میشود خدا را دید؟!
فاصله گرفتن ازحجاب تن و شهود
دروازههای ورودی فرد
ستون حنانه
ماجرایی از کتاب ایون الکساندر
رابطه مغز و نفس
الزام سلام دادن به حضرت خضر به روایت امام رضا علیهالسلام
نماز برای وضع حمل آسان
اثر قرآن خواندن برای اموات
اعلم چه کسی است؟!
روایتهایی پیرامون مرگ
لحظه مرگ انسان چه چیزی را میبیند؟
تفاوت ادراک پیش از مرگ و پس از مرگ
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین. صلوات الله علیهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.
تبریک عرض میکنم این اعیاد مسعود را خدمت عزیزان. انشاءالله که همه ما بر خوان نبی اکرم مهمان باشیم، از ما پذیرایی بکنند و این عید انشاءالله برای همه مسلمین مایه برکت باشد.
امروز یا دیروز سالگرد شهید شوشتری است که کنار مزارشان هستیم. روح ایشان و شهید محمدزاده شاد و مهمان رسول اکرم باد.
بعضی از عزیزان دیگر گفته بودند که: "آقا، یکم متن را بخوانید. خیلی دیگر حاشیه و بیرون است و ما این کتاب را نداریم که تند تند بخوانیم، مثل آن کتاب (آنسوی دو صفحه و سه صفحه)." این کتاب کلاً ۹۰ صفحه است، کوچولو و تقریباً از این ۹۰ صفحه، ۳۰ صفحه مقدمه است و آن مقدمه برای ما خیلی مهم است و میخواهیم که روی مقدمه یکم بحث بکنیم؛ چون بحثهای مهمی دارد در مورد تجربه نزدیک به مرگ و نکاتی اینجا هست و هر هفته هم هی کتاب جدید به ما معرفی میشود و نکات خوبی نصیبمان میشود، هی باید در بحث بعدی آنها را لحاظ کنیم. زیرا اگر مسئله اصلی اثبات نشود، کل حرفها میرود روی هوا؛ "بابا، هرچی دیده توهمات و خیال" در مورد این بحث NDE تجربه نزدیک به مرگ باید بیشتر صحبت بکنیم انشاءالله.
وارد متن کتاب هم خواهیم شد. چند تا روایت امروز، اگر فرصت بشود، از پیامبر اکرم و امام صادق علیهالسلام میخواهم بخوانم؛ روایتهای خیلی شیرین. ماجرای جناب سلمان را دارد که قبل از رحلتش، پیغمبر به او فرموده بودند که: "تو قبل از اینکه از دنیا بروی، یک مردهای با تو حرف میزند و چیزهایی به تو میگوید." و بعد تو دیگر، سلمان میآید قبرستان و صدا میزند و مرده میآید. یک گفتگویی بین اینها رد و بدل میشود که من روایتش را آوردهام اگر فرصت بشود انشاءالله امروز بخوانیم. روایت زیبایی است، البته مفصل، سه چهار صفحه روایت است که حالا اگر وقت بشود. چون اینها دیگر بحث قبرستان ما میشود. اگر حرم برویم، دیگر فضا اینجوری نیست که بخواهد مانور روی اموات بدهیم. تا اینجا هستیم باید این بحثهایمان را یک کمی... .
میفرمایند که: «آنچه در این تجربهها روی میدهد (تجربههای نزدیک به مرگ)، سست شدن ارتباط روح و بدن مادی است که در پی ضعف این رابطه، روح آزادی مییابد.» خط به خطش باید توضیح داده شود. هر چقدر که انسان از نشئه مادی، حیوانی و بدنی خودش فاصله میگیرد، به عالم برزخ نزدیکتر میشود. قواعد و پیچیدگیهایی هم در این مسئله است. روزه لطافت عجیب غریبی دارد و اینهایی که مداوم روزه میگیرند، معمولاً آدمهای خاصی هستند. بعضیهایشان. ما عزیزی را میشناختیم، فقط روزهای حرام روزه میگرفت. گاهی خیلی وقتها در این ابتلائاتی که آدم در زندگی میافتد، یک دریچههایی باز میشود. یک عزیزی را از دست میدهد، انقطاعی پیدا میکند، مریضی خاصی پیدا میکند، مشکل خاصی پیدا میکند. یکهو یک اتفاقاتی و مسائلی برایش پیش میآید. این همین است؛ از این فضای مادی و دنیایی و نشئه تن فاصله میگیرد. هر چقدر از این نشئه فاصله بگیرد، به آن فضا نزدیک میشود.
یکی از اساتید میفرمودند که: "من یکی از اجداد نمیدانم چندمم را در عالم برزخ دیده بودم. وقتی که دیدم، دیدم که این خیلی چروک است، خیلی خلاصه، جمع و جور و چروکیده." گفتم: "شما آنجا همینجوری؟" گفت: "نه، حالا تو آن کتاب چیزم، حاصل مرگم، یک اشارههایی به این است." گفت: "من هرچی پایین آمدم، چروک شدم." بعد گفت: "این فضای دنیا و برزخ اینجوری است." خیلی عبارت، عبارت جالبی است اگر بشود روی آن فکر کرد، خیلی از تویش مطلب در میآید. اینکه این دنیا باشد، این هم برزخ باشد. میگفت: "هرچی از دنیا به سمت برزخ بروی، هرچی از برزخ به سمت دنیا بیایی، فشار زیاد میشود، چروکیدگی و افسردگی." میگفت: "اینها هم که از دنیا میآیند، هی به سمت برزخ میروند." برزخیها هم که میخواهند بیایند به شما سر بزنند، اینجوری میشوند.
حالا یک کتابی است، من یک اشارهای بهش میکنم. آقای الکساندر تجربیاتی دارد و همین مسائل را خیلی قشنگ، چون متخصص مغز و اعصاب بوده، خیلی قشنگ توانسته اینها را بیان کند. خلاصه، پس کنار روح آزاد، حجاب اصلیمان حجاب تنمان است. همین خواستههای ما. انبیا و اولیا هم این درگیری را داشتند. آنها هم بالاخره مجبورند در همین فضای زندگی بکنند و این تن حجاب است. علامه طباطبایی ماجرای حضرت موسی نکته قشنگی دارد. هرچند که موسی به خدای متعال عرض کرد که: «ربِّ أَرِني أنظر إليك» (خدایا، خودت را به من نشان بده تا نگاهت کنم.) (سوره اعراف، آیه ۱۴۳)، خداوند فرمود: «لن ترانی» (تو نمیتوانی مرا ببینی). بعضیها مثل بنده ساده گفتند: "نه، حضرت موسی چقدر ساده بودند. خدا میشود؟ نه." خب، منم اگر واقعاً نمیشود که بهش درخواست نمیکنی. این پیغمبر بچه ۸ ساله همچین درخواستی نمیکند. وقتی یک چیزی محال است، درخواست نمیکند. اگر میشود که دارد درخواست میکند، پس چرا جواب نمیدهند؟ نکات فنی است که امثال علامه طباطبایی از پسش برمیآیند.
