ملکوت ارتباط با فقیر
چگونه در مورد توجه خدا واقع شویم؟
در نظر گرفتن خدا در ارتباط اجتماعی
نگاه گدایی از خدا
خندیدن خدا به چه معناست؟
ملکوت واکنش انسان در عرضه دنیا و آخرت
ملکوت ترک فعل حرام دامن
تفاوت آتش دنیا و ملکوت
در امان ماندن از هراس سنگین آخرت
ملکوت نداشتن قدرت نه گفتن به شهوت
رابطه بهشت و فطرت
ملکوت در کسب و حرام
سنخیت علت و معلول
فرار از دام ابلیس و گرفتار شدن در دام محبت خدا
ملکوت معاشرت با نامحرم
منکرهایی که معروف شده اند!
ملکوت دست دادن و شوخی با نامحرم
ذهن زنانه و ذهن مردانه در ارتباط اجتماعی
حجاب عین عدالت است!
ملکوت فریب در خرید و فروش
عنوانها در ملکوت
ملکوت عدم رفع نیاز دیگران
معنای واژه قرآنی "ماعون"
ماجرای عابد بنیاسرائیل که خدا با عدلش رفتار کرد!
سیلی زدن به صورت مسلمان چه ملکوتی دارد؟
ملکوت فریب و نیرنگ دیگران
یکی از مفاهیم بنیادین سبک زندگی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالم و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
آخرین خطبه از پیامبر اکرم (صلوات الله علیه) حقایق ملکوتی را حضرت در این خطبه مطرح فرمودند. مقداریش را خواندیم، مقدار دیگرش مانده. به این عبارت رسیدیم: «و من اهان فقیراً مسلماً من اجل فقره و استخف به، فقط استخف بحق الله و لم یزل فی مقط الله و سخطه حتی یردیه».
میفرماید که هر کسی یک فقیر مسلمانی را اهانت کند. اهانت ما در فارسی میگوییم توهین؛ یعنی کلمات بد میگوید. در اهانت که اینجا گفته میشود، فقط این نیست، یعنی کسی را به خاطر فقرش تحقیرش کند، تحویلش نگیرد. این تحویل نگرفتن، همان اهانت است، برایش جایگاهی قائل نباشد، ارزش برایش نداشته باشد. اینجا در واقع ملکوت ارتباط با فقیر بالاخره در جامعه افرادی هستند که دارایند، وضع خوبی دارند، منزل خوبی دارند، ماشین خوبی دارند. یک نفر ماشین خوبی دارد، به یکی دیگر میرسد، او یک ماشین - حالا نمیخواهم اسم خاصی باشد یا اسم ببرم - یک ماشین خیلی قدیمی که الان دیگر اصلاً پیدا نمیشود، تولید نمیشود و در راه رفتن فرمانش، در گازش، در دندهاش هزار و یک عیب دارد. این مثلاً با یک لحنی با این صحبت میکند، مسخره میکند. تعبیر اهانت. فقیری را به خاطر فقرش به آن محل نگذارند یا کوچکش بدانند. کمالاتی را دیگران دارند، او کمتر دارد یا ندارد. آن یکی با تقواست، این کمتر با تقواست. این انسان تقوا ندارد، اینجا تحویلش نمیگیریم. خیلی خوب، حقم همین است. ولی وقتی آن یکی بیشتر پول دارد، این کمتر دارد. آن را بیشتر تحویل میگیرند. آن که مهمانی میآید خانهشان، آن ظرفهای خوب را میآورند، این که میآید معمولیها و بدها را میآورند. آن را دو سه بار در سال دعوت میکنند. خودش را بیندازد خانهی این. این را خانهاش نمیروند، با آن رفت و آمد زیاد میکنند، چون بالاخره به درد میخورد دیگر. سر وقت مشکل که داشته باشی، یک زنگ به آن میزنی، هم پارتی زیاد دارد، رفیق زیاد دارد، هم پول دارد، هر وقت هم که زنگ بزنم گیر کرده و یا وام میخواهد یا سفارش میخواهد یا فلان. از این قبیل فقیر را، فقیر مسلمان را به خاطر فقرش تحویل نگیرند، خفیفش بدانند، اصلاً به چشم این نمیآید. نه کار این به چشمش میآید، نه محبت این به چشمش میآید. یک داماد پولدار دارد، یک داماد بیپول دارد. داماد بیپوله اصلاً به چشمش نمیآید. برادر بیپوله به چشمش نمیآید، بعضی وقتها پدر، پسر بیپولش به چشمش نمیآید. بچهای که پول دارد به چشم میآید. و همینطور اینجور اگر باشد، ملکوتش چیست؟ برزخی که از این عمل ایجاد میشود، عمل تحویل نگرفتن، همچنین عملی هم داریم. عمل تحویل نگرفتن، عمل به چشم نیامدن، عمل ارزش قائل نبودن، ملکوتش چیست؟
این، اولاً حق الله را خفیف دانسته: «فقط استخف بحق الله و لم یزل فی مقط الله و سخطه». این دائماً در موقعیت مَقت خداست و سُخط خداست. خدا از این راضی نیست و برای خدا به چشم نمیآید. کارهای این پیش خدا به چشم نمیآید. انفاق میکند، صدقه میدهد، قربانی میدهد، سفره حضرت ابوالفضل (علیه السلام) میگیرد، به کمیته امداد کمک میکند. کجا میرود؟ کجا میرود؟ کجا میرود؟ به چشم خدا نمیآید، اثر نمیبیند، چون آن به چشمش نیامد. آن اگر به چشمش میآمد، این هم یک کار کوچکش برای خدا به چشم میآمد. هزار تا فقیر پیش چشم این، یک دانه پولدار به حساب نمیآید. هزار تا نماز این هم پیش خدا یک دانه نماز به حساب دیگران، یک دانه نماز استغاثه میخوانند، اثر میبینند. این هزار تا بخواند، کار یک دانه بقیه را میکند، به حساب نمیآید. در مَقت خداست، در سُخط خداست. خدا به حسابش نمیآورد، ارزش برایش قائل نیست. نظر رحمت را خدا از او گرفته، چطور این نظر رحمت را از این فقرا گرفته بود؟ نظر اکرام را گرفته بود، نظر محبت را گرفته بود. خدا نظر محبت و اکرام و اینها را از این بی نصیب کرده است.
خوب است آدم در روابطش خدا را این شکلی به حساب بیاورد. این آدم ارزش اجتماعی ندارد، به خاطر تو، محبت من هم ارزش ندارد، من هم ارزش اجتماعی پیش تو ندارم. این بیارزش که بیارزش واقعی است، آن بیارزشی اعتباری را احترام میکند تا پیش تو ارزش پیدا کند. همه کارهای این دنیا و این روابط ما بابی برای مناجات با حق تعالی است، بابی برای گفتگو، بابی برای خود شیرینی، برای لوس کردن خودمان پیش خدا. خیلی قشنگ خودمان را پیش خدا لوس کنیم. خدا هزار و یک گونه جور کرده برای اینکه ما با هزار و یک گونه خودمان را لوس کنیم. فقیر میبینی، یک جور. پولدار میبینی، یک جور. پولدار میبینی، بگو خدایا، من تو را غنی میدانم، به این کار ندارم، من از تو میخواهم، جلو چشم من گذاشتی که یاد غنای تو بیفتم، دارایی تو را. آدم بیمار، سالم میبیند. سالم، بیمار میبیند. پولدار، بیپول میبیند. بیپول، پولدار. خوشگل، زشت میبیند. زشت، خوشگل میبیند. بچهدار، بی بچه است. بچه، بچه میخواهد، بچه میبیند. همسر میخواهد، همسردار میبیند. همسر میبیند و همه اینها یک بهانهای است برای گفتگو. مثل حضرت زکریا (سلام الله علیه و آله) است.
وقتی یک بحثی داشتیم دعا، متن دعای حاش، متن زندگی ما باید دعا وارد شود، یعنی همین. یعنی همین جاها دعا کنیم با خدا. حضرت زکریا (علیه السلام)، حضرت مریم (سلام الله علیها) را خدا جلویش قرار داد که این را ببیند، هوس بچه کند، بگوید خدایا یکم به ما بده. حسودی نکند به باجناقش که باجناقش چه بچهای دارد. پیر شدیم، بچهدار نشدیم. نه تنها حسودی نکرد، گدایی کرد. روابط معمولاً دچار حسودی و تکبر و عجب و اینها میشویم. همه روابط محوری برای گدایی است. خودمان را وقتی میبینیم، اینجا خودمان را میبینیم. ریا میکنم. آنجا خودم را میبینم. عجب، عجب چیزی هستیم ما. آنجا میبینم تکبر. من از آن بهترم. اینجا میبینم حسودی. چرا آن دارد، من ندارم؟ همهاش خودم هستم. همه کانون توجه به خودم است. همه را با این مقیاس دارم میسنجم. کانون توجه اگر به خدا شد، همه اینهایی که میبینم یک دری میشود برای گدایی. «فتح الله لکم باب» خدایا دری باز کرده برای ما. «باب المسئله»، باب گدایی را خدا باز کرده است.
برای میزان روابط و شعاع ارتباطاتم در گدایی. خانهی قشنگ میبینی، گدایی. پیش خانهی کوچک میبینی، خانهی خراب. قبر میبینی، مرده میبینی. زنده میبینی، کرونایی میبینی. پدر از دست داده یکی با پدرش، مادر از دست داده یکی با مادرش. زن میخواهی یکی با زنش. چرا حسودی میکنی؟ چرا این جوری نگاه میکنی؟ نگاه ناشکری میکنی. نگاه گدایی کن. به فقیر میرسی، نگاه گدایی پیش خدا کن. من هم ندارم پیش تو. من هم ارزش ندارم. من هم لایق نیستم. این ندار را تحویل گرفتم که تو هم این ندار را تحویل بگیری. چقدر قشنگ است! اینها باب بشود. این نگاه ملکوتی که خداجو دنبال خدا میگردد، چشمش به خداست. چشمش به دست خداست. چشم دنبال او میگردد. در زندگی، در همه این وقایع و اتفاقات او را جستجو میکند. این طالبه، این شایق است، مشتاق اوست.
