عدم پذیرش بحث دوگانه انگاری دکارت در غرب
نظر ملاصدرا در مورد نفس و بدن
تجربهای عمیق از عالم مثال
تفاوت سه دقیقه در قیامت با سایر تجارب NDE
رشته های نقره ای وجه مشترک تمام تجارب NDE
دستاورد تجربه گران NDE
علامت یقین
موت اختیاری
نقل از آیت الله بهاء الدینی در مورد رهبری
اجل یا اختیار در مرگ
وطن کجاست؟
سختی مرگ
وادی حق الناس
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
سلام دارم خدمت همه عزیزان و انشاءالله که صبح جمعه برای همه عزیزان با برکت بوده باشد. از آنجایی که بسیاری از عزیزان، این جلسه اولی است که محضرشان هستیم، نکاتی را عرض بکنم در مورد این جلسه: بحثمان چیست و قرار است چه کار انجام دهیم.
ما سال گذشته و اوایل امسال، مباحثی را در دانشگاه فردوسی داشتیم و کتابی را با دوستان مرور میکردیم؛ کتاب «آنسوی خوب». طبعاً خیلی از عزیزان باخبر هستند از این جریان و شاید خیلی از عزیزان هم فایلها را گوش کردهاند. ما البته آنجا جمعی دانشجویی و صمیمانه و خلاصه، فکر نمیکردیم که بحثها انقدر توسعه پیدا کند و این ابعاد وسیع در بین مخاطبین پیدا شود. لذا آنجا خیلی بنا نداشتیم بحثها را عمیق مطرح بکنیم. این انتهای یک سلسله مباحث مفصلی بود که داشتیم. صد و خردهای جلسه ما مباحث در مورد عمل و آثار عمل و اینها داشتیم و بعضی از دوستان دانشجو گفتند که آقا این بحثهایی که داری خوب است، ولی ما را راه نمیاندازد؛ اینها علمی است. چیزهایی بگو که ما راه بیافتیم. داستانش را در یک جلسه میگویم، تمام میشود.
بنا داشتیم که سه چهار جلسه کل کتاب را توضیح دهیم و بگوییم ماجرا چیست؛ اما بعد دیدیم کشش بسیار بالاست، استقبال خیلی وسیعی شد و ما هم البته بحثها را تندتند، یعنی روزی سه چهار صفحهای از کتاب خواندیم و پیش رفتیم. بحثهای ما که کلاً_تمام_شد، تازه از دو ماه بعدش خبرش پیچید. دانشگاه دیگر تعطیلات بود و اینها. بحث ما در خرداد، اوایل خرداد تمام شد. از مرداد و شهریور تازه دیدیم که سیل پیام میآید و تا همین الان واکنشهای عجیب و غریب که دیگر حالا خیلی دوست ندارم در این بخش صحبت بکنم، ولی دلگرمکننده است. البته اصل این است که خدای متعال کار را پذیرفته باشد؛ چقدر گفتند که ما قصد خودکشی داشتیم و چقدر به قصد طلاق داشتند؛ و پیامها از جاهای مختلف که مثلاً پسر من خانه را ترک میکرده و نمیدانم اینطور بوده و از وقتی این مباحث را شنیده تحولاتی حاصل شده برای افراد. و الی ماشاءالله افرادی که گفتند ما از وقتی اینها را شنیدیم تا حالا دیگر حتی یک گناه هم انجام ندادیم؛ و از این قبیل درخواست زیاد است و همه میگفتند که آقا این بحثها ادامه داشته باشد در این زمینه و این موضوع، و خصوصاً با این رویکرد، چون غرب در حوزه معاد تازه دارد به چیزهایی میرسد.
دوگانهانگاری که دکارت مطرح کرده بود که جسم و روح دوتاست و با هم فرق میکند، در بین خود شخصیتهای علمی غرب این بحث نگرفته بود. یعنی حرفهای دکارت با اینکه دکارت سرمنشأ خیلی از مباحث در غرب است، ولی بحث دوگانهانگاری او جدی گرفته نشده بود. فضای علمی ماتریالیست غرب که همه چیز را مادی فرض میکند، میگوید ذهن و مغز همان روح است، فعل و انفعالات ذهنی است. طرف فکر میکند که روحش توی عالم دیگری دارد وارد میشود، مانند کتاب معروف خودش: «بچهها در آغوش نور». به تعبیر خود او ریموند مودی، او این را میکشد و قبول نمیکند که یک روحی هم هست. همه میگویند که تو خرافاتی شدی، توهم برت داشته است و ایشان مثلاً آقای ریموند مودی، یا آیون الکساندر، نام شخصیتهای علمی مطرح در این حوزه. و غرب حرفهای اینها را اصلاً نمیپذیرد؛ قبول نمیکند.
تازه دوگانهانگاری هم که دکارت میگوید، مشکلات جدی دارد. روح یک چیز است، جسم یک چیز دیگر است؛ انگار ما دوتاییم: یک جسمیم، یک روح. بهترین حرف را در این حوزه جناب ملاصدرا زده که روح و بدن یا نفس و بدن یک چیز است و از جنس اتحاد است نه از جنس انضمام، که حالا در مورد این باید مفصل صحبت شود انشاءالله.
بدن جلوه نازله نفس است؛ ما دو تا چیز نیستیم. هر کس خودش را یک چیز میداند؛ من اینی که اینجاست. ما یکی هستیم، این بدنمان است. به بدن آسیب وارد میشود، میگوید من دردم آمد. ولی در خواب هم که با بدن کار نداریم، باز میگوییم من. میگوید من خواب دیدم که چشمم بسته بود. پس این بدن یک ساحت نازل یافته از نفس است. خیلی مهم و جدی است. بسیاری از اساتید و بزرگان فرمودند که یکی از دغدغههای بزرگان این بود که فلسفه ملاصدرا و خود ملاصدرا هنوز به غرب نرسیده است؛ یعنی در غرب کسی ملاصدرا را نمیشناسد، از حرف ملاصدرا کسی خبر ندارد. نه در غرب، در شرق، در همین مشهد هم الحمدالله اگر بشناسند، روی هوا میقاپند. اینجا ملاصدرا را میشناسند به عنوان یک بیدین! این حرفها وقتی مطرح میشود، ما از آلمان، از آمریکا، خیلی جاها دائم پیام داریم؛ که «زندگیمان عوض شده، حال و روزمان عوض شده.» خب، آنی که گمشده دارد در آن فضای غرب و در آن فضای مادی، این حرفها وقتی به گوشش میخورد، میبیند که آقا، یک روزنهای دارد باز میشود به روی او. و خود غرب یک دری به رویش باز شده.
