بِرّ به والدین به چه معناست؟
تفاوت مقام ابرار و مقربین
والدین؛ تجلی خدا بر فرزند
رشد اصلی انسان در برخورد با والدین رقم میخورد
تفاوت برّ به پدر و برّ به مادر
معنای جبّاریت و عصیانگری
چرا حضرت خضر ع کودک را کشت؟
فرزند آوری که شر میشود!
سفارش به احسان به والدین در سوره احقاف
عدد فصال و عدد وصال
استانداردهای آدم ملکوتی
آدم آنرمال در قرآن
با پدر و مادر کافر چه کنیم؟
معنای " اُف " گفتن به والدین
استغاثه در آیات قرآن
نتیجه دل شکستن والدین، بدبختی است
باب برّ به والدین کتاب اصول کافی
احسان والدین به چه معناست؟
والدین پناهگاه انسان
با پدر و مادر سفت برخورد نکنیم!
خطری که در کمین خانوادههای ایرانی است
در برابر ناملایمتی والدین چه کنیم؟
پدر و مادر ها هم رعایت کنند لطفا!
ماجرای جالب بایزید بسطامی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، وصلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
چند تا بحث از جلسات قبل باقی مانده که انشاءالله اینها را مرور کنیم. یکی در مورد جایگاه پدر و مادر، یکی در مورد اثر هدایای اعمال به اموات در عالم برزخ، و یکی هم در مورد استمرار خانواده در عالم برزخ که باید بیشتر گفتوگو کنیم.
**جایگاه پدر و مادر**
ابتدا مقداری از روایات مربوط به «بِرّ به والدین» را بخوانیم. در فارسی از واژه «نیکوکاری» برای آن استفاده میشود که دقیق نیست؛ چون نیکوکاری شامل هر کار خوبی میشود. اینجا در واقع عمل به وظیفه در برابر پدر و مادر، شاید تعبیر بهتری باشد؛ اینکه انسان آنچه را باید در برابر پدر و مادر ادا کند، ادا کند. این میشود «بِرّ». «بِرّ» یعنی اونی که آدم چیزی به عهدهاش است، وظیفهاش است، چیزی را باید به منصه ظهور برساند در برابر کسی و چیزی. این در واقع میشود «بِرّ». «ابرار» هم همینها هستند. ابرار در واقع آن قوه انسانی را در خودشان به منصه ظهور رساندهاند، کمالات الهی و انسانی را در خودشان در یک حدی -البته خب، ابرار از مقربین پایینترند. مقربین دیگر اینها اتصال به حقتعالی دارند و کمالات خدای متعال را در خودشان به نحو عالی جلوه دادهاند. مقربین هم مراتب دارند، ابرار هم مراتب دارند- ولی ابرار در عالم اخلاصند، مقربین در عالم خلوص. اینها همینقدر که به فکر ابدیتند. ببینید یک ابدیت داریم، یک احدیت داریم. ابرار به سمت عالم ابدیت رفتهاند، مقربین به سمت عالم احدیت رفتهاند. ابدیت و احدیتم جفتش عالم عبودیت است. عبودیت اینها سطح پایینتر است، عبودیت آنها بالاتر. آنها در واقع خدای متعال را میبینند. حالا در افعالشان، در صفاتشان، و در صحنه عالم به مشاهداتی رسیدهاند نسبت به خدای متعال. اینها احساس بالاخره حضوری دارند نسبت به خدا و نسبت به عالم ملکوت ادراکی دارند.
آن اصحاب شمال هم که کلاً ولند، دیگر تو این عالم. گوسفند که هرجا هر علفی باشه. گوسفندم اینقدر ول نیست، گوسفندم حریم و مراقبتهایی دارد. اینها نه؛ هرچی بخواهند میبینند، هرچی بخواهند میگویند، هرچی بخواهند میکنند، هر نحو رابطهای با هر کسی. اینها اصحاب شمالند. ابرار یک احساس مواظبت و مراقبتهایی دارند و همین باعث شده که یک سری کمالاتی از اینها به ظهور برسد. این «بِرّ» در واقع همین است و این بروز یک سری کمالات، بروز یک سری چیزهایی که به عهده است، وظیفه است، این را به عرصه ظهور میرسانند. اینکه گفته میشود «بِرّ به والدین»، یعنی آنی که وظیفه و به عهدهات است، در برابر پدر و مادر به عرصه ظهور برسانی. ما در برابر والدین وظایفی روی دوشمان و به عهدهمان است و چیزهایی را باید به منصه ظهور برسانیم. نکتهاش این است که بعد از خدای متعال، پدر و مادرند؛ چون که ما بخش اصیل ارتباطمان تو این دنیا با پدر و مادر است. یعنی هر نوع ارتباطی احتمال دارد که منقطع بشود در این دنیا. ممکن است برادر نداشته باشیم، خواهر نداشته باشیم، عمو نداشته باشیم، پول نداشته باشیم، توان بدنی نداشته باشیم و از این قبیل. اینها هر وظیفهای از انسان ساقطشدنی است، ولی اینکه انسان پدر نداشته باشد، مادر نداشته باشد، امکانش نیست. تجلی ولایت خدای متعال بر ما هستند و تجلی انعام، رازقیت و ربوبیت و اینها. رشد اصلی انسان هم در قبال پدر و مادر هم شکر نعمت پدر و مادر است، هم تحمل بعضاً اذیتها و آزارها که البته اذیت و آزاری که ما برای پدر و مادر داشتیم از اول به مراتب خیلی بیشتر است و اصلاً قابلقیاس نیست با اذیت و آزارهایی که ممکن است از آنها به انسان برسد. بههرحال اینجا آن وظایفی که انسان به عهدهاش است، اگر ادا بکند و بروز بدهد و ظهور بدهد، این کمالات در انسان جلوه میکند و بحث والدین از بحثهای بسیار حیاتی است.
**آیات قرآن در مورد والدین**
اول آیاتی در قرآن بخوانیم که از آیات جالب در سوره مبارکه مریم دو تا عبارت برای دو نفر به کار رفته در سوره مبارکه مریم: یکی برای حضرت یحیی و یکی برای حضرت عیسی علیهمالسلام. جفت اینها را قرآن «بَرّ به والد» معرفی کرد؛ یعنی اینها آنچه به عهدهشان بود در قبال پدر و مادر ادا کردند و از خودشان نشان دادند، آن وظیفه انسانی و الهی خودشان در قبال پدر و مادر را نشان دادند.
یک نکته لطیفی فقط اینجا هست. تفاوت این «بِرّ به پدر» و «بِرّ به مادر» اینجا فهمیده میشود که اثر «بِرّ به مادر» بیشتر است و اگر کسی «بِرّ به مادر» نداشته باشد، «عاق» میشود. این «بِرّ والدین» و «عاق والدین» دو تاست، دیگر. این عاقّ مادر شدن به مراتب بدتر از عاقّ پدر شدن است. همان روایتی هم که پیغمبر فرمودند: «سه بار: امّک، امّک، امّک، ثمّ اباک». اول مادرت، بعد مادرت، بعد مادرت. گفت: «من بِرّ به کی داشته باشم؟» فرمود: «اول مادرت». دوباره بعد مادر، سه بار مادر. آخر فرمود: «پدر». که نشان میدهد ما اگر خواستیم روز مادر هم بگیریم، باید سه تا روز مادر داشته باشیم، یک روز پدر. سه تا روز زن داشته باشیم، یک روز مرد. و مادر سه مناسبت برای تجلیل ازش هست. روز تولد میگیریم. «تولد ما»؟ من کیم که تولد منو میگیرند؟ روز تولد باید جشن گرفت، از مادر تشکر کرد. من کیم و چیام که کادو برای من میگیرند؟ روز تولد که میشود کادو برای مادر باید گرفت و از مادر تشکر کرد که: «این بچه را زحمت یک سال دیگر هم تحملش کردی، یک سال دیگر هم بزرگش کردی». هر سال جشن تولد بچه را بگیرند، از مادر تشکر کنم که: «این دو سالش بود، شما زحمتش رو کشیدی ۳۰ سال». که از اون جلوههای رحمانیت و رحیمیت خداست، دیگر. که خدا در مادر قرار داده، این مهر و محبت که خود مادر تولد میگیرد برای بچهاش. خودش این همه زحمتش را کشیده، این را به سه سالگی رسانده، خودش جشن تولد میگیرد، کیک درست میکند، خانه را آذین میبندد، کادو میخرد، بعد از این بچه در واقع برایش جشن میگیرند، تجلیل میکنند، تقدیر میکنند. چه میدانم، عجایب حسنه عالم است که خدا در این خلقت مادر چه کرده واقعاً. در این رحمتی که خدا در مادر قرار داده و جلوه رحمانیت و رحیمیت خدای متعال است.
حضرت یحیی را قرآن میفرماید که آیه ۱۴ سوره مریم: «...وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ...» نسبت به پدر و مادرش، این اهل بِرّ بود. «...وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا» جبار و عصیانگر نبود. جبار این حالت دیکته کردن، کسی میخواهد خواسته خود را دیکته کند. پس اگر کسی «بِرّ به والدین» نداشت، یکی از مقابلهایش چیست؟ جباریت. بحث مفصلی میخواهد که خدا با جبار چه شکلی برخورد میکند، اصلاً جبار چیست، جهنم، افعال، جهنم، صفاتش چه شکلی است.
جباریت چیست نسبت به پدر و مادر؟ اینجا مخرج مشترک بگیریم، کار ریاضیاتی بکنیم. این دو تا آیه، کار جالبی است. نسبت به پدر و مادر وقتی «بِرّ به والدین» داشت -«برّ به والدیه» وقتی جفتشان، خب چون هم پدر داشت، هم مادر- حضرت عیسی فقط مادر داشت، پدر که از لطایف قرآن است. یحیی علیهالسلام هم پدر داشت و هم مادر. نسبت به هر دو تا «بِرّ» داشت، باعث شد دو تا ویژگی نداشته باشم؛ چی و چی؟ جبار و عصّی. جبار نبود، اهل دیکته کردن، قلدر نبود، دیکتاتور. نه، سوار. کسی حرفش را سوار میکند. این هم که جباریت هم همین جبران کردن، یه چیزی، یه نقصی دارد، میآیند یک چیزی را برای سوار که نقص این را برطرف کند، میشود جبران. این یا مثلاً این استخوانهایی که میشکند: «یا جابر العظم الکثیر» استخوان شکسته را میآیند جابر میزنند. جابر چیست؟ یک چیزی میگذارند که این سوار بشود، این استخوان را متصل کند، دیکته میکنند به این استخوان که: متصل باش، به آن بخش شکستهات. یک چیز دیکته میکند و این دیکته باعث اتصال میشود. یک چیزی را به یک چیزی زور میکنم، یک چیزی را به یک چیزی سوار میکنم، یک چیزی را به یک چیزی مسلط میکنند، این استخوان را به آن استخوان شکسته پیوند میزند از باب سوار کردن این به آن، از باب زور کردن در اتصال این به آن. زورکی یک چیزی را به یک چیزی اتصال میدهند. این میشود جابر و جبران هم همین است، جباریت هم همین است. یک زوری تویش است، یک دیکته کردنی، یک اِعمالی که یک چیزی را میخواهم، همان اونی که خودم میخواهم را چه کار میکنم؟ اِعمال میکنم. اونی که خودم میخواهم را پیاده میکنم. خب کجا جباریت ما از بین میرود؟ تو خانه، با پدر و مادر و یکی از جاهای عالی برای از بین رفتن جباریت این است. و وقتی آدم اونی که میخواهد را دیکته میکند به پدر و مادرش، میشود جباریت. این دیگر «بِرّ به والدین» نیست، بروز نمیدهی، دیگر آن کمال آنجا کمال تسلیم است، تعبّد، پذیرش، کرنش. «یَطُوفُ عَلَیْهِم وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ» میگویید: در طواف بشود، این بچه حرف گوشکن باشد. یا البته «اِفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» هرچی بهت دستور، اسماعیل گفت که: «باباجان، من خواب دیدم که اینجوریه، چه کار کنیم، سرت را باید ببرم». جبار نیست. «هرچی دستور، عمل کن، منم تابعام، منم کرنام.» و تو ماجرای کعبه هم، هرچی پدر دستور میداد، او انجام میداد و تسلیم محض بود برای حضرت ابراهیم. و لذا دستورات قرآن هم خطاب به این دو با هم شد: «طَهِّرا بَیتِیَ لِلطَّائِفِینَ» با اینکه او حرف گوشکن حضرت ابراهیم بود، ولی اینقدر شرافت پیدا کرد که خدا به هر دو تا اینها با هم دستور داد. بههرحال این میشود جباریتش. عصیانگری هم این است که مطابق با دستور پس یک وقت من خودم دستور میدهم و دستور خودم را دیکته میکنم، یک وقت اونی که دستور دادند، پیاده نمیکنم. دستور خودم را دیکته میکنم، خواست خودم را اِعمال میکنم، میشود جباریت. خواست او را به خودم اِعمال نمیکنم و نمیپذیرم، کرنش ندارم، این میشود «عاصی بودن و عصیان».
