ملکوت ناسازگاری با همسر
سخنی با همسران طلاب
نکته مهم در تربیت، مقایسه نکنیم!
اصل مردمداری، همسرداری است
ملکوت احترام به برادر
چه کسی برادر من است؟
نکتهی برادرانه از قرآن
مصادیق احترام به برادر ایمانی
چه ملکوتی وحشتناکی در انتظار مسئولین است؟
ملکوت برقراری صلح بین دو نفر و برهم زدن رابطه بین دو نفر
ملکوت اقدام به کمک به برادر ایمانی و اقدام برای رسوا ساختن برادر
دوست داشتن خدا را نمیفهمیم!
ملکوت تلاش برای ازدواج دو نفر و فاصله انداختن بین زوجین
اماننامه از جانب خدا
ملکوت صله رحم و قطع صله رحم
خدا چه کسی را به بدترین نوع، عذاب میکند؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان قیام یوم الدین.
روزی که جلسه ماست و بحثمان ضبط میشود، شبش میشود شب رحلت یا شهادت نبی اکرم، صلوات الله و سلام علیه. ایام شهادت امام رضا (علیه السلام) هم هست. از جانب ما که امیدی نمیرود برای قبولی این بحث و این جلسه و این صحبتها، به برکت اخلاص عزیزانی که با شوق و محبت و علاقهمندی این بحثها را پیگیری میکنند و به برکت این روایت شریف و اثرگذاری که آخرین خطبه نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) بود در دوران پربرکت حیاتشان، اگر ثوابی به فضل الهی شامل حال این بحث و این جلسه بشود، تقدیم میکنیم به نبی اکرم (صلوات الله و سلام علیه) و از خدای متعال میخواهیم که شفاعت آن ذات مقدس و آن حقیقت یکپارچه نور را نصیب همه ما بفرماید.
انشاالله ادامه روایت را که در واقع روایت یک مانیفستی بود از ملکوت اعمال و حقایق ملکوتی... ملکوت اعمال هم وقتی گفته میشود، خصوصاً ملکوت اعمال، میشود عالم برزخ؛ یعنی اثرات و بروزات این اعمال در عالم برزخ چیست؟ همین الان در برزخ حاضر است. مام به برزخ منتقل میشویم، اینها را به این نحو، به این کیفیت میبینیم. همهاش هم با این نیست که بگویی مثل دنیا است که من یا در حال خیاطیام، یا در حال نجاریام، یا در حال بناییام و الان فقط یا اثر بناییام را میبینم یا اثر نجاریام را میبینم یا اثر خیاطیام را میبینم. الان مشغول یکی از اینهاست، جدای تزاحم و محدودیت. آنجا اثر خیاطی و نجاری و بنایی و همه اینها یک آن حاضر است، همهاش با من است در یک لحظه و خودم را در این گستره میبینم که من همه اینهایم به همین آثار با من.
خب، در ادامه روایت میفرماید: «و من کانت له امرئة لم توافه و لم تصبر رزقه الله تعالی و شقت علیه و حملته ما لم یقدر علیه لم یقبل الله منها حسنة تتقی بها». اگر کسی همسری، زن موضوعیت ندارد، هم مرد هم زن، ولی حالا به خصوص در مورد زن اشاره میکند: اگر کسی خانمی داشته باشد که این موافقش نباشد و صبر نمیکند این خانم به روزی این مرد... مرد زحمتش را میکشد، بالاخره همینقدر است سهمش از روزی. آدم مثلاً پرروزی نیست. خب این خانم مثلاً مقایسه میکند با شوهر خواهرش، با برادر خودش، با مثلاً پسرخالهاش، با همسایهشان، با شوهر دوستش و میبیند که آنها مثلاً یک صبح تا ظهر ۲۰۰ تومان کاسبند، ۵۰۰ تومان کاسبند. این شوهر ما مثلاً یک صبح تا ظهر که چه عرض کنم، توی کل ماه هم مثلاً ۷۰۰ تومان کاسب نیست، یک تومان هم نمیشود این درآمد و صبر نمیکند.
حالا خصوصاً توی زندگیهای ما طلبهها این خیلی نمود دارد. الف. همسران ما طلبهها واقعاً، آنی که غالباً آدم میبیند، به صورت قالب ما دیدیم واقعاً فرشتهاند؛ یعنی باید دست اینها را بوسید. عبادات ما طلبهها این است که دست خانممان را ببوسیم که با این شرایط سخت زندگی ما را تحمل میکنند. بنده خودم خاطرات عجیب غریبی دارم. اگر بخواهم تعریف کنم، میترسم ازش باور نشود. حالا بعضی از دوستانی که اینجا هستند خبر دارند، بعضی مسائل که خلاصه به چه نحوی بود و اینها و آدم شرمنده این محبتها میشود که بعضی همسران طلبه از زندگی خوبی که داشتند توی دوران مجردی و وقتی دخترخانه بودند، تشکیلاتی بود و در خدمتشان بودند و بالاخره خوب بهشان میرسیدند: خوراک خوب، پوشاک خوب، وضع خوب، آسایش خوب. آمدند زن طلبه شدند با اقل درآمد و توی شرایط سخت و توی مشکلات اجتماعی و سیاسی و تنگناهای اقتصادی، سختترین شرایط اقتصادی را تحمل کنند. هم کلی هم حرف بشنوند از این و آن و بیرون. بدترین تهمتها و متلکها و نفرتپراکنیها را به چشم ببینی، ببینی توی زندگی آزارها و این صدمات را و تحمل کنی. اینها که در روایت فرمود که اینها کارگر خداوندند، «أمان الله». کارگر خدا، خیلی تعبیر، تعبیر فوقالعادهای است. کارگر الان چقدر خودشان را بابا آتیش میزنند که بروند حرم امام حسین (علیه السلام)، مثلاً جزء ستاد بازسازی عتبات باشند. بیمارستان سامرا، آن ایامی که یادم هست، بازسازی جدی بود، بعضی افراد دو ماه سه ماه اون پشت، کانکسهایی بود. بنده رفته بودم توی اتاقکهای عجیب غریبی. نجف را دیده بودم، سامرا را دیده بودم. حالا نجف اوضاعش بهتر بود، اتاق درست حسابی با سیمان درست کرده بودند. توی سامرا قشنگ همین کانکسهایی که توی زلزلهزدهها حالا دادند یا ندادند. طرف سه ماه آنجا زندگی میکرد که به عنوان کارگر امام عسکری و امام هادی (علیهما السلام) مثلاً به حساب بیاید. این عامل و کارگر و کارگزار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به حساب میروند، مثلاً بازسازی عتبات در کربلا یا همینجا حرم امام رضا (علیه السلام)، چقدر افتخار آدم خادم حرم است. تازه خادم باز با عامل فرق میکند؛ یعنی خادم، خودت رفتی یک کاری را دوشت گرفتی. حضرت به تو نگفتند برو این کار را انجام بده. این خانمی که این شکلی تحمل میکند و راه میآید و میسازد با شوهرش و این سختیها را، مخصوصاً وضعیت چطور است؟ وضعیت اقتصادی که حالا در مورد برزخ مسئولین، بخش بعدی، یک بخش فوقالعادهای است و دست به دست کنیم برسد به مسئولین محترم. میخوانیم انشاالله. توی این وضعیتی که همه خبر داریم اوضاع چیست، دیگر باید با هم کنار بیاییم. دیگر به هر حال قبلاً دو تا نان بوده، الان شده یک نان. دو تا صابون بوده، شده یک صابون. دیگر خرجهای دیگر را که نمیگویم. همین است که ضروریات زندگی است و خمیردندان است، باید جوری سر کرد، دیگر با بسته نمک و با این چهار تا پوشک و با اینها دیگر باید جوری کنار آمد. توی این اوضاع تنگنای اقتصادی که البته خب انصافاً هم نگاه کنیم منحصر به ایران هم نیست. حالا ما درست است دلمان احساس به ایران هم ندارد. همه دنیا وضعیت، وضعیت به هم ریختهای است. بسیار بحرانی است.
به هر حال اگر یک خانمی اهل صبر نبود توی این شرایط، ملکوت خانه و خانواده است دیگر: موافق شوهرش نبود، وفق نداشت، جور در نمیآمد، سازگار نبود، سر ناسازگاری داشت، صبوری نمیکرد به این رزق شوهر. بله! یک وقت حالا شوهر، عرض میکنم، مایه نمیگذارد، کار نمیکند، تنبل است. آن حالا آنهم باز شرایط. بالاخره باید آدم ببیند و بسنجد و اینها. مصلحتسنجی بکند و حالا آنجا میشود یک جوری بالاخره این را سوقش داد، یک جور برنامهریزی کرد، حرکتش داد، هلش داد برای کار و کار طلبگی این شکلی است؛ یعنی یک طلبه فاضل شبانهروزش میشود مثل مرحوم علامه طباطبایی که روزی ۱۶ ساعت فعالیت علمی، تا الی ۱۸ ساعت، ۱۸ ساعت این سالهای آخر ۱۸ ساعت بود. ۱۸ ساعت فعالیت علمی میکند، پول ندارد یک عمامه بخرد. علامه طباطبایی است که دیگر در راس ماست. اجاره خانه که نداشت و تا آخر عمر هم که مستاجر بوده و منزل ایشان هم کوچک بوده که جلسات را نمیتوانستند توی خانه خودشان برگزار کنند و دوستانی هم که میرفتند منزل ایشان، خیلی شرمنده میشدند از اینکه مثلاً همه زار و زندگی اینجوری باید بیایند، کل زندگی ایشان تحت شعاع قرار میگیرد که دو دقیقه دو تا شاگرد سوال بکنند.
جلسات خاص گردشی بوده، میچرخیده توی خانه. جلسات خاصشان طبقهبندی بوده. آن طبقه عمومیترش که مرحوم آیت الله انصاری شیرازی و بزرگان این شکلی بودند، طبقه عمومیتر یعنی متوسطین بودند. طبقه خاصترش که دیگر همان جلسه مرحوم آیت الله پهلوانی و آیت الله جعفری تهرانی و اینها بودند که بعداً حالا هم کتاب «ثمرات الحیات»، سبد حیات شد یکیاش. کتاب از این جنس جلسات بوده. مشخصات عمومیترشان که مثلاً ۲۰ نفری میشدند و اینها، گردشی بوده، میچرخیده توی خانههای برخی از اهالی آن جلسه، جزء جلسه خسیسین هم بودند. این دیگر در راس علمای ماست دیگر. علامه طباطبایی که دنیا در برابر او تعظیم میکند، عظمت شیعه پی برده. این عمامهاش آنقدر شسته بود، آبی شده بود. سرمهای هم نه، دیگر آبی. استاد ما میفرمود که اولین باری که من علامه را دیدم در مشهد، زیارتشان کردم. گفتند که منزل آقای، به نظرم میلانی بوده، جلو در منزل ایشان. گفتند که من دیدم به دست لرزان دکمههای باز، یک قبای مندرس، عبای پاره، حمام رنگ و رو رفته، کسی دارد با دست لرزون، پیرمردی میآید. گفتند که من با خودم گفتم احتمالاً ایشان یکی از روضهخوانهای مشهد است. من راه را وا کردم که ایشان بیاید برود تو. گفتم به احترام روضهخوان بودنش و پیرمرد بودنش. بعد رفتم، اینها همه بلند شدند: «آقای طباطبایی! علامه طباطبایی!» فلان، آقای فلان... آدم خبر علامه طباطبایی بود.