حالا اگر فقیر را اکرام کرد: «من اکرم فقیراً مسلماً لقی الله یوم القیامه». حالا یکمی بعد آن تلخیها، یکمی شیرینی این ور هم داشته باشیم. روز قیامت خدا را جوری ملاقات میکند و «هو یضحک الیه». ای جان! ببین. در حالی که خدا دارد به این میخندد. خدا به این لبخند میزند. حالا خدا که ماده ندارد، چهره ندارد، صورت ندارد. لبخند زدن یعنی چی؟ خندیدن. شما میروید محضر شما لبخند. این لبخند یا حکایت از انس دارد، موافقت، رضایت، خوش آمد، محبت. لبخند، لبخند، لبخند. استهزاء، تمسخر، پوزخند. خب، خدا که لبخند این جوری نمیزند. لبخند موافقت. یک کسی به یک کسی توجه میکند، از اوضاعی که او دارد راضی است. از سر و وضع او راضی است، لبخند رضایتی میزند. لبخند پسند. پسندیدم. پسندم بود. تو آن فقیر را دیدی، توجه کردی، محبت کردی. خدا را ملاقات میکنی. حالا این فقیر میرود. آن دارا، آن فقیر آمد ملاقات این دارا در این دنیا؛ آن فقیر ظاهری آمد ملاقات این دارایی ظاهری. این دارایی ظاهری، آن فقیر ظاهری را راضی کرد. لبخند روی لبش نشاند. محبتی به او کرد، پسندش شد. این فقیر واقعی میرود پیش آن دارا واقعی، لبخند واقعی مینشیند روی لبش از رضایت او و لبخند واقعی میبیند در او که او راضی است. «راضیه مرضیه». از من راضی، هم او راضی. این میشود ارتباط با حق تعالی، رضایت دو طرفه، لبخند دو طرفه. «مستبشره». لذا فرمود: «اینها وجوه یومئذ ناضره»، «ناضره» یعنی شاداب. چهرهها شاداب، خوشحال، «ضاحکه مستبشره»، لبخند زده. قهقهه. حضرت امام شهدا قهقهه میزند. قهقهه اینجا بد است. آنجا خنده از ته دل، چون اینجا آدم نمیتواند از ته دل بخندد. ته دل «بنده به ابدیت». آدم تا به ابدیت نرسیده، نمیتواند از ته دل بخندد. آنها به ابدیت رسیدند، به مولا رسیدند، به محبوب رسیدند. موانع و حجابها را کنار زدند. آنها از ته دل میخندند. از ته دل.
«و من له دنیا و آخره». کسی دنیا و آخرت بهش عرضه بشود، ملکوت عرضه بشود، دنیا و آخرت، «فخاطر الدنیا علی الاخره»، این دنیا را برای آخرت اختیار میکند و ترجیح میدهد. «لقی الله تعالی و لیست له حسنه». این امور فانی، اعتباری، موقت، گذرا را ترجیح میدهد به آنهایی که ابدیاند، باطل نمیشوند. اینها را میچسبد، آن ها را ول میکند. خدا در حالی ملاقات میکند که هیچ حسنهای ندارد. چرا؟ همانجور که فانی را گرفت، ابدیت را ول کردی. ابدیت دیگر ندارد! در مشتت نبود که آن ور بیاوری. برف را گرفتی، پنبه را رها کردی. یک مشت میتوانستی پنبه برداری، یک مشت برف. مشت تو را پر از برف کردی، نه پنبه. حالا وقتی میروی، میرسی به آنجایی که باید مشتت را وا کنی، مشت را که وا میکنی، میبینی همه برفها آب شده. پنبه هم که ندارم. آنی که میماند را ول کردی. آنی که تمام میشود، آب میشود را برداشتی. این همین است. «ما لیست له حسنه یتقی به النار». چیزی ندارد که با آن بخواهد آتش را پس بزند. مشتش خالی است.
«و من اخذ الاخره و ترک الدنیا». حالا اگر آن ابدی را گرفت، این فانی را رها، فانی را رها کند. جایی که یکیاش را باید بگیرد دیگر. وگرنه ما هر چی از دنیا که با آن در ارتباطیم، اگر با نگاه ابدیت بگیریم، دیگر فانی را نمیگیریم. ازدواج میکند با اینکه دینش را حفظ کند. کاسبی میکند پولی در بیاورد، کسی لنگ او نباشد، عزتش را حفظ کند، خانوادهاش را تأمین کند، بقیه را تأمین کند. اینها، این پولدار شدن، آخرت است. این دنیا گرفتن نیست. دنیا گرفتن و آخرت گرفتن که یکی را باید بگیرد، یکی را ول کند. در آن بخش نیتش.
بدن ما همیشه با دنیا درگیر است و دائماً به این بخش مادی نیاز داریم تا وقتی در دنیا هستیم. باید غذا بخوریم، پول داشته باشیم، لباس داشته باشیم، سرپناه داشته باشیم. منظور اینها نیست که سرپناه را ول کند، خانه را ول کند، ماده را قرار نیست کسی رها کند. منظور بخش نیت و انگیزه ماست. آن توجهی که دارد ابدیت را میگیرد. فنا و زوال را ول میکند. گذرا بودن را رها میکنم. ابدیت را. کسی این کار را کرد، آخرت را گرفته، دنیا را ول کرده. «لقی الله یوم القیامه و هو راض عنه». خدا روزی که ملاقات میکند، خدا از او راضی است. او را گرفت دیگر. اروپایی او را راضی کرد. اینجا او را راضی کرد دیگر. خدا به چی راضی است؟ «بل تؤثرون الحیاه الدنیا و الآخره خیر و ابقی». و شماها بالاخره شما اینها را، این کوچکها و سطحی و گذراها را دوست دارید و میخواهید. خدا آن را میخواهد. خدا بهتر را همیشه میخواهد. خدا ماندگارتر را میخواهد. آنی که دوامش بیشتر است، آنی که بهتر است. آخرت بهتر است. «و الاخره خیر و ابقی». هم بهتر است، هم ماندگارتر است. آن را که میگیری، به رضای او، تن به خواست او، تن به انتخاب او میدهی. وقتی به انتخاب او تن دادی، راضیش کردی، این رضایت را میروی در ملکوت عالم میبینی. این رضایت را دریافت میکند. شکار نصیبت میشود این رضایت.
«و من قدر علی امرأه او جاریه حراماً». اگر کسی بر یک خانم، کنیزی، قدرت حرامی داشته باشد، یعنی شرایطی برایش پیش میآید که این الان در دسترسش است که حرامی را مرتکب بشود بر این خانم یا این کنیز. «فترکه مخافه الله». این از ترس خدا ترک میکند. خلوتی پیش آمد، موقعیت پیش آمد. جناب میرداماد در حجره بود و شب نصف شب خانمی در زد و فرار کرده بود از خانه و دختر بسیار زیبا و و پدر او هم متمول و موقعیتدار. و این را من در حجره و یک سرد جای پهن کرد برای خانم. با فاصله همینجور نشسته بود. دیدم خانم با پایش دارد انگار میکشد روی پای این. که مثلاً یک جوری این پا شد، از آنجا زد بیرون و رفت تا صبح دست روی گردسوز گرفت که هم گرمش بشود، هم این هوس این گناه از او بیفتد، برنگردد در حجره، برود آلوده بشود. که بعداً خدا مقامات دنیایی و اخروی بهشان داد.
ملکوت ترک حرام. ترک حرام مربوط به دامن یک خانمی که برای من حلال نیست یا کنیزی که حالا کنیز هم قدیم بود، در ملک من نیست. این را اگر کسی ترک بکند، «حرم الله علیه النار». خدا آتش را بر او حرام میکند. آتش بر او حرام میشود. حالا اینجا بحث تکوینی است دیگر. آتش دنیا شعور ندارد. وظیفهاش این است که هر جا که شعله بود و روشن بود، کارش را انجام بدهد. شعور ندارد، یعنی در سوزاندنش اختیار ندارد. اینجا دیگر هر جا آتش بود، او میسوزاند. اهل و نااهل را کار ندارد، تفکیک نمیکند. ولی آتش ملکوت این شکلی نیست. آن شعور دارد، ادراک دارد. تفکیک میکند. اهل و نااهل را میشناسد. مشتریاش را میشناسد. آتیش دنیا این شکلی نیست. البته آتیش دنیا تحت فرمان خداست. اگر خدا فرمان بدهد، همین جایش هم کار نمیکند. مثل آتشی که بر حسب ابراهیم خاموش و برد و سلام شد. همان هم دستور از خدا میگیرد. یعنی دارد میسوزاند به امر خدا. ولی میسوزاند اهل و نااهل را تفکیک نمیکند. آتیش برزخ و قیامت تفکیک میکند. میداند کی را باید بگیرد. خودش میآید میگیرد. این را بگیرد، بغلیاش را نگیرد. همه اینها حواسش هست. آتش جهنم. این آدمی که حواسش به خدا بود در این آتش شهوت. نگذاشت این آتش شهوت او را بسوزاند در برابر خدا. آتیش برزخی هم حواسش به او هست. نمیگذارد این بسوزد در برابر خدا. درست شد. همهاش قواعد دو طرفه. ملکوت با ماست که همهاش حساب کتاب دارد. همهاش روی فرمول است. همهاش ریاضی است. دو دوتا چهار. صاف، شفاف. یک سر سوزن مو لایی درز این حرف نمیرود. یعنی قواعد خیلی واضح است. این، این را میزنی، قانون عمل و عکسالعمل که در فیزیک میگفتند، یک نمایی از ملکوت است دیگر. عمل عکسالعمل مربوط به انرژی که اینجا کشف کردند. مثال ملکوت هر حرکتی این ور. این آونگ را که تکان میدهی، آن به همان میزان ضربه برمیگردد. اینجا با یک حجم مثلاً ۱۰ نیوتن دارد انرژی وارد میکند. این آونگ اول میزند. آونگ آخر میرود. با ۱۰ نیوتن برمیگردد. قواعد ثابت این عالم واضح است. نمیشود اینجا ۱۰ نیوتن وارد کنیم و ۱۰۰ نیوتن برگردد. نمیشود ۱۰ نیوتن وارد کنیم و ۵ نیوتن برگردد. عیناً عکس این آن طرف میافتد. عیناً عمل شما عکسش آن طرف تعریف میشود. آنجا این تصویر، تارنمایی عالم برزخ این را دریافت میکند و این تصویر آنجا تعریف میشود و اصطلاح عکاسی چی بود که میگفتند؟ «عکس را به مرحله ظهور میرساند». مرحله ظهور میشود با قواعد و فرمولهای مربوط به عالم برزخ. آنجا تعریف برزخی میشود.