حالا اینجا حضرت یحیی چون جفتش را داشت، یعنی نسبت به جفتشان بِرّ داشت، نسبت به پدر و مادر، جبار و عصّی دیگر نشد. «...وَ سَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا» خدا بهش سلام داد، مثل اینکه به دنیا آمد و روزی که از دنیا رفت و روزی که در قیامت مبعوث میشود. این از آیه ۱۳ و از آیه ۱۴ و ۱۵ سوره مریم که در مورد حضرت یحیی.
در مورد حضرت عیسی علیهالسلام، آیات جلوتر است که خدا از او هم مدح میکند و تعریفش را میکند. آیه ۳۲: «وَ جَعَلَنی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنْتُ وَ أَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا» خدا من را مبارک قرار داده هرجا که باشم و من را سفارش کرده به نماز و زکات تا وقتی که زندهام. «وَ بَرّاً بِوَالدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا» حالا اینجا لطافتش این است: آنجا از زبان خدا بود در مورد حضرت یحیی، اینجا خود عیسی از خودش میگوید که -حالا تفاوت مقام هم اینجا دیده میشود که تو روایاتم دارد: از یحیی بالاتر بود، و او خدا بهش سلام داد، این خودش به خودش سلام داد، «وَ سَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ» هیچ حجابی نبود که خودش بیحجاب سلام خدا را به خودش داد و این وسط هیچی نبود، او دریافت کرد- حالا اینجا هم تو این مسائل هم لطایفی است که اهلش باید بگویند.
حضرت یحیی پدر و مادر داشتند، اگر نسبت به پدر و مادر بِرّ نداشت، جبار و عصّی. حضرت عیسی فقط مادر داشت، اگر نسبت به مادر بِرّ نداشت، میشود جبار، نه جبار و عصّی، جبار شقی. «جبار و عصّی» اِعمال میکند و «جبار شقی» شقاوت ضد سعادت است. این هم اعمال زور میکند، حرف خودش را هم بدبخت است. عصیانگر دیگر نیست. عصیانگر ممکن است آخرش خوشبخت بشود، ممکن است آخرش عاقبتبهخیر بشود، ولی «جبار شقی» دیگر عاقبتبهخیری ندارد. این میشود اثر بِرّ به مادر نداشتن. تفاوت بِرّ به مادر نداشتن با پدر نداشتن این است: اگه بِرّ به پدر نداشته باشی، جبار و عصّی میشوی. اگه بِرّ به مادر نداشته باشی، جبار شقی میشوی. روی خوش نمیبینی تو زندگی و بدبخت میشوی، میشود شقاوت، عاقبتبهشری، بدبختی، بیفلگی، هلاکت. به کار ببرید این لطافت در تفاوت بِرّ به پدر و بِرّ به مادر.
آن ماجرای بعدی هم که در سوره مبارکه کهف بود، آنجا هم دارد که این بچه را که حضرت خضر علیهالسلام کُشت -که در سوره مبارکه کهف آیه ۸۰ و ۸۱- اینجا هم دارد که دلیلش این بود که این بعداً طغیان میکرده، پدر و مادر خوبی داشت. «فَکانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ» به خاطر پدر و مادر خوبی که این داشت. یعنی گاهی پدر و مادر، خدا نظر میکند. گاهی به بچه نظر میکند و گاهی به هر دو تا نظر میکند که حالا نکته اینجا، خدا دید که این پدر و مادر خوباند، برای همین بچه را از اینها گرفت. آیات عجیب قرآن، حکمتهای خدای متعال. ببینید، بچه را کشتی. گفت: «من مأمور به قبض روح بودم، من نکشتم.» اینجا همانجور که حضرت عیسی سلام خدا را به خودش داد و حضرت عیسی مرده را زنده میکرد، چطور اینجا نفخ روح وقتی میکند اشکالی ندارد، میشود یک نفری نفخ روح الهی را انجام بدهد، واسطه باشد، نمیشود یک نفری واسطه در واقع قبض روح باشد؟ چطور نفخ روحش میشود، قبض روحش نمیشود؟ برای همین اگر کسی قتلش واجب بود و مهدورالدم بود، شما وقتی او را کُشتید، شما اینجا در واقع خلیفهاللهی، آیتالله قتل. عام تو سرش بزنند، بگویند: «شما اعدام کردید». باید بهش جایزه داد، دست و پایش را تبرک کرد به عنوان خلیفهالله. یک کسی که به امر الهی باید جانش گرفته میشد، به هر دلیلی، قتلی انجام داده بود، محارب بود و از این قبیل چیزهایی که بالاخره باعث میشود که انسان خون ریختنش واجب بشود. اینجا شما اعمال که میکنید، این چیست؟ این خلیفهالله قبض روح میکنی، قبض روح. قبض روحی که خدا باید انجام میداد. که نفخ روح میکرد، نفخ روح خدا. این هم قبض روح خداست و همانطور که عزرائیل علیهالسلام قبض روح میکند، حضرت خضر اینجا قبض روح. خیابان آدم بکُشیم، بعد بگوییم که ما مأمور الهی هستیم. شما هر وقت توانستی نفخ روح کنی، قبض روحم بکن. این شکلیاش. تکوینی، تشریعیاش اشکال ندارد. تشریعیاش و دستور اگر داری. و الان که همانش هم باید نهادهای نظامی انجام بدهند و شما هم حق نداری بگویی: «آقا حرف مرتدی زد، ارتداد پیدا کرد و زدم کشتم.» حق نداری. باید بسپاری به مراجع قضایی و نظامی و اینها. ولی بههرحال این میشود جلوه قابض. حضرت خضر قابض روح شد. گفت: «اینی که من کُشتم، قبض روح کردن او.» خود حضرت موسی هم میدانست کی بود، به دستور بود. اگر آدم کُشته بود که او اصلاً فاسق بود. اگه همینجور الکی آدم کُشته بود. کسی دنبال این میدانست که او مأمور است و خلیفهالله، جلوه قبض روح خداست. میخواست وجهش براش معلوم بشود که به کدام وجه در واقع اینجا حکمت الهی در چی جلوه کرده، که قابضیت خدا بروز پیدا کرده.
حکمت الهی در این بود که این پدر و مادر مؤمن داشت. «فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیانًا وَ کُفْراً» ما ترسیدیم که این بیاید ارهاق کند این دو تا را از باب طغیان و کفر. بیاید آبروی اینها را به باد بدهد، خرابکاری کند، حیثیت اینها را به باد بدهد با طغیان و کفرش. پس بچه با طغیان و کفر، حیثیت پدر و مادر را به باد میدهد. آسیب بر پدر و مادر. اگر پدر و مادر دخیل باشند در این طغیان و کفرش، هم تو دنیا هم تو آخرت. اگه دخیل نباشند تو دنیا مایهی آبروریزی و رسوایی و دردسر و مصیبت و اینجا خدای متعال رحمتش جلوه کرد، این بچه را از اینها گرفت. معنی «برهان» بوده. ظاهراً پسری در جوانی از دست میدهد. میگوید: بدنش را تو خواب به من نشان دادند، اگه ۲۰ سال دیگر عمر میکرد، یکی از قاتلهای تهران بود. و رحمتالله برهان که از علما بود، کتابش هم الان چاپ شده، اینجا تو کتابخانه است و از اساتید بزرگان بود. نقل مرحوم آیتالله قاضی را به این …پهلوان تهرانی رسانده بود، مغازه نقل داده بودند. بله خلاصه ایشون اینجوری دیده. بعضی رفتنهای بچهها خوب است، خیر است. اگر شهید بشود که دیگر اصلاً هیچی، اصلاً عالی است. کدام تصادف میکند؟ اگر پدر و مادر مؤمن بودند، برای مؤمن هرچی رقم میخورَد، «المؤمن» چیست؟ آقا «مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ». همش نور، همش خیر است. خیر بچه دار بشود، بچه دار نشود. بچه دار شدنها شر. بله روز تولد یکی از این مسئولین با روز مجردها مصادف شده و یکی توییت کرده بود که: «اینی که روز تولد فلانی با روز مجردها مصادف شده، نشان میدهد که مجرد بودن خیلی هم بد نیست.» تهاش میخواهی …. تهاش میگوید بزرگان به یکی از این آقایون گفته بود که: «چه شد منافقین شد و اعدام کرده بود؟» گفته بود که: «اگر میدانستم اینجوری میشود.» بههرحال، «فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْراً مِنْهُ» خدا خواست ابدال کند این بچه را. بُرد، یک بچه دیگر خواست به اینها بدهد به خاطر خوبی پدر و مادر، که مؤمن بودند. «خَیْراً مِنْهُ زَکَاهً وَ أَقْرَبَ رُحْماً» بچه بهتر. چی بود؟ هم از حیث زکات خیر بود. از حیث «زکات»، از همه جهت زکات. زکات یعنی وقتی که شما اضافات یک چیزی را پالایش میکنی، اضافه ندارد، خردهشیشه ندارد، آلودگی ندارد، بیخودی ندارد. زکات. یک بچهای به اینها بدهد که این از حیث زکات بهتر باشد، خردهشیشه نداشته باشد، قاطی نداشته باشد، اضافه نداشته باشد. زکات مال هم همین است، دیگر. شما اضافات مالت را میدانی، تمیزش میکنی، زُبدهاش میماند، تمیز شفافش میماند، ناخالصیها را میگیریم. این ناخالصی نداشته باشد تو ارتباط با پدر و مادرش، ارتباطات مالیاش، ارتباطش با دیگران. «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» از جهت رحم هم قریبتر، نزدیکتر باشد. یعنی بیشتر احساس وظیفه نسبت به رحم بکند و آن پیوند عاطفیاش با رحم بیشتر برقرار باشد. تکالیفی که نسبت به رحم دارد، بیشتر نسبت بهش مواظبت دارد. این شد این بچه بهتر برای این پدر و مادر مؤمن. که این هم باز شد همان «بِرّ به والدین». یک تفسیر دیگری از دل والدین بود که در واقع بچهای که طغیان و کفر پیش میگیرد و تو این مسیر میافتد، این باعث دردسر و آزار پدر و مادرش است و خدای متعال هم گاهی این رحمت را انجام میدهد، این بچه را میبرد به جایش یک بچهی خوب میآورد. این را هم بدانید، لزوماً بچه نیست، ممکن است نوه باشد، نتیجه باشد. کسی در جوانی بچهای را از دست میدهد، بچه دار هم نمیشود. هفت نسل بعد خدا همچین چیزی بهش میدهد. «أَقْرَبَ رُحْماً» آن وقت چی میشود؟ بچهای میآید که به فکر همه اجدادش است. برای بابابزرگش خاصیت دارد، برای جد هشتمش خاصیت دارد، برای جد چهلمش خاصیت دارد. بچه گاهی هم «بابای هفتادم» که به «بابای هفتم» که قبلاً خواندیم «کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً». به واسطه آن بابای هفتادم خدا نظر میکند به کسی. گاهی به واسطه بچه هفتادم خدا نظر میکند به پدری. هفتاد نسل بعدش در واقع باعث خیرش میشود. که این را قبلاً گفتیم. یکی از این خیرها همین بود. امیرالمؤمنین در جنگ -چون در نسل او دیدم که تا قیامت یک شیعه میآید- شیعه که تا قیامت میآید، یک اثری برای این بابایی که الان مثلاً ۸۰ نسل عقبتر است، خاصیت دارد، یک فایدهای براش دارد ولو در همین حد، در همین حد که الان خونش اینجا ریخته نمیشود، طول عمر مثلاً پیدا به هر حال اینها میشود این جور. و «خَیْراً مِنْهُ زَکَاهً وَ أَقْرَبَ رُحْماً» این میشود بچه خوب. غریب قرآن است، شاید این آیه را خیلی کم دیده باشیم، این آیات را در واقع در سوره مبارکه احقاف، آیات ۱۵ تا ۱۷. آیات خیلی جالبی است.