ایشان میفرماید که مسئله اینکه میخواست خدا را ببیند، این بود که میخواست به آن رؤیت مطلق برسد. خدای متعال فرمود: «لن ترانی»؛ یعنی تو در دنیا چون حجاب تن داری، تا وقتی این تنت هست، آنجور شهود کامل و مطلقی که دنبالش هستی، بهش نمیرسی. مفصل در سوره اعراف بحث میکنم و اثبات میکنم که بعد از مرگ، این حالت برای حضرت موسی ایجاد شد؛ آن رؤیت مطلق و شهود کاملی که دنبالش میگشت: «أرني»؛ آنجا بود، نه اینکه حضرت موسی مثل امیرالمومنین علیهالسلام نگفته باشد. امیرالمومنین فرمود: "من اصلاً من این کاره نبودم که خدا را بپرستم که ندیدمش" برهنه رؤیت دارد. امیرالمومنین در رؤیت بوده. البته اهلبیت هم باز بعد شهادت و قبل شهادتشان فرق میکند. به هر حال، این حجاب تن مزاحم است. اینها باید بدن را هم هندل کنند و پیش ببرند.
هر چقدر انسان از این فضای تن فاصله میگیرد، درگیریهای ذهنی کم میشود. وقتی همهاش به سمت تن است، الان که با این شبکههای مجازی و خصوصاً این اینستاگرام و اینها نابود شده است؛ یعنی چیزی از غیب نمانده، همهاش شده تن، رقابت بر سر بدنوارگی و نمیدانم "سیکسپک" و فلان و این حرفها. و هی دارد آدم در این مسائل فرو میرود و هر چقدر فاصله میگیرد، مرگ برایش سختتر میشود. "جان کندن" به همین خاطر است. هرچی انسان تعلق به بدن دارد، کندن از او برایش سختتر میشود.
به مشاهداتی نائل میشود. اگر انسان از این فضای تن فاصله گرفت، چیزهایی میبیند. البته اول به صورت خواب محدود، جزئی، نیاز به تعبیر دارد. گهگدار یکم قویتر میشود، همان خوابها جدیتر میشود، شفافتر میشود، یک نظمی پیدا میکند. بعد کمکم در بیداری گاهی یک چیزهایی است، یک صوتی است، یک نوری است. بعد کمکم در بیداری تثبیت میشود. دیگر این آدم مال عالم برزخ است. در دنیاست ولی برزخی است. علامه طباطبایی، آقای بهجت، آقای قاضی و اینها اینها در برزخ بودند. برایشان کسر شأن بود. از اینجا باید سمت خود خدا، به سمت جنت ذات بروند. اینها همهاش فرع چیست؟ فرع این است که آدم از بدن مادی فاصله گرفته است. در این فضاها نمیفهمد، یعنی چه. یکی از اساتید نقل کرده بود که وحشت کرده بودند. گفته بودند که: "میخواهیم پایاننامه بنویسیم، مدرک بگیریم و اینها. چهکار بکنیم؟ یک چیزی بگویید که ما در مدرک گرفتن موفق شویم." نگاه کردند که "پایاننامه یعنی مدرک، یعنی چی؟ کلمهاش یعنی چی؟ نمیفهمیدم." میخواستند بگویند که "یک کسی دنبال این مسائل است، یعنی چی؟ مفهوم نیست." یکی درس بخواند برای اینکه دکترا بگیرد، آدم درس بخواند برای چیزی که هزاران مرتبه از خودش کمتر است. حرکت بکنی که هزاران مرتبه تو بهتر هستی.
«پیش از آن برایش میسر نبوده، ماورای ماده را میبیند و از نادیدههایی آگاه میگردد که تا آن زمان از دیدن آنها محروم و ناتوان بوده است.» در مورد این نکته زیاد بحث پیش خواهد آمد.
«در سالهای اخیر نظر دانشمندان، به خصوص در کشورهای غربی، به بررسی پدیدهای به نام تجربه نزدیک به مرگ جلب شده است.» این از جهت تاریخی باید روی آن یک بحثی بشود. اینها سنت هدایت الهی و امداد الهی در تاریخ است. خدای متعال دورههای تاریخی را هی فصلهای جدیدی پیش میبرد. بنده باورم این است که این ماجرای NDE، تجربه نزدیک به مرگ و اینها، یک دریچه، خصوصاً برای مدرنیسم، برای اینکه یک سری مفاهیم و زمینهاش را پیدا کند و احساس میکنم آن ۲۵ باب علم دیگری که امام زمان میآیند باز میکنند، غیر از این دو باب، از همین کانال است. اینها دارند آماده میشوند. دوره مقدماتی و آمادگیشان است. اینطرف را باز کنیم ۲۵ باب از این تحویل اینها بدهیم.
حالا بعضی از عبارتها را میخوانم برایتان، از متخصصین. اینها که دیوانه شدند وقتی که تجربه NDE و مسائل اینشکلی و ماورایی برایشان پیش آمده بود. میگفتند: "ما فهمیدیم اینجا جهل مطلق است." الکساندر تعبیرش این است: "میگوید من فهمیدم که دنیا خیال محض است." بعد دنیا واقعیت است. هرچی اینجا درس خواندیم، این حرفها، همهاش فوق تخصص مغز و اعصاب است؛ آیا ایون الکساندر و ریمون مودی، میگوید که: "بهترین تجربه مرگی که دیدهام." بهترین تجربهٔ مرگی که متخصص کار است دیگر. ایشان، آقای "مِلوین"، اینها بحثهای NDE را در واقع اینها اولین بار مطرح کردند. ریمون مودی باز قویتر از "مِلوین مورس" است. ریمون مودی میگوید که من مهمترین تجربه نزدیک به مرگ که دیدهام، از همه اینها شفافتر، دقیقتر و کاملتر، ایون الکساندر بود. ایون الکساندر فوق تخصص مغز و اعصاب بوده، مننژیت باکتریایی میگیرد، تا مرز مرگ میرود. البته خیلی از وقایعی که برایش پیش میآید، چیزهای فوقالعادهای نیست. چیزهایی را در بهشت میبیند با اموات و اینها؛ نه، یک سری مسائل برایش فهمیده میشود. حالا من کتابش را دیگر چون چند بار ارجاع دادم، «بهشت برین حقیقت دارد؟» مترجم نامش را از دکتر پمفارت به ایبن الکساندر تغییر داده است. این عزیزی به ما دو سه روز پیش معرفی کرد و ما کتابخانه بودیم، رفتیم زدیم و کتاب را گرفتیم و مشغول شدیم و صفحه آخرش که مانده، کل کتاب را خواندیم، البته دو تا، یعنی هفت هشت تا ترجمه شروع کردیم. ترجمه خیلی تخصصی است، یعنی ایشان ظاهراً این مترجمش خودش دکتر است، بیشتر در همان فضای پزشکی ترجمه کرده است. یک ترجمه خوب دیگری را پیدا کردیم و آن ترجمه را ما خواندیم، دیدیم که خیلی قشنگتر، خیلی خواناست. کتاب مال کتابخانه بود. نمیتوانستم خط بکشم. بعضی از جاهایش را برایتان بخوانم. انشاءالله برای جلسات بعد بعضی از جاهایش را عکس میگیرم. یک هفت هشت تا پاراگراف دارد، فوقالعاده است. یعنی من وقتی اینها را میخوانم، حالا متن کتاب که متن عجیبی است. مثلاً ایشان الکلی بوده، بعد یک مدت توبه کرده، بعد دو سه ماه قبل اینکه این تجربه برایش پیش بیاید، اسرائیل رفته بوده در اورشلیم، مثلاً وضعش اینجوری شده بود و اینها. این مسائل که خب هیچی، کار نداریم. یک فضایی دارد که فلانی مثلاً بابای ژنتیک من بچه بودم گذاشت رفت. فضایش اینشکلی است. خستهکننده است. یک هفت هشت تا پاراگراف دارد، خود متن المیزان است، خود المیزان.
