تبیین عبارت دوم حک شده بر در سوم جهنم
بیان خاطره ای از قول حاج آقا قرائتی" انفاقی که دو برابر جبران شد"
برخی فقیرند، برخی حقیرند، برخی حقیرتر از حقیر
الگوبرداری و ترویج فرهنگ سخاوت و ایثار در مسیر پیاده روی اربعین
مقایسه ارزش انفاق قبل و بعد از مرگ
مصادیق احسان در سیره اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
شبهای گذشته بحثی را تقدیم عزیزان کردیم درباره درهای جهنم که پیغمبر اکرم (ص) فرمودند: «در ماه رمضان درهای جهنم بسته است.» آن درهای جهنم چیست؟ و چه کسانی وارد آن میشوند؟ عرض کردیم بر روی درهای جهنم عباراتی نوشته شده که نشان میدهد از هر دری چه گروهی، چه طایفهای، وارد میشوند. در سوم جهنم، عبارت دومی که بر رویش نوشته شده، عبارت اول را عرض کردیم «لعناللهالکاتبین»، عبارت دوم چیست؟ عبارت دوم این است: «لعناللهالبخیلین»، لعنت کند کسانی را که بخیلاند، به قول ما ایرانیها خسیساند. پس در سوم جهنم مال کسانی است که مبتلا هستند به بخل، به قول معروف از دست اینها آب نمیچکد، خیرشان به کسی نمیرسد، مشتشان سفت است، ازشان چیزی به دیگران نمیرسد. هم ملعوناند و هم جهنمی هستند.
جهنمیان را که میخواهیم تشخیص دهیم فلانی خوب است، فلانی بد است، بعضی ویژگیها را خیلی لحاظ نمیکنیم. یکی از ویژگیهای آدمهای با سخاوت، «دارالاسخیاء» بهشت خانه آدمهای سخاوتمند است، جای سخاوتمندان است، آدمهای بخیل را راه نمیدهند.
خیلی مؤمن، خیلی متعبّد، نماز شبخوان، روایت هم داریم، میفرماید: «بعضیها مسجدکنِج، امامزادهان، از این حرم به اون حرم...» ولی خیلی از اینها به بقیه نمیرسد. یک جهیزیه برای کسی راه نمیاندازد، یک دختر بیشوهر، یک پسر بیهمسر، ازدواج جور نمیکند با اینکه دارد، میتواند.
حاجآقای قرائتی، انسان عزیز، دوستداشتنی که خیلی حق به گردن ایرانیها داشت،
(باید خودم را عادت بدهم به اینهایی که هنوز از دست ندادیم. وقتی هستند، آنقدر نمیشنویم و نمیبینیم، وقتی از دنیا میروند، سمبولی میشوند بین ما، تازه شروع میکنیم ازشان یاد کردن.)
خیلی حق دارد به گردن ما حاجآقای قرائتی. آمریکاییها میگفتند: «اون اوایل انقلاب ما یک هفته زحمت میکشیم، یک شیخی از شبهای جمعه میاد تو تلویزیون ایرانیها زحمت یک هفته تختهسیاه ما را به باد میده!»
ایشان میفرمودند: «من جایی رفتم برای سخنرانی، همه یتیم بودند، یتیمهایی که بزرگ شده بودند. برای مراسم ازدواجشان جشن گرفته بودند، ما را دعوت کرده بودند.» ایشان میگوید آن دختر یتیمی که عروس شد، بغض گلویم را گرفت.
اونجا گفتم خب منم یک کاری بکنم. بعد میگفتن من عمره ثبتنام کرده بودم. همونجا گفتم که من جهیزیه بعضی از این دختران را، پنج میلیون، ده میلیون میدهم. پول عمره را، از بانک…
ایشان با گریه تعریف میکرد، میفرمود که «خدا را شاهد میگیرم من این تصمیمی که گرفتم. شبش، حالا نمیدانم دو ساعت بعدش، کسی زنگ زد، گفت به دلم افتاده شما و خانم فلان...» زنگ زد، گفت: «خودت و خانمت با انفقتم من شیئ، فهو یُخْلِفُه.» این آیه قرآن است. وعده خداست.
حضرت آیتالله جوادی آملی میفرمود: «آب دریا بردارید، شما یک بار آب برداری، یک سطل آب برداری، میتونیم بگیم یک سطل از آب دریا کم شد؟ دیده میشه؟ اصلاً به حساب میاد؟ سریع پر میشه، جاش سریع پر میشه، بلکه هفتصد برابر پر میشه.» آیات قرآن دلیلش همینه. سوءظن دارند به خدا! اگر دادیم جایش را پر نکرد چی؟ اگر دادیم، رفت. چیزی نیامد چی؟ اصلاً حسشان اینه که دادیم، رفت.
