مروری بر خطبه فدکیه با رویکرد پاسخ به سوالات
چه شد که با وجود علاقه مردم به پیامبر اکرم و بیعت با امیرالمومنین، اوضاع دگرگون شد؟
فرصت استثنایی که نباید هدر رود
چرا تزلزل جامعه بعد از پیامبراکرم ؟!
فتنه های عجیب و غریبی که از آن در امان نیستیم
قاتل فاطمه الزهرا یک امت بود
امتی که از رسانه و اخبار اثر می پذیرد، فتنه خیز است
جایگاه عظیم فاطمه الزهرا در نزد پیامبر اکرم
تعابیر جانگداز حضرت در بی اعتنایی مهاجر و انصار و مردم
ویژگی جامعه آرمانی و مطلوب
اصل توقع ما از یک نظام الهی
عظمت حضرت زهرا سلام الله علیها در حدیث کسا
تریبون باید دست ولی خدا باشد
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِینَا أَبِی الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَی مُحَمَّدٍ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ، وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ مِنَ الْآنَ إلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ. رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی، وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی، وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی.
بنا شد با عزیزان مروری داشته باشیم بر خطبه حضرت صدیقه طاهره (علیها) با رویکرد پاسخ به برخی سؤالات. حالا بنده تعدادی سؤال را نوشتم برای طرح که سؤالات مهمی است و پاسخش را میشود از این خطبه گرفت. یکی از سؤالاتی که مطرح است این است که جامعهای که، حالا دیشب البته بهنوعی این سؤال را عرض کردم، جامعهای که علاقهمند به نبی اکرم است؛ پیامبر را بهعنوان رهبر پذیرفته؛ امیرالمؤمنین را که معرفی شده بهعنوان وصی پیامبر، اینها با او بیعت پذیرفتند؛ تعداد بسیار زیادی بیعت کردند. چند روزی بیشتر نگذشته از این بیعت: ۱۸ ذیالحجه غدیر خم بوده و ۲۸ صفر رحلت پیامبر اکرم (ص). خب، چقدر فاصله است؟ هفتاد روز تقریباً؛ هفتادوهفتاد و دو روز میشود. زمان بسیار کمی است. این مردم بیعت کردند، ابراز علاقه کردند، واقعاً پیغمبر اکرم را دوست داشتند. چطور یکهو اوضاع اینشکلی به هم میریزد؟ این باید تحلیل شود.
خب، این جلسات برای این نیست که ما بیاییم فقط یک زمزمهای داشته باشیم و یک شامی، یک چایی، یک شیرینی، و دوباره برویم ادامه زندگی. اینجا قرار است که به ما یک معرفتی تزریق شود، یک نگاهی عوض شود. حالا اینجا هم به مناسبت، این نکته را عرض بکنم بهعنوان یک انتقاد، که حالا الحمدلله در این جلسه با آن مواجه نبودیم. یکی از مشکلاتی که ما داریم توی جلسات و سخنرانیها، که یکی از دلایلی هم که نوعاً جلسات را قبول نمیکنیم، یکی از دلایل همین است که به سخنران و سخنرانی به عنوان مقدمه عزاداری نگاه میشود؛ تا مردم جمع بشوند، حاجآقا کم صحبت کند و مداح بیاید. «کارت نیامده؟ ادامه بده، یا کارت میدهند، آمده؟ پس خب این خیلی زشت است.» این نهتنها تحقیر آن سخنرانی است، تحقیر مخاطب است. مخاطب دارد میگوید: «آقا! من حدم و شعورم برای سخنرانی و بحث و اینها کفاف نمیدهد.» خیلی زشت است. لذا هر وقت بنده با همچین مسئلهای مواجه میشوم، میگویم: «ما دیگر خدمت شما نیستیم.» اگر بتوانم شبهای بعدش را نمیروم، اگر نشود، دهههای بعدی و دفعات بعدی که دعوت میکنند.
محرم مشهد، یکی از جلساتی که چندین سال میرفتیم، هی میآمدند: «آقا، این را مثلاً سخنرانی شما ده دقیقه کم کند. عزاداری یک ساعت و نیم روضهخوانی و چرا سینهزنی و فقط چهلوپنج دقیقه سینهزنی بود.» بعد: «آقا، این سخنرانی را مثلاً از یک ساعت بکن چهلوپنج دقیقه.» اصرار، اصرار که ما مثلاً بیشتر به عزاداری برسیم. ما هم عرض کردیم: «هذا فراق بینی و بینک.» جلسه آخری است که خدمتتان هستیم و دیگر برای دفعات بعدی هم دعوت نکنید. الحمدلله، جلسه زیاد است. الحمدلله، جلسه با مداح بدون سخنران هم زیاد. خدا را شکر. سخنران ندارد. یک جایی هم باید باشد که بنشینیم یک چند دقیقه فکر بکنیم، یک مروری به این معارف داشته باشیم. لذا بنده، حالا معمولاً جلساتی که دعوت میشوم، عرض میکنم: «حالا این جلسه دیگر الحمدلله، رفقا! صلاحیتی هم نداریم ما برای صحبت و سخنرانی، نه کسی هستیم، نه چیزی بلدیم.» میگویم: «آقا، جلسه مداح دعوت نکنید، یا مداح مثلاً، حالا دوست طلبهای باشد، اهل خود همان جلسه باشد، پای منبر بنشیند از اول. حالا بعدش عزاداری کند.» من که از یک جای دیگری: «آقا، این مثلاً از اینجا برود جلسه بعد، از آن جلسه بیاید اینجا، یک ربع فقط وقت دارد.» حالا یک ربع هم که خوب است، چهلوپنج دقیقه، یک ساعت، یک ساعت و نیم. بعضی مسائل که نمیخواهم مطرح بکنم به حیثیت روضهخوانهای عزیزمان آسیب وارد نشود، ما روضهخوانیم افتخار هم میکنیم، خودمان روضهخوانی هم میکنیم، سینهزنی و نوحه و مداحی و اینها فرصتی باشد و توفیقی باشد داریم.
ولی به هر حال، این یک چالشی است که خواستم یک اشارهای هم به این مطلب بشود. و متأسفانه گاهی آدم میبیند که این روزبهروز در حال تقویت است؛ یعنی حوصله برای شنیدن کمتر. خیلی اینکه حالا بخواهیم و خب، این غنای مطالب و جلسات و اینها را هم میآورد پایین. آن هم که اگر بخواهد دو تا مطلبی داشته باشد، حرفی بزند، دلسرد میشود طبعاً. وقتی رفت جایی دید استقبالی نشد، یک بار، دو بار، یک جا، دو جا، او هم دیگر صحبت نمیکند. باز میدان میافتد به دست کسی که غنایی ندارد، محتوایی ندارد. باز دودش توی چشم تعداد بیشتری میرود. لذا جلسات باید یک حالت اینشکلی پیدا بکند؛ یعنی بعضی جلسات اختصاص داشته باشد به اینکه: «آقا، متمرکز باشند روی معارف.» همین هم موضوعبندی بشود. یعنی اگر مثلاً در این تهران صد تا جلسه، پانصد تا جلسه ما فاطمیه داریم، دستهبندی بشود، مردم بدانند: «آقا، مثلاً فلان جلسه خطبه حضرت زهراست. فلان جلسه تحلیل تاریخ سیاسی. فلان جلسه فلان موضوع. فلان جلسه بحث اخلاقی و فلان جلسه سیره حضرت. جلسه بحث خانوادگی.» یک غنایی از این جهت باید پیدا بکند. یک انتظام و نظمی باید این جلسات ما، فرصت استثنایی مجالاس اهلبیت، ولی متأسفانه بهخاطر عدم مدیریت، دارد به باد میرود. به باد میرود این نعمتی است که ما داریم ضایعش میکنیم.
