‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در تنافر حروف بحث میکردیم، در فصاحت کلام، کلماتی که پشت سر هم میآیند نباید تنافر حروفی داشته باشند. نکاتی عرض شد و کلام جاحظ را هم ملاحظه فرمودید.
اینجا نکتهای مطرح است؛ بعد از آن صحبتی که از جاحظ عرض کردیم که گفت: «کلمات وقتی کنار همدیگر موافق مرزی و اینها نباشد، این مؤونه دارد». در نهایت خلاصهگیری میکند و میگوید: «لِهذا خَلَصَ إلی القَول»؛ خلاصه حرفش این است؛ جاحظ میگوید: «و أَجوَدُ الشّعرِ ما رَعَیتَهُ مُتَلاحِمَ الأجزاءِ»؛ بهترین شعر، آن چیزی است که من دیدم اجزایش با هم متلاهمالاجزا باشد. اجزا با همدیگر متلاهم باشد و تلاحم داشته باشد، کنار هم بنشیند. تلاحم از لحم (گوشت) است؛ مثل لحمی که چطور استخوان را میگیرد. تلاحم به معنای اینکه چیزی که موجب التیام باشد، بچسبد. به گوشت میگویند لحم، چون میچسبد به استخوان. «متلاهمالاجزاءِ» یعنی انگار یک تکه گوشت بشود، یک جمله بشود، مثل یک تکه پیکر، یک تکه بدن که استخوان دارد و گوشت دارد و پوست و مو، همه با هم سوار است، یکی است؛ نمیشود از هم تفکیک کرد. اگر بخواهی جدا بکنی، یعنی باید گوشتش را بکَنید. تلاحم داشته باشد و بچسبد. «تناسَ سهلَ المخارجِ»، مخارجش هم راحت باشد.
«اذْ تَعلَمُ بذلِک اَنّهُ قَد اَفرَغَهُ اِفراغًا واحِدًا» که به وسیله آن بدانی که آن شاعر افراغ کرده، ایجاد فراغت کرده و سبکِ سبکی واحد، در یک قالب ریخته، همه را در یک افراغ، همه را یک جا گفته، همه را در یک قالب ریخته. دهان قشنگ، «لسانُ دهانٍ»؛ بر زبان جاری بشود همانطور که روغن جاری میشود. «دهان»، روغن است؛ روغن چه جور جاری میشود؟ سر میخورد و میآید. کلام باید اینطور باشد؛ میخوانی همینجور سر بخورد و بیاید. البته برای اهلش!
سؤال: نهجالبلاغه اینطور هست یا نیست؟
عرف: نهجالبلاغه اینطور هست یا نیست؟
و اهلش، بله، تنافر حروف ندارد؛ ها! اینجوری نیستش که حروف یا کلمات با هم نمینشیند. گفتنش سنگین است، ولی تنافر ندارد. خود حضرت راحت اینها را پشت سر هم بیان میکنند. ما میخواهیم تکرار بکنیم، برایمان سخت است. شما مثلاً سخنرانی مرحوم آیت الله حجازی را ما بخواهیم ادایش را دربیاوریم، پدرمان در میآید، ولی خودش راحت بیان میکرد. پس حروف و کلمات و اینها با هم تنافر ندارد. ادبیات و وزنش برای ما سنگین است. اشعار حافظ تنافری ندارد. ادبیاتش، وزنش، قالبش برای ما سنگین است. وگرنه خودِ کلمه تنافری ندارد.
ضمن اینکه عرف مخاطب آن زمان مهم است؛ یعنی آنی که ازش آن زمان میفهمد. زبانها خب فرق کرده. برخی سخن، مثلاً شعر فردوسی در سادهترین گویش است. حکومت بله، حکومتشان هم توی کوفه بوده، قاطی بوده، بعید میرسه که آن عجمی که آنجا هستم، خوب بفهمد عربی خوب. باید دید فصاحت و بلاغت یعنی من یک طوری بگویم که حتی آن عجم هم بفهمد. باشد، مخاطب به زبان خودم فارسی. اولاً که تعداد عجم نسبت به عرب که خب یک اقلیت بودند.