آنهم همسر ایشان که خب ما زیاد ذکر خیر کردیم از این دو بزرگوار که انشاالله سر سفره نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) که هستند، حتماً انشاالله مهمان باشند. مهمان که حالا هستند، به نحو خاص مهمان بشوند، ما را هم مهمان کنند. اینجور باید دعا کنیم. از آنها که نصیبشان میشود، یک چیزی هم برای ما کنار بگذارد.
عرض کنم که یک وقت اینجوری است؛ یعنی زحمت میکشد، درآمد آخر. آنقدر خودش را وقف کرده است. دیگر حالا عرض میکنم این شکلی است. حالا زندگیهای شبه طلبگی هم این شکلی است. رفقایی که توی مجموعه ما فعالان داریم با هم کار میکنیم، خالصانه. مهندس مملکت که چقدر زحمت کشیده و کار کرده، حالا طلبههایمان که جدا. بچه دانشجو، مهندسان اینها مخلصانه، فداکارانه، بدون چشمداشت، بدون پولی، مزدی. کاری حتی گاهی در حد یک تحسین و یک باریکلا و اینها از رفقا تحسین خواهد کرد. رفتم مامان نداره. خدا کند که به خاطر اینکه انتصاب به ما دارند، از چشم اهل بیت (علیهم السلام) نیفتند. بقیه حالا مهم نیست.
عرض کنم که اینها هم همین است؛ یعنی زحمت و تلاش و اینها. خب، کار فرهنگی، کار جهادی اصلاً همین است؛ یعنی همه زورت را میزنی، به اقل آن سود مادی اکتفا میکنیم. اصلاً معمولاً هم ندارد؛ یعنی کارهای این شکلی. این حاج قاسم سلیمانی، رضوان الله علیه، بود. کشاورز منزل ایشان را دیدید؟ وقتی که رفتند، آن مبل خانه ایشان بود؟ آن دیوار ترک خورده بود؟ آن فرش کف خانه ایشان بود؟ تازه ایشان میگفت من خانه رهبر انقلاب که رفتم، شرمنده شدم. اولین باری که رفتم جلسه خصوصی، چون چهارشنبه ایشان جلسه خصوصی بود. اولین باری که جلسه توی منزل اندرونی خانه ایشان بود، من شرمنده شدم از همانی که توی خانه دارم. فرش کف خانه حاج قاسم را شما نگاه کن که فرش گذاشت یا نه. مثلاً احساس میکنم مسجد میخواستند اینها را بیرون بگذارند، مثلاً دادند به ایشان. حالا نمیخواهم خدایی نکرده اهانتی به جایگاه ایشان باشد. میخواهم آن سطح اقل اکرام ایشان، اهانت نیست. میخواهم بگویم که این مردان بزرگ به این چیزها بیاعتنا بودند و این نشان میدهد آن همسر چقدر همسر بزرگی است. حاج قاسم، جلو چشممان است، میبینیم همیشه. اینهایی که اینجور جلوهاند و موفقاند. خود رهبر انقلاب تاکید داشتند که «من محصول دو زنم و این فعالیتهای من یکی مادرم، یکی همسرم.» و به ویژه از همسر بزرگوارشان که خدا طول عمر با عزت به ایشان بدهد و حق بزرگی به گردن ماهایی دارد که ما خودمان را علاقهمند به رهبری میدانیم. حالا آنها که توی این فضا نیستند که هیچ، حالا انشاالله توی عرصه قیامت برای آنها معلوم میشود که این بانو و این رهبر عزیز چه جایگاه بلندی دارد. کردن رهبریش چند جلسه بعدتر که حالا متن کتاب دو سه جلسه در مورد ایشان مفصل صحبت داریم، چون آخر کتاب «سه دقیقه در قیامت» در مورد ایشان است. بحثی که حساب ذهن ما را درگیر کرده، داریم واسش مطالب مرتب میکنیم و چند ماه است؛ یعنی هیچ بخشی از ذهن ما را درگیر نکرده که یک بحث کاملی بشود در مورد رهبری، انشاالله داشته باشیم که حق مطلب ادا بشود. فتنهها بیشتر است و این فاصلهگرفتنهای قلوب گاهی متاسفانه بیشتر نیاز به این بحث. نمیدانم ۲۰ جلسه بحث مفصل در مورد خود ولایت فقیه، این شخص بزرگوار و همسر ایشان.
ببینید! این اگر شما فرض کنید که یک خانمی باشد که بخواهد درگیر بکند این شخصیتهای بزرگ ما: حاج قاسم سلیمانی را، امام، رضوان الله، رهبر انقلاب، علامه طباطبایی، شهید مطهری: «فلان جا من امروز نمیدانم رفتم بازار توس، بیا دنبالم.» و «رفتم آن جنسها را خریدم.» «فردا بیام آنجا آنجور کنم.» «مهمانی کجا دارم میروم؟» نمیخواهم بگویم اینها حرام است، ولی این بزرگان اگر درگیر این چیزها میشدند، اگر خانمهایشان میخواستند اینها را درگیر این حرفها کنند که دیگر نه به المیزان میرسیدند و نه به نمیدانم روش آلیسم و نه به انقلاب و نه به تبعید و نه به دفاع از نمیدانم حرم حضرت زینب (علیها السلام) و دفاع از مظلوم. همه اینها نشان میدهد که یک خانمی در منزل، یک همسر موافق، سازگار و فداکاری که این فضای خانه را دارد با چنگ و دندان اداره میکند، با شرایط سخت و حالا مشکلات اقتصادی، مشکلات تربیتی فراوانی که الان داریم توی سر و کله زدن با بچهها و آن بیرون ویترین حاج قاسم سلیمانی میشود، حضرت امام (رضوان الله علیه)، فیش رهبر انقلاب (مدظله العالی)، او اندرونی خانه چه خبر است که آنجا دارد مدیریت میشود و دارد میسازد که تو از این ۲۴ ساعت، ۱۸ ساعتش مال اسلام. مثلاً چقدرش میماند؟ ۶ ساعت میماند. آن ۶ ساعت هم که لابد ۴ ساعت ۵ ساعتش خوابی. آن ۱ ساعت هم که میشود همین غذا خوردنها، سر سفره نشستن، صبحانه و ناهار و شام و ۱ ساعت هم که حالا نماز و فلان و اینها هم که دیگر دیگر، خلاصه چی میرسد به این خانواده؟ اینها فداکاری است و مثل همسر علامه که حالا قبلاً تعریف کردیم، وسط نوشتنش میگوید من فقط رشته ذهنت اصلاً پاره نشود. من میآیم. فقط علامه سکته خفیف کردند بعد از رحلت همسرشان از شدت علاقه ایمانی به این زن، به این زن بزرگ و بانوی مکرمه.
خب این ملکوت نورانی آن که در موردش صحبت کردیم، حالا اگر کسی موافق نبود چی؟ سازگار نبود چی؟ حالا همسر علامه طباطبایی، همسر علامه طباطبایی بودیم، تحمل میکردیم. نه خدا خواسته رشدی که همسر علامه طباطبایی در اثر تحمل سختیهایی که علامه تحمل میکرد و کار علامه. خدا آن را به شما بدهد با همین همسری که دارید. نمیخواهم توهین به این همسر هم نمیخواهم بکنم. خدا میداند شاید این همسر شما از علامه بالاتر باشد. ترازو، خطکش که نداریم بگوییم علامه مثلاً ۴ متر این مثلاً ۱ متر. خدا میداند گاهی بعضی از این شهدای مدافع حرم را آدم میبیند، اینها ره هزار ساله را یک شبه رفتند و بزرگان هم تایید و تصدیق میکردند. امثال شهید حججی که اینها عارف واصل به حساب میآورند. بزرگان ما اینجور شهد. ما میدیدیم برخی اساتید بسیار بزرگوار که تره خرد نمیکردند برای حتی شخصیتهای شناخته شده در به اسم عرفان و اینها برای شهید حججی چه اشکی میریختند! برای شهدای مدافع حرم چه گریبان پاره میکردند! بعضی از این اساتید بزرگواران. خلاصه اینها مقاماتشان را خدا میداند. خب این همسران این شهدا واقعاً الان چیزی نمیشود گفت که از همسر مثلاً علامه طباطبایی. کتاب «یادت باشد» را آدم میخواند، میبینی چقدر اینها اهل فداکاری و زحمت و تلاش و این همسران واقعاً همسران بزرگوارند. مخصوصاً مدافع حرم، این شهدایی که تازگی آوردند که همهشان انشاالله حشرشان با پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد و واسطه شفاعت باشند برای...
تحمل کردی، همانی که به همسر علامه دادند، به همسر شهید مطهری دادند و به این بزرگان، به این بزرگواران عنایت فرمود. اگر نکردی، اگر موافق نبودی، صبر نکردی و «شقت علیه»، برایش سنگین بود یا این خانم سنگین بگیرد، سخت بگیرد به این آقا، توی فشار. «شقت علیه»، یعنی در مشقت قرار بدهد، فشار قرار میدهد بابت این وضعیتی که با متلکها و کنایهها و سوزاندنها و به رخ کشیدنها و مقایسهها که این مقایسهها نمیدانی چه پدری از زندگی در میآورد! ایاک و المقایسه. یک روایتی دارد از شخص خود بنده، عصاره دهها و صدها روایت و اصول تربیتی و اینها است. هم توی بحث خانواده، هم در ارتباط با بچه. «ایاک و المقایسه»، مقایسه نکن. مقایسه آقا! نابود میکند. بچه را با یکی مقایسه میکنی، نابود میشود یا حسود میشود یا اعتماد به نفس از دست میدهد، شوقش را از دست میدهد، نفرت پیدا میکند. او آنقدر، آنقدر ماجرا دارد مقایسه! مقایسه خود مقایسهات کن با بهتر از خودت از جهت معنوی، با کمتر از خودت از جهت مادی. مقایسه خوب است. هیچ کسی را با هیچ کسی مقایسه نکن. نه جلویش، نه پشتش، نه توی دلت، نه به زبانت. توی اینی فلانی. آداب این است دیگر. یکی از کراهتها، یکی از معاملات مکروهی که برای چی باید این را بگویی الان؟ دو دو نفر را به جان هم میاندازی. خوشحال میشود؟ خوشت میآید؟ «فلانی داره قیمت آورده پایین، بازار ما را خراب کرده.» یک جوری میخواهد یک زهری تا ابد، اگر خدایی نکرده یک قطره خون ریخته بشود بابت این کلمهای که تو گفتی به گردن... این نفرت پیدا کند، بعد توی دراز مدت تبدیل بشود به کینه و شقاق و فاصله و اینها. بعد میرود بعداً یک وقتی توی ماجرایی، دعوایی میشود، یک چکی میزند، خون از دماغ این میآید. کلمهای که گفتی تو در این ایجاد نفرت سهم داشتی. برای چی تو دلال محبت باش؟ آن چه بیماری ای است که ما توی زبانمان است؟ به اینستاگرام و کامنتها. آنها که لجنزار است فضای مجازی که لجنزار است واقعاً به معنای دقیق کلمه؛ یعنی بوی تعفن حالا حال میزند. انگار موظف است هر که میآید یک لجنی بپراکند. نوعاً اینجوری است دیگر. عمدتاً این شکلی است. مقایسه کنی، یا باید نیش بزند یا متلک بیندازی و یک چیزی باید توی قلبت فرو کند و اینها. روز شب نمیشود، جهنم است واقعاً.