**نیکوکاری به والدین در سوره احقاف**
«وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً» ما انسان را وصیت کردیم، سفارش کردیم که به پدر و مادرش احسان کند. «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً» آن حالتی که انسان نسبت به یک وضعیتی مطلوبش نیست، خوشایندش نیست، خوشش نمیآید، خلاف روال است، خلاف رویه است. خب بههرحال هیچ مادری خوشش نمیآید از این وضعیت بارداری، خود وضعیت بارداری، بچه دار شدن نه. آن سختی تو خوابیدنش، تو بلند شدنش، تو نشستنش. به قول آن آقا میگفتش که: «پنج تا آجر بردار، به شکمت ببند. بچه میشود یک کیلو، یک کیلو و نیم، دو کیلو.» اقوام عزیزانی بودند، بچه به دنیا آوردند، ۵ کیلو. ماشاءالله چشمم نخورد اینها. انشاءالله ۵ کیلو. شما فرض کن مادر تو ماه آخر داشته ۵ کیلو را حمل میکرده. شما یک گونی ۵ کیلویی برنج بردار، ببر به شکمت. شما آقا یک هفته اینجوری. بعد با این ۵ کیلو بخواب، بیدار شو، دستشویی برو، سر سفره بنشین، غذا درست کن، لباس بشور، آن یکی بچه را دستشویی ببر. روش فکر کنی مادر یعنی چی؟ اینها یک بخشی از این مسائلی که اینجا داریم میبینیم، ناخوشایند است برایش. این وضعیت، این سنگینیای که حملش ناخوشایند است، زایمانش هم ناخوشایند است. آن درد موقع زایمان. باز به قول آن آقا میگفتش که: «از این استخوان فک، تصور کن یک توپ چهل تیکه بیاورم بیرون.» حسینی که ما تصور بکنیم. فیلم. استخوان فک را باز کنند، آقا استخوانهای فک فاصله دارد و انعطاف دارد، یعنی جابهجایی واسش راحتتر است. زایمان برای زن یک اتفاق عجیبی از عجایب خلقت است که خدای متعال رقم میزند و همین هم با این همه برکات است برای زن که با زایمان طبیعی البته این برکات شامل حالش میشود و رحمت و بخشیده شدن، مغفرت، بهشت زیر پاش قرار میگیرد، مهلت اضطرار و انقطاع و استکانتی که پیدا میکند. بهشت آنجاست دیگر، بهشت رحمت است دیگر. زیر پاش هم که قرار میگیرد، یعنی این رحمت از تو جاری شد و تو در موقعیتی قرار میگیری که رحمت از تو جاری است که یعنی بهشت زیر «حَمَلَتْهُ کُرْهاً». همه مادران جورند. البته تو روایت داری که این آیه یک ربط خاصی هم با حضرت صدیقه سلاماللهعلیها دارد، که ایشان حمل و زایمانشان به نحو دیگری موجب ناخوشایندیشان بود از باب شهادت امام حسین و مصائبی که در عالم عنصری و عالم خلقی امام حسین علیهالسلام رقم میخورَد. همه مادرها این ناخوشایندی را دارند نسبت به بارداری و زایمان.
«وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً» این باردار شدن و شیر دادن و از شیر گرفتن ۳۰ ماه وقت میبرد، دیگر. با روال طبیعیاش ۹ ماه بارداری و دو سال هم شیردهی که البته اینها با همدیگر مجموعاً میشود چقدر؟ ۹ ماه، دو سال میشود ۳۳ ماه. اینکه این آیه فرمود: «ثَلَاثُونَ شَهْراً» نشان میدهد که اقل هم چقدر؟ آقا ۶ ماه. یعنی کمترین حد بارداری ۶ ماه. آدم دیگر از ۶ ماه بچهاش میماند که از آن مقدار گفته و نشان میدهد که میشود شیردهی را هم از سه ماه جلوتر انجام داد که مجموعاً بشود ۳۰ ماه. خلاصه میخواهد بفهماند که آقا این زن ۳۰ ماه درگیری مستقیم دارد با این بچه. که حالا آن عدد ۳۰ و ۴۰ هم که دنبالش بودیم ببینیم پشتش چه خبر است. یکیش همین است که یک بچه به بار بنشیند و جدا بشود. «حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ» عدد ۳۰ عدد «فصال» است. درست شد؟ عدد «فصال». عدد ۴۰ عدد «وصال». ۳۰ عدد «فصال» است. عدد ۴۰ عدد «وصال». ۳۰ روز وقتی از هیچی جدا بودی، ۳۰ روز جدا بودی، جدا شدی، این بچه دیگر جدا شد. «فَصِیلَةٍ» و «فَصِیلَةٍ التی تُؤْوِیهِ» فَصِیلَة شد، فاصله افتاده. یعنی بچه دیگر بین این بچه و مادرش فاصله افتاد. عدد «فصال» عدد ۳۰. چقدر عارف قرآن دیوانه میکند آدم. خدا کند با بهشت راه پیدا کنیم. میگویند آنجا همه لذت مجردها، مجرد برزخی و بهشتی لذت ادراکی و این معارف. اینها که هیچی بلد نیست. آن معارفی که آنجا میدهند و انسان ادراک میکند با همه وجودش، برسیم و ببینیم و درک کنیم انشاءالله. پس عدد ۳۰ شد عدد «فصال». یک بچه ۳۰ ماه طول میکشد که از مادرش جدا بشود، از وقتی مادر باردار میشود و شیرش میرود، کامل دیگر از او جدا شد. این الان دیگر مستقل شد و خودبنیاد شد، دیگر به خودش بند است، خودش از خودش تغذیه دارد، خودش از خودش زندگی دارد، خودش روی پای خودش است. این میشود ۳۰ ماه که عدد «فصال» است.
وصال اعمال ۴۰ روزه است که وصل. ماه رمضان هم ۳۰ روزه است که «فصال»، فصل میآورد از جهنم و از دنیا و از شهوات. ما را جدا میکند. آن چلهای که آدم را وصل میکند، ماه رمضان اول میآید، یک ماه شوال استراحت میکنیم، دوباره چله ذیالقعده و ذیالحجه بعدش میآید که میشود عدد وصال.
«حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً» اینجا عدد چهلم، به بلوغ اشد میرسد. شدتها در او همه حاصل میشود، رسیده میشود، میرسد بلوغ یعنی رسیدن. میرسد به آن اشد خودش، شدتهای خودش در هر چیزی به آن شدت خودش میرسد. به شدت عاطفه، به شدت قوای بدنی، به شدت قوای جنسی. به شدت یعنی هر کدام از این قوا در او به شدت خودش میرسد، شدید میشود. اول ضعیف است، شدید میشود. این میشود بلوغ اشد. ۱۸ سال معمولاً مثلاً همین سن و سال بلوغ اشد غالباً. «وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً» به چهل سال میرسد. عدد وصال. چهل سال وقتی کسی شد، دیگر رسید به آن کمال عقلی خودش، به آنی که باید میرسید، آنی که واسش گام برمیداشت و زحمت میکشید و تو مسیرش بود. دیگر انسان ۴۰ سالگی بهش میرسد. اونی که دنبالش بود، آن مطلوبش، مغایتش، اونی که از جهت فکری دنبالش بود و جهت قلبی دنبالش بود، دیگر از ۴۰ سالگی موقعیت وصال و لذا پیغمبر اکرم ۴۰ سالگی پیغمبر شدند چون دیگر رسید به آن کمال خودش، وصل، عدد وصال.
«قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ» این انسان وقتی به این ۴۰ سال رسید، گفت که: «خدایا، أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ» این توفیق را به من بده که من شکر نعمت تو را بکنم. «الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلَی وَالِدَیَّ» در واقع انسانی که ۴۰ سالش شده، انسان ۴۰ ساله قرآن که رسیده به آن کمال عقلی، به چهل سال که میرسد، باید زبان حالش چی باشد؟ زبان حالش این باشد که: «خدایا، به من توفیق شکر بده.» این دندون عقلش درآمده. این آدم ادراک از نعمت دارد. عالم را همه را نعمت میبیند و شاکر نعمت میشود. سن ۴۰ سالگی دیگر سن شکر است، دیگر میشود. کسی چهل ساله شده باشد و در فضای شکر قرار نگرفته باشد، دیگر وگرنه دیگر این به آن کمال عقلی خودش نرسیده. کسی که ۴۰ سال شد و از فضای شکر دور است، شکر هم باز مراتب دارد. همین که نعمتها در مسیری دارد به کار گرفته میشود که خدا دستور داده و خاص خود همین شکر است، توجه ذهنی دارد، توجه زبانی دارد، توجه قلبی دارد. اینها همش مراتب شکر است. آدم چهل ساله قرآن این شکلی است. آدم مطلوب بعد ۴۰ سالگی این شکلی باشد که توجه نعمت دارد، نعمتهایی که خدا به خودش داده و به پدر و مادرش. آدم چهل ساله قرآن به یاد پدر و مادرش است، به یاد لطفی است که خدای متعال از کانال پدر و مادر به او کرده. شاکر نعمتهایی است که خدا به خودش داده و پدر و مادرش داده. از جانب پدر و مادرش هم شکر میکند، چه زنده باشند، چه از دنیا رفته باشند، که خود این شکر هم برای آن پدر و مادر اثر دارد.
«وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ» دیگر چی میخواهد آدم چهل ساله قرآن؟ «به من توفیق بده، یک عمل صالحی انجام بدهم که تو راضی بشوی.» پس هم به فکر عمل است، عمل صالح، هم به فکر رضایت حقتعالی است. دنبال این است که خدای متعال را راضی کند.
«وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی» دیگر چی میخواهد آدم ۴۰ ساله قرآن؟ ذریه پاک و صالح میخواهد. میگوید: «برای من صلاحیت قرار بده در ذریهام.» یعنی ذریه صالح قرار بده که این بعد از من، این ذریه در مسیر بندگی تو باشند و این کمال استمرار پیدا بکند.
«إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ» من به تو توبه کردم و از مسلمینم. یعنی دیگر سن ۴۰ سال باید سنی باشد که انسان بازگشته به سمت خدا، رجوع کرده از این عالم دنیا و طبیعت و اینها. بارش را بسته، حواسش را جمع کرده، دیگر حواسش به آنور است. به فکر ابدیت است و به فکر رفتن است و از مسلمین است. دیگر تسلیم خدای متعال است و حرف گوشکن. بازیهایش دیگر تمام شده، از این شر و شور و سروصداها درآمده.
«أُولَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا» این آدم این شکلی قرآنی که ۳۰ ماه «فصال»ش طول کشید، ۴۰ سال «وصال»ش طول کشید که نرمش همین است، قاعدهاش همین است. اینها کسانیاند که اعمالشان مورد قبول خدای متعال است. یعنی استاندارد این آدم، آدمی است که از جهت دنیایی و ملکی استاندارد است، از جهت ملکوتی هم استاندارد میشود. اعمالش مقبول خداست. آدم استاندارد ملکوتی، کسی که اعمالش مقبول باشد، توشه برزخی و ملکوتیاش را جمع کرده، آن طرف متولد شده، آن طرف حضور دارد، حیات دارد. خدا بهترین عمل اینها را ازشان قبول میکند.
«وَ نَتَجَاوَزُ عَن سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّهِ» از گناهانشان میگذرد و در رده اصحاب جنت است.
«وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ» اینها این وعده بهشان داده شده بود، وعدهی صدق و محقق. این آدم نرمال قرآن است که نسبت به پدر و مادرش این شکلی است. نسبت به خدا و پدر و مادر این شکلی است و نسبت به نسلش. البته خودش را، جایگاه خودش را فهمیده که جایگاه بندگی است، هم جایگاه خودش نسبت به خدا که بندگی است، هم جایگاه خودش نسبت به پدر و مادرش که شکر است، شکر نعمتهایی است که خدا از کانال پدر و مادر به او داد و هم جایگاه خودش نسبت به نسلش که باید زمینهساز صالحیت و صلاحیت این نسل باشد. این میشود انسان نرمال قرآن.
حالا اگر کسی نرمال نبود، چی میشود؟ «وَالَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُمَا» این آدم غیر نرمال قرآن این شکلی است نسبت به پدر و مادرش، بین اینها «اُفّ» میگوید. گفتهاند که «اُفّ» ادات زجر است. زجر با «ز»، نه «ضاد»، «زَجْر» حالت اینکه یک کسی دل به یک چیزی نداده. همین «اه» فارسی خودمان. یک کسی دلش با یک چیزی نیست، با یک کسی نیست، از کسی خوشش نمیآید، از چیزی خوشش نمیآید، احساس پیوند با چیزی ندارد. این «اُفّ» لزوماً این نیست که تو کلام کسی مثلاً «اف بر تو» اینجوری گفته بشود. نه، این «اُفّ» همان حالت «اه»، حالت دیدید مثلاً کسی یک چیزی میگوید، یک معلمی دارد یک حرفی میزند، همین «ارز» که مثلاً ما داریم. یک کسی دارد گوش میدهد، یک جاییاش خوشش نمیآید، میگوید: «اوف». میگوید: «اه». میگوید: «شین». کشیده میگوید. یک جوری دارد بروز میدهد که من با تو سازگار نیستم، از این حرف خوشم نیامد، از این حرف موافق نیستم. این بروز عدم موافقت، این میشود «اُفّ». کسی نسبت به پدر و مادر مؤمن خودش –حالا به غیر مؤمنم حق «اُفّ» ندارد، پدر و مادر چه مؤمن چه غیر مؤمن حق «اُفّ» گفتن ندارد، یعنی حق ندارد خودش را ناموافق نشان بدهد. اگه موافق نیستم، حق ندارد ناموافق نشان بدهد. حق هم ندارد موافقت بکند در آن کفرشان، خب بد دقت کردین مطالب. پدر و مادری که کافرند، آدم حق ندارد در آن کفرشان با اینها موافقت کند. در غیر کفرشان باهاشان البته موافقت میکند و کلاً هم حق ندارد ابراز ناموافقتی کند. یک جوری این حال دلشان را به تنگ بیاورد که آزاری باشد برای اینها که احساس بکنند این بچه از ما بُریده. این سر سازگاری با ما ندارد، سازگار با ما نیست. این مامان جور نیست، این بچه ناجور است، این وسیله ناجور است. این میشود «اُفّ». حالا آدم غیر نرمال قرآن نسبت به والدینش میگوید «اُفّ». «أُفٍّ لَکُمَا». این «اُفّ» گاهی به زبان قال است، گاهی به زبان حال است. به زبان قال بروز میدهد، به زبان حال همینکه خودش را جور نشان نمیدهد. پدر و مادر کربلا میروند، «حرم میآیی بریم؟» «نمیآیم.» «هیئت میآیی بریم؟» «نمیآیم.» «جلسه قرآن میآیی بریم؟» «نمیآیم.» «صله رحم میآیی بریم؟» «نمیآیم.» نیست با اینها. که الان هم الحمدلله چی بگویم؟ یا الحمدلله، معاذالله، استغفرالله، نمیدانم چی باید، کم نداریم از اینها متأسفانه. خانه مجردی برای خودش گرفته و از یک سن کمی خودش برای خودش زندگی میکند، خودش برای خودش آشپزی میکند. غذا درست میکنند. «این چیست درست کردی؟ این را نمیخواهم، آن را خوشم نمیآید.» همش ناسازگاری. «این چیست خریدی؟ این اتاق را نمیخواهم، این خانه را نمیآیم. این لباس را نمیخواهم، آن توپ را نمیخواهم، این گوشی را نمیخواهم، آن فلان را نمیخواهم.» همش یک جوری است، اعلام ناموافق. اینها همش «اُفّ» است. نیست که برگردد تف بیندازد تو صورت: «اُفّ بر شما». همین که «نمیخواهم، این غذا را نمیخواهم، دوست ندارم.» خب پدر و مادر، شما این غذا را دوست دارین. الان وضعیت اقتصادی این است. یک کسی تازه گفته بود که: «ما هفتهای ۵ کیلو سیبزمینی میخوریم.» کسی که وضعش خوب بود قبلاً. با این وضعیت اقتصادی الان. خب این بچه میآید میگوید: «این پوره مشتقات سیبزمینی». همانش هم خیلی از عزیزان توانش را ندارند. همینش هم بعید نیست که باز از دست بدهیم، شرایط طوری بشود که همینش هم به ما نرسد. اگر کفران نعمت نسبت به والدین.
این به پدر و مادرش میگوید: «نمیآیم، نمیخواهم، نمیگویم، نمیروم، نمیزنم، نمیبرم.» همش اینها عدم موافقت. آن «بِرّ» چی بود؟ آن موافقت است، آن بروز است، آن جبار عصّی نبودن، جبار شقی نبودن. روبروش چیست؟ «اُفّ والدین». جور نبودن، همراه نبودن، سازگار نبودن. حالا این پدر و مادر یک وقت تو مسائل دنیایی بچه باهاشان سازگار نیست، «اُفّ والدین» که این هم البته بد است. یک وقت تو مسائل الهی سازگار نیست، این دیگر اوج عدم استانداردی آدمی است. پدر و مادر مسیر خدا را میروند، بهش میگویند: «بیا مسیر خدا را بریم.» این اینجا «اُفّ» میگوید.
یک وقت آقا بهش میگویند که مثلاً شیر بخور. بهش میگویند مثلاً چه میدانم ورزش برو. بهش میگویند نمیدانم لباس گرم بپوش. گوش نمیدهد. این هم «اُفّ والدین» است. این هم «عاق والدین» است. ولی این خیلی سطحش پایینتر است. یک وقت بهش میگویند: «نماز بخون.» گوش نمیدهد. این هم «اُفّ والدین» است، تو درجه خیلی بالاتر و بدتر. چون پدر و مادر مسیرش را ببرند، مسیر عبودیت ببرند، این هم با خدا دارد ناسازگاری میکند، و هم با پدر و مادر. فقط با پدر و مادرم اگر ناسازگاری میکرد، ناسازگاری با خدا هم بود.
چون خدا بعد از توحید بحث «...وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً» را آورده. «أَمَرَ اللَّهُ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً» خدا دستور داده غیر از من را نپرستید و به پدر و مادرتان هم احسان کنید. بعد از دستور عدم شرک، دستور احسان به والدین. و دل احسان هر جایی آن کاری که زیباست. ببین زیبایی یعنی تناسب. خوشگل یعنی چی و خوشگل یعنی کی؟ اونی که به آن حال من تناسب دارد. اونی که شما میخواهید، آن زن زیبا کیست؟ پوستی که تو مطلوب تو او دارد. لنگ چشمی که تو مطلوبت من چشم زاغ دوست داشتم، من چشم درشت دوست داشتم، من چشم کوچک، من ابرو این شکلی دوست داشتم. خوشگل است. چرا؟ چون دماغش همان شکلی است که من میخواهم، موهای بلندی دارد که من میخواهم، قدی که من میخواهم. میگوید: «فلانی خوشگل است ها، ولی از قدش خوشم نمیآید.» قدش احساس زیبایی نمیکند. حالا یا خیلی بلند است یا خیلی کوتاه است. که البته اینها همش آقا جان، اگر ایمان باشد، «وَ لَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» خوشگلی مال ایمان است و ایمان طرف و در چشم شما زیبا بشود. خوشگل کیست؟ مؤمن. مؤمن از کافر بهتر است. «وَ لَوْ أَعْجَبَکَ» حتی اگر حسنش، خوشگلیاش برایت عجیب باشد. یعنی این زن مؤمن خوشگلتر است. نمیفهمی. تو خیابان عجقوجقها را ببینم خوشگل. این چادری و محجبه و مؤمن و سالم این زیبایی ندارد تو چشمش. این فطرتاً مشکل دارد و اینها زیبایی او به چشمش میآید. ایمان که قشنگ است، ایمانی که خوشگل است. تو ایمان میخواهی، ایمانی که سازگار با وجود تو است، تناسب دارد، حسن، زیبایی و خوشگلی. احسان یعنی چی؟ یعنی هر جایی آن کاری که خوشگل است انجام بده در قبال پدر و مادر. سر سفره نشستن چه مدلش خوشگل است؟ سفره برای پدر و مادر پهن کردن خوشگل است. اگر پدر و مادر از کار افتاده شدند، غذا دادن به پدر و مادر چه مدلش خوشگل است؟ سر خوشگل است. کمک اقتصادی به پدر و مادر کردن چه مدلش خوشگل است؟ یک وقت «بِرّ به والدین» احسان نیست. یعنی وظیفه را دارد بروز میدهد ولی خوشگل نه. خدا نگفته «بِرّ به والدین». خدا گفته «احسان به والدین». به این دستور داده. اقلش این است که آدم «بِرّ به والدین» داشته باشد. اگه این را نداشته باشد، دیگر چی میشود؟ جبار عصّی میشود، جبار شقی میشود. لااقلش «بِرّ به والدین» میخواهد که جبار شقی و جبار عصّی نشود. ولی اونی که اصل است، چیست؟ احسان. آن زیبایی.