اینجا آتشی را از دامن درآوردی، آتشی را خاموش کردی با مراعاتی که داشتی نسبت به خدا، آن آتش باشعور برزخ مراعات تو را میکند، نمیسوزاند. «آمنه الله تعالی من الفزع الاکبر». از آن هراس سنگین قیامت خدا او را در امان میدارد. چون این نفسش را در امان داشت از این آسیبهای جدی این دنیا. چون نفس ما هم هراسناک است نسبت به این ماده. آن نفس ملکوتی، این کودک درون ما هراس دارد که این گرگهای بیرون، این آتشها، این شهوات نخورند این را. هراس دارد. کودک فطرت هراس دارد از اینکه این غرایز او را نخورند، خرابش نکنند، نابودش نکنند. شما این کودک فطرتت را در برابر این غرایز در امان داشتی. در قیامت هم در امانی. این وسط جلوه میکند، این در امان داشتن فطرت جلوه میکند، میشود امان در قیامت و «ادخله الله الجنه». خدا این را وارد بهشت میکند. که بهشت را دیگر قبلاً یک توضیحاتی عرض کردم.
«و ان اصابها حراماً». حالا اگر در این موقعیت دامن آلوده کند، تن بدهد. طرف گفتم یک نقش حضرت یوسف (علیه السلام) را بازی کند. گفت من مشکل ندارم فقط اگر زلیخا درخواستی داشته باشد، من نه نمیتوانم بگویم. حالا اینجا زلیخا وقتی ازش درخواست دارد، نه نمیتواند بگوید. این چی میشود؟ ملکوتش چیست؟ ملکوت اینکه نمیتواند نه بگوید. شهوت به غریزه نمیتواند نه بگوید. «حرم الله علیه الجنه». خدا بهشت را بر او حرام میکند. جدار رحمت است دیگر. دار تجلی محبت خداست. این بیمحبت کرد به فطرتش. فطرت دوست صمیمی خداست. فطرت محل تجلی خداست. همین فطرت ما اینجا، فطرت ماست. آن ور جلوه میکنیم، میشود بهشت. بهشت همین فطرت ما، فطرت منفصل ماست. دقت کنید. فطرت منفصل، فطرتی که جدا از ماست. میشود بهشت. بهشتی که با ماست، میشود فطرت. ما همین الان بهشت باهامون است. همان فطرتمون. کسانی که در عالم فطرتش زندگی میکند، دارد در بهشت زندگی میکند. به میزانی که در فطرت خودش عمیق شده، به عوالم اندرونی فطرت راه پیدا کرده، به همان میزان در بهشت راه دارد. مراتع بهشت مناطق فطرت است. پس بهشت، فطرت منفصل است. فطرت بهشت متصل است. بهشت همان فطرتی است که جدا از من است. بهشت جدا از من است. فطرت بهشتی است که در من است، با من است. درست شد؟
حالا غریزه وقتی جوشید، فطرت تو آسیب زدی. فطرت را تحویل نگرفتی. به آه دل فطرت نبودی. غریزه همان آتش است. بهشت همان فطرت است. تو بین این دو تا، بین غریزه و فطرت، کدام را انتخاب کردی؟ غریزه را انتخاب کردی. به فطرت پشت پا زدی. تو به بهشت پشت پا زدی. بهشت بر تو حرام شد. همانجور که اینجا الان فطرت بر تو حرام شد. کاری کردی که دیگر بین تو و فطرت یک جوری حجاب افتاد که هیچ فطرت تو در این زندگی بروزی ندارد. در زندگی ملکوتی تو هم بهشت هیچ بروزی ندارد. کامل خودت را جدا کردی از آن عالم بهشت. خودت را درآوردی. همانجور که اینجا خودت را از عالم فطرت درآوردهای. «حرم الله علیه الجنه و ادخله النار». و خودت را انداختی در آتش غریزه. خودت، خودت را آنجا میبینی که انداختی افتادی در غریزه. ملکوت را میبینی که چی شد.
«و من اکتسبت مالاً حراماً لم یقبل الله منه خب ملکوت کاسبی». اگر کسی مال حرامی را کسب کند، مال حرامی را کسب کند، این خدا از او صدقهای را دیگر قبول نمیکند. چندین بار در این جلسات گفتیم: «انما یتقبل الله من المتقین». خدا فقط از تقواپیشگان قبول میکند. بحث قانون سنخیت هم داریم دیگر. هر چیزی اثرگذاریاش در این عالم وابسته به سنخیت است. یعنی علت و معلول باید سنخیت داشته باشند. هیچ وقت نمیشود که علتی که این قانون فلسفی واضح هم هست. علتی که از سنخ یک چیزی نیست، نمیتواند به معلول آن را ببخشد. جنس آب جنس رطوبت است، آتش جنسش جنس حرارت است. نمیشود آب علت حرارت در شیئی باشد و آتش علت رطوبت در چیزی باشد. اگر یک چیزی رطوبت دارد، رطوبت سنخیت دارد با چی؟ با آب. پس علت خیس شدن این، رطوبت این چیست؟ آب بوده است، به خاطر قانون سنخیت. علت سوختگی این هم چیست؟ آتش بوده است. نمیشود بگویی آب ریختم، سوخت. نه، آب داغ ریخته، سوخت. به خاطر آبش نبود که سوزاند. آب نمیسوزاند. آب خیس میکند. به خاطر آب داشتنش خیسش کرد. به خاطر داغ بودنش سوزاند. سنخیت باید داشته باشد. علت هم شاید سنخیت داشته باشد.
حالا شما مال حرامی کسب کردی. نمیشود کف دستت مالی که آوردی حرام باشد، که آتش باشد، بعد از این کف دست چیزی که میدهی بهشت باشد. این پولی که آوردی در دستت گذاشتی، آتش بود. آتش بدی؟ از آن آتشی که بهشت برایت دربیاید؟ قبول نمیشود. اثری هم ندارد. نمیشود بگوییم که حالا دزدی کرد ولی خیلی هم به داد مردم میرسد. این حرفها را میزنند بندگان خدا. چقدر دزدی بکنم؟ حالا نصفش را هم صدقه بدهم. باشد. حالا درست است از یک چهار نفر آدم سیر بیرون کشید، ولی عوضش ۴ تا گرسنه را سیر کرد. آقا، سنخیت داشته باشد. این پولی را داد، مال خودش نبود. این که هیچی. بعدش هم بهشتی نبود که بخواهد با آن بهشتی تولید بشود. این آتشی بود. اتفاقاً اینجا هر چه صدقه میدهد، جهنمش افزایش پیدا میکند. پس اگر با آن صدقه کند، برده آزاد کند، حج به جا بیاورد، عمره برود، خدا هیچ کدام را قبول نمیکند. «و کتب الله به عدد اجزاء ذلک الوزر». همانطور که گفتیم آن نکته بعدی، نه تنها قبول نمیشود، به تعداد اینهایی که انجام میدهد وزر برایش میآید. به تعداد صدقاتی که میدهد، وزرش افزایش پیدا میکند. به این تعداد آتش انداخته در جامعه. آتش را منتشر کرد. بندگان خدا که نمیدانند و صدقه را گرفتند، آنها آتشی ندارند. آنهایی که میدانند که خب چرا مسئول میدانم این بابا از کجا آورده و دارد به اینها هدیه میدهد. از بیتالمال میبخشند. بذل و بخشش میکنند به رفیق و رفقایش. یک جماعتی پا شدند، رفتند فعالیتهای سیاسی کردند برای اینکه یک گرههایی از مملکت باز بشود. به وضوح هم معلوم بود این مدل کار کردن هیچ گرهای را باز نمیکند. بعد مثلاً این کار ۱۰۰ تا سکه به اینها داده. خب بنده خدا برگردان. تا وقتی نمردی حساب کتاب دارد. آن هم که به این داده بابت تک تک این سکههایی که داده به هر کدام از اینها که دادیم، مسئولیت دارد. هدایا این شکلی. حالا اینکه خب بیتالمالش روشن است. اگر مال حرامی بوده با فعل حرام، این هم یک بحث مفصل است. کاش میشد در مورد این هم صحبت کرد. چقدر ما مشاغلی داریم که اینها مشکلاتی در آن است. نمیدانم، باید بگویم؟ نباید بگویم؟ میترسم گردن ما گیر نباشد. خانم آرایشگری، آرایش میکند خانمی را و میداند که این دارد میرود در یک مجلس حرامی و قطعاً این آرایش برای حرام مصرف میشود، نه برای محرمش یا برای همسرش. دارد میرود که یک جای مجلس مختلطی است. میرود در مجلس خانمها. بیاید بیرون از همین خیابونی، عروس میخواهد این شکلی در بیاید. میدانم، میدانم میخواهد مجلس مختلط برود. از عروسی این خبر دارم. از تولدی که میخواهد برود، پارتی که میخواهد برود خبر دارم. آرایشی که اینجا میکند و پولی که دریافت میکند، این کسب حرام است. این یک نمونه. دهها نمونه این شکلی ما داریم از کسب حرام. یک نمونه.