این فضای حقیقی الان باید این را مقایسه کنی و به رویش بیاوری. خانمی که مقایسه میکند، ملکوتش چیست؟ ملکوت سختگیری به این شوهر، عدم سازگاری، تا نکردن، راه نیامدن، توی فشار گذاشتن شوهر، «و حملتهما لم یقدر علیه». چیزهایی را تحمیل بهش میکند که قدرت ندارد. تحمیل به این مرد میکند چیزهایی که در توانش نیست: «این سرویس طلا رو باید بخریم»، «یخچال باید عوض کنیم»، «تلویزیون باید عوض کنیم»، «فرش فلان باید بگیری.» تا اینکه «بعد خونمان را ببریم فلان جا و خانه بخری.» «پول رهنَش را ندارد فلان جا بخری. نزدیک مامانم باشه، بالا شهرم باشه، اینجور هم باشه. طبقه اولم نباشه، طبقه چهارمهم نباشه. آسانسورم داشته باشه.» که دارم میگویم، حد میانی گرفتم. خیلی بیش از اینها. مجرد تحمیل اگر بکند به این شوهر، « لم یقبل الله منها حسنة». نتیجهاش چیست؟ خدا هیچ حسنهای از این آدم قبول نمیکند. چون تو انگار هیچی از این مرد را قبول نکردی. انگار هیچی از این به چشمت نیامد. خدا هم هیچی از تو به چشمش نمیآید. آنقَدر که دارد باهاش سر کردی یا نه؟ بله. حالا ترقی ماده که اشکالی ندارد. ترقی میکنیم با همدیگر. با سازگاری، با موافقت، بدون فشار، بدون مشقت. «کمک میکنم، خرجم را کمتر میکنم»، «تو هم تلاشت را بیشتر میکنی.» خرجهای بیخود، اسرافکاریم که اکثراً توی زندگی ما هم اسرافکاری است که دارد آسیب میزند توی خانه. حالا همه دارند از این وضعیت اقتصادی مینالند. یخچالی که وا میکنی، سه تا دلستر و نمیدانم یک چیزهایی توی خانهها پیدا میشود که درآمد و رفته آنجا. تابلوی فرشی که مثلاً دو میلیون قیمتش است، تابلوی فلان ۱۰ میلیون قیمت. کجای زندگی نباشد؟ به کجا مدیریت بشود؟ اینها جمع بشود، خدا برکت میدهد به آن عقل معاشی که آدم به کار میگیرد، به همین پول هم برکت میدهد. اینها خرد خردش از توی اینها چیزهایی در میآید. چون صندوقهای خانوادگی که دارید، نفری ۱۰۰ تومان، ۵۰۰ تومان، ۲۰۰ تومان، ۱ میلیون میگذارید کنار. بگذارم، فشار نمیآید. آخر هر ماهی هم قرعه کشی و بعد مثلاً بعد چند وقت هم یکهو ۱۰ میلیون ۲۰ میلیون. چقدر به تو؟ پسانداز هر ماه من را ۲۰ میلیون پسانداز هر ماه داشتم خودم اگر جمع میکردم. ترقی ماده که اشکال ندارد. این اشکالی ندارد اینجوری بریم، ولی چون این به چشمش آمده، زحمات و دارد خودش هم تلاش میکند، ولی این حالتی که به چشمش نمیآید، تلاش هم نمیکند، فقط هم توقع دارد، طلبکار است، توی فشار هم قرار میدهد، اینجا خدا هیچ حسنهای از او قبول نمیکند. هیچ اثر نمیبینی از هیچ کاری. اثر نمیبینی. نماز استغاثه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بخوان. میگویی: «خواندیم، اثر ندیدیم.» خب مگر میشود آدم نماز استغاثه، الله اکبرش را که میگویی آثارش ظاهر میشود. توجه به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، توسل به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). این است: «المستغیث بک یا صاحب الزمان.» همین یک کلمه با توجه، اگر باشد مانعی از جان قلب ما و اعمال ما اگر نباشد آثاری ظاهر میشود. قطعاً آدم نتیجه یا همانی که میخواهد میگیرد یا فوق آنچه که میخواهد میگیرد. اگر آن مصلحتش نباشد، بهتر از آنی که میخواهد بهش میدهد. یا سریع بهش میدهد یا ملکوتیش را میدهند که سریعتر میدهند یا مادیاش را میدهند، سریع میدهند یا ملکوتیشان سریعتر از ماده است. دیگر همان لحظه که میخواهی. عقب افتادن، سوخت و سوز هم ندارد. دیر و زود هم ندارد. نقد. توسط. مگر چی؟ «من که مامانم دارد بالا نمیرود از گوش من نیست که من گوش نمیدهم، بیرون نمیآید. پلاستیک گردو توی حلقومش.»
این خانمی که قبول نمیکند از این شوهر، خدا هم از او حسنه قبول نمیکند. این مانع است، اثر نمیبینی از هیچی. میگوید: «دستم نمک ندارد.»، «دست ما خیر است.»، «دستم سنگین است.»، «پاش سنگین است.»، «فلان.» درست است. آثار وجودی افرادند. بعضی وجودشان خیر است. «جعلنی مبارکا أینما کن.» یکی میشود حضرت مسیح (علیه السلام)، هر جا میرود مبارک است، برکت با خودش میبرد، نورانی میکند فضا را، تلطیف میکند. امثال ما هر جا هستیم این کدورت، سنگینی، غبار. «تتقی بها حر النار»، حسنه که بخواهد باهاش از شعله آتش خودش را نگه دارد، خدا از او قبول نمیکند. آتشی بود. حقیقت ماده شعله آتش چی بود؟ این جلز و ولزهای مادی که آدم را میسوزاند که اینجا سوختگیهای مادی است. «چرا در خانهمان این رنگی است؟» «نتوانستم بگیرم بزنم.» «تابلو افتاد، شکست.» همهاش همین غصه. همه درگیریها اینها. دغدغهها اینها آتش است. اینها شعله آتش است که اینجا آنقدرش را دارد میسوزاند. بعد هم که وارد ملکوت میشود، کامل سوختگی را احساس میکند. حسنه اگر باشد، نمیگذارد اینجور بسوزد. حسنه این را وصل ملکوت میکند. آن وقت این شعلهها و سوختگیهایی ندارد. آن حسنه را چی باعث میشود که قبول بشود، که اثر بگذارد؟ آن راه آمدن با دیگران، با مردم. خصوصاً با همسر. مردمداری. مردمداری آقا! همسرداری اصلاً اصل مردم، همسرداری است. بعضی مردمدارند. آقای حسنزاده (آمل) وقتی میفهمیدند که این توی خانه پدر نیست، پلنگ است، پلنگ! پلنگ! این پلنگ. پدر بیرون که میآید، نه! این همه حاج آقا حاج آقا جان و فلان و برای همه خوب است، ولی توی خانه خلاصه. این حسنه قبول میشود باهاش وقتی تو قبول میکنی، کنار میآیی، تا میکنی، راه میآیی، میپذیری بسازی. دیگر میسازی. خودم با تو میسازد. همین کمت هم میسازد. با همین کمت هم کلی برایت میسازد. کلی دور میشود این برایت سپر میشود، مانع. و «غضب الله علیها.» خب، یکی اینکه خدا از او قبول نمیکند. یکی دیگر اینکه چی؟ «غضب الله علیها مادامت کذلک.» تا وقتی این شکلی است، خدا بهش غضب کرده است. مغضوب علیهم شده است. یکی یکی دیگر از مغضوب علیهمها که ما توی هر نماز دوبار میخواهیم و روزی ده بار از خدا «علیهم» نباشیم. یکی دیگر از اینها کیست؟ خانمی که ناسازگار با شوهرش. «مادامت کذلک.» تو وقتی اینجوری است، خدا بهش غضب است. این هم از ملکوت ناسازگاری همسر.
