باید فضای ذهن را مدیریت کنیم
برخی مزاج ها زمینه توهم بیشتری دارند
بعضی خانه ها جن خیز است
روایاتی در مورد خانه برای رفع جن زدگی
اجنه در حرم امام رضا هم رفت و آمد میکنند
رؤیت جن توسط مهندس کتاب آنسوی مرگ
اثبات قرآن در مورد عدم علم غیب جن
سفارش بر قرائت سوره یس
حساسیت شیاطین نسبت به سلام
گوش ملکوتی انسان
نمایان شدن اجنه به هیئت انسان
دین اجنه
خطاب سوره الرحمن به انس و جن
بیان تجربه های نزدیک مرگ آسیب زاست
تشخیص وحیانی یا شیطانی بودن وقایع مشکل است
تاثیر نماز اول وقت در هنگام مرگ
علت حاضر شدن شیاطین هنگام نماز
حرف زدن نماز در قیامت
علت پایین تر بودن امام جماعت
ستون نور از منزل آیت الله کوهستانی
محک های تشخیص جن بودن
انقلاب ماهیت محال است
نحوه زندگی اجنه
تفاوت های توانایی انسان و اجنه
مرتبه معنویت جن نسبت به انسان
اجساد اجنه پس از مرگ
امام حسین علیه السلام شهید سقیفه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
«یَفقَho» خب، بخشهای خاصی از کتاب را رسیدیم. دیشب هم درخواست کردیم که عزیزانی که احساس میکنند مطلب برایشان موجب ترس و اضطراب است، در بحث شرکت نکنند. حالا نمیدانم خلوتی امشب، رفتار به درخواست است یا نه. ظاهراً قبل جلسه حاج خانمی آمدند و گفتند: «آقا بگید که من دیشب نخوابیدم! کامل و تا صبح تا الان نخوابیدم یا تا صبح نخوابیدم.» من عذرخواهی میکنم از این خواهرمان.
کوچولوهایی که [بحث را] شروع نکرده، این کوچولوهایی که در جلسه هستند دیشب آمدند به ما میگویند که نکند فردا شب بحث را نگویی! ما منتظریم. زامبی دیدن چیزی به حساب نمیآید! دیگر ما به عشق همینکوچولوها که ترسی ندارند از این بحثها، و به هر حال حقیقتی است که خدای متعال در قرآن اصرار داشته این مطلب روشن شود. بحث ارتباط با [عوالم] موازی، یک بخشش بحث ارتباط با شیاطین، یک بخشش ارتباط با جن است. ما یک سوره در قرآن به نام جن داریم و آیات فراوانی [در مورد جن] هست. قرآن هم در مورد جن توضیحاتی داده است. آیات بسیار جالبی هم هست و جای بحث هم دارد. اصلاً خودش یک موضوع میتواند باشد: «جن در قرآن».
به هر حال باید ما کمی مدیریت بکنیم فضای ذهنمان را. این خیالات و توهمات نیاید. زیاد هم متاسفانه دیده میشود. کلاً طرح این مباحث، باب توهمش [باز میشود.] خوب است ما هم که در معرض این قضایا قرار گرفتیم چند سالی است، خیلی محل مراجعه توهمات باقی شدیم. چیزهای عجیب و غریبی به مناسبت افتادم [برای ما] پیام میدهند یا خودشان صوت ضبط میکنند و اینها که مثلاً برای ما هم این قضایا پیش آمده است که آدم وقتی گوش میدهد و میخواند و اینها، میبیند غالباً توهمات است و مایهای ندارد. خود ما هم گاهی اینها را هی ذهنمون در این فضاها میرود و احساس میکنم یکی از لای دیوار در آمده، یکی از زیر پایمان در آمده! آدم خلوت و اینها داشته باشد. برخی مزاجها هم کلاً فضای اینشکلیشان قویتر است. و لذا افرادی که حالات اینجوری داشتند میگفتند: «ما اینجوری میشویم و آنجوری میبینیم و اینها.» برخی اساتید ما میگفتند: «اینها مشکلات کمخونی دارند. اگر یک مدت گوشت بخورند، غذای خوب بخورند و اینها، از این [حالات] درمیآیند.» و همینطور هم خیلی از اینها که اینجور قضایا برایشان پیش میآمد، یک مدت خوراکشان قویتر میشد و اینها.