این چند کلمه را لازم دیدم که اشارهای بکنم که از این فرصت، فرصت فاطمیه فرصت استثنایی است، فرصت استثنایی است. اگر جریانات مقابل اهلبیت، جریانات مقابل انقلاب اسلامی، فرصتهای اینشکلی اگر داشتند، تا حالا صد بار از ماها رد شده بود. در طول سال میتوانستند مناسبتهایی داشتند که میتوانستند حجم وسیعی از مردم را پنج بار، هفت بار، ده بار، فاطمیه اول، فاطمیه دوم، ماه رمضان، محرم، صفر، اگر همچین فرصتهایی داشتم، اعیاد شعبانیه و همینطور ماه رجب، سیزده رجب، اعتکاف، زیارت اهلبیت، فرصتی داشتند که دنیا را گرفته بودند. دنیا! ما از این فرصت درست استفاده نمیکنیم. خب، سؤالی که مطرح است این است: «چی میشود یک جامعهای یکهو یک همچین تزلزلی پیدا میکند؟» این تزلزل یک چیز ساده و معمولی نیست. این شوخی نیست که یکهو مردم از بیعت با امیرالمؤمنین، طی هفتاد روز، برسند به اینجا که امیرالمؤمنین خلافتش غصب بشود، همسرش جلوی چشم مردم به این وضع فجیع و مظلومانه کشته بشود و آب از آب تکان نخوره و همین زندگی ادامه پیدا کند. جای تحلیل است. این سؤال است، این جلسات برای این است که ما بنشینیم این سؤالهایمان را بپرسیم، به پاسخ برسیم، آن نکتهای که توی مسئله است، برسیم. حاشیهای که رفتم چند دقیقه برای توضیح این مطلب، ما باید بیاییم در محضر حضرت زهرا (علیهاالسلام) سؤالمان را طرح کنیم، پاسخ بگیریم.
خب، این سؤال بسیار جدی است: «چی میشود که یک کمی اگر اوضاع تغییر پیدا کرد، تحول پیدا کرد، تبدل پیدا کرد، یکهو یک لرزش جدی توی سطح جامعه ایجاد میشود؟» خیلی وقتها برای فرد اینشکلی است. حتماً شما تجربه کردهاید، بنده که به کرات تجربه کردم. آدم لرزهای توی فضای زندگیاش که میافتد، یکهو میبیند که از جهت اعتقادی خالی کرد، از جهت فکری کم آورد. بنیانهای اعتقادی که رویش ایستاده بود، یکییکی دارد فرومیریزد. نمیدانم شماها تجربه کردهاید یا نه، خیلی حس بدی است، فقط خدا کند که توی آن اوضاع و احوال آدم بفهمد مشکلش چیست و خودش را نگه دارد، با هر وضعی که هست. آدم گاهی توی ارتباط با یک کسی است، او را آدم صالحی میداند، بهش ارادت دارد، علاقه دارد. آنها تجربیاتی است که نمیدانم شما داشتهاید یا نه. ما که به کرات برایمان این قضیه پیش آمد. کسی علاقهمند است به یک کسی، او را ولی خدا میداند، آدم صاحبنفسی میداند، باهاش ارتباطی برقرار میکند. بعضی وقتها یک کم که به خلوت راه پیدا میکند، چیزهایی میبیند که میبیند قابل هضم نیست. میبیند خیلی فرق دارد خلوت با این چیزی که اینجا دارد نشان میدهد، خیلی فرق میکند. آن خلوت هم چیزی نیست که حالا یک روز و دو روز که راه پیدا کردی، بفهمی. توی درازمدت، لایههای عمیقی از خلوت او را باید بشکافی تا دستت بیاید. یکهو آدم میبیند که یک آدم معتبری که جایگاه بلندی توی چشمش دارد، یکهو فرومیریزد. این ستون اول که میریزد، مجموعهای از ستونها بعدش میریزد؛ نسبت به اولیای خدا بدبین میشود، نسبت به سیر و سلوک و عرفان و معنویت و دیدم بنده از این آدمها اینشکلی که قید همهچیز را زدند، قید نماز را زدند، قید هیئت را زدند، قید خدا را زدند، علیه روحانیت، علیه انقلاب، و... معضل جدی است.
با خطبه فدکیه میشود درمان پیدا کرد برای این چالش. چی میشود که اینجوری میشود؟ حالا گاهی فردی است، گاهی اجتماعی. گاهی یک نفر توی تلاطمی میافتد، تمام بنیانهای اعتقادی و فکریاش میریزد. گاهی یک خانواده است. گاهی یک ملت و یک مملکت. پیغمبر اکرم از دنیا میرود، یک پناهگاه اعتقادی، یک معدن آرامشبخش وقتی کنار میرود، یکهو فضای جامعه، فضای دیگری میشود. چرا اینجوری میشود؟ این اتفاق بسیار رایجی است، خیلی رایج. شما میبینی طرف محرم و صفر توی عزاداری ماه صفر، با چه بدبختی، با چه وضعیتی خودش را رسانده پیادهروی اربعین. از پیادهروی اربعین برمیگردد، یک بیماری است. بعد تحلیلش کرد: «چرا اینجوری میشود؟» یک بخشش برمیگردد به اینکه آدم عمق ندارد، تابع احساسات است، تابع جو است. این باید تحلیل بشود. بحث بکنیم که حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) رو همین دست میگذارد. میفرماید: «شما اساساً اسلام را نفهمیدید. هیچکدامتان خلیفه معرفی کردی.» شماهایی که بهعنوان عموم مسلمین دنبال اینها راه افتادید، نه اینها از قرآن چیزی سر درمیآورند، نه این عقایدی که دارید، این شعائری که دارید، این احساسات و هیجاناتی که دارید، هیچ عمقی ندارد، هیچ پشتوانهای ندارد. لذا وقتی هم که به امیرالمؤمنین رو آوردند، حضرت هم اعتناء نکرده. سراغ بقیه با جو آمدید، جوگیر شدید آمدید.