چه موارد دیگرش خوب و واضح است؟ این دله دزدیهایی که میشود در جاهای مختلف. ما فقط به اختلاس گیر داریم. در اِشل خودمان است دیگر. عزیز دل، بزرگوار، ما همین قدر دستمان میرسد دزدی میکنیم. گفت: در تاکسی نشسته بودم، هی بد و بیراه میگفت. آن ور انقدر خوردند، این ور انقدر خوردند. کرایه ۱۵۰۰ تومانی، دو تومان ازم گرفت. بهش گفتم: کرایه ۱۵۰۰. گفت: نه، مثلاً اینجا یک چیز، یک بهانهای، الکی، توجیه الکی درست کرد. گفت: بهش گفتم که حاجی، تو هم مثل همانهایی. دستت نرسیده. همین قدر دستت رسیده. نه به تاکسیدارها جسارتی میکنیم خدایی نکرده، نه به آرایشگرها. در همه اینها آدم خوب و مؤمن و سالم و حلالخور زیاد داریم الحمدلله. ولی به هر حال هر جایی چهار تا این جوری هم پیدا میشود. آن طلبهای هم که مطالعه نمیکند، منبر میرود، حرف دقیق نمیزند، حرف حسابشده نمیزند، هم وقت مردم را تلف میکند، حقالناس است. هم صلهای که مثلاً بهش میدهند بابت این منبر و این جلسه، آن هم شبههناک است. در بدن هم خیلی از اینها در بدن، در ذریه آدم خودش را نشان میدهد که میبینیم پاکتهای سنگین برای یک ساعت سخنرانی، بچه آدم، بچهاش، عروسش، زندگیاش به نحوی خودش را نشان میدهد. نه، مال حرام است. مال حرام، آقا، هیچی در نمیآید از مال حرام. بچه بهشتی در نمیآید. سنخیت داشته باشد. از مال حرام زندگی بهشتی در نمیآید. از مال حرام توجه به خدا در نمیآید. پولها را میگذاریم بانک و بعد برای حج و عمره سوت میکشند روش، با آن سودش ما را میفرستند مکه. به قول استاد ما میفهمیم، بعد میرویم. هیچ خبری هم نیست. پولهای آلوده به هزار جا. الحمدلله یکی دو جا هم نیست. یعنی کل زندگیهایمان درگیر با این مسائل است. به تعداد کارهای خوبی که با این میکند. آن آقایی که مفسد اقتصادی بود، اسمش را نمیآورم. رفته بود آقای بهجت (ره) خمسش را بدهد. کسی آمده خمس سنگین، مثلاً، آن ۸۰، اینها به پول آن موقع ۳۰۰ میلیون. ۳۰۰ میلیون آن موقع شاید مثلاً ۳۰ میلیارد، بلکه ۳۰۰ میلیارد الان. تو فقط در این چند سال پولمان یک دهم شده. الان دلار نزدیک ۳۰ هزار تومان. پسر جان، برو از کارهای خوب و بدت استغفار کن. همان خمسهایی هم که دادی، کمکهایی که به هیئت حسینی و اینها کردی، بابت همه اینها برو استغفار کن.
«و ما بقیه منه بعد موته کان زاده الی النار». هر چه از این پولها بعد از مرگش بماند، اینها توشه جهنمش است. استفاده کردم. یک مقدار پول بود، گذاشتی رفتی. هر کی هر استفادهای بکند، میآید در پرونده تو. «اولاً و من قدر علیها و ترکه». حالا ملکوت وقتی که آدم به یک پول حرامی میرسد و ترکش میکند، تن نمیدهد به آن. تاکسیدارم. یک کسی کیف پولش را اینجا جا گذاشته. وا میکنم. اوه! چقدر دلار و یورو پول. کسی دوچرخهاش را قفل کرده، قفلش محکم نیست. میتوانم سوار شوم بروم. بلکه قفلش میکنم برایش. به یک چیزی میرسم که میتوانم دزدی کنم. میتوانم بخورم. به مال حرامی میرسم خلاصه، و استفاده نمیکنم از ترس خدا. اینجا چی میشود؟ «کان فی به به کان فی محبه الله و رحمته». این خدا به این چی میدهد؟ عشق میدهد بهش. میرود در محبت خدا. عاشق این. این دیگر از این بهتر مگر اصلاً داریم. در محبت خدا، رحمت خدا. میتوانم اینجور گزارش رد کنم. میتوانم آن جور حساب کنم. میتوانم این وری کنم. میتوانم آن وری کنم. یک ذره از من خواستن ۵۰ دقیقه کلاس هم باشد و ۵۰ دقیقه باشد. خواستن این مقدار درس بدهم. باید این مقدار خود ماها میل خواستن این ساعت آن ساعت باشم، بعد باید تمام این ساعت به ارباب رجوع برسم. این کتاب «شنود» مطالب جالبی در این زمینه دارد که حالا ان شاء الله چاپ بشود، میخوانید. مطالب خیلی زیبایی دارد. مسئولینی که بعضیهایش که کم میگذارند در این امور. اینها در چه چیزهایی که شریک نیست؟ ببین چی میگویند. حالا من کم نمیگذارم. به میزانی که دارم حقوق میگیرم، دارم کار میکنم. حقوق نجومی نمیگیرم. بیش از استحقاقم نمیگیرم. بیش از کاری که کردم نمیگیرم. یک ساعت که کار نکردم. ما طلبه داشتیم در همین مدرسهای که درس میدادیم در مشهد، ۵۰ هزار تومانی که شهریه. ۵۰ هزار تومان دیگر چیست؟ یک ماه خرج رفت و برگشت و کرایه تاکسی، مثلاً ۱۰ هزار تومانش را برگردانده بود. گفته بود که من به این میزان درس نخوانده بودم. یعنی به اندازه که باید در یک ماه درس میخواندم، یک پنجم کاستی داشتم. یک پنجم شهریه را برمیگرداند. خب وقتی کسی این جوری مراقبت دارد، افتادن در دام خداست دیگر.
از دام ابلیس وقتی خودت را در میآوری، از دام شیطان و نفس اگر در آمدی، افتادی در دام خدا. حالت دومی ندارد. یک طرف دام شیطان و نفس، یک طرف دام خداست. یکی گرفتار نفست میکند، گرفتار ابلیس میکند. یکی گرفتار آخ که این گرفتار خداست. آن آن چیست؟ حرفش را میزنیم. خدا اینها را نصیب ما کند. حلوای تنترانی را بچش، تا نخوری ندانی. تو در محبت خود گرفتار خدا میشوی، خیلی شیرین است. و در رحمت خدا. «و یأمر به الی الجنه.» خدا امر، چون بعضیها را میبرند بهشت. بعضی را امر میکند. مثل اینکه بعضیها مهمانی میروند. بعضی تاکسی میفرستند. وزیر دستور میدهند به آن مسئول جلسه، بیاورید. هر جور شده بیاورید. بروید استقبالش از فرودگاه. یا دعوت، خودش میآید فرودگاه و تاکسی میگیرد و میآید. فرودگاه دستور میدهد بروند بیاورش. فیلم در دام افتاده است دیگر. در محبت خدا با بقیه فرق میکند. این پشت پا زد به آنی که دوست داشت. مال اصلاً از میل میآید دیگر. تمایل داشت، دوست داشت، میل داشت، پشت پا زد. پشت پا به آن میل آن جور که میزنی، آن وقت داری پایت را میاندازی در میل. این جوری در میل خودم، حالا من میخواهمش. من او را میخواهم. او هم من را میخواهد. عشق نصیب میشود. بعد بهشت وقتی کسی بخواهد این جوری ببرند، آن از آنهایی است که خدا خاص میخواهدش. این دیگر معمولی که نمیبرندش بهشت. این جذبهها نصیب آدم میکند. در روایت هم دارد: یک درهم حرام آدم پشت پا بهش میزند، این از هزاران رکعت نماز بالاتر است. از هزاران روز روزه بالاتر است. اثری که هزاران رکعت نماز میخواهد بگذارد در عشق و علاقهای که میخواهد در من ایجاد کند، این یک درهم که ازش میگذرم. مال من نیست. حالا این یک وقتی به نحو خمس، زکات، هدیهای که به آدم در رشوهای که میدهند، میتوانم جای رشوه را بگیرم. یکم سر این ماجرا را شل کنم. یکمی حق را ناحق کنم. ندید بگیرم این کلمه را. از این حالت به آن حالت در بیاورم. اینهایی که وکیلند، خیلی باید حواسشان را جمع کنند. حقی ناحق نشود. قاضی دو قران میگیرد جابجا میکند. بعضیها دیگر بعضی. همه اینها بعضیها. آن نمیکند این کار را. این یک قران که چه عرض کنم. گاهی پیشنهادهای میلیاردی مواجه میشود. ندید میگیرد. بعد به همان حقوق مثلاً ۵ میلیون ماه، خودش به همان اکتفا میکند. ۵ میلیارد را پشت انداخته، پشت گوش. اینها شوخی نیست. اینها پیش خدا خیلی ارزش دارد. اینها ملکوتی که اینها ایجاد میکند دیوانهکننده است. خدا کند تا آخر بتوانیم نگه داریم. چون بحث مال و محافظت و عفت مالی خیلی حوزه سختی است. کم کسی اینجا نجات پیدا میکند. قرارداد سنگین زیر دستت باشد. بعد هیچی از اینها قران به قرانش حواست باشد. مثل امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشی که مداد بیتالمال، قلم بیتالمال را استفاده نکنید. بگذارید کنار. اینها خیلی دل و جرات میخواهد. اولاً و خیلی وابستگی به خدا و ملکوت میخواهد که کسی این جوری باشد. خب این هم از این.
ملکوت بعدی، ملکوت معاشرت با نامحرم. کلمه معاشرت یک بخشش در دست دادن به نامحرم است. یک بخشش در شوخی کردن با نامحرم. دیگر من نمیدانم جامعه ما پذیرش این حرفها را دارد؟ ندارد؟ ظرفیتش را دارد؟ ندارد؟ خطبههای پیغمبر (صلوات الله علیه) است دیگر. خیلی فاصله گرفتیم. آخرالزمان، معروف منکر میشود، منکر معروف میشود. همینهاست دیگر. میخواهم عرض کنم خدمتتان. منکرهایی که معروف شده است. نه تنها منکری که بهش اعتنا نکردن، اصلاً معروف است. یعنی اینها اگر نباشد بد است. کسی این جوری نباشد، بیمار است. آداب معاشرت حالیش نمیشود.
