سندیت آخرین خطبه پیامبر ص
ملکوت یک شب پرستاری از بیمار
عظمت پرستاران ایرانی
لایک و کامنت خدا برای حضرت ابراهیم ع
کرونا، فرصتی برای آباد کردن ملکوت
ملکوت برطرف کردن نیازهای دنیوی
خانواده، محل جمعآوری و هدر دادن حسنات
معنای احسان
ملکوت قطع رابطه با خانواده
رابطه زیبایی و بهشت برزخی
ملکوت قرض دادن
واحد پول برزخی
بازگشت به تنظیمات کارخانه با این عمل
نظر رحمت خدا چگونه است؟
ملکوت توجه داشتن به برادر مومن
بهشت بر این چند دسته حرام است
ملکوت اصلاح رابطه بین زن و شوهر
ملکوت صدقه و واسطه صدقه
ملکوت ساخت مسجد، این قسمت را با دقت بیشتری گوش دهید
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام الدین. السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا، رحمة الله.**
خوب، امشبی که این جلسه دارد ضبط میشود، شب شهادت آقامان علی بن موسی الرضا علیه السلام است و سر سفره حضرت نشستهایم. بحث «سه دقیقه در قیامت» هم تعدادی از جلسات در حرم امام رضا علیه السلام برگزار شد و اساساً نشر این مباحث را مدیون امام رضا علیه السلام هستیم؛ چه «آن سوی مرگ» و چه «صدقه در قیامت». و تردیدی نداریم که نظر لطف و رحمت خاصه امام رضا علیه السلام به طرح و نشر این مباحث بوده و عنایتشان بوده که اینجور، به هر حال، از همه جای دنیا توجه جلب شد به این مباحث که مباحث کلیدی و حیاتی است و انشاءالله زمینهساز تحول جدی در فکر ما، عمل ما، زندگی ما، سبک زندگی ما و خدا کمک کند خود این گوینده هم بهرهای داشته باشد از این معارف؛ چیزی گیرش بیاید و از توهمات و تخیلات و اشتباهها، اینهایی که دارد، نجات پیدا بکند. انشاءالله اگر ثوابی در این جلسه، در این گفتگو باشد طبعاً هدیه به امام رضا علیه السلام، ولی نعمتمان، تا انشاءالله حضرت هم نظر رأفتی به ما داشته باشند؛ کما اینکه همیشه این نظر بوده.
**ادامهی روایتها**
ادامه روایت را میخوانیم که عرض کردیم آخرین روایت در جلد اول «ثواب الأعمال»، آخرین خطبه آخرین پیامبر. حالا چون دوستان بنا دارند که این جلسات را به صورت مجزا جزوه کنند و بخواهند حالا کتابی شود، چاپ شود، فقط در حد اینکه یک نکته طلبگی همین جا مطرح باشد که سند این روایت چطور است؟ خوب البته در مورد سند مطلب طلبگی زیاد است که اصلاً اینجور روایتها، بحث سندیابی و بررسی سندیش چطور است؟ مبانی مختلفی که ما داریم، سند محوری، محتواه محوری، وثاقت صدوری و وثاقت سندی و این شکلی که حالا بحثهای طلبگی است و حالا عموم هم اگر اینها به گوششان بخورد خوب است که بدانند چقدر زحمت کشیده میشود تا یک روایت به دست مردم برسد و یک روایت تحلیل شود و از یک روایت یک نظریه استخراج شود و این روایتها را اولاً بعضی دیدم که با روایتها کلاً خب سطحی برخورد میکنند. بابا اینها که مثل روایت و نه قرآن! روایت درست است، آن اتقان آیه قرآن را ندارد، ولی همین هم که به ما رسیده، زحمت و خون دلها برایش خورده شده و مطلبی که این روایت میرساند کم ندارد از آنی که قرآن بگوید. قرآن و روایت از جهت دلالتشان اندازه هم هستند دیگر.
و بحثهای سندی که اینجا مطرح است. خوبی این روایت این بود که ما یک کار سندی انجام شد؛ بعضیها سند روایت را ضعیف دانسته بودند و همه ما را حساس کرد که در مورد سند یکم بیشتر کار کنیم. بر اساس مبانی رجالی که حالا اتخاذ شده در مباحث رجالی، در علم رجال دیدیم که نه، نه تنها این روایت ضعیف نیست، بلکه روایت از جهت سندی خیلی هم خوب است که حالا چهار نفر در سلسله سند بودند که اینها وضعیت رجالیشان معلوم نبود. اینها بررسی شدند، بر اساس بعضی مبانی، فقط عرض میکنم، بحثهای تخصصی، فقط برای اینکه ذهن عموم آشنا باشد با این مباحث اینجا دارد گفته میشود. بر اساس مبنای «اکثار اجلا»؛ یکی از مبانی «اکثار» با سَه. اینکه کثرت روایت یک راوی ثقه از یک راوی مجهول، چهار تا راوی این روایت شریف به همین وسیله ثقه شدند و تأیید میشوند و کل روایتم روایت خوبی است که عرض کردیم از ابوهریره و از ابن عباس. خوب ابوهریره البته وضعیت این بابا مشخص است و اصلاً محل اعتنا نیست، یکی از جاعلان بزرگ در عالم اسلام است که برخی جریانها اصرار دارند همیشه بگویند «ابوهریره کذاب» و جاعل. خوب ابوهریره وضعش معلوم است. آن بخشی که از ابوهریره نقل شده کار است، ولی هم از ابوهریره نقل شده هم از ابن عباس نقل شده. ابن عباس هم از رجالی دیگر در مورد ایشان ذرهای مطلب نیست که بخواهد آدم حرفی بزند در رد ایشان یا حتی به ذهن کسی بیاید که در عظمت ایشان شک بکند، لذا سند روایتم سند خوبی است.
مضافاً بر اینکه اگر اصلاً این روایت سند هم نداشت، همین که ما اینها را میبینیم که کاملاً مطابق با خطوط اصلی که قرآن پیش روی ما گذاشته و مبانی عقلی ما در مورد معاد و برزخ و اینها کاملاً تأیید میکند و حکایت عظیم میکند، لذا سندی هم در این روایت ما بحثی نداریم و سند را میپذیریم از باب اینکه دلمان گرم شود که روایت، روایت قابل اعتنا است.
خوب این بخشها، بخشهای جالبی است. خصوصاً تو این ماجراهای کرونا و مریضداری و مریض شدن و پرستاری و اینجور مباحث، ملکوت بیماری و پرستاری و اینهاست که خیلی هم در نوع خودش جالب و شگفتانگیز است. «و من قام علی مریض یوماً و لیلة»، یک شبانهروز پرستاری کنی از یک مریض. یک شبانهروز. خوب در بین مخاطبین عزیز ما از جامعه پزشکان و در واقع کادر سلامت، کادر درمان، زیاد هستند در مخاطبینمان که همیشه محبت دارند. دست تکتک پزشکها و پرستارها و همه افرادی که به نحوی در درمان دخیلاند، سهیماند، زحمت میکشند، دست تکتکشان را میبوسیم، خدا قوت میگوییم و التماس دعا داریم، خصوصاً با این بخش روایت.
«یک شبانهروز اگر کسی پرستاری از مریضی کند، بعثه الله تعالی مع ابراهیم الخلیل»، خدا او را با حضرت ابراهیم خلیل مبعوث میکند. ابراهیم خلیل! خب ابراهیم نماد دلسوزی و محبت و جانفشانی و خودش را به کام مرگ انداخت. علیه بتها ایستاد. میدانست کار وخیم است تا آتش انداختند و اینها همه چیز برایش روشن بود. خودش را به کام آتش انداخت، روبهروی آنها قرار گرفت، از باب تعهدی که داشت. خودش را متعهد نسبت به خدای متعال میدانست، متعهد نسبت به انسانیت میدانست. حریم انسانیت اجازه نمیدهد که من بتوانم اجازه بدهم بتپرستی و شرک را. فطرت انسانی که او متعهد به این فطرت بود، برای همین قرآن حنیف معرفی میکند. «الله التی فطر الناس علیها». کسی که همه وجهه توجهش به این باشد میشود حنیف. «فَاِتْبَعْ مِلَّةَ اِبْرَاهِیمَ حَنِیْفًا». جاهایی هم همین حنیفن را فطرت تعریف کرده در قرآن. بله، سوره مبارکه انعام، آیه ۱۶۱: «قُلْ اِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی اِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ قِیَامًا مِّلَّةَ اِبْرَاهِیمَ حَنِیْفًا». جای دیگر هم فطرت را گفته: «ذَلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ». پس معلوم میشود که دین ابراهیم حنیف است. حنیف چیست؟ همان فطرت.
حضرت ابراهیم متعهد به فطرت است، متعهد به انسانیت است، متعهد نسبت به انسانهاست. این تعهد نسبت به انسانیت در حضرت ابراهیم جلوه دارد. هر که که اینجور متعهد است نسبت به انسانیت میشود دلسوز انسان، میشود دلسوز انسانیت، میشود دلسوزی واقعیها، دلسوزی واقعی همین دل سوزاندن برای موحد کردن مردم، دل سوزاندن برای ابدیت مردم، دل سوزاندن برای سلامت روان و فکر و قلب و تن انسان، لذا اینی هم که دلسوزی میکند برای بیمار چون دلسوز سلامت مردم است، ابراهیم هم اینطور بود. «الا من أتی الله بقلب سلیم» این کلام حضرت ابراهیم است که فقط روز قیامت قلب سلیم است که به درد میخورد. یعنی او همه فکر و ذکرش سلامت انسان است. کعبه را برافراشته میکند به فکر سلامت، سلامت روان است. بتها را میشکند به فکر سلامت روان است. دعوت به توحید میکند به فکر سلامت روان است. دلسوزی میکند، طلب امامت میکند برای ذریهاش. و و که چند جا هم تو قرآن اشاره به هم کرده: «ان ابراهیم لحلیم اواه منیب» که یک جای «حلیم منیب» دارد، یک جای «حلیم اواه منیب» که حالا این را عرض میکنم.