وقتی که علی را ول میکنید، فکر میکنید وقتی که دست به دامن علی میشوی، فکر، احساسات است، همهاش هیجانات است. لذا امیرالمؤمنین حساب باز نکرد روی این جو عمومی. خودش را نشان داد. همین جو عمومی، اولین کسانی که باهاش بیعت کرده بودند، طلحه و زبیر، توی فشار قرار دادند که امیرالمؤمنین بیعت را بپذیرد، شدند اولین گروهی که روبروی حضرت ایستادند و سپاه فراوانی جمع کردند. و تا خود کوفه ملتهب شد، محلههای کوفه قضیه نهروان پیش آمد که فقط ده تاشان زنده ماندند. حضرت فرمود: «از شما ده تاتون بیشتر زنده نمیمانند.» شوخی نیست چیزی این اتفاقات. سه ماه اخیر کلاً دویست نفر کشته شده، تعداد زیادیش طرفداران نظام بود. امیرالمؤمنین درگیر شد، کار به جنگ کشید. توی نهروان اینها شمشیر کشیدند. شوخی نیست. او هم با تکیه به چی؟ با تکیه به اینکه امیرالمؤمنین علیه قرآن است، حکومتش فاسد است، روبروی قرآن ایستاده. خب، یک معضلی است. ما در امان نیستیم، آقا جان. به خودم باید عرض بکنم: «ما خیلی راحت گرفتیم، خیلی هم خوشحالیم. دو تا قضیه پیش میآید.» آدم میبیند: «خب الحمدلله، ما که رد کردیم، رفتیم بعدی. خب، بدترینشان را هم عبور میکنیم.» نه آقا، فتنههای عجیبوغریبی در راه است. بعضی روایت تن آدم میلرزه وقتی اینها را میخواند. فقهای درجه یک شیعه روبروی امام زمان نیستند. با تکیه به قرآن، قرآن بلد نیستند. کسانی اهلبیت توی روایت اشاره شده، لشکرکشیهایی که شیعیان میکنند علیه امام زمان، توی روایت فرماندهان اینها، برخی از اصحاب امام زمانند. اشاره شده توی روایات توصیفات اینها را گفتند، حتی سیمای ظاهری اینها تا حدی توصیف کردند که مثلاً فلان شخصی که همچین وضعیتی دارد، این سر فلان قضیه با امام زمان به نزاع میخورد. چهار هزار نفر لشکرکشی میکند علیه امام زمان. در یک مسجدی از مساجد عراق بستنشینی میکنند و حضرت گردن همهشان را میزنند. الحمدلله، ما که جزو آنها نیستیم. به کجا آدم اینقدر مطمئن؟ کی فکرش را میکرد؟ اینهایی که آمدند لکه، با امیرالمؤمنین بیعت کردند، با امیرالمؤمنین، بشوند نفرین شدهها و مغضوبین فاطمه زهرا. فاصله هفتاد روز که امیرالمؤمنین از اینها تعبیر کند به «فَتَظَاهَرَ الْأُمَّةُ کُلُّهُمْ عَلَى حُزْنِ قَاتِلِ فَاطِمَةَ»! یک نفر نبود. همه امت. ای رسول الله، جمع شدند، فاطمه را کشتند. قاتل فاطمه زهرا، امت رسولالله؛ همان امتی که با امیرالمؤمنین بیعت کرد. همان امتی که علاقهمند به نبی اکرم بود، احترام او را داشت، احترام همسران پیغمبر را داشت. میدانید همسران پیامبر تا آخر محترم و معتبر بود. خیلی چیزهای عجیبی است اینها. وقتی آدم روش فکر میکند، بهخاطر پیغمبر احترام تکتک همسران پیامبر را داشت، حتی آنها که توطئه قتل پیامبر را کرده بودند.
آنقدر این مردم پیامبر را دوست داشتند که احترام همین همسران پیامبر را هم داشتند. چون بالاخره اینها زن پیغمبر بودند. کسانی بودند که در شأن اینها سوره مجادله و سوره تحریم نازل شده بود. رسماً قرآن کریم از بعضی همسران پیامبر بدگویی میکند و تشبیه میکند اینها را به همسر لوط، به همسر نوح. «اذ أسر النبیّ الی بعض ازواجه» تعبیر قرآن در مورد بعضی همسران پیامبر. با همه اینها، مردم از سر علاقهای که به پیامبر داشتند، احترام همین همسران پیامبر را هم داشتند. ولی جالبش این است که نه احترام وصی پیامبر را داشتند نه احترام دختر پیامبر را داشتند. چی میشود اینجوری میشود؟ فاطمه زهرا در این خطبه اصرار بر این دارند که شما امتی هستید که سادهاید، زود بازی میخورید، بازیتان میدهند. خب، چی میشود یک امتی بازی میخورد؟ این بحث بسیار جدی و مهمی است. تعبیر امروزیاش این میشود که شما عملیات رسانهای رویتان اثر دارد. امتی که تأثیر میگیرد از رسانهها، از اخبار، از تحلیلها، از پمپاژ یک سری اطلاعات، اطلاعات تقطیعشده، اطلاعات دستکاریشده اثر میگذارد. یک روایت را برمیدارند، جابهجا میکنند که: «آقا، مگر پیامبر ارث به جا میگذارد؟» این همه بینات، این همه واضحات، این همه مطلب روشن و محکم، هیچکس به اینها اعتناء نمیکند. یک روایتی که اولش را زدند، آخرش را زدند، وسطش را تغییر دادند، میآید یکهو پمپاژ به جامعه میشود. به همین راحتی، حق فاطمه زهرا را جلوی چشم همه میخورند با یک روایت جعلی. بعد فاطمه زهرا وایمیستد، روشنگری میکند، به قول امروزیها جهاد تبیین میکند، استدلال میآورد، چندین دلیل میآورد برای اینکه این مطلب غلط است، مطلب مقابلش درست است. کسی اعتناء نمیکند. چرا اینجوری میشود؟
نقطه جای فکر دارد دیگر، اینها سؤال جدی است: «چی میشود که یک جامعه از چهار تا آدم مدعی کنار پیغمبر، توصیفاتشان را از خطبه فدکیه بخوانیم... آدمهای عافیتطلب بیخاصیت که روز حادثه پیامبر را تنها میگذاشتند، هیچ درخششی در هیچ برههای از تاریخ نداشتند کنار پیامبر، یکهو میآیند یک وجههای توی جامعه پیدا میکنند، معتبر میشوند. یک حرفی را میزنند، یک چیزی به پیغمبر میچسبانند، جامعه میپذیرد. فاطمه زهرا با این همه اعتبار، با این همه جایگاه که پیامبر اکرم روزی پنج بار پشت در منزل هر وقت فاطمه زهرا میآمد، «قام إلیها نه قامت بها» نه، در برابر فاطمه بلند میشد، بلند میشد حرکت میکرد به سمت فاطمه زهرا و خم میشد، دست فاطمه زهرا را میبوسید، شوخی نیست. همیشه پیامبر جلوی چشم مردم این کار را میکرد. بعد این فاطمه زهرا با این وضعیت دو ماه بعد از رحلت پیامبر، این خطبه فدکیه مال دو ماه بعد از رحلت پیامبر. با آن وضع بیماری، با آن حال نزار، میآید توی این مسجد خطبه میخواند. آب از آب تکان نمیخورد.» تعبیر خود فاطمه زهرا که بعضی از عبارات را بنده دوست ندارم بخوانم از این خطبه فدکیه چون خیلی دلخراش است. ولی به هر حال چون خیلی خطبه غریبی است، یعنی خودمان وقتی میخوانیم با اینکه قبلاً خواندیم چند باری، وقتی هر بار که میخوانیم چقدر این عبارات نوعی است. انگار آخرین خطبه، وقتی برمیگردد منزل دوباره این تعبیر را حضرت به کار میبرد که آخر سخنرانی خطاب به نبی اکرم، یکی وقتی برمیگردد منزل خطاب به امیرالمؤمنین تعبیر بسیار دلخراش و جانگداز که: «کاش فاطمه مرده بود و این روزها را نمیدید.» یک بار خطاب به پیامبر اکرم در ابیات آخر سخنرانی، ابیاتی از شعر میخواند خطاب به نبی اکرم که: «کاش دختر تو زودتر از تو رفته بود و این روزها را نمیدید.» و وقتی هم برمیگردد منزل به امیرالمؤمنین خطاب میکند: «یا لیتنی مُتُّ قَبلَ هَنِیئَةٍ، کاش قبل از این مرده بودم.» کار به اینجا میرسد.