در روایت هم داریم. [البته] شما نگویید که آقا، نفس اهل بیت توجه... گرم درمیآوردی! چون در روایت دارد که «کُل الکباب» (حضرت فرمودند کباب بخور) استحباب «أکل الکباب»، مستحب بودن خوردن کباب. شما میگویید: «آقا مستحب که چیست؟ ما واجب میدانیم اصلاً! اگر قرار باشد که کباب بخوریم ما واجب میدانیم ولی پولش را شما بده.» پولش را جور کن، کبابش را میخورد. خوردن کباب یک برکات اینشکلی دارد. از اینجور توهمات و حالات اینشکلی انسان را در تنهایی برخی از منطقهها، البته به هر حال زمینههای اینشکلی درش بیشتر است.
ما در روایاتمان هم، روایات بسیار جالب و عجیبی هم در مورد متراژ خانه و ارتفاع خانه، [و] خانههایی که از یک متراژی، حالا اگر لازم شد شاید بنده بخوانم روایاتش را. این جلسه امام یک شب اضافه شد. یعنی ۱۰ شبمان شد ۱۱ شب. شب جمعه انشاءالله شب آخر جلسه دیگر بحث را تمام میکنیم. انشاءالله ۱۲ شب میشود. ۱۲ [شب] انشاءالله تا شب جمعه بحث خواهیم داشت. اگر فرصت شود عرض میکنم. چون اینجا مطلب خیلی دارد. در این چند صفحه کلی مطلب ناب [هست] که باید بخوانیم. اگر شد عرض میکنم. در روایت دارد که بعضی خانهها جنخیز [هستند]، محل رفت و آمد [جن هستند.] دیشب نبودند [تا] بدونند که بالاخره امشب مطالبی گفته میشود. ممکن است کمی حواس داشته باشد.
اگر میبینم که برایشان سخت است و مشکلاتی ایجاد میکند اینها، گوش ندهند. مشکلی پیش نمیآید. بله، بعضی از جاها اینشکلی است، مثلاً حمام فضای اینجوری دارد. خانههای گود و قدیمی. [یک] بچه بوده بچه...چقدر تفاوت که این بچه ۵ ساله، ۶، ۷ ساله از من تعریف میکنه! به هر حال دیگه حالا گوش میداده میفهمیده تبعاتش را. دیگه حالا تا یک حدش طبیعی است. دیگه هر کاری که بخواهد انسان بکند به حال نماز معمولی یک سری آسیبها داشته باشد در تلویزیون، آرتروز. قضیه اینشکلی هم داشتیم. به هر حال هر چیزی در این عالم یک آثاری دارد. دیگه حالا دیگه تا یک حدیش را میشود مدیریت کرد، یک بخشیش هم از دست ما خارج است. همان بحثهای معمولیترش هم که گفته بودیم دچار مشکل شده بودند. همین کتاب «آن سوی مرگ»، جلسه اولش را که شروع کرده بودیم، یک خانم پیام داده بود، خیلی هم تند. چند سال پیش، همان قضیه سحر که در بیمارستان روحش جدا شده بود. نوشته بود: «از وقتی که این را شنیدم، تشنج کردم. رفتم چسبیدم [به] بخاری. دارم میلرزم.» بافته بود دیگر. حالا بزرگوار که کار نداریم.
خدمت شما عرض کنم که به هر حال هر چه بگوییم یک آثار اینشکلی دارد. دیگر باید خودمان مدیریت کنیم. ذهنمون را باید مدیریت بکنیم. خیلی در فضای توهمات بافتن، در روایات ما هم باب مفصلی در این زمینهها داریم. روایات بسیار مفصلی و توصیههای مهمی که به ما شده است و رعایت باید بکنیم. گفتهاند که مثلاً خانه از یک ارتفاعی که بیشتر شد، سر در خانه آیتالکرسی بنویسیم. این شیاطین اجانین اینها شرکت نکنند در خانه. از پرندهها استفاده شود که اینها مثلاً اگر هم در خانه آمدند، حضرت که فرمودند در خانه همهتان میآیند. امام صادق فرمودند در خانه همهتان [جن] میآید ولی اگر پرنده داشته باشید، اگر بچه کوچک باشد، اینها [هم خوب است.] [این] روایت است! تو چرا میگویی اینها را؟ من میگویم چرا امام فرموده اینها را؟ شما بروید از امام صادق بپرسید که حضرت فرمودند؟ علمای مرحوم عاملی مفصل در این وسائل الشیعه [ذکر کردهاند.] اگر فرصت شد [میخوانم.] در خانه همهتان میآیند. اگر بچه کوچک داشته باشید این جنها میآیند با بچههایتان بازی میکنند. کبوتر داشته باشید در خانه که اگر آمدند در خانه با کبوترتان بازی میکنند.