دلسوز، حضرت ابراهیم متعهد است اینکه پرستاری از مریض میکند این هم دلسوز و متعهد است. این انگار شده آینه ابراهیم. به همین میزان ابراهیم در خودش جلوه داده، برای همین با ابراهیم مبعوث میشود. ابراهیم «حلیم اواه منیب». اواه چیست؟ اواه از «آه» میآید. خیلی اهل آه و دلسوز. «خودمون دلسوز». خیلی آه میکشد. آه بچهها میکشند، نه آه نفرینا. آخه «بگردم این»، «آخی بگردم، آخی فلانی اینطور»، «آخه این نمیدانم خونش ارزان شد»، «آخی اون نمیدانم مریض شد»، «آخه این کرونا گرفت». در نشسته گریه میکند، ناراحت است. «این کرونا گرفته»، «اون نمیدانم تصادف کرده»، «اون خونه...». هی دل میسوزاند مثل مادری که برای بچههایش دل میسوزاند. «این بچه امروز نمیدانم بچهام بگردم، بچه رنگش پریده»، «بچهام بگردم لاغر شده»، «بچهام بگردم این خوراکش اینجوری شده»، «بچهام بگردم پول تو جیبی ندارد»، «بچهام بگردم بیرونش کردم». هی «بگردم». «آخه اینها!» این میشود آه. این که هی آه میکشد بهش میگویند «اواه». در قرآن هم «حلیم» از دلسوزی شکل تحمل میکند بدیها و کجیها و بدرفتاریها و کجخلقیها و آزارها و اینها را. میشود حلیم که آن پدرش بود، آذر که عمویش بود، تحملش میکرد و بدیهای دیگری که میدید، حتی نسبت به قوم لوط. «خدایا اگر جا دارد یک فرصت دیگر به اینها بده. حالا اینها عذاب نشوند». بحث ابراهیم به گردن خدا! میگوید: «ابراهیم بگردم». این ابراهیم ما «حلیم اواه منیب». این خیلی دلسوز است. دلش... «بابا تمام شده این ماجرا. وساطت و شفاعت شما این وسط دخالت ندارد. تمام شده». خدا برای قوم لوط! نوشته حضرت ابراهیم سکوت کرد که اولم که بهش گفتند: «میخواهیم قوم لوط را عذاب کنیم»، گفت: «ان فیها لوطاً». آنجا لوط است. اول از همه چون نسبتم با هم داشتند و پیغمبر تابع ابراهیم بود، یعنی مبلغ شریعت ابراهیم بود، کارمند از ابراهیم به حساب میآمد. اول دلسوزی برای او کرد. «پس لوط چی؟ بقیه چی؟ آقا، یک فرصت دیگر بدهید. اینها گناه دارند. اینها شاید آدم بشوند. حالا امشب عذابشان نکنیم». فرصتها داده شده، کار نهایی شده که آنجا دیگر سکوت! خدا این گفتوگوی حضرت ابراهیم را صحه میگذارد. یعنی یک «دمت گرم» باشد، یک «لایک» خدا حواله گردن حضرت ابراهیم بابت این مطلبی که حضرت ابراهیم را گفته. لایک خدا. آن هم با این تأیید، با این کامنت که ابراهیم کلاً «حلیم اواه منیب». هم حلیم است یعنی خیلی تحمل داشت، هم اواه یعنی خیلی دلسوز بود، آه میکشید. «گناه مردم میروند جهنم!» «آخه اینها کارشان تمام میشود!» «آخه حالیشان نیست!» و یکم «منیب» بود، به هر مناسبتی به من رو میکرد.
این «منیب» یکی از آن کلمات شاهکار قرآن است که باید یک جلسه، احتمالاً تو آن بحثهای «ایمان درمانی»، یک جلسه، دو جلسه، چند جلسه، چون از حالات قلب هم هست، «قلب منیب». حالا یا چند جلسه یا یک جلسه در موردش باید صحبت شود. منیب یعنی چه؟ از نو به انابه. اصلاً یعنی چه؟ اینجا میگویم بازگشت. تو ترجمه به فارسی «توبه، بازگشت، انابه، بازگشت». همه اینها بازگشت؟ نه آقا. این نوبت به نوبت است. کسی وقتی برمیگردد سمت خدا، الان یک توجهی پیدا کرده. یک خلوت با خدا داشته. دوباره برگشته به عالم کثرت. سر کار رفته، آشپزی کرده، اینها مشغولیت داشته. دنبال نوبت اذان بعدی بشود، ذکر هم بشود، سحر بشود، بیایم دوباره بیتاب نوبت بعدی، نوبت بعدی ملاقات و گفتگو و دنبال اینی که از هر اتفاقی یک برش تونلی بزند برای ارتباط با خدا و گفتگو با خدا. «برگ درختها زرد شده با خدا». خدایا من هم برگهای من هم زرد شده، من هم درخت پاییزیام، من هم خزانم، من هم خزان دیدهام، بهار ما را هم برسان، من هم بهاری کن.
آقای بهجت خیلی این شکلی بود. آقای بهجت هم حلیم بود، هم اواه بود، هم منیب بود. یعنی خیلی آه میکشید. میفهمید که میگفت یکی از اهل محل از دنیا رفته بود. «آی بچهها شنیدید؟» خیلی ناراحت شد. چند روز بود هی ایشان روزی دوبار سهبار میگفت: «آخی فلانی از دنیا رفت». انگار آن پیرمرد محل، ایشان از دنیا، اهل نماز شب بود. فهمیدیم به خاطر نماز شبش بوده. انگار نماز شبخوان کم شده بود از این زمین که نورانیت این شهر و این محل و این کره بوده، کره خاکی بوده. دلش به این میسوخته. «اون که اصلاً بعدش هم این نماز شبخوان بوده که باید خوشحال باشد رفته به ملکوت اعلا پیوسته». این «اواه» پدر فلانی مریض است. ده بار میپرسی: «این چی شد؟ عمل کرد؟ خوب شد؟» در مورد سیره ایشان حرف زیاد است که ایشان در اواه بودنش به گونهای بود که میفهمی چین بمبگذاری شده، سه روز خواب نداشت. سیل آمده، چند نفر مثلاً آب برده. اینها آمده بودند تو مسجد، دیده بودند سر درسش. آمده بود مسجد درس بده، بنده خدا خواب. بعد یکی رفته بود بیدار کند. ایشان گفته: «نمیخواهد. اَلَسنا نائمی؟» «ما مگر خودمان خواب نیستیم!» یکی این میشود حالت انابه. از خواب او منتقل به خواب خودش شد، «قلب منیب». حالا این آدمی که این شکلی است، دلسوز است و هی حواسش به این مریض است و هی «سر سرمش چطور شد و حالش چطور شد و فلان». این هم حلیم است، تحمل میکند اذیت و آزار این بیمار را، درشتیهاش را، وضع بدش را و حتی ویروسی که ممکن است به من منتقل کند. هم اواه، دلسوزی میکند. «آخی بگردم این کرونا الان تو ایران ما». افسردگی پرستارهای عزیزمان که این مؤمنینشان و اینهایی که شهید شدند و آدم دوست دارد قربان تکتک اینها برود که اینجور فداکاری میکنند. افسردگی پرستاری ما تو ایران با کل دنیا متفاوت است. دنیا به خاطر اینکه مرگ و میر زیاد میدیدند افسرده شدند. اینجا به خاطر اینکه طرف دلش میسوزد. «من با این رفیق شدم، صمیمی شدم از دنیا. نکنه من کم گذاشتم». افسردگی خیلی قیمت دارد پیش خدا. این میشود اواه. این دلسوزی این «بگردم این کرونا داره» بگو فلان. تو مملکت ما، این ایران عزیز ما که جان ما فدای این خاکی که اینجور آدمهای مؤمن و فداکاری دارد که یک عدهای میخواهند این را تحقیرش کنند، تو سرش بزنند. نمیفهمم این ایران عزیز ما پیرزن ۱۰۱ سالهای که عمل قلب باز کرده بوده قبل از کروناش، عمل قلب بازش کرونا گرفته. این را بردند، درمان کردند، تحویل خانواده. ۱۰۱ سال فداکاری کرد. پرستار کف زمین میخوابیده که مثلاً جایش را میداده به کرونایی دیگر. همینطور. این چیزهای... رو روش منیب. هی نوبت به نوبت سر میزند، هی نوبت به نوبت یک دریچه ارتباطی کرده با خدا. «خدا، به خاطر تو من میآیم، هی نوبت به نوبت از این کانال به تو وصل بشوم، منیب».
ابراهیم «حلیم اواه منیب» بود. اینی که به مریض رسیدگی میکند، «حلیم اواه منیب» میشود و با او مبعوث میشود. ابراهیم آغوش گشوده. چقدر قشنگ است و او جز «امت ابراهیم» و «ملت» است و تو عالم برزخ هم سلطنت و ابهت دارد. ابهتی دارد حضرت ابراهیم و حکومتی. حالا بچههای کوچک که میروند آن طرف تا حد زیادی با حضرت ابراهیم هستند. مسئولیتشان که حالا در مورد انشاءالله جلوتر مفصل در مورد بچهها و خانواده و اینها باید صحبت بکنیم، وضعیت خانواده در برزخ، بچهها در برزخ. انشاءالله میرسیم، ولی فعلاً اجمالاً اینکه حضرت ابراهیم آنور آقا سیطره و سلطنتی دارد و خوش به حال آنی که کانالی پیدا کرده برای اینکه با حضرت ابراهیم رفیق باشد. کسی که پرستاری از بیمار میکند این ارتباط را دارد.
**عبور از صراط**
«فجاز علی الصراط کلبرق لامع». آدمی که این شکلی پرستاری میکند، یک روز پرستاری از مریض کرده، یک روز پرستاری کرده، بعد هم عملش را حبس نکرد به گونهای که حالا یک کسی مثل عاشق غلامرضا فقیه یزدی است که ایشان یک سال تعطیل کرد. این را قبلاً اشاره کردم. ایشان آقا دیده بود که یک طلبهای مریض شده، پرستار هم تو نجف نیست، کسی هم به دادش نمیرسد. پرستاری بیمار را به عهده گرفته بود. یک سال درس کامل تعطیل. شاگرد آخوند بود. آخوند خراسانی، آخوند و سید صاحب عروه و مرحوم استهباناتی. نخبه ایران بود. درجه یک مراجع بود. جناب عاشق غلامرضا. کتاب «تندیس پارسالی» قبلاً معرفی کردیم. یک سال گذشته بود برای پرستاری. بعد از یک سال که طلبهها هر روز، یک سال درس رفته بودند، «من یک سال جامانده بودم از درس. یک سال عقب افتادن علم.» تو یک سال مجتهد میشود. بعد یک سال وقتی برگشتم سر درس که یک سال کامل جدا بودم دیدم از همه اینها جلوتر است. این میشود سرعت. دنبال سرعت واقعی میگردند. این گرهگشاییها و اینجور عقب افتادن به خاطر خدا آنجور صورتهای واقعی دارد. آنجور سرعتهایی به خاطر این. هوای نفس. اینجور عقب افتادنهای واقعی.
طلبهای بود خیلی هم خوشذهن بود. دهه محرم مقایسه و درسش را تعطیل نکرد، مطالعش را تعطیل نکرد، نرفت عزاداری و فلان. «من زودتر مجتهد بشوم، درس بخوانم.» ازش گرفتم. دیگر نمیتوانست کمترین مطالعه هم نمیتوانست بکند. این یک هفته ده روزی که به خاطر امام حسین تعطیل میکنی، یک سال جلو میاندازد انسان را. به خاطر زیارت تعطیل میکند، به خاطر رسیدگی به پدرت مادرت، همسرت، بیماری رفیقی، این آدم بر صراط مثل برق لامع رد میشود. یک برقی که میجهد و میرود. یک آن میجهد و میرود. خب این همینجا بود دیگر. همینجا تو صراط با سرعت رفت. اینکه وقتش را گذاشت، خودش را فارغ کرد، یک شبانهروز از وقتش را؛ اینها. آن سرعت همان بود که عاشق غلامرضا دیده بود دیگر. «کلبرق لامع»، جهید و رفت. رفت و رسید به آن مراتب عالی معنویت. یک شبانهروزی که اینجا خالی کردی، یک سال، صد سال، هزار سال جلو. این را میتوانستم وقت بگذارم، بروم گیم کنم، بروم چه میدانم پارکی، بروم مسافرتی، بروم تفریح، بروم با خانواده. فلان آدم نباید بزند به هر حال رسیدگی به خانواده و کارهای دیگر. اینها که بالاخره اصلش روشن است. جنبههاش دیگر اضافی، دیگر هوای نفس است. تفریح اضافی، سرگرمی و سرخوشی. از اینها هم گذشتم. «برق لامع». اینها ملکوت اینها برزخ. آن وقت میبینی این آدم آقا جان شب اول قبر اصلاً ندارد. هر چقدر بقیه شب اول قبر برایشان طولانی بود، فرسایشی بود، طول میکشید؛ یک روزش یعنی یک شبانهروز پرستاری از بیمار اثرش است. شبانهروز که پرستاری کرد، بعد هم حبتش نکرد، به هیچ نحوی خرابش نکرد. اثرش این است. آنور آقا سه سود را برد. خودش را گرفت برد. معطلش نکردم.