از سال ۱۹۷۵ که ریموند مودی وارد این حوزه شده و «امدیای» را وارد فضای علمی کرده، ما تا الان هزاران مقاله داریم. من آمار قدیمی را اشاره میکنم؛ آمار مال سال ۱۹۸۲ است. سازمان آمارگیری «گلوپ» میگوید که با توجه به اینکه ۱۹۷۵ ریموند مودی شروع کرده این بحثها را، یعنی تجربه نزدیک به مرگ و این وقایعی که برای کسانی که مرگ بالینی پیدا کردهاند، در سال ۸۲، یعنی ۷ سال بعد از اینکه ایشان این کتاب را شروع کرده و نوشته، این سازمان گلوپ اعلام کرده که ۸ میلیون آمریکایی بزرگسال واجد تجربه نزدیک به مرگ بودهاند. در قیاس با کل جمعیت آن موقع ایالات متحده، از هر ۲۰ نفر، یکی صاحب تجربه نزدیک به مرگ بوده. یا هر ۸ نفر.
آمار جدیدترش را من داشتم، تا ۲۰۰۱ به بعد و اینها. حالا باید بگردم بین ۲۰۰، ۳۰۰ صفحهای که اینجا دارم، پیدایش بکنم. و در غرب مستندات زیادی داریم. ما فقط چهار پنج تا فیلم سینمایی در این سالهای اخیر داشتیم که اگر فرصت شود، ما امروز میخواستیم یکی دو تا کلیپ پخش بکنیم؛ سیستم آماده نشد. چهار پنج تا فیلم سینمایی خوب ساخته شده در هالیوود در مورد تجربه نزدیک به مرگ. و همین کتاب «آنسوی مرگ» خیلی از مسائلش را در فیلمها نشان داده. و فضای غرب کاملاً آماده است برای این مطالب.
یعنی ما بهترین زمینهای که داریم برای طرح این مبانی قوی خودمان که واقعاً هیچکس دست پر ما را ندارد، بهترین فضا همین فضای تجربههای نزدیک به مرگ است. و عرصه خطرناکی هم هست. یعنی شرایط، شرایط بسیار خطیری است، چون الان دیگر قر و قاطی هم به آن زیاد اضافه کردهاند، که من چند بار گفتم الان دیگر همجنسبازان میگویند که ما تجربه نزدیک به مرگ پیدا کردیم و بعد دیدیم با آن پارتنر خودمان در بهشت با هم بودیم. دیگر تجربه نزدیک به مرگ است دیگر. درش هم که باز است، صاحب هم که ندارد. هرکس هر کسی را هم که آنجا میبیند، همه هم جایشان خوب است. و یک آمارهای خوبی من اینجا دارم که بیشتر اینهایی که اتفاقاً از جهت اخلاقی و اعتقادی و اینها بد بودند، تجربه نزدیک به مرگ اینها در تجربه جهنم صفر درصد بوده است. یعنی هیچ کدام از این تبهکارها وقتی تجربه نزدیک به مرگ پیدا کردند، در غرب هیچکس نیامد بگوید جهنمی هست. صحبت بکنیم چرا؟ نزدیک به مرگ چیست؟
بین ماها شروع شده، یک سری کار. یک کتاب، یکی دو تا کتاب در این سالهای اخیر چاپ شده که بنده یکیاش را دیشب سفارش دادم برایم. یعنی تازه شب باخبر شدم که دیگر کتاب اینطور نوشته شده. کتاب ۳۰۰ را تهران سفارش دادم که با پست یک دانه کلاً کتاب ازش بود، با پست بفرستم که حالا احتمالاً هفته بعد برسد دستم. تازه دارد کمکم، آن هم نه در فضای حوزه ما؛ فضای حوزه که نه، در فضای دانشگاه کمی دارد یک سری مباحث در مورد تجربه نزدیک به مرگ و اینجور مسائل مطرح میشود.
و متخصصین عصبشناسی، جراحان مغز، اینها در این حوزهها با تشنگی و عطش و شیفتگی دارند کار میکنند. برخی هم در دانشگاهها، از کسانی که فلسفه و اینها کار کردهاند، دکتر اعتمادینیا که همین کتابی که عرض کردم مال ایشان است، کتابهایی در این زمینه و مقالاتی دارند که بنده چند تا مقالهشان را هم اینجا دارم. یک مستندی را هم شبکه مستند ساخته در مورد تجربه نزدیک به مرگ که کارشناس ایشان بوده. این را هم من آورده بودم که پخش شود، ۴۵ دقیقه است، فیلم مستند خوبی است.
کتاب «آنسوی مرگ» تقریباً یک بخشش را خوب کار کردهاند. انیمیشنسازی کردهاند. در مستند تصاویر خوبی درست کردهاند و مطالب خوبی دارد، ولی اگر ضوابط و قواعدش فهمیده نشود، این بحثها به کسی کمک نخواهد کرد. تجربه نزدیک به مرگ را هم که معمولاً دیدهاند اینگونه است: همه سبک بودند و راحت بودند و آزاد بودند. و هرکس هم رفته و آمده، صد درصد اینها، این آماری که داریم، گفتهاند ۱۰۰% افرادی که تجربه نزدیک به مرگ پیدا کردهاند و برگشتهاند، نظرشان نسبت به مرگ مثبت شده. یعنی همه به مرگ علاقهمند شدهاند، نسبت به آن کشش پیدا کردهاند. از این وحشت ندارند.
