توصیف ملکوت شیاطین
تجسم باطن اعمال
کیفیت اشراف امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بر بدن مثالی
هر جسمی هاله ای دارد
انس هاله ها با همدیگر
هاله هایی از نور و امواج
همه موجودات درصدی از عشق و علاقه را دارند
کثرت شیاطین سیاه و ارواح پلید خاکی
نفرت پراکنی شیاطین
شیطان عاشق بوی بد گناه است
با استغفار معطر شوید
تفاوت شیاطین و ارواح مردگان گناهکار
اوصاف ظاهری شیاطین
مردگی در تمام ابعاد آنان
زیستگاه شیاطین در چرک و کثافت
لباس حقیقی، لباس تقوی
ویژگی های چهار هزار ملائکه اطراف مزار امام حسین علیه السلام
خوراک فکری را از چه کسی می گیری ؟
فوائد مصافحه مومنین
فراری شیاطین از نور و رحمت
هیچ رحمت و محبتی در بین جهنمیان نیست
تمثل ملائکه به صورت رشته ها و امواج نوری
احاطه گسترده بدن مثالی
صفات شیطانی قمار بازان
شب جمعه، شب رحمت و نور است
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا قاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.
یک دور در کتاب ماوراء مباحثی در مورد شیطان مطرح شده بود که بخشی از آن را همان سالهایی که مباحث مطرح شد، خواندیم و بخشی را نخواندیم. البته مباحث شیطان در مباحث توضیح زیادی داده نشد و بیشتر از کنار مطالب عبور کردیم. حالا در مستند شنود تا حدی باز قضایایی نقل شد. خود ۲۴ جلسه مباحث در مورد شیطان مطرح شد و این پنج شش جلسه باقیمانده، انشاءالله پناه هستش که این مباحث را یک مروری داشته باشیم. البته بعضی از عزیزان با مباحث ماه آشنایی ندارند و در جلسه شاید حالا به هر حال اذیت بشوند از اینکه مباحث خوانده میشود. بعضی عزیزان هم آشنایی دارند و مباحث را هم بحث مربوط به شیطان، هم آن بخشهایی که قبلاً خواندیم را یک مرور مجددی میکنیم، هم بخشهایی که نخواندیم و انشاءالله لابلای آن نکات جدیدی به ذهن برسد، عرض میکنیم. باز یکی دو شب پایانی را انشاءالله جمعبندی بحث و پاسخ به یک سری از شبهات و سوالات میپردازیم. خب دیگر اصل کتاب و اینها هم نیاز به توضیح مجددش نیست. دیگر به هر حال عزیزان، تعدادی از دوستان که خبر دارند، ما بر اساس ذهنیت همین دوستان، ادامه میدهیم.
خب، صفحه ۱۵۲ کتاب، میپرسند که: «بسیار خوب. اگر خسته نیستید، به بقیه داستانتان گوش میدهیم.»
این آقا هم میگوید: «من خسته نیستم.»
مهندس داستان گفت که: «من در استوانهی قهوهای، آهسته آهسته پیش رفتم به سمت دهانهی [دیگرش]. زمانی که از دهانهی [دیگرش] رد شدم، خودم را بر فراز شهرمان یافتم. همانطور که عرض کردم، حدوداً ۶۰ متر بالاتر از سطح زمین قرار [گرفتم].»
وقتی که مباحث خوانده شد، چند سال پیش، خیلی تازگی داشت و تا حدی هم عجیب بود. الان دیگر اینها خیلی طبیعی است. ۶۰ متر، تجربیات نزدیک به مرگ مطرح شده که خیلی جای تعجب ندارد. میگوید: «از همانجا مردم شهر را دیدم که در جنب و جوش بودند.»
۶۰ متری زمین اینها هم، همش تمثل است. همهی اینهایی که دیده، تمثل، مثل روزهای قبل. تنها چیز... البته میتوانم باطِل اعمال مردم را دیده باشد. آن هم باز مشکلی ندارد، آن هم تجسم اعمال است. این بعضی دوستان گفتند: «آقا این تجسم اعمال! شما میگفتید تجسم، تمثل، این تجسم اینجا شاید درست نباشد.»
نه، تجسم اعمال، عبارتش این است. تجسم، آن تجسمی که آنجا میگفتیم، این نیست که میگفتیم تمثل و تجسم. تجسم اعمال، یعنی اعمال ما از اینجا که در عالم دنیا رخ میدهد، در عالم بعد یک صورتی دارد. الان اینجا بنده نشستهام، شما میگویید دارد سخنرانی میکند، یا میگویم شما دارید سخنرانی گوش میدهید. این چهره اینجاییاش است. چهرهی ملکوتی سخنرانی نیست، یا دارد یک نوری منتشر میشود، یا دارد یک آتشی پخش میشود، نسیمی از رحمت این مجلس، «یا روضة من ریاض الجنة»، یک باغی از باغهای بهشتی، چهرهی ملکوتیاش، یا یک گودالی از گودالهای جهنم. این مجلس و در و دیوار و خانه و اینها، آنوریش دیگر اینجوری نیست. یک صورتی دارد در عالم ملکوت. آن صورتش دارد میرود بالا، ملائکه آن را میبینند. شیاطین هم البته تا یک حدی میتوانند در برخی از این آسمانها ببینند اعمال ما را. امام زمان این شکلی احاطه دارند که بعد دیگر سوال پیش نیاید که من مثلاً خانمم، بعد امام زمان، آقا، نامحرم است، چه شکلی به من نگاه میکنند؟ من [چطور] باشم؟ همه سرم را بپوشانم، امام زمان به من نگاه میکند؟ نه، امام زمان با جسم مادیشان که به شما نگاه نمیکنند. امام زمان با روحشان نگاه میکنند. به بدن مثالی شما اشراف دارند. به اینکه اعمال شما چیست. البته نسبت به بدن شما هم احاطه دارند. احاطه فرق میکند با اینکه بخواهند ببینند.
احاطه، میگوید: «۶۰ متری زمین، چیزهایی را دیدم. از همانجا مردم شهر را دیدم که در جنب و جوش بودند، مثل روزهای قبل. تنها چیز غیرعادی، هالهای بود که در اطراف بدن هر کدامشان وجود داشت.»
این را توی تجربهی دیگری یک عزیزی آمد اخیراً بعد از مستند شنود، مطالبی گفت. آن هم سه ساعت گفتگو شد. البته بنا به مصالح منتشر نشد. به ذهنم آمد که برخی از تجربیات ایشان به نحوی گفته شود. بعد باز مصلحت دیده نشد. به ذهنم آمد کتاب شود. باز هم مصلحت دیده [نشد]. من فعلاً ماندهام و در فکریم که چه کار [کنیم]. تجربهی این دوست اخیرمان، آقای [فلان] بود. اهل جنوب کشور بود، از عشایر بود و اینها. نکات بسیار جالب و عجیبی داشت. یک بخشش مربوط به هالهها بود. هالههای افراد را دیده بود. [که] «کسی هالههایی دارد.» خصوصاً در بحث محرم و نامحرم، دیده بود که افراد هالههایشان با هم درگیر میشود. و خدمت شما عرض کنم که در مورد حجاب پرسیده بود و بهش نشان داده بودند که چرا خدای متعال حجاب را این شکلی [وضع کرده]. خیلی مسائل دیگر، امیرالمومنین علیه السلام را میبیند، قضایایی برایش پیش میآید. پس بهشت را میبیند، عجایبی در مورد بهشت میبیند، تونلهای نوری که در بهشت چیزهای جالب که تجربهی برادر زیاد بود، ولی به هر حال حالا فعلاً بنا به مصالح منتشر نشده است. یک بخشش هم همین بود. در مورد هالهها بود که حالا این بحث هالهها را تا به حال مطرح نکرده بود. میپرسه که، آن آقا میگوید که: «هالهای بود که در اطراف بدن هر کدامشان وجود داشت.»
با هر کداممان، هر چیزی، اصلاً نه فقط ما، هر جسمی یک هالهای دارد. این دوست ما هم میگفتش که: «من از وقتی که آنجا را دیدم و پی بردم به هالهها، اصلاً عالم را یک جور دیگری میبینم. [از] حال به شکل دایرهای میدیدم.»