حالا بحث پرستاری، الان چی؟ الان من و شما چه کار میتوانیم بکنیم؟ این بحثهای مواسات و همدلی و کارهای این شکلی که رسیدگی کنیم به بیمارها. خدا توفیقش را بدهد به همه. «و من سأل مریض فی حاجته». تا حالا که محرم و صفر بود و به هر حال مناسبتهایی بود و به مناسبتها فعالیتهایی میشد. خوب هم بود. الان که محرم و صفر تمام شده، عزیزانی که گوش میدهند. الان به چی؟ الان که حالا میلاد پیغمبر را داریم، مناسبتهای دیگر داریم یا اصلاً مناسبتی نداریم. یادمان نرود خیلیها تو کرونا بیکار شدند، خیلیها بیمار شدند، آسیب جدی، خود سلامتیشان، زندگیشان. آقا خدا سفره پهن کرده. میخواهم بگویم کرونا یک طرفش، یک ورش سیاهی و بدبختی و نسیه، یک ورقش بهشتی است که خدا ریخته اینجا. بهشتی که رایگان کرده و ساده کرده. شما رسیدگی کن به یک مؤمنی، به یک محتاجی. ببین چه غوغایی میکند خدا. اینها رحمت خداست. راه صد ساله.
«و من سأل مریض فی حاجت»، اگر کسی سعی کند برای اینکه حاجت یک مریضی را برآورد، نیازی از یک مریض برطرف کند، «فقضاها»، سرش را بکند و برآورده کند نیاز را. درد این که شیر بگیری برایش، درد این که بچهاش را ببری بیاوری، بعد این که تلفنش را زنگ بزنی، کارهایی که دارد و رسیدگی، سفارش برایش و حالا دیگر بیشتر و هر چه بیشتر، بهتر. آقا کسی این کار را بکند، یک حاجتش را «فی حاجته»، یک حاجت، یک نیاز این را برطرف کند: «خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه». از گناهانش در میآید مثل روزی که از مادر متولد شده. این الان تازه متولد شد. چقدر اینها زیباست! تو چقدر فوق العادهای! چه خدایی و چه رحمتی و چه ملکوتی و چه دینی! چقدر قشنگ است اینها! چقدر شیرین است! این نیاز را برطرف کردی تو را صاف کردند، حسابت را، پرونده تو را از این دنیا. انگار تو تازه به دنیا پا گذاشتی. انگار تو از دنیا یک مرحله رفتی عقب، برگشتی صاف شدی. چرا؟ چون این کاری که کردی پا گذاشتن رو دنیا و خود و خواهشهای خود و نیازهای دنیوی اینها بود دیگر. یکی دیگر را به حساب آوردی. تو انگار رفتی بهشت، برگشتی مثل روزی که از مادر متولد شدی. بهشت بودیم، بهشت آمدیم دیگر. انگار تو رفتی از بهشت برگشتی. این فقط این نیست که از گناه پاک شدهها. طفل بهشتی گناهی نکرده. این طفل بهشتی است. این بوی بهشت میدهد. این رفته از بهشت برگشته. واقعاً هم همین است. هر جایی که تو روایت آمده: «مثل روزی که از مادر متولد شدیم». به معنای چون رفته بهشت برگشته. این طفل بهشتی است. اگه خواب دیدی شب کودکی بغل تو است اینها از همین کارهایی است که کردی که کار از مادر متولد شد و فطرت تو الان شده فطرت کودک. مسیر برای تو انقدر باز شد. نیاز یک بیمار را وقتی تأمین میکنی، برآورده میکنی اینجوری.
حالا اینجا یک سؤال خوب یکی از انصار میکند از پیغمبر. پرسید که: «یا رسول الله و ان کان المریض من اهل»، خواننده ما باشد چی؟ حالا الان طرف زنش کرونا گرفته، یک اتاق برایش جدا کرده. بچهاش کرونا گرفته. رسیدگی به این مریض هم همینها را دارد که اگر پرستاریش کنند شب و روز اینجور بشود. اگر نیازش را برآورده کنند اینجور بشود. این هم همینطوری یا نه؟ یک جواب. پیغمبر فرمودند: «اعلی من اعظم الناس اجرا من فی حاجت اهله». اصلاً بیشترین اجر را کسی دارد که نیاز خانوادهاش را برآورده میکند. اگه این بیمار از خانواده تو باشد که دیگر اجرش بیشتر است.
بعد حضرت بحث بیمار فقط مطرح نکردندها. مطلق. هر که هر نیازی از خانواده برآورده کند این در رأس اجر است. یعنی هر چه که اجر میگوییم در مورد مثلاً دیگری. مثلاً پرستاری از بیمار کنی، گرسنهای را سیر کنی، زخمی را مداوا کنی. هر چه در مورد اینها میگویند در رأسش، در طبقه اول کیست؟ خانوادهات. خانواده یادت برود. ولی اصل از آنجا شروع میشود. این کار، آنجا اولویتش است. اگه بیماری داری یک شبانهروز اینجور بهش رسیدگی میکنی همین اثر مال تو است. البته خب ما تو خانواده نگهداشتنش معمولاً این هم هست. این را میبینیم تو که «کرونا گرفته بودی من چه کار کردم برات؟» حالا نوبت تو است. وقتی توقع داریم خراب شد، منت گذاشتی، حبس شد، اذیتش کردی، زخم زبان زدی، حبس شد. تو خونه خیلی ثواب جمع کردن راحت است و به باد دادنم راحت است. سریع تمام میشود. یک نیش و یک کنایه و یک متلک و خلاصه آزار و اینجور مسائل خرابش میکند.
**محرومیت از حسن جزا**
«حرم الله تعالی حسنه علی» «اگر کسی خانوادهاش را تضییع کند»، تضییع کند یعنی ول کند، رها کند و رحمش را قطع کند، قطع رحم کند، خدا او را محروم میکند از حسن جزا. «یوم یجزی المحسنین». روزی که به محسنین جزا میدهد. محسن، حالا هی تعبیر فارسی چی میکنند؟ میگویند: نیکوکاران. حالا خیلی ببین اینها کلمات اینجوری خیلی نمیشود معادلگذاری این شکلی کرد. ترجمه «نیکوکار» هم اینجوری معمولاً قشنگ است، نه درست. محسن کسی که حالا باز بحثهای طلبگی اینجا هی به ذهن میرسد که آدم مطرح بکند و چون این جلسه و بحث را بنا گذاشتیم که خیلی بحث تخصصی نشود، خیلی سمت بحثهای تخصصی نرفتیم نه به سمت بحث تخصصی فلسفی، نه بحث تخصصی در روایت. ولی حالا احسان، ببینید، افعال است، افعال. طبق بیان مرحوم رضی در شرح کافیه، «جَعَلَ و شَیْدَه». اصل وقتی یک چیزی را آن مصدر را بهش ببخشی نمیشود. افعال. این مصدر اینجا حسنه. وقتی به یک چیزی حسن میبخشی میشود احسان. پس نیکوکاری نیست. بخشیدن و اعطای حَسَن. دادن حَسَن، بخشیدن. احسان با نیکوکاری خیلی فرق میکند. نیکوکاری میشود همان کلمه «بر» و این حرفها. وقتی یک چیزی را الان شما این حالا میگویم هوس نکنند. حالا نمیگویم چیست. جلوی ما یک ظرفی است. آقا این این میز. کسی هوسی چیزی نکند. این میزی که جلوی من است. من این میز را خب این میز که میز است، من بهش میز بودن که نمیدهم ولی حسن را که من میتوانم بهش بدهم. این میز را خوشگلش کنم، حسنش کنم. اگه چرکی گرفته، آلوده شده، خراب شده، کنده شده، رو زباله نگذارم، بوی نگیرد، جمع و جور کنم که خیلی به هم ریخته است. جمع و جور کنم. نمیشود. بخشیدن حسن. این میشود محسن.
محسن کسی که هی دارد حسن، احسان به والدین هم همین است. یعنی کاری کنی که این والدین حسن، زیبا. این مایه زیبایی پدر و مادر باشد. کأن مانند «لنا زین». آیا افتخار پدر مادر باشی و تو در رابطهاش هم جوری برخورد میکنی که از این رابطه حسن میبارد. نه فقط ادای تکلیف. نه. حسن. همان تکلیفی هم که دارد انجام میدهد زیباست. کار خوب میکند، کار خوب را خوب انجام میدهد. کار خوب را خوب انجام دادن. من بچه بودم با پسرم من دعوا زیاد داشتیم. بابام میگفت که: «برو در خونه عمهت اینها در بزن بگو نهار بیا اینجا». پشت در خونه عمهام اینها ناخنم را آنجوری میزدم، خیلی کم، آرام. در حدی که در زدن صدق کند. در بزدم. با آن طوری هم توشه خلاصه ایشان میگفت من کار خوب میکردم. اینجا عمل به وظیفه کرده بودم ولی کار خوب را خوب انجام نمیدادم. اینجا من گردنم گیر نبود بابت اینکه در نزدم ولی درست در نزدم. گفت: «درست در بزن. درست صدا بزن.» درست صدا زدن میشود احسان. آن که درست کار میکند. تعبیر «درستکار» تعبیر قشنگی برای ترجمه «محسن». نیکوکاری نه! «درستکاری». درستکاری. یعنی کار درست میکند. یعنی کارش را درست انجام میدهد. «فلانی تعمیرکار درست تعمیر میکند». آن یکی آقا وقتی میآید مثلاً چه میدانم امدیاف بزند، درست کارش را درست. تنبل نمیکند. سرهم نمیکند. محسن. حالا کسی که ول کرده خانواده را و قطع رحم کرده، درستکاری نیست. درگیری نبوده که کار یا اصلاً درگیر نبوده که کارت درست انجام بدهد یا درگیر این نبودی که کار درست را درست انجام بدهی. سمبل کرده. صندلیهای خدا کدام صندلی دارد به هم ور میکنند؟ به قول قومیها: «همه چی را به هم ور میکند». اینها هم خدا اینها را به هم ور میکند. به کار خدا اهمیت ندادی که این سر جایش باشد. خدا هم به تو اهمیت نمیدهد که سر جایت باشی. تو هم تو برزخ با هر که قروقاطی شدی و هر جا رفتی و تو هر وضعی گرفتار شدی و هر جا ولو شدی و هر جا له شدی و هر جا چلاندنت. خدا محرومش میکند از حسن جزا. حسن جزا این است. حسن جزا، جزای قشنگ، خوشگل. خدا بعضی جزا میدهد. حسن غذا بدهم. یک پرس مثلاً قیمه، «رَزَقنا الله و ایاک». یک پرس قیمه میآید یک وقت تو ظرف، همان ماجرا که میگفت: «تاس کباب» که چی بود؟ آلبالوپلو بود که یک وقت گفتیم که «تاس حموم» گفت: «بیا همون را بردار بیار». توش آلبالوپلو ریخته بود. یک ظرفی همینجور کثیف، تمیز. هر چی از همان ظرف شور است. ظرف بیخود. نه به دردمان میخورد. ۲۰ سالمان زیر مونده. لب پر شده. بدون سلام و سلام علیکم احوالپرسی و به او بگویی: «برو!» غذا میدهند. یک وقت دو دستی سرش را پوشانده، قاشق توش گذاشته، ته دیگ فلان و تزیین کرده، زعفران، برنج زعفرانی اینورش ریخته، کلم گذاشته، کاهو گذاشته، تمیز کرده، خوشگل کرده و توی ظرف قشنگ، ظرف تمیز، توی پلاستیک قشنگ. بالاش هم گره زده. بعد دو دستی: «ماشینت کجاست؟ من میروم صندوق ماشینت میگذارم». این میشود درستکاری.