خوب خالیخالیش. پدر و مادر وظیفه ما در قبالشون همین است. حالا اگر دعوت به خدا میکنند، تو مسیر خدا میروند، آنجا ناسازگاری میکنیم، آنجا زیبا برخورد نمیکنیم، این دیگر دوبله آدم گرفتار است. هم در آیات قرآن میبینیم، هم در روایات فراوان میبینیم که چقدر اینها گرفتارند از جهت پدر و مادر، افراد و مشکلاتی که دارند. یک کلمه گاهی حرف بد زدن، یک کلمه آقا دل شکستن، دل از پدر شکست، دل از مادر شکستن. خدا نیاورَد. و اینها بیچاره میکند آدم را، به خاک سیاه مینشانَد آدم را، چه مُردهشان چه زندهشان. که اصل بحث برای این تیکه است که آن مُردهشان را میخواهیم بگوییم آقا «بِرّ به پدر و مادری که مُردهاند»، «احسان به پدر و مادری که مُردهاند». بعد دل از اینها به دست میآوری. پدر و مادرم فقط پدر و مادر مستقیم و پدر و مادر اصیلمان که همین «اول عمودین» به قول فقها، همین دو تا نیستند. میرود تا حضرت آدم. همه اینها پدران ما، مادران ما. به هر کدام از اینها خیر برسانی، به هر کدام اینها محبت و فایده داشته باشیم، میشود احسان به والدین. برای هر کدام از اینها ضرر داشته باشی، بیخاصیت باشی، بیتفاوت باشی، این میشود «عاق والدین»، میشود «اُفّ به والدین». که حالا جنسش متفاوت است و خیلی گسترده است.
آیه ۱۷ سوره احقاف چه فرمود؟ فرمود: حالا روبروی آن آدم سالم چی داریم؟ یکی را داریم که به پدر و مادرش چه به زبان حال چه به زبان قال «أُفٍّ لَکُمَا أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی» حالا مشکل این بچه با پدر و مادر چیست؟ مشکلش این است که میگویند: «لباس گرم بپوش»، نمیپوشد. «درس بخون»، نمیخوانَد. «زن بگیر»، نمیگیرد. اینجا میگوید «اُفّ». نه، مشکلش این است که بهش میگویند: «ابدیت در پیش داری، به من وعده میدهی که من از قبر درمیآیم؟ این همه آدم مُرد و رفت، کدامشان برگشت که من میخواهم برگردم؟» «وَ هُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ» خیلی این از آیات عجیب قرآن و آیات جالبی است، خیلی غریب است. اصلاً آیه معروفی نیست تو فضای عمومی. آیه فوقالعاده عالی است. هم از جهت سبک زندگی، از خیلی از جهت معارفی و اینها خیلی مطالب دارد این آیه. از معدود جاهایی که قرآن تعبیر استغاثه به کار برده. آدم مستأصل میشود، از تک و تا میافتد، نا ندارد، جان ندارد، قدرت ندارد، توان ندارد. به یکی نیاز دارد که به دادش برسد. یکی. قرآن تو ماجرای حضرت موسی تعبیر استغاثه را به کار میبرد: «فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ» استغاثه که از طرف بوی سرباز فرعون درگیر شده بود، دست به دامن حضرت موسی شد. این تعبیر دست به دامن یکی دیگر از جاهایی است که قرآن تعبیر استغاثه به کار برده، اینجاست. آدمی که گرفتار بچه نااهل میشود. خدا به داد برسد که این هم زیاد متأسفانه. آدمهای خوبی که بچههای نااهل دارند. خدا کمک کند همه را. خدا اهل کند همه را. خدا صبر بده به همه ما. اینها دیگر باید با حضرت نوح محشور بشوند. اینها که بچه نااهل دارند، با امام هادی علیهالسلام. جعفر کذاب فرزند ایشان بود. این بچه نااهل و گرفتاری است و فتنهای است. لزوماً هم به هر حال چیز بدی از جهت پدر و مادر نیست که پدر و مادری مشکلی. یک ابتلای دیگر فتنه. شیخ فضلالله نوری موقع اعدامش پسرش شیرینی پخش میکرد پای دار و کف میزد. گفته بود: «این تو نجف یک مدت یک زن یهودی شیرش داده و من از این توقع همین را داشتم.» آثار تربیت با این مدارس الان و این فضای مجازی و اینجور چیزها. بالاخره دیگر همینهاست دیگر. این بچهها همین میشود. یک سربازی میرود و میآید، چهار تا چیز یاد میگیرد، ۴۰۰ تا چیز از دست، ۴۰۰ تا چیز بد یاد میگیرد. در مغازه میفرستیاش، دانشگاه میفرستیاش، هرجا بالاخره اینها مشکلات و مصیبت است. استغاثه میکنند این پدر و مادر. «وَ هُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ» به استغاثه میافتند، به دست به دامن خدا. و به این بچه میگویند: «وَیْلَکَ آمِنْ» نفرینش میکنند. آخه فلانفلانشده، ایمان بیاور بدبخت نادان نافهم. ایمان بیاور. «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» وعده خدا حق است. «مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ» این یک مشت داستان و خرافه است برای سرکیسه کردن من و شماها، بافتهاند. کی از آنور خبر دارد؟ کی رفته؟ کی آمده؟ کدام مرده زنده شده؟ این بدبخت فکر میکند که مردهها آدم دنیا برمیگردند به ماده …. نمیدانم عوالمی که در پیش داریم، عوالم غیر مادی، آنجا حیات است، آنجا زندگی است، آنجا میروی، از آنجا آمدی که به آنجا میروی.
«أُولَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ» حق بر اینها، یعنی حرف بر اینها، قول بر اینها ثابت شده در امتهایی. قد هم تو جن را داریم، هم انس. از این بچههای ناسازگار هم جنش را داریم، هم انسش را داریم. مشکلات پدر و مادرها با بچهها مخصوص «انس» نیست. جنها هم اینها را دارند. بچه نااهل، بچه ناتوان و مصیبتهایی که پدر و مادر تحمل میکنند. دست اینها. «إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ» اینها همه آقا خسارت زدهاند. این دو دسته آدم را قرآن دارد به این شکل نشان میدهد و جایگاه پدر و مادر هم تو تربیت اینها، هم تو ارتباط اینها با پدر و مادر یک رکن کلیدی و حیاتی است در بندگی ما با خدای متعال. این میشود آقا بحث بِرّ والدین، یک سری آیاتش بود در قرآن.
**روایات در مورد والدین از کتاب کافی**
برویم سراغ روایاتش. در کتاب کافی شریف، جلد ۲، صفحه ۱۵۷، بابی داریم: «بَابُ الْبِرِّ بِالْوَالِدَیْنِ». همین یک باب را میخوانیم. روایت در مورد پدر و مادر زیاد است. کتاب کافی بالاخره کتابی است که درش بحث و قلت نیست و اکثر روایاتش روایت درستی است و خود مرحوم کلینی هم که دیگر شهادت داده اول کتاب که من روایاتی که در نظرم روایت درستی بوده، جمع کردم. و روایتی که محل توجه خود کتاب کافی است، کتاب بسیار خوبی است. ای کاش باب بشود بین ما، کافی خواندن. تو مساجدمان دور ختم کافی داشته باشیم. یک مدتی میگویم مدارس قم باب شد، بعد از نماز ظهر یکی از مدارس کتاب کافی را میخواند. حالا از آن اولش، اصول کافی. حالا اصول کافی نشد، فروغ کافی، روضه. این روایت هر جلسه. دور هم بنشین تو خانه بنشینیم. بابش کنیم. فایلهایی هست، برخی اساتید بزرگان درس دادهاند کتاب کافی را. دسترسی سریع داشته باشیم بتوانیم پیدا کنیم. اینها را گوش بدهیم، بخوانیم. خیلی این روایات فوقالعاده است و عرض کردم مرحمتالله وحشت فرمودند که: «محضر امام صادق باشید، همین کتاب کافی را بخوانید.» در محضر امام صادق. یعنی شما کتاب کافی را که باز میکنی، حست این باشد که الان نشستی روبروی امام صادق. نهجالبلاغه را باز میکنی، نشستی روبروی امیرالمؤمنین. امام صادق بود، همین حرفها را میخواستند بزنند الان به شما بگویم فلان عارف هست، دسترسی بهش هست، میتوانی بروی کانال دارد مثلاً تو کانالش میتوانی بروی ببینیش، از نزدیک حرفهاشو بشنوی. پا نمیشویم بریم. حالا آن عارف کجا مثلاً امام صادق کجا. همه اهل بیت کجا این کافی عصاره همه اهل بیت است که خود ایشان هم تعبیر به کافِن (کافی) میکند. میگوید: «این کافی، کافیه برای شیعه.»
روایت اول از ابی ولاد حَنّات میگوید از امام صادق علیهالسلام پرسیدم که این «بالوالدین احسانا» چیست؟ «ما هذ الاحسان؟» این احسان. «الاحسان ان تحسن صحبتما» همنشینیات با اینها خوشگل باشد. احسان یعنی شما پیش کسی. الان من و شما جلوی دوربین که بنشینیم، خوشگل مینشینیم، خوشگل حرف میزنیم. بخوان از زندگی بنده مستند بسازند، همه کارهایم را خوشگل انجام میدهم. تو غذا خوردنم خوشگل غذا میخورم. خوابیدنم خوشگل میخوابم. تو چه میدانم سر و وضعم، حرف زدنم با این و آن. نحوه حرف زدن خوب با پدر و مادر. خوشگل. کسی به پدر و مادرش میگوید: «تو»؟ با صدای بلند حرف میزند؟ از بالا حرف میزند؟ دستور میدهد: «بیاورید دیگر، گرسنهام. چه وضعش است؟ چرا این را گرفتی؟ چرا آن را نگرفتی؟ مگر این را نگفتم؟ مگر صد بار نگفتم؟» او بعضیها دیگر خیلی عجیبترند. «وظیفهات بوده.» خود «سیئاته»، خود «صَیّاد». حسنش چیست؟ آدم با خوشگل وقتی میخواهد حرف بزند، تازه دستور داده که با همه خوشگل حرف بزنیم. «قَوْلًا نَاصِحًا حَسَناً» با همه خوشگل حرف آدم با پدرش چه شکلی باید حرف بزند، با مادرش؟ شما میگوید جلو پای اینها بلند میشوی. جلوتر از اینها راه نمیروی. به سفره دستش را زودتر از اینها دراز نمیکند. امام سجاد علیهالسلام فرمودند که: «من با مادرم همسفره نمیشوم.» به حضرت گفتند: «آقا، شما همه کارهایتان خوب است. این یک دانهاش ناجور است، با مادرتان همسفره نمیشوید.» تازه مادر ایشان گفتند که مادر امام سجاد در نوزادی ایشان از دنیا رفت. این مادری که اینجا بوده، کسی بود که ایشان را بزرگ کرده. گفتند: «چرا با ایشان شما همسفره نمیشوی؟» ایشان فرمود: «میترسم مادرم چشم داشته باشد به یک بخشی از غذا، تیکه سبزی، به یک تیکه چه میدانم خورشتی. من زودتر قبل از اینکه او بگوید و اصلاً حرفی بشود و دست دراز کند، دستم برود سمت اونی که او چشم داشته. از باب اینکه این پیش نیاید، همسفره نشدم. تو اتاق هم که بدتر است، من غذای خودم را جدا برمیدارم، غذای ایشان را جدا میکنم.» میشود همسفره نشدن توی ظرف. با هم نمیخوریم اصلاً. تو یک سفره اینجوری. این خیلی حرف است دیگه. شما اونی که چشم داشته. این پدره مثلاً آن کتاب را میخواست. آن با پدر و مادر تو یک ساختمان، آن طبقه. نه، ما زودتر بریم که …. وزیر عروسها ۱۸. وزیر دامادها این کار را میکند. این هم پدر و مادر همسر، هم پدر و مادر خود آدم هم در یک حدی در یک شأنی. نه حالا همش، ولی بههرحال خصوصاً اگه کار ما باعث میشود که پدر و مادر. من دارم او را وادار میکنم به «اُفّ به والدین»، دارم وادارش میکنم به «عاق». و جلوتر خودش را جلو میاندازد. اول پدر و مادر کیک آوردن، تمیزش، خوشگلها. آخرین ننه بابا. دیگر اینها که چیزی ندارد. دنیا چیزی. ۵ تا کاپشن آوردم، ۵ تا لباس آوردم، خوشگلها را اولی برمیدارد. تهاش آشغالها را برمیداریم برای پدر و مادر. آن هم تازه پولش را هم میگیرد. دیگر واقعاً بعضی کارها خیلی عجیب است. آدم میماند.