من میگفتش که: «یک حالی الان پیدا کردهام، توی ساحل که میروم، چند تا سنگ بغل هم افتادهاند، سنگ را برمیداریم، پرت میکنیم تو آب، میگفت که: «من دیگر این کار را نمیکنم. برای اینکه میدانم این سنگ هاله دارد. مقالهی این با حال [بود].»
آن یکی سنگها ارتباط برقرار کردهاند، اینها با هم انس دارند و من برای چه باید یک سنگ را بگیرم، پرت کنم تو آب؟ این را از بقیه از رفقایش جدا کنم. فهمیدم مواخذه میشوم، بابت همینم که برای چه سنگ را گرفتی، [این چه] قضایا[یی است]. هر چه بیشتر آدم میبیند و میشنود و اینها، هی ابعاد عجیبتری از این قضیه دیده میشود، نه [فقط] شنیده میشود که واقعاً جای تأمل است. بحث هالهها یکی از آن مباحث است و جای کار جدی است. مباحث منتشر نشد، به همین دلیل بود که بحث هالهها باید یک کار جدی انجام بشود و توضیح داده بشود. حالا اینجا یک اشارهای میکند. میگوید: «هالهها، هالهای از نور و امواج، هر کدام هاله داریم از نور.»
و سوال میکنند: «هالهها به شکل دایره بودند؟»
ایشان میگوید: «نه، به شکل بیضی و کمی متمایل به سمت چپ.»
«این هالهها همان جسم اثیریشان بود.»
وقتی که اینها را میخوانیم، هی میگفتیم: «آقا این جسم اثیری، حالا ظاهراً اصطلاحی است که مال صوفیه بوده. دیگر همان بدن مثالی، بدن برزخی.»
بدن برزخی که سرابهای بدنشان را در بر میگرفت. یک نکته را اضافه کنم. هر درخت و هر جسم بیجان هم دارای یک هاله بود. همه چیز هاله دارد. همه چیز انرژی دارد. قرآن که خب به هر حال اینجا مطالب عجیبی است. «کُلٌ قَد عَلِمَ صَلاتَه و تَسبیحَه.» همه موجودات تسبیح میکنند خدا را و همه نماز دارند. به همه نمازشان را بلدند. یک بحثی و در مورد این هالهها هم به هر حال بحثهای ملاصدرا یک بحثی دارد دیگر. حالا پای ملاصدرا را نمیخواهیم باز نکنیم. در این جلسات عمومیتر، خود بزرگوار نمیگذارد. یک بحثی دارد ملاصدرا. ملاصدرا میگوید که: «وجود یکپارچه است و کمالات وجود در همه موجودات هست، ولی بنا به مرتبهی وجودیشان این کمالات درشان شدت و ضعف [دارد].»
مثلاً علم و آگاهی این کمال وجود، هر موجودی که وجود دارد، این کمال در او هست. هر چقدر وجود شدیدتر باشد، این شدیدتر است. هر چه ضعیفتر باشد. همه موجودات یک درصدی از آگاهی را دارند و یکی از چیزهایی که آنجا بحث میکند، ایشان عشق است. همه موجودات عشق دارند. این بحث عشق، میتواند همین بحث انرژی و هالهها باشد. همه موجودات یک درصدی از عشق و علاقه را دارند. برخی از این تجربیات، خیلی نکات قشنگی در این زمینه بود که میدیدند که البته در همین کتاب هم بود. در مورد بهشت. این کتاب که بخش واقعاً بسیار زیبا و جذابی [دارد]. تک تک ذرات این موجودات در بهشت، همه عاشق بودند. عشق را در همه ذرات این بهشت میدیدند.
مطلب بعدی میگوید: «صدای روحانی ازم سوال کرد: «چه میبینی؟» گفتم: «دارم هالهها را میبینم.» پرسید: «و غیر از اینها؟» آمدم بگویم: «چیز غیر عادی دیگری نمیبینم.» که ناگهان آن صحنههای وحشتناک، وحشتناک را مشاهده کردم. به قدری وحشتناک که پنداشتم در نزدیکترین نقطه به جهنم قرار دارم. میلیونها، میلیاردها موجود، برخی سیاه و برخی خاکی رنگ، زمین و آسمان شهر را پر کرده بودند.»
سیاه و خاکی، چرا دانش آموز؟ بر اساس این بحثهایی که این چند شب کردیم، جواب بدهیم. سیاه نماد چیست؟ شیطان بودن. چرا سیاه؟ ظلمت، سیاهی، تیرگی. خاکیاش نماد چیست؟ خاک دنیا، پایین، پست. درست؟ انشاءالله فکر کنم توی این جلسات آخرش یک دورهی معبر خواب کامل در میآید. هر کی قشنگ میتواند کانال توی تلگرام بزند: «آقا ما تعبیر خواب میکنیم.»
هر بینندهای در نگاه اول خیال میکرد که انبوهی از ملخهای زشت و عظیم الجثه هستند. که قرآن هم «کَانَّهُم جَرَادٌ مُنتَشِرٌ» در قیامت. اینها سیمای اولیهاش کانهو، نمیگیره، ملخن. سیمای اولیه این است که انگار انبوهی از ملخهای در حال حرکت و آواره. نکات جالبی [است]. هر کی که این داستان را از خودش تولید کرده، اگر تولید کرده از خودش، واقعاً دمش گرم است.
«تعدادشان به حدی زیاد بود که لایهلایه روی هم سوار بودند. آنها در دستههای چند صد هزار نفری به هر طرف میتاختند. از ساختمانها بالا میرفتند.»
مستند شنود در مطالبش میتواند کمک بکند. «فهمید [م] از دیوارها، از شیشههای پنجرهها میگذشتند و داخل خانهها میشدند. نه فقط به خانهها نفوذ میکردند، بلکه به همه جا وارد میشدند. وارد مغازهها، ادارات، ماشینها، رستورانها، آرایشگاهها، حتی اماکن مذهبی. همه جا شیطان است. آنها با خود نفرت را در شهر پخش میکردند. عداوت و البرز را.»
این بحثهایی که این دو دهه قبل از [این] داشته و بوهای بد. بوهای شیطان عاشق بوی بد گناه، بوی بد و همین بوی بد او را میکشد. بوی [بد] علامت این است که این مال ما است. با ما است.
فرمود: «استغفار کنید که «لَا یَفْضَحُکُم رَوَائِحُ الذُّنُوب» و «رَوَائِحُ الذُّنُوبِ تُعَطَّرُ بِالاستغفار»». پیامبر [فرمود: گناه] بوی گند. گناه آبروی آدم را میبرد. گناه بوی بد [دارد].
میپرسد: «من هنوز متوجه نشدم که اینها چه بودند و چه قیافهای داشتند.»
میگوید که: «موجودات سیاه، شیاطین بودند و موجودات خاکی رنگ، ارواح پلید. ارواح پلید، همان شیاطین [انس]، شیاطین جن، یعنی ارواح مردگان گناهکار. ارواح مردگان گناهکار.»
میپرسد: «سوای رنگ، قیافههایشان با هم فرق داشت؟»
میگوید: «بله، شیاطین هیئتهای عجیب و مختلفی داشتند و دائماً تغییر شکل میدادند.»
این بحثهایی که کردیم، خیلی توی این مطالب، بحثهای جالبی [بوده]. «به چه شکلهایی در میآمدند؟»
میگوید: «به هر شکلی.»
پس شیاطین شکل خاصی [ندارند] و در اندازههای گوناگون بودند. متوسط، بزرگ، غولآسا. گوش کنید! «اگر بخواهید قیافهشان را وصف کنم، باز هم من و شما دچار مشکل خواهیم شد. نظیر مشکلی که در مورد منظرهی بهشت پیدا کردیم. من در تشریح هیئتهای آن موجودات موفق نمیشوم. شما هم هرگز نمیتوانید قیافههای واقعیشان را تصور کنید.»