تعبیر فوقالعادهای هم دارد. این تعبیر خیلی قشنگ است، خیلی من لذت بردم. میگوید: «کسی که با ماورا ارتباط برقرار میکند و برمیگردد، مثل کسی میماند که میخواهد رمان بنویسد با نصف حروف الفبا.» دمش گرم با این تعبیر. فوقالعاده است. میگوید فکر نکن که مثلاً مطلب جوری است که مخاطب نمیفهمد، همه بحث این نیست. خودت کلمه نداری برای اینکه این را جا بیندازی. بعد هفت هشت بار واژه واقعیت را تکیه میکند و میگوید: «برای اینکه من همه آنی که آنور دیدم، این بود: واقعیت.» بحثهای واقعیتجزا بود و همین تکیه در اینجا. دنیا جذابیت غیر آن را ندارد. همهاش واقعیت است. تجربه NDE دکتر ق و هم ایشان این را میگوید. هم یک فیلمی هم منتشر شده که آقا برای ما فرستادند، شبکه یک آقایی را آورده بود، یک مهندسی را، یک ۲۰ دقیقهای تجربه نزدیک به مرگش را میگوید که آن هم نکات قشنگی داشت، فنی که حالا من میخواستم هفته پیش اشاره کنم. اینها را چون در این هفته دیدم، این دو تا ماجرا خیلی کمک میکند به ما.
اینهایی که روحشان میرود، از کجا معلوم که خواب نیست؟ توضیح میدهم که یک سری شاخصهها دارد که NDEها تجارب نزدیک به مرگ همه اینها مشترک است بینشان. پنج شش تا نکته است که عرض میکنم. "از کجا معلوم که خواب نیست" میخواستم بگویم. بعد دیدم این دو تا قشنگ به عبارت رسا گفتند. هفته پیش بگویم: «الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا.» حدیثی، مردم در خوابند و هنگامی که میمیرند، بیدار میشوند. نوشته بودم اینجا. به نظرم در متنی که برای هفته پیش میخواستم بگویم. حضرت فرمودند که: "تو در دنیا که هستی، خوابی. از اینجا که میروی، بیدار میشوی." دو نفر کامل همین عبارت را گفتند. گفتند که: "تازه آنور که میروی، میبینی آنجا اورجینال آنجاست. فیکش اینور بوده." الکساندر دقیقاً همین را میگوید. میگوید که: "تو به من میگویی خواب بود؟ من تازه فهمیدم این ۵۰ سال در خواب بودم. آقا، من چهجوری بگویم خواب بود؟" من وقتی برگشتم در دورهای که حالا دوره کما بود و اینها که هذیان میگفتم، جملاتش را هم میگوید مثلاً هذیانهایی که میگفته چی بوده. چون چترباز بوده، اتفاقات اینجوری هم برایش پیش آمده بوده. اول کتاب که اصلاً همینهاست. فکر میکنی مثلاً خاطره چتربازیاش را میخواهد بگوید که آنجا سقوط کرده است. ۱۰۰ صفحه خلاصه سر کاریم. اول کتاب کلاً الک بود و کمکم میآید یک فضاهایی پیدا میکند. در مجموع شاید ۲۰ صفحه هم بحث تجربه بعد از مرگش نیستا، از این کتاب دویست و خردهای صفحهای. ولی یکی از کتابهای پرفروشش بوده. هفت هشت تا ترجمه فقط شده در ایران.
خدمت شما عرض کنم که ایشان میگوید که: "من وقتی آمدم، بعد خوابهایی میدیدم در دورانی که در بیمارستان بودم، میفهمیدم که این خواب است. این اراجیف است. آنی که آنجا دیدم، واقعیت بود و الان ناراحتم از اینکه از آن دور شدم." اسبی که من سوار شدم، میخواستم سوارش بشوم که پدربزرگش مانع شده بود. اسب واقعی بود. "رنگهایی که اینجا ما میگوییم، انگار داریم از پشت جوراب بهش نگاه میکنیم." یک همچین تعبیری. "آنجا واقعیاش است. یعنی رنگ سبز واقعی آنور است. این رنگ سبز اینجا دارد ادای آن را درمیآورد." خواب باشد. این وارد یک دوره جدید، یک عالم بالاتر میشود. چون قبلاً این را اشاره کردم، میفرماید که: "هرچی که هست از بالا دارد میآید پایین." دقیقهاش این است که اینها نمیدانند. وقتی که به هوش آمدم، آقای الکساندر میگوید: "تا یک ماه، مثلاً تا ۲۰ روز فقط داشتم مینوشتم. اینها را که دیده بودم کد به کد دست." بعد تازه شروع کردم مطالعه.