اولیش «من صافح امراهً حرام». یک زن نامحرم دست بدهد. دست دادن که خیلی رایج است، حتی روبوسیاش هم رایج است الان. تقریباً دست دادن شیرینی خیلی واضح است. مرده را دارند در قبر میگذارند. این فک و فامیل همدیگر را دیدند. محرم و نامحرم، زن و مرد وایسادند دور قبر دست میدهند. تعجب میکند چقدر بعضیها بریدند از زندگی اصلی و فرو رفتن در حجاب و تاریکی. خدا کند ما جز اینها نباشیم. کسی با نامحرم دست بدهد، «جا یوم القیام مغلولن». این باز همان بحث دست است که جلسه قبلم اشاره شد. این دست تعادل نداشت. این دست بیقرار بود. دست تمایل داشت به یک کسی که به یک حریمی که حریم من نیست. الان کسی اگر دست بیندازد بیتالمال، دست کند در صندوق، دست در دخل کند، چکار میکند؟ دستش را میگیرند. قفل زنجیر میزنند. دستبند میزنند. این دست صلاحیت آزاد بودن ندارد. جایی رفته که نباید برود. به حریمی وارد شده که نباید وارد بشود. نامحرم، غروبگاه خداست. حریم یک انسان باید مراقبت این حریم را بکند. منطقه ممنوعه است. منطقه نظامی دیدید؟ از جلویش میگویند حتی عکسبرداری. دیوارش هم نباید عکس بندازیم. پشت منطقه نظامی از دیوار دارد عکس میگیرد. من میگیرم، میبرندش. دستبند بهش میزنند. دستی که از دیوار دارد عکس میگیرد، این دست را باید بست که دیگر از این کارها نکند. حالا دستی که بیاید، دست بیندازد، از این منطقه نظامی چیزی بردارد. دست دادن به نامحرم این است. دست. آقا، یک عده شاید نفهمند. کسی که روح الایمان ندارد، نمیفهمد. میگوید: مگر چی شد؟ مگر چیست؟ بابا! گفتند که آقا انقدر باقالی نخور. گفت: برای چی؟ گفتند: عقلت کم میشود اگر انقدر باقالی بخوری. گفت: اینها همهاش مسخره است. اینها را همه را فلانیها درآوردند. آنها ساختند. من خیلی هم باقالی خوردم. هیچی نشده. اصلاً سه طبقه خانه خوب داشتم بالا شهر. هر واحدش ۲۰۰ متر. این سه طبقه را هم فروختم رفتم همه را باقالی خریدم خوردم. هیچی هم نشد با آن فهم و ادراکی که این دارد. هیچی نباید بشود. نخور، دل درد بشود. معدهاش مشکل پیدا میکند. در حد معده میفهمد. دست ندهد. میگوید: هیچی هم نشد. ما در اصفهان ۲۰ سال است که همه مجالسمان به هم دست میدهیم. هیچی هم نشده. تا حالا من هیچی نشد. آن میل و آن تمایل و بعد گرمی این ور و بعد سردی آن ور و این به من گرمتر دست میدهد و کلی محاسبه دارد. خصوصاً خانمها. آقایان که حالا حسابهای دیگری میکنند. کلاً یک ذره اگر از جانب یک زنی تمایل و کرنش آقا ببیند، کلاً یک حساب دیگری میکند. بستهبندی ذهن مردانه آشنا نیستند. دلالتهای مردانه و دلالتهای زنانه خیلی فرق میکنند. زن وقتی یک جملهای را میگوید، برای او دلالتش یک چیز دیگر است. وقتی تشکر گرم میکند، این میخواهد آن شکرگزاریاش را نشان بدهد و ادب و شعورش را نشان بدهد که من ممنوندار توام که این نعمت را به من دادی. چون تو وقتی این جوری میگویی، از این کار او خوشت آمد. او برداشتش این است که تو داری پالس مثبت میفرستی برای اتفاقات بعدی، نه تشکر بابت اتفاقات قبلی. مردها کلاً ذهنیتشان این جوری است که میروند سراغ ما بعد ماجرا. بعد از این چی میشود؟ خانم تا الان و قبلش را نگاه میکند. همکار با همکار سلامش را گرم جواب داده بود. برداشت. تو در مشاورانی ماشاالله پیام داده. این هم در جواب نوشته که خواهش میکنم همکار عزیز. اگر مجرد باشد یا نمیدانم طلاق گرفته. اینها تمام کار. در نگاه آقا، اگر متأهل باشد پس احتمالاً میخواهد جدا بشود. من را در سر داری؟ برای ذهنیت مردانه این شکلی است. مگر اینکه نجات دادن از این قوه خیال و این بیماریهای ذهنی. خدا کمک کند. همه این دست که این خانم میدهد برای آن آقا پیام دست نیست. این اصلاً یک چیز دیگر است. این دست، علامت تسلیم و در اختیار بودن و من در اختیار توام. برای آن خانم پیام محبت. مقایسه با شوهر خودش میکند. یکم که با شوهرت بگو مگو میکنند، این میرود در حال و هوای اینکه آن آقا بهتر است. کاش من زن آن بودم. خوش به حال زنش. او من را درک میکند. من و او به هم میآییم. ما به هم میخوردیم. ای کاش از این جدا شود، من از آن جدا شوم. ما به هم برسیم. طراحی سناریو برای خودش میکند. از یک دست دادن کوچک شروع میشود. مگر چی شد؟ مگر چیست؟ شماها بیمارید. ذهنهایتان بیمار. همه چی را فلان. نه، عزیز من. مشکل همان باقالیهایی است که میگوید ما خوردیم، مگر چی شد. دست دادی، مگر چی شد. اهلش میفهمد. آدم عاقل میفهمد تو چکار کردی. آدم باشعور میفهمد. سه طبقه خانه را فروختی، رفتی همه را باقالی خریدی. چکار کردی. آنی که چشم ملکوتی دارد، میفهمد تو چکار کردی. چه بلایی سر خودت درآوردی که این دستی که دادی به نامحرم. پس این روز قیامت «جا مغلولاً»، دست بسته «الی النار». اگر از این کار توبه نکند، با همین عمل محشور بشود. ملکوت همین یک عمل بس است برای جهنم شدن. آتش او، گرفتاری همین یک عمل بس است برای گرفتاری. مگر اینکه توبه کند.
«و من فاکهت امراه». آها! اینها دیگر هر کدامش دریایی از ماجراستها. نمیدانم دیگر. طبعاً خیلیها بدشان میآید از این حرفها. من به خوش آمد کسی حرف نمیزنم. ما این جلسات فقط از باب وظیفه است که اق، که تعدادی از عزیزان نشان دادند. گفتند آقا، ما دوست داریم این حرفها را بشنویم. این معارف را به ما برسانید. ما هم سمعا و طاعتاً. وظیفه ذاتیمان است. این معارف دارد خاک میخورد در کتابها. هزینه هم دارد بر ما. بلدیم. به لطف خدا از رسانه سر در میآوریم. بلدیم اگر بخواهیم کاسبی کنیم در رسانه. کدام بخشها را باید بگوییم. هی دوگانه درست کنیم. اختلاس و فلان. دست دادن مهم است یا اختلاس؟ حجاب. کلاً آقا، حجاب یکی از عادلانهترین کارها و کاملاً در مدار عدالت است. اصلاً به خاطر عدالتی که در آن بوده، خدا این را قرارداد حجاب. وقتی میآید مدرسه به این بچهها بگویند آقا، همهتان بردارید که دفترهایتان را روکش بزنید، جلدش کنید. یکی دفتر گران دارد، یکی دفتر ارزان دارد. دفتر مرغوب، دفتر نامرغوب دارد. صد برگ، چهل برگ. همه پنهان بشود آن حقیقت درشان. دفتر و خاصیتی که دارد، آن خط خوب، آن قلم و مطلبی که دارد مینویسد. آن ارزش، آن را دیده بشود. آن محور باشد. گرفتار حواشی و حاشیه. ماجرا این شکلی. دفتر را نگاه میکند، دلش میشکند. آن با آن پز میدهد. آن همه کلاس شده همین حواشی این جوری. و چقدر عادلانه است! زوائد را وقتی گرفتند و همه را مشغول متن کردند، این عین عدالت است. اینکه گفته حجاب داشته باش، با نامحرم دست نده، بگو بخند نکن، شوخی نکن، اینها همهاش در مدار عدالت است. بعد نادانی پیدا میشود، این را در مقایسه با اختلاس قرار میدهد. آن اختلاس در ساحت عظیم اقتصادیش بیعدالتی است. تو در آن ساحت میشود اختلاس. بیعدالتی تو در ساحت ارتباط من با این خانم میشود این کار. این همان اختلاس است. اختلاس تو در این اِشل است. در این سطح است. در رابطه با یک نفر. آن اختلاس در رابطه با ۸۰ میلیون. درس اقتصاد. این اختلاس در ارتباط با یک نفر در عرصه عواطف. من اینجا اختلاس کردم. عاطفه او را ربودم. از صندوق ذخیره ارزی عاطفه او، دزدیدم. دستبرد زدم بهش و دچار اختلال کردم عواطف او را. در ارتباط با همسرش اختلاس وقتی میکنند، دستبرد میزنند به آن صندوق ذخیره ارزی که مال ۸۰ میلیون و دچار اختلال میکنند. هزینههایی که باید در هزینههای جاری کشور از این صندوق باید در بیاید، کمک بشود. آن بعداً دیگر ندارد. کسری پیدا میکند. هیچ فرقی نمیکند. ماجرای حجاب یک جوری مقابله با اختلاس. دل ربودن از کسی. یک وقتی پول میربایی از جیبش. پول میربایی از صندوق بیتالمالش. یک وقت دل میربایی که این دل ربودن شاید یک وقتهایی از آن پول ربودن بدتر باشد. ما که در زندگی به وضوح میبینیم. آدم دلش نمیسوزد که. دل آدم را میزند. دل را میسوزانند یا دل را میبرند. شکست عشقی که الان هست، این از شکست مالی به مراتب بدتر است. این مقایسههای من درآوردی و خندهدار که فقط از آدمهای بیعقل برمیآید، باید بگذاریم کنار. آدم باشعور فهمیدهای که از زندگی سر در میآورد. از دنیا سر در میآورد. از آخرت سر در میآورد. میفهمی این جایش کجاست، آن جایش کجاست. اینها هی روبروی هم قرار نمیگیرد. میشود کلیهدرد؟ دل درد داری. روبروی کلیهات درد میکند یا دلت؟ نه، دل مهم است. بابا، کلیه هم یک درد است. دلم یک درد است. معدهام یک بخش است. کلیهام یک بخش است. حالا اهمیت درد قلب نیست. درد قلب خیلی باید جدی گرفت. خیلی فوری، خیلی خطرناک است. معده درد آنقدر خطرناک نیست. قلب از کار میاندازد. کسی نمیآید بگوید دندان مهمتر است یا قلب. دندان مهمتر یا مغز؟ دندان چیزی نیست که. بابا، مغز مهم است. بابا، همین درد هم رسیدگی میکند. این هم یک بخشی است. یک عضوی از آن پیکره. در پیکره روابط ما به قطعه یک حکمی است. یک نتیجهایست. یک ملکوتی است. دست دادنش و حرف زدنش. حرف زدن زیاد مافوق نیاز. و حالا حرف زدن مافوق نیاز را فعلاً اینجا اشاره نکرده. در این یک حرف غیر ضرور، کار نداریم. چون در این روایت نیست.