مشغول [شویم، دوری از] رفتوآمدها طبیعی است. در خلوتها، تنهاییها، خانههای قدیمی بیابانی. بعضی جاها، بعضی شهرها اصلاً معروف است. حالا اسم نمیآورم. بنده که اهل آن شهر [نیستم و] دیگر دچار استرس نشوند. یک شهری است یک جایی. حالا مثلاً ممکن است در استان اصفهان یا در استان یزد مثلاً یک شهری باشد که معروف است. این شهر بسیار قدیمی و بسیار معروفی هم هست و معروف هستند به اینکه آنجا اصلاً پایتخت جنها است. کلاً یک سری محلههایی در یک سری شهرها معروف است. یک سری جاها معروف یا مثلاً در حرم امام رضا مثلاً بعضیها میدانند که مثلاً جنها از کدام در وارد میشوند. بعضی از این شیادهای قالتاق هم رفتند آنجا، جنگیری مثل شهر مشهد کلاً فضاهای اینشکلش زیاد [است و] محل رفتوآمد [جن است] چون شهر محل زیارت [شیعه] جنها است.
مثل من و شما موجودند. عقل دارند. زندگی دارند. نماز میخوانند. دیگر آیات قرآن [گفته.] آقا جنها نماز میخوانند؟ خب بعد نماز جماعت مستحب است برای شما؟ که فقط مستحب نیستش که! برای این بدبختها هم مستحب است. نماز جماعت میخواهی بخوانی، آنها چه کار بکنند؟ یا خودشان به خودشان اقتدا میکنند یا به شما اقتدا میکنند. خب در مساجد پس هست. مسجد نرویم! در حرمهای امام رضا. شما که فقط نیستش که! امام رضا [برای] اینها هم هست. در مجالس روضه هم هستند. مگر فقط گریه کردن برای شما مستحب است؟ مگر زیارت امام حسین [فقط] آدمیزاد بیاید؟ جن نیاید؟ «وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الاِنسَ اِلّا لِیَعبُدُون» فرمود جن و انس. جن و انس آفریدم. پس بدبختها را به حساب نمیآوریم؟ بابا اینها موجودند. عوالمی دارند. البته عوالم بسیار وسیع. همانجور که انسانها عوالم بسیار وسیعی دارند و باید مراقبتهایی را داشت خصوصاً نسبت به شیاطین و ورود در عوالم اینها پیدا نکرد. بعضیها سیخ میزنند. دوست دارند. خوششان میآید. ذکرهای وردایی، طلسمهایی، کارهایی. ورود پیدا میکنند در عوالم اینها. قضایای عجیب و غریبی است که اصلاً بابش را باز نمیکنم که دیگر خیلی، اگر بابش باز شود اصلاً جمع کردنش بسیار دشوار است. این هم که عرض میشود و میخوانیم از باب تنبه است. از باب اینکه حالا مجلس گرم کنی و معرکهگیری و دور هم بنشینیم و حرفهای قشنگ قشنگ و دهن پرکن و از اینها که مشتری دارد و فلان و اینها. خب، اگر از باب تنبه انشاءالله اولاً تنبه برای خود گوینده باشد.
