مرگ، رازی بزرگ دارد!
آیا NDE مخصوص جهان سوم است؟
برزخ هم برزخی دارد!
مردی که میتوانست، مرده را زنده کند!
توبه؛ فرایندی برای تبدیل همه زشتی ها به حسنات
از بن بست حق الناس ، رها شویم!
حقوق والدین، حق الناس است؟
عمود به عمود تا فرج
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بنا بود که شنبهها محضر عزیزان، کتاب "سه دقیقه در قیامت" را مروری داشته باشیم و گفتوگوهایی در مورد کتاب انجام دهیم. کتاب در مورد تجربه "نزدیک به مرگ" یک جانباز است؛ وقایعی برای ایشان پیش میآید، از دنیا میرود و برمیگردد. مطالبی که دیده را به اشتراک میگذارد، به اصطلاح امروزیها با بقیه.
اول کتاب، چند صفحهای، یک بحث کلی در مورد NDE دارد. نکات خوبی است؛ مطالبی هم از اینجا و هم از جاهای دیگر، انشاءالله محضر دوستان عرض میکنم. از طرفی هم سؤالاتی که از جلسات قبل و بحثهای "آنسوی مرگ" و اینها آمده که سؤالات زیادی هم هست، مقداریشو در دقایق پایانی بحثمان انشاءالله در حد وسع جواب میدهم.
اولین نکتهای که در اینجا وجود دارد، در مورد راز بزرگ مرگ است. یکی از بزرگترین رازها و ناشناختهترین پدیدهها مرگ است. مرگ واقعیتی است غیر قابل انکار، و رسیدن به مرگ برای هر موجود، بنا به گفته کتاب الهی، ضروریتر از حیات اوست. امیرالمؤمنین (ع) تعبیر جالبی دارد. میفرمایند که در این عالم، هیچ امر یقینی پیدا نمیکنید که مردم اینقدر با آن معامله شک بکنند. یقینیترین چیزی را که مردم مشکوکترین چیز میدانند، مرگ است. یعنی برای همه واضح است که باید برویم. بقیه میروند، برای همه ما واضح است که همه میمیرند، غیر از خودم!
مثل مسافرتهای دیگر است. مسافرتهای دیگر میگویند: "آقا الان شما انزلی میآیی؟" میگویی: "تصمیم ندارم." میآیی؟ "تصمیم ندارم." خب نمیبرند! یعنی عزرائیل میآید، میگوید: "میآیی برویم؟" میگویی: "تصمیم ندارم!" در سفر، آدم تا تصمیم نداشته باشد، نمیرود. مرگ این شکلی نیست! بعد، تعبیر قرآن خیلی قشنگ است؛ میگوید: اصلاً شما نمیروید، او میآید. " جاءَهمُ المَوتُ" مرگ میآید پیش شما. قرار نیست شما جایی بروید، هر کجا باشید، میآید.
حضرت سلیمان (ع) بود. حضرت سلیمان فرمودند که: "شما از عمرت خیلی نمانده." گفت: "من را بفرست هند." روایتی بامزهای است. با باد، ایشان را از فلسطین فرستاد. تا رسید، آمد بنشیند غذای فلفلداری، چیزی بخورد. طرف، بنده خدا اهل هندوستان بود و غذای فلفلدار زیاد میخورد و (گفت:) "جون مادرت این بار دیگه بسم الله بگو من شریک بشم! دیگه توان ندارم بخوام فلفلخوری چیزی بخورم!" دید عزرائیل آمد، دارد میخندد. (پرسید:) "چرا میخندی؟" (گفت:) "الان تو فلسطین بودی. خدا به من فرمود: برو هندوستان جان اینو بگیر. گفتم این فلسطین است، کارت نباشد! برو هند جان اینو (بگیر.)" تا من رسیدم، تو هم رسیدی جابهجا بشود؟ مرگ جابهجا میشود؟ نه، اصلاً به این حرفها نیست. یک وقت و یک زمانی است.
روایت در این زمینه فوقالعاده است و جالب هم هست. میفرماید: اصلاً نگهبان تو عجلت است. از اجل میترسیم. خیلی این روایت، روایت محشری است. من اولین باری که در قرآن این حکم را خواندم، گفتم من تاریخ به بوسه به دهان امیرالمؤمنین (ع) بدهکار است! واقعاً بابت این کلمات. یکیش از این کلمات زیاد دارد. حضرت میفرماید: "کَفَی بِالعَجَلَةِ حَارِساً" حارث یعنی نگهبان، محافظ، بادیگارد. بادیگارد را برای چی میگذاریم؟ بادیگارد را میگذارند که أجل نیاید. میفرماید: تو یک بادیگارد بیشتر نداری، آن هم اجلت است. اجلت نمیگذارد بقیه بکشندت. "کَفَی بِالعَجَلَةِ حَارِساً" خیلی محشر است. یک توییت سه کلمهای از امیرالمؤمنین (ع)، عالمی از معارف! یک نگهبان مرگت، اجلت. مواظب است که تو غیر وقت اداری از دنیا نروی. سروقت و سر شیفت تحویلت میدهد.