این نکته را بگویم، نکته جالبی است: تجربه بین همه اینها مشترک است. البته عالم برزخ اینکه هر کسی از کجایش وارد بشود و چی ببیند، هر کسی منحصر به فرد است. دو نفر یک تجربه برزخی یکسان نمیتوانند داشته باشند. اشاراتی شد. دروازههای ورودی آدمها فرق میکند. یک کسی مثلاً مسیح را میبیند، یکی نمیدانم عیسی را میبیند، یکی حضرت ابوالفضل را میبیند، یکی پدر را میبیند. اینها فرق میکند به حسب درجه وجودی آدم، تعلقات و انس ذهنی. نکته بعدی این است که اینها وقتی که میآیند، میگوید که: "من تا مدتها فقط داشتم تحقیق میکردم. اینهایی که من دیدم چی بوده؟ کتاب ریموند مودی یکم کمکم کرد. فهمیدم چی دیدم." مشکل اصلی این تجربیات نزدیک به مرگ این است که اینهایی که دیدند، نمیتوانند بگویند. خواب دیده بود. عالم همه کر. مشکلشان این است. امثال ملاصدرا هنرش در این بوده که اینها را اونایی که دیدند، گفتند. برخی از بزرگان گفتند که: "هنر ملاصدرا این بوده که شهود عرفا را به زبان عقلی بیان کرده است". این هنر ملا است. خیلیها اینها را شهود کردند ولی زبان و کلمه برایش پیدا نمیکنند. مثلاً، البته بین عرفا هم باز توابع قشنگ است. مثلاً جذبه یعنی ما رفتیم به سمت نور، نور شدیم. این نور چیست؟ این نور این نیست. آن نوری که آن میگوید، در برابر ظلمت است. آن ظلمت به معنای عدم، این نور به معنای وجود. میگوید: "من وارد نور شدم، یعنی دیدم که اصلاً یک مرتبه بالاتر و شدیدتری از وجود را دارم درک میکنم." لاشهها و تفالههای وجود بود که ریخته بود آن پایین، اصل وجود اینجاست. «ان الدار الآخره لهی الحیوان» سوره عنکبوت، آیه ۶۴، حیوان یعنی حیات، زنده بودن مال آنجاست. آنجا آدم زنده است، همه چیز زنده است. درخت مرده، آنجا درختش زنده است.
الکساندر میگوید: "دیدم آنجا همه چیز عشق است." این هم باز از ملاصدرا آمده. «هرچیزی که هست، یعنی موجودی به میزان مرتبهای از وجود که دارد، به همان میزان مرتبه کمالی دارد.» همه کمالات را، یکی از مراتب، یکی از اقسام کمال و چیزهای کمالی، عشق است. میگوید: "همه عالم عاشق است. ما الان ادراک نمیکنیم عشق این درخت به خودمان، عشق این زیرانداز به خودتان و شما احساس نمیکنید." ولی در عالم برزخ شما میبینید که این زیرانداز عاشق شما بود. این اصلاً به عشق شما پا شد، آمد بهشت رضا. این آدم نمیدانی چه حالی دارد میکند. این بعد وقتی شما میروید، ناراحت میشود. مثل ستون حنانه که پیغمبر بهش تکیه میزدند. وقتی تکیه میزدند، من میرفتم پیغمبر منبر ساختند. وقتی منبر ساختند، دیگر پیغمبر تکیه نزدند به ستون حنانه. نماز که تمام شد، از کنار حنانه رد شدند، رفتند بالا منبر. میگوید: "همه مردم شنیدند صدای داد ستون. جیغی کشید." این ستون که مولوی هم میگوید که: «بنواخت نور مصطفی آن استان حنانه را، کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو.» این چوب پیغمبر تصرف کرد، هم در حجابی که جلوی چوب بود، هم در حجابی که جلوی گوش و چشم اینها بود. این جماعت شنیدند. درست الان همه اینهایی که دور و بر ماست، اینجوری است. ماشین شما، سوئیچ شما، گوشی شما. اینها عاشق شما هستند. عاشق شما باشند، شما نباید عاشق اینها باشید؟ همه عالم را عشق گرفته. خب وقتی از اینجا رد میشود، این را میبیند. «رفیقا صدق فی سلامه و متکین علی العرائک». سوره حجر، آیه ۴۷ آن تعابیری که در قرآن دارد، عاشق همدیگرند، برای همدیگر میمیرند. به هم نگاه میکنند. عشقی که از هم بین دختر پسرها که در دانشگاه موقع جزوه و اینها با هم آشنا میشوند، فردا اینجوری نیست. عشق جنس دیگری است. این میگوید: "من نمیتوانم بیان برسانم." واقعاً راست میگوید. به خاطر محدودیتهای ذهن ما و محدودیت کلمات ما.
«مسئله حتماً شما داستانهایی را از کسانی که از آستانه مرگ به زندگی برگشتند شنیده یا خواندهاید. افرادی که برای مدت کوتاهی قلب آنها از تپش باز ایستاده و زمانی که دوباره قلبشان شروع به تپیدن کرده، از مشاهدات خود گفتند.» البته خیلی از آنها قلبشان از کار افتاده، مرگ مغزی بوده. اینهایی که حالا ما بیشتر دیدیم، ماجرای "خرمی" است که اولین داستانی بود که در همان شهر کتاب گفته بودیم، آن که قلبش و ایستاده ۳۰ ثانیه. «نمیدانم مطرح کردن تجربیات نزدیک به مرگ از این جنبه اهمیت دارد که باعث میشود افراد بسیاری که مشابه تجربیات مزبور را داشتند، جرئت پیدا کنند تا موارد تجربه خودشان را جدی از زیر ضربات اتهاماتی از قبیل اختلال حواس، هذیانگویی، توهمزدگی و غیره نجات یابد.» بچههایی که تجربه نزدیک به مرگ پیدا میکنند، افسردگی پیدا میکنند. میگوید برای اینکه میترسند حرف چیزهایی که دیدند را به کسی بگویند. به محض اینکه میگوید: "روانپزشک، من از اینجا رفتم، یک دری باز شد، بعد هیچ... ." توهم زد. قلبش مشکل داشت، مغزش هم مشکل داشت.
بچهها افسردگی میگیرند. با هیچکس نمیتوانند حرف بزنند. ۸۰ تا از این بچهها را در همان کتاب «بچه ها در آغوش نور» پیدا کرده و از آنها گزارش تهیه کرده و در کتاب آورده است.
«همچنین اینگونه تجربهها دستکم پیامآوری از جهان دیگرند و به صورت هشداردهنده عمل میکنند.» آیا این تجربههای نزدیک به مرگ حقیقت دارند؟ «اینکه برخی قبل از مرگ تجربه خروج روح از بدن را داشته باشند و به اتفاقات آن زمان کاملاً آگاه باشند، مثلاً برخی افراد دچار ایست قلبی شده و روحشان از بدن خارج شده، سپس در اثر یک اتفاق یا شوک، روح دوباره به بدن برگشته است.» این سؤالی است که برای بسیاری مطرح است.
«تجربههای نزدیک به مرگ (NDE)» به طور مخفف، البته این اصطلاح را آقای ریموند مودی جعل کرده در کتاب «حیات پس از زندگی» سال ۱۹۷۵. اولین کسی که واژه NDE را گذاشته برای این پدیده.