میگوید: «متوجه هستم. با توجه به قصهی مرد کور و خروس. خیلی خوب میفهمم چه میگویی.»
لبهایش را لیسید و گفت: «با این حال باز هم میخواهید بدانید تقریباً شبیه کدام موجودات زمینی بودند؟»
کتمان نکردم: «آره.»
گفت: «خیلی خوب، سعی خودم را میکنم. حالا میخواهد تلاش بکند کمی توصیف کند قیافهی شیاطینی که دیده.»
«اما دوباره میگویم، توصیفات ناقص من شما را به خواستهتان نمیرساند. ببینید، مسلماً شیاطین قیافهی بشری نداشتند.»
بشر هم میتوانند ظاهر بشوند. یک بحثی سال بعد هم بهش اشاره خواهیم [کرد]. «هیئت حیوانی هم نداشتند.»
در صورت حیوان هم میتوانند ظاهر بشوند. «با وجود این، بسیاری از آنها دارای چشم و گوش و دستها و بینی بودند.»
توی قضیهی حضرت یحیی دیشب دیدید دیگر. صورت میمون، تن خوک. «همانطور که عرض کردم، دائم شکلهای مختلف به خود میگرفتند. نظیر نظیر سوسکهای عجیب و عظیم.»
جالب است توی فیلمهای هالیوودی این قضیه [بوده]. وظیفه منتشر کردن [بود]. دوستان بعضیهایش هم منتشر نشد. یک فیلمی منتشر نشد. حالا نمیدانم چرا. به شکل سوسکهای بزرگ بودند و کله گراز گذاشته بودند. میخوردند. گراز، خوک دیگر. یکی از خوکها، مارمولکهای بسیار زشت و بزرگ. مارمولکهای زشت و بزرگ شیاطینی که شیاطین خرابکاری بودند توی مستند که فیلمش منتشر شد. «گوریلهای کاملاً غیر عادی. حتی جنین انسان یا حیوان.»
به شکل جنین انسان، به شکل جنین حیوان. «در ضمن بلافاصله تأکید میکنم که چندان شباهتی، چندان شباهتی به سوسک، مارمولک، گوریل یا جنین [واقعی] نداشتند. مارمولک بودند، مارمولک [واقعی] نبودند. یک چیزی شبیه مارمولک بودند. مارمولک اینجا نبود.»
مایوسانه پرسیدم: «صورتهایشان چه جوری بود؟»
گفت: «بینهایت زشت و ترسناک. معمولاً لایهای شبیه پوست چین خورده روی صورتشان دیده میشد.»
طراوت و شادابی و اینها نیست. چروکمردگی است دیگر. مردگی پوست. علتی که خیلی این مردگی توی همه ابعاد اینها دیده میشود. اینها مردهاند. دلمردهاند. «الکافر هو میت». «کافر من کان حي علي الکافرين». خود قرآن میفرماید که: «این حرفها را زندهها گوش میدهند.» خب باید بگوید: «مردهها گوش نمیدهند.» میگوید: «زندهها گوش میدهند.» کافرها گوش نمیدهند. یعنی چی؟ «یعنی زنده در برابر کافر.» یعنی: «کافر مرده است.»
وقتی میگوید: «مرده است.» یعنی: «هر آنچه مربوط به او است مرده است.» هر چه از او جلوه میکند در عالم بد، مردگی است. پوست صورتش هم مردگی پوست. مرده پوست. چین و چروک خورده. پوست شاداب شهدا، زنده. مومنی، زنده. آنجا همه چیز زنده است. بوسه زنده است. همه چیز زنده است. «تا اندازهای مانند پوست تمساح ولی پر از دملهای چرکین.»
باز خورد دمل چرکین، مردگی است دیگر. «چشمهایشان مثل دو حباب شیشهای بود و به طرزی هراسآور میدرخشیدند.»
درخشش هم داشته چشم. «دهانهای عدهای از آنها گشاد و عمیق بود. بعضی زبانی پهن و بعضی زبانی باریک و دراز داشتند به طول ۳ تا ۷ متر.»
میگوید: «جنس بدنشان چی بود؟»
میگوید: «از جنس خاصی بود که نمیتوانم بگویم چه جنسی است، اما لزج به نظرم میرسید.»
خیلی معذرت میخواهم، شبیه خلط یا آب بینی غلیظ است. باز خلط خودش این، آبهای مرده و کثیف و چرکِ این چرکها عفونتها. بحثی بود یک وقتی بود، تفسیر سوره مبارکه مطففین. پارسال مفصل بحثهایی داشتیم. «ویل» معنایش چرک است. این چرکها، عفونتها. بحثی بود که خوراک جهنمیان و خود جهنم و اینها، توی آن جلسات که بحث میکردم، رف «ویل» گفتن: «محلی که این چرکها، عفونتها جمع میشود و توی اینها غوطهور است و میخورد و توش زندگی میکند.»
همانجور که توی دنیا، ما به رفقا توی آن جلسات میگفتیم که ما بچهتر که بودیم مشکلی داشتیم حلق و گوش و اینها. عمل جراحی کریمی. [در] بیمارستان بچههای تهران میرفتیم. هفت، هشت سال [این اتفاق افتاد]. و این چرکهای ما را گاهی خالی میکرد. چرک گوشمان را با دستگاه بگو، دستگاه ساکشن بود، آن دستگاه این چرکها را میکشید. شیشهای هم یک لایهای همینجور ۱۰، ۱۵ سانت همینجور چرک بود که عفونت. توی آن جلسات سوره مطففین عرض میکردم که: «جهنم یک جایی است که توی این دستگاه حساب عفونتها، نه این، این عفونت نیست. اصل چرک. ادای چنین [چیزی را در میآورد].» توی آن باید زندگی کنم. «آره، کثافتی که زندگیها را گرفته. هر چه دلش بخواهد میگوید، هر چه دلش بخواهد نگاه میکند. هر کجا دلش بخواهد میکند، هر چه دلش بخواهد میخورد.»
کثافت جلوه میکند. آن طرف میشود زندگی آن شکلی و شیاطین زیستگاهشان همینها است. توی چرک و عفونت. باکتری میمانند. [در] فضای سالم نمیتوانند زندگی کنند. [غذایشان] چرک و کثافت، محل زندگیشان اینجاست. غذای دشمنی و شک و شبهه و تیرگی و بینمازی و بیخدایی و کینه و عناد نسبت به اهل بیت و نسبت به اولیا خدا و نسبت به حق. «با وجود سیاهی براق بود.»
خون براق، جنبه جلوهگریاش و جذابیتهای آن. «میگوید شیاطین بیشتر در چه جاهایی جمع میشدند؟»
پاسخ میدهد: «به شما گفتم همه جا بودند و البته اطراف آدمهای زنده، اغلب کنار شانهها یا بالای سرشان.»
پس گردنش [و] این حالت سلطه ای که دنبالش میگردد. ابلیس و شیاطین. شیاطین سلطه میخواهند. [میخواهند] بر انسانها مسلط بشوند. اوج تسلط به یک کسی: بالا سرش بودن، پس گردنش نشستن، روی شانهاش بودن، دنبال ما که همینجوری سوار بشوند، و نسبت به بعضیها هم که نسبت به خیلیها هم که سوار [هستند].
«گاهی چنان با آدمها نزدیک میشوند که انگار به زیر پوست آنها نفوذ کردهاند.»
ما راه [میرفتیم]، بابا یکی میشود زیر پوست. «گاهی هم در مجاورت آدمها مانند تودهی زنبور روی هم مینشستند.»
انصافاً هر کی اینها را از خودش درآورده، نوش جانش. برای اینکه تعبیر روایت دقیقاً این است. میفرماید: «از زنابیر علی اللحم، أکثر من الزنابیر علی اللحم.»
میگوید: «شیاطین بر فرزند آدم، تعدادشان و احاطهشان بیشتر از زنبورها به گوشت است.»
زنبور، تعداد زیاد زنبور که دور گوشت را میگیرند، شیاطین دور قلب آدم را این شکلی میگیرند. تعبیر روایت، اگر کسی بوده که اینها را همه بلد بوده و داستان ساخته، انصافاً علامه است. دستش را میبوسم. این همه اطلاعات داشته، قشنگ هم ساخته. خدا [حفظش کند].