چون در غرب هر وقت میخواهند از چیزی بترسانند، اسکلت است، دو تا استخوان زیرش است: خطر مرگ و علامت مرگ. و کلاً یاد مرگ این است دیگر؛ یک اسکلت، دو تا استخوان است. و هر چیزی که دیگر میخواهند اوج خطر را برسانند، میخواهند بگویند این پیچ خیلی خطرناک است، خطر مرگ! یعنی خطر مرگ دیگر بالاترین خطری است که در زندگی هر کسی میتواند باشد. خب این هی آدم را میترساند از مرگ؛ خطرناک غریبی نیست. ولی از آن طرف ضابطه هم ندارد. یعنی خوب خوب باشی، بد باشی، اختلاس بکنی، ۳۰۰۰ میلیارد سِنت، یک قران اختلاس نکنی، آخرش همه آن طرف راحتند و میروند بالا و توی تونل نوری وارد میشوند. کلاً اوضاع برای همه خوب است. اینجا یکم باید بحثهای علمی شود، ضوابطش کشف شود که دقیقاً تجربه نزدیک به مرگ چیست.
تجربه نزدیک به مرگ همان حال احتضاریه که ما میگوییم مرگ برزخی. تجربهای از عالم مثال. اینها اقوالی است که بین ماها مطرح است. خب شیخ اشراق، جناب سهروردی، نظرات خوبی دارد در این زمینه، انشاءالله مطرح میکنیم. خیلیهای دیگر. بنده در بعضی مقالات دیدم، گفتهاند: «آخر ما از خدامان، گفتهاند در مورد تجربه نزدیک به مرگ نظر مثبت نهایی نمیتوانیم بدهیم. معلوم نیست. نمیدانم این حال احتضار است، ورود به برزخ است، حالتی است که آنجا میگویند هیچ کدام.» اینجا چنین تطابقی وجود ندارد.
کتابی را که ما میخواهیم با عزیزان شروع کرده بودیم، البته خیلی هم پیش نرفتیم، شروع کردیم به مباحثه؛ کتاب «سه دقیقه در قیامت». این کتاب در بین کتابهای هندی و تجربه نزدیک به مرگ منحصربهفرد است. یعنی در دنیا مثل این کتاب نداریم. البته یک کمی ادبیاتش به قول معروف ادبیات آخوندی است، یعنی هی وسطهایش نصیحت میکند، آیه میآورد. اینها به نظر بنده به اعتبار علمی کتاب آسیب میزند.
اتفاق واسش پیش آمده که یک جانباز مدافع حرم بوده و یکی از محورهای عملیاتی اتصال ۹۰ در ارومیه، آن سمتها، ایشان مجروح میشود و چشمش را از دست میدهد. بعد عمل جراحی روی چشمش انجام میدهند. سه دقیقه ایشان از دنیا میرود. مسائلی را میبیند که اسمش را گذاشتهاند «سه دقیقه در قیامت». در تجربه نزدیک به مرگ معمولاً اینقدر عمق ندارد تجربه نزدیک به مرگ. یعنی طرف میرود همان حوالی، تهش این است که یکی از اقوامش را، پدرش را، پدربزرگش را، رفیقش را میبیند.
۹ تا ویژگی در همه تجربههای نزدیک به مرگ مشترک است؛ در نظر آقای «ملوینمورس». ۱۱ تا ویژگی مشترک که انشاءالله میخوانم و به نظر ما میرسد که هیچ کدام از اینها لازم تجربه مرگ نیست. نه حالت احتضار است، نه مرگ برزخی. اکثر اینهایی که میبینند، اینها یک تجربهای از عالم مثال است؛ تجربه عمیق از عالم مثال. و تا حدی اسمش را گذاشته است: «پرواز روح». پرواز روح بعضی از اینها عمیقتر است؛ اینها وارد برزخ میشوند. آنهایی که عمیقتر نیست، فقط یک دور با اعمالشان، یعنی میبیند از بچگی چه کارهایی کرده، از جلو چشمش رد میشود. این یکی از مشترکاتی که همه در «تجربه نزدیک به مرگ» دارند.
این کتاب اینگونه نیست. این کتاب «سه دقیقه در قیامت» این نیست که یک دور تجربههای، یعنی از اول مرگ فقط ببیند، حساب و کتاب رسیدگی میشود، مرگی که چاپ شده و داریم. مثلاً یکی از بهترین کتابهایی که چاپ شده، این کتاب «بهشت برین» «الکساندر» است که هفت هشت تا ترجمه مختلف شده. در ایران بهترین تجربه نزدیک به مرگی که دیدم همین بوده. در جلسات بعد عرض میکنم برایتان. خیلی چیز ویژهای ندیده، خیلی اتفاق خاصی نیفتاده، یک سری حرفها را فهمیده که خیلی مهم است و زندگیش را عوض میکند. در مورد قیامت و خدا و این. هیچ کدام از اینها وارد حساب و کتاب دقیق نمیشوند؛ حساب و کتاب نمیرسد.
ایشان در این کتاب مور از ماسک میکشند برایش، در حالی که شهید بوده و تکتک اعمال را، میگوید: «آقا فلان کلمهای که آنجا گفتم.» مثال بزنم؛ بچه بودیم. کتاب، کتاب ترسناکی است. ما میخواهیم اول خوب زمینهسازی بکنیم. حقوق مردم و اینها سنگینتر است، که بعضی پیام داده بودند که ما از وقتی حق الناس را گوش کردیم، یکریز داریم گریه میکنیم. دو روز، سه روز، یک هفته است که فقط گریه میکنیم. خیلی سنگین است.