پدیده مرگ، همچین واقعهای است. یعنی یک مسئله کاملاً یقینی که اصلاً جدی گرفته نمیشود. صدی ۹۹ نمیخواستند بروند، بردند! "نارو" از پدیدههای شیرین روزگار ما. حالا میشود گفت به واسطه تکنولوژی و این مسائل، خواست خدا این بوده که این وقایع یکم زیاد شده، دوزش. البته یکم دیگر شورش درآمده که دیگر هرکی از ننش قهر میکند، یک تجربه نزدیک مرگ حاصل میشود، برمیگردد! میگوید: "اگه الان غذایی که میخوام درست نکنی، میروم یک تجربه نزدیک مرگ میکنم، برمیگردم."
خب، ولی مسائل یقینی؛ افرادی که از دنیا رفتهاند و جوری اتفاقات برایشان رقم خورده که قابلیت داشته، قابلیت اثبات داشته، راستیآزمایی میشده کرد. "اول دکتر فلانی آمد. بعد او آمد، او رفت تو آن اتاق، این کار را کرد، این این را گفت. تو نگهبانی فلانی و فلانی این کار را کردند." خب، اینها راستیآزمایی دارد. میروند چک میکنند، درست هم هست. این جور مسائل، خب، مسائل خیلی خوبی است. در کنارش، مسائل دیگری هم هست که راستیآزمایی ندارد. از عوالم بعد دارد خبر میدهد. ولی ما دستمان در دست قرآن و عترت است.
یک آقای پزشکی که در این وادی خیلی کار کرده است، ملوین مورس، پدر علم تجربهشناسی "نزدیک به مرگ" و این حرفها. از این بحثها، ایشان در واقع در قرن اخیر ایشان بوده که وارد این بحثها شده. پزشک اطفال هم بوده. کتاب خوبی هم دارد که بنده مشغول مطالعهاش هستم. یک "در آغوش نور" دارد، که بیش از ۱۱ جلدش چاپ شده، و یکی "کودکان در آغوش نور" است که الان مشغول مطالعه این هستم. چنین کتاب جالبی. سه کتاب دیگر هم دارد: "ادراکات نزدیک به مرگ".
اول من جذب ایشان شدم، در موردش مطالعه کردم، به نکات جالبی رسیدم. حالا میخوانم برایت که ایشان الان چه وضعیتی دارد و در کدام زندان دستگیر است. میگویم برایتان و ماجرایش چیست.
ایشان پزشک اطفال بوده. بعضی از این بچههایی که مثلاً وضعیت این شکلی پیدا میکردند. مثلاً یک بچهای به اسم کتی غرق میشود. در آمریکا، آمریکایی. و (میگوید:) "من به این نتیجه رسیدم که این بچه قطعاً غرق میشود." (پزشک گفت:) "برنمیگردد! آماده میکردم." سه روز بعد، به طرز عجیبی به هوش آمد و هوشیاریاش بالا بود. اکسیژن به مغزش نرسیده بود، ولی مغز آسیب ندید. ازش پرسیدم که میخواستم ببینم که این وضعیتش اینجا بوده که خودش حالش بد شده تو آب، یک سیستم مداوا را برویم، یا کسی کاری با این کرد؟ میخواستم ببرمش به قبل از حالت غرق شدنش، خاطراتش را مرور بکند. "آخرین چیزی که یادت میآید کی بود؟" گفت: "از بعد از دیدن پدر مقدس." یا "قبلش مقدس چیست؟ بخور؟" (گفت:) "من وقتی داشتم تو آب غرق میشدم، وارد تونلی شدم." پزشکهای دیگر معمولاً وقتی کسی این حرف را میزند، دوز آرامبخششو بیشتر میکنند، راحت بخوابد، اذیت نشود. من کنجکاو شدم، گفتم باید ببینم ماجرا چیست. بعد تحقیقات کردم، ببینم این بچه... بعد میگوید: "پیشه اصلی من بچهها بودند. چون بچهها اطلاعات پیشفرضی و دیفالت بر اساس آن بخواهند یک چیزی ببینند" (ندارند.)
در مورد کودکان این شکلی، ایشان این تجربه را انجام داده که حالا آخرش میگویم، بامزه میشود ته داستان. و چیزهای عجیب غریبی دستش آمده، در این وادی افتاده، و برخی دوستان و شاگردانش هم وارد این وادی شدهاند. رین یک، عرض کنم که دیگر حالا بعضی افراد دیگر هم هستند. ریموند مودی، یکی دیگر است. اینها افرادی هستند که در این زمینه کار کردهاند. در ایران، آقای جمالیان در این حوزه کار کرده و آثار ایشان را ترجمه کرده. خود ایشان هم (در ایران) هست و کتابی هم که ایشان ترجمه کرده، یکی از فضلای بزرگ قوم، از علمای قم، مقدمه زده و میگوید: "همه مسائلی که ایشان در این کتاب گفته، مورد تأیید ما هست." که حالا برخی از نکات از آن کتابها هم انشاءالله محضر دوستان عرض میکنم.