گوشتها را قربانی کرده بودند. پیغمبر اکرم (ص) تقسیم کردند. یک تکه دو تکه مانده بود. همسر پیغمبر: «یا رسولالله، همه رو دادیم رفت، دو تکه موند.» پیغمبر فرمود: «برعکس میگی! همه رو دادیم، موند، دو تکه رفت.» اونی که خودت میخوری، اونی که دادی، موند. اونا رو فرستادی بهشت، دو تکهاش رفت.
نگاه این آدمها، نشان میدهد راحت میگذرد، راحت میبخشد. برای جهنمی شدن آدم، حقوقی که به گردنش است را ادا نمیکند، وظایفش را ادا نمیکند. در قرآن سوره مبارکه کهف، اینا داستانهای غریب قرآن است، داستان دارد. هم در سوره مبارکه نون و القلم، یک داستان دیگه داره: «باغی داشتم، برای اینکه فقرا باخبر نشن که اینا کی دارن محصول میچینن.» بعضیها اینطورند دیگه، نگاهشان اینه: «کجا کی داره باغ و محصول رو میچینه، به محض اینکه موقع چیدن محصول شد، بریم پشت در وایستیم.»
یک قبرستانها، هر وقت مجلس ختمی باشه تو این مساجد، بعضی ها من دیدم رصد میکنن، مثل تهران خصوصاً بهشتزهرا، من دیدم کارشون اینه: میآد اونجا یک پلاستیک دستش گرفته، از این سر قبرها ده، بیست کیلو میوه جمع میکنه. میوه یک هفته ... هستن اینا. حالا وضعشون واقعاً نیاز دارند. بعضی فقیرند. بعضی حقیرند. هر دو هست. فقیرند. بعضی حقیرند. دارد ولی حقیر است. حقیرتر از این آدم کیه؟ اونی که تنگش میآد به اینکه به این چیزی برسه، تنگنظر.
در روایت داریم: «محصول وقتی دارید میچینید، تو خلوت و پندی که کسی نباشه و اینها نباشه...» صبح باشه، آفتاب زده باشه، مردم باخبر باشن، یک چیزی بهش داده بشه.
در این مورد نمیخواهم حرف بزنم، چیزی سر در نمیآورم، ولی به نظرم میآید کار جالبی است:
مسجدهایی که هیئتهایی که مراسم میگیرند، یک نیم ساعت قبل از پایان مراسم، اگه غذا هست، خب بدید. مال خداست، مال امامحسینه. بعضی انگار بهشان برمیخوره، کسی بیاد سر سفره امامحسین بشینه.
استاد ما میفرمود: ماه محرم بود. اهل معنایی، یکی از این مدارس امامحسین هر شب سخنرانی هیشکی نیست. مداحی چهار نفر میان. موقع شام چهل نفر میآد. عارف بزرگ: «مجلس امامحسین شکمی کردن.» لقمه باید باشه. سفره باید باشه.
رفته بودیم خانه، خواب دیده بودیم امامحسین علیهالسلام همین چند سال پیش، حضرت فرموده بودند که «اظهارنظر بکنیم، ما دون میپاشیم کبوترها رو جلب کنیم. ما میخوایم این لقمه بره تو شکم اینها. شما بخل میکنید. برای شما سخته. ما میخواهیم یک نونی به مردم برسونیم.»
پیادهروی اربعین رو چی زیبا کرده؟ سخاوتها. دیدی چه خبره؟ آدم متحیر میشه. هر سال که آدم میره، چیزهای عجیبغریبتر میبینه. ما مستند ساختیم از این پیادهروی اربعین. پخش کرد تلویزیون. برای مستندی که میخواستیم بسازیم، رفتیم جنوب عراق. ایرانیها نمیرفتند از مسیری که از سمت بصرهها شروع میشد، «سماوه، استانه، سمر» شهر «سیمر». اونجا رفتی، ایرانی نبود. از مسیری که رد میشدیم ما فیلمش را گرفتیم، پخش کردیم.
آدم مرد مؤمن شریف پنجاه ساله، وامیستاد التماس میکرد، گریه میکرد: «فقط یک دقیقه، تو را خدا یک دقیقه بیا سر سفره من.» با التماس، این دستمال کاغذی رو بگیر، این لقمه رو بگیر، این آبی که برای چایی و اینا هست… میگفتند میرم تو محصولشون میریزند، میگن: «این ته مونده دهانی است که دهان زائر اباعبدالله خورده. به این آبی آب برکت داره.» پای محصول میرن، اون پشت پای زائران رو میشوره. آب رو نگهمیداره تبرکی. عجیب! ایرانیان موکبهایی میرن که اینترنت داشته باشه. یکیشان تعریف میکرد: «اینترنت مصرف نمیکنیم. به عشق ایرانیان، این سه چهار شب اربعین که میآد، برای خونه من رو قابل بدونن، بیام. رفتم یک سال اینترنت خریدم.»