«پس از مدتی یکباره برمیخاستند و میرفتند.»
میپرسد: «لخت بودند؟»
میگوید: «لخت بودند.»
خب، لخت بودنشان. چون لباس آن طرف چیست آقا؟ لباس آن طرف، لباس برزخی چیست؟ «و لباس التقوی ذلک.» و لباس تقوا، ذلک. لباس آن طرف، لباس حقیقی، لباس ملکوتی انسان، تقوا است. هر چقدر این کاملتر، شکیلتر، زیباتر، آن طرف لباس هم پوشش بیشتری میدهد. پوشانده باشد از آسیبها. آن طرف شیاطین تقوا ندارند. به خاطر همین لخت همند. آدمهای بیتقوا آن طرف، خب آقا این طرف که لختی خوب است که؟ بله، برای دیوانه خوب است. برای آدم باشعور، آدم با ادراک. لختی آن طرف، همه تا یک حدی شعورشان فعال میشود و خجالت میکشند از لختی خودشان، از عریانی.
«لخت بودند و بعضی بیمو، بعضی پشمالو.»
علامت چرک و کثیفی است. حالا بعضیهایشان بیمو هستند. اینها جلوه لخت بودن، خالی بودن [است]. اینها هیچ چیزی ندارد. شیطان، مرید. یکی از معانیاش همین عریان بودن و هیچ چیزی نداشتن است. هر چه داشته ریخته. به این میگویند مرید. و از آن طرف هم پشمالو. پشمالو علامت این است که چرک، کثیف و کسی که به سر و وضعش نرسیده، پشمالو. اهل اصلاح و تنتظیف و تمیز کردن اینها نبودند. این میشود پشم. از یک طرف اهل رسیدگی به خودشان نبودند. مخصوصاً موهای سر برخی از آنها خیلی بلند بود. بلند و ژولیده. موهای بلند علامت [چیست]؟ میگوید: «کسی از رسیدگی به احوال خودش فارغ شده، ول کرده خودش را. ژولیده به سر و [وضعش نرسیده].»
و البته برای شیاطین ما در عالم برزخ جلوههای خوب اینها را هم داریم، آن یک بحث دیگری است. بله، موهای بلند و ژولیده در مورد ملائکهای که دور قبر اباعبدالله علیه السلام هستند، اینها این شکلی [هستند]. البته آن هم تمثل است دیگر. روشن است اینها دیگر. چون بحث مهمی است، هی باید تاکید کرد. ملائکه شکل ندارند. که یک کسی بگوید: «آقا ملائکه این شکلی موهای بلند دارد.» ملائکه مو بلند مثلاً مو بلوند. تمثل. ۴۰۰۰ تا ملک ظهر عاشورا آمدند کربلا و وقتی که آمدند محضر امام حسین علیه السلام اجازه نصرت پیدا نکردند، یعنی از خدای متعال اجازه خواستند. وقتی آمدند با صحنه شهادت امام حسین علیه السلام مواجه شدند. اینها از خدای متعال اجازه گرفتند تا روز ظهور بمانند کنار قبر اباعبدالله. رئیسشان هم اسمش منصور [است]. ملکی که رئیس ۴۰۰۰ تا است، اسمش منصور است و این ۴۰۰۰ تا تا روز ظهور هستند و یکی از سپاهیان نصرت امام زمانه. سپاهیانی از جن دارند و از موجودات دیگر. این ۴۰۰۰ تا جزو ۴۰۰۰ تای اصلی نصرت امام زمان در بین ملائکه و اینها تا روز ظهور هستند. ملائکه دیگر میآیند، برمیگردند. شیفتی. ساعت خاصی هم دارد. صبح و غروب میآیند و میروند حرم امام حسین علیه السلام. روزی ۷۰ هزار تا ملک میآید. ۷۰ هزار تا میآیند و میروند. امیرالمومنین [نامشخص] این ۴۰۰۰ تا ثابتند و موهای بلند و ژولیده دارند. به علامت عزاداری [امام حسین]. دوست اینها را دیده بود. در حرم امام سجاد علیه السلام دیده بود که اینها دائماً ناله میکنند و فریاد میکنند و فقط چند دقیقه صدای ناله خاموش میشود، آن هم وقت اذان است. اذان که توی حرم صدای اذان که بلند میشود، اینها ساکت میشوند. به احترام اذان. با توجه به دهه قبلی خواندیم که تنها صدایی که از زمین به ملکوت میرود، صدای اذان است. جناب [عالی] احترام اذان [اذان را نگه دارید]. ساکت میشوند. بعد از اذان دوباره صدای ناله و شیون اینها. دائماً شیون میکنند در حرم امام حسین علیه السلام. نام موهای بلند و ژولیده به نماد عزاداری. خوب است که زائر امام حسین هم که کربلا میرود، این شکلی باشد. چهرهای که از مختار بود. توی بیابانها میرفت. غمزده و مصیبتزده و اینها. آن چهره با آن وضعیت. کسی زائر امام حسین که هست، بهترین [حالت] با یک حالت درهم و برهمی زیارت اباعبدالله برود. این حزن و ماتم عزا در او دیده میشود. مال شیاطین، جلوه پلشتیشان است. آن جلوهی عزاست. اینها را باید از هم تفکیک [کرد]. قبل تمثلات است. یک قشر قضیه این است.
میگوید که: «میتوانستی جنسیتشان را تشخیص بدهی؟»
میگوید: «بیشترشان خنثی بودند ولی نر و ماده هم در بینشان وجود داشت.»
این هم یک بحثی است حالا. شیطان و جنسیت. شیاطین خنثی بودنشان بحث جداگانهای است.
میپرسد که: «چگونه حرکت میکردند؟»
میگوید: «هر دستهای به یک روش حرکت میکرد. البته همه با قدری فاصله از زمین، از زمین یک کم فاصله داشتند. عدهای سر میخوردند، جمعی مثل تمساح با حرکت دادن دست و پای کوچکشون میخزیدند، تعدادی میجهیدند مثل خرگوش.»
«میتوانستند حرف بزنند؟»
میگوید: «صداهایی بم و شبیه خرخر از دهانشان خارج [میشد].»
حالا این توی جن و اینها هم هست دیگر. آن روایت دارد که پیرمردی [خدمت] امام رضا علیه السلام ایستاده بود. با کسی صحبت میکنم. به اینها گفتم: «آقا با کی صحبت میکنی؟» حضرت فرمودند که: «این اسمش هم هست، توی روایت عبدالزهرا. [فلانی] رئیس طایفهای از جن.» گفتم: «آقا من خیلی دوست دارم صدای این را بشنوم.» فرمودند که: «مصلحت نیست.» گفتم: «بشنوم.» [فرمودند: «اگر صدای این را بشنوی تا یک سال تب میکنی.»] یک سال [طول میکشد]. گفتم: «باشد، اشکال [ندارد].» امام رضا گاهی موهایم گرفتار این قضایا [میشود]. میگوید: «شنیدم یک صدایی شبیه همین به قول ما خرخر صوت مثل سفیر شبیه سوت، صدای جن است.» توی حرف زدن با حضرت، این شکلی [بود]. حضرت جوابش را به زبان خودش میداد. [میگوید]: «سلام، تب کردم.» تب میکردم و خلاصه این صدای جن و اینها، «صداهای بم و شبیه خرخر از دهانشان خارج میشد و آهان دائماً چیزی سیاه و مایعمانند، مایعمانند هم قی میکردند.»