احسان به والدین آقا خوشگل. آدم تا کیست؟ نام مظهر دو تا اسم اعظم الهیاند. دو تا گوشواره عرش. چه خوبشان چه بدشان. بدشان هم آدم را میسازد. «إِنْ تُحْسِنْ صُحْبَهُمَا» همنشینیات با اینها خوشگل باشد. «وَ أَنْ لَا تُکَلِّفَهُمَا أَنْ یَسْأَلَاکَ شَیْئاً مِنْ مَا یَحْتَاجَانِ إِلَیْهِ» چی میفرمایند؟ میفرماید: «کار را به اینجا نرسانی که وقتی چیزی میخواهند، وادار به درخواست ازت بشوند.» کار به اینجا نرسد که درخواست کنند ازت. تو که میدانی الان گوشت ندارد. تو خانه مرغ ندارد. تو که میدانی یک نفر خدمتکار میخواهد برای اینکه خانه را تمیز کند. تو که میدانی الان لامپ فلانجا سوخته. چرا به اینجا میگذاری بکشد که او ازت درخواست بکند؟ حالا ما که درخواست ازمان میکنند با کنایه، با صراحت، با التماس: «وقت ندارم. نمیشود.» وقتها کجا دارد مصرف میشود؟ و چی میشود؟ سرطانی ۶ ماه میافتد تو خانهات. این ۶ ماههایی بود که هزینه نشد. خدا به دادمان برسد. مسئله پدر و مادر، مسئله خیلی حیاتی و کلیدی است. کمترم در موردش صحبت کردیم. باید بیشتر صحبت. حرف که حرف است، دیگر. باید عمل کنیم. خلاصه کار به اینجا نکشد که ازت درخواست کنند. «وَ إِنْ کَانَا مُسْتَغْنِیَیْنِ» هرچند خودشان بینیاز باشند. از تو پولش را دارند. میتوانند. تو خودت کار را انجام بدهی. اصلاً نرسد به اینکه او بخواهد انجام بدهد. این میشود احسان. نرسد به اینکه خودش انجام بدهد. چه برسد به اینکه نرسد از تو درخواست کند. تو یک مرتبهاش این است که از تو درخواست میکند. توی مطبش این است که خودش انجام میدهد. حتی اگه کاری هست، نگذاری او انجام بدهد. غذا را بکشد.
خانم فرمودند: «دخترهایشان را وقتی که غذا را برنج و خانم امام سر سفره امام دعوا میکرد.» شماها مردین که مادرتون سر سفره غذا را میکشد. حالا اصل پختن را نمیتوانی، کشیدن آن را که نمیتوانی. شستن آن را که نمیتوانی. طرف کار نمیکردی. مادرها و مادرشوهرها آمدند با هم قرار گذاشتند که: «این بیاید جلو. این بگوید من بشورم.» گفت: «من بشورم که عروس به کار بیفتد.» این وایساد کنار. کافی است خجالت. جایش پدرش جمع میکند، مادرش جمع میکند. دارد میآید میشورد. اتاقهای ماها که دیگر این وسط لپتاپت هم که هر کدام ۱۰ تا سیم اینور آنور و کتابهایت هم که همینجور پرت کردی آنور و غذا را هم که خوردیم، نصفه انداختی، میبارم ریختی و آشغال پرتقال اینجا گذاشتی، انارها را خوردی ول کردی. جلوهی رحمت خدا در این پدر و مادر که مادر عذرخواهی میکند: «ببخشید عزیزم.» گفتم: «دیگر. حالا دفعه بعد چشم.» واقعاً چه عطیهای است و خدا دارد چه جور خودش را به ما نشان میدهد در قالب پدر و مادر. عذرخواهی از: «أَتَیْتُکَ بِجَهْلِی» «ای خدای من از نادانیام نزد تو آمدم.» «هتّاکَ انک استُعْتِرَینَ». در دعا نسبت به خداوند من سر تو داد میزنم، انگار تو از من عذرخواهی میکنی. این دلبش اینجا توی پدر و مادر است که کارمان را انجام نمیدهیم. او کارش را انجام میدهد. بعد اینجا حضرت فرمودند: «لَیْسَ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» حالا آن بِرّ که آدم میخواهد بهش برسد، بِرّ والدین چه شکلی است؟ این آیه را از اینجا خوانده. آقا کسی به مقام بِرّ نمیرسد تا اینکه از آنهایی که خوشش میآید دست بردارد. آنهایی که دوست دارد، بگذرد. رسیدن به بِرّ وابسته به این است. از آنهایی که خوشت میآید و دوست داری بگذری. «بِرّ به والدین» وابسته است. بین خوابت. تو الان خیلی دوست داری. اگه میخواهی به والدین برسی، باید از قید خوابت بزنی، قید خوراکت را بزنی، قید راحتیات را بزنی، قید امکاناتت را بزنی، قید تفریحت را بزنی. «۳۰ سال است دارم مادرم را تو خانه نگهداری میکنم، یک سفر نرفتم.» بعضی از این جوانها بودند تهران گوش میدهند، به گوششون میرسد، حتماً گوش میدهند. سلام میرسانیم به این رفقای ما. پذیرایی میکنم، پرستاری میکنم. مادرشون. بعضی از این دوستان ۱۷, ۱۸ سال، ۲۰ سال مادرشون تو رختخواب افتاده.
و خب، یکم که یکی مؤمن کوتاه میآید، به وظایف عمل میکند، سریع بقیه روی این سوار میشوند. جبارند دیگر. جبار عصّی، جبار شقی. یکی که این را دکتر میبرَد، دیگر بقیه میگویند که: «هر هفته پس میبری دیگر.» خالی جا.
«سَابِقُوا» آقا اینجا تو عمل به وظیفه اگر تو از دیگری سبقت گرفتی، جزو مقربین میشوی. ابرار وظیفه را عمل میکنند، مقربین وظیفه را میقاپند از بقیه. «فَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ» ابرار پدر و مادر را دکتر میبرند. مقربین سبقت میگیرند تو اینکه دکتر ببرد. ابرار نان میگیرم برای اینها. مقربین سبقت میگیرند، نمیگذارند اصلاً دیگری برود: «من گرفتم.» اینها مقربین. تو ارتباط با پدر و مادر. آدم هم ابرار میشود، هم مقربین. بستری است. همه ما آقا دنبال یکی از بزرگان قوم. میفرمود: «طرف دنبال جواد آقای ملکی تبریزی میگردد به عنوان استاد. میرزا جواد آقای ملکی تبریزی باباته. بابا.» فحش. میگویند: «این باباست اینجا. خدا میرزا جواد آقای ملکی را گذاشته تو خانهات. پدرت است. حرف خیر میزند، دعوت به خدا میکند.» این یک تربیت. «حرف بد میزند، بد اخلاق، بدعنوق، کجفهم.» تربیتت میکند، دارد بهت چی میگوید؟ دارد به زبان بیزبانی بهت میگوید: «تحمل کن. خودت پا بگذار. خشمت را کنترل کن.» با زبانی بهت میگوید. چقدر پدر الحمدلله اخم و تخم میکند، داد و بیداد میکند، فحش میدهد، سر و صدا میکند. این با زبان بیزبانی دارد میگوید که: «من مأمورم از جانب خدا که خشم تو را کنترل کنم. مأمورم از جانب خدا که صبر تو را فعال کنم.» اینها اگه بروز پیدا کرد، میشود ابرار. اگه سبقت گرفتی، میشود مقربین. درست شد؟
حالا چه شکلی به ابرار میرسی؟ پا بگذاری روی آنهایی که دوست داری. «حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» خودت دوست داری. آدم دوست دارد برای خودش بردارد، خوشگلهایش را برای خودش بردارد، خوبهایش را برای خودش بردارد. الان وقت خواب است. الان وقت چه میدانم فلان است. آدم دوست دارد کبابها را بابا درست کند، ما فقط بخوریم. خوشگلش چیست؟ بابا را بنشانی، هم خودت هزینه کن. الان یک جوری است که نهایت لطف به بچه به پدر و مادر این است که آخر هفتهها میروند خانه بابائه، ناهار شام میخورند و میآیند. این شده نهایت لطف این بچه، پدر و مادر که هفتهای یک بار، ماهی یک بار میآیند خانه پدر و مادر. این که نشد. شرایط زندگیها الان اوضاع بههرحال شرایط به هم ریخته. پدر یک مکنت مالی در شرایطش را دارد. نه، حالا نمیخواهم حکم کلی کنم ولی اصلش چیست؟ اصلش پذیرایی ما از پدر و مادر است. حمایت ما از پدر و مادر. رسیدگی مال پدر و مادر. ما غذا درست کنیم، ببریم. ما دعوتشان کنیم بیایند خانه خودمان. مسافرت. ما بهشون تفریح …. بازار مادر این را ببین، کدامش را دوست داری، کدامش را بخرم برات. بیا بهش نشان بده، واست سفارش بدهم. همه خوشگل برای خودش برمیدارد. تهاش اگه یک چیزی را دستش باد کند، میگوید: «این را بدهم مامانم.» دیگر دو تا خریدم، اضافه خریدم، اشتباه کردم. «این را بدهم مامانم.» تازه اگه پولش را نگیرند از مامانه. ظرف و ظروف اضافه آورده. مامانه مگر پولش را نگیرد. اول خوب است، اول خوشگل است برای آنها. اگه میخواهی به «بِرّ به والدین» برسی آقا، انفاق از آنچه دوست داری.