یک وقت بهش گلابی میدهد. پشت. یک وقت نه. «این طبق ذلت عطوفها تضلیلا». در سوره مبارکه انسان درخت خودش را در اختیار قرار میدهد. «عالی جناب، چه کار کنم برات؟» بهشتی اینجوری رفتار میکند. احترامی. این حسن جزا است. این پاداش محسنین. این برزخ محسنین. اینجا به میز خوشگلی، به چه میزان زیبایی که گفتم زیبایی باید صحبت کنیم. زیبایی یعنی تناسب تماس. وقتی یک چیزی با چیزی تناسب نداشته باشد زیبا نیست. من سیبیلی بگذارم که با دماغم تناسب ندارد، با لبم تناسب ندارد. ریش بزنم که با کله من تناسب ندارد. مو بزنم که با هیکلم تناسب ندارد. لباسی بپوشم که با منطقهای که الان توش هستم تناسب ندارد. تو تابستان مثلاً با زیرپوش بیایم یا مثلاً تو جلسه علمی با زیرپوش مثلاً بیایم. حرام است؟ کی میتواند بگوید حرام است؟ حلال است. من که نگاه به نامحرم ریبدادی باشد و اینها که آن هم باید بگویم که: «خواهرم، نگاهت را...» همان جوابهایی که به ماها میدهند معمولاً: «تو نگاه نکن». آنش به کنار است. بد نیست. یعنی چه؟ بدی. حرام نیست منبر بروم بدون عمامه و عبا و قبا و اینها با زیرپوش بروم بالا منبر. آستین کوتاه و شلوار جین و اینها که میروند. اینها زیباست؟ ابداً زیبا نیست. اینها تناسب ندارد. زیبایی یعنی تناسب. درست شد؟
تویی که اینجا تناسبها را دائماً تو کارهایت لحاظ کردی: «اینجوری بشود که ناراحت نشود». تناسب داشته باشد با حال این، با ضعف این، با سن این، با چشم ضعیف این، با قد این، با وزن این، با گرسنگی این، با شأن اجتماعی این. هی تناسبها را رعایت کردی. نه: «اینجوری بشود». ایشان بزرگتر است. پدر شهید. هی تناسب با پدر شهید را که آدم جوری نمیکند. آن خواهر شهید. این تناسبها را رعایت کردی. مراعات تناسبات میشود زیبایی. بهشت برزخی تو خیلی همهچیزش متناسب است. خوشگل. میزان زیبایی خودت و بهشت در برزخ به میزان تناسبهایی است که تو دنیا رعایت کردی. درست شد؟ متناسبتر.
یک وقت تابلو به دیوار خورده. تصور کنیم تابلویی که به دیوار خورده تو خانهات. خوب ۱۰ درصد خوشگل است. ۲۰ درصد خوشگل است. ۸۰ درصد خوشگل است. ۱۰۰ درصد خوشگل. بله الان بچه من هم نقاشی میکند ما بهش میگوییم: «خوشگل است». آقای فرشیان هم نقاشی میکند میگوید: «خوشگل است». خوشگل است تا خوشگل است. خیلی فرق میکند. زیبا تا زیباترین. آنجا البته اوج حسن برای امام حسن و امام حسین علیهما السلام. خود حسن است و سید اهل جنت. از جهت زیبایی، از جهت حسن، از اوج تناسب که امام مجتبی اوج تناسب بود در سکوت و قعود. اباعبدالله اوج تناسب بود در خروش و قیام. دو چیز کاملاً متضاد به حسب ظاهر و کاملاً متناسب سر وقت. همانی که باید سر وقت انجام میشد در اعلا و درجه. این دو برادر علیه ما، صلوات الله، انجام دادند. اینها در اوجاند، در اوج تناسب بهشتی. البته خود اینها جلوه امیرالمؤمنین و پیامبر اکرم است. زیبایی اینها از بهشتی، از امیرالمؤمنین هم بالاتر است، از پیغمبر هم بالاتر است. جلوه زیبایی پیامبر، جلوه زیبایی امیرالمؤمنین. نمیشود.
حسن جزا «و یضیعه». خدا پس اینها را محروم میکند از حسن جزا و ضایعشان میکند. سد زباله. «به من چه؟» دیگر. هر که کسی هم بیاید تو زباله ما ناراحت میشویم از اینکه این بنده خدا چرا وضعیت بشریت اقتصادی تو یک جامعه اسلامی اینطوری باشد که یک کسی از جایش دنبال رزقش بگردی توی زبالههای مردم. واقعاً آدم دوست دارد بمیرد و این صحنهها را نبیند. آدم از آرزوی مرگ میکند وقتی این صحنه را میبیند؛ یک کودکی، یک نوجوانی سر تو زباله کرده دنبالت روزی میگردد. ولی حالا شما وقتی این را گذاشتی بیرون که هر که میخواهد گربه باشد، میخواهد آدم باشد. فیلمبردار میآید و بدون دوربین هیچ تعلقی بهش نداری. از باب کثیف شدن شهر و جلوی در خونه حساسی که پاشیده نشود. ولی یکی دست کند این را بردارد اصلاً اهمیتی برایت ندارد. این ضایع کردن است. «اذاه الصلاة» یعنی همین. نماز ضایع کردن. ضایع کردن نماز کاری ندارد که. الان شد؟ آن موقع شد؟ زود شد؟ دیر شد؟ با توجه شد؟ بیتوجه شد؟ وضویش اینجوری بود؟ قرائتش خوب بود؟ قبلش درست بود؟ خیلی اهمیتی اصلاً ندارد برایت. مثل همان زبالهای که پشت در گذاشتی. پلاستیک. «دیگر میاندازند. نمیاندازند. این مثلاً پاکبان برمیدارد». آن اصلاً اهمیتی برایت ندارد. گربه این را خالی میکند. آدم خالی میکند. همین حسی که تو با حقایق و معارف و آدمها این کار را کردی و ضایع کردی اینها را. خانوادهات را ضایع کردی. رحمتت را. آدمها را ضایع کردی. اینها را به زباله گرفتی. خدا همین، همین را با تو دارد در برزخ. خدا تو را به زباله میگیرد و ضایعت میکند. اهمیتی برای خدا ندارد که تو تو چه وضعی هستی. کجایی؟ چی میگویی؟ ناله میکنی. یک بار ناله میکنی، صد بار از درد بالا مینالی، یک درد پایین مینالی. از حق الله مینالی، از حق الناس مینالی. فرقی برای خدا ندارد که کنیم یا صبوری کنیم. همین، همین خودت هستی. آنجا خودت را داری میبینی تو. همین، این اثر عملت است. درست شد؟
«و من ضیعه یضیعه الله تعالی فی الاخره». هر که ضایع کند اینها را، خدا او را در آخرت ضایع میکند که گفتیم: «فهو یرد مع» با کسانی وارد میشود که اینها هلاک شدند، با هالکین. اگه هلاک شدن، ورود میکند. «حتی یأتی بالمخرج و لم یتبه». دنبال راه گریز هست. هی میگردد. یا پیدا میکند، میرسد به یک راه گریزی ولی نمیتواند خارج بشود. همانجور که اینها توقع داشتند ازش که یک کاری بکند، میآمد خونه یعنی شوهره میآمد خونه بعد نفقه میداد به بچه میرسید و کار میکرد. این تو بود تا به هم میرسیدند کامل. ولی باید یک کاری میکرد، نمیکرد. «بچه ببر مادر را». کاری میکرد برای پدره، کاری میکرد برای خواهره، کاری میکرد برای برادره. کاری میکرد. «بابایی برای بچهاش». کاری میکرد. «برادر برای برادره». کاری میکرد. میرسیدند به هم. این اثر ملکوتی و برزخیش این است که راه گشایش را پیدا میکند. آنجا یک در یهو میبیند، «کاری نمیکردی، چطور یاس و سردی حاکم شد بر دل اینها که آمد تو خونه نشست نهارش هم خورد یک کلمه نپرسید که شما این یخچال را چه کار کردید؟ گاز را چه کار کردید؟ گاز را درست کردید؟ من درست کنم؟ کسی را بیاورم؟ کولر را چه کار کنیم؟» یک کلمه ول کرده بود همه را. انگار نه انگار. اینها چطور سرد میشدند. این اثر ملکوتش این است. اینجوری سردش میشود و چطور اینها عین خیالشان نبود که اینها به تو چه وضعی گرفتارند، هالکین. اینها که هلاک شدند. «کولر درست کن تو یک کاری بکن». این با هالکین وارد میشود. خودش هم اثر ملکوتش همینجاست. همین، همین که این کار را کردی. همین الان رفت تو جرگه در آن سلک در ملکوت به حساب میآید. خدا عالم حساب کتاب.