«آیا آنگونه که شکاکان ادعا میکنند، این تجربهها توهم بوده و زائیده فعالیتهای غیرعادی مغز است که تعادل شیمیایی خود را در حالت بحرانی هنگام مرگ از دست داده؟» مطرح میکند در مورد اینکه تفاوت اینها مثلاً با قرص اکس چیست؟ آن هم که قرص اکس میزند، یک چیزهایی میبیند. مواد مخدر زیاد که میکشد، یک چیزهایی میبیند. یا در خواب، یا وضعیتهای اینشکلی، یک تفاوتهایی دارد، میگوید که: "انشاءالله سر وقتش عرض میکنم".
«آیا احساس این تجربه در اثر مواد دارویی استفادهشده بر روی مریض به وجود میآید؟» «آیا ممکن است این تجربهها نتیجه نرسیدن اکسیژن به مغز شخص در حال مرگ باشد؟» «آیا کسانیکه ادعای تجربه NDE را کردند، راست میگویند؟» «آیا ادراک میتواند خارج از مغز آدمی و بدون آن وجود داشته باشد؟» «آیا این تجربهها به سؤالات اساسی درباره جهان و منشأ و هدف آن جواب میدهند؟» ایبن الکساندر میگوید که: "من خودم جزو کسانی بودم که میدانستم ریموند مودی در مورد تجربه نزدیک به مرگ کتاب نوشته، ولی مسخره میکردم؛ چون متخصص مغز و اعصاب بودم. پدرش هم جزو متخصصین مغز و اعصاب خوب آمریکا است." بعد میگوید که: "ما از همان اول تجربه نزدیک به مرگ و اینها را گفتم که بدون اینکه دلیلی هم داشته باشم، گفتم اینها را جدی نگیرید، مسخره است."
یک کسی که شوهرش از دنیا رفته بود، حالا این هم نکته جالبی است؛ گفت یک خانمی شوهرش از دنیا رفته بود، بعد دخترش خواب دیده بود. "شوهره" پدر خانواده خواب دیده بود که "آن شوهره" پدر خانواده با حالا، آن که یادم است از کتاب، بلوز سبز تنش بوده با کلاه نمدی. بعد به مادرش گفته بود که: "بابا به من میگوید که با این تیپ دیدمش و دیدم که مثلاً حال و روز خوبی دارد. حال و روز خوبی دارد." حالا این توضیح دارد انشاءالله بعداً عرض میکنم.
بعد بحث مستضعفین و اینها را داریم. یک سری نکات و اینکه اصلاً عالم برزخ یکم فضایش با قیامت فرق میکند. یکی از انتقادات به این کتاب این است که «سه دقیقه در قیامت» اسمش را گذاشتند «سه دقیقه در قیامت»، در برزخ. مثل حاجی سبزواری. ایشان میگوید برزخ قیامت صغراست. آن که قائل به این بشویم، بگوییم که در قیامت صغری بوده، کبرا قیامتی است که مردم میدانند که این نیست. خیلی فرق میکند.
بعد خدمت شما عرض کنم که میگوید که: "وقتی به من گفتش که اینجور خواب دیدم، گفتم که توهماتش است دیگر. زیاد فکر کرده است." بعد میگوید نه، "آخه... که من با شوهرم وقتی در عقد بودیم، مثلاً دورانی که با هم دوست بودیم، یک روزی، حالا اینجور یادم است از متن، یک روزی من بلوز سبز با یک کلاه نمدی برایش خریده بودم و خیلی دوست داشتم این را تنش کند و دزدیدند یا گم شد. بعد این به دل من ماند که باز هم این را در آن لباس ببینم." من انکار میکردم، انکار میکردم، هی توضیح میداد. بعد گفتش که: "بابا، این قبل از تولد بچه ما بوده. منم به بچهام هیچ وقت این را نگفته بودم. یک رمزی هم بود بین من و شوهرم. هیچکس دیگری هم خبر نداشت و همیشه هم حسرت این را میخورد که آن لباس سبزه و کلاه نمدی را از دست داده است." الکساندر میگوید: "من تا قبل اینکه تجربه مرگ پیدا بکنم، همه اینها را مسخره میکردم، با همه جزئیاتش. بعد وقتی رفتم و برگشتم، رفتم تکتک سراغ اینها را گرفتم. گفته بودی چی بود؟ من هم این را دیده بودم. جهان من عوض شد. من متخصص مغز و اعصاب بودم، تازه فهمیدم این نیست. این مغز نیست، نمیدانم نرونها و این، چه میدانم لایه خاکستری اینور همهاش مسخرهبازی است."
«اینجا، بدون شرح مفصل، به صورت خلاصه به مهمترین شواهدی که دال بر صحت و واقعی بودن NDEها هستند میپردازیم.»
«۱. برخی کارشناسان NDEها را زائیده توهم فعالیتهای غیرطبیعی مغز در لحظات بحرانی قبل از مرگ دانسته و یا آن را نتیجه نرسیدن اکسیژن به مغز در اثر ایست قلبی و تشویش و به هم ریختگی شیمیایی مغز خواندند.» این بخش در پاسخ به این گروه باید به این واقعیت اشاره کرد که از نظر دانش پزشکی مقدار فعالیت مغزی افراد در هر لحظه میشود با نوار EEG اندازهگیری کرد. «افرادی در حالی تجربه NDE داشتند که نوار مغز آنها یک خط صاف را نشان میداد.» از نظر پزشکی، هنگامی اتفاق میافتد که سلولهای مغزی هیچ فعالیت الکتریکی ندارد. در چنین شرایطی، مغز توانایی تشکیل فکر و ایجاد تصور و تجسم را نخواهد داشت. که اصلاً کلاً اینها نیست. ما در «باشگاه شریف» داشتیم در مورد همینها بحث کردیم و قرار بود که ادامه پیدا کند که نشد. یعنی ما نرفته بودیم که جای مغز، اصلاً به قول فلاسفه، مقوله فعل نیست، مقوله انفعال است. کارش یعنی فعل مال نفس است، فعل اثرش میافتد روی مغز. درست شد؟ مفصل صحبت خواهد شد. اگر یک وقتی لازم باشد، چند جلسه این است که مغز کار بکند؛ بعد نفس متأثر میشود. نفس میبیند. همانجور که ممکن است یک نفر نابینا باشد و صورتهایی را میبیند. آدمهای نابینا مگر خواب نمیبینند؟ افراد مادرزادی هم هستند. میگوید: "من پسرم را بعد از مرگ خواب دیدم." طرف نابینا است، بعد با جزئیات هم میگوید: "این شکلی بوده، چشمهایش اینجوری بود، قیافهاش اینجوری بود." نفس میبیند. قوه بصر دقت، دقت. قوه بصر مال نفس است. میافتد روی چشم، میتابد بر چشم، چشم را فعال میکند.