بعد امام صادق این را فرمودند: «ثُمَّ قَالَ أَبَاعَبْدِاللَّهِ» نه فقط میگوییم، دیگر. درصد بخواهیم بگیریم، الان در کره زمین چند نفر به این حرفها عمل میکنند؟ عالم غرب که اصلاً ننه بابا معنا ندارد. درصد بسیار بالایش را که اصلاً نمیدانند باباشون کیست. ۳۰ درصدشان. چقدر. آمار بسیار عجیب و غریب. باباشون کیست؟ یکی از مسابقات جذاب غرب این است که طرف را میآورند اینجا، سه هفته، دو هفته، شبهای یکشنبه مثلاً تازه میفهمد که این باباش. بعد ۳۰ سال بابای واقعیاش کیست. یکم مسابقات. پلیس بیاید باباش را ببرد، ننهاش را میاندازد زندان. آنجا که اینجا. بین ما که این را البته حیوانیت قلب اینجا منتقل شد دیگر. وضعیت تهران که تو همه شهرهای ما مدرنیزاسیونش پیشرفتهتر از همه شهرهاست، ببینید چه وضعی است. این خانههای مجردی و ازدواج سفید و چه میدانم دعوای با ننه بابا، ننه بابا شکایت از پدر و مادر و فلان شماره بدهیم به بچهها. هر وقت از ننه باباشون شاکیند، زنگ میزنند پلیس بیاید باباش را ببرد. آن فضای آنجاست. زمانی اینجا پدر و مادر ارزشی داشتند. حالا سنتی بوده؟ جاهلانه بوده؟ تقلید؟ هرچی بوده، اصل این حرمت بوده. حالا انشاءالله سعی میکنیم. این الان ما دوران شکوفایی از جهت عقل، علمی. نسل جدید ما، نسل مذهبی جدید ما خیلی نسل فرهیخته و دانا است. هرچی که عمل میکند، از باب تقلید و سنت و اینها نیست. انتخاب کرده. جوانهای دانشجویی که تو دانشگاه پای سخنرانی مینشینند، مذهبیاند، مؤمناند، بسیجیاند، فعالاند. اینها را نگاه کنید. تو این فضاها خودش را ساخته، کشیده بالا. این هرچی که انتخاب کرده، هرچی. این دیگر سنت و خانواده و چه میدانم اینها نیست. خودش انتخاب کرده. انشاءالله یک نسل جدید، یک الگوی قشنگی میشود برای ارتباط با پدر و مادر. ضربالمثل نه. قدیمی بشوند. ضربالمثل قدیمیها. مشکلات توشون زیاد بود. خیلی کارها از باب نادانی بود. بالاخره فضایی بود دیگر. فضایی بود. الان نه، از باب انتخاب اینها انشاءالله.
ما آرزو به دلت نماند. انشاءالله یک سریال قشنگ ببینیم توش یک آدم مؤمن نشان بدهند که این ننه بابا را تو آن جایگاه و تراز دارد. احترام میکند. یک خانواده درست، خانواده درست و حسابی نشان بدهند. آدم حسابی نشان بدهند. پدر و مادر. بچهها. زن و شوهر. با هم با پدر و مادرهاشون. تهاش خانواده نه ننه دارند، نه بابا دارند ولی سریال شبها تلویزیون نشان میدهد. طرف قاضی است، آدم خوبی هم است. بابا ندارد، ننه ندارد. نه خودش، نه زنش. ارتباط با آنها ندارد. الان کارش گیر افتاده، نمیرود پیش آنها بگوید: «برای من دعا کنید.» چه جوری است این؟ بعد زندهاند، مردهاند. این اگه ننه باباش مردهاند، دیگر تو این سریال چرا نشان دزدیدن این؟ چرا نمیرود که قبر مادرش دعا کند؟ فرهنگ نیست؟ چرا این فرهنگسازی نشده که نشان بدهیم آقا تو یک سریال تا یک آدمی با این مشکل مواجه شد، یکی از پناهگاههایش کجاست؟ یا پدر و مادر زندهاش یا پدر و مادر مردهاش. آنجا میرود دعا، آنجا میرود استغاثه، آنجا به اینها پناه میآورد.
این آیه را خواندند امام صادق علیهالسلام: «إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ» وقتی که پدر و مادر پیش تو رفتند به سمت کهولت، کهنسالی، یا یکیشان یا جفتشان، «فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ» به اینها «اُفّ» نگو. که «اُفّ» را توضیح دادیم. «وَ لَا تَنْهَرْهُمَا» نَهر. آقا آبی که با یک شدتی جاری است، یک چیزی وقتی داری یک کاری را با شدت میکند و کار خودش را میکند با شدتی، لطافت ندارد. آب خودش لطیف است، اما جنبه شدیدی پیدا میکنی، میشود نهر. شدتی دارد، شدید میزند. نهر. برخورد غیر لطیف است و مسائل. فلا …. ساحل هم میخواهی دکاش کنی، ردش کنی. گدا را لطیف، نرم ردش کن. نهرش نکن. نهرش نکن. برخورد نکن. «لَا تَنْهَرْهُمَا» با پدر و مادر. نه، نمیتوانی هم کاری انجام بدهی. فوقش این است دیگر. یک کاری اصلاً وظیفت نیست یا حرام است یا نمیتوانی. ازت برنمیآید یا هرچی. نهرت نکن. نه، سفت. نمیآیم سفت. سفت کلاً هیچ سفتی از خود درباره پدر و مادر نشان نده. نه، یک وقت «اُفّ» است که ناسازگاری است. یک وقت نهر است، سازگاری هم نشان میدهد گاهیها ولی همچون سفت میآیدا. ولی سفت میآید. این «اُفّ» نگفته، «نَهْر» کرده. درست شد؟ که این هم باز «بِرّ به والدین» نیست. خیلی حضرت فرمودند که این آیه را خواندند که اینجور نباشد، «اُفّ» نگویی و نهَر نکنی. وقتی اینها سنشان میرود بالا آقا کمحوصله میشوند، عصبی میشوند، خسته میشوند، زود رنج میشوند، حساس میشوند. ۴۰ سال که سن و سال بود. پدر و مادر میروند به سمت ۸۰. ما میرویم به سمت ۴۰ سال. او به سمت کودکی میرود. و «مَن نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ» خلقتش، عالم خلقش معکوس میشود. دیگر سیر رشد چپه میشود، میآید به سمت کودکی و طفولیت. همانجور دلشکسته و زود رنج و حساس و و شما میروی به سمت بالا. یکی از حکمتها و اسرار عالَم است، خلقتی که خدای متعال این کار را کرده. اولش بچه ضعیف است، پدر و مادر است. تو سن مثلاً کاملاً معکوس میشود. این بچه میرود بالا، آنها میآیند پایین. که حالا این باید جبران کند محبتهایی که. چرخه خیلی قشنگی است که خدا لحاظ کرده. الان که نه دیگر. الان میگفت: «یک مادر ۱۱ تا بچه را بزرگ میکند، به دندان میگیرد. ۱۱ تایی با هم جمع میشوند، میگذارندش خانه سالمندان.» هیچکس حاضر کنترل تو خانه داشته باشد. حالا نمیخواهم بگویم هر کس سالمندان رفته است. حالا نمیدانم، خیلی اینها بحثهای حساسی هستند. بله، یک وقتهایی واقعاً ممکن است شرایط یک جوری باشد که کسی چارهای غیر از این ندارد، مضطر شده پدرش را بگذارد خانه سالمندان، مادرش را بگذارد خانه سالمندان. ما در مورد آن فضای روال داریم صحبت میکنیم. بحثهای اضطراری و به هر حال هر چیزی جایگاهش محفوظ است. برای هر چیزی هر جایی یک اضطراری دارد، فضای طبیعیاش این نیست. نمیخواهم بگویم خانههای سالمندان کلاً باید جمع بکنیم از توی مملکتمان. نه، لازم است یک وقتهایی قطعاً. ولی فضای طبیعیاش این نیست که آدم این عواطف به این سمت برود. الان وقت ساخته شدن ماست. توی خانه ما، تو زندگی ما. الان وقت تَحَمَُّل است، الان وقت مُداراست. الان تو بابای اونی. الان تو مامان اونی. یک سالت بود، او ۳۰ سالش بود. او بابای تو بود. الان او ۶۰ سالش است، تو ۳۰ سالت است. تو الان بابایش. سن ۳۰ سالگی کلاً سن بابا بودن است دیگر. ۴۰ سالش است. ۴۰ سالش بود، ۱۰ سالت بود، چه میدانم ۴۰ سالش بود، یک سالت بود. الان ۷۰ سالش است، ۸۰ سالش است. ۳۰ سالت است، ۴۰ سالت است. الان وقت تو است. بچههای خودت را داری، هم پدر و مادرت را داری. خدا کند اینها را بتوانیم عمل بکنیم. خدا این توفیق را بدهد به ما. در حد حرف نباشد، به عمل برسد و بتوانیم بروز بدهیم. موفق بشویم به این کار که خیلی گنج گرانی است.
**داستان بایزید بسطامی**
بایزید بسطامی، چلهها گرفتار بیابانها، دلشکسته شد بعد از ظاهراً ۴۰ سال دوری از مادرش. این را تو این کتاب «پاسداران حریم عشق» آیتالله پهلوانی نقل کرده. بعد از ۴۰ سال تصمیم گرفت برگردد. در کتاب «پاسداران حریم عشق»، جلد ۵، صفحه ۴۰۳، در مورد شخصیت ایشان، خوب بایزید، و معمولاً به اهل سنت و اینها بعضی معرفی میکنند، در حالی که اینطور نیست. مقامات معنوی بالایی دارد ایشان و علامه هم عنایت داشتند در مورد ایشان به تعابیر بلند در مورد ایشان. ماجرا این است: میگوید: مادرش او را به مکتبخانه فرستاد. روزی در حین خواندن قرآن به آیه «وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً» خدا تعبیر شکر و یک جا فقط برای غیر خودش به کار برده، همان زمان پدر و مادر: «شاکر من و پدر و مادرت باش.» دستور خداست: «شکرگزار من و پدر و مادرت.» نه اینکه آنها را منعم بدانیم، واسطه نعمتند دیگر. هرچی داری به واسطه پدر و مادرت تو وجود تو در این دنیا واسه پدر و مادر. این آیه را بهش یاد دادند که دستور لقمان است، آیه ۱۴. از استاد پرسید: «معنی آیه چیست؟» استاد معنی آیه را گفت. اجازه خواست تا به خانه برود و با مادرش حرف بزند. استاد اجازه داد. چون به خدمت مادر رسید، گفت: «مادر، به چنین آیهای رسیدم. من نمیتوانم شاکر دو نفر باشم. یا از خدا بخواه تا تنها خدمتگزار تو باشم یا من را رها کن تا خدمت خدا کنم. نمیتوانم شاکر دو تا با هم باشم، شکر خدا و مادر.» مادر گفت: «همه خدمت خدا کن و در کار او من حق خود را نسبت به تو بخشیدم.» ابویزید از بسطام بیرون شد. حالا گفتیم ۴۰ سال، ۳۰ سال بیرون. ۳۰ سال در بادیه شام میگشت و بیخوابی و گرسنگی و ریاضت میکشید و خدمت عدهای از عرفا شاگردی نمود. چون به مدینه رفت و زیارت کرد، به فکر شد تا به بسطام برگردد. مادر را دارد. بعد از که بعد از ۳۰ سال افسانه نزدیک است، ولی به هر حال افسانه تأثیرگذار و قشنگی است. هرچند که احتمال زیاد افسانه نیست. به قصد زادگاه خودش به راه افتاد. سحرگاه به در خانه مادر رسید. شنید مادرش در حال وضو بود. مادر اهل معنا هم داشته. با خود میگفت: «خدایا، آن غریب را نیکو دار.» مادر داشت برایش دعا میکرد: «خدا کند ما از دعاهای مادرانمان، پدرهایمان محروم نشویم.» سحر، وقت دلشکستگی «برایم دعا کن». «حیان و میتان». سخنانی از این قبیل. خلاصه دید مادر دارد برایش دعا میکند. بوی یزید -که بایزید همان بوی یزید است دیگر، مثل بوعلی- شروع به گریه کرد و در را زد. مادر گفت: «کیست؟» بوی یزید جواب داد: «غریب تو.» مادرش گریان شد. در را باز کرد. گفت: «ای طیفور» -اسم او طیفور است- «چرا دیر آمدی؟ چشمم کمسو شد از بس در فراق تو گریستم و پشتم دو تا شد از بس غم تو خوردم.» و اینجا حرفی که زد، بایزید حرف عجیبی است. برگشت گفت: «آن کاری را که عقبتر از همه کارها میدانستم، از همه مقدم بود. آن رضای مادر است. و آنچه در غربت و مجاهدات و ریاضات مییافتم، در رضای مادر.» اینجا تربیت، اینجا بود. سیر و سلوک اینجا بود. استاد عرفان اینجا بود. سید علی قاضی اینجا بود. بهجت اینجا بود. حرم اینجا بود. حرم اینجا بود. همش اینجا تحت اقدام الامهات، زیر پای مادر. یعنی اینقدر باید اینجا را ببوسی تا بهشتی و صورت بگذاری کف پای بهشت. اینجاست. میگوید: «یک شب مادر از من آب خواست. رفتم آب بیاورم، در صبو آب نبود. لب جوب رفتم آب آوردم، ولی مادر خوابش برده بود و شب سردی بود. آب را در دست نگه داشتم تا مادرم بیدار شد و آب آشامید و من را دعا کرد.» گفت: «چرا ظرف آب را زمین نگذاشتی؟» گفتم: «ترسیدم بیدار شوی و من حاضر نباشم.» بههرحال اینها احوالات اولیای خدا و این بزرگان بود و از اینجا به مراتبی رسیدند. خدا کند ما هم اهل بشویم. خدا نظر رحمتی به ما کند.