**احسان در قرض دادن**
«و من اقرض ملحوفا». خوب، حالا فضای روایت میبینید قشنگ یک سه تا انذار، یک دانه تبشیر دارد. قشنگ این فضا که انذار هم مهمتر از تبشیر است دیگر. جدیدترین مطالعات میفهماند که آدم بیشتر با انذار تربیت میشود تا تبشیر. نیاز به انذار بیشتر است. در همین تو قرآن پیغمبر «انما انت منظر» گفته شده ولی «انما انت مبشر» گفته نشد. نگفته تو فقط مبشری ولی گفته تو فقط منظر. انذار و تبشیر وقتی کنار انذار آمد اثرگذار است وگرنه تبشیر خالی، بدون انذار آدم فقط توقع و توهمش میرود بالا. یک دانه بشارت. «من اقرض ملحوفا فاحسن طلبته». کسی به آدم گرفتاری، گرفتار به او قرض بدهد. «فاحسن طلبه تو». مطالبش هم احسان کند دیگر. حالا احسان دیگر فهمیدیم یعنی چه. درستکاری. اذیت نکن. «این چی شده؟ این شماره کارتت پس چی شده؟ قرار بود صبح بریزی؟» «آقا ندارم». البته میدانم که آدم بازی در نمیآورد، شیاد نیست، واقعاً ندارد، مخصوصاً با این وضعیت اقتصادی. آقا بنزین یهو سه برابر میشود. آن یکی ده برابر میشد. تورمها این شکلی است. تو اجاره خانهاش ساده میگیرد. کرایه مغازهاش ساده میگیرد. چک طرف پاس نشده ساده میگیرد. اعتبار خودش را خراب نمیکند. پنج سال است دارد با هم کار میکنیم. سه سال مستأجر ماست. یک سال رفیقیم. دو سال است رفیق. میدانم این واقعاً دستش تنگ است. فشار نمیآورد. تو طلب خودم احسان میکنم. میگویم بهش: «فردا آقا روز فرداست که قرار بود که این پول را برگردانی. شماره کارت من هم که دارید». «خونه صبح شد. هفت صبح. فلان فلان شده! مگر نگفتم سر حرف بریز پول را؟» «من باشم من غلط کردم که به تو پول دادم». حالا یکم سخت شد. یک هفته بعد، ده روز بعد. نمیدانم چقدر بد است. حالا بستگی به پولش و شرایط و اینها هم دارد دیگر. کسی دیگر را حالا واسطه میکند. «آدم به خانمش مثلاً میگوید به برادرش میگوید آی فلانی برادرت از ما قرض گرفته بود و اینها». اگه ندارد که تو خبر داری. اگه ندارد حالا باز ما بیشتر باید مدارا کنیم، ولی اگه دارد بهش بگو. انصافاً من هم دستم تنگ است. اینجوری آدم مطرح. درست.
اگه کسی اینجوری باشد، قرض بدهد. قرض هم میدانید از صدقه ثوابش بیشتر است. شما به کارش میگیری که: «برو کار کن، برگرد». پیش میآید. آخر نه، پول بهت میدهم. این را یک ماه دیگر صدقه باشد. قرض تو مفتخور بار نیاید. آقا اینها قرض، یک ماه دیگر، شش ماه دیگر. ابداً ازش اصلاً بیاید اصرار هم بکند نمیگیری ازش ولی بهش گفتی: «چه کار کند؟» پس انداز شش ماه دیگر پول را میآورد بهت میدهد. میگوید: «این هم باز هدیه اینکه برو سال بعد بیار با اسکوند مثلاً ۱۲ درصد دستت باشد». خیلی مسائل دقیق و ریز و تربیتی. نگاه نگاه تربیتی. حالا اگه کسی قرض اینجوری بدهد و این شکلی تو طلب احسان کند: «استأنف العمل». این اصلاً خودش آقا ریستارت شد. اصطلاحات روایت و این شکلی ترجمه کرد. استیناف عمل یعنی از نو، از سر گرفتن. از نوح. آقا ریست شد. عمل شیشه میزان، صاف برگشت به تنظیمات کارخانه. برگشت حالت اول. تو روال. چون با روال پیش آمد. وقتی با روال پیش میآید خودت رو روال میافتی. روال ازت پول خواست دادی. همین روالش. قرض دادی، همین روالش. موقع گرفتن قرضت مهلت دادی، همین روال. مهلت دادی، زمان تعیین کردی. تا سر زمان بهش فشار نیاوردی. وقتش هم که شد فشار نیاوردی. اذیتش نکردی. «مستثنات دین» هم که اصلاً حق ندارد آدم برود فرش زیر پای طرف مثلاً بردارد به عنوان پولش بردارد بیاید. آنهایی که هیچی. سختگیریهای دیگر هم نکردی. همش تو روال بود. خودت تو روال.
«و اعطاه الله». خوب دیگر چی؟ «عطا الله» «به کل درهم قنطارا من الجنه». به هر یک درهمی که داده خدا هزار قنطار در بهشت. قنطار چیست؟ اختلاف در معناش. بعضی گفتند که ۴۰۰۰ دینار. اگه این باشد، معناش یعنی به هر درهمی که دادی. میدانی هر ده تا درهم یک دینار است. حالا ۴۰۰۰ دینار میشود چند درهم؟ میشود ۴۰ هزار درهم. درست شد؟ ۴۰ هزار درهم به هر درهمی که دادی. ۴۰ هزار درهم. خیلی فرق میکند. مثل آمریکا و ایرانی که اینجا آنجا هر یک دلار اینجا سی و خوردهای هزار تومان و چقدر تو به اینجا زحمت بکشی، چی کار کنی پول در بیاوری که یک دلار و آنجا بهت بدهند معادل بگیرید. الان همین عراق خودمان. شما یک کرایه تاکسی مثلاً ۱۵ هزار دیناری بدهید. به پول الان ما، الان یا الان که الان که داریم ضبط میکنیم یا الان که دارم میشنوم چون باز احتمالاً تا آن موقع فرق کرده. تو این چند روز ۱۵ هزار تا ۳۵ هزار تومان میشود چقدر حساب کنید حول و حوش ۵۰۰ هزار تومان میشود ۵۲۵. شماره کرایه معمولی که مثلاً از اینجا مثلاً میخواهی بروی کجا فرودگاه مثلاً این کرایه تو عراق ۱۵ هزار دینار است. درست. به پول ما میشود ۵۳۰ هزار تومان. از اینجا تا فرودگاه ۵۳۰ هزار تومان کرایه. حالا اینکه ایران و اینجاست و نمیدانم دنیا و اینها. تو حالا برزخیش را حساب کن که این مسافتهای کوچکی که اینجا الان مثلاً تو ایران از اینجا تا فرودگاه چقدر هزینهاش میشود؟ ۲۰ هزار تومان. همین پول را تو مقیاس یعنی همین فاصله ببر تو عراق با پول خودت این میشود ۵۰۰ هزار. حالا همین قدر کار را ببر تو عالم برزخ میشود چقدر؟ واحد پول تو برزخ بگویم که آنجا هر یک درهم چقدر میارزد؟ آن یک درهمش آنجا چیست؟ آنجا یک درهمش قرض و صدقه و انفاق و رسیدگی و این پولهایی که داد. آن پول حالا واحد گذاریش چیست؟ شما الان اینجا چنج کن بهت بگویند: «آقا هر هزار تومانی که بدهی ۱۰۰ هزار دلار بهت میدهم». دوربین مخفی نگاه میکنیم. منتظر مثلاً کسی از توی زنی بیاید بیرون مثلاً دست تکان بدهد. باورت نمیشود. یعنی چی؟ الان هزار تومان از من میگیری ۱۰۰ هزار دلار بهم میدهی؟ الان ۳۵ تا اسکناس باید بهت بدهم. یک دانه از آنها بهم بدهی. یک دانه «جورج واشنگتن» است. کیست عکسش از آنها؟ عکس ۳۵ عکس امام خمینی اینجا اینجاست. آنجا چی؟ هر یک درهمی که اینجا داری ۴۰ هزار درهم برزخی بهت میدهم.
یک معناش. بعضی گفتند: «آقا این معادل با ۱۲۰۰ اوقیه». بعضی هم گفتند که «معادل ۴۰ اوقیه طلاست که میشود ۱۲۰۰ دینار». نه ۴۰ هزار دینار، ۱۲۰۰ دینار. یعنی ۱۲ هزار درهم یا باز یک مدل ۸۰ هزار درهم یا ۱۰۰ رطل زر و سیم یا به اندازه یک پوست گاو که پر از طلا و نقره باشد. تو بحث لغتی ترجمه کردند قنطار را. این معنای قنطار. حالا دقیقش چیست؟ دیگر حالا یکی از اینهاست. ما دقیق قنطار را خیلی جزوه کنند آنجا یک کار پژوهشی مفصلی انجام میشود رو قنطار. قنطار به چه معناست و معادلگذاری کنیم. ولی خلاصهاش این است که: آقا، واحد پول برزخی قنطار و خیلی یعنی باهاش خیلی آنجا میشود کار کرد. اینجا مثلاً با ۵۰۰ هزار تومان چه کار میشود کرد؟ تا چند سال پیش یک کارهایی میشد باهاش کرد. الان هیچ کاری نمیشود کرد. الان فقط میشود باهاش مثلاً کرایه تاکسیت میشود از فرودگاه تا خونه. حالا شما فرض کن که مثلاً مثلاً با ۲۰ میلیارد چه کار میشود کرد؟ شاید میشد یک محله تو مشهد خرید. الان یک خونه مثلاً شاید به زور بهت بدهند تو پایین شهر مشهد با ۲۰ میلیارد. قدرت؟ اصلاً پول چیست؟ قدرتی که واست ایجاد میکند برای کار. ما تو بهشت «بیع» نداریم اصلاً. «وَ دَنىَ فِیها وَ لَا خَلَّدَ». خرید و فروش جابهجایی. جابهجایی خرید و فروش جنس دنیا از جنس دنیا که اینجا مثل اینکه پولی که داری میدهی جایگزین میگیری، جایگزین و تبدیل این شکلی ندارد ولی معادلگذاری حق و حقیقت و نور داریم. یعنی نور را بردی نمیشود. اینجا از چیزهای دنیایی بدهی نور بگیری. این بیع ندارد که بگوید آقا مثلاً این خونهم را میدهم ولی این مقدار نور را میدهم، جایگزین میکنم. یک مقدار سهم و این مقدار در واقع سرمایه ملکوتی که دارم میدهم، جایگزین میکنم. معامله میکنم. این را داریم. تعبیر بازار تو برزخ. بازار فلان چیز، بازار فلان چیز. خرید و فروش به این معنایش هست. خرید و فروش از جنس همین نور و اینهاست. دوران امام زمان هم اینجوری گفتم میشود دیگر. با صلوات مردم. حضرت هم فضای حاکم بر زندگی. فضای برزخی. تو آن سوی مرگ در مورد این صحبت شد. توضیحاتی گفته شد. یعنی با قواعد برزخ زندگی میکنند مردم. حیات حیات دنیایی است ولی با قواعد برزخ زندگی. قباد برزخ همین یعنی حقانیت و نورانیت ملاک. به این اعتباریات دیگر نظر و توجه نداریم آنجا. حقانیت و نورانیت به میزان عمل و عقیده سالم درست. حالا آن را معادلگذاری پول رایج در برزخ میگوییم قنطار. به هر یک درهم اینجا هزار قنطار آنجا داری که آنجا هر یک قنطارش کلی باهاش میشود کار کرد. آنجا هزار تا.
آقا تا وقت نرفته و زندهایم و این نفس میآید و این پرونده را نبستند، پاشو بیا همین الان دست کنیم تو پول. ندارم. بچههای ما آن بگویند آقا این فایل تا منتشر شد زیرش یک پستی بزنند پول جمع کنند. نمیدانم یک کاری همین الان بکنی. حیف است این روایت. اینور عمل بشود به اینها. یک سرمایه باید داشته باشیم که آنور آقا اینها هر یک درهم هر چیزی. خیلی خیلی کار میکند. اگر باور داشته باشیم. باور نداشته باشیم ورثه میخورند.