در شوخی کردن با نامحرم. گروه خانوادگی زدن. این زن داداشه با آن داداش پست یا ویدئو فان میفرستد. آن هم این را ریپ میکند، ریپلای میکند. یک چیزی به آن میگوید. آن باز یک شوخی پشت بند این میآید. جواب فامیل. نشستن، این یک چیزی میگوید، این یک جوک میگوید، آن پشت بندش میآید. اپیدمی شده است. وقتی در تلویزیون ما، برنامههای طنزمان این است. گپ میزنند این مجری، مهمان. عاشق شدی؟ آن هم مجرد است، ۴۰ سالش است. ازدواج کردی؟ میگوید: نه. بعد میگوید عاشق شده. میگوید: مثلاً دوبار. پمپاژ بیحیایی به جامعه است. عاشق گربه همسایه که نشده. دوبار عاشق شده و ازدواج هم نکرده. بعد بدتر از همه اینها، جرئت و تحولی که دارد در گفتن این. اختلاس که نیست. همین دیوانهبازی مملکت ماست. دندانش درد کند، بگوید: انسداد عروقش که نیست. همه چی به انسداد عروق ربط دارد. در این فضاها فرمود: «من فاکه امرأه لا یملکها حبس به کل کلمت کلمها فی الدنیا الف عام فی النار». بابت هر کلمه شوخی که در دنیا با آن نامحرم داشت، مرد و زن هم فرقی نمیکند. درسته که در مورد مرد گفته، ولی زن هم همین است. با نامحرم اگر شوخی کند، به هر یک کلمهای که در دنیا شوخی کرده، در آن شوخی که با نامحرم داشته، هزار سال در آتش محبوس میشود. برای اینکه این هزار سال گرفتاری. گاهی از یک کلمه ایجاد میکند. گرفتاری عاطفی و عشقی. یک کلمه محبت آمیز. اینکه مثلاً یک دختر جوانی در فامیل فلان تعبیر محبتآمیز وقتی به کار برده یا فلان شوخی وقتی چه پدری از قلب آدم در میآید و وقتی این پسر یک شوخی آن شکلی با آن دختر میکند. دخترها که اصلاً آسیب پذیرتر هستند در این فضا. بحرانی برایش شکل میگیرد. بعداً خواستگار میآید برایش. چقدر خواستگار را رد کرده به خاطر اینکه منتظر آن آقا پسری بود که فلان روز در دانشکده فلان شوخی باهاش کرد. کی احساس کردم دارد پالس مثبت دارد میفرستد. تجربه کردی ما در دانشجوهای خودمان. یک نگاه به این کردی. لبخندی زده. یا مثلاً لحن محبت آمیز خاصی. بعداً ۲۰ تا خواستگار رد کرده چون همیشه منتظر آن بوده. زندگیش به آتش کشیده شده است. واقعیات زندگی ماست. نامحسوس. اهلش. اولی الایدی و الابصار و العقول. اولی الالباب. اینها میفهمند. عقل دارند، چشم دارند. میفهمند چقدر این بحرانهایی که پشت پرده زیر پوست در جامعه از اینها نشأت میگیرد. از یک شوخی، از یک محبت، از یک دست دادن. گاهی از یک لایک، از یک فالو. پیج پرتجمعی است. نه آن صاحب پیج آمار این را دارد، نه این آمار آن را دارد. ولی یک وقت جمع محدودی، کلاً ۱۰ نفر ۲۰ نفر فالو کردهاند. این خانم همیشه میآید لایک میکند. این جنس این لایک متفاوت است با آن لایکهای دیگر. یک وقت بین ۲ میلیون لایکی که دارد، لایک به حساب آورده نمیشود. یا کلاً ۲۰ نفر لایک میکنند، این خانم پای ثابت است. آن آقای دیگر منتظر است. این پست را که گذاشتم چرا لایک نکردی؟ یک علقه شکل گرفته. زمانه از این حرفها گذشته. یا زود است یا ادراک میشود. نمیشود. این عقل کل پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) که عقل اول، اول ما خلق الله. نوری. اول خلقت خدا نور پیغمبر. اول ما خلق الله اقلم است. لذا میگویند که پیغمبر عقل کل، عقل محض. این عقل کل عالم اینها را فرموده. این دست دادن، این شوخی نتیجهاش این است. هزار سال. چون هزار سال گرفتار میکند. طرفهای عشق. این علقهها. این آثاری که این دست دادن و محبت آن شوخی که اصلاً باقالی خوردیم، هیچی نشد. جوانی که این ادراک دارد، شعور دارد، به همه این چیزها وابستگی نشان میدهد. واکنش نشان میدهد. آن زندگیش به باد میرود.
گاهی با «و المرأه اذا تابعت الرجل فالتزمها حرام او قبلها او باشرها حرام او فاکهها و اصاب منها فاحشه و علیها من الوزر ما علی الرجل». این همان بخشی که عرض کردیم. همه اینها که گفتیم در مورد مرد، اگر یک زنی هم خودش را در اختیار قرار بدهد با رغبت باشد، با پذیرش باشد. مردی دارد با او حرامی انجام میدهد. او هم پذیرفته. دارد با او مباشرت میکند. او پذیرفته. با او شوخی میکند. این هم پذیرفته. یعنی واکنش سخت و سفت. واکنش سخت و سفت نشان میدهد. ولی وقتی نشان نمیدهد، تن داده به این شوخی و به این معاشرت. هر آنچه که در مورد آن مرد گفتیم، به عهده این زن هم هست از آن ملکوتی که او دارد، این هم دارد. «فان غلبت علی نفسها کان علی الرجل ضرا». ولی اگر این از اختیار او خارج بود و او غالب شد. این هم نمیخواست تن بدهد. او سوار شد. این نمیخواست شوخی کند. آن آقا خودشو در شوخی انداخت و هی باب شوخی را وا کرد. این هم شوخی نمیکرد. شوخی میکرد، فاصله بگیرد. البته خب این تا اینجا.
«و من غش مسلماً فی بیع او شراء». بخش بعدی که اینجا مطرح میکنند، در مورد غش در معامله. در ادامه میفرمایند که «و من غش مسلماً فی بیع او شراء فلیس منا و یحشر مع الیهود یوم القیامه». هر کسی که دغل کند با مسلمان، کلاه بگذارد سر مسلمان، فریبش بدهد در خرید و فروش، این هم از ما نیست. این را از امت من نیست. پیامبر پدر امت است دیگر. آنهایی که فرزند، یعنی از امت پیغمبرند. وقتی کسی از اهل بیت (علیهم السلام) نبود، یعنی جز امت نیست. وقتی کسی از امت نبود، یعنی از ما نیست. من پدر او نیستم. حضرت میفرمایند که از ما نیست. با یهودیها محشور میشود روز قیامت. در آن جلسات واقعیت یا جذابیت در مورد این، یک جلسه ما همین تیکه از خطبه پیامبر را صحبت کردیم که چرا اینها با آنها محشور میشوند و در واقع برند حقهبازی و کلاهبرداری و فریب و دغل و شیادی در عالم بنی اسرائیل به یهود، خصوصاً در بین بنی اسرائیل، خصوصاً یهود، بیش از نصارا است. اینها، مفصلاً، ماهی ۱۰ جلسه اینها، مظهر دغل. خوب، آدم با افعالش در ملکوت شناخته میشود. ملکوت مثل دنیا نیست که مثلاً همه عضو فلان دانشگاهم، ولی بعضیها درس میخوانند، بعضی درس نمیخوانند. عنوانش را داریم ولی فعلش را نداریم. عنوان دانشجو را داریم، فعل دانشجو را نداریم. عنوان طلبه را داریم، فعل طلبه را نداریم. در ملکوت به فعلی که داری عنوان بهت میدهند. نه اینکه عنوان داشته باشی. میخواهی فعل داشته باشی، میخواهی فعل نداشته باشی؟ آنجا نگاه میکنند چهکارهای، چکار میکنی؟ بعد بهت عنوان میدهند. آنجا دیگر نمیگویند طرف آیت الله دکتر مهندس. البته خب مثلاً دکتری است که دکتر سالمی نیست. آنجا دیگر به اسم دکتر صدایش نمیزنند. عناوین احترامآمیز ندارد. سید ندارد. حاج آقا ندارد. برادر بسیجی ندارد. اینها هیچ کدام از این عناوین آنجا ندارد. آنجا به عملش نگاه میکنند. ممکن است حاج آقا بوده باشد ولی اینجا خدایی نکرده آلودگیهایی داشته. آنجا با همان کارش میشناسند. قاری قرآن بوده، حافظ قرآن بوده، امام جماعت بوده، مکبر مسجد بوده، بانی مسجد بوده، واقف بوده. آنجا به اسم واقف اینجا واقف و خیلی احترام میکند. آنجا میگویند ریا کردی. ای ریاکار، ای دروغگو، ای دغلباز. تعابیر قشنگ در روایت دارد. یا فاجر، یا خادر، یا قادر. خدا به این اسامی صدایش میزند. با اینکه اینجا به اسم قاری قرآن و واقف مسجد و اینها میشناختندش. آنجا به فعل آدم عنوان میدهند. اگر کسی اهل دغل بود، اهل دغل بود، مسلمان نیست. مسلمان صدایش نمیزنند. اگر کسی کلاهبردار بود، فریب میداد. الی ماشاءالله داریم میبینیم. الی ماشاءالله داریم میبینیم. دور تا دور از جنسی که ازش میزنیم، قاطی میکنیم. درجه ۳ به اسم درجه یک میدهیم. حالا مشاغل خاص نمیخواهم اسم ببرم. نمیخواهم چون فقط این مشاغل دیده بشوند و عنوان بشوند. کمک بکنند بتوانیم ان شاء الله مصادیق غش و فریب را در مشاغل مختلف. یک پزشک. یک تعمیرکار چیه؟ یک طلبه چیه؟ یک استاد چیه؟ یک برنامهساز تلویزیون چیه؟ این آب بستنهایی که به سریال آب میبندند. ۹۰ قسمت. و در ایران قش میلیونی دارد. پول میگیرد بابت هر دقیقه این سریال. باید در هر دقیقه یک چیزی به من، یک پیام، یک محتوایی. گاهی در کل سریال محتوا ندارد. آن که دیگر اصلاً آدم میماند چی بگوید. فرمود کسی این جوری فریب بیاورد، دغل بازی کند، کلاهبرداری کند. هر کسی هم در هر فضایی، در هر محو خودش. این مسلمان نیست. این با یهود محشور میشود روز قیامت. به فعلش عنوان میدهند. فعلی که این دارد، کاری که این دارد. آن ور در ملکوت عنوانی که بهش میخورد، مسلمان نیست. عنوان یهودی است. این کار کار یهودیهاست. کار امت پیغمبر نیست. کار امت پیغمبر نیست. این. پس ملکوت دغل و حقهبازی و فریب و این حرفها.