بعد فرمود: «علی جان، رفتم با اینها صحبت کردم.» به قول ماها، به قول امروزیها، «تره خرد» نکردند برای حرفها. هیچکس اعتنا نکرد به حرفهایم. عینِ عبارت فاطمه زهراست در این خطبه آخر خطبه فدکیه است که حالا یک اشارهای بکنم. خیلی تعابیر عجیبی است. خود آن گفتگو البته خیلی مطلب دارد. در مجلس مطالبی را حضرت زهرا میفرمایند. بعد گفتگویی میشود بین ایشان و ابوبکر. خیلی آنجا مطالب بسیار دقیقی است که اگر بهش توجه بشود، خیلی مطلب نصیب انسان میشود. وقتی برمیگردد به منزل خطاب میکند: «هذا ابن أبی قحافة. علی جان، این پسر ابی قحفه است. این ابوبکر. یَبْتَذُّنِی نِحْلَةَ أَبِی. هدیه پیامبر به من را، هدیه پدرم به من را از من کَند. وَ بُلْغَةَ اِبْنَیَّ. سهم دو تا بچههایم از من بریدند. لَقَدْ اَجْهَدَ فِی خِصَامِی. علی جان، در آن مجلس خیلی در دشمنی با من دستوپا زد ابوبکر. وَ أَلْفَیْتُهُ الْدَّ أَلْفَى فِی کَلَامِی. دیدم که این لجبازترین آدم در برابر من و در گفتگوی با من است. حتّی حَبَسَتْنِی قَیْلَةُ نَصرها.» تعابیر را ببینید، خیلی عجیب است. قیله انصار. انصار کسانی بودند که پیامبر به پشتوانه اینها وارد مدینه شد. اوس و خزرج حمایت کردند از نبی اکرم. از همان اول دلاوری، بهخاطر جان، شوخی نبود. آن روز حمایت از پیامبر اکرم در برابر سران قریش. پیامبر تک و تنها، بی پشتوانه. نه خدیجهای براش مانده، نه ابوطالبی براش مانده، نه پولی دارد، نه موقعیتی دیگر در مکه براش مانده. مرحوم آیةاللهالعظمی بهجت این روایت را میخواندند که وقتی خدیجه سلاماللهعلیها از دنیا رفت و ابوطالب علیهالسلام از دنیا رفت، وحی شد به نبی اکرم که: «دیگر بی پشتوانه شدی در مکه. اینجا نمان. حامی نداری. هجرت کن.» این پیامبر بیکس و کار و تنها وقتی آمد مدینه، همین مدینه، همین مدینهای که الان فاطمه زهرا دارد درش خطبه میخواند، همین انصار روبروی ایستادهاند. مگر چند سال گذشته؟ ده سال گذشته. انصار ایستادند پشت پیامبر اکرم، حمایت کردند در برابر این همه دشمن. بعد کمکم مهاجرین آمدند، حمایت را بیشتر کردند.
فاطمه زهرا وقتی برمیگردد منزل خطاب به امیرالمؤمنین میگوید: «حَبَسَتْنِی قَیْلَةُ نَصرها. علی جان، انصار هم کمکشان را از من دریغ کردند. وَ الْمُهَاجِرَةُ وَصْلَهَا. مهاجرین هم اتصال با من را قطع کردند. وَ غَضَّةُ الْجَمَاعَةِ دُونِی تَرْفَقُهَا. سبحان الله از این تعابیر عجیب! فرمود: «مردم هم چشمانشان را آنوری کردند، به من نگاه نکردند. خودشان را زدند به آن راه.» اصلاً این تعابیر تن آدم میلرزه. عذر میخواهم، واقعاً این عبارات باید از مظلومیت در بیاید. میدانم این تعابیر برای شما خیلی سخت است، مخصوصاً اگه بخواهم ترجمه و توضیح بدهم. «فلادافع و لا مانع.» هیچکس نبود دفاع کند. «لا دافع» هیچ مدافعی نداشتم. «و لا مانع» هیچکس نبود اینها را منع کند. «خرجتُ کاظِمَةً» با بغض در گلو رفتم. سبحانالله! من از امام زمان عذرخواهی میکنم بابت این تعابیر، که همایش مادرش فاطمه زهرا. و «أتوقُمتُ» با غین. عذر میخواهم، ببخشید. کلام خود بیبی. آن حالتی است که بینی کسی به خاک مالیده میشود. فرمود: «خَرَجْتُ کَاظِمَةً وَ اتَّرَاقَمْتُ.» با خون دل رفتم. با بینی مالیدهشده برگشتم. «افْرَعْتَ خَدَّکَ یَوْمَ أَذْعَتَهُ حَدُّکَ.» تو هم که شمشیر به غلاف خوردی، علی جان. «وَ افْتِرَاسُ الْأَسَدِ وَ فَتْرَةُ النُّعَابِ.» سبحان الله. تو کسی بودی که گرگها را تکهتکه کردی. امروز رو خاک نشستی. «اِفْتِرَاسَ الْأَسَدِ وَ فَتْرَةُ الرُّعَبِ.» بلاغت این کلمات در اوج مظلومیت هم در اوج. «مَا کَفَّیتُ نَائِلاً وَ لَا أَغْنَیْتُ قَاذِلاً وَ لَا خِیَارَ لِی لَئِنْ. کاش قبل از این مرده بودم. لَیتَنِی مُتُّ قَبْلَ هَنِیئَةٍ.» از یاری الله من هادی و من که حامی، «وَیلَایَ فِی کُلِّ شَارِعٍ وَ وَیلَایَ فِی کُلِّ قَارَةٍ.» وای به فاطمه در هر صبحی، وای به فاطمه در هر غروب. «ما تُعَمَّدَتْ وَ وَهَنَ الْعِزِّ وَ سَنَدِی.» ستون و تکیهگاهم رفت نبی اکرم. «وَ وَهَنَ الْعِزِّ» بازویم سست شد. «شَکْوَایَ إِلَی أَبِی وَ أَدْوِیَایَ إِلَی رَبِّی.» شکایتم را پیش پدرم میبرم، حالم را پیش خدا عرضه میکنم. «اللَّهُمَّ أَنْتَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَشَدُّ وَ بَأْساً وَ تَنْکِیلًا.» خدایا، تو زورت از اینها بیشتر است، تو توانت از اینها بیشتر است، و «أشدّ بأسًا و تنکیلا.» تو میتوانی انتقام بگیری.