بعدش چیست؟ «و من اکرم اخاه فانما یکرم الله.» ملکوت احترام به برادر. برادر مومن. حالا یا برادر صلبی، برادر خودمان میشود. برادر خواهر خودمان میشود. برادر. همجنسیت مطرح نیست دیگر. برادر خواهر فرق. یک وقت هم برادر و خواهر ایمانی. احترامش میکند به خاطر ایمانش. برادر ایمانی. «اخو» جاهای مختلف چند باری به این اشاره کردیم توی بحث تشکیلاتی و اینها. من الان میفرماید که ما یک حقیقت داریم یا مجاز داریم دیگر. حقیقت مجاز چیست؟ مثلاً میگویی که آقا مثل ماه میماند. ماه نماد خوشگلی و سفیدرویی و اینهاست. خود ماه میشود حقیقت. بعد میگوید: «آقا این قمر بنیهاشم، عباس، قمر بنیهاشم.» قمر واقعی ماه مثلاً. یعنی از زیبایی قمر را دارد در بنی هاشم. اینجا میشود مجاز. قمر حقیقی چیست؟ ماه واقعی که توی آسمان است. قمر مجازی چیست؟ همین که تشبیهش میکنند. درست است؟ به شیر. شیر واقعی آنی است که توی جنگل است. شیر. برادر در نگاه قرآن حقیقی و مجازی چیست؟ خیلی نکته لطیفی است، داشته باشیم. خیلی نکته قشنگ. ما میگوییم که خب این الان برادر من که با هم از یک مادریم این برادر حقیقی است. به آن آدمی هم که مثلاً مومن است، توی مسجد همدیگر را میبینیم، میگوییم: «سلام برادر!» «سلام خواهر!» آنجا مجازی است. به آن میگوییم برادر و خواهر. این حقیقت مجاز. درست است؟ این تصور ماست. قرآن این نیست. برعکس است. «انما المومنون.» «انما» طلبهها چیست؟ ادات حصر است، مفهوم دارد. «انما المومنون اخوه.» فقط مومنان و برادرند. فقط دارد. فقط مومنان برادرند، یعنی برادر واقعی برادر ایمانی است. به برادر مادریت از جهت شباهت با برادر ایمانی، به آن میگوییم برادر، به آن مجاز برادر. این برادر حقیقی. همه رفاقتها از هم پاشیده مگر رفاقتهای تقوایی و ایمانی. پس اصل برادری، برادر ایمانی. حالا اگر کسی برادر ایمانیش را احترام. چجوری احترام کرد؟ حالا توی کلامش احترامش را نگه داشت، توی رابطهاش، توی نحوه حرف زدنش، توی پذیرایی ازش، رفع نیازش، توجه بهش، موقع مشکلش و و و و و و. برادر ایمانی. در مورد علما صحبت نمیکنیم. در مورد بزرگان و معلم و پدر و مادر و اینها صحبت نمیکنیم. در مورد برادر. کسی که برادرش را اکرام کرد. اکرام همان احترام خودمان است. تحویل گرفتن. خدا. کسی برادرش را تحویل گرفت، کی را تحویل گرفته است؟ «فانما» باز «انما» دارد. فقط. « یکرمه الله.» فقط آقا! یعنی این برادر مسجدی را من جا وا میکنم بنشیند، جا بشود. من خدا را احترام کردم. این کفشش را مثلاً جفت میکنم توی مسجد که آمده است. میگذارم کنار. ضدعفونی کند. حالا حرم و زائر و اینها را باز نمیگویم. آن که خیلی جایگاهشان بلند است. فضای معمولی خودمان دیگر. آقا ارباب رجوع است. اصلاً نمیگویم مسجد. ارباب رجوع. این کارمند بانکی. شما چک دارد، چوبش سنگین است. اینکه احترام میکند این پیرمرد سواد ندارد. ما هم که الان حوصلهها الحمدلله در معرض زوال، مثل دایناسورها دارد منقرض میشود. حوصلهها. هم توضیح بدهم واسش، بنویسم و بهش بگویم این الان چکش را پشتنویسی. حرف بزنم. توی فضای مجازی یک ایموجی واست میفرستم، دیگر حرف زدن ندارد حوصله حرف زدن. توضیح بده. این مومن است. این مسلمان است. مومن مسلمان هم نباشد، مخلوق خداست. مخلوق خداست. اینجا اگر این را اکرام کردی، خدا را اکرام کردی. میدانی یعنی چه؟ آقا یعنی خداست؟ نه عزیزم. این عکس خداست. عکس خدا را پاره نکن. طلای بنده جنابعالی که شما اینجا نشستید. عکس شما جلویم باشد، یکی فیلمبرداری کند، خودت هم نباشد. من عکست را بردارم ببوسم. محبت به شماست یا محبت به کاغذ؟ تصویر تو که افتاده روی صفحه گوشی من، کاغذی که پرینت؟ پاره کنم، آتیش بزنم. ما همون عکس. خدای «المومن مرآت المومن.» ده تا معنی دارد. یکیاش این است. «المومن» که شما باشی که مومنی، «مرآت»ی. آینهای برای کی؟ برای «المومن» که خدا باشد. «السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر» که آخر سوره مبارکه حشر، یکی از اسماء الله چیست؟ «المومن.» «المومن مرآت المومن.» این مومن آینه آن مومن است. اعتقاد دارد دیگر. خدا خیلی به خودش اعتقاد دارد. اعتقاد محض به خودش است. کوچولو به خدا اعتقاد داری دیگر. یک سر سوزن ایمان است. همین یک کوچولو اعتقادت، شبیه عکس. عکس اعتقاد او به خودش افتاده در وجود شما. عکس اعتقادی که به خودش دارد افتاده توی وجود شما. الان مومن شد عکس خدا. بعد این چون خودش عکس را انداخته، چون خودش ظاهر کرده. لابراتوار بوده. این از کعبه بالاتر است. «اعظم حرمت من الکعبه.» حرمت مومن از کعبه بالاتر است. کعبه نقشی نداشته در اینکه عکس خدا باشد، ولی مومن نقش است. خودش تصویر را انداخته، حرمتش بالاتر است. درست شد؟ این را که اکرام میکنی، عکس خداست دیگر. عکس پیغمبر کثیف شده باشد، خاک گرفته باشد، کسی بخواهد خدایی نکرده اهانت بهش بکند، آب دهان بیندازد. اینکه توی اداره آمده کار دارد، این مومن است. ما این حرفها را اگر بفهمیم، آقا دنیا با اینها آباد میشود. قانون جریمه و ماسک بزن. بنده خدا تو اعتقادی نداری به ماسک و کرونا و اینها. خب ناقل که هستی. اگر عقلت برسد، عاقل نیستی. ناقل که هستی. فحش میدهد. نمیدانم به وزارت بهداشت و بدون دارو و فلان و بزرگواری. داروی امام کاظم (علیه السلام) هم خوردی. نمیدانم چی خوردی. حالا یک چیزی خوردی، خوب شدی. غصه نخور. پیرمرد بدبخت این حق الناس. تو قاتلی. ناقلی. یعنی اینجوری قاتلی. مخالفت میکنند. «جمهوری اسلامی، نظام مشکل دارد.» ماسک بزن. گفت: «اینجا دیگر مال امام رضا (علیه السلام) مال جمهوری اسلامی نیست که بخواهیم نظر بدهیم، قانون اعمال کنیم.» ناقلی بنده خدا. اگر بفهمی آقا تو قبول نداری این ماسک خفت میکند. نمیدانم چی چی برمیگرداند توی ریه. فلان میشوی. الان راه اینکه منتقل نشود. تو قوی رد میکنی. مثل آنفولانزا فلان. این حرفها که میگویند حالا درست. میدانی، مشکل نداریم، قبول داریم، ولی ناقلی آقا جان! منتقل میکنی. این هم میشود احترام مومن. من به احترام تو دست نمیدهم. به احترام ماسک نمیزنم. به احترام تو ضدعفونی میکنم. احترام بقیه. آخه ما فقط میترسیم به ما منتقل نشود. فقط حسمان مطمئنیم که مثلاً آدمهای خوب و تر تمیزیاند. به آنها که میتوانیم. به ما منتقل نمیکند.
عکس خدا آقا! مومن عکس خدا. این مومن اعتقاد به خدا دارد. خدا هم اعتقاد به خودش دارد. این اعتقاد خدا به خودش در این جلوه کرده است. باید احترامش کنیم. اگر اکرامش کردی، چی میشود؟ پس یکی اینکه خدا را اکرام کردیم به من؟ «اکرمه الله ان یفعل به.» خیلی روایت زیبایی است. اصلاً اینجا دیگر نتیجه ملکوتی. اصلاً قلب من به تاپ تاپ میافتد اینجور وقتها. وقتی اینجور تکههایی از روایت میخوانم، خیلی دیوانه کننده. ملکوتش چیست؟ ملکوتش این است که خدا را اکرام کرد. خب، یعنی چی؟ بهش میدهند باغ میدهند، حوری میدهند، یک چیزی دیگر. حالا بگو: «فما ظنکم بمن یکرمه الله ان یفعل.» نظرتان چیست در مورد کسی که خدا خدا را اکرام کرده است؟ به نظرتان خدا با این چیکار میکند؟ هیچی دیگر نگفته. نمیشود توضیح داد. خدا را اکرام کرده است. الان آقا شما عکس یک بزرگی را مثلاً بوسیدی. بگو علاقهمندی نشان دادی. مثلاً او باخبر است، دیده. او الان چیکار میکند؟ چیکار میکند؟ ممکن است یک پرس غذا بفرستد، غذای حرم مثلاً. کارت برایت بفرستد. پیام تشکر بفرستد. اینها کف ماجرا. آن اصلیاش میدانی چیست؟ این است که دوستت میدارد بابت این کاری که کردی. اگر بفهمی دوست داشتن یعنی چی. گمانت چیست؟ تصورت چیست؟ ذهن. توی اصطلاح تصور، ذهنیت، ذهنیتتان چیست؟ به نظرتان خدا چیکار میکند آنی که خدا را اکرام کرده است؟ چیکار میکنی؟ دوستش دارد. خب دوستش دارد یعنی چی؟ خواندن نفهمید. نفهمید. بعدش ندارد. اصلاً همه اینها قبلش است. همه اینها قبلش است. بعدش این است که دوستش داشته باشد. «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله.» اگر خدا را دوست دارید، دنبال من پیغمبر راه بیفتید، خدا دوستتان داشته باشد. آخر « یحب الصابرین، یحب المتوکلین، یحب المتقین.» دیگر از این بهتر مگر میشود گفت؟ خدا دوستش دارد. دوستش داشتم مثل این اعتباریات دنیا نیست. مثلاً قلب میفرستد. استیکر نمیدانم چی چی میفرستاد. قلب توش تیر رفت و اینجا هر چی هست ظاهر است. اینجا هر چی هست نمود است. اینجا هر چی هست اعتبار است. حقیقت دوست داشتنی اتصال این قرب وجودی میکشد سمت خودش، به خودش راه میدهد. اکرام مومن که میکنی حالا آنی که میآید محله اداره است، این گریهکن امام حسین (علیه السلام) است، این عزادار است، این علاقهمند است به امام حسین (علیه السلام). «احب الله من احب حسین.» هر کی حسین را دوست دارد، خدا دوستش دارد. محبوب خداست بابت این کارش. کسی توی اینستاگرام مثلاً خب تو احترامش کن، حرف بزند. من خودم خیلی از این حرفها دورم. خیلی؛ یعنی واقعاً از خدا میترسم. اگر اینجوری بشویم، آباد میشود دنیا و آخرت.