یکی از نکاتی که در ذهن بنده هست، این عزیزانی که خب این چند سال تجربیاتشان را گفتند و معلوم شد که چقدر افرادی بودند که در این زمینهها تجربیاتی داشتند. یکی از و گروهی که باعث شد که این تجربیات، این بخش چهل صفحه خوانده شود، یک تلنگری هم برای گوینده باشد، هم برای عموم ماها، هم برای خصوص این دوستانی که این قضایا برایشان رخ داده است. اگر بزرگان به بنده فرمودند که به راوی مستند شنود بگوییم که دیگر نقل نکند تجربی [خودش را.] ضرر بیشترش، زیاد گفتنش و بیشتر گفتنش آسیبهایی دارد برای خود انسان. یک بار گفتنش برای تنوع مسائل دقیقی است. مسائل دقیقی نیست. ابعاد بسیار وسیعی دارد. شیطان هم بیکار ننشسته. شیطان برای هر کدام از ما مدل خودمان [نقشه] طراحی میکند.
این عزیزی که پرده از جلو چشمش کنار رفته بوده، آقای مهندس این کتاب و قضایای عجیب و غریبی دیده بود که ما از باب یادآوری به مقدارش را دوباره خواندیم یکی دو شبی را. دست میخورد. همین آدمی که این همه شیاطین دیده بود با خودم میگفتم ای کاش این خانم روانشناس دم مرگش میدید اینها شیطانند. همین آدم که شیطان را دیده بود و میگفت ای کاش این خانم روانشناس میدید اینها شیطانند! یک «رِ» پنهان [است.] یک فتنه بزرگی را داشت. بحثهای بسیار دقیق کار شیطان. خدا انشاءالله به بنده فهمش [را بدهد.] یک شب حدود ساعت ۱۲ جلوی کامپیوتر نشسته بودم و داشتم کار میکردم. تلویزیون هم روشن بود. «یکهو صدای تلویزیون قطع شد.» دوستان گفتند ترسناک تعریف نکنید. دیگر حالا دیگر هر جایش ترسیدید دست بغلیتان را بگیرید. «که از پشت میزم نگاهی به تلویزیون انداختم. [باید با هیجان بگویم که ترس؟] پس از چند ثانیه صفحهاش به حالت برفکی درآمد. تقریباً همزمان متوجه حرکتی در آن سوی پنجره شدم. ظاهراً کسی آنجا [بود.] خب که دقت کردم یک جفت چشم درشت را دیدم. یک جفت چشم درشت و قرمزرنگ مرا میپایید. سریع برخاستم تا به طرف پنجره بروم که از نظرم محو شد.»
«فردا شب چند اتفاق کوچک و جالب رخ [داد.] سه سال پیش از آن انگشترم را گم کرده بودم. آن شب انگشترم را در طاقچه اتاق کنار گلدان کریستال» [پیدا کردم.] باب مفصلی [هست در مورد] چیزهایی که میبرند و میآورند. و اتفاق دیگر، «گفت که اواخر شب تصمیم گرفتم به حمام بروم. کنار در حمام که رسیدم...» چون جن از جنس آتش است بالاخره به جاهایی که گرما و اینها هست، یک علاقه خاصی دارد. البته شمال و لب دریا و اینها [هم] علاقه دارد. آیه قرآن که میگوید اینها در آب غواصی میکردند برای حضرت سلیمان. «و الشیاطین کل بناء و غواص.» اکسیژن چی چیه میزنند و احتمالاً میروند در آب و اینها. نمیدانم دیگر. فیلم [کدام] فیلم شیاطین [است.] شیاطین تسخیر حضرت سلیمان بودند. انگشتری که حضرت سلیمان داشت به واسطه آن، تسخیر اینها بودند. قرآن هم یک آیه در قرآن داریم، خیلی لطیف، خیلی مهم است. حضرت سلیمان وقتی که از دنیا رفت تکیه داده بود به عصا. آیه قرآن در سوره مبارکه سبأ. تکیه داده بود به عصا. رفته بود در خلوت. به همه هم گفته بود کسی حق ندارد در خلوت من تو بیاید. در همان حالت از دنیا [رفت.] هیچ کس از وضعیت حضرت سلیمان خبر نداشت. این بدنش مدتها همینجور خشک شد. موریانه آمد عصای ایشان را خورد. خورد خورد خورد، آمد بالا. عصا از بین رفت. جسد سلیمان پرت شد. صدا رفت بالا. یک صدای مهییبی. اینها فهمیدند یک اتفاقی افتاده است. ریختند در اتاق حضرت سلیمان. دیدند که ایشان از دنیا رفته است. قرآن چرا اینها را تعریف میکند؟ داستان میخواهد بگوید؟ یک نکتهای درش دارد. اینها نکات بسیار [مهمی هستند.] اینها نمیدانند [و] دچار مشکلات میشوند. قرآن میفرماید که اگر جن علم غیب داشت «یعلمون الغیب ما لبثوا فی العذاب المهین.» علم غیب داشتند؟ پس چطور نفهمیدند که سلیمان از دنیا رفته است؟ میخواهد بگوید حواست باشد جن علم غیب ندارد. قاطی نکن. حالا ببین چه بابی بین مردم [باز شد!] اکثر اینها اصلاً خیلیاشان با جن هم ارتباط ندارند. توهمات فقط! تازه آن هم که با جن در ارتباط باشد، آن اول جنش باز [ممکن است] غالب اینها، جنشان کافر است. مگر جن مؤمن و شیعه به این راحتیها میآید تسلیم کسی میشود؟ آن هم عاقل است بابا! مگر موجود زنده است؟ عاقل است. دین دارد. مؤمن است. خدا و پیغمبر حلالوحرام سرش میشود. هر جای اطلاعات پیدا کند، فضولی کند، در هر خانهای سر بکشد. جن مؤمنش اولاً به هر کسی پا نمیدهد، بعدش هم حلالوحرام حالیاش میشود. موارد بسیار نادری پیدا میشود. آن هم تازه همان هم محدود است علمش. علم غیب ندارد که. حالا شما یک نفر را پیدا میکنی، دو تا خبر غیبی بهت میدهد. کلاً خودت را بهش میسپاری. خودشان هم که نه بابا این جن دارد! اکثر اینها [قضایای] تجربیاتی که عرض [میکنم] بدون دینار و بیچون و چرا خورده شده. اکثر اینها جن، اگر تازه جن مسلمان. حالا اینجا شما میبینید میآید در زندگیاش. بعد معلوم میشود چی بوده و چه داستانهایی که سرش درنمیآید. خیلی اینها مناطق خطرناکی است. متأسفانه روز به روز هم در حال گسترش [است.] کلاً به قول یکی از اساتید میفرمود: «باید بنا را گذاشت برای اینکه همه اینها دروغ است.»
یکی از اساتید همانطور که شما بنا را میگذارید برای اینکه کسی مرجع تقلید نیست مگر اینکه با کلی وسواس و اینور و آنور کردن، اثبات شود. آخوندی، روحانیای در خیابان، او را ببینید که ازش تقلید نمیکنید. فتوا بدهد. استخدام میکنید؟ مرجع تقلید چقدر حساسیت نشان میدهد برای فردی. هم که باب غیب برایش باز شده باشد، درست باشد همه چیزش، روال باشد، باید با این وسواس بلکه شدیدتر بلکه شدیدتر، برای اینکه این مرجع تقلید را از یک چهار تا میزان ظاهری میشود کشف کرد. آن را با [جن] نمیشود کشف [کرد.] خیلی کار [است.] حالا بعضیها که همینجوری روی هوا استاد عرفان و سلوک و این حرفها. بعدش هم بعد ۱۰-۱۵ سال میافتند به بدبختی و مشکلات، بیچارگی و اینها. بحثهای مهمی است. خیلی چیزها.
«کنار در حمام که رسیدم مکث کردم. دستم را به سمت کلید برق بردم تا چراغ را روشن کنم. قبل از اینکه انگشتم [به کلید برسد] لامپ حمام روشن شد. موقعی هم که از حمام بیرون آمدم چراغ خاموش [بود.]» حالا امشب هر کس به طعنه گفتم اتفاقات کوچک بعدی چه بود؟ «لبخندزنان جواب داد: تکان خوردن لوستر، افتادن چند کتاب از قفسه کتابخانه، باز و بسته شدن در یکی از اتاقها. و آهان! ساعت ۲ بامداد روی تخت خوابم دراز کشیدم. فوراً به خواب رفتم. حدود نیم ساعت بعد یکهو بیدار شدم. دیدم از پاتو گردنم زیر پتو است. در حالی که قبلاً پتو زیر تخت بود. اطمینان داشتم که خودم پتو را روی بدنم نکشیدم.» به هر حال دوباره تا موقع نماز صبح خوابیدم. «پس از نماز قدری ورزش کردم. سورهای از قرآن را خواندم. به دفتر کارم رفتم. آنجا مشکلی پیش آمد و مجبور شدم تا ساعت ۱۱ شب [بمانم].»