شیاطین استفراغ! استفراغ علامت چیست؟ مسمومیت دیگر. چی؟ این دستگاه هاضمه پذیرش ندارد. پس غذای خوب داده میشود، این پذیرش ندارد. حرف حق را میشنود، پذیرش ندارد. پس این صورت ملکوتی چیست؟ قی کردن. آنجا خوراک ندارد. آنجا فقط بالا میآورد. اینی که اینجا حرف حق را شنید، پذیرفت، خوراکش. به راه [است و] آکولاها. دائماً خوراکی! پس داد. دستگاه هاضمه. هر چه هم که بخورد، سیر نمیشود. میخورد عالمیست. اصل معارف هم اینجاست و خیلی [زیاد]. این معارف، آیات قرآن غوغا کرده. خدای متعال در توضیح حقایق ملکوتی جلسات [گفته است]. کاغذی آمد که روی بسیاری از آدمها میریختند. بهار شیاطین همه جا خراب کردند. جلسه [ای که] این خودش پذیرش حق ندارد. انکار میکند. انکارش را میریزد روی بقیه. توییت میکند. چند نفر دیگر هم [آن را منتشر کنند]. فرهنگ بشود بین ما. بفهمیم که اینها استفراغ بقیه است. نخور. خیلی از اینها که در فضای مجازی محتواهایی که میبینی، اینها استفراغهای بقیه است. اسم تحلیل و نقد [را میگذاری] استفراغ و نسبت به خوراک باید حساس بود. امام جواد فرمود: «خوراک همین علم.» اگر علم است، «الذی یخون [از او بگریز]». علم، مطلبی که میگیری. این خوراک. نگاه کن از کی داری میگیری؟ بابا شما الان غذا توی خیابان. هر فلافلی یک چیزی از این فلافلهای کثیف میریزد زمین. کف سوسکی که دارد میرود و میآید و یک لایه چرک بسته روی زمین. خیارشوره را برمیداری، یک حقی را زمین میزند و دستهای کثیف و دست توی دماغ و ... حالا آدمی که این ذهنش ول است، چشمش ول است، هوش و ول است. خیلی بهتر است. لااقل مسمومیتش در حد یک سال، دو سال، ده سال است. این تا ابد بیچارت میکند. خودش گرفته، استفراغ کرده. بعد تو بروی از او بگیری، میخوری. بعضی وقتها ۵ بار استفراغ شدی. امروز استفراغ یکی دیگر را گرفت. عرض بنده روشن است آقا. «حقایق، حقایق عالمی.»
اهل بیت سنگ تمام گذاشتهاند برایمان توضیح این حقایق. کتاب «ثواب الاعمال و عقاب الاعمال» مرحوم صدوق را بخوانید. یک وقتی خدای متعال توفیق بدهد. از کتابهایی که آرزو داریم مقابله بکنیم، دانه به دانه روایتش همین کتاب است. اگر یک وقتی توفیق باشد. ملکوتی [بودن]. همین کارهای سادهای که ما انجام میدهیم، چقدر پشتش خبرهای [خوبی است]. دست دادن، مو چرکی است که دارد میریزد از دست این دو تومان. چون محبت و شیاطین در میرود. هر جا محبت [است]، هر جا رحمت [است]، شیطان [نیست]. هر جا کینه است، نفرت [است و] شیاطین. چرک، کثافت. هر جا محبت، نور. ذوق میکند. گناهان را ذوب میکند. یک دست دادن معمولی چیست آقا؟ یک کلمه محبتآمیز چیست؟ «من قال لأخیه مرحبا.» یک آفرین به رفیقت میگویی [و] میگوید: «تا قیامت خدا برایش آفرین [میگوید].» خدا به او آفرین دیگر. خدا تا قیامت به او آفرین. محبت است. اینجای روایت که دیگر اصلاً غوغا است و بعضی عرفا بحث کردهاند. میگوید: «دو نفری که به هم دست میدهند، دست خدا هم بین دست این دو تاست.» و خدا کف دستش را به سمت کدام یک از این دو تا گرفته؟ یعنی این دو تا که دارند فشار میدهند، بدون اینکه بدانند، دوتایی دارند دست خدا را فشار میدهند. جفتشان دست خدا را دارند فشار میدهند، ولی دست یک کف دارد، یک پشت دارد. حالا خدا که آقا تمثل [دارد]. یعنی تمثل حل میکند همه این قضایا را. آن کف دست به سمت کیست؟ «أشدّهم حُباً لِصاحبه.» اونی که محبتش به رفیقش بیشتر. حالا که رحمت [است]. رحمت به سمت این چربیده. هر که بیشتر دوست دارد بقیه را [مورد رحمت خدا قرار میگیرد]. رحمت به شیطان هم میخواهد همش نفرت باشد. کینه، تنگنظری، از این زدن، حسادت، بدخواهی. خب.
میگوید: «پرسیدم روی آدمهای زنده؟»
گفت: «بله.»
گفتم: «خب اینها شیاطین بودند. مهندس، قیافهی ارواح آدمهای پلید چه جوری بود؟»
آن هم تمثل است دیگر. کسی نگوید: «آقا اینها مگر در برزخ در عذاب نیستند؟»
چرا در برزخ در عذابند. اینجا هم تمثل. توی صحنه گناه. به خاطر تعلقی که دارند. تعلقی که دارد. مثلاً فلان خاله از دنیا رفته، این بزرگوار رقاص اول فامیل بوده. الان هم عروسی مثلاً خواهرزادهاش است. روح خاله اینجا حاضر است مثلاً. یا جایش خالی است. واقعاً حاضر است. تعلق وجودش به اینجاست. ولی این حضورش برایش چیست آقا؟ عذاب است. تعلق به این دارد که ای کاش عروسی این را میدید. یک دل سیر برای اینها میرقصید. آرزو این شکلی دارند دیگر. یک آرزوها توی وجود آدم میماند دیگر. اینها شاکله است. اینها محبتهای انسان. آدم محبتهایش را با خودش میبرد. این همین حس را دارد. حاضر [هستند] توی مجالس گناه. ارواح پلید حاضرند. به این شکل حاضرند. و برایشان عذاب مضاعف است. این هم تمثل حضور اینهاست توی مجلس گناه. دقت داشته باشید مطالبی. خدا کند که گوینده بفهمد. میگوید که: «به هر حال میشد فهمید که انسان هستند. اما بدن و صورتشان بسیار کشیده و باریک بود. به طوری که بیشتر شبیه مار به نظر میرسیدند. آنها بر فراز شهر یا کمی بالاتر از سطح زمین در هوا میخزیدند. واقعاً چندشآور بودند. سردی نگاهشان روحم را [می آزرد].»
سردی نگاهشان، جهنم فضایی [است] که همه سردند. [با] بیرون هیچ محبتی بین اینها. «دارٌ لَيسَ فيها رَحمَةٌ.» هیچ رحمتی توی این جهنم نیست. احدی به احدی ذرهای محبت ندارد. یک سر سوزن عاطفه، تعلق، عشق، محبت. همش نفرت، سردی. همهشان با هم همینند. شیطان با اولیا گناهکاران با هم. مستضعفین، مستکبرین، همش.
«مهندس، در این محیطی که وصف کردید، هیچگونه نظم و قانونی وجود نداشت؟»
میگوید: «ظاهراً بینظمی قانونی حاکم بود ولی اما با وجود بینظمی و بیقانونی، نظم وجود [داشت].»
خیلی قشنگ. جایی که میکروبها میلولند، وقتی نگاه میکنی، ظاهراً نظم ندارد. خدای بینظمی، یک نظمی حاکم است. «این احساس من بود. به نظرم همه تابع قانونی مرموز بودند. قانونی که به آنها حکم میکرد دقیقاً در جایی باشند که باید باشند. کاری را بکنند که باید بکنند. میفهمی چه میگویم؟»
به او میگوید: «مهم نیست. خودم هم درست نمیفهمم.»
و با این جمله، اتاق اخمکرده را به شدت قلقلک داد. قدری بعد از مهندس سوال کردم: «به جز شیاطین و ارواح پلید، موجودات دیگری وجود [داشتند]؟»
میگوید: «رشتهها و موجهای نوری بسیاری هم بودند. موجهای نوری، هر از چند گاه به سمت شیاطین حمله میبردند.»
قرآن تعبیر میکند به شهاب مبین. میزند شیاطین را پرت و نابودشان میکردند. «اما دوباره شیطانهایی از همان نوع جای آنها را میگرفتند.»
آن رشتهها یا امواج نوری، فرشتهها بودند. باز تمثل ملائکه بوده دیگر. به شکل رشتههای نوری، امواج نور.