خب، بریم سراغ بخش اصلی. کی گفتیم جا دست به دست کنید برسد به دست اصل کاری. «و من تولی امرا قوم و لم یحسن فیهم.» اگر کسی عهدهدار مسئولیتی بشود در بین مردم. نگفتهام تعداد چقدر؟ ۵ نفر، ۱۰ نفر. ۱۰ نفر؛ یعنی کسی مسئول باشد که ۱۰ تا زیرمجموعه. ۱۰ نفر مسئول. این عقوبت و برزخ و ملکوت عمل را در واقع از مسئول برای ۱۰ نفر گفتند دیگر. حالا زیر آن ۱۰ نفر کار نداریم. لااقل ۱۰ نفر. به ۸۵ میلیون هم کار نداریم. مثلاً یک کانون زیر دستش است، مهد کودک، مدیر مدرسه، دانشآموز مشخص است. مدیر مدرسهها و دست اینها. هیچی. آنها توی همین ماجرا که مردم زیر خط فقر دارند له میشوند، به فکر خط ریششانند که خراب نشود. این ماسکی بزنند که خط ریشهاش. کسی اگر مسئولیت قومی را، جماعتی را به عهده گرفت و «لم یحسن فیهم.» نگفته ظلم کند، نگفته به کام بدبختی بفرستد اینها را. ول کن اینها را به امان خدا. نابودشان کند. نیشخند بزند به بدبختی و مشکلات اینها. به هیچی حساب نکند درد اینها، مصیبت اینها را. «لم یحسن فیهم.» آنجوری که باید کار کند، کار نکند. «لم یحسن.» خوب کار نکند. آنی که توقع میرود را کار میکند. آنجوری که باید باشد نیست. نه اینکه اصلاً کار نمیکند. زبان است. خوب کار نمیکند. «حبس علی شفیر جهنم.» پناه بر خدا. لا اله الا الله! چقدر این تعابیر عجیب است. خطبه پیغمبر است. حبسش میکنند لب شفیر. لبه. آن لبهای که بغلش گودی است. شفیر بغل گودی جهنم حبس است. «بکل یوم الف سنه.» به هر یک روزی که مسئولیت داشته، هزار سال. هر یک روز مسئولیت. اگر هر یک روزی مردم را درد هزار ساله بهشان دادی، چی؟ با احترام صحبت نمیکردی. جلویم پا نمیشدی. حرفش را گوش نمیدادی. مشکل حل میشد. اگر یک بار این مثلاً تلفنی با وزیر صحبت میکند، خبر یک تلویزیون میشود که مثلاً با وزیر مثلاً ۱۰ دقیقه صحبت کرد. مدیر مثلاً حرف بزند، حرف دانشآموز را گوش بدهد. آن با ولی صحبت کند، بررسی کند. آنجوری که باید کار نمیکند. این بابت هر یک روزی هزار سال لبه. تعارف. شوخی. انشاالله شوخی است. آقا ایشالا نیست. آنور ۵۰ ساله، ۶۰ ساله، ۷۰ ساله تموم میشود آخرش. که تموم میشود آخر گودال میرویم دیگر. چه خبر است؟ چی میشود؟ شرافت کاری، وجدان کاری نشان دادیم. فقط نام نیکی میماند از آدمی که داریم مراقبتهای این شکلی میکند. هیچ خبری نیست. همین هم قبول ندارد که میمیرد توی گودال میرود. همین هم فکر نمیکند به هر یک روزی هزار سال و «حشر و یده مغلولتا الی عنقه. در حالی محشور میشود که دستهایش را به گردنش غل و زنجیر کرده است.» سوره مبارکه اسرا. اینها را بحثش را داشتیم. گردن علامت تشخص آدم است دیگر. «گردن کلفت» میگویند طرف گردن کلفت است. گردن یعنی آن بودن طرف، هستی طرف. «از رگ گردن به تو نزدیکترم.» گردن. اینجا منظور این گردن آدم گردنش میگوید: «آقا من از خودش یک هویتی نشان بدهد. من کسی هستم.» «چیزی گردنش میزند؟» «من را آقا من گردنم را از نمیدانم چی چی باریکتر از مو، باریکتر، فدا میکنم.» «رقبه آزاد کن.» گردن آزاد. دست، پا، چشم، قلب. گردن یعنی آن تشخص آدم. وجود، موجودیت آدم، هویت آدم به گردنش است. بعد آدمی که دستهایش ابزار کار کردن است دیگر. با این دستها باید به شماها رسیدگی کنم. به گردنم؛ یعنی فقط خودم را سفت چسبیدم. گردن که علامت هویت بود، دستهایم کار کرده بود. هر چی هست برای خودم. برای خودم جمع میکنم. پول فلان جا را میدهم برای اینکه بچهام هیئت علمی فلان جا بکند. همه پولها برود آنجا و خودم و بچه خودم و رفیق و همجناحی خودمان از باب اینکه تقویت من میشود، برای من کار میکند، هوایم را دارد، وقتی لازمش دارم گوش میدهد. خودم. این دستها به گردن چسبیده است. تو دستت باز بود. تو مسئول بودی. میدانستی چیکار میتوانستی بکنی. به گردن خودت فقط خودت. این ملکوتش همین است. گردن بسته است. تو هر یک روزی خواستی بار هزار ساله ببندی، هر یک روزی آنور هزار سال نگرت میدارد. هر یک روز. چون هر یک روزی میخواستی بار هزار ساله ببندی، هر یک روزی هزار سال.
این دستها به گردنت. ادامه صحبتهایی کردیم. «فان کان قام فیهم بأمر الله تعالی اطلقه الله.» بررسی میکند. اگر همه کارهایی که کرده به امر الله بوده، مدیر خدا بوده، این کارگزار خدا بوده، آزادش میکند. یعنی آدم خوبی بود. اول گرفتند، بستند، بعد بررسی کردند. نه، خوب بود. من مدیر بد به مدیر به مدیر این کار را میکنند. نه، مدیر بد، گردن بسته. اصل بر این است که گفتم دیفالت پیش فرضش این است. چون آدمی که مدیر میشود، اصل این است که بار خودش را میخواهد ببندد دیگر. راه هزار ساله را برای خودش میخواهد تسهیل کند. «الان مدیر کل هم باشم، نمیدانم مثلاً رئیس فلان جا بعد بشوم وزیر و بعد بشوم رئیس جمهور و بار بعدی را ببند.» به حسب اینکه دستت به گردن است. اگر به امر الله بودم، دست را آزاد میکنم. نه، تو بار خودت را نمیبستی. و «ان کان ظالما لما هوی به فی نار جهنم سبعین خریفا.» اگر ظالم باشد، ظلم کرده به این زیر دست، این توی آتش جهنم ۷۰ خریف. پاییز. گفتم سالهای آن طرف مثل اینجا نیست. بهار، تابستان، پاییز، زمستان. آنجا همش پاییز. پاییز، پاییز، پاییز. پاییز برای پاییز شدیدتر میشود. پاییز. پاییز روی پاییز میآید. الان پاییز. بعدش یک بهاری میآید. الان برگریزون است. درخت سرد میشود، یخ میبندد. بهار میآید، دوباره آفتاب میخورد، حرارت میخورد. دوباره بعد پاییز میآید، میریزد. حالا فرض کنیم تابستان بهار نیاید. الان پاییز باشد. دو سال بعد پاییز بشود. حجاب است دیگر. ۷۰ حجاب است. این چقدر حجاب دارد از آن رشد و شکوفایی و گرم شدن و میوهدادن و نتیجه دادن. این الان پاییز. حجابش شده حجاب پاییز. کرفت بهار. حالا پاییز دوم که آمد، میشود حجاب دوم. پایه سوم میشود حجاب سوم. این ۷۰ خریف یعنی ۷۰ پاییز در جهنم میماند. یعنی ۷۰ لایه دارد برای شکوفایی. ۷۰ پرده و ۷۰ عمق در گرفتاری جهنمی او هست. یکی یکی باید اینها را طی کند بیرون بیا سر کند.
و «من لم یحکم بما انزل الله کان کمن شهد شهادة زور.» ملکوت بعدی. کسی که حکم نکند به آنچه خدا نازل کرده است. بر اساس قواعد و قوانین و قواره الهی کار نمیکند. نظام جزایی، نظام قضایی، نظام حقوقی، نظام تربیتی، آموزشی. هر جا میرویم. بعضیها جلو چشممان میبینی همه جا حاضرند در هر فسادی. مشکلات آموزشی، پرورشی، فرهنگی، تربیتی. آنی که قواعد الهی، قواره الهی است، بر اساس آن عمل نمیکند. سازمان بهداشت دستور. بابا قواره الهیش چیست؟ آن هم اگر گفته، جور در میآید با اینکه خدا گفته. به خاطر اینکه خدا گفته است انجام بده. بزنتمان. ما دیگر از آنها بخواهیم بخوریم. از اینکه هستیم بدتر میشویم. انرژی از خودمان نشان میدهیم. تلف میشویم. از کسی که حکم نکند به آنچه خدا نازل کرده است مثل کسی است که شهادت زور داده است. شهادت دروغ. «النار.» این را پرتش میکنند. به همین قصد انداختن. مثل سنگی که پرت میکند. این را این شکلی پرت میکند توی آتش. چون حالت رهاشدگی دارد دیگر. از چنگ خدا خودش را رها کرد. از قواعد و از آن حدود الهی وقتی در آمد. توی مشت خدا بود. درست شد؟ توی مشت خدا بود. توی این مشتش رشد میکرد، شکوفا میشد، از زمین بزند بیرون، از زمین از خاک در بیاید. این خودش را درآورد. اینجا از این خاک، از این محدوده، از این حدود افتاد بیرون دیگر. نه رشد دارد، نه شکوفایی دارد. من مواظبتی نسبت بهش است. این همانی که از این قوانین و قواعد الهی خودش را در آورد، این شکلی میشود. افتاده بیرون. مثل سنگی که از تو رها میشود، پرتاب میشود. ملکوت پرتاب میشود توی آتش. و «یعذب به عذاب شاهد الزور.» عذابی هم که داشت آنی که شهادت دروغ میداد، این همان عذاب را هم.
ملکوت بعدی. «و من کان ذا وجهین و لسانین فهو فی النار.» ای کسی دو چهرهای باشد و دو زبانه باشد، این در آتش است. در مورد دو چهره و دو زبانه در بحثهای نظام تقدیم که آن ۳۹ تا آخرش میشد. بحثهای آن سوی مرگ صد و خردهای، ۱۹۷۰ جلسه. چقدر بود؟ این جلسات میانیش چندین جلسه در مورد دو زبانه بودن و دو چهرهای بودن صحبت کردیم. ملکوت زبان و ملکوت دو زبانه بودن که حالا عزیزان اگر خواستند، میتوانند به...