ادامهاش: «و من منع الماعون من جاره». ماعون. مجموعهای که رفقا برای امدادرسانی و فعالیتهای جهادی تشکیل دادند. در همین رفقای خودمان، بچههای خودمان اسمش را ماعون در نظر گرفته شد. ماعون هم حروف اولش میم و الف و عین و وا و نون. مجموعه امداد نظری و عملی. هر ماه صدقات جمع میکنند و انفاق. قربانی میکنند. آش نذری کمک میکنند. خیلی رفقا زحمت میکشند. خدا همهشان خیر بدهد ان شاء الله. این ماعون همان است که نیازهای ضروری است. نیازهای حداقلی زندگی. فرمود که اگر یک سورهای داریم برای سوره ماعون، کسی اگر اهل این نباشد، «یکذب بالدین». نه تنها دین ندارد، مسلمان نیست. بالاتر تکذیب میکند دین را. مخالف دین. ویژگیهایی دارند که یکیاش این است. ماعون نمیدهند. آن حداقلیهایی که میتوانند تأمین کنند از زندگی دیگران، تأمین نمیکند. اینها: «من المعون یمنعون الماعون». حالا نسبت به اقوام درجه یک این اولویت، نسبت به همسایه اولویت دارد. نسبت به آنهایی که آدم میشناسد اولویت دارد. در مراحل بعدی هم اگر میداند افرادی دارند کار میکنند به طریقی به اینها برساند که آنها برسانند به آن افرادی که نیاز دارند و صلاحیت تکذیب میکند دین را کسی که ماعون نمیدهد.
پیغمبر (صلوات الله علیه)، ملکوت نرساندن ماعون و منع ماعون چیست؟ اگر کسی ماعون نداد، ازش برمیآید که حداقل یک زندگی دیگران را تأمین کند و این کار را نمیکند. اگر این کار را نکرد نسبت به همسایه، اگر نکرد: «من جاره اذا احتاج الیه». همسایه الان آخر شب فریزر دارد. یک قابلمه میخواهد. یکم روغن میخواهد. تخم مرغ میخواهد. شیلنگ اینها را میخواهد. و همینطور، همینطور، همینطور، همینطور، همینطور. بنشینید حساب کنید. این همه مواردی که دهم مصداق برایش آورد، که همهاش مصداق ماعون است. همسایهاش نیاز دارد. همسایه. این ملکوتش چیست؟ «منعه الله فضله یوم القیامه». من اضافی دارم، او هم نیاز. من اضافی دارم، آن هم نیاز دارد. بهش نمیدهم. خدا هم اضافی بهت نمیدهد در قیامت. در هر کی هم میرود بهشت، با همان اضافیها میرود بهشت. با فضل خدا. همه میروند بهشت با فضل خدا میروند بهشت. با عدل، «عدلک محربی، عدلک مهلکی». جاهای مختلف دارد. هر کی میرود بهشت، با فضل خدا میرود بهشت. با فضلش.
روایت معروفی دارد که یکی از عابدان بنی اسرائیل ۷۰ سال روزه بود. شبها هم تا صبح عبادت. یک درخت اناری بغلش بود. آن از آن میچید و طول سالش مثلاً سحری و افطاری همان انار. فقط چطور میشده؟ تأمین غذایی میشده؟ نمیشده. حالا ظاهراً انار ویتامین و پروتئین دارد. این آقا بعد از ۷۰ سال برگشت گفتش که خدایا به نظرم دیگر ما سَر به سر شدیم. یعنی آنقدر که تو به من نعمت دادی، من عبادت کردم، به نظرم دیگر شاکرانه کار من. تو خواستی با عدالتت با ما برخورد کن، با فضلت برخورد نکن. آثار ۷۰ سال فقط انار خوردم. بعد صبح تا شب، شب تا صبح عبادت کرد. در شبش خواب دید. در شبش خواب دید صحنه قیامت شده، وزنکشی اعمال و حساب کتاب. این هفتاد سال عبادتش را گذاشتند یک طرف ترازو. حالا در آن فضای تمثل و صورتی که برایش داشت. یک دانه از انارهایی که در کل عمرش خورده بود را گذاشتند یک طرف دیگر. انار سنگینی کرد. یک دانه انار. به جا نیاوردی. من میخواهم عادلانه برخورد کنم. این بارانهایی که برایش دادم. آن زحماتی که کشیدم. آن درختش را. این ملائکهای که دخالت کردند. بعد همهاش تفضلاً بود. تو چه استحقاقی داشتی که من بخواهم بهت بدهم. همین یک دانه هم فضل است. تازه من بهت وجود دادم، حیات دادم. یک دانه انار با این سیستم مکانیسم عجیب و خلقت خلق کردم، رساندم دستت. بعد تو خوردی، هضم شد، خون شد، انرژی شد. همان خونی که از این انار تولید شده، با چی داشتی عبادت میکردی؟ با همین انرژی. همینها که از من بود. اگر نبود چی میخواست؟ گفت بیدار شو. زار زد. گفت: خدایا با فضلت برخورد کن. با عدلت اگر باشد، ما همه بیچارهایم.
حالا فرمود کی را خدا فضلو ازش میگیرد؟ کسی که ماعون نمیدهد به همسایه. ماعون، همسایه نمیدهد، اضافی دارد، نمیدهد. این با عدلش برخورد میکند، با فضلش برخورد نمیکند. تو به بقیه با فضلت برخورد نمیکنی. آدم با بقیه فضل برخورد کند. معلم سختگیری که میکند، مو را از ماست میکشد. با عدل یک ثانیه کسی دیر کند، این جور میشود. یک کلمه این ور آن ور شد، نمره نمیدهد. آقا، منظور رساندم. نه، عین کلمه کتاب را مینوشتی. اینها با عدل تا کردند. مبتلا میشوند به اینکه خدا با عدل رفتار میکند. سوءالحساب. آن نمازی که باید اثرش را ببینم، همه استانداردها را باید داشته باشد تا اثرش را. آن توسل را همه استانداردها را باید داشته باشد. ماعون را وقتی گرفت، نداد به همسایه. خدا هم فضلو از این میگیرد بهش. «وکله الی نفسه». این را به خودش واگذار میکند. چطور همسرت را نصف شب واگذار به خودش کردی؟ گفته مشکل خودت است. الان مهمان آمده. یک دانه تخم. آقا گرسنهایم. فلان دل درد دارد. یکم ته شیشه عرق نعنا به ما بده. میگوید: نه، شرمنده من یکم گران خریدم. بعد لازم ته استکان بدهد. برای همهاش را که نمیخواهم. نه، آخه باز حالا مثالهای خیلی واضحش را دارم میگویم. مثال دیگر هم دارد که دیدیم ما با چشمان خودمان. بعضیها چطور اذیت میکنند؟ دریغ میکنند. آن هم در این گرفتاریهای الان. وضعیت اقتصادی با این نداریها. در اجاره خانه تو، حالا لنگ این اجاره نیستی. حالا ۵۰ تومان تخفیف، ۱۰۰ تومان تخفیف. یکم دو روز دیرتر، یک هفته دیرتر. نام مصداق ماعون است دیگر. این بنده خدا در این وضعیت درآمد نداشته، شغلی نداشته، کاری نداشته، تعطیل بوده. نه، این قانونش این است. عادلانه برخورد میکنی. خیلی خب. خدا هم با تو عادلانه برخورد میکند.
مو را از ماست کشیدی، باشد. مو را از ماست میکشند. تو گفتی مشکل خودت است. من دیگر چه میدانم. مشکل خودت است. خدا میگوید: خیلی خوب. من چه میدانم مشکل خودت است. «و کله». خدایا من گرفتار تو این صحرای محشر تو این اوضاع به دادم برس. مشکل خودت است دیگر. ببین چکار میتوانی بکنی. ملکوت اینها دقیقاً تابع نعل من نعل خودمان است. و اعمالمان که آمده، دارد جلوه میکند و میشود نحوه رفتار خدا با ما. همهاش خودمان هستیم. زمینهسازی کردیم که خدا با ما چه شکلی رفتار کند. خیلی واقعاً هشدار است اگر بیدار بشویم. به من، «و کله الله الی نفسه هلکه». هر کی هم خدا او را به خودش واگذار کند، بدبخت است. یونس فرمودند یک آن خدا به خودش واگذار کرد. معصیت هم نکرد. گناه نبود. ولی امام صادق (علیه السلام) فرمودند آن جور که خدا، آن لحظه که آدم به خودش واگذار میکند. «الموت اولی من الحیات». آنجا مردن بهتر از زنده بودن است. از یونس. یک آن به خودش واگذار. ولی یک آن با اینکه جهنم هم نرفت. سقوط هم نکرد. عقوبت شهادت در دنیا بود. از چشم خدا که نیفتاد. ولی فرمود: همان یک آنی که خدا واگذار کند، آنجا مرگ بهتر از زندگی است. «و لا یقبل الله صلاه و لا حسناته و لا من عمل هذا الانسان». این آدم خدا نه نمازش را قبول میکند، نه حسناتش را، نه هیچی از اعمالش. عادلانه، عادلانه باشد. خدا نباید مو از کشک بگذارد. یک آن در نماز توجه رفت، دیگر تمام شد. قطع. قادرانه برخورد کنید. خدا با فضلش برخورد. یک آن توجه داشت، آن یک آن توجهت را میگیرم. بخواهد با عدل برخورد کند. یک آن توجه، پرهیز، تمام شد. آن هم توجه عالی. هیچ نمازی قبول نمیشود. هیچ عملی قبول نمیشود. هیچ حسنهای قبول نمیشود. اخلاص تام میخواهد. اخلاصی که از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم). عادلانه. اخلاصی که پیغمبر داشت، باید تو داشته باشی. هیچ کس هیچی قبول نمیشود. تو میخواهی عادلانه برخورد کنی. قانونی. خیلی خب. خدا با تو قانونی برخورد. قانونش چیست؟ اینجا باید مثل ۱۴ معصوم عمل کنیم. نماز، نماز آنها بود. حق عبادت است. «اشهد انکم اقمتم الصلاه و آتیتم الزکاه و جاهدتم في الله حق جهاده». وضعیت امین الله شما کردید. نمازت مثل امام حسین (علیه السلام) نیست، قبول نیست. حسناتت اعمالش. پس با فضلت با بقیه برخورد کن که خدا با فضل خدا نمازش را قبول نمیکند. حسناتش را قبول نمیکند. عملش را قبول نمیکند. حتی برود کمکش کند. ماعون این است. خدا به این رفقای ماعونی ما خیر بدهد که زحمت میکشند. اینها ان شاء الله بهرهمند. هزینه وظیفه نداشتند اینها. پس دولت چکار است؟ پس فلانی چیست؟ پس آن یکی کیست؟ جهنم دیگر. بعضی مسئولین ما چطور اعلام بکنند که اینها باید بروند جهنم. صبح تا شب دارند داد میزنند: آقا، ما را برای جهنم آفریدند. چی بگویند این بدبختها. معطل اینها نشستی. صبح تا شب عملش همین است دیگر. به هیچی فکر نمیکنی. اصلاً عاقبت و آخرتی قبول ندارد. بنده ریاست و شهوت و استخر و جکوزی و جتاسکی. نمیفهمد از این عالم بزند. یک کاری بکند. نه، قانونش این است. نه، فلانش این است. آنها باید وظیفه او است. شما وظیفه شما نیست. میدانم شما یک کاری، مسئولیت نداری. هیچ کار این عالمی شما یک کاری بکنید. تو فضل از خودت نشان بده که خدا فضل بهت نشان بدهد. «و ان صام الدهر و قام اللیل». خدا از اعمال این قبول نمیکند. مگر اینکه برود کمکش کند، راضیش کند. اگر راضیش نکند، کمکش نکند. اگر کل روزگار روزه باشد. همه شبها هم قیام کند. نماز بخواند، عبادت کند. همه بردهها را آزاد کند. «و آت الزکات». هر چی زکات را بدهد. «و انفق الاموال فی سبیل الله». هر چی مال دارد در راه خدا بدهد. همه اینها را هم که بدهد. چون همسایهاش را از ماعون منع کرده، هیچی نصیبش نمیشود و «کان اول من یرد النار». این هم جزو آن طبقه اولیه است که وارد جهنم میشود. جزو اولویتهای جهنم اولیه و اولویت دارد جهنم رفتن اینها. چون اینها کیان روابط اجتماعی را نابود کردند با این کارهایش. آدمها را به هم بیاعتماد کردند. محبت را سلب کردند.