میلاد امام صادق علیهالسلام. نفس وقتی قوی شد، چهکارها میکند. میگوید که چهار تا ابوبصیر داریم. هر چهار تا نابینا بودند. هر چهار تا هم جزو اصحاب ائمّه. یکی از این ابوبصیرها. اصحاب میخواستند که دستش بیندازند. شاید امام صادق این را تستش فرمودند که: "من میروم پشت مسجد، پشت آن دیوار مینشینم. هر کسی وارد میشود، بپرسید که امام صادق کجاست." ازش نوبت ابوبصیر رسید. "امام صادق کجاست؟" "پشت آن دیوارم." "مگر کوری؟ مگر کوری؟" اینها کور بودند. نفس وقتی قوی شد که به همین وسیله ظاهر هم بوده که سر و صدا میشنیده در. «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج.» «فریاد زدن بسیار و حاجی اندک» سر و صدا زیاد است ولی حاجی کم است. تنه به تنه میخورده و اینها. احساس میکردم که حاجی کم است. حضرت دستی را روی چشمش میکشند و میبیند و نگاه میکند، میبیند که میگوید: "دیدم کلهم قردهتان و خنازیر." هر کسی دور کعبه دارد میچرخد، میمون و خوک هستند. سه تا آدم بیشتر در اینها پیدا نمیشود. این رؤیت واقعی مال نفس است. نفس اگر قوی شد، اینجور میبیند. امثال بزرگانی مثل آقای قاضی، آقای بهجت و اینها، اول با شما که مواجه میشدند، اول نفس شما را میدیدند. از پرتو نفس شما بدن شما را میدیدند. چون اصلاً اینجا نیست. نفس او با نفس دیگری در ارتباط پیدا میکند.
آمده بود خدمت آیتالله بهجت. از این ماجرا چند تای دیگر هم هست که برخی دیگر هم آمده بودند، مخلوط همراه بودند. میگوید که دیدیم یک ساعت، یک ساعت این سرش پایین، چشمها بسته، آن هم سرش پایین، چشمها بسته. "رفت و کتاب مسخره کردید ما را. گیر آوردید ما را. یک ساعت هم نشستیم اینجوری." آن هم آن یکم حرف نزده، "ما تماماً داشتیم حرف میزدیم. شما نفهمیدید." غریبه میشنود حرف بزند؟ به بهجت عرض کردم که: "من خیلی دوست دارم چون موقع زارم و وزیر اطلاعات بودم. خیلی دوست دارم یک دیداری هماهنگ کنم بین شما و امام خمینی." وای. بهجت فرمودند که: "به قول ما، پسر خوبِ گوگولی، ما همین دیشب با خمینی گفتگو کردیم." "در خواب بوده؟ برای شما دیدید؟" بله. ایشان هم قبل از رحلت امام خمینی، ۱۳ خرداد، ظاهراً بوده. پنج تا از ایشان خاطره درآمده، خلقالله را بیچاره کرده. یکیشان فرموده بود که: "من در جوانی سید جوانی را دیدم. دیدم که هر کس روبروی او قرار میگیرد، نابود میشود." بعد از انقلاب فرموده بودند که: "من بعد از انقلاب عکس جوانی آقای خمینی را دیدم، هر کیلویی رویش وایساد، نابود شد." پهلوی، صدام، کی به بدیهای انشاءالله. ایشان فرموده بود که: "من ۱۳ خرداد صبح، بعد از نماز صبح مشغول تعقیبات بودم. اینجوری مشغول تعقیبات بودم و بعد دیدم خیلی خوشحال است، خیلی خوشحال بود. دیدم امر خود را ناجح میدانست." ناجح یعنی بابت انقلابی که انجام داده بود، به مسائلی که پیش آمده بود، خیلی خوشحال بود که به تکلیفش عمل کرده بود. و دیدم با یک آرامش و شم حالتی. که گفتهاند: "با قلبی شاد و خاطری مطمئن و آرام." اینها همه اینها حرف نبود، واقعیت داشت. دیدم در آقای خمینی با این حال رفت. بعد با من خداحافظی کرد. یکی از آقایان برای بنده میفرمود که: "مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی رضوانالله علیه شاد باشند." همه بزرگان و خوبان و صالحین و اولیا خدا روز میلاد پیغمبر، احتمالاً همه امروز مهمان رسولالله هستند. به چه چیزی بالاتر از این؟ چون ما میتوانیم، بر ما جا بگیرند. داعشیها قاشق بزنیم در جانشان. کنار پیغمبر باشیم، واقعی بریم.
مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی سال هفت، شوال، هشتم شوال، یک هفته بعد از ماه رمضان به رحمت خدا رفتند. ایشان ۲۰ تا شاگرد زبده و ناب داشتند که الان هم هستند، خدا سلامتی بدهد به همهشان. مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی ماه رمضان آخر شبی، یکی از اینها رفته بود سر زده بود. در یک امر بیسابقه و عجیب، شاگردانشان هیچ وقت نرفته بودند. ماه رمضان آخر تک تک سپرده بودند: "امشب خانه تو، امشب خانه او، امشب خانه یکی دیگر رفتهبودند." از آقایان تعریف میکرد، میگفتند که: "من با گریه حاج آقا وقتی آمدند و نشستند، من افتادم روی پای ایشان و پیشش." من را بلند کرد و گفت: "نمیدانستم این آخرین دیدار ماست." گریه یاد استاد افتاده بود. این بزرگان، اولیا خدا به شدت لطیفاند، به شدت لطیف.