و «من مشی فی صلح بین اثنین.» اگر کسی برای اینکه بین دو نفر رابطه حسنه ایجاد کند، رابطه دو نفر با هم خوب کند، گام بردارد، اقدام کند که حالا قبلاً عرض کردیم این اقدام یا به این است که پیش این راه فیزیکی میرود یا به این است که میآید مثلاً توی فضای مجازی یا تماس میگیرد یا نامه میدهد. کسی را میفرستد. همه اینها میشود اقدام. اگر کسی برای صلح بین دو نفر اقدامی بکند، «صلی الله علیه و ملائکته.» خدا و ملائکهاش بر او صلوات میفرستند. «حتی یرجع.» تا برگردد. این محدوده که رفت. برههای که درگیر این کار بود و اقدام کرده بود برای آشتی دادن و برقرار کردن رابطه خوب بین دو نفر. برقرار کردن رابطه خوبها. نه رابطه بد. رابطه خوب. اینجا که حق به همین رابطه است. یک وقتی به حق به عدم رابطه است. نه اینکه آنجا بیا آشتی بدهد. آنجا ملکوت یک کسی از یک کسی به یک دلیل خوبی جدا شده است، فاصله گرفته است. وادار به گناه میکردند. به اعتیاد میکردند. این بیا اینها را با هم پیوند بدهد، آشتی بدهد. این نیست که آنی که از اینها جدا شده است و رابطه داشتن اینها با همدیگر خوب بود، پیوند بدهد. تمام این برههای که برای این کار گذاشته، مشغول، مشمول صلوات خدا و ملائکه بوده است. تو برگردی. و «اعطی اجر لیلة القدر.» بهش اجر لیلة القدر را میدهند که هزار برابر اعمال در شب قدر. این هم توی این برهه. انگار توی شب قدر بوده است. این ساعت را برای ساعت شب قدری مینویسم. چون داشته تقدیراتی را رقم میزده است. امورات دیگران را داشته به نحو خیر مدیریت میکرده است. وقتی کار اینجوری میشود، آن ساعت میشود ساعت شب قدری. بعد هر عملی توی آن ساعت مثل عمل توی شب قدر. عمل در شب قدر هزار برابر عمل این شخص توی آن ساعت حساب.
و «من مشی فی قطیعه بین.» اگر کسی اقدام میکند برای اینکه بین دو نفر قطع بشود، برای بریدن دو نفر، «کان له من الوزر بقدر ما لمن اصلح بین من الاجر.» همان قدری که آن بابایی که تلاش میکرد برای رابطه خوب بین دو نفر اجر داشت، این همان قدر وزر دارد. یعنی آن عملش در شب قدر به حساب میآمد. کار خوبی که یعنی صلوات خدا و ملائکه بود تا وقتی داشت این کار را انجام میداد. این میشود لعنت خدا و ملائکه تا وقتی دارد این کار را. آن اجر شب قدر داشت، انگار در فضای زمانی شب قدر داشت کار میکرد و کار خوب انجام میداد. انگار در فضای زمانی شب قدر دارد کار بد انجام میدهد. یک نفر آقا دزدی کند. شب معمولی دزدی کند. چقدر بد است. حالا شب قدر کسی دزدی کند، هزار برابر بدتر است. کسی هم که پیوند کسی را بخواهد خراب بکند، اقدام میکند دو نفر را از هم جدا کند، فاصله بیندازد، اینها را به بکشاند به نفرت بکشاند، زیرآب بزند و و. این همان است. توی این برهه زمانی اثر عملش این شکلی است. «مکتوب علیه لعنة الله حتی یدخل جهنم.» برایش نوشته شده است تا اینکه وارد جهنم بشود. «فیضاعف له العذاب.» عذاب برایش مضاعف است. چون گفتیم مثل شب قدر میماند.
ملکوت بعدی. «و من مشی فی عون اخیه و منفعه.» اقدام بکند برای کمک کردن به برادرش، برای منفعت رساندن به برادرش. جلو برادر را توضیح. «فلهو ثواب المجاهدین فی سبیل الله.» آنها که خان تومان شهید شدند. مجاهدینی که توی خان تومان بودند، جای دیگر بودند. مجاهدینی که در راه خدا دارند عرق میریزند، زحمت میکشند، خونشان ریخته میشود، چقدر ثواب دارند. اجر ملکوتی اینها. ملکوت آنها چیست؟ این هم که دارد رابطه خوبی برقرار میکند با یک برادر، همین. چون او دارد از مرزها دفاع میکند دیگر. دارد دشمن را از مرز کنار میزند. این هم دارد دشمن را از مرز. کدام دشمن؟ ابلیس. ابلیس را دارد از مرزها از کدام مرزها؟ مرزهای رفاقت، برادری، همبستگی. آن کیان جامعه اسلامی. این هم کیان خانواده. از کیان روابط مومنانه است. از اینها محافظت میکند با کمک رساندنش، با تلاشش، با همدلیش، با خیرخواهی.
و «من مشی فی عیب اخیه و کشف عورته.» اگر کسی تلاش بکند، اقدام بکند برای اینکه عیب برادرش را رو کند. این را لو بدهد. رسوا کند. مشکلی، کاستی، کمبودی از این را نشان بدهد، به رو بیاورد، آشکار کند، لو بدهد. کسی که قدم برای بردارد، اقدام اینجوری بکند. یکی را از ریخت بیندازد، از قیافه بیندازد، از حیثیت بیندازد، از آبروی کسی به خطر بیندازد، مشکل و عیبی از کسی آشکار کند، «کان اول خطبة خطاها و وضعها فی جهنم.» اولین قدمی که برداشت، خود او اولین قدم توی جهنم گذاشت. اولین گام جهنمی شد. و «کشف الله عورته علی رؤوس الخلائق.» افشاگری نمیکنند. پروندهسازی میکنند. پرونده پشت مشتها در میآورند. «این خانه از کی کجا گرفته بود؟» «پرونده چی چی دارد؟» «مالک کجا برای نمیدانم وام گرفته؟» و مالک عمومی است تازه. آن هم محل بحث است که میشود اینها را منتشر کرد یا نه. مخفی، پنهانی، محتمل که هیچی ازش در نمیآید. معلوم نیست. ما اصلاً نمیدانیم چی بوده. بعدش چی شده. هیچیش یقینی نیست. هیچی ازش فهمیده نمیشود از این عدالتخواهیهای احمقانه که بعضیها دارند میکنند. این را خدا جلوی چشم خلائق رسوا خواهد کرد. من مرده، شما زنده خواهید دید اینها را. این قاعدهای است که پیغمبر خدا عیوب مخفی اینها را جلوی چشم همه خلائق لو خواهد داد و آشکار خواهد کرد. اینها که میروند از توی سرشان توی آن زندگی مردم، از آن پشت مشتها، توی پستو یک چیزی پیدا کنند، بیاورند بیرون بکشند. خدا عیب اینها را جلو چشم همه خلائق؛ یعنی رسوایی. حالا تو ۴۰۰ هزار تا مخاطب داشتی، جلوی اینها رسوا میکردی. خدا تو را جلو ۴۰۰ هزار تا رسوا نمیکند. ۸ میلیارد آدم رسوا میکند.
و «من مشی الی قرابته و ذی رحمه یسئل به.» خب حالا یکم چیزهای خوب خوب بخوانیم. امروز همش ترسیدیم. انذار بود. یکم حالا بش. کسی اگر اقدام بکند برای صله رحم، به فامیلی سر بزند، به ارحام سر بزند. رحمی که خدا از او سوال میکند. سه طبقه ارث میشوند دیگر اینها. رحمهای اصلی دورترند، آن هم اشکالی ندارد، ولی خدا دیگر از آنها سوال نمیکند. مسئولیت بابت آنها. مسئولیت سه طبقه ارث. طبقه اول کیا بودند؟ پدر و مادر، فرزند و نوه و اینها. طبقه دوم کیا بودند؟ برادر و خواهر. طبقه سوم کیا بودند؟ عمو، عمه، دایی، خاله به فرزندان. این سه طبقه ارث میشود. سه طبقه رحم به ترتیب اولویت. قدم برمیدارد برای چی؟ حالا الان که توی فضای مجازی میگویند ما گروه زدیم اینجا مثلاً صله رحم دارم. نشستند غیبت این را میکنند. «به فلان آلبوم» مسخره میکنند. «چرا نمیمیرد؟» «به چی میفرستند و به کی میفرستند؟» صله رحم نیست این. شعلهور کردن آتش و انداختنش توی دامن فک و ف. صله رحم که نیست این. قطع رحم و حضور توی همچین جمعی هم که دارند مسخره میکنند بزرگان و علما، شبهه افکنی میکند. اگر میتوانی دفاع کنی، جواب بدهی، اثرگذاری، بمان. نیستی، باید بیایی بیرون. اسمش هم صله رحم نیست. قطع رحم. صله رحم یعنی نفعی رساندن. طرف را با یک حقیقتی آشنا کردن. مشکل و گرهای از دنیا و آخرت طرف باز کردن. این میشود صله رحم. اینجور اگر اقدام کردی برای صله رحم، «اعطاه الله اجر مئة شهید.» خدا به این اجر صد شهید میدهد به همین اقدامی که یعنی اثری که ثبت، چون ۱۰۰ تا شهید گاهی تلف میشوند که یک خانه خراب نشود. ما توی خرمشهر اینجوری بود دیگر. گاهی ۱۰۰ نفر کشته میشوند که دشمن دستش به یک خانه بعدی نرسد. پیشروی در خانه بعدی نکند. شما با صله رحم چیکار میکنی؟ باعث میشود که شیطان پایش به خانه بعدی نرسد. یک خانه را حفظ میکنیم. این اجر صد تا شهید گزافهگویی نیست. ما فکر میکنیم خیلی مثلاً این روایت گزافهگویی کرده است. نه، همان است دیگر. اثر همان کار. ۱۰۰ نفر شهید میشدند، دشمن یک قدم جلو نیاید توی این شهر. وارد این حریم نشود. شما با صله رحمت این کار را کردی. دشمن را پس زدی. ابلیس را از این خانه دور کردی. از این فامیل دور کردی. محافظت کردی. و «ان سل بماله و نفسه جمیعاً کان له بکل خطوة اربعون الف الف حسنة و رفع له اربعین الف الف درجة و انما ابدا الله تعالی.» چقدر قشنگ است. اگر حالا فقط قدم برمیداشت، راه میافتاد برود، اجر صد تا شهید داشت. حالا اگر بیاید حال طرف را هم بپرسد. کسری، مشکلی، کاری. نه پارتیبازی، رانتبازی. اینها درست حسابی. نه سوء استفادهگری. ماله این کمک اینجوری است. کمک مالی و بدنی. با مالش یا با جانش. یک کمکی به طرف بکند. مرغی بخرد. حالا یا با پول خودش مرغ بخرد یا با پول طرف برایش مرغ بخرد. جفتش درست است. خوب است. این را دکتر ببرند. آرایشگاه ببرند. دندانپزشکی ببرند. چه میدانم، باشگاه ببرند. مدرسه ببرند. بچه مثلاً برادرش را مدرسه میبرد، از مدرسه دنبالش میآید. اینها همش مثل صله رحم. این است دیگر. این کارها را که بکند، به هر قدمی که برمیدارد، ۴۰ میلیون حسنه خدا بهش میدهد. آنجا خانم یک حسنه نداشت حفظش کند، سپر میشود. این شیلد است. نمیگذارد به چیزی برسد. اینجا ۴۰ میلیون حسنه بابت هر قدم دارد و ۴۰ میلیون درجه دارد. نه حسنه، درجات. ارتقای معنوی حقیقی از درون. نه فقط صورت اعمال. حسنات صورت اعمال. درجا ارتقای حقیقی از درون. تعالی وجودی و انگار خدا را صد سال عبادت کرده بابت یک قدم. یعنی نورانیت ۱۰۰ سال عبادت چقدر است؟ اثر ۱۰۰ سال عبادت. ۱۰۰ سال نماز شب خوانده، روزه گرفته، ۱۰۰ سالش است. قرآن میخوانده. مخالفت با نفس توش بوده که این الان توش آنقدر قواعد دارد. کشکی نگفتم برایم. همش فرموله است. همش فرمول است. بچه بودیم، یک کیلو آهن سنگینتر است یا یک کیلو پنبه؟ بچه بودیم، گفتیم چی؟ یک کیلو پنبه. درست است، خیلی است، ولی یک کیلو است دیگر. درست است. این ۱۰۰ سال عبادت یک کیلو پنبه است. کوچولو. یک کیلو آهن معادل آن است. سنگینتر نیست. معادله است. سنگینتر آهن سنگینتر است. یک کیلو یک کیلو است دیگر. فرق نمیکند. وزن روز قیامت میزانش حقانیت. حقانیت به چیست؟ به میزان توجه به خدا و فارغ بودن از نفس. این میشود حق الوزن. «یوم ازن الحق.» یک وقت ۱۰۰ سال عبادت است. یک وقت یک گام برداشتن برای صله رحمی. این فامیل اصفهان. هر چی باهاش خورده حساب بیشتر داشته باشی، دلچرکینتر باشی، کمتر به دردت میخورد، بیشتر توقع دارد، بیشتر غرغر میکند. بعد زبانتَر است. اثر این عمل اتفاقاً بیشتر است. آنقدری که باید ۱۰۰ سال قرآن میخواندی که روی خودت پا گذاشته باشی، اتفاقاً معلوم نبود. اتفاقاً ۱۰۰ سال قرآن خواندم بیشتر نفسم سد. دور ختم قرآن کرد. آنقدری که شاید آنجا هم گیر نیاید. توی ۱۰۰ سال عبادت حاصل میشود ۴۰ میلیون حسنه، ۴۰ میلیون درجه.