ایرانیها جایی که اینترنت نباشه نمیرن. یک سال پول اینترنت.
بهشت همین است. «الجنّه دارالاسخیاء.» فرمود: «سخاوت درختی شاخهای داره، بخل هم درختی شاخههایی داره. هرکی دست بندازه به یکی از این شاخههای سخاوت، این درخت میبرتش به.»
حالا اولین مرحلهاش اینه: آدم اون حقوقی که به گردنشه را ندهد. حقوق واجب زکاتش را، نمیدونم...
عرض کردم در سوره مبارکه قلم، سحر آمدند برای اینکه فقرا باخبر نشن محصولشون را بچینن. گفتن: «سحر بریم تاریک باشه محصول بچینیم خوب بفروشیم.» سحر آمدند. صاعقه زد، همه رو سوزوند.
ماهِ مال کیه؟ مال منه یا مال توئه؟ مال توئه برو درستش کن. فرستادی یا من فرستادم؟ شما محصول رو درو کردید. شما گندم رویاندید. چطور وقتی بارون نمیآد، همه کار و کاسبی خراب میشه، چشمتون به آسمونه، نماز بارون میخونی، معلوم میشه کار دست کسی دیگه است؟ حالا میخوام به فقرا بدم؟ «نه! من لازمش دارم!» موقع بارون دستم جلو خدا دراز است. وقتی بارون اومد، محصول درو کردیم، هزار تا به قول ما «هزار تا سوراخ» باز دارم، هزار تا مشکل دارم. آدم حقوق واجب رو ادا نمیکنه. عجیبه این ماجراها.
در زمان طاغوت، شخصی بود که گدایی میکرد. شب توی سرما، سرمای حالا تهران بوده ظاهراً، زمستان، با شکم گرسنه تو سرما از گرسنگی مرده بود. آمده بودند جنازه رو باز کرده بودند، دیده بودند که تو پیراهنش هزار اشرفی بوده. از گرسنگی مرده بود. «لاتکن خازن لغیرک»
«مخزن میشه مال زن و بچهت.»
یک آقایی بود به اسم «زماره بن جندب» در دوران امام سجاد علیهالسلام. حضرت یک روزی نشسته بودند، جمع بودند دور حضرت. حضرت فرمودند: «ما ماندیم با شما چه بکنیم.» «حرف نمیزنی؟ انسکتنا. وقتی سکوت میکنیم، شما گلایه میکنی چرا سکوت کرد؟» و «انتکلّمنا: وقتی هم حرف میزنیم، قبول نمیکنید.»
یکی برگشت گفت: «آقا جان، شما بفرمایید، ما قول میدهیم قبول کنیم.» حضرت فرمودند: «قبول میکنی؟» گفتند: «نه! میخوام یک روایت از پیغمبر براتون بخونم.» اینو بگم عرض من تمام.
هرچند حرف خیلی بیشتر است. جد ما رسول اکرم (ص) فرمود: «وقتی شخص از دنیا میره، جنازه رو که دارن روی تابوت میبرند، روح این میت روی جنازه میشینه. اینایی که دارن میبرن، لاالهالاالله میگن. این میت داد میزنه، هوار میکشه، جیغ میکشه، به اینایی که دارن تشییع جنازهاش میکنن، رو میکنه میگه: من بدبخت شدم، شما بدبخت نشید! من هرچی مال و اموال جمع کردم، افتاد دست...»
حضرت اینو فرمودند. یک آقایی بود به اسم «زماره بن جندب» این برگشت مجلس، گفتش که: «آقا این میت با تشییعکنندههاش...»
این خدایا، اگه این آدم قصدش مسخره کردن روایت رسولالله را... میگه چهل روز نگذشت. خدمت امام سجاد علیهالسلام با سر و صورت خاکی. حضرت فرمودند: «کجا بودی؟» گفت: «آقا تشییع جنازه زماره.»
ولی صحنهای دیدم، تنم داره میلرزه. گفتن: «چی دیدی؟» گفت: «آقا جان، من جنازه رو گذاشتم توی قبر. رفتم تلقین بگم. خدا را شاهد میگیرم، همونجوری که تو دنیا صداش رو میشنیدم، صدایش رو شنیدم. هی داد زد آی زماره بیچاره، آی زماره بدبخت...»
