تبیین عبارت حک شده بر روی درب پنجم جهنم
عدم سازگاری ایمان با هوای نفس
مهارت غلبه بر هوای نفس را از طفولیت به کودکان بیاموزیم
حرف لغو شهید را از مقام شهادت ساقط می کند
نصیحت حضرت لقمان به فرزندش در باب پرهیز از گفتار بیهوده و لغو
مراقبت از گفتار و رفتار لغو در سیره بزرگان
مراقبت از هوای نفس ور سیره حضرت امام خمینی رضوان الله علیه
حرف لغوی که منجر به شهادت امام معصوم شد!!!
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی.
پنجمین درس از "درهای جهنم" و عباراتی که روی این در نوشته شده، امشب خدمت عزیزان تقدیم میکنم. اولین عبارتی که روی در پنجم است: «لا تَتَّبِعِ الْهَوَی فَإِنَّ الْهَوَی مُجَانِبٌ لِلْإِیمَانِ.» یعنی "دنبال هوای نفس راه نیفت. هوای نفس سر سازگاری با ایمان ندارد و شور ایمان را از بین میبرد."
ای کاش تو مدارس ما هوای نفس (و مبارزه با آن) جا بیفتد و به بچهها یاد بدهیم با دلبخواهیهایشان مبارزه کنند. چیزی که آدم را بیدین میکند همین عبارت: «دلم میخواهد» است. به بچههایمان تو خانه چه باید یاد بدهیم؟ اینکه آدم هر چه دلش میخواهد، هر کاری دلش میخواهد و هر حرفی دلش میخواهد بگوید. یا هر کس هر چه دلش میخواهد بخورد؟
یک لحظه نمیخواهد که چنین باشد، یک قانون میخواهد. الان در آمریکا - آقا جان- در مدارس تیشرت درست کردند، تم دانشآموزان میکنند، روی این تیشرتها چی نوشته؟ "شکلاتت را ده دقیقه دیرتر بخور." حتی ده دقیقه شکلات را دیرتر خوردن را به بچه یاد میدهند؛ یعنی ده دقیقه مبارزه با نفس کنیم. مبارزه با هوای نفس!
اما در برخی مدارس ما، در این مملکت شیعه، در تهران، کسی را آوردند که روضهخوانی پیام عاشورا را انجام دهد. نمیدانم اینجا برای شما تعریف کردم یا نه. مادر یکی از بچهها آمده سر و صدا کرده، گفته من بچهام را از این مدرسه درمیآورم. من بچهام را نفرستادم شما مدرسه اشکاش را دربیاورید و کسی بیاید روضه بخواند. آنها به این نتیجه رسیدند که اگر میخواهیم بچه خوب داشته باشیم، موفق باشد، سالم باشد، با عرضه باشد، این باید بتواند با هوای نفس مبارزه کند.
همینی که ما میگوییم اینجا آقا، روزه آدم را تربیت میکند. در روایات ما داریم این روزه گنجشکی، این مال روایات ما است. گفتهاند اگر بچه شما هنوز بالغ نشده، نمیتواند روزه بگیرد. صبح، مثلاً اگر سحری خورده، نخورده، ساعتی را تمرین کند؛ بعد باز سر ظهر، گرسنهاش شده، یک مقدار غذا بخورد، یک مقدار آب بخورد، باز چند ساعتی غذایش را عقب بیندازد. روزه کله گنجشکی که ما میگوییم، این روایت دارد. این باعث میشود که آن بچه تربیت بشود. این بچه را تربیت میکند؛ چرا؟ چون یاد میگیرد که با هوای نفسش باید مبارزه کند.
اینهایی که به یک جایی رسیدند، از کجا به اینجا رسیدند؟ امثال پروفسور حسابی مثلاً. اینها چطور به اینجا رسیدند؟ اگر میخواستند لای پر قو باشند، هر چه دلشان میخواهد بخورند، هر شب یک کاباره و هر روز – دور از شأن شما - با یک زن باشند، پروفسور نمیشدند. اینها دانشمند نمیشدند. اینها چیزی نمیشدند.
پروفسور حسابی از دنیا رفتند. خدا رحمتشان کند. من رفتم سر مزار ایشان چند بار در تفرش. یک وقتی ما منزلی به ما داده بودند کنار قبر پروفسور حسابی بود. سید هم هستش. شاگرد انیشتین. انیشتین وقتی کلاس نمیآمد، ایشان را میفرستاد جلو. پروفسور حسابی، یک دانشمند حسابی. واقعاً حسابی. کتاب زندگینامه ایشان، "استاد عشق"، با مبارزه با هوای نفس به اینجا رسیدند. حالا هر کسی مدل خودش، نوع خودش.