«صدای روحانی از من خواست یا من اجازه داد که صحنههای دیگری را ببینم.»
این دیگر صحنههای هالیوودی قشنگ [است]. بشود. خستگیتان در میرود. «صحنههای کوتاهی که جزئیات را به من نشان دادند و من همزمان صدها صحنه کوتاه را با همه جزئیاتشان دیدم.»
بله، همزمان صدها صحنه. اینها به نحو احاطه. عرض کردم شما الان میگویید مثلاً یک اسمی. مثلاً پدربزرگت اسمش که میآید، شما میبینید ۱۰۰ تا خاطره از او توی ذهنتان یک جا حاضر میشود. ۱۰۰ تا احاطه. هر کدام باشد که بهش بخواهی توجه کنی، کامل میبینی با جزئیات. درست است آقا؟ این میگوید ۱۰۰ تا صحنه را با همدیگر از شیاطین دیدم. چه شکلی میشود؟ این شبیه [همین] است که توی ذهن شما ۱۰۰ تا خاطره یک جا با هم هست. میدانی احاطه داری. هر کدامش را بخواهی بهش توجه کنی، فقط کافی است بهش توجه [کنی]، [یادت میآید]. میگوید: «نمیفهمم چطور همزمان صدها صحنه را دیدید.»
میگوید: «توضیح دادنش کمی وقت میبرد. حوصله دارید؟»
میگوید: «البته من و شما الان در این اتاق هستیم. تا وقتی که در این اتاق هستیم، نمیتوانیم در جای دیگر حضور داشته باشیم. به فرد نمیتوانیم در برجی که آن و خیابان واقع شده باشیم یا توی پارک کوچولویی که کنارش قرار گرفته. ولی جسم اثیری میتواند در آن واحد در چندین مکان مختلف باشد.»
بنده خدا سعی کرده توضیح بدهد، بیشتر سخت شده. میگوید که: «طرف میگوید قبول کنی که درک این موضوع برایم آسان نیست.»
او هم میگوید: «قبول میکند.» و کوشید که بهتر یا بیشتر شرح بدهد.
میگوید: «جسم اثیری قادر است از حالت فشرده خارج بشود. به شکل بسیط در بیاید. فضای چقدر به صورت امواج گسترده.»
بنابراین میتواند همزمان در نقاط مختلف حضور داشته باشد. ۱۰۰ تا مثال. یکیش همین بحث بدن. میتواند ۱۰۰ جا باشد که یک شبی اینجا بحث شد. مفصل مثال آینه و خورشید. ۱۰۰ تا آینه با هم میآید روبرو خورشید. همین بحث خاطره. ۱۰۰ تا خاطره با هم یک جا. فقط کافی است شما بگویید: «کجا؟ از کدام خاطره برات بگویم؟» مسافرتها را بگویم؟ اخلاقش را بگویم؟ هیئتها را بگویم؟ دستپختش را بگویم؟ کدام را بگویم؟
میگوید: «شما آن موقع منبسط شده بودی و دیگری منبسطش.»
دیگر حالا دیگر خیلی منبسط [شده بود]. میگوید: «پس دیگر جسم اثیریتان را نمیدیدی؟»
میگوید: «میدیدم. در حالی که به صورت امواج منبسط [بود].»
به نظرم رد شویم بهتر است. هر چه هم توضیح داده بودیم، بیشتر، هر چه زده بودیم، پرید. دو تا خطی که خواندیم. میگوید که: «به هر صورت من در حال بسط بودم. از این رو همزمان در صدها مکان و در چندین جهت مختلف حضور داشتم. یعنی من همزمان صدها صحنه کوتاه را با جزئیاتشان دیدم.»
«اجازه بدهید چند تا، فقط چند تا از آن صحنهها را برایتان شرح بدهم.»
به شما اجازه بدهید که من دیگر امشب شرح ندهم این صحنهها را. حالا یکیاش را برای اینکه به هر حال خستگیتان که ندارید، خستگی الحمدالله بیشتر خستگی در برود و انشاءالله بریم شب جمعه هم هست.
میگوید: «گوش میدهم. صحنه اول چی بود؟»
جواب میدهد: «ببخشید، فکر میکنم به کار بردن عبارت «صحنه اول» درست نیست. اینجا اول، دوم، سوم [ندارد]. چون همانطور که گفتم، مشاهده آن صحنهها بر اساس ترتیب زمانی [نیست].»
خاطره اول از بابابزرگت چیست؟ خاطره اول از جهت وقوعش. بله، اولین چیزی که از پدربزرگم یادم میآید یعنی اولین چیزی که دیدم، یه الان همش یک جاست. اول، دوم ندارد که. آخرین خاطره هم با اولین خاطره، همش یک جاست. آخری [را] میتوانم بزنم خاطره اول، پازل دوم. درست است؟
«متلفت هستم. ولی ناچاریم برای تفکیک صحنهها، آنها را شمارهگذاری کنیم. صحنه اول، صحنه دوم.»
صحنههای بعدی را فردا شب و شبهای بعد [میگویند]. میگوید: «داخل یک خانه دوبلکس، خیلی قوه خیال اینجاست. من داخل یک خانه دوبلکس را دیدم.»
در حقیقت، «در حقیقت من داخل آن خانه حضور داشتم.» توی حال، دیگر خیلی دیگر جالب [و] انگیزهناک است. «چهار نفر دور یک میز چوبی مشغول قمار.»
چقدر هم زیاد شده الان. قمار، فوتبال و چی و اینها. آمارهای عجیب و غریب. «روی میز تعدادی چک مسافرتی دیده میشد. البته آنچه شنیدید توصیف ظاهر صحنه بود. در باطن، حال پر از شیاطین [بود].»
باطن اینجا. مجلس گرفته بودند. شیاطین. «هر یک از شیطانها شکل خاصی داشت. یکی دارای هیکلی کوچک ولی صورتی پیر. یکی بسیار چاق و بیمو.»
هر کدام از اینها نماد یک چیزی است. نماد یک جلوهای، یک فعلی، یک صفتی. چون قمار ترکیبی از حرص و طمع و نفرت و حسادت و هر کدامش شیاطین خودش. «دیگری لاغر و با موهای بلند سیخ سیخ. موجودی با یک چشم در پیشانی. یکی از دوستان شوخی، آقای فلانی توضیح بده.» حلالیت طلبیده. «و موجودی بدون چشم، بدون دهان و بدون بینی. و غیر [از اینها].»
«اگر داخل جسمم بودم، حتماً با دیدن آنها زهرهترک میشدم.»
آنجا که بودم خیلی فشاری [به من نیامد]. میگوید: «این مخلوقات در آنجا چه میکردند؟»
میگوید: «الان میفهمی. همهشان در اطراف و لا به لای دست و پاهای قماربازها وول میخوردند.»
دست و پای اینها. وول خوردن، محل زندگیشان حیات بودن دیگر. گناهکار حیات بوده. به چیزی حیات کثیف. «دائماً مشغول تشویق این چهار نفر بودند.»
«چطور تشویقشان میکردند؟ با زبان؟»
میگوید: «با صداهای بم که به خرخر شبیه بود.»
همان القای وسوسه. «ضمناً با چیزی دود مانند و خیلی بدبو که از زیر خود بیرون میدادند.»
همین چیزی که مبتلا به وضو است و حالا نماد کثافت و حقارت است دیگر. بین ماها توی هر بادی از هر بادی سبکتر و بیخودتر که حالا مثلاً از یک معدهای است و این مثلاً غذایی که حالا حضم شده، نشده، این تبدیل شده به همچین چیزی. این گاز اینجور دارد خارج میشود. این جنبه ملکوتی از آن هاضمه این افراد که میلش، تمایلش به خوراکش چیست؟ گناه، معصیت. این گناهی که میخورد، غذایی که الان میخورد، گازش را آن هم یک خوراکی! گناهی که میخورد، گازش را اینجوری. نماد چیست؟ در واقع و استنشاق میکنند. بقیه از [این] تمام شدن ندارد.