(ذخیره کرده. بعد میگوید:) "من رفتم از پدر و مادرش پرسیدم، این اطلاعات چقدر دارد؟" و مسیحی بودند، ولی به این مسائل دیگر اعتقاد نداشتند که این بچه رفته بود، دیده، از دنیا رفته بود. رفته بود تو خانهشان، دیده بود که مثلاً آن داداشش دارد فلان سرباز را سوار ماشین میکند، دارد این را میگوید، آن یکی دارد این کار را میکند. یک گزارش این شکلی داده بود و از وضعیت خانواده. برخی امواتشان که اینها ماجرایش این آقا، اینها برزخ برزخ است. این اصطلاح را در بحث آن سوی مرگ استفاده نکرد. برزخ برزخ. برزخ خودش، برزخ بین دنیا و آخرت.
قرآن برزخ را ملحق به دنیا میکند، چون پرونده عمل تمام بسته (نیست). پرونده عمل خود شخص برای خودش بسته شده. پرونده عمل دیگران (که) برای او (بسته نشده؟) عالم برزخ. یک دنیا داریم، یک آخرت و برزخ. برزخ از باب اینکه طرف هنوز میتواند تقویت بشود و اصلاح بشود، ملحق میکنند به دنیا.
عوالم کلاً این شکلیاند. بندگان ملاصدرا چون شدت و ضعفی است، اولین پله، پلهای نیست که فکر کنیم پله ۶، پله ۷. پله ۶ باشی یا پله ۷ باشی؟ درست شد؟ دیگر یک حالتی نداریم بگوییم پله شش و نیم. عوالم وجود، ماهیت (نیستند.) ماهیت مرتبههایش متکاسره (است). عالم کثرت، عالم وجود وحدت، همهاش شدت و ضعفی. نور مثلاً، تا این بخش با این میزان نور، با آن بخش تا آن بخش با این میزان. رتبهبندی و طیفبندی شدت و ضعف است. نمیشود گفت نور پله ششم، نور پله هفتم. این جوری پلهپلهای نمیرود بالا، وسطش ظلمت بیاید، بعد وارد نور بعدی روشن شود. شدت پرش ندارد. شدت و ضعفی است. عالمی که ما توش هستیم، این شکلی است. لذا همهاش برزخ برزخی است، هی به سمت شدید میرود. این از نکات بسیار ناب و فوقالعاده مرحوم علامه طباطبایی (ره) که در کتاب "الانسان بعد الدنیا" بحث کردهاند.
اگر خدا عمری بدهد و توفیق بدهد، از آرزوهایم این است که یک دور آثار علامه را بشود بگوییم، یک جایی مقایسه بکنیم. رساله "الانسان" ایشان، رساله "الولایه" ایشان، عرض کنم خود تفسیر "المیزان" ایشان، کتابهای فوقالعاده. "وسائل التوحیدیه" ایشان. "انسان بعد از دنیا" میشود. میفرماید که: ظهور، رجعت، قیامت یک چیز است. شدت و ضعف! یعنی از وقتی ظهور محقق میشود، این دیگر میرود تو طیف قیامتی عالم. پلهپله عالم میرود به سمت قیامت. اول ظهور، بعد رجعت، بعد قیامت. این برزخ برزخی است! یعنی با ظهور، برزخ دنیا و قیامت (در هم آمیخته میشود.)
عوالم این شکلی میشود. هی شدت و ضعفی اعمالمان و آثار اعمال. برزخ برزخی. بعضیها هی لایهها قویتر میشود، بعضیها همان لایههای ضعیفتر میمانند. سکرات موت، یک چیزهای دیگری اصلاً داریم. هیچ کدام از اینهایی که تجربه NDE دارند، هیچ کدام از اینها آن مسائلی که ما میگوییم را تجربه نکردهاند. یحیی، حضرت مسیح (ع) چی گفت؟ حضرت مسیح (ع) که کسی را میخواست دوباره زنده بکند، میخواهم بخوانم برایتان.