سوره یاسین را خیلی سفارش کردهاند. سوره یاسین اکسیر است که یادم اگر باشد باز هم این روایتش را برایتان میخوانم. انشاءالله روضه. خیلی جالب. در روز خواندنش یک آثاری دارد. در شب خواندنش یک آثاری دارد. تعدادش هم باز هر کدام یک آثار [دارد.] «حدود ساعت ۱۱:۳۰ شب به خانه برگشتم. در یکی از اتاقها لباسم را عوض کردم. بعد به سمت سالن [رفتم.] یعنی از اتاق به سالن رفتم تا برای مدت کوتاهی روی کاناپه دراز بکشم.» «وقتی چراغ سالن را روشن کردم او را دیدم. در لحظات اول فقط یک لکه بزرگ خاکستری، یک شبح شبیه سایه انسان، سایه سیاهی که در ته سالن در گوشه سمت چپ میجنبید. طولی نکشید که هیئتش واضح شد. یعنی به شکل جسمانی و کاملاً معمولی دیدمش.» تجسم پیدا کرد این جن. «تجسم به شکل پیرمردی لاغر با محاسن سفید.» اینها را هم باز انشاءالله اگر حالا فعلاً که میخواهم بخوانم، اگر فرصت شود شبهای بعد که تمام شد این قضایا، روایاتش را برایتان میگویم که ما در روایت اینها را داریم. «در لباسی بلند و رنگ زرد، یک کلاه مخروطی سیاه.» شبهای قبل خواندیم که، و ظاهراً پشمی. به سر قضیه حضرت یحیی. کلاهی که شیطان... «هیچ شکی نداشتم که او یک جن است.»
میگوید: «با دیدنش اصلاً جا نخوردید؟» میگوید: «نه. حتی برای یک لحظه. حتی برای یک لحظه من خیلی عادی با او روبهرو شدم و فوراً سلام کردم. به جای جواب سلام، دست چپش را برایم بالا [آورد.]» شیاطین نسبت به سلام حساسیت دارند. چون سلام مظهر رحمت. شیطان نسبت به رحمت واکنش منفی نشان میدهد. این قواعد دستتان باشد. خیلی [خوب است] جواب سلامش را. «مدتها دست چپش را [بالا گرفت.]» الان هم آب شده دیگر. اثر ملکوتی دارد. «همه چی حاضر [است.]» میگوید: «سلام. خواستم بهش نزدیک بشوم. این بار دست راستش را به علامت "نزدیک نشو" تکان داد و مؤدبانه گفت: "جلو نیایید. خواهش میکنم فاصلهتان را با من حفظ کنید." لبخندی زد و با همان لحن محبتآمیز و محترمانه ادامه داد: "لطفاً همانجا [بمانید.]"» روی حرفش گوش کردم و روی مبل [نشستم.] «صدایش چیز بود یا بم؟» «صدایی تیز و تودماغی. به زبان ما کاملاً تسلط داشت.» صحبت کردم. چطور میشود که تسلط دارد؟ اینها همش بحث [میخواهد.] «من صدای او را فقط از طریق گوش چپم میشنیدم.» همش نکته. چرا گوش چپ؟ وقتی حرف میزد گوش راستم از کار [میافتاد.] هوش ملکوتی از آن گوش راستش. ملک القاء میکند. گوش چپ شیطان. تجسم. آن هم چپ و راستش کلاً تمسّل است.باز قاطی نشود که آقا مثلاً جاهایی میگویند که میخوانیم همینجا قبلاً هم خواندیم. پسرهای شیاطین دوره کرده بودند. بیا از پایین میآمدم. بالا میآمدم. خب پس چرا در آیه قرآن گفت از چپ و راست و جلو و عقب میآیند؟ بعد در روایت فرمود پایین و بالا نمیآیند. تمثل است این چپ و راست. چپ و راست دنیایی مکان معنا ندارد. چپ و راست ندارد. این چپ و راست مال اینجاست. مکان اینجاست. اینجا بالا پایین دارد. آنجا بالا پایینش اصلاً اینشکلی نیست. چپ و راستش اصلاً اینشکلی نیست. آن اصلاً چپ و راست، یک بحث [گسترده است.] باید برسیم. حالا اینجا که بحث نمیشود. بحث سوره مطففین داشتیم. اگر ادامه پیدا کند انشاءالله بحث اصحاب یمین و اصحاب شمال و اینها. آنجا باید عرض بکنیم. یک بحث مفصلی. شاید ۳۰-۴۰ جلسه بیشتر، بلکه بحث میخواهد که اصلاً چپ و راست و اصحاب یمین و اصحاب شمال و این چپ و راستهایی که در قرآن گفته. بحث مفصلی [است.] «گوش چپم [درگیر بود.] گوش راستم از کار [میافتاد.] چرا؟ نمیدانم. نمیدانم.»