علمای حضرت امام، چرا شدند امام؟ این امام خمینی که ما اسمش وقتی میآید، دهانمان شیرین میشود، جانمان به وجد میآید، شیعه افتخار میکند به این امام. امروز یکی از دوستان تماس گرفته بود، از تایلند برگشته بود. گفتم: «چه خبر؟» گفت: «من رفتم تایلند، جنوب تایلند.» اسم جزیرهاش را گفت. «چه شهری؟ چه جزیرهای؟ ۴۵ دقیقه با قایق رفتیم به جزیره. تو اون جزیره دیدیم یک خانواده شیعه که آنجا حکومت نظامی اعلام کرده بودند.»
تایلند کشور افتضاحی است دیگر، مخصوصاً این جزیره نزدیک یکی از شهرهایی بود که از آن شهرهای بیبندوبار تایلند است که میگفت کسی با لباس حق ندارد وارد شهر باشد، باید عریان وارد بشوند. کنار این شهر، جزیرهای رو یک خانواده شیعه گرفتند، قانون گذاشتند، گفتند کسی بدون حجاب وارد این شهر نمیشود. عرقخوری نمیکنند، چه نمیکنند. رفتم توی خونه آن کسی که اسمش را میگفت. به من گفت: «اگر بخواهیم فیلم سینمایی بسازیم تایلند...» گفت: «آماده باش که برویم این کار را انجام دهیم.»
گفت: «ما رفتیم آنجا دیدیم که اینها حتی عکس امام خمینی را نداشتند. نشسته خودش نقاشی کرده عکس امام خمینی را.» من خبر دارم اینجا تو نیجریه یک مدرسهای بود -ما بنویسیم- پیرزنی بود خونش را وقف کرده بود برای مدرسه. به ذهن آدم میآید، میگوید یادمان میرود بعضی مسائل، مسائل مهمی است. بعد این دوستان ما از نیجریه برگشته بودند، این خانمی که خونش را وقف کرده بود اهل سنت بود. «مدرسه بزنید، مکتب خمینی را ترویج کنید.» بعد گفته بودند که خب، شما خودت کدام وری هستی؟ «با دست بسته میخوانم و اینها. نمیدانم. من مسلمان خمینیام. اسلام خمینی چی چیه؟ این هر چه هست همین.»
جناب شیخ زکزاکی، ایشان مسلمان شده امام خمینی، اولین مسلمان، اولین شیعه، یعنی شیعه شده امام خمینی، اولین شیعهای که در نیجریه وارد شد، الان نیجریه ۶ میلیون شیعه دارد. چقدر برکت داشتیم وجود این امام! رضوان الله علیه. عالم را متحول کرد. امام را نمیتوانیم ما بفهمیم. ما نزدیکیم. اینها قلهها، این کوههای عظیم را از دور میشود تشخیص داد. اینهایی که روی قله هستند نمیفهمند این قله چقدر عظمت دارد. اینجا به دنیا آمدند، زندگی کردند. آنی که تو دامنه کوه دماوند از اول بزرگ شده، از دماوند چقدر عظمت دارد؟
آن حضرت امام، مقام معظم رهبری، اینها عظمتشان را آنهایی که بیرون نشستند میبینند چقدر اینها بلندند، عظمت دارند. چی شد امام به اینجا رسید؟ یک کاری برای هوای نفسش نکرد. برای رضای خدا خدمت امام. امام هندوانه میل میکردند. گفتم که از آن بشقاب بخوریم. بشقاب مال من است. گفتم امام کنج شد! خوردن و اینها. آخرش یک مقداری مانده بود. رفتند تبرکی. گفتم این تکه را بردارم بخورم. من گذاشتم تو گلویم، عق زدم به شدت شور بود. ماجرا چیست؟ پرسیدم از این، گفتند که امام عجیبه! والا امام برای اینکه نفسش خوشش نیاید از هندوانه، هندوانه را شور میکند به خاطر خاصیتش بخورد. یک مزهای است مرا اسیر میکند. این شیعه امیرالمومنین است دیگر. جدش امیرالمومنین هم این طور بود. فالوده آوردند. حضرت یک سر انگشت زدند. شیرین است، ولی علی به این چیزها نباید خنده بدهد؛ مخالفت با هوای نفس.