آنجا ایشان میگوید که موقع حساب و کتابها که شد و اینها، یک پیرمردی بود در مسجد ما. ما نوجوان بودیم، در مسجد جزو بسیجهای مسجد بودیم و فعالیت میکردیم، مال سمت نجفآباد، آن طرف. فعالیتهایی داشتیم در مسجد. یک شب ما سیاهی کار زده بودیم. من رفتم آنجا. موقع حساب و کتاب و اینها شد، آن پیرمرد را دیدم که آنجا معطل است. اینجا من ۴ سال است، چند سال است از دنیا رفتهام، معطلم که تو بیایی تا سر یک کلمه که به تو گفتم، که باید حساب آن رسیده شود. عمل داشتم، قبلش خودم خالی شده بودم، همه را از من گرفته بودند. شهیدم کربلا. حقوق مردم داشته باشی، شهادت اینجا پای رکاب من حلش نمیکند. گفتند که: «خب، پس باید معادلسازی بشود.» در مورد اینها مفصل باید صحبت بکنیم که اصلاً یعنی چه؟ عمل یک نفر را تبدیل به یک عمل دیگر میکند. عمل هر کسی با خودش است: «لاتضر واظرة اخرا». این سه چهار جلسه لااقل بحث عمیق میخواهد که یعنی چه؟ یک نفر عملش را تحویل یک نفر دیگر میدهد، در ازای گناهی که کرده و حق الناسی که دارد. بحثها اینطور است.
میگوید که گفتم: «نمیگذرم.» گفتم: «خیلی خوب!» این آقا چند سال پیش یک زمین بزرگی را وقف کرده، احدی خبر نداشته، هیچکس خبر نداشته. اگر نمیگذری، این آقا باید آن زمینی که وقف کرده را بدهد به تو تا اجازه بدهی وارد بهشت برزخی شود.
میگوید که اول دیدم که خیلی شاداب است، این پیرمرد منتظر بود که اینجا اوکی را از من بگیرد و برود. من گفتم که: «نمیگذارم تا این زمین را به من تحویل بدهی.» زمین وقف شده، زمین بزرگ. هیچکس هم خبر نداشته. عمل خالصانه پیرمرد. چروک شد. آیا ناراحتی داشت؟ افسردگی رفت تو بهشت که، میگوید: «بعد که من برگشتم در دنیا، رفتم آمارش را گرفتم.» کتابی که تو داری فرق میکند با آنچه نقل کردهای؛ چند تا داستان بهش اضافه شد.
میگوید که من یک سفر کربلا رفتم. در عمرم کربلا اینقدر نچسب نرفته بودم. پیرمردی در کاروانمان بود. همه کارهایش با من بود. غلطی کردم. اول گفتند: «کی از این پیرمرد محافظت میکند؟» من گفتم: «من.» دیگر تا آخر کارش با من بود و نه به زیارت رسیدم، نه به حرم رسیدم، نه به نماز رسیدم. هتل راه بیاندازم؛ دو ساعت تا بیاورم هتل، دو ساعت ببرم سر شام، دو ساعت بیاورم ناهار. به هیچی نرسیدم. خیلی هم اعصابم خورد بود. من چه غلطی کردم که قبول کردم این بابا را با خودم بیاورم. صفحه ۴۳.
بعد میگوید که آخرش این پیرمرد آخر سفر نگاه کرد به گنبد اباعبدالله، برای من دعا کرد. دردسر درست کردهایم. یک بار دیدم پیرمرد رو به حرم کرد، با انگشت دست مرا به آقا نشان داد. با همان زبان بیزبانی برای من دعا کرد. دعا که کرده بود، میگوید آنجا که رفتم به من گفتند که: «پنج سال اعمالت نادیده گرفته شد.» دعایی که این زائر امام حسین برای تو کرده، ۵ سال پرونده را رد! از ۵ سال عمل.
کتاب کتاب خیلی مطلب زیادی ندارد؛ ۹۰ صفحه بیشتر نیست. ولی هر کدام از داستانهایش خیلی عمیق است، پرمطلب است، جای توضیح دارد. و در بین تجربه نزدیک به مرگ هم عرض کردم منحصربهفرد است. هیچکس اینجور عمق ندارد. مطالبش از این جهت خیلی کتاب خاصی است.
خب در مورد تجربههای نزدیک به مرگ مطلب زیاد است، در فضای غرب نکاتی را عرض بکنم، یک سری توضیحات بدهم و دیگر خیلی اذیت نکنم. از این کتاب آقای ملوین مورس، صفحه ۱۳۷، یک تجربه نزدیک به مرگش را بخوانم برایتان. بعد میآیم از متن کتاب یک مقداری بخوانیم، چون خیلی از عزیزان در جریان مطالب ما نبودند. امروز بیشتر از آن در جریان قرار بگیرند. داریم مطالب را عرض میکنیم وگرنه بحثمان از روی کتاب «سه دقیقه در قیامت» است.
ایشان میگوید که حول و حوش ۸۰ تا بچه را رفته در این بحث پیدا کرده. جزو تخصص خودش هم بوده و تکتک اینها را جمع کرده، حالاتشان را. یکی از نکات جالب این است که رفته روی بچهها کار کرده که اینها یک وقت تحت تاثیر افکار مذهبیشان نبوده باشند. ولی نکته جالبش به این است که بین تجربه نزدیک به مرگ بچهها با تجربه نزدیک به مرگ پیرمردها و جوانها تفاوتی ندارد. کتاب عقیدهاش بوده در آن مسائل اولیهای که دیده، چون مسائل اولیه را دیدهاند. همه وارد تونل نور شدهاند، همه اعمالشان را دیدهاند. همه اینها مشترک بوده، فرق نمیکرده. فرض هم کردم که خیلی عمیق نبوده. یعنی در اینها کسی که خیلی عمیق چیزی گیرش آمده باشد، الکساندر، آن هم چیزهایی که دیده، چیز خاصی نیست. مطالبی که نصیبش شده، خیلی خاص است.