**نکات امام صادق درباره آیات احسان به والدین**
در تفسیر این آیه امام صادق فرمودند که: «انَّ اَزْجَرَّکَ فَلَا تَقُلْ لَهُمَا اُفٍّ» اگر زجر، زجر با خلقت را تنگ کردن، حالا به تعبیر خودمان اعصابت را خورد کردن، به قول باز امروزیها روی مخ رفتن، روی اعصاب رفتن، «اُفّ» نکن. پدر و مادر. نه، پدر و مادر الان جوان سر حال، مهربان، قبراق، شاداب. آن پدر و مادر کهنسال ۸۰ ساله. لباسش را عوض کنیم، حمامش ببریم. آب یکم داغ میشود، جیغ میزند. یکم سرد میشود، داد میزند. کیسه را میکشی، تا بیایی آب بگیری یکم طول میکشد: «اه، چه کار میکنی؟ کجا رفتی؟ طول کشید؟ گوشی چرا زنگ؟ تلویزیون را خاموش کن. غذا» اینجاها را هیچی نگو. اینجا خدا دارد کار میکند. خدا دارد کار میکند. دارد میسازد. مفت و مجانی. آقا دارد تربیت میکند. مفت و مجانی. استاد اخلاق و عرفان گرفته، مفت و مجانی فرستاده. همانجور که اولش میخواست تربیتت کند. مفت و مجانی. کارهایی که مادر میکند، شما بخواهی استخدام کنی، چند نفر باید استخدام میشوند؟ ۵ نفر باید استخدام کنیم برای غذا. ۴ نفر استخدام کنید برای نظافت خانه. ۲ نفر استخدام کنید برای لباست عوضش کند، بشورد، ببرد، بیاورد، حمام کند، غذات بدهد، غذا درست کند، ظرف بشورد. مدرسه ببرد، دیکته بگوید. نصف شب باشد شیرت بدهد، صبح پاشو صبحانت بدهد، زلفهایش غذا درست کند. این همه کار چند تا آدم میخواهد؟ خدا همه در یک نفر. آن استاد اخلاق. این درس و آن درس و اینور آنور همه را خدا تو همین مادر. دعاشان، خوشنودیشان، رضایتشان، محبت. هر کس که دارد خدا برایش نگه دارد و طول عمر با عزت بدهد. هر کس هم که از این نعمت محروم شده خدا برایش جبران بکند به الطاف و ادعیه پدر و مادرش از عالم برزخ انشاءالله. نعمت بزرگیست پدر و مادر.
«إِنْ ضَرَبَاکَ» اگه زدنت چی؟ اگه آنها دستت را بلند کردند چی؟ «وَ لَا تَنْهَرْهُمَا» إن ضرب. اینجا سفت نشد. اگه میزنند، برخورد سفت میزند. حتی دستش را نگیر وقتی میزننت. پدر دارد میزند با شلاق دارد میزند. نگیر. چک میزند، لگد میزند. نباشد. نه که دارم برات. پدرت را در میآورم. امام سجاد عرض میکنم که: «خدا با من کاری کن که محبتهایی که اینها در حق من کردند حتی اگر کوچک باشد تو چشمم بزرگ بیاید. و محبتهایی که من کردم به اینها حتی اگر بزرگ باشد تو چشمم کوچک بیاید.»
«وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا» کریمانه. قول کریم با اینها داشته باش. حرف درست و حسابی، با کرامت. احترام، فارسی خودمان. حرف احترامآمیز. با احترام با یک شخصیت محترم. نگو من دکترم، بابام کارگر است. نگو این سواد ندارد، من درس خارجم. بگو من پنج تا کتاب نوشتم، این نمیتواند بنویسد، نمیتواند حساب و کتاب کند، با ماشین حساب نمیتواند کار کند. «قَوْلًا کَرِیمًا» دقیقاً برعکس باشد. بگو من کارگرم، بگو من سوادم در حد اکابر است. این دکتر است، این استاد است، این مهندس. «قَالَ إِنْ ضَرَبَاتِ فَقُلْ لَهُمَا غَفَرَ اللَّهُ لَکُمْ» اگه زدنت، «فَفَذَلِکَ مِنْ قُولٍ کَرِیمٍ» این میشود قول کریم. این حرف با احترام است.
بعد فرمود: «وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ» این را هم بگویم. بعضیها پدر و مادرها بچههایشان نشستهاند گوش بدهند. یاد بگیرند. قشنگ نیست. نفرت میآورد. زدگی میآورد. فاصله میآورد. ثانیاً «هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ» جزای احسانم احسان است. اگه بچه یک بار احسان کرده، ما باید احسان کنیم دیگر. و این را هم بدانید که از پدر و مادر نسبت به بچه چی خواستهاند؟ از بچه به پدر و مادر احسان خواستهاند. از پدر و مادرت بچه چی خواستهاند؟ بیتوقعی. پدر و مادرم بیتوقعی خواستند، اخلاص خواستند. بدون چشمداشت برای خدا. جفتش با هم. یک طرفه نشود که باز همیشه ما هر سخنرانی از اول گوش بدهیم همیشه به نفع پدر و مادرها است. پدر و مادرم الان میتوانم بگویم ما پدر و مادرها کم و کاستی زیاد داریم دیگر. ما بد اخلاقی داریم، اعصابخوردی داریم، رذائل کم نداریم. گاهی قضاوتهای عجولانه میکنیم. برای بنده زیاد پیش آمده: «چرا این کار را کردی؟» یک دادم میزنی سر خود آدم مقصر بوده. سر بچه. دارد نجابت نشان میدهد. یک بار یک کاری کرده. تا صد سال یادمان نمیرود. یک بار صدایش را بالا برده، یک بار شب دیر آمده، یک بار گوشی جواب نداده، قطع کرده. لحاظ داشته باشد. اتفاقاً برعکس باشیم. یعنی بگوییم توقع داریم. بله، خدا دستور داده پدر و مادر را شکر کن ولی مامان شکر کند. بزرگتر احترام. من بزرگترم. بلند شد. نماز نمیخواند. به من گفتند پشت عالَم نماز بخوان. به تو نگفتم جلو وایستا. به تو نگفتن عالمگیری کن. برای من پدر و مادر نگفتن پدر و مادر بازی در بیاور برای بچهات. به بچه گفتند که خودت را تحت لطف اینها ببین.
به هر حال آیه بعدی: «وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ» بال ذلّ، باب ذلت، بال ذلت. پر و بال باز میکنی مثل یک سفره که پهن میکنند، یک زیرانداز میاندازند زیر همه مینشینند روش. زیرانداز ننه بابا باش. «جَنَاحَ الذُّلِّ» بال ذلت را باز کن. از رحمت در اختیار. روی زمین. اینجور خاکی. اینجور در اختیار. اینجور زیردست. این حالتی است که باید آدم در برابر پدر و مادر داشته باشد. یعنی هر کاری دارند ما را در اختیار ببینند. در دسترس ببینند.
«لَا تُطْلِعْ عَیْنَیْکَ مِنَ النَّظَرِ إِلَیْهِمَا إِلَّا بِرَحْمَهٍ وَ رِقَّهٍ» هیچ وقت چشمت را پر نکن در نگاه به اینها مگر نگاه با رحمت و رقت. فرم. نگاه به پدر و مادر تند و تیز نکن. چشمت را جمع نکن. تیز نگاه نکن. دقت بکنم. آیا حالت محبت و رحمت و یک رقت و گاهی اختلافات سیاسی آدم مینشیند، منطقی استدلال میآورد، حرف میزند. پدره ضد نظام است، ضد رهبری است، ضد فلان است، قبول ندارد. فحش میدهد به مراجع، فحش میدهد به علما، فحش میدهد عرفا. فحش میدهد. اینجام راه خودش را دارد. هم آدم موافقت نشان نمیدهد در این کار که احساس کنم ما هم باهاشام. البته بابا جان فلانی هم بودا. اینم اینجوری بودا. اون آقا هم اینجوری بوده. اون یکی اینجوری. استدلال میآورند. نرم. منطقی، شیرین. نه تلخ. گس. سفت. برو بابا، چی میدونی، چی سرت میشود. همین مثل تو بودن. اینجوری کردند. نگفتی صدایت را بالا نبر یعنی داد نزن سرشان. گفته صدایت هیچ. حرف میزند، تنت را نباید ببری روی تن فرد. اول آیه سوره حجرات هم بحثش مطرح شد تو بحث نظام تسخیر، بحثش مطرح شد.
«وَ لَا تَرْفَعْ صَوْتَکَ فَوْقَ صَوْتِهِمَا». هیچ وقت دستت بالا دست اینها نرود. حالا خود ما نشستهایم بالا. خدا پدر روی زمین نشسته، ما بالا نشستهایم. بالاتر ننشین. بالاتر قرار نگیر. یکی از اساتید ما برگه آوردند، اسمش را بنویسد و اسم پدرش را. اول اسم خودت را، بعد اسم پدرت را. ایشان اول اینجوری است. عیبی است دیگر. بعضی واقعاً تو این مراعاتها و خدا ادبها این مواظبتها بالاتر از دست اینها قرار نگیرد.
«وَ لَا تَقْدِمْ قُدَّامَهُمَا» هیچ وقت جلوتر از اینها را از در نرود. زودتر میرود. اپلای جلوتر میرود. من که جلوتر در را باز کنی. در آسانسور باز کنیم. چراغ روشن کنیم. از روی زمین چیزی برداری، پایش نیاید. به هر حال اینها یک بخشش. انشاءالله روایت دیگر جلسه بعد بخوانیم. پدر و مادر و اینکه بعد از مرگ از ما توقع دارند، بعد از مرگ به ما سر میزنند، بعد از مرگ ارتباط و پدر و مادریشان با ما قطع نمیشود و اثر دارد. اعمال، هدایا، و اینها. انشاءالله جلسه بعد بیشتر در مورد این صحبت خواهیم کرد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتادم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...