آن پایینها که هستند اینجا مراقبت میکنند، بالا هم که میروند سالم هستند. یکی آن پایینها هم که هست مراقبت نمیکند، بالا که میرود دیگر بیشتر خراب میکند، بیشتر خراب. بعد میآید تو خاطراتش مینویسد: «ما روز عاشورا پا شدیم با بچهها رفتیم در فلان جا. روز عاشورا، آن هم مثلاً سال ۷۰. روز عاشورا من با جت اسکی بازی کردم.» این ورزش به بدن من نمیخورد. روز عاشورا ملت دارند عزاداری میکنند، یک شیخی که مثلاً حالا ادعای اجتهاد هم دارد، رفتیم جت اسکی کردیم روز عاشورا. تفاوت بعد ۲۰ سال ۳۰ سال معلوم میشود این کدام وری است، آن کدام وری است. غیر از این است؟ میشود فهمید آنهایی که الان مرامشان، مَشیشان، آنی که خالص است، دنبال هوای نفس نیستند. سی سال بعد کدام طرفه؟ آن هم که دنبال هوای نفس است، سی سال بعد کدام طرفه؟
رهبر معظم انقلاب در مورد ماجرای فتنه ۸۸: «اثر هوای نفس.» هوای نفس حاضر است همه را به کشتن بدهد که من رئیس باشم. یک دو روز من رئیس میشوم. «إنَّ الهَوَی لَجَانِبٌ لِلْإیمَانِ.» هوای نفس با ایمان سازگاری ندارد.
عبارت دومی که روی در پنجم جهنم نوشته شده این است: «وَ لا تُکْثِرْ مَنْطِقَکَ فِی مَا لا یَعْنِیکَ.» یعنی حرفهایی که بهت ربط ندارد را زیاد نگو. حضرت فرمودند، پیغمبر فرمودند: «حرفهایی که بهت ربط ندارد نزن، رحمت الله از رحمت خدا محروم میشوی.» حرف بیخود، عجیب، حرف بیخاصیت. پیغمبر اکرم رد میشدند از جایی، دیدند یک مادر شهیدی (حالا گفتند اسم شهدا را بیاورید ما هر شب عروسی اسم شهدا را میآوریم) اگر منظور این باشد که تک تک اسم شهدا را بیاوریم که خب. آن کلی هم دعا بکنیم، شهدا را به تک تکشان میرسد. خدا انشاءالله تک تک شهدای این منطقه، این محل، این شهرستان، همه شهدای عزیزی که عکسشان روبروی ما است، انشاءالله غریق رحمت باشند، سر سفره اهل بیت مهمان باشند.
حالا چون بعضی عزیزان سفارش کردند، چشم. ما یک صلوات مخصوص برای شهدا میگیریم. یک صلوات مخصوص برای شهدا. مادر شهیدی نشسته بود سر جنازه شهیدی گفتش که: «خوش به حالت تو شهید شدی، تو بهشتی، چه جایگاهی داری.» پیغمبر اکرم رد شدند. روایت را بخوانم برات: «مَرَّ عَلَی اِمْرَأَةٍ وَ هِیَ تَبْکِی وَلَدَهَا وَ تَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ مَاتَ شَهِیدًا.» مادر نشسته بود سر جنازه پسر شهیدش؛ پسر شهید تو جنگی که جنگ بوده که کفار روبرو پیغمبر ایستاده بودند. این پسر رفته بود جنگیده بود، شهید شده بود. شهید پای رکاب پیغمبر. مادر شهید نشسته بالای سر جنازه شهید گفت: «خوش به حالت شهید شدی.» پیغمبر به اش ایشان خانم "عجله نکن، از کجا معلوم شهید شده؟" به زن گفت «آقای شهید شده.» فرمود: «لَعَلَّهُ کَانَ یَخْلُو بِمَا لا یَضُرُّهُ.» دو تا چیز اگر داشته این دیگر اجر شهدا را ندارد. آن دو تا چیز چیست؟
یک: آن پولهایی که میتوانسته بدهد، نمیداد با اینکه نیاز نداشتی. دو: «وَ یَقُولُ فُوهُ مَا لا یَضُرُّهُ.» یعنی شاید یک سری حرفها هم زده که بهش ربطی نداشته. حرف حرام، حرف لغو. حرف لغو، شهید و شهادت را ساقط میکند. تشریف بردید منزل آیتالله کوهستانی در شهرستان کوهستان بین بهشهر و نکا. رد بشیم اگر بتوانیم میرویم. چقدر این منزل نورانی است، چقدر این منزل روحانی است. یکی از جملاتی که تو اتاق ایشان نوشته به دیوار، جمله آیتالله کوهستانی بوده، این است: «مَن سُخَنانَ بیهُودَه را کَمْتَرْ از لُقْمَه حَرامْ نمیدانم.»