با اشاره به کتاب نه، نه، کتاب چیز دیگری را ملاحظه بفرمائید. بله، کتاب «تاریخ و مقتل صحیح سیدالشهدا»؛ آنجا بافت کوفه را ایشان قشنگ توضیح داده. تاریخشناسیِ گرد کوفه. بله، در صورت هر حال نوع مخاطب مهم است، با ادبیات خودش، فهم خودش. حالا برای انگلیسی، انگلیسی؛ برای عرب، عرب. حالا من اینجا همین نشستم، ده تا فارسم، ده تا ترکم، ده تا لر. با زبان معیار باید صحبت بکنم. اگر واقعاً آن فارسیها و لُرها مثلاً نمیفهمند چی دارم میگویم، برای او جدا، برای این جدا. غرض اینه که به این فارسی بگویم، به آن عربی بگویم. نه اینکه یک چیزی این وسط بگیرم که جفتش را در بیاورم. خطبه نماز جمعه را برای بهار عربی، چی؟ بیداری اسلامی مثلاً فارسی-عربی قاطی بگوید؟ نه، فارسی بفهمد، عربی بفهمد. لفظ واحد را بینشان انتخاب میکند که عامترشان فصیح صحبت میکند. حتی اگر بدون عربی لبنانی صحبت بکند یا عراقی صحبت بکند، آنطوری صحبت نمیکند. صحبت میکند. حضرت علی برای عُرف عرب صحبت شده؛ حتی قرآنش را وقتی اینجا بزرگانی میآیند صحبت میکنند. به پیغمبر، خود قرآن برای عرف عرب است. یک جاهایش «اِنقُلت» دارد؟ نه، «اِنقُلت» ندارد. عرف عرب توی استعمالات اولیه. چرا آخرش میگوید که «أنا مِمّن کَذَبَ و أَجابَ»، یعنی خودم دارم استهزاء میکنم به خودم. اینها را حواسم نبود. نکتهاش توی اینه. چرا، دیگر خودش جزو کسانی بوده که ایراد داشته. حالا در صورت استعمال بوده. الان توی فارسی فلان کلمه از فلان کلمه است. میگوید: «عجب! این همه این اونه!»؛ آسیب، ترکیب «آ» و «سیبه». مثلاً «سیب»، معنای سلامتی. «آ»، معناش نفی است، یعنی نفی سلامت. «عجب! چقدر جالب!» این همه استعمال کردهام، هم «سیب» را میداند چیه، هم «آ» را میداند چیه. هم «آنرمال»، یعنی نرمال نیست. «آسیب»، «سیب» یعنی سلامت، «آسیب» یعنی سلامت ندارد. آسیب، قواعد مشترک بوده ظاهراً بین هر زبان. حالا بر فرض، بر فرض مثال، در صورت اینکه وقتی طرف میشنود میگوید: «عجب! این با آن کلمه همخانواده است، این از همان جنس است، این همان است!» خیلی پیش میآید. اشعار حافظ، این همان کلمه است که آنجا میگوید: «جابه جایش وزن میکنند.» از وزنش دارم استفاده میکنم. نکتهاش اینه، سخنران دارد همانجا وزن میکند و میگوید. یک وقت دارد وزن میکند و میگوید و وزنش ترکیبی است یا وزنش نوعی است که دارد طرف میفهمد. «اسلام آمریکایی» که دارد میگوید، دارد وزن میکند؛ ولی مخاطب میفهمد که امام الان دارد اینها را وزن میکند برای کسی. جفت واژهها هم استعمال دارد. بینش بازی جدیدی وضع میکند. «عملیات راهبردی»، مثلاً همانجا دارم میگویم ترکیبیه، دیگر. یعنی خود سیاق، خودِ کلام برای من آشناست. حالا جدیدش، «عجب»! «أجاب» بر فرض. آها، «عجب!» ورژنش برد بالا. اینجوری زیاد پیش میآید. ولی یک واژهای بگوید، اصلاً این حروفش و ترکیبش و اینها هیچچی، بین شما نبوده. یک دفعه آوردهام. امروز این را وصل کردهام. دیشب میگفت که توی برنامه تلویزیونی، بیا مثلاً بگوییم که بشین سر واژه جدید. ما توی برنامه وصل کردیم یک فحش، خلاصه اینجوری. در قرآن، هر فرد، لغات را ما داریم، نگاه میکنیم، تمام اینها توی عرب بوده. جمعش را که میزنی، خود شما هم عجب میکنید.