اینها کلمات فاطمه زهراست وقتی برگشت به منزل. امیرالمؤمنین هم عباراتی دارند که جای بحث مفصلی دارد. تسلی داد به فاطمه زهرا و آرام کرد. چند کلمه خطاب به فاطمه زهرا فرمود. فاطمه زهرا عرض کرد: «حسبی الله.» و دیگر سکوت کرد. خب، سؤال: «چی میشود اوضاع اینشکلی میشود؟» دختر پیامبر با این وزن. دو ماه گذشته با این جنایاتی که رخ داده. حالا روزهای اول التهاب بود، شلوغ بود، بیعت میخواستند بگیرند. الان دو ماه گذشته، اوضاع معلوم شد. مردم فهمیدند کی به کی است، ظالم و مظلوم را تشخیص دادند. بعد دو ماه این وضعی که فاطمه زهرا دارد، با چه حالی و از عجایب این است در این خطبه یک کلمه از وضع خودش و حال خودش نگفت که: «مردم، ببینید با من چه کردند در این روزها.» نه از بازو گفت، نه از پهلو گفت، نه از صورت گفت، نه از کوچه گفت، نه از در و دیوار گفت، نه از محسن گفت. هیچ نگفت. از پیامبر اکرم و بیاعتنایی به پیامبر و کلام پیامبر گفت. «تو چرا حرف پیامبر را زمین انداختید؟ چرا اینجوری میشود؟» سؤال جدی است. خود فاطمه زهرا توصیفاتی دارد در این خطبه. یک مقداری اینها را عرض بکنم و شب شهادت انشاءالله آماده بشویم برای عزاداری و گریه و ناله. چند تا نکته بسیار مهم اینجا هست. باید با یک دقت مضاعفی بهش توجه کرد. توصیفاتی دارد فاطمه زهرا از جامعه پیامبر و کار پیامبر. میفرماید که پیامبر وقتی آمد مشرکین را زد کنار، اینها از صحنه جامعه رفتند به حاشیه. متن جامعه شد توحید، شد ایمان. افتاد دست مؤمنین، دست موحدین. «ضاربًا سبجهم آخِرًا بِأَکْذَامِهِمْ» که دیشب این عبارات را برخیاش را عرض کردم. بتها را شکست پیامبر اکرم و «یُنْکِتُ الْهَامَ» با دست کوبید توی مغز این بتها و این طواغیت دشمنان. «حتی أن هزم الجم» داشته باشید اینها. جامعه آرمانی و مطلوب امام زمان هم که بیایند میخواهند همچین جامعهای ایجاد بکنند. فرمود: «پدرم کاری کرد جمع مشرکین، اجتماع مشرکین متفرق شد.» مشرکین، طواغیت، کفار، اینها سوار بودند. دستشان توی دست هم بود. یک مُشت بودند. قدرشان زیاد بود. پیامبر وایستاد توی میدان. بهمرور این جمع از هم پاشید و «وَلَّی الدَبْرِ» اینها پشت کردند، اینها افتادند به عقبنشینی. کاری که کرد پیامبر، دشمن رفت عقبنشست. «حتی تَفْرَحَ اللَّیلَ أن صُبْحَهُ.» شب و تاریکی شب رفت، صبح آمد، روشن شد، جامعه شد جامعه ایمانی. خیلی تعابیر دقیقی است. دارد با مردم مسلمان صحبت میکند. اینها پیام دارد. میگوید: «شما اگر افتخار میکنید به ایمانتان، اگر افتخار میکنید به مسلمانیتان، اگر افتخار میکنید به این عقاید، قبل اینکه پیامبر بیاید اوضاعتان چطور بود؟ اوضاع اعتقادتان چطور بود؟ اوضاع دین و ایمانتان چطور بود؟» این مطالب را همین الان هم میشود در مورد اوضاع روز به کار برد.
حالا خیلی بنا ندارم قضایای مربوط به خطبه فدکیه را تطبیق بدهم با شرایط روز. الحمدلله، همه خودشان توی مسائل سیاسی و بحثهای روز و اینها واردند. نوعاً مخاطبین ما توی این جهاد خودشان اوستادند. الحمدلله، نیاز به تذکر و تلنگر نسبت به این مسائل نیست. خودتان مطالب را تحلیل کنید و تطبیق بدهید. منظور فاطمه زهرا این است که افتخار میکنید به توحید، به ایمان، به خداپرستی، به کعبه، به نماز، به مسجد؟ خب، این اوضاع، قبل از اینکه پیامبر بیاید، چطور بود؟ چطور بود اوضاعتان؟ حرف از خدا میتوانستید بزنید؟ یک کلمه «احد» را تحمل نمیکردند. توی آن فیلم مصطفی عقاد یادتان هست دیگر، برای پیامبر اکرم ساخته بود. بردههای سیاه را زیر سنگهای بزرگ میگذاشتند. یادتان حتماً هست، فیلم اگر دیده باشید یادتان بیاید. و اینها زیر سنگ داد میزدند: «احد، احد.» یک کلمه «احد» را تحمل نمیکردند. وحدانیت خدا را نمیپذیرفتند که کسی فقط به زبان بگوید خدا یکی است، قبول نمیکردند. «لِیَغْفِرَ لَکَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ» را ملاحظه فرمودید؟ به پیامبر اکرم فرمود که تو وقتی برمیگردی مکه من گناههای تو را تمیز میکنم، پاک میکنم. خب، سؤال بود: «یعنی چی گناه پیامبر را خدا درستش میکند؟» در روایت توضیح داد. فرمود: «این گناه، منظور گناه در برابر خدا نبود.» این گناهی بود که در برابر قریش داشت. گناه بزرگی داشت پیامبر اکرم. گناهش این بود که به اینها فرمود سیصدوشصت تا بتتان را میگذارید کنار، یکی را جایش میپرستید. در روایت فرمود: «این گناهی بود که هیچ گناهی با این قابل مقایسه نبود. هیچ جرمی، هیچ جنایتی، هیچ خطا هیچ اختلاس سیاسی و اقتصادی و هیچ آلودگی اجتماعی آنقدر توی چشم این قریش بد نبود.» شما وضعتان این بود. یک کلمه «الله» را نمیتوانستید به زبان بیاورید. یک «احد» نمیتوانستید بگویید. الان ببینید با چه افتخاری، با چه عزتی دارید زندگی میکنید! دشمنانتان رفتند توی حاشیه، کمین کردهاند. صحنه جامعه شما امنیت نداشتید توی خانههایتان، توی زندگیهایتان. ترورهایی که میکردند. لگدمال میکردند شماها را. خود پیامبر اکرم را جمع شدند ترور بکنند شبانه. پیامبر، که بزرگ شما بود در مکه، دستهجمعی خواستند ترورش بکنند. الان ببینید اوضاعتتان چطور است. راحت از مدینه پا میشوید، میروید مکه، برمیگردید. اگر با معیار دیانت بخواهید نگاه کنید، خب، ببینید اوضاع چطور شد؟ اوضاعتان چی بود و الان چی است؟ پیامبر چه کار کرد؟
بعد فرمود: «و اَصفرَ الحقُّ عن مَحضِه.» حق آمد توی میدان. این جایش را دقت بکنید، با این عبارت کار دارم. حالا کمکم باید بریم توی روضه. این را انشاءالله از فردا شب مفصلتر توضیح میدهیم. فرمود: «آن کار جدی و گلِ کار پیامبر اکرم اینجا بود.» داشته باشید، تو را خدا، خیلی این مطلب را بنده به ندرت مطالب را توی تحلیلهای سیاسی میشنوم. تقریباً نمیشنوم توی مطالبی که آدم میخواند و میشنود و اینها. گِلِ مطلب توی تحلیلهای سیاسی، اگر کسی میخواهد ببیند انقلابی نظام کارآمد بوده یا نبوده، دست روی چی باید گذاشت؟ از چی باید دفاع کرد؟ چی قابل دفاع است؟ چی را باید نقد کرد؟ چی را باید رد کرد؟ آن کلید اصلی برای تحلیل است. فاطمه زهرا روی چی دست میگذارد؟ اصل وظیفه حاکمیت دینی چی است؟ اصل داستان و اصل قضیه چی است؟ اصل توقعی که از حاکمیت دینی میرود چی است؟ یک کلمه اینجا فعلاً حرف از شکوفایی اقتصادی و اینها نمیزند. البته جلوتر یک اشاراتی میکند فاطمه زهرا به اینکه اوضاع شما از جهت اقتصادی خیلی اوضاع خرابی بود، بهتر شد. نمیگوید خوب شد، بهتر شد شرایط شما. توقع اصلی از یک نظام الهی، یک انقلاب اسلامی اینها نیست. مگر انقلاب اسلامی میآید برای آب و علف؟ البته باید اقتصاد را تأمین بکند. البته باید مشکلات اقتصادی را حل بکند. این آن هدف اصلی نیست. آن نقطه مرکزی نیست. قاطی نباید کرد. جمله معروف امام خمینی. با تحلیلهای مندرآوردی میگویند این را امام خمینی توی بهشت زهرا گفته بودند. این سخن مال چند ماه بعد از انقلاب، آن هم پاسخ به بازرگان است. بازرگان گفت: «آب و برق را مجانی میکنیم.» وعدهای که داد. بعد امام در سخنرانی در اسفند پنجاهوهفت، بعد انقلاب پنجاهوهفت، یا سال پنجاهوهشت ایشان جملاتشان این است که اصلاً اصل مطلب فهمیده نمیشود. حالا بامزگیاش هم این است که دوازدهم بهمن توی بهشت زهرا، امام خمینی سخنرانی که کردند تقریباً بیست دقیقه از این سخنرانی در مورد مشکلات اقتصادیتان تا پنجاه سال حل نمیشود. برید بخوانید اینها را. معضلی است که این نسل جدید این حجم از اطلاعات را دارد. وسط این حجم از اطلاعات، یک حجم وسیعتری از اطلاعات گم شده. آن چیزهایی که باید بخوانند خبر ندارد. همه میدانند دوازدهم بهمن امام خمینی توی بهشت زهرا سخنرانی کرده. همه میدانند به غلط و اشتباه که امام گفته آب و برق را مجانی میکنیم که نگفته. «مشکلات اقتصادی ما تا پنجاه سال آینده هم حل نخواهد شد.» جمله امام خمینی. مردم هم با همین حرفها انقلاب کردند؟ همین وعدهها را شنیدند؟ آنها میخواهند بگویند که از شما آب و برق مجانی شنیدند که انقلاب کردند. اسفند آن سال یا سال پنجاهوهشت که توی ذهنم است، اسفند پنجاهوهفت، امام در پاسخ به بازرگان میفرماید: «دلخوش به این نباشید که آب و برق را مجانی کنید. خوب است اگر مجانی بشود. شما عمده تمرکزتان بر روی سعادت اخروی باشد، هم دنیا هم آخرت. سطح اهداف این انقلاب نباید بیاید پایین.» نه اینکه این انقلاب بنا نداره این کارها را بکند. ماستمالی کنیم همه گندها و کثافت و فسادهای اقتصادی را. معلوم است که یک نظامی اگر نتواند طهارت اقتصادی داشته باشد، نظام فاسد است. اینکه معلوم است اقتصادی داشت، تمام است. تمام توقعی که ما از آن حاکمیت داشتیم حاصل شد.