سخن بیهوده نه غیبت، نه تهمت، نه دروغ، نه تمسخر، نه میشد کنایه، حرف بیخود. سه ساعت مینشینم تو تلویزیون این بازیکن چند تا پاس درست داد، چند تا پاس غلط داد. بازی قبلی چند تا پاس درست داد، چند تا پاس غلط داد. به من و تو چه؟ ۸ تا پاس غلط داده بود، الان شده شش تا پاس غلط. خب، به درک! به من چه؟ چکارش کنم؟ کسی نشسته این را نگاه کرده، بعداً شهید شده و آن شهدا را عمرشان را ندارد روایت پیغمبر.
سه ساعت من دیدم. صحرا، یک سالی ماه رمضان بود چی بود؟ چهار سال پیش فکر کنم جام جهانی به ماه رمضان خورده بود. چطور بود؟ شبهای کوتاه ماه رمضان تا سحر تحلیل فوتبال. حرف لغو این است. پدر دنیای من میخورد. چیزی یاد میگیرم؟ الان تو کسب و کارم چیزی اضافه میشود به دانش من؟ چیزی اضافه میشود؟ مملکت من پیشرفتی میکند؟ همگانی، یک ورزشی که تو دنیا حالا خاصیتی برای ما دارد، یک طلایی میآورد، عزتی میآورد؟ این همه پول خرج میشود. هر بازیکنی یک میلیارد چقدر میگیرد. غلو بی ارزش.
جناب لقمان به پسرش گفته بود: «پسر جان، آقا لقمان چی بود؟ این لقمان کسی بود که به خدا سوره نازل کرد.» فرمود: «پسر جان، شب که میآیی پیش من، از فردا صبح که بیدار میشوی تا شب هر کلمهای که گفتی مینویسی.» این پسر میرود صبح شروع میکند نوشتن تا شب. شب پدر میآید میگوید: «خب، بیا برای من بخوان.» یک لیست ۲۰ صفحهای نوشته بود. شروع کرد خوندن، دو ساعت، سه ساعت باید همین طور بخواند. خسته شد، خوابش گرفته. لقمان گفت: «همین طوری بخوان.» گفت: «فردا خیلی طول میکشد. تو روز کمتر صحبت کن، که شب کمتر جواب بده.»
گذشت، بعد یک هفته شب شد. لقمان گفت: «چی نوشته ای؟» گفت: «دو خط.» قیامت این طور است، تک تک کلماتی که گفتی حساب میشود. این کلمه چی بود؟ آن چی بود؟ منظورت از این چی بود؟ تو هر دستی که تکان دادم حساب میشود.
خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا جبرئیل، منبری مسجد آیتالله بهجت بود. ایشان آخرین روایتی که توی جلسه خصوصی خواندند و بعد از این مجلس که رفتند سکته کردند و از دنیا رفتند. خیلی تسلط داشت به روایات. فرموده بود که گاهی یک نفر وقتی ایشان خواند، زار زار گریه کرد، دیگر میکروفون را گذاشت. گاهی یک نفر یک سوتی میزند. ملکه دست راست به ملکه دست چپ میگوید: «چکار کنیم؟ بنویسیم سوت زده؟» ملکه دست چپ میگوید که: «عَلَیْهِ التَّصْوِیرُ وَ عَلَیْهِ التَّفْسِیرُ.» وظیفه ما این است که بنویسیم، او خودش قیامت باید بیاید توضیح بدهد این سوتی که زد برای چی بود. منظور افزایش تک تک کلمات.
حالا این کلمات گاهی آتش به پا میکند. زندگیها را به هم میریزد. آدمها را به جون هم میاندازد. مملکت را به آتیش میکشد. جنگ راه میاندازد. عرض من تمام. حرف خیلی هست. فرصت ما کوتاه بود. مطلب خیلی هست برای مرور بکنیم. روایات دریایی است از معارف. اینها گنجینه اولیای خدا، بزرگان. حالا فرصت ما محدود است. هر شب، خدا انشاءالله توفیق بدهد خود بنده که داره این حرفها را میزند اهل عمل باشد، اهل مواظبت باشد، دقت بکند. بیشتر حواسمان باشد چی میگوییم.