نهجالبلاغه سنگین است؛ این سنگینی با این بحث فصاحت جور در میآید؟
یک سنگینی داریم. فصاحت یعنی خوب رساندن معنا، گِیر نداشته باشد. یک وقت است معنا بلند است، انتزاعی است. ببینید، یک کتاب فلسفی ساده، کتاب فلسفه شهید مطهری سادهترین کتاب فلسفی است، ولی هر کی بخواند میفهمد. نکتهنکتهاش اینه که کلمات فصاحت ندارد یا معانی بلند است؟ معانی عمیق است؟ این دو تا نکته مهم است. کلمات امیرالمؤمنین، معانیش عمیق است. استعارههایی که توش شده، تشبیهاتی که توش شده، خیلی توش نکته است. یعنی خیلی باید رویش فکر بکند آدم. چرا دارد تشبیه میشود به «استخوان در دست جذامی»؟ این همه موارد داریم؛ آبی که از عطسه بینی بز بیرون بیاید. برای چی؟ این میفهمم، میفهمم یعنی چی. این کلمه را میفهمد، آن را هم میفهمد. حالا چرا این، این همه مثال؟ خیلی آدم باید فکر بکند. چرا داری توی جمع عمومی شما این را میگویی، تکیه میکنی؟ «وجهُ الشِبهِ» چیست؟ این چه نوع استعارهای است؟ بستگی دارد دیگر. عرف آن موقع چی بوده؟ اینها عمقش است. یعنی توی عمقش است که آدم درگیر میشود. مثلاً فلان مسئله را من رویش حساسم. حالا چرا این؟ میفهمم چی داری میگویی. نمیفهمی ؟. میگویم چرا، فهمیدم چی گفتی. حالا چرا این، بین این همه مورد؟ من نمیفهمم چرا مقام معظم رهبری گیر داده به حقوق نجومی. «حقوق نجومی» را نمیفهمم. نمیفهمم الان توی این موقعیت چرا این مسئله اهمیت داشته باشد. توی معنا گیرم، توی معنا گیرم، نه یعنی نمیدانم نسبت لفظ و معنا را میدانم؛ لفظ معنا را دارد خوب میرساند. دلالت سریع صورت گرفت، فصاحت داشت. لفظ آمد، معنا رساند. توی خود معنا گیرم. چقدر این معنا عمیق است!