«ثم قوم قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: و علی الرجل مثل ذلک الوزر و العذاب اذا کان لها معصیا ظالما». حضرت فرمودند که اگر کسی یک زنی داشته باشد و این آقا، این مرد زنش را اذیت. بحث همسایه قبلیاش بود. یکی ماجرای زن. اگر زنش را آزار بدهد و ظلم بهش بکند، همه اینهایی که گفتیم در مورد این هم صادق است. یعنی اگر همه عمر عبادت کند و انفاق کند و زکات بدهد، برده آزاد کند، شب بیدار، روزه قبول نمیشود تا خانمش را راضی کند و از دلش در بیاورد. همان چیزی که در مورد ماعون همسایه گفتیم، در ارتباط با همسرم.
«و من لطم خد مسلم». خب، این روایت، این خطبه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اصلش را اصلاً به خاطر همین بخشش ما بنا کردیم که بخوانیم. ایناش مهم بود. حالا همه را داریم میخوانیم. استفاده میکنیم ان شاء الله. ان شاء الله خدا توفیق بدهد عمل کنیم. بحث ملکوت خانه مرتبط است. هر کی سیلی بزند به صورت مسلمانی. به گونه مسلمان یک سیلی بزند، «بدد الله عظامه یوم القیامه». این بابا روز قیامت استخوانهایش از همدیگر متلاشی میشود. «ثم سلط الله علیه النار». بعد خدا آتش را بر او مسلط میکند. سوختن با آتش. بحث مسلط شدن آتش بر آدم. عذابها با هم فرق میکند. دردها هم فرق میکند. گرفتاریها با من فرق میکند. آتش همهاش یک نوع سوختن نیست. سوختنش این شکلی است که آتش بر او مسلط میشود. چطور این آدم با زور سوار بود. ظلم میکرد. کتک میزد. سوار آن یکی میشد. زیر یوغش کشیده بود. هر وقت که آن یکی میخواست نافرمانی کند، هی میزد و مجبور میشد که حرف گوش بدهد و بیاید. این آتشش هم این شکلی است. مسلط. بعد استخوانهایش هم متلاشی. «بدد الله عظامه». استخوانهایش را متلاشی. یعنی فشاری که، فشار روحی که وارد میکرد به این بنده خدا. در فشار قرارش میداد با کتک، تنبیه و اینها. تو وادار بشوی کاری بکنی. این فشاری که قرار میداد در ملکوت میبیند. در ملکوت آن فشاری که بهش وارد میشود چی میشود؟ استخوانهایش از هم و آن به آن خرد میشود. در دنیا یک بار خرد میشود دیگر یا میمیری یا زنده میمانی. زنده بمانی دیگر فقط درد استخوانهای شکسته را داری. دیگر درد خرد شدن استخوان نداری. ملکوت این شکلی نیست. عرض کردم عذابهای دنیا محدودیتش را ازش بگیریم میشود عذاب برزخ. اینجا محدودیت داریم. یک بار بیشتر نمیتوانیم استخوان طرف را بشکنی. من هی باز وایستیم برود جوش بخورد، دوباره از نو بشکنیم. شش ماه طول بکشد همه استخوانها جوش بخورد، دوباره از نو خردش کنیم. آنجا این شکلی نیست. آنجا در یک لحظه دارد همه استخوانها را خرد میکند و این عذاب خرد کردن استخوان و متلاشی شدن را همزمان دارد. دائماً. تمام نمیشود. این یک بار که سیلی زده. اینها که عرض کردم بنده خدا. من دست روی کسی بلند کردم. اینجا گرفتاری که دارم. دست بلند کردم. دست به ناحق بلند کردم. کتک، سیلی. الان کیش از کشمیش میشود این. مشت میزند، لگد میزند. فکمون، دعوا، کتککاری. در تهران فیلم منتشر شده، شمشیر کشان با شمشیر همدیگر را میزدند. برگهای ساموراییها ریخته بود از دیدن این صحنهها که سر دختر بود. نه، دعوا میکردند. سر چی بود؟ دعوا میکرد. اراذل و اوباش. لباس خوف. مردم ملت میترسیدند. رفته بودند همه. آنی که نحوه اعدام و اینها میگوید در همه اینهایی که جرئت پیدا میکنند بر قتل و غارت و اینها. در همه آنها شریک. هشتگها را داغ میکند و ریتوئیت میکند. هشتگ میزند. کتک زد. در فشار قرار داد. طرف قانع شد. آنجا در فشار قرارش میدهم. فشار. آنجا که قرار میدهم، استخوانهایش متلاشی میشود. آتش هم برایش مسلط میشود. همانجور طرف مسلط بود به واسطه کتک و ضربه و فشار و تنبیه و اینها. خصوصاً معلمان دیگر در این مسائل خیلی حواسشان جمع. خیلی خطرناک. معلم، معلمی شغل انبیا است. ولی نه بخش کتک زدنش. پدر مادر هم که خلاصه باید حواسشان را جمع کنیم دیگر. خیلی. «و یحشر مغلولاً». روز قیام هم با دست بسته. از دست درست استفاده نکرد. دست حق ندارد آزاد بشود. محروم. دست بلند میکردی. «حتی یدخل النار». تا وارد جهنم بشود.
این بخش آخر هم بخوانیم و دیگر این جلسه تمام بشود. «و من بات و فی قلبه غش لاخیه المسلم». کسی شب بخوابد، شب بیتوته کند، شب را سر کند در حالی که در دلش یک غشی است با برادر مسلمانش. یک دغلی دارد، یک حیلهای دارد، یک طراحی دارد، یک خیانتی، یک نارویی میخواهد بهش بزند. این ملکوت خیانت و نارو و یک دل نبودن و یک رنگ نبودن با برادر مسلمان. شما فرض کنید با جامعه مسلمین، با حکومت اسلامی. اگر کسی این جوری باشد، آنها یک دانه مسلمان. این شکلی یک رنگ نیست. فریبش دارد میدهد. دغلی دارد. برنامه برایش دارد. کسی اگر این جوری باشد، «بات فی سخط الله». این شب تا صبح را در دامن رحمت خدا نمیگذراند. این در دامنه عذاب الهی دارد شب به صبح میرساند. جهنم صفات درون او. آتش است. آتش انتقام. آتش ضربه زدن. آتش حیلهگری است. دارد مینشیند تا صبح برنامه میریزد. حالش را بگیرم. این تا صبح ملکوت این حال او. تا صبح بخواهد بعداً جلوه کند. این یک دامنهای از آتش عذاب، بیچارگی است. «و اصبح کذلک». صبح هم که میکند در سخط الهی صبح میکند. توبه کند و برگردد و «اما تکذالک». اگر در این حال بمیرد. «ما طلا غیر دین الاسلام». در غیر دین اسلام. مسلمان نیست. ظاهراً در قبرستان مسلمانها دفنش میکنند. این در ملکوت، ملکوت مسلمانها نمیبرند. تو با مسلمان نیرنگ داشتی، کینه داشتی. حالت کینه آن جور. کینه آن شکلی. کاش دنبال نارو زدن بودی این جوری.
بعد پیغمبر فرمود که: «الا و من غش مسلماً فلیس منا». هر کی با مسلمانی غش کند. غش کند نه یعنی بیفتد در بغل مسلمان، بیهوش. فریب بدهد. نیرنگ، دغلبازی، کلاهبرداری. این مسلمان نیست. از ما نیست. سه بار، چند بار در این خطبه این تکرار شد. از آن مفاهیم بنیادین در سبک زندگی است که جامعه با اینها آباد میشود و تمدن اسلامی با اینها شکل میگیرد. هر کی به مسلمانی غش کند از ما نیست. سه بار این را فرمودند. بعد دیگر نکات دیگری را حضرت در مورد کمک به ظالمین و اینها است که ان شاء الله در جلسات بعد در مورد اینها هم گفتگو بکنیم. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه شصت و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتادم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...