بچهها، حال و حوصله دارید یا نه؟ بخوانم یا نخوانم؟ رأیگیری! امتیاز این مرحله را از دست ندهید! نخوانم؟
روایتش جالب است که حضرت عیسی (ع) میخواست یکی را برگرداند به دنیا. بهش فرمودند که: "میخواهم برگردانم دنیا." (فقط) یادم بیندازید بگویم عاقبتش چی شد که الان برای چی زندان است. چون خیلی اتفاق جالبی (است.) خیلی مسئله جالب در مورد خودش! فوقالعاده است. این روایتی که میخواهم عرض بکنم، در تفسیر عیاشی است. عیاشی به معنای درستش، با اسم ایشان بوده. و مرحوم مجلسیان، در جلد ۱۴ "بحار الأنوار" روایت از ایشان آورده. این هم جالب است. میگوید: "أصحاب عیسی سألوه أن یُحْیِیَ لهم میتاً." اصحاب عیسی (ع) گفتند یک مرده برایمان زنده کند. بعد اینها آمدند کنار قبر سام بن نوح. سام، پسر حضرت نوح (ع). حضرت بهش فرمود که: "قُمْ بِإذْنِ اللهِ یا سامَ بنَ نوح!" ای سام بن نوح بلند شو! دوباره بهش گفت. "فَتَحَرَّکَ." دوباره گفت. "فَخَرَجَ." سا! بعد عیسی فرمود که: "أَیُّهُما أَحَبُّ إِلَیکَ؟" کدامش را بیشتر دوست داری؟ میخواهی بمانی یا برگردی؟ "فقالَ یا روحَ اللهِ، بَلْ أَرْجِعُ." میخواهم برگردم. یعنی به حالت قبلی برگردم. "إنّی لَأَجِدُ حُرْقَةَ المَوتِ." سوختگی مرگ هنوز با من است! نمیخواهم دوباره تجربهاش کنم. یک بار تجربه کردم، بس است. نمیخواهم تو دنیا برگردم، از ترس اینکه دوباره موقع مردن این حرارت را نکشم.
یک روایت دیگر دارد که لباس عجیب و غریبی است. حالا میخواهم بگویم چون خیلی دوز امیدواریمان رفت بالا تو آن بحثها، کلاً حال کردیم. الان دیگر اصلاً اینها را هم ببینیم، بعد آنها را توضیح بدهم که چه شکلی است. در مورد مؤمن دارد که حضرت عزرائیل (ع) میآید اجازه میگیرد. (اینها) روایت است. اجازه میگیرد، مثل عبدی در برابر مولا میایستد، بهشتش را نشان میدهد، دستش را میگیرد، میبرتش. ولی بالاخره یک حالاتی آدم تو آن نقل و انتقال دارد. هواپیما میخواهد بنشیند، آدم یک حالی به حالی میشود، یک کاکائو شکلاتی چیزی به آدم میدهند که حالت تهوع پیدا (نکند.) از این عالم میخواهد برود به آن عالم. خونریزی هم باشد، یک تکانی دارد. یک چیزی به هیچی دیگر نیست.
میفرماید که به برخی (فقط بخوانم). لباس بامزهای است. این هم در تفسیر عیاشی است. سندش هم خیلی سند خوبی است؛ ابان بن تغلب نقل میکند. از امام صادق (ع) پرسیدند که آیا عیسی بن مریم کسی را زنده کرد یا نه؟ (که) زنده بشود، برگردد بیاید زندگی کند؟ این جوری هم داشت. بچهدار شود، غذا بخورد، زندگی کند. یک برادری داشت؛ حضرت عیسی (ع) در راه خدا. عیسی (ع) یک روز از کنار این رد میشد، نشست، رفت و آمد، دید که: "فخرجتْ إلیه أمّهُ فسألها." مادرش آمد بیرون. از آن پسر پرسید که: "این پسر کجاست؟" یعنی حضرت عیسی (ع) پرسید که: "این پسر کجاست؟" (مادر گفت:) "یا رسول الله، از دنیا رفت." (عیسی پرسید:) "دوست داری ببینیش؟" (مادر گفت:) "بله." بعد حضرت عیسی (ع) بهش فرمود که: "فردا میآیم پیش تو زندهاش میکنم." فردا آمد. بعد به آن زن گفتش که: "بیا با هم برویم کنار قبرش." رفتند کنار قبر. و به قبر که رسیدند، عیسی (ع) وایستاد. "ثم دعا الله فانفرج القبر." وایستاد، دعا کرد، قبر شکافت و پسر آمد بیرون. مادر که این را دید، "رَعاها، فَرُحِمَ هما عیسی." گریه کرد، دلش برای جفت اینها سوخت. به این پسر گفت: "دوست داری که جان مادرت در دنیا باشی؟" گفت: "یا رسول الله، بِأَکْلٍ و برِزقٍ و مُدَّةٍ." اما "بِغَیْرِ مُدَّةٍ." بیا با غذا و زندگی و اینها یا بدون اینها. بیا ۲۰ سال زندگی کن، ازدواج کن و "یُولَدُ لَکَ." بچهدار شو.
میخواهم بگویم حتی در این حد بودند که رفتهاند، برگشتهاند. تعجبی ندارد که یکی تو دالان برزخ برود، برگردد. مرده را زنده... حضرت عزیر واقعاً از دنیا رفت، برگشت. کامل از دنیا رفت. صد سال مرده بود. و بعد قرآن است دیگر. هیچ تعجبی ندارد که یکی برود برگردد. بالاتر از اینها را میروند، میبینند، برمیگردند که آن دالان اولش بوده، یک چیزهایی دیده. هیچ تعجبی (ندارد.) ازدواج کنی و اینها. گفت: "بله." "فَدَفَعَهُ عیسي إلی أمّهِ." عیسی (ع) مادرش را تحویلش داد. ۲۰ سال زندگی کرد و بچهدار شد.