گفتم که این کتاب، با مطالبش، شما احساس میکنید یک رمان سطح سوم و درجه سوم دارید میخوانید؛ بسیار کتاب بیروح است. مطالب، مطالب بسیار عادی دارد، احوالش را نقل میکند. فهمیدم المیزان است، من را صبا کردم. ۱۰ ۱۲ تا از آن ها که قشنگ دو صفحه دو صفحه المیزان است که من در ذهنم بود که این دو صفحه را مثلاً بخوانم بگویم همین عبارت چه شکلی گفته شده. شهود، اسم این شهود، تجربه نزدیک به مرگ دارد و حتی خود مرگ را دارد؛ این مطالب نصیبش نمیشود. صلاحیت در خودم ندیدم. من احساس میکنم خدا من را به عنوان یک عنصری برانگیخته تا بیایم غرب را نجات بدهم. مسخره میکردم غرب را. با ادبیاتی که دارم، با تخصصی که دارم، حالی بکنم آقا ماجرا این است.
ماجرای دیگری را از یکی از بیماران خودم برایتان نقل میکنم: «هر وقت که درباره ماهیت اسرار آمیز روح و انرژی ناشناختهای که زندگی ما را روشن میکند فکر میکنم، به یاد این ماجرا میافتم. ماجرا برای پسری اتفاق افتاد که من اینجا اسمش را بن میگذارم. این پسر الان یک پلیس ۴۷ ساله است، اما وقتی ۱۴ ساله بود دچار تب شدید روماتیسمی و هفتهها در بیمارستان کودکان بوستون بستری بود. وضعیت او وخیمتر شد تا اینکه یک روز دردهای شدیدی در قفسه سینهاش احساس کرد. این دردها شدید و شدیدتر شدند تا جایی که دیگر نتوانست آنها را نادیده بگیرد. او یادش میآید که با پرستار صحبت کرد و به او گفت که دارد اتفاق بدی میافتد. او دید که پرستار از اتاق بیرون دوید تا دکتر را خبر کند. ناگهان بن متوجه چیز عجیبی شد. او میتوانست دنبال پرستار برود. همین طور که پرستار داشت وضعیت بن را برای دکتر توضیح میداد، بن پشت سر او در هوا شناور بود. روح را از آنها به طرف اتاق او دویدند تا نگاهی به بدنش بیندازند. بن هم پشت سر آنها رفت. متوجه شد که دارد به جسم خودش نگاه میکند و مانند یک ناظر خونسرد و بیتفاوت، کل صحنه را از بالا تماشا میکند.»
این هم بین همهشان مشترک است. تخت خوابیده. توضیحات دارد، انشاءالله عرض میکنم. «او به پایین نگاه کرد و دید با یک رشته نقرهای گوش دادن و تشریف داشتن و اینها بحث رشتههای نقرهای را از نکات عجیب این است که اینها از سرتاسر دنیا سایتی دارند.» بیش از ۴۰۰۰ تا تجربه نزدیک به مرگ آنجا بارگذاری کردهاند به زبانهای مختلف. اندیای اراف دات او ار. مال کوبا است، مال انگلیس است، مال لندن است، کانادا، مال اتریش است، مال ایران است، مال دبی. همه اینها این حرفها را میگویند. همه همین را میگویند. وقتی یک چیزی از متواترات شد. در منطقه ارسطویی، وقتی یک چیزی بدیهیات میشود، و همین هم که طرفداران این هستند که روحی وجود دارد، دلیلش این است که همه اینها، آدمهای متعدد، متنوع، یک چیز را دیدهاند. دروغ بگویند! بچه ۵ ساله هم این را دیده، پیرمرد ۸۰ ساله هم همین را دیده، جوان ۳۰ ساله هم همین را دیده. آن کشیش، کشیش بوده، این کشیش بوده. فرقی نمیکند. کشیش بوده. این یکی توی سر بار بوده، داشته مشغول خوردن بوده، زده بالا و خلاصه رفته. اینجوری دیگر. بعضی از مواد مخدر این تجربه را پیدا کردهاند. دورویی زاییده ذهن است. البته توجیه میکنند، میگویند نه، این فعل و انفعالات مغزی در حالات خاصی که به یک درصد خاصی میرسد اکسیژن مغز. خبری هست. حاصل تلقین است. چون آدمیزاد از مرگ میترسد، هی میخواهد به خودش تلقین کند یک خبری آنور هست.
با بعضی از این بچهها من صحبت میکردم، نزدیک به مرگ، میدانستم این تجربه نزدیک به مرگ را دارد. این یک دو نفر را گفتم، به شدت من را مسخره کردند. گفتم من در جامعه منزوی شدم. جرئت نمیکنم دیگر به کسی بگویم. خواب ببیند. تلگرام، اینستا، همه باخبرند. دیگر بدبخت پاک تعطیل شده. یک دو زار هم عقل داشت، از دست داد.
«به پایین نگاه کرد.» ماجرای چه کسی را داریم میگوییم؟ اسمش چه بود؟ بن. «به پایین نگاه کرد و دید با یک رشته نقرهای که به پایش چسبیده بود، به بدنش وصل است. به نظر میرسید این تنها اتصالی بود که با بدنش داشت. چند ثانیه پیش، درد شدیدی تمام وجودش را گرفته بود، اما حالا بیهیچ دردی بر فراز جسمش در هوا شناور و پرستاران و پزشکان را میدید که داشتند تلاش میکردند دوباره قلب او را به کار بیندازند. همین طور که داشت آنچه را که در پایین اتفاق میافتاد تماشا میکرد، ناگهان این احساس به او دست داد که گویی هوشش به میزان قابل توجهی زیاد شده است.»
حالت بیهوشی است، دقیقاً برعکس. تفاوت تجربه نزدیک به مرگ با خواب و کما و اینجور مسائل دقیقاً در همین است. یعنی وقتی وارد عالم مثال میشود که ما گفتیم تجربه نزدیک به مرگ نباید تجربهای از عالم مثال مرگ ندارد این مسئله. وقتی که وارد عالم مثال میشود، احساس میکند که من خیلی بیش از آنچه که تا حالا میدانستم، قدرتم خیلی بیشتر از آن چیزی است که تا حالا بوده و توسعه عجیبی را طرف در خودش احساس میکند. علامتش میگوید که: «همین طور که داشت با آرامش به صحنه پرجوش و خروش پایین نگاه میکرد، متوجه شد که دو موجود نورانی در دو طرفش قرار دارند.»