و «من مشی فی فساد ما بینهما.» خب حالا اگر کسی برای به هم زدن دو، به همزنی. ملکوت دو به همزنی. برای به هم زدن رحم با رحم. دو تا برادر با هم به هم میزند. دو تا پسرخاله را. دو تا دخترعمه را. خاله و خواهرزاده را. به به به. که حالا گاهی مثلاً این شوهر، رابطه خانمش را با اقوامش به هم میزند. گاهی خانم، رابطه شوهرش را با اقوامش به هم. خیلی داریم. خیلی داریم. اگر کسی یک اقدام این شکلی بکند برای به هم زدن اینها و «قطیعت ما بینهما.» به هم. اینها را از هم جدا کند. «غضب الله تعالی علیه.» خدا بر این غضب میکند و «لعنه فی الدنیا و الآخرة.» توی دنیا و آخرت، منفی واقعی کائنات. موج منفی می.این موج منفی در دنیا و آخرت میافتد توی موج منفی. خدا غضب خدا پس زدن و موج از زمین و زمان برایش بد میبارد. توی فرکانسی قرار گرفته که فرکانس منفی است. روی خوشی از ملکوت عالم به این نشان داده نمیشود. همین که اینجوری رابطهها را به هم. و «کان علیه من الوزر قاطع الرحم.» سنگینی ملکوتیش مثل سنگینی ملکوتی قطع رحم. فرق نمیکند. خودت با پدر مادرت قطع رحم. یک کاری کنی که همسرت با پدر مادرش سرد بشود یا کار کنی یک نفر با پدر مادرش سرد باشد، فرق نمیکند. هر جایی تو واسطه قطع رحم باشی، انگار خودت قطع رحم کردی. ۳۰ سال عمر آدم را کم. یک سر سوزن صله رحم، ۳۰ سال عمر آدم را افزایش. پیام به ملکوت و کائنات و روی خوش نشان دادن کائنات. یکی از این روی خوش نشان دادن کائنات. دیگر تو لایقی بیشتر بمانی اینجا. ملک خدا را داری خراب میکنی. زمین خدا را آلوده. اینجوری میشود این هم بخوانیم.
و «من عمل.» ماه ربیع شده دیگر. دوباره ازدواجها. البته با این سکه آنقدر ازدواج کند. ولی حالا بالاخره اگر کسی قصد ازدواج دارد، این را بخواند. بقیه توقع میرود که برای آنهایی که در شرایط ازدواجند، اقدام بکنند. خیلی از آن بنده خدایی که خودش دوست دارد ازدواج و «من عمل فی تزویج بین مومنین.» کسی اقدام بکند برای اینکه دو تا مومن را به هم برساند. خب تو که میدانی این همکلاصیت. حالا خصوصاً از جانب خانمها. معرفی معمولاً لازم است. بابا حالا به یک آدمی که مثلاً صلاحیت دارد، اعتباری دارد، جایگاهی دارد. «این همکلاسی من دختر خوبی است. شما مثلاً پسر داری؟ برادرزادت هستی؟ همکارت هست؟» معرفی رو به هم منتقلشان درست. کسی اقدامی بکند. همیشه باید توی ذهنمان باشد دیگر. جوان مجرد پسر دختر. جفت و جور کنیم. برکات فراوانی حالا ملکوتیش که هیچی. برکات دنیویش هم عجیب است. فداکاری زیادی هم میخواهد. همان است که میگویند اگر خوب بشود، میگویند: «خودمان پیدا کردیم.» بد بشود، میگویند: «فلانی خدا لعنتش کند که این را گذاشت توی دامن ما.» یک فداکاری میخواهد آدم به خاطر خدا. البته اینجا مهارت هم میخواهد. واقعاً معرفی کند. تعریف و تایید و اینها نکند. اینها را بسپرد به تحقیق. اصرار به اینکه به هم برسند اینها نداشته باشد. خوب هم توی همان معرفی خودش اول اینها را با هم سبک سنگین کنیم. واقعاً به هم میآیند. هورتی کاری نشود که همینجوری دو نفر را تناسب ندارند، میخواهند به هم بسپارند. بعداً مشکلات پیش. خلاصه اگر کسی اقدام بکند برای تزویج بین دو مومن، «حتی یجمع بینهما.» به نتیجه برسد و این دو تا ازدواج. «زوجه الله الف الف امرأة من الحور العین.» «رزقنا الله و ای.» خدا به او یک میلیون همسر از حورالعین بابت همین یک کارش بوده است. یک میلیون. حالا این اعداد هم حساب کتابی دارد. آنجا ۴۰ میلیون، اینجا یک میلیون. یک میلیون. به دو تا سه تا نه. یک میلیون آقا!
خدا هزار اسم دارد و هزار اسم در هزار جلوه. گوشیات را به هر حورالعینی، میشود جلوهای از یکی از آن اسما در یکی از آن جلوهها. هزار اسم. هر اسمی هزار جلوه. «با صد هزار چهره برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم.» اتفاق شهوت که خب ملکوت آقا بهشت. الهی حضور خداست. خداست. «الحمدلله رب العالمین.» آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین. همش جلوه توحید است. حورالعین همسرش. این است. زوجیت پیدا کردی با این هزار اسم. سوره نور هم همسری را بعدش آیه نور را آورده دیگر. از این جنس اشتیاق به خدا و اتصال به خدا. از این جنس اشتیاق این زن و شوهر به هم. اتصال این دو تا به لطیفترین جنس محبت در عالم ماده است. وقتی این را ایجاد کردی، آن، آن را با خدا بهت میدهد. آن زوجیت با اسم اسماء الهی را زوج میشوی با همه هزار تا. بعد اینها همه رقم با هم یکی شدند دیگر. دو تا دو تا کاملاً بیگانه. همه رقم با هم یکی شدند. تنشان با هم یکی شد. فکرشان با هم یکی شد. سرنوشتشان، رزقشان با هم یکی شد. هزار جانبشان با هم یکی شد. تو هم با هزار اسم یکی میشوی. این میشود زوجیت با هزار اسم. این زوجیت با هزار اسم، هر اسمی هزار جلوه میشود زوجیت با یک میلیون. به عوام البته وقتی میگویم، ولی آنی که سطحش بالاتر است، بزرگان، علما اینها میفهمند که این یعنی چی. منظورش چیست. «کل امرأة فی قصر من در.» حالا یک میلیون همه یک جا فلهای ریختند مثلاً؟ نه. هر یک دانه توی قصر. محل ملاقات چند. فرق میکند. جلوهگاهش متفاوت. از یک دریچه دیگری میبینی. او غیر از دریچهای که قبلی را میدیدی. هر کدام در قصری از درّ و یاقوت. قصرش هم از درّ و یاقوت. دُرّ چه رنگی؟ طلای سفید میشود دُرّها. یاقوت چی؟ سرخ. آن سفیدی و سرخی اش. آن سفیدی شفافیت بیبهرهگی. یک رنگی نمیشود. آن یاقوت سرخی آن عشق. آنی که از درون آن آتش، آن شعله عشقی که از تو جوشیده و دارد میجوشد، این خم می می سر. که عشق القص رنگ علقه را به قرمز معمولاً نشان میدهند. اصلاً خود علقه هم قرمز است. سرخ است دیگر. علقه. بچه، علقه که میشود خون بسته شده. بهش میگویند علقه. قرمز. «خون به دلم کردی.» «دلم خون شده.» «خون به دل از عشق به فلانی.» درست شد؟ میشود رنگ سرخ یاقوت. آن دُرّ. حالا این قصر همش دُرّ و یاقوت است. هم سفیدی است، هم سرخی. سفیدی بیبهرهگی. سرخی عشق. و یک جلوهای آقا چه خبر! بریم زودتر بریم دیگر؟ نه آقا. زودتر. کرونا. مسئول ۱۰ نفر آدم. کشف عیوب دیگران و قطع رحم و خدا نکنه. امام رضا (علیه السلام) به داد. «و کان له بکل خطوة خطاها فی ذلک.» هر قدمی که اینجا برداشت برای اینکه دو تا را به هم برساند، «او کلمة تکلم بها فی ذلک.» بابت هر کلمهای که گفته توی مسیر که این دو نفر به هم برسند. خوش به حال مشاورههای ازدواج. پول نمیگیرند هم خوب دقت میکنند. پول زیاد میگیرند، کم هم دقت میکنند. صادق نیست عمل صنعت. این را هم بگویم چون پیام زیاد میآید بابت مشاور فلانی مشاوره. آقا ما واقعاً وقتشان. حالا بعضی هم که محبت خیلی محبت دارند میگویند ما فکر میکردیم فلانی به حرفهایش عمل میکند. خب نه، بله. حالا فهمیدید به جای اینکه توی آخرت بفهمید. گول خوردید از ظاهر ما. گول ظاهر کسی را نخوریم. مثلاً من خودم یک کسی گول ظاهرم را خورد، الان دیگر گول ندارم. ولی این را هم بدانند که ما وقت مشاوره و اینها خب قبلاً بود، مشاور دانشگاه. وقتش نیست واقعاً؛ یعنی من که دوست نداشته باشم. اولاً تقاضا زیاد است؛ یعنی درش باز بشود، نمیشود گلچین کرد که آقا شما ۵ تا، شما مثلاً ۴۰۰۰ تا نیایند. و خدمت شما عرض کنم که چطور اینجا هم مجموعه که هستیم صبح میآییم شب برمیگردیم خانه. درگیر کارهای ابوجب، واجبتر. اَشَد وجوباً. حالا حسن ظنی که دارند عزیزان. گاهی توقع مشهد مثلاً ما را ببینند، صحبت بکنند. نمیشود. ناراحت میشود. تلفن میخواهند بگیرند، نمیدهند. ناراحت میشود. پیام میخواهم بدهم یا حتی بعضی وقتها شماره پیدا میکنند، پیام میدهند. جوابی نمیگیرند. ناراحت میشوند. همین است. واقعاً شرایطش نیست که بخواهیم پرسش و پاسخ و اینها هست، همان هم به سختی برسیم هر چند روز یک بار دو تا سوال جواب بدهیم. تراکم کار زیاد. خلاصه این را عرض کردم به مناسبت که دوستان بدانند ماجرا چیست.