امام رضا علیهالسلام در مورد حضرت خضر فرمودند: «هر وقت اسمش را میآورید، بهش سلام بدهید.» «لعنت الله علیه» «اللهم العن قاتليه» «یحضر حیث ما ذُکِر» «او هر جا نامش برده شود، حاضر میشود». هر جا اسمش بیاید حاضر است. این تازه حضرت خضر، باب امام زمان، شاگرد امام زمان است، شاگرد امیرالمؤمنین. یک خاطرهای یادگاری بماند، یادم رفته بود، حواسم بهش نبود. الان در مسیری که میآمدم، یکهو یادم آمد. یکی از اساتید میفرمودند که: "برای خانمهایی که وضع حملشان سخت میشود، زایمان سخت است. حالا مخصوصاً هم خانمهایی که لاغرترند، کمبنیهترند. این مشکلات را ساده شدن زایمان دارند." جالب است قواعد عالم. ایشان فرمودند که: "وقتی خانم را میبرند برای وضع حمل، اطرافیانش، دوستان، آشنایان، فامیلها، اینها مشغول نماز بشوند. دو رکعت، دو رکعت برای زنهای نمونه عالم. دو رکعت به رسم نماز دو رکعت برای آسیه، دو رکعت برای نرجس مادر امام زمان، درک حضرت زهرا، دو رکعت حضرت خدیجه، دو رکعت نفیسه خاتون که ایشان شخصیت گمنام و فوقالعاده عروس امام صادق علیهالسلام." که ۶۰۰ تا یا ۶۰۰۰ تا ختم قرآن در قبر خودش انجام داده است. از شخصیتهای فوقالعاده و استثنایی که عرفا خیلی به ایشان ارادت دارند. عروس امام صادق علیهالسلام. همه عمرش هم روزه بوده. عرض کنم که برای این شخصیتها نفری دو رکعت نماز بخوانند. ارواح اینها کنار آن خانم حاضر میشوند. در آن زایمان کمک میکنند. خدا برای خیلیها مسخره است. ایبن الکساندر الان اگر بود، یک چیزی. رفتند کشیدند. شما که همهتان عجله دارید. شما که عوض خوب هستید ولی در فضای عمومی حرفها خندهدار است دیگر. میگوید: "آقا، دکتر و دارو و چه میدانم تزریق و فلان." از نفهمی اینها دیگر، نمیفهمند. قواعد عالم را نمیدانند. این ارواح چهکار میکنند؟ تصرفاتشان چیست؟
یکی از دوستان شب رفته بود، گفتم فکر کنم پشت در مانده بود. کلید هم ساعت ۲ شب بود با زن و بچه، ظاهراً زمستان هم تو خیابان بماند. از یکی از اقوامشان دستی بر آتش دارند و اینها. همان موقع پرسیده بود که: "آقا، ما چهکار کنیم برای اموات خودمان؟" " که تو در قبر فاتحه بخوان، قرآن و اینها هدیه بده." اینها میفرستند. آنی که باید برایت کلید بیاورد. ساعتهای ۲ و ۳ دیده بودند که همسایه پایینی که مثلاً کلید هم دستش است، دارند اینجوری... . همسایه نمیدانم یکی دیگر دارد بلند میشود.
بله. یکی دیگر از اساتید فرمودند که: "موقع رحلت مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت، من بچه بودم." جالب است در نوع خودش. این به دل افتادنها را باید جدی گرفت. من دیروز به دلم افتاد برم بنزین بزنم و قشنگ وقتی این چیز را گذاشتم، یک لحظه یقین تام پیدا کردم که این بنزین گران خواهد شد. تصویرم هی میپرید. سفت نشستم، دیدم یک کلمهای دارد میگفتم: "این بنزین؟" "ماشینتان؟" "ماشین من مکه رفتم و اردیبهشت ۸۸ خود بنده ایشان را بردم فرودگاه." وقتی ایشان برگشتم، فرمودند که: "من خیلی احتیاطات داشتم در بحث تقلید. خیلی از عوام مجتهدند، از رسولالله متوسل میشوم. میروم مدینه و کنار قبر پیغمبر میگویم: یا رسولالله، حواله بده به دل من. کی اعلم است؟ از کی باید تقلید کنم؟" یک لحظه برایم مثل روز روشن شد که من باید از رهبر انقلاب تقلید کنم. هر وقت صحبت میشد، ایشان میگفتند که: "حالا برای من قطعی نیست و معلوم نیست." "چطور برای من آنقدر واضح شد؟" مسئله را گفتند که: "آمدم هتل و رفتم خوابیدم. آمدم که بخوابم، دراز کشیده بودم، دیدم آقای بهجت حاضر شده روبرو یم." ماجراهایشان زیاد. خفه نشویم، زنده بمانیم و این حرفهایی که میزنیم برای شماست، ما خودمان.
عرض کنم که ایشان گفتند که: "دیدم آقای بهجت آمدند و یک آقای بروجردی که همراه ایشان بود، کلمه جوانی بود. آن موقع معمم نشد. از کارهایش در ماشین را باز میکرد و اینها." بروجردی آمده. بعد گفت که: "عصا را دادند به بروجردی. من را بغل کردند. از این بغل ایشان، من گریه کردم. ایشان هم گریه کرد." "آمدند عصا را گرفتند و رفتند." "من سراسیمه آمدم پایین، در بعثه و اینها. تا نشستم، گفتند که پیامک آمده، آیتاللهالعظمی بهجت الان به رحمت خدا رفتهاند." توسل به پیغمبر، کنار پیغمبر که به دلم افتاد که از ایشان تقلید کنم. همین خداحافظی ایشان، اینها همه دلالت بر این داشت. خلاصه اینها حواسشان هست. همه اینهایی که به این روحیه که وسعت پیدا میکند، اشراف دارند. یک گوشه خدا اجازه داده، تاریخ ما، زمانه ما بیاید به یک جایی برسد. بعضی از اینها را مسخره میکنند ولی یک دری باز شده. خلاصه به روی خلقت.
امام صادق علیهالسلام: «به پیغمبر قندیل و سیلو»، ۱۱ بخوانم. طلبههایتان دیگر بخوانم. چقدر شما باصفایی با بنزین ۳ تومانی و قندیل و دماغ و این اشتیاق علمتو. من را کشته. خلاصه خب پس این روایت را هم بخوانم برایتان که صفا کنید. انگشتم تکان نمیخورد که بخواهم این را تاچش بکنم. در مورد تجربه نزدیک به مرگ و اینکه من دو تا مرگ چیه که آن وقت تجربه نزدیک به مرگ چیه؟ بیشتر صحبت بکنیم.