**گشایش گرفتاری برادر مؤمن**
«و من فرج عن اخیه کربت دنیا». اگه کسی از برادرش گرفتاری، یک فشاری. «کُورِ» به معنای آن غمی که رسوخ کرده تا دل، دل طرف را درگیر کرده، پریشان است، پریشان خاطرش کرده. کرب به این میگویند کرب. کربی که رسوخ کرد. یعنی اصلاً طرف آشفته شده، آشفتگی درونی ایجاد کرده. اگه کربی از کربهای دنیا را از برادرش برطرف کند که در مورد برادر قبلاً یک اشاره کردیم. «به نظر الله الیه به رحمت». خدا به این با رحمتش نگاه میکند. آقا نگاه میکند. یکی که صاحب کمال است به شما نگاه میکند. ولی که نگاه او برای این نیست. چون نگاه یک وقت نگاه میکنند که کسب کمال کنند، یک وقت نگاه میکنند که افاضه کمال کسب کنند. شما به تخته نگاه میکنیم که از معلم کسب کمال کنیم. یک چیزی یاد بگیریم. ولی معلم وقتی به ما نگاه میکند از نگاه او چه کار میکنیم؟ افاضه. او به من توجه دارد. این معلم به من توجه دارد. به من علاقه دارد. یعنی من را یک شاگرد برتر میداند تو این کلاس. وقتی میخواهد حرف بزند اول به من میگوید. میخواهد خبر بدهد: «کلاس هفته بعد تعطیل است». به من میگوید: «بقیه بگویم». به من نظر دارد. به من توجه دارد. این توجه توجه افاضه کمال نه توجه کسب و کمال. در مورد معلم که من نگاه نمیکنم که از من کسب و کمال کند. او چه کسب کمالی میخواهد بکند؟ من افاضه کمال کنم. از علمش به من بدهد، از معرفتش بدهد، از ادبش بدهد، از جایگاه علمی و مادی و اینهایی که دارد به من بدهد. بعداً من بشوم جایگزین او. این کرسی بهش «بَدَن». خالی شد. هیئت علمی بازنشسته شد. من را جای خودش میگذارد. همایشی در لندن نمیتواند برود، من را جای خودش میفرستد. این وقتی کسی به کسی نظر دارد این شکلی میشود. انیشتین، انیشتین غلط است. اینشتین درست است. اسمش آلمانی است. اینشتین مثلاً به پروفسور حسابی نظر داشته. نظر داشته. نظر حلال که میگویند همین است. نظر حلال داشته. یعنی همین توجه داشته. حالا تو وقتی به برادر مؤمنت توجه داری، چرا پر و بالش را میگیری؟ حواست بهش هست؟ «نظر الله الیه» و رحمت. خدا هم حواسش به خدا است. بهت توجه دارد. زیر پروبال توجه. تو چه جور توجهی داشته به برادر مؤمنت؟ کسب کمال؟ بله آنجا توجه که همه داریم دیگر. هر وقت به من زنگ میزنند زنگ اینها! زنگ زدنها توجه برای کسب کمال است. حاجی یک پولی، یک چیز دستی، فلان جا سفارش ما را بکند. این را تو نمیتوانی کسب کمال بدانی.
یک وقت افاضه کمال. رفقای خودمان بعضی از این رفقای خوبمان که حالا اسم بیاورم یا نیاورم. ویژه است و برجسته. سیمکار. تو کمتر رفقا دیده میشود. مثلاً برادر عزیز ما خدا حفظ کند جناب حاج آقای سرلک. اتصال خوبمان است. البته فاصله سنیمان زیاد است. این هم باز از کمالات ایشان است که با این فاصله سنی انقدر محبت دارند که تو مناظره معروفشان مجری مناظره بودند. خوب با اینکه مثلاً حالا مثلاً جایگاه اجتماعیشان جایگاه ویژه است. حالا مثلاً بخواهیم اثر مادی نگاه کنیم دو بار مثلاً خنده بر «خندوانه» شد و فلان، این حرفها. ولی معمولاً این شکلی است. ایشان تماس میگیرند یعنی چند ماه یک بار لااقل دیگر. داریم چند هفته یک بار تماس میگیرم فقط همین: «حالت را بپرسم. چطوری؟» بعد ابراز محبت، علاقه و دلتنگی و که ما اصلاً احساس خجالت و اساتید دیگر. اساتیدمان خوبانی که هر از گاهی تماس میگیرند. ما واقعاً کاهلی تو این مسئله و خیلی البته درگیریهای الکی زیاد است. عیب خودمان هم است. یعنی توجیهی ندارد، واقعاً دوستان و رفقا و فامیل و اینها همه را به آن خاطر. کسی زنگ بزنیم واقعاً شاخ در میآورند که فلانی به ما زنگ زد. اگه پیام بدی مثلاً زنگ بزنیم درگیریها زیاد است. حالا خدا کمک کند آدم را. ولی اینجور آقا محبت و توجهی. هیچ کاری هم اصلاً نمیکندها ولی احساس میکنم یهو سبک شدی. «کی مثلاً چه رفیق خوبی؟ مثلاً خدایا یکی هست تو این دنیا به فکر ماست». توجه به ما دارد. روز سختی آدم میتواند روش حساب باز کند. که همه اینها هم از خداست البته. این محبت این گشایش این گرمای وجود یک نفر پشت یک نفر گرمای خدا را پشت تو میآورد. پشتت به من گرم. باشد. «تو پشت گرمی به او دادی» من پشت گرمی به تو میدهم. به برادر مؤمن. آقا، خدا خیلی خداست. خدا خیلی خیلی حواسش جمع است. خیلی هم رحیم است. خیلی هم کریم است. خیلی هم دست و بالش پر است. خیلی خدا یکم خدا نیست. خیلی اصلاً آخر خدایی است. خود خداست. خدا خود خود خداست. شبیه آن جمله: «فاطمه، فاطمه است». فلانی میگفت: «خدا خود خود خدا». از ما یادگاری بماند. خدا خیلی، خود اوست. خیلی حواسش هم است. یکم پشت گرمی نشان میدهی. کار ندارد. نه غذا میخورد، نه آب میخورد. خواب دارد. سر کلاس میرود. قطعی اینترنت دارد. هیچی حواسش را پرت نمیکند. همینجور صبح تا شب غرق توجه در بتو به عنوان مخلوق و معلول خودش. علت تامه ماスト. و وایساده ببیند چه کار میکنی. تو یکم واکنش و بروز نشان میدهی. و با واکنش و بروز او که حالا واکنش و بروز تو چیست؟ واکنش و بروز او چیست؟ حالا دلگرم شدی. «من باید به تو دلگرم باشم. من باید به تو نظر رحمت داشته باشم. تو نظر رحمت دادی، تو افاضه کمال کردی، افاضه فیض کردی. تو حواست بود به یک کسی دیگر. خواص توحیدیها. حواس دلسوزانه و انسانی. حواست بود که چه کار میکند؟ چند وقت است ندیدم. آقا سالمی؟ کرونا نگرفتی؟ پولی میخواهی؟ کسری مشکلی؟ ادای دین که حالا سلام بحث و جلسات و اینها هستند و رفقای خوب دیگری که حالا اساتیدی که حالا بعضیهاشان هم راضی نیستند اسم بیاورم. اینها خلاصه آقا خیلی شیرین است اینها. شیرینیها اینها. شکلات برزخی است. روی شیرینیهای کفشی كام طرف شیرین میشود. یهو میبینی تماس گرفتی و هیچ هم نه اینجا سفارش میخواهد نه آنجا فلان کار بکن. هیچ. فقط یک ربع هم قشنگ باید چاق سلامتی میکند. سرسری هم نمیکند. قشنگ با دل صبر سیر حرف میزند. تو این حرف دلت را میزنی: «آقا خیلی از اعصابم خورده. آنجا رفتم فلان تخت اینجوری از ماشینم خراب شده. ماشینم فروختم. انقدر خونه خریدم». توش میل چیزهای دیگر و همچنین با روی باز. اگه بتواند مشکلت را حل میکند. اگه نتواند محبت میکند، همدلی میکند. کسی معرفی میکند. واسطه میشود. اینها همین است که از برادر مؤمن کردی بر میدارد و خدا هم به او نظر رحمت میکند.
**ورود به بهشت**
«فنال به الجنه». آقا این نظر رحمت خود بهشت است. نمیشود خدا به کسی نظر رحمت کند و بهشت نشود. دیگر هم داشتیم که وقتی خدا به کسی نظر رحمت میکند عذاب نیست. آنجایی که رحمت نباشد. رحمت خدا هم اینجوری نیست که مثل الان نیست. این دیگر هست. دیگر. خدا محدودیت ندارد. من چون محدودم الان به شما یک لحظه نگاه میکنم، نفر بعدی را نگاه میکنم. محدودیت ندارد. به شما که نظر رحمت کرد. این دیگر تا ابد. حتماً این نظر رحمت میماند که مگر خودت پشت کنی دیگر از این نظر رحمت جدا بشوی. خودت حال و حجاب ایجاد کنی. آن دیگر تا ابد پیوسته است. نیاز رحمت به تو هست. این قطع نمیشود. تا تو رحمت داشتی بود، عذاب نیست. وقتی جای رحمت بود یعنی رحمت. خود بهشت است. جا که رحمت باشد یعنی همانجا بهشت است. تو این کار را که کردی تمام شد. اینجا شد بهشت. بهشتی شدی. «فَنال به الجنه و فرج الله عنه کربه فی الدنیا و الا آخره». حالا کربهایی که داری تمام نمیکند. حالا تو گشایش و غمزدایی، غم میزدایی. آشفتگی را برطرف کردی. آشفتگی را برطرف کردی. افسردگی را رهانیدی، رهانیدی از افسردگی. «میرهانمت از افسردگی». غمت را بر میدارم. کربهات را در دنیا و آخرت سبک میشود. این دل میگوید: «سر دلم سنگین است. غمی سر دلم است». این هم این غم سر دل. امید مشکلات را، مشکلات حل نشدهها. ما خیلی گیرمان تو مشکلات، مشکلات نیست. آن غم است. آن هاله است. حال بد است. گاهی مشکلات هم نیست. حال بد است. و این حال بدت را خوب میکند.
**صلح و آشتی دادن**
«و من مشافی اصلاح بین امرائت و زوجها». اگه کسی اقدام کند برای اینکه بین زن و شوهری رابطهشان را خوب کند. «عطا الله تعالی اجر الف شهید». اجر هزار شهید که قبلاً عرض کردیم چرا اینجاها به شهید تشبیه کردند. چون شهید کارش حفاظت از کیان روابط یک جامعه است و این آدم با این کار دارد از کیان خانوادگی که سلول بنیادین جامعه است حفاظت میکند و گاهی هزار شهید نمیتواند یک خانه را حفظ کند و یک خانه را حفظ کند ولی با این کارش یک خانه و خانواده را حفظ کردی. میشود معادل کار هزار شهید. «اجر هزار شهید قتل فی سبیل الله». حقاً که همهشان هزار شهید در راه خدا حقاً شهید شدند. یعنی اسم. من هم اینها نیست که الکی اینها را شهید میدانیم. واقعاً شهید حسابی. «عبادت الس». به هر یک قدمی که برداشته برای اینکه زن و شوهری را با هم رابطهشان را خوب کند به هر یک قدم خدا برایش عبادت یک سال نوشت. «قیام لیلها و صیام النهارها». شبها ایستاده، روزها هم روزه.