«میگوید: «لطفاً دقیقتر بیان کنید.» اگه حال دارید که: «لطفاً دقیقتر بیان کنم.»»
یک چند خطی حالا داستانها و قضایا را حالا تازه آن بخش چهل صفحه نخواندهاش را میخواهیم شبهای بعد بخوانیم. دیگر حالا کی وقت [میشود]. ایام جوانیمان برگشتیم با این کتاب.
میگوید که: «به چشم. دقیقتر توضیح میدهم. شیاطین سعی داشتند حرفهایشان را به ذهن قماربازها القا کنند.»
به کجا؟ تجرد برزخی، ذهن عالم مثال. برزخ. آنجا دارند کار میکنند. «آنها صداهای بم و خرخر مانند از خود خارج میکردند که این صداها مادی [نبود]. این اصوات القا کننده در ذهن قماربازها به صورت جملاتی قابل فهم در میآمد.»
توی ذهنش ترجمه [میشد]. «جملاتی نظیر مثلاً چیا میگفتند؟» به این زودی کنار نکش. «مگر نمیخواهی پولی که از دست دادی دوباره به دست بیاوری؟ نترس، نترسیم دیگر.» خیلی جالب است. بترس، نترس. «ادامه بده. این بار حتماً برنده میشوی.»
پیشنهاد خلاقانه، امیدوار کننده، تدبیر، امید. «یا میگفت که: «امروز روز توست. روز شانس توست. از هر لحظهاش نهایت [لذت را] ببر. شکی نداشته باش که تو هر دور برنده میشوی. فقط کافی است که همینطور ادامه بدهی.»»
«شیاطین با خرخر حرفهایشان را بیان میکردند. علاوه بر این میگویید که خرخرها یا حرفهایشان در ذهن قماربازها ترجمه [میشد]. واقعاً اطمینان دارید که همینطور بود؟»
میگوید: «بله، من آن موقع معنای هر خرخری را میدانستم. ضمناً میفهمیدم که چطور در ذهن قماربازها ترجمه میشود.»
«میگوید: «دود نبود چیزی بسیار بدبو و دود مانند بود که از زیر خود بیرون میدادند.»
از زیر خود. آن منطقه [ناحیه] وجودیشان. «این باعث تقدیر، تشویق و تحریک قماربازان میشد [تا] بازیشان را ادامه بدهند.»
صحنه دیگری که همزمان شاهدش بودم، یعنی صحنه دوم. بحثهای دیگر که نمیشود گفت. بحث خیلی بدی دارد. آن توضیحات شیطان و اینهاش آن موقع نبود و نکات مهمی دارد که انشاءالله خب شب جمعه و شب زیارتی اباعبدالله، از این فضای آلودهی شیاطین یک کمی بیاییم بیرون. بریم در معدن رحمت که آنجا دیگر شیاطین راه ندارند. خب شب جمعه شبی است که رحمت منتشر میشود و گفتهاند کسی شب جمعه از دنیا برود، بهشتی است. نه، البته هر کسی مومن. به دلیل اینکه خب شب جمعه شب رحمت است و طبعاً فضا، فضای رحمت خدای متعال است. در این فضای رحمت، گناه کمتر است دیگر. رحمت خدای متعال دستگیری میکند. از افعال. زمینه رحمت و بخشش شب جمعه فراهم است. [کسی] که شب جمعه از دنیا برود، امید بخشیده شدنش بیشتر است. شب [امشب] ویژه شب مصادف شده با شب شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها که این رحمت را صدچندان کرده. در این شب عزیزی مورد ترحم اباعبدالله. حالا امشب شب رحمت خدای متعال و شب رحمت اباعبدالله. اگر امشب با این سهساله، با این دردان و نازدانه [پابهپای او] بریم در خانهی اباعبدالله، دیگر غوغایی [است]. رحمت خدای متعال و خود اباعبدالله هم ترحم کرد به حال این دختر. امشب واقعاً ترحمبرانگیز بود. حال بچهای که چند روز است درست غذا نخورده، ولی تا دلتان بخواهد سیلی خورده، کتک خورده، تازیانه [خورده]. این قدر گریه کرده، این قدر ناله زده. خصوصاً توی این دو سه روز خیلی اتفاقات بدی افتاد. ورودی شهر شام، ۵۰۰ هزار نفر این بچه را همراه بقیه کاروان دیدند. تحقیر کردند، توهین کردند، سنگ زدند. در مجلس یزید آن مصائب به این بزرگوار وارد شده. امشب دیگر واقعاً شب ترحم بود برای این بچه و اباعبدالله به این بچه رحم کرد. [میگوید]: «داد این بچه رسید.» رفت گوشهی خرابه. فدای دل این خانم. فدای دل این بچه. معمولاً آدم بچهی کوچک که میبیند، حس ترحم درش ایجاد میشود. خصوصاً دختربچه باشد. خصوصاً اگر یتیم باشد. دیگر نمیگویم اگر صورتش کبود بشود، [اگر] با مشقت باشد. فدای این بچه بشوم. داغ دیده بود، چه جگرسوزانی! چه نالههایی که امشب در خرابه و همه اهل خرابه را به گریه انداخت. نیمهشب صدای شیون خانواده بلند شد. امشب در خرابه و شام داشت به هم میریخت از این نالههای امشب و این جنایت را [علیه این طفل] کردند. در حق این بچه که این اتفاق افتاد. این سر مبارک برای بچه آمد. امشب شهادت این مقتل را عرض بکنم. با این عبارات دختر خانم گریه کنیم. فقط توی ذهنتان باشد. بچه ۴ ساله کلمات را که خیلی خوب ادا نمیکند. دختربچه اصلاً شیرینزبانیاش به همین است دیگر. حرف «س» را مثلاً یک جور دیگر تلفظ میکند. کلمات را شاید حروفش را جابجا تلفظ بکند. حالا ببینید این بچه با آن شیرینزبانی، با آن لحن، با آن دلشکسته، با آن رنجور چه عباراتی گفت. عرض بکنم امشب این مقتل را خدمتتان که مصیبت بزرگی بود واقعاً. خب معمولاً ماها که روضه میخوانیم، میگوییم وقتی که این سر مبارک را آوردند برای این خانم، روپوش را کنار زد و دید سر باباش است. ما معمولاً این شکلی روضه [میخوانیم]. متن مقتل یک چیزی فراتر از این است. دل بدهید امشب انشاءالله اشک بریزیم و شب جمعه شب رحمت بشود با این سهساله. میگوید: «روپوش را کنار زد، چشمش به این سر نازنین افتاد. «فَقَالَتْ: مَا هَذَا الرَّأْسُ؟»»
ما میگوییم: «سر باباش است.» شروع کرد با بابا حرف زدن. مقتل این را نمیگوید. میگوید: «سر را که دید پرسید این [چیست]؟» فکر کنید خیلی توی این روضه مگر چه اوضاعی بود که بچه بابا را نشناخت. بهش گفتند: «رأس أبیك.» «سر پدرت». «فَرفَعَتْ مِنْ حَاضِنَتِها». این سر را توی بغل گرفت، بلند کرد. شروع کرد با: «یا أَبَتَا، مَنِ الذی خضبک؟» «بابا چرا این قدر محاسنت [خونی است؟]» از خودش [نمیگوید]. بچه میدانید دیگر، دختربچه خیلی سریع متوجه میشود. اگر تغییر پیدا کند حال و هوای پدر و مادر [را]. حتماً تجربه کردهاید آنهایی که دختر دارید. از بیرون چسب زخم میزدی گوشهی صورتت، بچه تا نگاه میکند میفهمد بابا. چی شده؟ کجا بودی؟ کجا زخم شد؟ عاطفی، کنجکاو، تیز است، میفهمد. روضه را بشود خواند. واقعاً چقدر این روضه سنگین است. این بچه سر بابا برایش آمده. آن هم چه سری! چقدر این سر سنگ خورده! کجاها که نرفته. خانهی [نامفهوم]، روی نیزهها رفته، مجلس یزید رفته. «بابا چرا محاسنت خونی است؟ یا أَبَتَا، منِ الذی خضبک؟ بابا این رگ گردنت را کی بریده؟ یا أَبَتَا، ارحمنی علی صِغَرِ سِنّی.» «بابا به بچگی من رحم کن.» توی این سن و سال یتیم [شدهام]. «یا أَبَتَا، من بقی لی بعدک؟» «بعد از تو [به کی میتوانم] رجوع [کنم]؟» شاید کمتر شنیده باشید کامل این مقتل و این عبارات. «بابا جان کی بعد تو هست بهش امید داشته باشم؟ یا أَبَتَا، من لِیتیمةٍ حتّی تکبر؟» «آخه بچهی یتیم کی را دارد؟ یا أَبَتَا، من للسائلات الحاصرات؟» «کی به داد این زنهای حسرتدیده میرسد؟ یا أَبَتَا، من للعواملِ المصیبات؟» «کی به داد این زنهای شوهر از دست داده میرسد؟» «یا أَبَتَا!» با همان لحن بچگانه، شیرینزبانی دختربچه سهچهار ساله. با لحن شیرین کلمات. آن حال و آن اشک و آن جگر سوخته این بچه. «من للعیون الباکیات؟» «کی به داد این چشمهای گریون میرسد؟» «من لللائحات الغریبات؟» «کی به داد آدمهای غریبه آواره میرسد؟ یا أَبَتَا، من للشعور المنشرات؟» «کی به داد این موهای پریشون [میرسد]؟» «یا أَبَتَا، من بعدک؟» آخه من بعد تو [کی را دارم؟] «وا خَیْبَتا یا أَبَتَا! وا غربتا یا أَبَتَا!» «لیتنی کنتُ الفداء.» «کاش من فدایت میشدم بابا.» میدونی معناش چیست؟ «کاش سر این بچه [میبود].» «یا أَبَتَا، این عبارت خیلی عبارت دردناکی است و خیلی نشان میدهد این بچه خیلی فهمیده بوده.» خیلی فهمیده! با اینکه سه چهار ساعت بیشتر سن نداشت، ولی این صحنهای که دید، خیلی این بچه حالیش میشده. میفهمید! گفت: «یا أَبَتَا، لیتنی کنتُ قَبلَ هذا الیوم أعمَی.» «کاش کور شده بودم این صحنه را نمیدیدم.» «یا أَبَتَا، لیتنی وُسِدتُ الثّری.» «جانم به این بچه و این حرف و این همه عشق و عاطفه به پدر. توی این لحظات با آن خستگی، با آن بیخوابی، با آن شوکی که به این بچه وارد شده از اثر دیدن این صحنه.» این صحنه خیلی شوک دارد برای بچگی. گفت: «یا أَبَتَا، لیتنی وُسِدتُ الثّری و لا أَرَى شَیْبَکَ مُخَضَّباً بِالدَّمِ.» «کاش این بچهات خاک شده بود، نمیدید محاسنت را اینجور خونآلود.»
اینجا مقطع گفته است که: «ثُمَّ اَنَّها وَضَعَتْ فَمَها عَلَی فَمِهِ الشَّریف.» نمیدانم چرا. نمیدانم. گفتهاند: «لبهایش را [روی] لب بابا گذاشت.» بچه، مخصوصاً این بچه عاطفی، دختربچه، آن هم همچین پدری. خب میدانید پیغمبر اکرم دائماً سفارش میکرد به بچههاتون برسید و ببوسید. خصوصاً دخترانتان را. خب کی بهتر از اباعبدالله برای عمل به وصیت دستور پیغمبر اکرم؟ طبعاً به اباعبدالله دائماً این بچه را بغل میکرده، میبوسیده. جانم به این غربت، جانم به این بچه. بچهای که دلش برای باباش تنگ شده. مدتهاست این بابا را روی پا ننشانده، بازش نکرده، نبوسیده. حالا این بابا بدون دست آمده، بدون پا آمده. دستی ندارد که نوازش کند، پایی ندارد که روی پا بنشاند. فقط یک [لب] مانده. آن هم لبهای ترکخوردهی چوبخورده و بچه لبهایش را گذاشت روی لبهای بابا. چه حالی پیدا کرد؟ فقط گفتهاند: «و بَکتْ بُکاءً شدیداً.» شدید گریه کرد. «حتّی قُشیَ علیها.» روی سر بابا غش کرد این بچه.
«فَلَمّا حَرَّکوها.» آمدند بچه را تکان دادند. دیدند دیگر صدای بچه [نمیآید]. نگرانش شدند. بچه آرام شده. تکان دادند. روح [از بدنش جدا شده]. دیدند بچه تمام. یک چند بیتی مرثیه بخوانم. شهادت حضرت رقیه است. کمی امشب بیشتر وقت گذاشتیم. خدا ازتان قبول کند. جبران باشد. جبران خرابهای که عزادار ندارم. فردا بچه را توی خرابه چند دقیقه امشب وقت میگذاریم. میگوییم ما اگر بودیم خرابه. لااقل آنجا گریهکن بچه. [که] اینطور غریبانه [نباشد]. گفتگوی این بچه با اباعبدالله، زبان خیلی شاعر قشنگ سروده این ابیات. توی شب جمعه است. بریم کربلا با این [شعر]. هم کربلا، هم شام. انشاءالله توجه خاص اباعبدالله شامل حالمان بشود و این آقازاده دردان [نامفهوم] سفارش ما را بکند پدرش انشاءالله.
بابا سرم، کمرم، پهلویم، پرم!
یکی دو تا که نیست کبودیِ پیکرم.
بیش از همین مخواه وگرنه به جان تو،
باید همین کنار تو تا بشمرم.
خیلی زیباست!
از تو چه مانده است، بگو که ای پدر،
از من چه مانده است؟ بگویی که [نامفهوم] اندازه لب تو لب، اندازه سر تو گرفتار شد سرم.
از تو نمانده است به جز عکس مبهمت.
از من نمانده به جز عکس مادرم.
از تو سوال میکنم انگشترت کجاست؟
که تو سوال میکنی از حال معجرم.
یا صاحب الزمان،
دیدم چگونه دیدم چگونه دیدم چگونه
سرت را به تشت زدند؟ حق بمیرم و طاقت نیاورم.
یا صاحب الزمان، عذر میخواهم، خیلی [سخت است].
یک از مصائب بزرگ شام همین مصیبت بود. ولی لفافه میگویم و میروم. عذر میخواهم.
مرد کنیززاده از ما کنیز خواست.
بیچاره خواهر تو، بیچاره خواهرم.
مرهم به درد این همه زخمی نمیخورد.
بابا سرم، کمرم، پهلویم، پرم.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.
السلام علیک. اولاً اولاً مولا اسئلک اللهم و ندعوک بسمک العظیم الأعظم. یا الله یا رحمان یا رحیم. یا مقلب انک علی کل شیء قدیر. یا فاطمه به حق [حضرت] فاطمه. یا محسن به حق [امام] حسین [علیهالسلام]. یا قدیم الاحسان به حق [امام] حسین [علیهالسلام]. خدایا به حق این سهساله و دردانهی اباعبدالله [علیهالسلام]. به حق این شب رحمت و شب شهادت این بیبی. به حق این گریهها و فرج آقامون امام زمان [عج]. برسان. به نازنینش از ما بفرما. عمرمان را نوکر حضرتش قرار بده. نوکران حضرتش قرار بده. شهدا تماماً راه از ساقی شب جمعه کربلا. مهمان ابی عبدالله [علیهالسلام]. حضرت رقیه مهمان بفرما. شب اول قبر ابی عبدالله [علیهالسلام] و حضرت رقیه به فریادمان برسان. در دنیا زیارت [ایشان]، در آخرت شفاعت نصیبمان بفرما. مرزای اسلام شفای عاجل کامل عنایت [بفرما]. شب ظالمین به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل هدایت نیستند نیست و نابود بفرما. رهبر انقلاب حفظ [کن و] نصرت عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان حاجات [را بده]. بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بودن، چه نگفتی و صلاح ما برای ما رقم بزن. بالنبیّ و آله الرحمی.
در حال بارگذاری نظرات...