این حرفمان چه اثری دارد؟ کسی دلش نمیشکند؟ به جایی نمیخورد؟ گاهی اوقات یک حرف بیخود بیخاصیت چکار میکند؟ باعث میشود که امام معصوم کشته بشود. عجب! داریم مگر؟ یکی از اصحاب موسی بن جعفر (نمیخواهم اسم ببرم) توی مجلسی یک کلمهای گفت. یک کلمه از یاران خالص موسی بن جعفر، یاران خوب موسی بن جعفر. یک کلمهای گفت. هارون الرشید حساس شد. همان یک کلمهای که یار امام کاظم علیهالسلام گفت، باعث شد هارون الرشید حضرت را زندانی کرد. بعد دستورات حضرت شیعه. آقا! با یک حرف الکی، با یک حرف بیخاصیت سر امام معصوم را به باد دادند.
ببینید این است. گاهی یک حرف، یک حرفی که خاصیت آخرت میخورد. همان ماجرای آنی است که کتاب «کلیله و دمنه» آمده بود. خاطرتان هست؟ لاک پشت را سوار کردند دو تا مرغابی. یادتان هست؟ دو تا مرغابی این لاک پشت را سوار کردند. میخواستند ببرند یک جزیره دیگر. «به دهنت بگیر. چقدر این داستانها حکیمانه بود. به بچهها چیا یاد میداد.» کتاب قشنگی بود. لاک پشت را بلند کردند. وسط راه لاک پشت یک کلمه حرف زد. «نفرین به این دهانی که بیوقت باز بشود.» حالا یعنی چی؟ یعنی گاهی آدم تو آسمان است، یک حرف بیخود که میزند پرت میشود زمین.
یک کلمه حرف بیربط تو ماجرای موسی بن جعفر علیهالسلام حضرت را زندانی کردند. چه ها که نکشید موسی بن جعفر! چه زندانی! ۱۴ سال آقای ما، مولای ما، حضرت موسی بن جعفر زندانی. این سال آخر زندان را عوض کردند. گفتند: «حضرت را ببرید به زندان سندی بن شاهک یهودی.» آنقدر سخت گذشت. حضرت ۱۴ سال را تحمل کردند. این چند ماه آخر تو سیاهچالههای عمیق تاریک نمور. دیگر شنیدم موسی بن جعفر از آن انتهای سیاهچال فریاد میزد: «یا اژدها. خدایا دیگر مرا نجات بده. دیگر من از این دنیا ببر.» خیلی سخت گذشت به موسی بن جعفر علیهالسلام.
اللهم صل علی محمد و آله. و صلی الله موسی بن جعفر. صلالله. صلواتی است که مرحوم سید بن طاووس نقل کرده در سلام به امام کاظم علیهالسلام. امشب، این شبهای آخر ماه رمضان، متوسل به ائمه غریب. آقا موسی بن جعفر باب الحوائج. عراقیها خیلی اعتقاد دارند امام کاظم علیهالسلام حاجت میگیرد از خزانه. امشب متوسل بشیم. «وَسِیعُ الْأَبْرَارِ وَ إِمَامُ الْأَخْیَارِ، غَیْثُ دِمُورٍ وَ وَارِثُ السِّکِینَةِ وَ الْحِکَمِ وَ الْآثَارِ الَّذِی کَانَ سَاهِرًا.» سلام من بر آقایی که شبها تا صبح بیدار بود به موصلت وصلت. استغفار تمام شب، مشغول حنیفه بندگی. سجده الطب دائماً در القصیر و المناجات کثیر. همش مشغول مناجات و متصل اشکش دائماً جاری بود. «فَضْلًا وَ فِي الظُلُمَاتِ السَّالِبَةِ قَدْ قَضَى عُمُرَهُ وَ الْمَقُولُ بِالْعَجَزِ تَعْبِیرٌ عَجِیبٌ.»
آقا را اعماق سیاهچالها زندهبهگور کردند. مظلومیت. «وَ الْمُعَظَّمُ فِی الْقَرْیَةِ وَ السُّجُودِ وَ ظَلَمَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ.» این عبارت را توضیح بدهم یعنی چی؟ استخوانی که تو جای نمور باشد، از شدت نمناکی این استخوان پودر بشود. به این استخوان آن را منظور میگوید. اینقدر تو سیاههای نمور نگه داشتند موسی بن جعفر را. استخوانهای زانوسی به حل استغفار. آن جنازه که با خفت تشییعش. به گشت بریزیم. این همه اولا، این همه شیعهداری. آقا یک سیاه زیر تابوت را گرفتن. بیرون صدا زدند. این خارجیها. شیعیان جمع شدند. زیر تابوت موسی بن جعفر. تابوت را بلند کردند، دیدند وزن تابوت زیاد است. خدایا! آقای ما که وزنی نداشت. یک استخوان در تابوت را باز کردند، دیدند دست و پا پر از غم و زنجیر. «یَعْلَمُ الَّذِینَ.»
در حال بارگذاری نظرات...