«به هر گامی که برمیدارد و به هر کلمهای که میگوید عمل یک سال را برایش پرونده باز میشود.» یک سال عبادت. من یک سال داشتم قیام لیلها و صیام نهارا. یک سال هر روز روزه بودم. شبها، کلمهای که گفتی فلانی برای فلانی خوب است و رفتند از آن یک کلمه تو نتیجه حاصل شد ازدواج کردند، آن یک کلمه اگر دو کلمه بوده دو سال میشود ها. اگر یک کلمه بوده این میشود چی. توی این کارها وارد است.
«و من عمل فی فرق.» اگر کسی آقا جان! برای فاصله انداختن بین زن و شوهری کاری کرد. قبلاً در مورد این توضیح دادیم. از متن کتاب باید بخوانیم که حالا گاهی توی وضعیت پوشش منه که باعث میشود زن و شوهری از هم فاصله بگیرند. توی نحوه حرف زدن منه. توی اداره یک جوری با همکارم صحبت میکنم، من خانوم یا من آقا، او سرد میشود نسبت به همسرش. اینها همش همین است. کاری میکنم که جدایی میآورد بین زن و شوهری. «کان علیه غضب الله.» دوباره مغضوب خودش شد. «مغضوب علیه و لعنته فی الدنیا و الآخرة.» همان لعنت. همان انرژی منفی در دنیا و آخرت. «و کان حق علی تعالی ان یرخ به الف صخرة من نار.» پناه بر خدا. حقی است به عهده خدا؛ یعنی خدا وقتی میگویند «حق علی الله»، یعنی خدا توی این مسئله برو برگرد حق الله. یعنی خدا توی این مسئله برو برگرد ندارد. چیکار میکند حالا؟ آخر این روایت هم جالب است. کلاس میفرماید که حقی است به عهده خدا که «ان یرخ به الف صخرة من.» خدا سنگسارش میکند. سنگساری. بدترین میگویند که بدترین عقوبت عقوبت سنگسار. بهت نزدیک بشوم از دور میزنمت. توش تحقیر، توهین، پرتاب پرتاب سنگ درد، فشار، فاصله گرفتن، سنگسار. بدترین نوع غذا. خدا این را سنگسار میکند با چی؟ با سنگ؟ نه. با صخره. «به تجارت من سجیل.» سنگریزه بود که زد. «فجعلهم کسر معکول.» مثل کاه خورده شده. کاهی که توی دهان جویده شده. وقتی اینجوری احتمال دادند، گفتند نه. گفتند نه. «کسب معکول»، یعنی کاری که رفته توی معده. از معده خارج شده. کاه خودش چیست؟ بعد توی معده برود هضم بشود. بعد به عنوان مدفوع خارج بشود. تاپاله. با سنگریزه. حالا کسی که زن و شوهری را از هم جدا میکند. فاصله میاندازد به هر نحوی، با هر کاری. این سنگسار میشود با صخره، با هزار صخره از جانب خدا. نه سنگریزه. با هزار صخره.
و «من مشی فی فساد ما بینهما.» حالا نه اینها را به جدایی بکشد. هر کی یک کاری بکند که بین اینها دلخوری بشود. خراب بشود رابطهشان. سرد بشوند. جدا نشوند، سرد بشوند. «و لم یفرق.» جدا. اصلاً تصریح میکند. اصلاً به جدایی نمیکشد. فقط اینها نسبت به همدیگر رابطهشان به هم شکراب میشود. «کان فی سخط الله و لعنته فی الدنیا و الآخرة.» این در سخط خدا و لعنت خداست در دنیا. همان انرژی منفی. و «حرم الله النظر الی وجهه.» خدا حرام کرده نگاه به وجه. حالا دو تا معنا. یا خدا حرام کرده ملائکه رحمت و ملائکه جمالی به چهره این آدم نگاه کنند یا حرام کرده که این آدم به چهره خودش نگاه کند. از دیدار خودش. خدا او را.
و «من دل ابیراً الی مسجده او الی منزله.» این را هم آخریش باشد که بخوانیم. حالا اگر یک کسی نابینا بود، شما آمدید دست این را گرفتی. راهنماییش کردی به مسجد. بردی. رساندیش منزل. یا به خانهاش رساندی. حاجتمند حوائج است. نونوایی میخواست برود. آنور خیابان میخواست برود. چه میدانم. بانک میخواست برود. میخواست فیش بنویسد توی بانک. هر نحوی کمک کردی به کسی که نابیناست. «فمشی فیها.» اقدامی کردی برایش. «حتی یقضیها.» قدم برداشتی و مشکلش را برطرف کردی. کمکش کردی. مشکلش را حل کردی. «اعطاه الله تعالی برائتین.» خدا دو اماننامه به او میدهد. «برائت من النار و برائت من النفاق.» یکی اماننامه از آتش. این الان مجوز دارد دیگر. این الان دیگر آتش سمتش نمیآید. چون گفتم آتش جهنم و ملکوت آتشش باسعور است. میداند کی باید بگیرد. برائت از آتش. یکم برائت از نفاق. چون نفاق لبش اساسش مغزش چیست؟ خودخواهی و وابستگی به دنیا و همه امکانات را در خدمت خود گرفتن. برای خود گرفتن. فقط به فکر خود بودن. فیش. این آدم که فکر بقیه است، از نفاق در میآید. ایمان نصیبش میشود. شیرینی ایمان را میچشد. شیرینی عمل مومنانه را میچشد. از حجاب نفاق جدا میشود. و «قضی له سبعین الف حاجة فی عاجل الدنیا.» خدا هفتاد هزار حاجت را توی همین زندگی زودگذر دنیا و همین شرایط زود به زودی. عاجل. با عجل عجله. توی همین دنیایی که برای خدا نمیارزد. خدا اینجا عجله نمیکند برای کسی. معمولاً به کسی زود چیزی اینجا نمیدهد. این را زود بهش ۷۰ هزار حاجت را برایش. نابینایی توی خیابان پیدا کنیم دستش را بگیریم. میگفت که شنیده بود و کمک کند. بعد خانم معلمش گفت که خب پسر جان چیکار کردی دیروز؟ گفت: «آقا رفتیم یک پیرزنی اینور خیابان بود، بردیمش آنور خیابان.» آفرین پسرم. چجوری؟ گفت: «آقا نمیتوانست. سوار اتوبوسش کنیم بفرستیمش.» خلاصه خدا انشاالله سلامتی بدهد به همه روشندلان که طبعاً در مخاطبین ما هم داریم از این عزیزان. خدا حفظشان کند و دعا کنند انشاالله برای ما با دل پاک و پرمهری که دارند. و حالا این شوخی که میکنیم در مورد عمل داریم میگوییم. در مورد بالاتر از ما عمدتاً اگر اهل صبر باشند امام صادق (علیه السلام) به ابوبصیر که نابینا بود دست کشیدن جلو چشمش. «دوست داری اینجور باشی و خدا حساب چشمت را بکشد یا من تضمین کنم، تضمینش توی ذهن من است. برایت بهشت رایگان و بدون حساب را و برگردی حالت قبلی؟» گفت: «برمیگردم حالت قبلی.» نابینا اگر صبر بر این حالت بکند، بهشت بیحساب دارد. رایگان. یک نعمت ویژه از خدا داده. و اگر بد بود، هیچ نبی از انبیا الله به این دچار نمیشد. ما برخی از انبیا مان نابینا شدند. حضرت یعقوب (علیه السلام). حضرت نقص بود. اینور که کمال هم هست. اگر کسی از شدت اشک به این حالات بیفتد که کما اینکه بعضی بزرگان در آخر عمر نابینا شدند. خلاصه این حالا برای خود آنها یک فرصت فوقالعاده است برای رشدشان. برای ما یک فرصت است که یک کمکی به اینها. به خدا کمکمان کن.
«ادام العلاقة حتی یرجع دائماً.» خووض میکند در رحمت خدا. شناور در رحمت خداست. الان که رفت توی کار این نابینا کمک کند، شناور شد در رحمت خدا تا این تموم بشود، این شناور لول میخورد توی رحمت. چیکار میکنی؟ همینجور شناور در یک دریای عظیم پر از صدف و ماهی و چیزهای جواهرات و فلان و اینها. این احتمالاً یک دستگیری از یک کسی کرده به یک نحوی. «حتی یرجع.» تا وقتی برمیگردد. این شکلی. خدا انشاالله دست همه ما را بگیرد. ما بندهایم که نابینای معنوی هستیم. پیرریقتی بیاید دست ما را هم بگیرد برای رضای خدا و نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) که دلیل راه و راه بلد است. دست ما را بگیرد. امثال بنده نابیناییم. ما را برساند به مقصود انشاالله. و عاقبت ما را ختم به خیر بفرماید.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفتاد و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتادم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...