشتم. میآیم از اینجا به انگلیسی مسیحی بوده. آمده خدمت مادر که به سفارش امام صادق (علیه السلام). بله، ایشان از ارکان است. حاجت روا میکند. آدم خیلی بالا است. ابن آدم بهشون توسل پیدا میکنند. عرفا، اولیا، معارفی هم از امام رضا پیش منتقل شد. معارف خاص و ناب اثر. پس این کار برای مادر است. بله، مادر، چه مادر خوبی بوده که همچین پسری پیدا شده. آخرش هم که هدایت شد. و همینی که اینها گوشت خوک نمیخوردند، شاید خودش بالاخره بعید نیست از همینها باشه که خدا عنایت خلاصه میگوید که مادر مرد و «فَلَمَّا أَصْبَحْتُ کَانَتْ مُسْلِمُونَ الَّذِينَ غَسَلُوهَا.» صبح مسلمونا آمدند، مادر را غسل. خودم نمازش را خواندم و «وَنَزَلَتْ فِی قَبْرِهَا.» خودم گذاشتم توی قبرش. خب، این هم روایت دیگری بود. هنوز باز چند تا روایت دیگر در زمینه بِرّ والدین هست که دیگر این جلسه باشد، انشاءالله جلسه بعد روایتش را بخوانیم.
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ.»
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هشتادم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...