گفت: «آقا شنیدم. میگفت: هرچی که علی مسخره کردن، روایت رسولالله، حساب و کتابش با من.»
کی؟ خب حالا حالش را من دیده بودم. کسی رو برای اینکه پنجاه تومن سبزی ارزونتر بخره، گوجه ارزونتر بخره، دو ساعت پیادهروی میکرد از اینجا میرفت، نمیدونم از کجای تهران میرفت میدان ترهبار تهران، بار میزد، پیاده برمیداشت میآورد که کرایه تاکسی نده. و میگفت: «صد تومن...» وقتی از دنیا رفت، این بچههاش نمیدونستن اموالش را چیکار بکنن. حیف و میل کردن.
این شخص عمری زحمتی کشید. چطور هزینه کردن اینا؟ حلال هزینه میکردن؟ حرام هزینه کردن؟
سخاوت آقای ما امیرالمومنین (ع) را ببینید. در روایت داره: «یک هفته میگذشت، مهمان منزل امیرالمومنین ع نمیاومد.» حضرت میاومد تو خیابون. «آقا! اینها عجیبه این روایات ما.» گریه میکرد. «خدایا دیگه علی رو قابل نمیدونی براش مهمون بفرستی؟ انقدر نالایق شدم؟ لقمه تنها نمیخواد؟»
روایاتی که: «مهمان رو آورد، بعد غذا کم بود.» رفتم... میگه که: «حضرت یک جوری که مهمون نفهمه، چراغ رو خاموش کرده که مهمون فکر کنه که این مثلاً سوخت نداشته، خاموش شده، خاموش شده. شما غذا میل کن.» داریم که حضرت نشستن سر سفره، تو بشقاب خالی همینجور دست میدادن. شرمنده. غذاش را که کامل خورد… حالا سهم کی بود؟ سهم سحری مثلاً خودشون حضرت.
ز امیرالمومنین ع. این مردم کوفه، اون مردم مدینه. مردم مدینهای که تو ماجرای سقیفه علی (ع) رو تنها گذاشتن. سحر میرفت در خونش، بدون اینکه بفهمه. پشت در منزل مردم کوفهای که بعداً بزرگ بشن قراره بیان لااله الا الله.
بچههای کوفهای که قرار بعداً سنگ پرتاب کنند، قاتل بشن، کربلا را رقم بزنند. امیرالمومنین ع در خونه... کی فهمیدن؟ کی بود در خونه ما غذا میآورد؟ امشب فهمیدن وقتی دیدن دیگه امشب خبری از غذا، امشب دیگه کسی نور نیامد. تازه فهمیدن اون آقایی که تو بستر افتاده، ضربه به فرق سرش...
امیرالمومنین ع و احساس کردن. السلام علیکم یا اهل بیت النبوه...
تیغ آمد، از محراب حیدر را جدا کرد
این رکعت خونین آخر را جدا
این زهر مهلک در دلش، بغض علی
مانند خنجر آمد و سر را جدا
این باید عذابش بیشتر باشد ز عالم
از یک پدر هرکس که دختر را
جانی ندارد ظرف شیری را بگیرد
یا صاحبالزمان چقدر بیرمق شد امیرالمومنین.
آمدم زیارت امیرالمومنین در لحظات آخر. دلم... دستمال زردی به پیشانی بسته. زهر در بدن اثر کرده. از شدت زردی صورت، نفهمیدم صورت علی (ع) را. زد دستمالی که به پیشانی بسته، دیدم هی این پا رو بلند میکنه. خدایا این علیه؟ همونی که در خیبر، اون دری که چهل مرد تکونش بده، یک تنه در رو کنده، پرتاب کرده. جوونترم اون علی. اسمش میاومد، دشمن فرار میکرد. اینجور تو بستر خودش رو میبینه.
جانی ندارد ظرف شیر را بگیرد
مردی که روزی در را جدا کرد
مرگ علی و فاطمه در پشت خانه
میخواهمت از حق رو پیکر را
الان شب غروب گریزان کرب و بلا بود
آنجا که از پیکرش سر را جدا کرد
خنجر پشیمان شد که تا آخر نبر
این لعنتی با دست حنجر را
از خاطرش سنگ دلتنگ نیزهدار
با نیزه از خواهر برادر را جدا کرد
وقتی خواست وارد خانه بشه امیرالمومنین:
مثل صبح امروزم. بغل منو رها کنید.
میخوام با پای خودم وارد بشم.
چرا بابا؟ نمیخوام دخترم یک دفعه ببینه. دختر دل نداره.
یا امیرالمومنین! کجا بود بریدم سرت را، من از حسین آورد.
او مینشست، نشستم، خون روی من، در حسین...
در حال بارگذاری نظرات...