ما یک لطفی که خدا به ما، به مجموعه ما کرده، این است که ما دستمان در دست اهل بیت (ع) و قرآن است. من این آقای مورس، وقتی یکم در موردش تحقیقات کردم، از اعماق دل خوشحال شدم که خدا واقعاً چه عنایتی به ما کرده و باغی گشوده که ما نیاز به این مسیرها و روندی که اینها میخواهند طی بکنند، به فرمول نتیجه برسند، نداریم.
این بابا، در این وادی که افتاده این مورس... عرض کنم که حالا خبرش را، منبعش را برایتان بخوانم، اگر پیدا بکنم. یکی از نشریات آمریکایی، منبعش را آورده بودم، حالا الان پیدایش نمیکنم. این خبر را منتشر کرده، سال ۲۰۱۱ که این آقای مورس را دستگیر کردند. برای چی؟ میخواهم بگویم که ما با مورس و پرس و از این حرفها کار نداریم، نیازی هم به اینها نداریم. ببین اینها خودشان چقدر بیچارهاند. ماها ببینند که اینهایی که دیدهاند چیست. این وقایع را بتوانند تحلیل بکنند. تحلیل بچههایی که در این وقایع رفتهاند، از چند جلد کتاب نوشته. بعد میگوید که خیلی یک سری مسائل را میخواسته بفهمد و کشف بکند. حالا برخی نکات خوب هم هست، بعداً برایتان میگویم. مثلاً میگوید: "خروج از شقیقه" از اینجاست. حالا این آثارش را روی شقیقه (دیده،) چون احساس کرده. بازم خوب است، برای ایشان پیشرفت محسوب میشود. که آسیب وقتی میخورد، توجه روح به بدن قطع میشود، درست است. ولی خروج روح از بدن از اینجا نیست، از همان محلی که سجده (بوده.) روح از پا خورد خورد جدا میشود، میآید از پیشانی کنده میشود. یک نکته (است.)
حالا ایشان گفته: "آقا شقیقه و این مسائل." نشسته تحلیل کرده. بعد یک تحقیقاتی ایشان داشته. آقای تمرین کنم؟ دختر ۱۱ سالش را برداشته، بزرگوار رویش تست کرده. چهار بار این بچه را "واتربردینگ" کرده. تو آب، سرش را گرفته، خفه کرده. عرض کنم که دیگر تو سیاه پرونده در جریان افتاده و آمدند گفتند که: "چهار بار در فاصله سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۱ پدرش سر و صورتش را در حولهای میپیچید، به زور زیر شیر آب میگرفته به صورتی که احساس خفگی میکرده." به همین برکت قسم، ایشان این جوری میخواسته بفهمی باید چه خبر است؟ بعد میگوید چندین کتاب هم که نوشته، "نورولوژی معنوی" و از این حرفها. دیگر خواسته تحقیقات بیشتر بکند، دسترسی نداشته. و اولین بار در ۱۳ ژوئیه سال جاری، ملوین مورس به اتهام اینکه دختر ۱۱ ساله را از پا گرفته روی آسفالت خیابان جلوی منزلشان به زمین میکشید، دستگیر شد. بعد از این شکنجه، به داخل خانه آورده بود، دخترش را به شدت کتک زده بود. در حالی که دختر ۶ ساله کوچکترش شاهد این صحنه بود. خلاصه از این ماجراهای ایشان. میخواسته پی ببرد به اینکه آنور چه خبر است.
ملاصدرا که رفته آنور، میگوید: "من یک خلوت چند سالهای کردم." در آثارشان هست. حالا به نظرم در "شواهد ربوبی". "خلوت چند ساله کردم و رفتم. حقایق عالم برایم روشن شد، مثل روز. و هر آنچه که فهمیده بودم، آمدم در ادبیات فلسفی عرضه کردم." واقعاً بشریت مدیون به ایشان است. اگه بفهمیم که ملاصدرا چه کرده! همه بحثهایی که مطرح میکنند، "دالان نور" و فلان، اینها همه اینها در ادبیات ملاصدرا به زیبایی، منطق و عقل و فلسفه و برهان، همهاش آمده. بابا، بنده خدا بدبخت، مرز خفگی! چهار بار خفه کرده که یک چیزهایی ببیند، بیاید تعریف کند. این بدبختی یعنی غرب از اینجا (ناشی میشود.) حالا این خبر را بعضی از سایتهای ما زدند به عنوان توحش دکتر آمریکایی. بنده خدا به نظر من منطقی عمل کرده، راه دیگری نداشته! همین است. این بدبختی آدمی است که دستش از دست وحی درآمده. منقطع (نشده.) هر آنچه که در وحی بوده، آمده به زبان فلسفی مطرح کرده.