یک پیام فرستادم برای یکی از دوستان که مسلط به سه تا زبان و چندین جلد کتاب ترجمه کرده و چه، خیلی انسان مسلط و وارد، استاد زبان ما. «مَن وَثِقَ بِماءٍ لَم یَظمَأ»؛ یک روز فکر کنم همین جا خواندیم: کسی وثاقت به آب داشته باشد، تشنه نمیشود. اطمینان داشته باشد که آب هست، تشنهاش نمیشود. این را فرستادم برای همه، فرستادم. ایشان شاید مثلاً بعد از دو ساعت نوشت: «دو ساعته دارم روی این کلام حضرت فکر میکنم.» خب، من میفهمم، او عرب است، عرب است. خودش بلد است، میفهمد. استاد عربی، استاد فارسی. گِیر توی کلمات نداری. «دو ساعت من فکر میکنم» یعنی دارم میبینم که این «وَثِقَ» یعنی چی، «لَم یَظمَأ» یعنی چی. توی اینهاش نیست. سریع فکر میکند چقدر این معنا بلند است. یعنی چی؟ آقا چی میخواهد بگوید؟ چی میخواهد بگوید؟ نه، یعنی بین لفظ و دلالت، توی معنا. کسی آب، کسی بداند آب هست، تشنه نمیشود. شما تصورش مشکل دارید. فصاحت توی دلالت تصوری است. دارد توی اینکه آن قصد چیست، آدم مانده. شما در هر صورت الان شما داری ده تا. یکی: من میدانم او قصد کرده همین معانی را. فصاحت باید این باشد. «چی میخواهد بگوید؟» یعنی نمیدانم اصلاً چی، چی قصد کرده. یعنی نمیدانم اصلاً میدانسته این لفظ یعنی چی یا نه؟ خودش هم اصلاً میفهمد چی، چی گفته یا نه؟ یک وقت اینه مشکل. یک وقتی مسئله اینه که میگوید: «میدانم که او چی گفته. کلمات را میدانم، معنی جمله را هم میدانم.» این لایههاست. هر کی به حد خودش، با هر درک خودش میفهمد. چه اشکالی دارد؟. امام خمینی سنگینترین جملات عرفانی را میآید توی جمع عمومی میگوید. عوام یک چیزی میفهمند، خواص یک چیزی میفهمند. آقای جوادی آملی کتابش، برداشتی که او میکند یک چیز دیگر است. یک عبارت بسیار ساده. هر کی یک چیزهایی میفهمد. از روایات بسیار سادهمان گاهی: «المؤمن مرآتُ المؤمن». ما چی میفهمیم؟ «المؤمن مرآتُ المؤمن» چی میفرماید؟ چی ترجمه میکنی؟ یعنی چی؟ آفرین! حالا دستِ فلان ولی خدا که میافتد، چی میگوید؟ میگوید: «المؤمن مرآتُ المؤمن.» المؤمن؟ «المُهَیمِنُ، الجَبّارُ، المُتَکَبّرُ، المُؤمِنُ»، یکی از اسماءالله دیگر. «المؤمنُ مرآتُ المؤمن.» این مؤمن، مرآتِ آن مؤمن. غلط یا درست است؟ به ذهن ما رسید یا نرسید؟ هوای کلام هست یا نیست؟ دلالت دارد یا ندارد؟ بین این لفظ با آن دلالت، فاصله و خدشهای هست یا نیست؟ چرا من نفهمیده بودم؟ عمقش است. کلام عمیق باشد، هیچ اشکالی ندارد. تصدیقش هست. بله، اول تصورش بیاید و بدانم که او قصدی دارد. این هم هست. تصدیقی هم هست. میدانم که قصد کرده از این الفاظ، معانی خودش را. نمیدانم کدام وجه این معانی را. نه، نه، مجمل بشود کلام. کدام وجه عمیقش را؟ المؤمنِ ظاهری را یا مؤمنِ باطنی را؟ کلام مجمل نشد برای من. مؤمنِ باطنی هم نباشد. مؤمنِ ظاهری که حداقل هست. این را که دیگر میدانم. روشن است. بین این دو تا مردد نشد کلام که بگویم یا این یا آن. گیر افتادیم، نمیدانم. حداقل قدر متیقن داریم. قدر متیقن داریم: «امیرالمؤمنین مسابقه داریم.» ولی اینی که بیش از این چی میخواهد بگوید؟ عمق کلام چیست؟ کجا را دیده بوده؟ منظومه فکری او چی بوده؟ یعنی چی؟ یعنی چی میگوید؟ نمیدانی یعنی چی؟ میگویم چرا. بابا! آنی که خودم فهمیدم، آن «یعنی چی» اش را نفهمیدم. ظاهر است. علامه حلی بوده، شیخ بود. یکی از بزرگان به پسرش گفته بود که من این کلام امام صادق را نفهمیدم. بعد پسرش هم گفته بود که: «من هم نفهمیده بودم.» گفته بود که: «فلان، فلان شده، نفهمیدن من با نفهمیدن تو خیلی فرق دارد. درس بخوانی.» این «نفهمیدن»مان دلیلش عمق ماجراست. باز حضرت این را هم بگویم: «درست است، توی عمق ماجرا یک چیز دیگر است.» این به نظرم نکته خوبی بود توی بحث بلاغت. چون معمولاً ذهنها درگیر است، خب الان میگویند: «نهجالبلاغه این چه بلاغتی دارد که هر کی میخواند نمیفهمد؟» یک عربزبان هم باید چقدر تلاش کند. عربها با نهجالبلاغه اُنس دارند؟ کتاب سنگینی که ما نمیفهمیم. نمیفهمیم یعنی چی؟ خوب، یعنی لغتنامه احتیاج داریم. اشکال ندارد. چون لغتنامه برای ما لازم است. الان ما فردوسی هم بخواهیم بخوانیم باید با لغتنامه بخوانیم. فردوسی فارسی نگفته. چرا؟ چون الان ما میخواهیم بخوانیم، با لغتنامه. با آن زبان معیارِ آن موقع بوده. با زبان معیار. زبان امیرالمؤمنین را میفهمیدند پای منبر حضرت. این کلمات و سخنان حضرت رسول، آن واقعاً به فصاحت میخورد. این به بلاغت میخورد. یعنی مطلب را آنجایی که باید برساند، رسانده؛ ولی تو حالا میخواهی بدانی... واقعیتش اینه که ما نمیتوانیم فصاحت را واقعاً اینجا اطلاق بکنیم. حالا یک سری هم دارد بلاغت را در نظر بگیریم. هنوز بزرگان هم دارند میدوند. عرض ما تمام.
پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمود: «انتَ مِنّی اِلاّ...» فقط یک چیز را تخصیص زد. یعنی تمام وجوه موسی و هارون را من و تو داریم، غیر از چی؟ غیر از اینکه تو پیغمبر نیستی. بعد یکی از وجوه موسی و هارون چی بود؟ «هُوَ أفصَحُ مِنّي لِسانًا». او فصاحتش از من بیشتر است. یعنی امیرالمؤمنین فصاحتش از پیغمبر بیشتر بود. غیر از اینه؟ ترکیب این آیه و روایت غیر از این به دست میآید؟ میگوید: هرچی که «اِلاّ اَنَّهُ...» مفهوم هست. مفهوم دارد دیگر. یعنی هر آنچه بین آنها بود، هست، فقط این نیست. یکی از تناسبات چی بود؟ او از من افصحتر است. نهجالبلاغه وجهش اینه که افصحیت به امیرالمؤمنین، به امیرالمؤمنین به پیغمبر است. نه اینکه دارد سختترش میکند. تفاوت افصحیت برمیگردد به این که او مأمور است که ساده حرف بزند با مردم، ولی امیرالمؤمنین این مأموریت را ندارد. حالا باید دید که افصح به چه معنا بوده؟ یعنی سادهتر از من حرف میزند. زبانش گیر ندارد. قرینه «وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي» (سوره طه، آیه 27) (عقده از زبانم را باز کن) گیرم ندارد. یعنی اینکه تو عبارتی، حالا مثلاً چطور بگوییم؟ یعنی اینکه مثلاً من برای یک معنا چهار تا واژه دارم، او ده تا واژه دارد. بر فرض، یکی از وجوه افصحیت اینه دیگر. اشکالی هم ندارد. هیچ نقصی هم نیست برای پیغمبر که برای یک معنا چهار تا داشته باشد، آن یکی ده تا داشته باشد. بالاخره امتیازاتی هست بین شخصیتها. امتیازات مادی که قویتر. چه اشکالی دارد؟ امیرالمؤمنین از جهت قدرت بدنی. پیغمبر وزنه 50 کیلویی بلند میکرد، امیرالمؤمنین وزنه 100 کیلویی. این عیب برای پیغمبر است؟ هیچ اشکالی ندارد. کما اینکه ظاهراً همینطور هم بودهها. یعنی این امتیازات مادی هیچ بُعدی ندارد. چه نسبت پیغمبر به پیغمبر، چه دیگری نسبت به پیغمبر. هیچ اشکالی ندارد. امیرالمؤمنین سواد نوشتن داشت. پیغمبر «لَاتَخُذْهُ بِیَمِینِهِ». در تمام عمرش نوشتن بلد نبود. توی ماجرای صلح حدیبیه فرمود که: «علی! پاک کن!» نشون بده من با انگشت زیرش بگذارم، من پاک کنم. پیغمبر سواد ظاهری خواندن و نوشتن نداشت، امیرالمؤمنین داشت. آن امتیاز محسوب میشود. «رسول الله»، میدانستیم که باید جنگ نمیکردیم. توی صلحنامه نوشته: «رسول الله». اصل دعوا سر همین است. حضرت فرمودند که: «علی جان! پاک کن رسول الله.» پاک گفت: «خب، بیار انگشت بگذار زیرش، من خودم پاک کنم.» همین حالت را میبینم. یک روز برای تو پیش میآورند. توی ماجرای صِفّین مصالحه کردند. گفتند با علی امیرالمؤمنین، گفتند: «امیرالمؤمنین که نمیجنگیدیم.» مالک: «خط بزن رسول الله.» امیرالمؤمنین پیغمبر فرمود که: «این حالت را دیدم که با تو هم همین کار را میکنند.» امیرالمؤمنین سواد داشت، مینوشت. نامه مالک را خودش نوشت. چقدر مخدودات حضرت همین الان هست. «تأدّبًا تأدّبُ مَن». ادب میکنم از اینکه بخواهم اسم شما رسول الله را خط بزنم. اثر ادب عمرم نبود. از باب اینکه مثلاً کار صورت بگیرد. حالا یک کسی پیشقدم بشود، ما ادب میکنیم. اینجا پیشقدم شدن ادب نیست که ما بیاییم زودتر خط بزنیم. یک عده عاشق این کار بودند. با ولیالله که نباید این برقرار بشود. سریع تا یک اِذنی میدهند. الانیا اینجورند دیگر. منتظرند آقا یک جایی به یک اضطراری برسد، یک کاری بگوید. اینها با آقا همجهت بخورد و حال کند. «آقا جان! جام زهر را بیارید.» بیار! آقا! جام زهر را بیار! آقا نوش جان کنم! ولایتمداری نیست. اگر میخواهد جان زخم بخورد، کسی نیاورد. میگوید: «جام زهر را بیار.» میگوید: «من که نمیآورم.» این است نکتهاش. بله، عرض کنم که حالا او نمینویسد، این مینویسد. امتیاز کامل بشنوید، حتماً تصدیق میکنید.
عرض کنم که اشکال ندارد امتیازات ظاهری امیرالمؤمنین نسبت به پیغمبر داشته، در جثه باشد، در چی باشد. «لا فتی الا علی»؛ چرا میگوید: خب پیغمبر وقتی الا علی میباشد؟. کلاس اول: ذوالفقار، شمشیر پیغمبر از ذوالفقار. خودِ پیغمبر از امیرالمؤمنین. میشود گفت: «لا فتی» نکته است. چرا این همه آیه در فضیلت علی میآید؟ خب پیغمبر که اولیتر است. چرا فضیلت در فضیلت پیغمبر آیه کمتر آمده؟ در قیاس فضایل پیغمبر امیرالمؤمنین. آیاتی که در فضایل امیرالمؤمنین آمده بیشتر است. پنج هزار تا آیه است، طبق نقل که حافظ اگر بررسی کرده، 500 تا آیه مستقیم، 5000 تا آیه به کل کلیتش دلالت دارد. حال در صورت که نباید به حاشیه نرویم. این هم میتواند یکی از وجوه باشد. پیغمبر سلیستر به این معنا با ادبیات عرفیتر. الان مثلاً شما ادبیات مقام معظم رهبری را با ادبیات مثلاً آیت الله مکارم شیرازی بر فرض مقایسه کنید. کدامش عوامفهمتَر است؟ مثال دیگر بزنم: مثلاً امام سنگینتر است. مثلاً مقام معظم رهبری با امام تفاوتها فراوان استها، حالا یک خرده تفاوت یکی دو تا نیست. امام برخی اصطلاحات فلسفی را مثلاً توی سخنرانی به کار میبرد. امام رنگ و بوی فلسفی عرفانی توی سخنش قشنگ محسوس بود. جنت ذات برای عوام میگوید: «بِدِخلِی فِی جَنّتِی ذاتٍ» (در ذات بهشت من وارد شو). «نفس مطمئنه به جنّت ذات میرسد.» جنّت ذات مردم چی میفهمند؟ طلبهها جنّت ذات نمیفهمند. جنّت توضیح داده، سه تا جنّت، جنّت اینه. گفتم: «آره، این را امام توی سخنرانی عمومی برای عوام گفته توی عید فطر.» آقا اصلاً از این کارها نمیکند. توی سخنرانی عمومی اصطلاحات فلسفی عرفانی اینجوری بریزد. امام دیگر میپاشید ازش عرفان و فلسفه. از آن طرف جعل اصطلاحات حضرت آقا خیلی فراوانتر بوده تا امام. امام مثلاً نهایتاً نگاه بکنیم شاید وضع کردن توی این دوره ده ساله آقا بیش از شاید هزار تا وضع واژه کرده در چیزهای مختلف، واژههای مختلف. از اقتصاد گرفته، 100 تا واژه فقط شاید توی اقتصاد وضع کردهاند. 100 تا واژه توی فرهنگ وضع کرده، دهها واژه، صدها واژه توی امنیت وضع کردهاند. واژههای سیاسی مختلف. حالا در صورت هر حال اینها وجوه مختلفه. امیرالمؤمنین افصحتر از پیغمبر باشد. نهجالبلاغه علامت این باشد که افصحیت را برساند. افصح بودن همیشه به این معنی نیست که سادهتر کسی حرف بزند. کلماتی که کمتر کسی شنیده را بگوید، ولی معنا را برساند. یکی از وجوه افصحیت. یعنی وقتی کسی میشنوی میگوید آقا این همان واژه است. برای شما شرح صوفی صالح و مثلاً با محمد عبده اینها ببینیم چی کار کرده. آمده کلمات را معادلسازیِ ساده کرده. فلان کلمهای، فلان لغت نه، اینجا توش نکته است. سید رضی باید باشد که عمر را گذاشته باشد روی بلاغت و مجاز و اینها. او میآید میگوید: «یک چیزهایی دارم میفهمم. این چی دارد میگوید؟» سید رضی با سید منتظر اصول؟ فضای ادبیات و بیشتر فضای بلاغت. رضا دو تا کتاب اصلی دارد که «مجازات النبی» است که خیلی کتاب قابل استفادهاست. روایت پیغمبر و مجازهایش را درآورده. چون مجازهای پیغمبر، مجازهای امیرالمؤمنین را مقایسه بکنید. استعارههای پیغمبر، نماز را تشبیه میکند به آب جاری، ولی امیرالمؤمنین در مورد همین بحث نماز، یک استعارههایی توی نهجالبلاغه دارد، واقعاً نمیفهمی دارد چی میگوید. خیلی سنگین است. سنگین از جهت عمق و محتوا و معنا. خب دورهها هم فرق میکرده. او دوره تنزیل بوده، این دوره تحویل بوده. مردم به یک عمقی رسیدند. یک وقت هست توی نزولند، مردم با توی دلالت تصوریاند. نماز یعنی چی؟ یک وقت هست توی دوره تحویلند، حالا کدام نماز درست است. فرق میکند. نکات مهمی است. این است که عرض شد رخ داده، دارند دیگران تداعیسازی میکنند نسبت به چیزهای دیگر. حالا او باید یک عمقی به کار ببرد. به نظر میآید که اینها مهمترین مباحث هستند. خب سومیش نرسیدم. دو خط را توانستیم بخوانیم. نکات مهمی مطرح شدند. انشاءالله جلسه بعد بیشتر بحث میکنیم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...