«بن میگوید: «حضور این موجودات نورانی به او احساس آرامش، عشق و شناخت میداد.»» این سه تا ویژگی را همه اینهایی که تجربه کردهاند، آرامش، عشق، معرفت، این سه تا را با مثال خوبی را عرض میکنم، چرا اینجوری میشود؟ آن تونل نوری هم که هر کدام میبینند، برایتان پخش بکنم در مورد تونل نور. جلسات قبل. شبیهسازی کردهاند روی خلبانها که میخواهند بالا بفرستند. روی این جتهایی که در کارگاه رویش کار میکنند، یک سرعتی را بالا میبرند. میگوید از یک سرعتی که بالاتر میرود این جت، اینها تجربه نزدیک به مرگ پیدا میکنند. خیلی جالب است حالا کلیپش را.
«بن میگوید: «اینطور نبود که انگار همه چیز را میدانم. بیشتر مثل این بود که یک مرتبه فهمیدم زندگی خیلی سادهتر از آن چیزی است که اکثر ما فکر میکنیم.»» همه سنگینی و ثقل و درگیری و اذیت و مزاحمت و فشار و اینها مال ماده است. فوقالعاده است. مطلب این است که تا انسان در دنیاست مشکلات دارد، مگر اینکه از دنیا برود: حقیقتاً یا حکماً. تا انسان در دنیاست مشکلات دارد، مگر اینکه از دنیا برود: حقیقتاً یا حکماً. حقیقتاً چیست؟ مرگ واقعی. یعنی انسان در دنیا هست، ولی در دنیا، تو در تو بالاترین قلب آنجاست. آنجا دارد زندگی میکند. در مورد مرحوم آیتالله بهاءالدینی نوشته بودیم، بنری درست کردیم که برخی عزیزان لطف کردند در فضای مجازی به اسم خودشان منتشر کردند. عرض کنم که یک جمله زیر عکس آیتالله بهاءالدینی نوشته بودیم: «همیشه در برزخ بود، گاهی در دنیا.»
منزل ما و دوستان ما دو تا چهلتایی بود، ۸۰ تا عکس روی دیوار. این را که نگاه کرد، رنگش پرید. زندگی کردم، صحبت میکردیم. نکته را میگوید. «وقتی من پدرم را صدا میزدم، کارش داشتم، پدرم که میخواست به من توجه بکند، احساس میکردم از یک راه دوری دارد برمیگردد. کلی راه باید برگردد تا جواب من را بدهد، دوباره برگردد.» برگردد به جای قبلیاش. این همین است حقیقتاً یا حکماً. در دنیا نیست. حکماً در دنیا نیست. بدنش بین مردم «ابدانهم فی الدنیا و قلوبهم فی الجن». امیرالمؤمنین میفرماید: بدنش دنیاست، دلش تو بهشت است. «هم و الجنة کمن قد رعاها و هم فیها منعمون.» کدام خطبه است؟ خطبه متقین به هم تو دنیا با بهشت زندگی کنند. اینها یک گوشههایی از یقین برایشان حاصل شده. اگر کسی اهل یقین بود، هزار هزار از این مسائل برایش حاصل میشد. بحث مفصلی دارد، انشاءالله.
وعده دادیم و آخر خلاصه داشته باشیم. «زندگی خیلی سادهتر از آن چیزی است که اکثر ما فکر میکنیم. پزشکان داشتند بن را از دست میدادند یا حداقل جسم او را. آنها هر کاری که میدانستند برای نجات او انجام داده بودند و حالا داشتند یک سوزن بزرگ را در قفس قفسه سینهاش فرو میکردند تا آدرنالین به قلبش تزریق کنند. همین طور که بن داشت این مراحل بحرانی را تماشا میکرد، آن موجودات نورانی که در دو طرفش بودند، از او پرسیدند: «آیا میخواهد روی زمین بماند یا با آنها برود؟» همین طور که داشت به پزشکان که منتظر تاثیر آدرنالین بودند نگاه میکرد، جواب داد: «میخواهم بمانم.»» تعلقش به اینجاست دیگر. اینجا بنده آن موجودات رفتند و بن دکترها را دید که از کارشان دست کشیده و ملحفه روی صورت او کشید. «میتوانست صدای افراد را از توی راهرو بشنود.»
میگویند که آدم وقتی میخواهد برود، نبض میخواهد برود. بنده موت اختیاری که میگویند یعنی چه؟ یعنی نفس هر وقت اراده میکند موت، یعنی چه؟ یعنی این نفس اراده میکند فعلاً با بدن کار نداشته باشد. گفتم یا نه؟ علامه طباطبایی میخواستند عمل جراحی کنند، بهشان گفته بودند که آقا باید شما را بیهوش کنیم. گفتند: «آقا عمل چشم، دست و پا که نیست.» سید جمال گلپایگانی بودند، آیتالله میلانی بودند، علامه طباطبایی بودند، آیتالله بهجت بودند. خیلی از این بزرگان گفته بودند آقا چشم است. این را از یکی از شاگردان علامه طباطبایی خودم شنیدم که ایشان فرمود: «من خودم از علامه شنیدم که یک نقطهای در چشم ایشان افتاده بوده. این را میخواستند در بیاورند. جراحی بکنند. علامه گفته بود: شروع کنید. به من بگویید نیم ساعت، ۴۰ دقیقه، ۵۰ دقیقه. دراز کشید، پیرمرد مثلاً هفتاد و خردهای سال، ۸۰ ساله. میگوید که: «ایشان کامل بدن در اختیار ماست. عمل جراحی انجام دادیم. بعد ۵۰ دقیقه برگشت.»