بازی فاطمه زهرا روی نقطه اصلی کار حکومت، توقع اصلی از حکومت. فرمود: «نَطَقَ زَعیمُ الدّینِ وَ خُرِسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینِ.» سبحان الله از این همه حکمت، از این همه نورانیت و معرفت. حسین، قبل از اینکه این عبارت را بخوانم، اشارهای بکنم. بعد برگردم عبارت را تکمیل بکنم. اینها کلمات فاطمه زهراست. کدام فاطمه زهرا؟ فاطمه زهرایی که روز حدیث کساء، روز نزول آیه «انما یرید الله» عظمت این زن را ببینید. زیر کساء کنار نبی اکرم نشسته. فرمود: «الان خدا به جبرئیل فرمود بر پیغمبر نازل شو آیه انما یرید الله را بر او قرائت کن.» قبل از اینکه جبرئیل بیاید، قبل از اینکه جبرئیل وحی را دریافت کند، فاطمه دارد خبر میدهد از اینکه الان وحی را گرفت، دارد میآید. این فاطمه، همین برای عظمت حدیث کساء بس است. همین جمله نشان میدهد که این حدیث کساء معجزه است. این حد مقام برای فاطمه زهرا. این فاطمه زهراست، این حقیقت حکمت. میفرماید: «اوضاع جامعه درست شد، زمان پیغمبر اکرم، آنی که باید میشد، شد.» باید چی؟ «نَطَقَ زَعیمُ الدّینِ وَ خُرِسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینِ.» خیلی دوست داشتم یک چهل دقیقه همین عبارت را با هم گفتگو میکردیم فقط. فرمود: «اوضاع به اینجا رسید. زعیم الدین زبانش باز شد و گویا شد و شیاطین لال.» جامعه اسلامی جامعهای است که تریبون دست ولی خداست. او باید گویا باشد. او باید حرفش توی جامعه بَرش داشته باشد. او باید حرفش متن باشد. شیاطین باید بروند حاشیه. شیاطین باید لال بشوند. جامعه اسلامی جامعهای است که صدایی از شیاطین نباید به گوش برسد. این به معنای اینکه زبانها را ببندند و دیکتاتوری اینها نیستها. به یک سطحی از معرفت برسد.
تعبیر فاطمه زهرا اینجا این است: «خرسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینِ.» این «شقاشق» همان جمع «شقشقه» است. خطبه شقشقیه معروف که شنیدید. شقشقه آن وقتی است که شتر خودخوری میکند. شروع میکند از توی عصبانیتش را توی خودش میخواهد نگه دارد، از توی صداهایی تولید میکند. صدا را نمیتواند بیرون بریزد. یکهو دیگر از یک جایی از دستش در میرود، یک دادی میزند. کلام کلام امیرالمؤمنین هم همین بود. فرمود: «این شیاطین هی خودخوری کردند، پیغمبر هی میرفت جلو، هی نفوذ کلمه پیدا میکرد. این شیاطین هی خودخوری میکردند، هی لالمونی میگرفتند.» شما توقعتان از حاکمیت الهی باید این باشد: «حرف خدا بشود توی جامعه. شیاطین نباید تریبون داشته باشند. نه به معنای دیکتاتوری و حذف، یعنی توی جامعه اینها محوند. اینها اصلاً ارزش ندارند. عدد جامعه اینها را به حساب نمیآورد.» حالا چقدر جامعه ما اسلامی است! میخواهید روی قیمت مرغ و گوشت بگید یا روی تریبون میخواهید بگید؟ اگر روی تریبون بگید، شما که منتقد نظام اگر هستید، من میخواهم کمکتان کنم، پاس گل بهتان بدهم. اگر این ملاک برای اینکه یک جامعه اسلامی موفق است، باید بگویم اوضاعمان خیلی خراب است. این به مراتب بدتر از قیمت گوشت و مرغ و اجاره خانه است. تریبون دست کی است؟ شما میبینی یک مشت آدم بیسروپا سلبریتی یا هر کوفتی. آدمهای حقیر که حالا فاطمه زهرا دقیقاً روی همینها دست میگذارد. آدمهای بیبته، آدمهای بیخاصیت. آدمهایی که یک روز یکی از آن صحنههایی که باید حمایتشان را از مردم توی میدان با عمل نشان بدهند، یک بار توی عرصه واقعی کوچکترین جهادی، کوچکترین گذشتی، کوچکترین فداکاری نکردند. نه کتک خوردند، نه گرسنگی تحمل کردند، نه زخم برداشتند، نه تبعید شدند، نه مالیات میدهند. جامعه شما جامعه معکوسی است. آنها که آن روز توی میدان پیغمبر را کمک نمیکردند و لال بودند، حالا زبان درآوردند. این میشود جامعه فاسد. چقدر این حرفها غریب است! کی اینشکلی تحلیل سیاسی میکند؟ بعد میگوید: «شما مردم مقصرید.» اصل فتنه، اصل داستان، مردم میداند. میفرماید: «شما اگر علاقهمند به جفنگیات نبودید، لَمْ تُسارِعُوا إِلَی قَیلِ الْباطِلِ.» شما اگر به اینها بها نمیدادید، اینها برنمیگشتند. شما اینها را عَلَم کردید. شما به اینها پرو بال دادید. گنده کردید، به قول امروزیها شما فالو کردید. شما ضریب دادید.