خب، از این بیاییم بیرون. از متن کتاب میخواستم بیشتر بخوانم، جواب بدهم. بقیهاش بشود برای بعد. خدمت دوستان باشیم.
یک نکته هم در مورد اربعین عرض میکنم. نکته مهم نیست. سؤالی پرسیدند. البته متن طولانی. اول تشکر و اینها، بعد دو تا سؤال مربوط به یک بحث دیگر، سؤال سوم این است که: "در بحث عوالم دیگر، پس برزخ (این) برزخ معلوم شد دیگر. ما یک برزخ داریم، یک برزخ برزخ داریم." خیلیها در آن برزخ میروند، دردی از مرگ و اینها احساس نمیکنند. دردی احساس نمیکنند. احساس خاصی ندارد. چرا؟ این فقط روح جدا شده، دارد میبیند که بقیه دارند چه کارها میکنند. این هم باز بستگی به درجه آدم دارد که همانهایی که میبینند هم در چه سطحی باشد. یکی فقط یک سری مسائل ظاهری و مادی را میتواند ببیند که این بیشتر برای اینهایی که غیرمسلمانند، در همین حد اتفاق میافتد. عمیقتران میآیند، باطن خود طرف را میبینند. این شهید عزیز ما که در این کتاب برگشته، این شکلی شده، این درجه قوی (است.)
شما که اینجا هستید، یک کسی از فرش سر در میآورد. یک کسی مثلاً این قطعات پنکه را آشنایی باهاش دارد، میداند اینها مثلاً کجا تولید میشود. خب الان بنده بروم از اینجا بگویم اینجا چهار تا پنکه روشن بود (که) بنده دیدم، گزارش کردم. اولاً سرعتش این قدر بود. اینها پرمصرف تولید فلان جاست. با این قیمت خریدند. لابد وسطش فلا... تناسب نداشت. این ورود به باطن است دیگر. یعنی صد تا مسئله دیگر از این میفهمد به خاطر یک عمق دیگری که خودش دارد. آدمی که از اینجا کنده میشود، خیلی مسائل دیگر را میفهمد، بابت عمقی که خودش دارد. ایمان او، عمل او، اثر در این دارد که خیلی چیزهای دیگر را میفهمد.
عدالت و ستاریت خدا، تناسب دارد؟ بله. ستاریت خدا در عالم ماده است. خدا نسبت به بالاتر از عالم ماده ستاریت ندارد. آنجا عالم آثار. اینجا عالم ماده است. ستاریت مال اینجاست. البته همان جا هم اگر کسی کاری کرده باشد که از خدا خواسته باشد، نسبت به آن طرف هم ستاریت خدا برایش بروز (میکند.) بعضی کارها را آدم انجام میدهد. بعضی دعاها را دارد. بعضی اعمال خاص را انجام میدهد. آن طرف وضعیت جوری میشود که بقیه باخبر نمیشوند. باخبرند. آن طرف قدرت پیدا کند، میفهمد. فقط مسئله این است که اینها نمیخواهند بفهمند.
آقای بهجت (ره) که دیگر آخر این ماجراها بود. اذیت! بگوییم: "زندگی کرد، فلانی چه کار کرده؟" اصلاً وارد آن حوزهها نمیشوند. نمیخواهند وارد (بشوند.) ولی مکشوف میشود، عالم باطنی دارد. اگه کسی یک کم ارتفاع پیدا کند از این عالم. اربعین، التماس دعا.
در بحث عوالم دیگر و تجربه مرگ، آیا انسان اعمالی را که توبه کرده را هم بعد مرگ میبیند؟ بله. هم در لحظهای که ابتدا همه زندگیاش را به صورت فیلم سریع میبیند، هم در برزخ. اگه میبیند، پس با بحث توبه تضاد (ندارد). عمل را میبیند، توبهاش را هم میبیند. خیلی این کتابی که میخواهیم بخوانیم، "سه دقیقه در قیامت"، اینها را خیلی قشنگ توصیف کرده که میگوید: "عمل را دیدم، بعد نابودیاش را دیدم. عمل را دیدم، توبهاش را دیدم." قشنگ است آن حالت تعظیم. حالا وقتی که توبه نکرده، البته.