**قرض دادن به برادر مسلمان**
«و من اقرض اخاه المسلم». کسی اگه برادر مسلمانش را قرض بدهد. «کان له به کل درهم و وزن جبل احد». هر یک درهمی که قرض داده، وزن جبل احد دارد. کوه احد وزنش چقدر است؟ آقا وزن حقیقی این وزنی که آن طرف است. آخه وزن ببینید، وزن یعنی چه؟ سنگینی. سنگین باشد. سنگین یعنی آنی که ازش توقع میرود توش باشد. سیب سبک. خیلی این سیب سبک است. ۲۰ گرم، ۵۰ گرمی باشد دیگر. ۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم. ترکیب ۱۵۰ گرم. هر چه سنگینتر میشود یک سیب کوچک حسابی. من را که خیلی آب پرمغز میدانند. وزن یعنی پلاستیکی را اول آدم احساس میکند که یک چیز واقعی است. دیدی بعضی از اینها خیلی طبیعی اند. بلند که میکنی میفهمی فیک است. از کجا بفهمی؟ مشخص است دیگر. دست که میزنی سبکی. این مشخص است. این انقدر نیست. انقدر نیست که وزنش کم است. این خالی است. هیچی ندارد. این میشود وزن. وزن داشته باشد دیگر. وزن برزخی. وزن مادی. یعنی آنی که ازش توقع داری حاصل شود. از این در و دیوار و چوب و تخته و صندلی. بالای صندلی داشته باشی که این وزن نداشته باشد یعنی چه؟ بنشین دیگر. صندلی که وزن ندارد یعنی نشیمنگاه نیست. آن دیگر چه صندلی بار اضافی است؟ برای جهنمیها هم همین است. صندلی را دارد وزن ندارد. میشود بار اضافیاش. رو دوشش. سمساری چیست؟ تو خانه انباریات یک سری چیزها داری که خاصیت ندارد، اثری ندارد. پدر در دوریز بیخود اضافیتر و بدون کاربرد. عذاب شما توی اسبابکشی بیشتر. دو تا تریلی اضافه و جابهجا کن. وزن هم ندارد.
این پولی که تو جیبت است تو وزن برزخی و ملکوتی بهش میدهی. این اگه آقا خرج برادر مؤمن شد و به کار خیر آمد و کار حقی شد، وزن پیدا میکند. چقدر وزن پیدا میکند؟ الان پول تو جیب شما چقدر وزن دارد؟ چقدر اثر و خاصیت دارد؟ سکه ۵۰ تومانی به اندازه ۵۰ تومان عسل و خاصیت دارد. تراول ۵۰ هزار تومانی به اندازه ۵۰ هزار. حالا این اثر و خاصیتش میشود به اندازه کوه احد. کوه احد چیست؟ خاصیت کوهها چیست؟ اصلاً کوه خاصیتش چیست؟ کوه چیست؟ کوه میخواهی؟ زمینه آوار. «این کوهها را ما اوتاد کردیم». میخ است. یعنی این زمین حرکت دارد گسیخته نشود. اصلاً پاره نشود. در حال حرکت. این پیچ و مهرههای شما. ماشین اولی که راه میافتی برای چی این قطعات ماشین از هم در نمیروند؟ چون یکم سرعت پیدا میکنیم. هواپیما وقتی بلند میشود از روی زمین باید بترکد. چرا نمیترکد؟ این اجزا و قطعات به همدیگر سوارند. با چی سوار کردی؟ با پیچ و مهره. با میخ. درست است؟ این میشود کوه. کوه میخ است. سوار کرده. اصلاً نمیپاشد. حالا کوه احد. کوه احد میخ مکه است. یعنی مکه از هم نمیهپاشد به خاطر کوه احد. حالا چقدر احترام و قداست و جایگاه دارد کوه احد. حالا به هر درهمی که تو دادی به برادر مسلمانت یک کوه احد. آن وزن این است. میخی که آنجا اصلاً استواری و آن صلابت، انیت و هویت و تشخص و جایگاه و همه اینها آنور بند است. خیلی اعتبار دارد. «آن طرف حرف من پشتش بند است. به کوه احد است. حرف انقدر محکم است پشتش به سلسله جبال هیمالیا بندهایم». «آقا این پشتش به کوه دماوند است». «فلانی دماوند بندهایم» یعنی چه؟ یعنی خیلی قرص است. این را نمیشود از جا کند. نمیشود جابهجایش کرد. ملکوت جابهجایی.
شب اول قبر با سؤال. اینها تلاطم ندارد که از هم بپاشد. بعضی میپاشند. به محض دیدن نکیر و منکر از هم میپاشند. تمام. کامل فروپاشیده است. به فروپاشی مطلق میرسد. ولی این آدم نه. آنجا سفت است. قرص. نکیر و منکر معمولی که چه عرض کنم. اگه صد تا نکیر و منکر نمیتوانند اصلاً باز کنند عقایدش را، طومارش را به هم بپیچند. «به کل درهم انقرضه وزن جبل احد و جبال رضوا و طور سینا». نه فقط اینها که جبال رضوا و طور سینا و همه این کوههای مقدس حسنات به همه اینها حسنات بهش میدهند.
«رفق بهی فی طلبه یابر به علی الصراط کل برق عاطف علامه و غیر حساب ولا». اگه حالا باهاش رفیقم باشی نشان بدهی. وقتی قرض داد موقع وصولش مدارا هم بکند اثرات رد میشود مثل برق هاتف لامه که میجهد و سریع میرود. نه حساب دارد نه عذاب.
**گناه اشرار**
«و من شکا الیه اخوه المسلم». اگر کسی برادر مسلمانش را شکایت برد برایش. «فلم یعوض». این بهش قرض ندهد. «حرم الله علیه اجر المحسنین». خدا او را از اجر محسنین محروم میکند. «و منع طالبا حاجته». اگه کسی از کسی درخواستی میکند. این هم داردها. میتوانی کارش را انجام دهی. این یک انسان است. حالا یک وقت کسی حالا اعتیادی دارد. یک مشکلی دارد. یک آدم گنده است. تو هم نمیدانی الان وضعش چیست. از تو درخواست کرده. حتی اهل بیت گاهی میدانستند طرف شکایت ندارد. تو روایت امام کاظم علیه السلام فرمودند که: «تو اینقدر پول فلان جا قایم کردی زیر درخت ولی این هم بگیر». درخواستی که کردی. شیخ عباس نقل کرده. اگه کسی از تو درخواست کرد و ندادی و «هو قادر علی قظاها». میتوانستی. ازت میآمد. «اشاره». این جزایش چیست؟ جزایش این است که گناه «اشاره» برای تو مینویسد. حالا تو ادامه روایت. «عوف بن مالک» بلند شد گفت: «ما یبلغ خطیة اشاری یا رسول الله؟» مأمور گمرک بود که این سر جابهجایی از این مردم مرز از این شهر به آن شهر. مردم میدزدیدند. ملت از این جنسها ده تاش را بر میداشت. آمریکاییها هم که آمده بودند مرز عراق اولاً که مرز باز شده اینجوری زیاد ببریم حال میکردم یهو یک چیزی میزدند میشکستند. یک دوربینی را مثلاً پرت میکردند میشکستند. این حالت اینجوری قلدرانه به هم ریختن زندگی مردم و اموال مردم و حق الناس این شکلی. ظلم این شکلی. دیکته کردن گمرکچی. حضرت فرمودند که: «این به گناه اشرار میرسد». پرسید: «آقا گناه اشرار چقدر است مگه؟ چی است؟» حالا این گناهش به آن میرسد. کسی که کسی ازش درخواست کرد، میتوانست برآورده کند، برآورده نکرد گناهش به گناه اشرار میرسد. مگر گناه اشرار چیست؟ فرمود: «علی الاشاره کل یوم و لیله لعنة الله و الملائکه و الناس اجمعین». هر شب و هر روز خدا و ملائکه و همه مردم دارند لعن میکنند. همه مردم یعنی وجود یعنی خلقت نوریشان. مقام نورانیتشان. هویت فطری انسانها. فطرت آدمها دارد این را لعن میکند. «و من یلعنه الله فلن تجد له نصیراً». اگرم کسی خدا لعنش بکند، دیگر نصیری برایش پیدا نمیکنید. هیچکس به دادش کمکی و یاری نمیرساند. هیچ انرژی مثبتی هماهنگی تو این عالم با کاینات نخواهد داشت.
**منت گذاشتن**
«و من استنع الی اخاه معروفا». اگر کسی به برادرش یک کار خوبی را واسش انجام بدهد. «فمن به علیه». ولی بعدش منت بگذارد. «آنجا کی بود به تو گفت که برو فلان جا ثبت نام کن؟» «آنجا آمدند ضامن میخواستند کی ضامن شد؟» «اینجا شاهد میخواستند کی شاهد؟» این منتها این شکلی به رو آوردن و طرف را خجالتزده کردن بابت این «حبت عمل را». عمل و هویت و حقیقت ملکوت این عمل از بین رفت. چون اثرگذاریش در دیگری از بین رفت. تا حالا اثر را داشت که طرف خودش را مدیون میدانست و آن وابستگی و آن علاقه به تو، محبتی که بهش کردی و زحمتی که برایش کشیدی از بین رفت بابت این منت که. و خواب سعی و تلاشم که کرده بودی تمام شد، محو شد.
**حرام بودن بهشت برای برخی**
«ان الله حرم علی المنان و المختال و القیاب و مد من الخمر و الحریص جائر و العطل الزنیم الجنه». خدا برای چند دسته بهشت را حرام کرد. حرام تکوینی، سنخیتی ندارند. و بهشت در نقطه مقابل اینها قرار دارد. نقطه مقابل وجود و ملکوت اینها. یکی کسی که منت میگذارد. یکی کسی که تو خیالات حالا خیالات هم خودخواه است. خودش و همه فقط خودش. مختار و القیاب آدمی که حرف پشت میبرد و میآورد. پشت سر کار میکند. میگویند قیاب. پشت سر حرف میزند. پشت سر حرف نقل و انتقال میدهد. پشت سر دو تا روش میگذارد. یک کلاغ چهل کلاغ میکند. قیوم. این هم بهشت بهش حرام. و «مدمن الخمر». کسی که میگسار است. و «الحریص». آدمی که حرص دارد. حرص میزند. هی الکی میخواهد. ده متر از زمین را میخواهد، و نه نیاز دارد نه کاری باهاش دارد. و «الجائر». آدمی که حق و حقوق و حد و حدود را رعایت نمیکند. توی ارتباطاتش با دیگران ظلم میکند. کم میگذارد. و «العطل الزنیم». آدم بیریشه. زناکاری که بیشخصیت، تعهدی نسبت به خانواده و ناموس و حریم و به اینها قائل نیست. اتول زنیم. این هم بهش بهش حرام.