بعضی از این آدمهای بیخاصیت و فاسد و فاسد میخواهم دست بزنم اینها را از تلویزیون بردارند. حالا تازه از تلویزیون هم برمیدارند. مثلاً از مجریگری میرود تهیهکنندگی. سر و صدای شورشی میشود توی همین آحاد مردم. اصلاً تحلیل نمیشود. مشکلات مردم، مشکلات جامعه اسلامی از اینجاها شروع میشود. آدمهای بیبته عَلَم میشوند. بعد چهار تا آدم زباندار اهل شاخ و شانه کشیدن. اینها میشوند خلفای پیغمبر اکرم. آدمهای بیسواد، بیمغز، بیکله. حالا بعضی حرفها را باید مراعات کرد دیگر. بحث وحدت و این است. وضعیت اینها را برید بخوانید. مرحوم علامه امینی در الغدیر مفصل در مورد اینها گفته. مفصل گفته: از میگساریهای اینها قبل از مسلمان شدنشان. از جنایتهای اینها. آدمهای فاسد، آدمهای کثیف، آدمهای بیعقل، آدمهای بیسواد. ابتدائیات را بلد نبودند. ابتدائیات دین را بلد نبودند. ابتدائیات احکام را بلد نبودند. ابتدائیات اخلاق را رعایت نمیکردند. من خشن، زورگو. مفصل این بحث را وقت نیست بهش بپردازم. با سابقههای عجیبوغریب بعضی از اینها. مسئولیت داشتند قبل از اسلام. کسانی که مسلمان میشدند را اینها یک گروه فشاری راه انداخته بودند، شکنجه میکردند. برخی از اینهایی که بعداً خلیفه شدند، اینها مسئول شکنجه بانوانی بودند که مسلمان میشدند. اینها سابقه این آدمهاست. جلوی چشم این مردم خلیفه رسولالله. بعد فاطمه زهرا جلوی چشم مردم دارد اینها را رسوا میکند که اینها حق را از باطل تشخیص نمیدهند. یک نفر صدایش در نمیآید. شد همان کلماتی که آخر وقتی برگشت منزل. نمیفهمند داستان چیست. حالیشان نیست قضیه چیست. حالا یا از سر ترس است یا از سر علاقه است. این خیلی تحلیل روانشناختی دارد که چرا مردم همچین کسانی را میآورند. خیلی جای بحث دارد.
اصل مطلب این است: جامعه اسلامی جامعهای است که نه فقط «نَطَقَ زَعیمُ الدّینِ وَ خُرِسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینِ». زبان باید، زبان ولی خدا باز باشد، زبان شیاطین بسته باشد. آن جامعهای که زبان ولی خدا بسته است، زبان شیاطین باز است، آن جامعه اسلامی نیست. آن جامعه رنگ حاکمیت اسلامی را نمیتواند ببیند. باید آن ولی خدا زبانش گویا باشد، قدرت داشته باشد، باید بتواند راحت حرف بزند، موضع بگیرد، نفوذ کلمه داشته باشد. نه توی موضع تقیه باشد، نه توی موضع مدارا باشد، نه هی مصلحتسنجی بکند. میشود امیرالمؤمنین. «نَطَقَ زَعیمُ الدّینِ.» این جمله را داشته باشید تا فردا شب انشاءالله مفصلتر عرض بکنم که فرمود: «پدر من تا وقتی بود شیاطین را لال کرده بود. ولی تو از دنیا رفت، شما شیاطین را سر زبان آوردید. شما پرو بال دادید. شما به شیاطین سواری دادید.» و شد آنچه شد. نظام فاطمه زهرا از این مردم گله داشت. از مردم گله داشت. مردم شریک بودند توی این جنایت به امیرالمؤمنین هم تک و تنها و مظلوم. زبان شیاطین باز شد. «نَطَقَ زَعیمُ الدّینِ.» زعیمالدین ساکت شد. شد امیرالمؤمنین. بیستوپنج سال خون دل خوردن و سکوت با زبان بسته. به قول خود امیرالمؤمنین: «با استخوان در گلو بخار در چشم. بخار در چشم.» برخی از اهلسنت ابن ابی الحدید نقل کرده، دیگران هم گفتند: «گفتند تا وقتی فاطمه بود کَانَ لِعَلِیٍّ مَدِینَةَ وَجْهٍ.» تا وقتی فاطمه بود علی در مدینه آبرویی داشت، وجهی داشت، جایگاهی داشت. ولی همین که فاطمه از دنیا رفت دیگر حرف علی خریدار ندارد. تا وقتی فاطمه بود یک ارزشی برایش قائل بودند، به احترام فاطمه. دیگر بعد فاطمه هیچ حرفش خریدار نداشت. امشب آخرین شب میخواهم به یک تعبیر عرض بکنم. امشب آخرین شب زندگی فاطمه زهرا و آخرین شب عمر امیرالمؤمنین. امشب شب آخر امیرالمؤمنین هم است. شب تنهایی امیرالمؤمنین. امشب آخرین شب خوشی امیرالمؤمنین است. تازه روز خوشش بود این ایام. عرض میکنم برایتان: خطاب کرد به نبی اکرم، غصهها و دردهای خودش را گفت. امیرالمؤمنین همه غصه فاطمه زهرا مظلومیت امیرالمؤمنین بود این تعبیر را عرض بکنم خدمتتان. این روایت را داشته باشید. یک چند کلمهای عرض ارادت بکنیم محضر این ذوات مقدسه.