در دالان ورودی به برزخ، آدم باخبر میشود از کارهایی که کرده. گناه را انجام داده. بعد توبه کرده. باخبر میشود. تو بهشت که میرود، دیگر یادش میرود. آیتالله جوادی (آملی) میفرمودند که: "اگر بهشتیها کارهایشان یادشان نمیرفت،" حالا من تعبیرش را سادهاش میکنم. ایشان فرمودند که: "مثلاً هر دم همش تو شرمندگی بود، باز شروع کردند." (یعنی) "ما یک غلطی کردیم." بازنشستگان گریه کنند. این راه را بست. و این جور کرده. بابایی توبه کرده بود. یک حاج آقا، یک روحانی مسجد، (گفت:) "برود گزارش بدهد که من عرقخور بودم، این کارها را کردم. توبه کردم." دو سه تا مسجد رفت. مسجد "خلقالله" مردم (گفتند:) "همین قدر بهتون بگم چهل سال گناه کردم، خدا پوشاند." مسجد به مسجد میرود، میگوید: "گزارش بده! بگو چه کارم کردی؟" متوجه به اینجا نیست. پوشیده است. برای گزارش کلی از اعمالش بگیرد. باخبر است. وارد عالم جزا اعمال میشود. دیگر کاری ندارد. خدا از او میپوشاند. غافل میشود. اول طرف نگران زن و بچه و احوالات این شکلیاش است. رد که میشود، اصلاً دیگر زن و بچه یادش نمیآید.
حالاتی هم که این آقای مورس از این بچهها نقل کرده: "اول نگران پدر مادرم بودم. یکم جلوتر رفتم، من پدر مادری ندارم. من زندگیام اینجاست." اگر پدر و مادر کنار قبرش میآیند، توجه پیدا میکند. آن تعلق را دیگر ندارد.
بحثها را توضیح بدهیم. خب، پس عمل را میبیند. باخبر میشود. شرمندگیاش را خیلی جزئی و کوتاه، در حدی که از عمل رد بشود، دارد. ولی وقتی وارد برزخ میشود و بهشت برزخیاش جایش میدهند، دیگر مسئله ندارد. این یک نکته. یک نکته دیگر بگویم، عرضم تمام.
پیادهروی مسائل عجیب و غریبی که در وادی حقالناس داشتیم. مثلاً ما در خیابان میرفتیم، یک وقتی لاین ماشین را عوض کردیم، بعد ترافیک شد، بعد مردم مثلاً ۵ دقیقه تو ترافیک ماندند. این و گرفتاریم. کامنتهایی که خلقالله بسیجیوار حمله میکنند به یک پیج. پیج و صاحبش را، همه اقوامش را با هم میفرستند هوا. حتی از برخی اساتید ما یک سؤالی بود. من دیدم که از یکی از اساتید پرسیده بودند. ایشان جواب دادند. طرف نوشته بود که: "من برخی را فالو کردهام، الان آنفالو کردهام. وقتی که فالو کردم، باعث تقویت او بوده و ممکن است بعضیها که آمدهاند به حساب اینکه این پیج مثلاً فالوور زیاد دارد، آمدهاند اینجا عضو شدهاند." من الان بله. وضع ما چیست؟
یک راه در رو، راه نجات، بنده بیشتر نمیشناسم. این بزرگان فرمودند آن هم آقا امام حسین (ع) و خصوصاً این پیادهروی. یعنی ظرفیتی که این پیادهروی اربعین دارد برای اینکه حقالناس ما صاف بشود، ظرفیت فوقالعاده. شوخی کردم. گفتیم ترکها و لرها و کردها و مشهدیها و تهرونیها، اینها هر چی میآیند و میروند و از قبل و بعد هر چی هستند، آنور با ما کار (دارند.) هیچ چیزی در این عالم، شاید واقعاً معادل ثواب زیارت امام حسین (ع) نباشد؛ آن هم این شکلی. ثواب زیارت پیاده، مخصوصاً. خوش به حال شماهایی که از مشهد میروید. راه بیشتر. چو قدم اولی که از خانه برمیدارید، زیارت محسوب میشود. به هر قدمی هم یک حج و یک عمره، حداقل یک حج و یک عمره. هر چی نیت بالاتر باشد، آدم عمیقتر باشد، ثوابش بیشتر.
اینها را نیت بکنید. هر کی که حق داریم نسبت بهش، یعنی به گردنمان دارد، در عالم برزخ صاف بشود. به هر کی هم که منتظر است یا هر کی هم که بعداً میآید، موکل برای ما شکل بگیرد آنجا. وایساده (بگوید:) "آقا، تو اینجا معطل نباش، بیا برو صاف کنیم." این ثواب زیارت، احتمالاً یک زیارت هم کم باشد. باید ۵۰-۶۰ تا زیارت آدم (انجام بدهد تا) حسابش صاف بشود. البته باز امیدمان به رحمت خداست. این را این جوری یک تصویر این شکلی داشته باشیم.
نیت بکنیم از اول تا آخر سفر، حقوقی که به گردنمان (است). حالا حق پدر و مادر و اینها که اصلاً ادا نمیشود و چیز عجیب و غریبی هم هست. یک نگاه چپ و فلان و اینها، دیگر چه ماجراهایی دارد. در دنیا پدر و مادر، روایت است. بگویم ببینید که ماجرا ساده نیست. حضرت فرمودند: "بعضیها پدر مادرشان در دنیا که هستند، از اینها راضیاند. بعد از مرگ، عاق والدین (میشوند.) چطور؟" فرمود: "این باید هر هفته یک هدیهای (بدهد.) چطور در دنیا که بود، پدر مادر توقع داشتند هفتهای یک بار سر بزند؟ بعد از مرگ، باید هفتهای یک بار یه هدیهای میفرستاد. نفرستاد، این عاق."