موت اختیاری، خلع بدن. روح از بدن خلع میشود با اراده خودش. برمیگردد؛ الان که اینجا است با اراده خودش است. مرحوم آیتالله بهاءالدینی، یکی از شاگردان برای بنده میفرمود، میخواستم چند باری بگویم، هی یادم میرفت. الان هیچ ربطی به بحث نگفتم ولی یهو یادم افتاد. چند بار میخواستم بگویم یادم رفت، دیگر میگویم. این ماجرا، ماجرای جالبی است. از چند بعد قابلیت بررسی دارد؛ یکی از شاگردان ایشان به ما در منزل خود شاگردش میگفت: «آمدم، گفتند که خدمت مرحوم آیتالله بهاءالدینی رسیدم، مثلاً شاید ۲۰ سال قبل از رحلت.» ماجرای عجیب. ایشان فرمودند که: «راحت بود، کمحرف بود، ولی مسائل را راحت فرموده بود که میخواستند فلانی را رهبر کنند. ما دیدیم از اول خدا نور ولایت را در سینه همین سیدعلی خودمان قرار داده است. اول انقلاب، کسی ما دیدیم و ما گفتیم و اینها.» ایشان زیاد داشته. و ما بچه که بودیم، خدا شوخی ما را جدی میگیرد. مثلاً به یکی خدا هرچه ما میگفتیم جدی نگرفت.
یعنی این شاگردشان که صاحب رسالت در خدمت آیتالله بهاءالدینی رسیدیم، ایشان فرمودند که: «دیروز ملکالموت آمد اینجا به من گفت: «میخواهی بروی یا میخواهی بمانی؟» من یکم فکر کردم، گفتم: «یک چند سالی مهلت بدهید، شاید آدم شدم.» خداحافظ.» کتابی در بحثهای کلامی و اینها نیاوردهاند که آدم خودش میتواند اراده بکند. حرف عجیبش به این است که لب کفر دقیقاً. نفس خدای متعال بهش واگذار کرده که چقدر میخواهی عمر بکنی. خود کفر است دیگر. مرز کفر نیست. اینها متن کفر است. البته خدا تقدیر را نوشته، اجل را نوشته. اینها که دیگر دست من و شما نیست. ولی در آن اجلی که نوشته، گفته: «نظر خودشم برایم مهم است.» خیلیها میگویند میخواهیم برویم. اینها میتوانستند ۲۰ سال دیگر بمانند، ولی رفتند. خیلیها هم رفتند، برگشتند. حال نفس آدم نفس اگر دقیقتر شد، دیگر این مرگ اصلاً برایش حجاب نیست. هر وقت بخواهد میرود، هر وقت بخواهد میآید. مثل بعضی از مسئولین دوتابعیتی ما. حجابی به اسم مرز و چه میدانم و ویزا و اینها ندارند. شرایط هم کلاً خیلی سخت باشد، کلاً میروم.
اینها در واقع دوتابعیتی میشوند؛ یک تابعیت کشکی الکی مثل مسئولین عزیز. تابعیت کشکی الکی ایرانی دارند یا تابعیت حقیقی انگلیسی. امثال آقای بهاءالدینی، آقای بهجت و اینها، یک تابعیت کشکی دنیایی دارند، یک تابعیت حقیقی برزخی. آن وقت در آن دوتابعیتیها چطور هر وقت طرف ماجرا به نفع انگلیسیها میچربد، همان کار را میکنند و هر وقت به نفع برزخی ماجرا میچربد، همان کار را میکنند؟ ایران همه از اویند و به او باز خواهند گشت.
اضطرار، مانده اینجا. نیست. تعبیر امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه، میفرمایند: «الله علیهم.» این تعبیر فوقالعاده است. میشنویم نصیحت اخلاقی امیرالمؤمنین. جمع خوب بوده، هوا خوب بوده، لب آب بودهاند، مثلاً نکاتی فرمودهاند. لب حقیقت، لب معارف است اینها. لب علم است. «الله علیهم لم تستقر ارواحم فی اجسادم.» اگر خدا با سرپوش اجل اینها را نبسته بود، اینها اینجا یک لحظه، یک طرف نمیماندند. مال اینجا نیستند. به زور نگهشان داشتهاند. ببرند. قلب مال کجاست؟ به وطن است. وطن داشتیم و وعده هم دادیم. یک ده جلسهای باید در مورد وطن صحبت بکنیم. اباعبدالله وقتی میخواستند بروند کربلا، وطن دارد، با ما بیاید برویم لقاءالله. هرکه وطن دارد، بیاید برویم. بحث سر وطن است. آدم وطنش را کجا نزدیک به مرگ پیدا میکند، میفهمد وطن تا حالا اشتباه گرفته بوده؛ وطن اینجا وطن نیست. حالا اینکه دقیقاً وطن کجاست، بشارت دادهاند، گفتهاند اگر کسی خالص بود، شیعه بود، مؤمن بود، این موقع مرگش جایگاه او خوب است. چون اکثر برزخیان از وطنشان خبر ندارند، یعنی برزخیها اکثراً نمیدانند که آخر کجا میروند. برزخ برای همین است دیگر. تازه ما مؤمنین و بزرگانی داریم که در برزخ هم که هستند، دقت بکنید این خیلی بامزه است. گفتیم دوتابعیتی اینجا فرمالیته هستند. انگار در برزخند. همیشه این هم نیست. اینها در برزخ هم که هستند، فرمالیته نیستند. «تو برزخ قیمت صدق عند ملیک مقتدر.» در قیامت هم اینها فکر میکنند اینها در قیامت با ایناند. در قیامت هم با اینها هستند. «اشتغل اهل الله بالله.» بهشتیها مشغول بهشتند، اهل الله مشغول الله. اصحاب یمین داریم، یک مقربین. اکثر این حالات حالا اینها که خیلی هم مال اصحاب شمال است. حالا آن هم باید صحبت بکنیم.