این شب شهادت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها). امام صادق فرمود. مرحوم مجلسی هم در جلد چهلوسه بحار نقل کرد. یک کم روی این عبارات دقت بکنید. انشاءالله این عبارت تا عمق جانمان را بسوزاند. فرمود: «لَمَّا حَضَرَتْ فاطمهَ الوفاةُ، لَحَظَاتِ آخِرِ فَاطِمَةِ الزهرا وَقْتِ جَانِدادَنِ فَاطِمَةِ الزهرا شَد بَکَى عَلیٌّ» دید فاطمه زهرا گریه میکند. «فَقَالَ لَهَا أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ» امیرالمؤمنین به فاطمه زهرا عرض کرد شما را به خدا به این عبارت دقت کنید: محبین فاطمه زهرا، عزاداران فاطمه زهرا، عبارت را ببینیم امیرالمؤمنین چی صدا زد فاطمه زهرا را؟ گفت: «همسر من؟» نه. گفت: «دختر رسولالله؟» نه. گفت: «مادر حسن و حسین؟» نه. گفت: «دختر عمو؟» نه. چی صدا زد؟ گفت: «یَا سَیِّدَتِی!» «سَیِّدَةُ بَانُومْنَیِّ یَا» «کَيْفَ تَحْزَنِينَ؟» چرا گریه میکنی؟ فاطمه زهرا چه جواب داد؟ گفت: «علی جان پهلویم درد میکند. علی جان بچهام را گرفتند. گفت علی جان یک نفس راحت توی این چند روز نکشیدم. گفت علی جان صورتم سیلی خورده.» حتی نگفت علی جان حقم را گرفتند، فدک را گرفتند. لحظات آخر گریه میکرد. عرض کرد: «أَبْکِی مَا تَلْقَى بَعْدِی.» گریه میکنم بعد از گسترشم از این بود، علی جان داری تنها میشوی. یک کلمه. یک نکته در مورد لحظه رحلت بیبی (سلاماللهعلیها). چند تا مطلب هست. میخواهم یک کمی امشب بهخصوص ناظر به مصیبت امیرالمؤمنین. معمولاً از مصیبت بچهها گفته میشود. حالا انشاءالله ما فردا شب آن روضه را میخوانیم از درد این بچهها در فراق مادر. ولی از مصیبت امیرالمؤمنین کمتر گفته میشود. از درد امیرالمؤمن در فراق فاطمه زهرا. مردم توی این فضای مجازی و اینها دیدید چند وقت قبل این مرجع بزرگوار شیعه حضرت آیةاللهالعظمی جوادی آملی همسر ایشان خب یک بانوی مؤمنه ولی مسن با احترام، با عزت از دنیا رفت. دیدید تصاویرش را؟ فیلمش را؟ واکنش ایشان چی بود؟ مثل یک بچه کوچکشان گریه میکرد. دیدید سر مزار همسرش نشسته بود روی خاک نشسته بود. عبا را سر کشیده بود. مؤمن این است. علاقههای ایمانی این است. امیرالمؤمنین کجا این شاگردان مکتبش کجا! فاطمه زهرا کجا این کنیزان درگاهش کجا! مصیبت امیرالمؤمنین در فراق فاطمه زهرا کجاست؟ چند تا تعبیر برایتان بخوانم ببینید تا حدی معلوم بشود غصه امیرالمؤمنین در فراق فاطمه. یکیش این است میفرماید که امام سجاد از پدرش اباعبدالله الحسین روایت میکند که مرحوم شیخ مفید در امالی مرحوم شیخ طوسی هم در امالی نقل. «فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَصَّتْ امیرالمؤمنین» لحظات پایانی به امیرالمؤمنین وصیت کرد فاطمه زهرا: «أَنْ یَتَوَلَّى أَمْرَهَا» که متولی امر او بشود. «وَ یَدْفِنَهَا لَیْلًا» شبانه دفنش کند. «وَ یُعْفِی قَبْرَهَا» قبرش را مخفی. «فَتَوَلَّى ذَلِکَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ» امیرالمؤمنین متولی این شد. «وَ دَفَنَهَا وَ عَفَّى مَوْضِعَ قَبْرِهَا.» دفنش کرد، قبر هم مخفی کرد. یک کم روی عبارات دقت کنید. شما الحمدلله همه اهل روضهاید. تمام عمرتان پای روضه بودید. میفهمید نیاز ندارید خیلی آدم بخواهد به در و دیوار بزند که برای شماها روضه بخواند. یک کم روی برخی عبارات دقت بکنید. خیلی مطالب برای شما روشن. «فَلَمَّا نَفَضَ یَدَهُ مِنْ تُرَابِ الْقَبْرِ» از قبر آمد بیرون، دستش را تکاند از خاک قبر فاطمه. عبارت را ببینید میگوید: «غم همه وجود علی را برداشت.» علی تمام این صورت دارد اشک میبارد از چشم امیرالمؤمنین. تمام صورت خیس شده. مثل بچه چطور گریه میکند؟ متصلی اشک دارد. از قبر آمد بیرون. برخی علما گفتند دلیلش این بود بالاخره تا لحظه آخر یک کفنی بود. یک چیزی از فاطمه. دیگر آمد بیرون. دیگر دید تمام شد دیگر. چشمم به این قامت دلربا نمیآید. قبرم که پوشاندم، تمام شد. آنجا بود این داغ دیگر بر امیرالمؤمنین مستولی شد. غلبه کرد. رو کرد: «حولَ وجهَه الی قبرِ رسولالله.» رو کرد به قبر رسولالله. صدا زد: «السلام علیک.» شروع کرد با پیغمبر درد دل کردن. عبارات را من یک گوشههایش را برایتان میخوانم. مفصل این توی نهجالبلاغه هم نقل شده این کلمات. عرض کرد: «لَقَدِ اسْتَرْجَعَتْ الْوَدِیعَةَ یَا رَسُولَاللهِ.» امانت بهت برگردانده شد. معمولاً روضهخوان هم ما روضهخوانها شاید قشنگ ترجمه نمیکنیم. معمولاً میگوییم امیرالمؤمنین خطاب کرد به پیغمبر گفت: «یا رسولالله، امانت را تحویلت دادم.» نه. امیرالمؤمنین این را نگفت. گفت: «یا رسولالله، امانت را ازم گرفتهاند.» اگر به من بود تحویل نمیدادم. «وَ أُخِذَتْ الرَّحیقُ وَ خَتْمَ الزَّهرَا» زهرا را از چنگم ربودند. «وَ الْقَبْرُ» دیگر همه زندگی برایم یا رسولالله. «أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ.» اینها کلام ولی خداست. تعارف توش نیست. شوخی توش نیست. غلو نمیکند. فرمود: «یا رسولالله، دیگر غم دل علی آرام و التیام ندارد تا مرگ. وَ أَمَّا لَیْلِی فَسَهَدٌ.» دیگر علی تا آخر عمر شبی خواب به چشمش نخواهد آمد. فرمود تا آخر عمر دیگر شبی خواب به چشمم نمیآید. «لا یَبْرَحُ الْحُزْنُ مِنْ قَلْبِی.» این حزن از دلم نمیرود. یک کلمه دیگر هم بگویم عرضم تمام. عزیز دلم انشاءالله فیض امشب آخرین شب آرامش امیرالمؤمنین. دیگر از فردا شب خواب به چشمانش نمیآید. تمام زندگیاش تیره و تار است تا آخر عمر.
ولی همین امشب هم که مثلاً شب آرامش علی است، آن خطبه فدکیه جملهای دارد. انشاءالله شبهای بعد عرض میکنم خدمتتان. میگوید: «وقتی فاطمه زهرا از مسجد به منزل دید امیرالمؤمنین بیتاب پشت در ایستاده.» بیقرار بود. فاطمه من با این اوضاع و احوالش، با این بیماری، با این رنج، میگوید: «هی قدم میزد امیرالمؤمنین پشت در، بیتابانه تا فاطمه برگردد.» این حال امیرالمؤمنین است این شبها. هی بیدار میشد. حتماً اینطور بوده دیگر. ببینم همسرش اوضاعش خوب است؟ آخه فاطمه از این پهلو به آن پهلو نمیتوانست بشود. عذر وقتتان را میگیرم. حیفم میآید بعضی روضهها هی میآید. حیفم میآید نگویم. آخه وقتی آمدند عیادت، آن دو نفر، آن دو نامرد آمدند عیادت فاطمه زهرا، شما بگیرید دیگر مطلب را از اینجا بگیرید. میگوید که نشستند روبروی فاطمه زهرا. همانجور که بیبی در بستر بود. صورتش را به این طرف کرد. اینها پا شدند رفتند آن طرف نشستند. دیگر شما خودتان بگیرید مطلب را اینجا. دیگر رویش را به این طرف نکرد. به زنهای خانه خطاب کرد فرمود: «بدنم را به این طرف.» معلوم میشود نمیتوانست. دیگر از این بیقرار بود امیرالمؤمنین. حال فاطمهاش چطور است؟ مریض داشتی. بیقر باشی. لحظات آخرش. منتظر خبر باشی. دلهره داشته باشی. الان زنگ میزنند الان پیام میدهند. در دسترس باشی. هر لحظه گفتند توی بیمارستان پشت در اتاق عمل الانه که خبر بدهند. کار تمام. مسجد رفته بود. مثل فردا ظهر گفتند حالش اینطور بود. یکهو دید حسن و حسین دویدند. عرضم تمام. مجلسی نقل کرده میگوید تا حسن و حسین آمدند داد زدند: «بابا، مادر را برسان.» امیرالمؤمنین دیدند امیرالمؤمنین غش کرد.
السلام علیک یا فاطمه الزهرا، السلام علیک یا بنت رسول الله و رحمة الله و برک.
در حال بارگذاری نظرات...