**صدقه به مسکین**
«و من تصدق بصدقة علی رجل مسکین». ملکوت صدقه دادن به آدم مسکین. اگه کسی صدقه بدهد به یک مرد مسکین. «کان له مثل اجره». اجر او را دارد. «ولو تداولها اربعون الف انسان». حالا شما صدقه را دادی. نفر بعد یعنی واسطههای صدقه. پول از جایی جمع میشود. اینها واسطهاند که این پول را برسانند. حالا هم آنی که این پول را داده هم آنی که واسطه بود. ولو چهل هزار دست واسطه بشود. سعدی میرود تا هزاری. هزاری میرود تا سی هزار. سی هزار میرود تا ۴۰ هزار نفر واسطه بودند. به ۴۰ هزار نفر در عرض هم. ۴۰ هزار نفر با هم پول گرفتن، بردن رساندن. ۴۰ هزار تا مرحله. در طول اولی، دومی، دومی، سومی، سومی، چهارمی، چهارمی، پنجمی تا ۴۰ هزار تا. همه اینها همان اجر را دارد. اجرشان مساوی. رسید. «کان له اجرا کاملا». اینجا اجر کامل دارد. «و ما عندالله خیر و ابقا». آنی که پیش خداست خیر و باقیتر است. هیچی گم نمیشود. انقدر واسطه. انگار تو خودت ۲۰ میلیون داری. انگار تو این ۵ میلیارد را کمک کردی. «واتقوا و احسنوا لو کنتم تعلمون». تقوا داشته باشید. احسان کنید. اگر علم داشته باشید. اگه بفهمی این عالم چه خبر است. آقا دست از تقوا و احسان برداری.
**ساخت مسجد**
ملکوت ساخت مسجد. «و من بنا مسجدا فی الدنیا». اگه کسی تو دنیا مسجدی بسازد. حالا متأسفانه اینها جدید تو سر نرخ زده میشود دیگر. کمک به مسجد و ساخت مسجد به گونهای که تحقیر شود. البته مسجد نباید، خداوکیلی، نباید خرجهای اضافه و الکی مازاد داشته باشد. امور واجب به حاشیه و محاق برود. امور فرعی که مثلاً کاشی و نمیدانم آنجا روستر و فلان. چهار تا کار فرهنگی. اینجا نمیشود. نه جلسهای، نه برنامهای، نه کتابی، نه کتابخانهای، نه کلاسی ولی اصل مسجد. ولو به اندازه لانه مرغ. اگه کسی مسجد بسازد. لانه مرغ چیست؟ واجب میشود. انقدر مسجد ساختم. سعیش به این باشد و جدیت داشته باشد برای اینکه آقا یک کار فرهنگی. یعنی اگر ملکی دارد، خانهای دارد، حالا ملک درست ملکی دارد، زمینی دارد. این را بنداز تو کار فرهنگی. یا مسجدش کند یا حسینهاش کند یا یک کانون فرهنگی کند. اینجور استفادههایی که البته خب باز مسجد قطعاً ترجیح دارد. ای کسی در دنیا مسجدی بنا کند. خدا برای او بنا میکند. «به کل شبر منه»، به هر وجبش یا به هر زرعی. وجب که مشخص است. ذرا نیم متر است. از این سر انگشت تا این آرنج. بعد وجبش یا به هر نیم مترش.
«مسیرت اربعین الف عام مدینه من ذهب و فظره و دورانا و یاقوتاً و زمرد». آقا این اینجا روایت اصلاً دیگر اصلاً اینجا آقا اوردوز روایت. انگار یکجوری است. یعنی اصلاً اینجا دیگر حضرت دیگر زدند به سیم آخر. انگار یک چیز عجیبی شروع میکنندها. حالا من فقط دیگر بخش آخر جلسه را میخوانم. مسجد داشته باش. ملکوت ساخت مسجد چیست؟ میفرماید که به هر یک وجبش یا نیم مترش. حالا این از راوی است که تو ذهنش نمانده احتمالاً که مثلاً حضرت کدامش را گفته. به هر کدام از اینها به اندازه مسافت ۴۰ هزار سال. یعنی راهی که تو ۴۰ هزار سال میروند تو دنیا. راه ۴۰ هزار ساله. راهی که تو ۴۰ سال به کرهها مثلاً آن هم نمیدانم مثلاً ۴۰ هزار سال چه شکلی میشود. منظومههای دیگر. مثلاً اینجوری راه ۴۰ هزار سال به هر یک وجبش، به هر نیم متر، انقدر مسافت. انقدی. نه خانه میدهند. شهر میدهند. شهر راه ۴۰ هزار سال. شهر شهرک بهت میدهند. نه خونه که از طلا و نقره و در و یاقوت و زمرد. حالا توصیف میکنند شهر را با امکاناتش. قشنگ رفتی بنگاهی و رو به جنگل و دریا و فلان. «و هر شهرش الف و الف قصر». هر شهرش یک میلیون قصر دارد. «و فی کل قصر اربعون الف الف دار». تو هر قصرش ۴۰ میلیون خونه دارد. آقا خدایا من را بردار ببر. فقط یک پولی بده یک مسجد بسازیم بریم. فقط فقط دوست دارد خودکشی کند. خودکشی حرام نبود ولو مکروه بود. قطعاً خودکشی میکردم. ولو مکروه بود. یعنی چی؟ ۴۰ از این شهری که به هر یک وجبش چه هزار سال. ۱۰۰ مترش چقدر میشود؟ ۲۴۰ هزار تا ۱۰۰ متر. مسجد در شهری. شهر بعد ۴۰ هزار شهر. ۴۰ هزار شهر بهت میدهند. تو هر شهرش یک میلیون قصر. تو هر قصرش ۴۰ میلیون خونه. «و فی کل دار اربعون الف الف بیت». حالا خونه یک اندرونی دارد. یک محوطه دارد. خونه را با محبتش میگویند «دار». به آن محدوده درونیش میگویند «بیت». حیات خیلی وسیعی دارد. بعد میآید پله میخورد میرود بالا. وارد آن خونه میشود. بیت. کل آن فضا را میگویند «دار». ۴۰ میلیون دار. تو هر دار ۴۰ میلیون بیت. «و فی کل بیت اربعون الف الف». بعضی ترجمه شده است چیست؟ آقا اینجا عالم محدودیت است. آنجا عالم لایتناهی است. اینجا پناهی ندارد. آنجا ابدیت است. عزیز دل تازه اینها برزخ موقت است. برزخ. در مورد برزخ دارم میگویم. در مورد قیامت دارد میگوید. خدا این را بهش میدهد. تو هر دار ۴۰ میلیون بیت. تو هر بیت ۴۰ میلیون تخت. بر هر تختی یک زوجی از حورالعین و در هر بیت ۴۰ میلیون وصیف. وصیف به معنای خدمتگزار است. و ۴۰ میلیون وصیفه. یعنی ۴۰ میلیون خدمتگزار مرد، ۴۰ میلیون خدمتگزار زن. «و فی کل بیتن اربعون الف الف مائده». تو هر بیت ۴۰ میلیون سفره. بر هر سفرهای ۴۰ میلیون دیس. در هر دیسی ۴۰ میلیون رنگ از طعام. شوخی میکنند دیگر. نه. سندش هم که دیدیم خوب بود. روایت اینجور کار نمیکند. «و یئت الله ولیه من القوه ما یأتی به الازواج و علی ذالک». خدا انقدر هم بهش قوت میدهد به همه همسرها میرسد. هم به همه غذاها میرسد. هم به همه نوشیدنیها میرسد. «فی یوم واحد». تو یک روز کم نمیآورد. آنور از انرژی و توان.
«و من تولی اذان مسجد» که این دیگر بماند برای جلسه بعد که اگر کسی مؤذن باشد ملکوت این چیست که آن هم زیباست. بالاخره آقا جان حالا خود این مؤذن هم یک حساب و کتاب این شکلی دارد. یعنی از همین جنس همین مسجد است. اصلاً کلاً فضای مسجد شهریه. دیگر اصلاً در فضای اتاق و نمیدانم مثلاً اینها بیا بیرون مسجد. چون مسجد محور تمدن است. مسجد شهر و شهر بود. پیغمبر هم اولین جایی که مدینه وقتی وارد شد اولین کاری که کرد مسجد زد. یعنی یک مدینه. چون یثرب بود اسمش. یثرب تبدیل شد به مدینه یثرب با چی تبدیل شد مدینه؟ با مسجد. اینجا که پیغمبر مسجد زد دیگر بهش میگویند مدینه. تمدن وارد شد. تا حالا یثرب بود. الان میگویند مدینه. مسجد میکند شهر. بعد شما گاهی با یک مسجد یک شهر آباد نمیکنی. ۴۰ هزار شهر، ۴۰ میلیون شهر هم. یک مسجد اعظم است در قم که مرحوم آیت الله بروجردی ساخته. آقای بروجردی طبق این روایت. بروجردی مسجد اعظم الان ۸۰ سال است دارد فقیه تربیت میکند. یکیش امام خمینی است. یکیش آیت الله جوادی آملی است. یک آیت الله جوادی آملی این همه شاگرد و این همه برکات و امام خمینی این همه شهید. یک مسجد. یک مسجد سلماسی و یک مسجد اعظم و یک مسجد گوهرشاد. این اعتکاف فشار. یک مسجد از کل ایران از همه جای دنیا میآیند اینجا اعتکاف میگیرند. مسجد آخه مسجد شوخی نیست. آثار را میشنوید. اینها شوخی نیست. مسجد خیلی است. مسجد خیلی چیزی است. تو مسجد خیلی کار میکند. مسجد ازش قاسم سلیمانی در میآید. امام خمینی در میآید. ازش آقای بهجت در میآید. محصول مسجد بودند. آقای سعیدی نامی بوده آنجا امام جماعتشان بوده. میرفته آنجا نماز میخوانده. بچهها را به عالم معادل کل عالم را پر کرده. مسجد خیلی جای مهمی است. واسه همین مسجد اگه بسازی غوغایی است در ملکوت. اثر ساخت مسجد و وقف زمینی که حالا وقف مسجد میکنیم. حالا حسینیه هم همینطور. جاهای این شکلی. اصلش مسجد. در سبک زندگی اسلامی ۹ جلسه ۱۰ جلسه صحبت کردیم. منتشر نشد. مسجد هم باید مسجد باشد واقعاً دیگر. کار مسجد جایگاه مسجد صحبت مفصلی شد. به هر حال این اثر ساخت مسجد. حالا کارهای فرهنگی داخل مسجد بحث جدایی دارد که اذان و فلان و اینها که انشاءالله جلسه بعد بهش برسیم. خیلی این روایت زیباست. واقعاً این روایت. و بالاترین صلوات الهی بر نبی اکرم و امام رضا صلوات الله و سلام علیهما که اینها این دروازههای معرفت را باز کردند. ما واقعاً اگه این اهل بیت را نداشتیم چه کار میخواستیم بکنیم؟ کی باید به ما خبر میداد از ملکوت؟ اینها آمدند به ما گفتند: «کلمه، این کار را بکنی آنور این است. این یکی آن یکی. آنور آنجوری است. این اثرش این است. آن اثرش این است». خوب انشاءالله ما را اهل انجام دادن آنها بکند.
**و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.**
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفتاد و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتادم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...