روز پیغمبر و امام صادق علیهالسلام است. بقیه معصومین را هم روایت آوردهام ولی از این دو بزرگوار میخواهم که دو سه تا روایت بخوانم. پیامبر فرمود: «الموت ریحانه المومن» «مرگ گل مومن است». مرگ گل مومن، گل چقدر لطیف است، چقدر دلرباست. چطور میکشد، میبرد. مرگ اینجوری است برای مومن. «لا مریح للمومن» «برای مومن هیچ راحتی نیست». هیچ راحتکنندهای مثل مرگ نیست. بعد این روایت خیلی زیباست از پیغمبر و خیلی نکته دارد. «اذ کان لاحد معادی لاولینا» «هر گاه کسی نسبت به اولیاء ما دشمنی داشته باشد». اگر یک کسی باشد نسبت به اولیاء ما دشمنی داشته باشد. دقت، دقت بکنید. این روایت از دست رفت در درس پیغمبر فرمود: "کسی باشد نسبت به اولیا ما دشمنی و برای دشمنانمان ولایت دارد..." «ازدادنا به القابوا ملقبا» «لقب های ما را به این ها میدهد». لقبهای ما را بدهد به غیر. امیرالمومنین مثلاً معاویه. «ملک الموت لنزعروه» «ملک الموت او را بترساند». وقتی ملک میآید او را بگیرد، خیلی روایت خوبی است. آن بحثهای مرگ هم یک گوشههایی از ملکالموت است. وقتی میآید روحش را بگیرد، «مثل والله عزوجل لذالک الفاجر سعادت او...». اگر در آن روز صورت سیدان او، یعنی سیدها و اولیا و یعنی آنهایی که این ولایتشان را دارد.... یعنی سیدها و اولیا، یعنی آنهایی که این ولایتشان را دارد. صورت آنها را به اینها نشان بدهد. لحظه مرگ، لحظهای که اولین چیزی که انسان صورت ولایتی است که در باطن تجربه نزدیک به مرگ برای آنهایی که قویتر است و واقعاً نزدیکتر است به مرگ، این باید اول پرواز روح اگر عمیقتر باشد اینها را میبیند. لذا اینکه قبلا عرض میکردم دیدن معصومین اینها، این همین است. حالا کافر باشد، فاجر باشد، اینها را اول میبیند. «مُردَنِ اربابُ الیَهم مِن انواع العذاب». «مردان ارباب به سوی آنها از انواع عذاب». عذابهای عجیب غریب اینها را هم میبیند. «ما یُکادُ نظرَهُ الیَهم یَلکو». «همین که نگاه می کند می خواهد نابود شود». با همین نگاهی که به اینها میکند، میخواهد نابود بشود از شدت ترس و وحشتی که پیدا میکند. در قیامت یک نکتههای فنی که انشاءالله میخوانم برایتان. نزدیک از عذاب آنها به این هم برسد. داری یک چیزی هم به این میتابد از آن آتش آنها، به این دارد میآید و میرسد. تحملش را ندارد. «فیقولُ لَه مَلکُ الموت، یا ایُها الفاجِر الکافِر، تَکَبَّرَ اولیاءُ اللهِ الی اعدائَهُ». «ملک الموت به او میگوید: ای فاجر کافر، اولیاء خدا را به دشمنان خدا دادهای». «فلَیسَ یُغنونَ اَنَّکَ شیئاً» «امروز هیچ چیزی برای تو بی نیازی نمی آورد». که امروز هیچی برایت بینیازی نمیآورد. یک عذابی بهش وارد میشود. «ادناه علی اهل الدنیا». آن عذاب بین کل اهل دنیا تقسیم بشود، همهشان نابود میشوند. انشاءالله بعداً عرض میکنم چرا اینجوری است. بهشدت پیدا میکند دیگر. ما هی شدت وجودی پیدا میکنیم. عذاب اینجا است. این را میخواستم اول بحث بگویم که از دست من در رفت.
قرآن میفرماید که: "اینی که اینجا داری، نازل شده از طبقه بالا. آتشِ برادر آتش، کوچولوی آتش واقعی است که بالاست. آتش واقعی آن است. این اداش را درمیآورد. آتش واقعی آن است. این یک رنگ و بوی از آن دارد. این عکس هم کارکردی ندارد. روایت تکبر در مورد اینکه تفاوت عذاب دنیا با عذاب. تفاوت انشاءالله یک وقتی برایتان میخوانم. وسطهای کتاب که برسیم، اشتدادش اصل ماجراست. آنجا عذاب، عذاب عقلی است. تنی در میان نیست. ماده چون نیست، تمام شدن ندارد، زوال ندارد. ماده آن به آن باید بهش دمیده بشود. آن عین بقا. بعد اینجا با تو متحد نمیشود. عذاب تو یک چیزی از آب در بیرون است. اینجا وقتی شما میسوزی، خودت که نمیسوزی، تنت دارد میسوزد. شما را ارتباط خودت را با تنت قطع میکنند. بعد عضوی ازش قطع میشود، نفس نمیفهمد. سر میکنند، بیهوش میکنند، چه میدانم بیحس میکنند. در قیامت اصلاً این معنا ندارد. رابطه شما با تنت باشه. جسم مثالی اصلاً آنجا معنا ندارد. یک کاری بکنی که بین جسم مثالیت و روحت فاصله بیفتد. این ادراک نداشته باشد. بعد ادراک به اشد ادراک میرسد. موقع مرگ چه اتفاقی برای ما میافتد؟ ما خودمان را موقع مرگ میبینیم. خود واقعیمان را.
چرا؟ جالبش به شما. فرض کنید یک نفری بچهاش مثلاً معتاد بوده. معتاد معمولاً زود لو میرود. کثافتکاری، آلودگیهای مثلاً حالا دیگر مثال یکم رکیکترش این است که مثلاً همسر آدم مثلاً با دوستی رفقای صمیمی آدم. اینها مثلاً برنامههایی پیچارهکننده باشد. ۵ سال آدم بفهمد. بعد ۵ سال یکهو این صورت این زن برای تو عوض میشود، صورت آن رفیق برایت عوض میشود. میبینی تا الان هرچی که از محبت بین خودت و زنت فکر میکردی، توهم بوده. آن هم این را دوست داشته. بعد ماجرا این بوده. بعد ۵ سال، یک بار میفهمی زنت آنی که فکر میکردی نیست. اردوهای جهادی. چه عذابی است؟ عذابی از این شدیدتر و سنگینتر هست؟ حالا شما فرض کن آدم بعد ۷۰ سال بفهمد خودش آنی که فکر میکرده نیست. عذاب شب اول قبر را توانستم جا بیندازم یا نه؟ فکر میکردم من دکتر آیتالله صالح. مؤمن. یکهو میبینم یک اژدهای سرو اینورش مار و آنورش عقرب و آنورش خرچنگ و آنورش فلان. این خودم. خود منم. به چه دردی دارد؟ "من در مورد خودم اشتباه فکر میکردم که من بچه خوبم. اینها رگههای بسیار نازکی از این عذاب است." عذاب شب اول، صورت اعمال ماست. میفهمی. تو تا حالا داشتی مار تولید میکردی برای خودت، جلو دشمن مقاومت خرچنگ میانداختی برای خودت. خود خودت است. تو در قبر خودت. ماجرای واقعیتی که این آقا میگوید: "دیدم همه واقعیت آن طرف است." واقعیتی که میبیند آنور این است: «خود خود واقعیاش را میبیند.»
خدا انشاءالله به آبروی پیغمبر کمک بکند ما را. این خود واقعیمان نجات بدهیم. با واقعیتها زندگی بکنیم. واقعیت را پیدا بکنیم. و انشاءالله این شهدا دعاگوی ما باشند. این روز جمعه و این روز عید. انشاءالله هفته بعد، اگر خدا توفیق بدهد، به احتمال زیاد برنامهمان حرم خواهد بود. انشاءالله مسجد صدی. عاقبتمان ختم به خیر باشد. برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...