خیلی دیگر طرف وضعش خوب باشد، در این تجربه نزدیک به مرگ و مسائل برزخی و اینها معمولاً مال اصحاب یمین است. یعنی دیواری است؛ یک تابلویی، تابلو دارد، آب روی تابلو دارد موج میخورد. جلوههای سطحی عمل. چطور همین دنیا سیب و گلابی. الان پدر برای بچه وقتی که دوچرخه میخرد، این دوچرخه جلوه چیست؟ جلوه رحمت است. بچه رحمت را میبیند یا دوچرخه را میبیند؟ الان ۷ سالش است، دوچرخه میبیند. ۱۷ سالش میشود، ماشین میخرد، موتور میخرد، بالاتر سطحش رفت بالاتر. باز هم آن موقع جلوه رحمت را موتور میبیند؟ چند سال بعد، ۳۰ سالش میشود، بابایش برایش خانه میخرد. باز رحمت را میبیند یا خانه را میبیند؟ این در دنیا که بود، از خدا سیب و گلابی میدید که بهش میرسد؛ به گلابی میرسد. یکم اینجا رحمت را میدید، خدا را میدید. مشغول سیب گلابی نیست. این تعلقات قلب هرچه قلب تعلقاتش عمیقتر میشود، صور برزخی که برایش حاصل میشود، دقیقتر و عمیقتر میشود. این حالات افراد متنوع سبک شدن، تونل نور وارد شدن، دو نفر همراهشان شدن. این مشترک بین همهی تجربههاست. مطلب از دست نرفت. بگویم حیف است. مؤمن و مشرک و، در آن وادی، حق الناس بنده خدا را وقتی میخواستند ببرند، پدرش را در بیاورند. عرض میکنم خیلی فنی و دقیق است.
مطلب این است: خیلی سبک شدیم، خیلی حال خوبی داریم. بچه دقت کنید. بچه وقتی در عالم جنین است، وقتی میآید بیرون از جنین، شما فرض کنید نصف شب بیاید بیرون. بله، این نصف شبی هم که بیرون شبه، همه جا را گرفته. بچه وقتی از رحم میآید بیرون، به نسبت جنین و رحم بیرون برایش روشنتر است یا تاریکتر؟ تونل نور. تونل نور شدیم. یکی دیگر دارد کمکش میکند. دو نفر آنجا بودند، خیلی با محبت بودند. بله، هر بچه که به دنیا میآید، همه بهش محبت میکنند. درست است؟ این هم یک بخش. حالا به بعدش چیست که معمولاً به این بخش سوم نمیرسد کسی در این تجربه نزدیک به مرگ؛ بخش سومش این است. میگوید: «ببین، تو ریه داری. دست و پا داری. چشم داری. گوش داری. نخاعت سالم است. از اینجا به بعد باید با این قطعات کار کنی.» همه چیز نورانی، همه مهربان، ریه ندارد، باید ببرنش زیر دستگاه. مرگ همین است. طرف شرایط و استعداد زندگی در عالم برزخ و استفاده از موهبتهای برزخی را ندارد. بدبختی در عالم از شجاعی استفاده کردن. استاد شجاعی در این بحثها دیگر واقعاً خرید. بخش مثل ایشان من کسی را ندیدم که بحث قیاس عالم برزخ با عالم جنین. واقعاً قشنگترین کسی که من در این بخش صحبت کرده، ایشان است. بخشهای معادشان، اینها هم که در دسترس است و میتوانند استفاده کنند. ۱۰ ۲۰ تا وجه شباهت و اینها را بحث میکند. نکات خیلی خوب و قابل استفادهای هم مطرح میکنند.
خلاصه وضعیت این است، حق الناس. چون ظلم کرده، چشمش را کور بکند. حالا یک بچه چشم ندارد، یک بچه ریه ندارد، این بچه مشکل قلبی دارد. اینجا نوشتهاند که خیلی از عزیزان ماجرای بحثهای آنسوی مرگ آقای دکتر را گفتهاند. میگوید که «من در وادی حق الناس، داستان سوم کتاب، میگوید که برزخیان به این اسم احتمالاً میشناسند. دکتر میگوید: «چون در کتاب گفته حق الناس رفتم و خلاصه دیدم که هر چه کار انجام دادهام آنجاست و همه کسانی که حق به گردنشان دارم آنجا هستند.»» ماشین دیدم که صاحب ماشین آنجاست. موکلش البته، صورتش آنجاست. به من میگوید که «رنگ ماشین را من برگرداندم.» ۱۰ دقیقه کسی وقت تلف کردم که ۱۰ دقیقه به من برگرد. طلبکار بدهکار است. طرف کارهای بوده. کتاب بنویسد. «برگرد.»
حالا وقتی کسی ظلم کرده، شرایط بهرهوری ندارد، تجربه نزدیک به مرگ دارد. سبک است، خوشگل است، راحت است. بله، از عالم جنین محدود آمده به یک زمین وسیع. دست و پایی نداشت. چیزهایی که میبیند عجیب غریب است. کولر روشن است، بخاری روشن است، تلویزیون روشن است. تصویرها میآید میرود. اینجا چه خبر است؟ اول ماجرا دست و پا داری که اینجا زندگی کنی. دست و پا ندارند خیلیا. این اصل ماجرا.
موجودات رفتند و بن دکترها را دید که از کارشان دست کشیده، ملحفه روی صورت او کشیدند. «او میتوانست صدای افرادی را از توی راهرو بشنود که به پزشکان، چند ثانیه پیش، بیمار جوان خود را از دست داده بودند.» دلداری میدادند. «یک دانشجوی پرستاری کنار او مانده بود و داشت به آرامی گریه میکرد. او در دوران طولانی بستری بودن بن از او پرستاری کرده و آنها حسابی با هم دوست شده بودند. ناگهان آن موجودات نورانی دوباره ظاهر شدند و به او گفتند که میتواند به جسمش برگردد.» باور کردنش برای بن سخت بود. «او فکر میکرد که مرده است و اوضاع و احوال هم همین را نشان میدهد. حالا این دو روح به او میتواند به جسمش برگردد. جسمی که از نظر پزشکان جنازه بیشتر نبود. بن با حالتی که شبیه به سکسکه بود، به داخل جسمش برگشت. او ملحفه را کنار زد، سوزن را از سینهاش بیرون کشید و فریاد زد: «من زندهام.»» ماجراهای الان یادم آمد که حالا انشاءالله بعداً عرض خواهم کرد.
در حال بارگذاری نظرات...