و یکی از اساتید ما میفرمود که این را هم بگویم جالب است. داشته باشید. نکات، نکات خوبی است. "بعد نماز صبح هر روز مشغول بودم. هنوزم هستم. یک حمد، ۱۱ تا قل هوالله." روایت دارد اگه کسی بعد از نماز صبح بخواند، خدا عصمت صغرا، یعنی زمینههای نفوذ شیطان را از او از بین میبرد. (اگر) عمل کنم. هم هدیه به اموات میخواستم بدهم. پهلوانی تهرانی (ره) فرمودند که: "من سحر ۱۰۰ تا قل هوالله میخواندم برای انبیا. یک شب اینها را دیدم که همه با هم آمدند از من تشکر کردند و به من هدیه دادند." من بعد نماز صبح ۱۱ تا میخوانم برای اموات، خصوصاً پدرم. هیچ کس هم خبر (ندارد.) یک روز خسته بودم، خواب ماندم. اخوی ما که از ماجرا خبر نداشت. اخوی (که) از دوستان دانلود (کرد.) اخوی تماس گرفت، گفتش که: "شما صبحها بعد نماز برای بابا چه کار میکردید؟" گفتم: "چطور؟" "الان بعد نماز صبح خوابش را دیدم. ایشان گفت: 'من باید از شب تا صبح منتظر باشم که برای من صبحانه بفرستد، یک نون پنیری! صبح به صبح میفرستاد، همان را امروز'..." ۱۱ تا قل هوالله این شکلی است. بعد میگوید که: "اگه این کار را نکنی، عاق والدین میشوی." یعنی نفرینت میکند.
حسابهای عجیب غریبی است دیگر این ماده حقالناس. این شکلی است. کلاً راه نجاتم همانی که شیخ جعفر شوشتری (ره) فرمود و ما در آن جلسات عرض کردیم. ایشان فرمود که: "من به این رسیدم که اشک بر اباعبدالله (ع)، زیارت اباعبدالله (ع)، اگه یک چیزی قدرت داشته باشد این حقهایی که به گردن ما (است را) صاف بکند، همین است." (گفت:) "حساب کتاب کردم. این داستان را بنده از آیتالله زنجانی (ره) شنیدم، خودم (از) زنجانی (ره). (شیخ) شوشتری (ره) فرموده بود که: "من یک شب نشستم حساب کتاب کردم که من اگه بخوام بهشت بروم، با چی میروم؟ دیدم نمازها که هیچی! روزه نداریم! حج هیچی! دیدم هیچ عملی برایم نماند. دیگر داشتم به یزد میرسیدم. کامل دیگر داشتم میبستم پرونده را که ما دیگر جهنمی هستیم." به این رسیدم که به اشک اباعبدالله (ع). خشخاش! بگذارد این یکی را دیگر رد (میکند.) اینجا دلم گرم شد. دیدم باب نجات امت که در روایت فرمودند امام حسین (ع) و با همین نجات پیدا (میکنند.) صاف بشود، با همین است.
عزیزانی که پیادهروی میروند، توجه داشته باشند. عزیزانی که نمیروند هم سعی کنند بروند به خاطر همین هم که شده. این حقوق به مقدار وسیعی از اینها صاف میشود. از عهده ما (خارج است). خیلی از مسائل زندگیمان هم به همین واسطه حل میشود. و نیت هم بکنیم از طرفی فعالیتی که داریم انجام میدهیم، مورد رضایت امام زمان (عج) و تقویت امام زمان (عج) و فرج امام زمان (عج) باشد. انشاءالله.
این بحث ما تا اینجا رسید. بعد پیادهروی اربعین، اگه خدا توفیقی داد و حیاتی بود و رفتیم زیارت کردیم و به یاد هم بودیم، این بحث را انشاءالله دقیقتر و جزئیتر با هم ادامه خواهیم داد. از دوستان درخواست حلالیت داریم. به هر حال وضعیت این ایام، وضعیت خاصی است در عراق. البته خود همین ثواب را بیشتر میکند. با آرامش و طمأنینه و خلاصه رغبت بیشتری هم میرویم ولی به هر حال وضعیت، وضعیت خاصی است. اگه یک وقتی همدیگر را ندیدیم بعد این ماجراها، انشاءالله وعده مان در وادی حقالناس نه، در بهشت انشاءالله محضر اباعبدالله (ع). به لطف و کرم خدای متعال. برزخ برزخ آن را همه را که رد کردیم، در بهشت انشاءالله آنطرف کنار هم باشیم. دانشکده مهندسی، آنجا مثلاً ظهرها دور هم باشیم و یک جور دیگر با یک استادی درست حسابی قشنگ خلاصه سیر بکنیم در عوالم.
خدایا در فرج امام عصر (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنیناش از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...