«میگویم: "اولین جملهای که بهش گفتی چی بود؟"
گفتم: "فکر نمیکنم شما اینجا تنها باشید."
او چه جوابی داد؟ جواب داد: "درست است. تنها نیستم." و دست راستش را در هوا چرخاند. پس از آن توانستم جنهای دیگری را که در خانهام بودند ببینم. کلاً ۱۳ تن بودند. چه جور قیافهای داشتند؟ قیافه انسان. در واقع مگر بحث کردیم؟ خاصیت در واقع خود را به هیئت انسان به من نشان دادند. همهشان هر وقتی بخواهند برای هر کسی، بتوانند به هر کیفیتی ظاهر بشوند که اگر فرصتی باشد شبهای بعد عرض خواهم کرد. دو نفر از آنها سیاه بودند. سه نفر سبزه. دو نفر تقریباً زرد و شش نفر متمایل به رنگ [آبی]. لباسهای بلندشان هم فرق میکرد. زرد، قهوهای، زرشکی، سیاه، خاکستری.» یاد کمربند شیطان در قضیه حضرت یحیی هم باشید. «دیگه چه میکردن آن موقع؟» «داشتند به من نگاه میکردند به جز دختری در یک ردای سیاه. زن مرد...» او توجهی به من نداشت. دائم اینور و آنور میپرید. «پس زن هم در میانشان بود؟» «میگوید پنج زن. بقیه مرد بودند. بین ۲۰ تا ۴۰ ساله به نظر میرسیدند.» البته در روزهای بعد دانستم که سنشان خیلی بیشتر از حدی است که فکر میکردم. یعنی چند سال داشتند؟ «کوچکترینشان ۱۵۳ سانت، مسنترینشان ۸۰۰ سال.» الان جناب «زعفر»، فرزند «زعفر»، رئیس پدرش «بوطامین» ۸۰-۹۰ سال پیش، ۱۰۰ سال پیش. و بزرگو هموئی بود که آمد به امام حسین عرض کرد که ما طایفه جن آماده نصرت شماییم و حضرت اجازه نداد که خب، برخی از علمای قم هم مراسم ترحیم گرفتند برای ایشان. الان هم پسرش از بزرگان است. سلام هم میدهیم از همینجا به ایشان و اگر اربعین هم زودتر رفتن خلاصه، نایب الزیاره. زیارت رفتنشان قواعدی دارد. حالا چون سرعتشان زیاد است. اینطور نیستش که بعضیهاشان ۵ سال ۱۰ سال آرزو داشته باشند زیارت بروند. نمیتوانستند [زیارت بروند.] قضایایی. به هر حال.
عرض کنم خدمتتان که: «مسنترینشان ۸۰۰ سال. این پیرمرد چند ساله بود؟ گفت ۱۲۰۰ سال.» واقعه غدیر. هستند افرادی که غدیر را دیدهاند. برای همین اینها درشان اهل سنت. مسلمانانشان گفتند نقل شده از مرحوم آیت الله قاضی. برخی هم البته این را قبول [ندارند.] برخی هم انتقاد دارند به این مطلب. ولی این جملهای بود که ما خودمان شنیدیم از آیت الله جوادی. ایشان نقل کردند علامه طباطبایی و علامه طباطبایی چه واسطهای که بنده خرابش کنم! این وسط آن سه بزرگوار همه خوب. آیت الله جوادی از علامه طباطبایی. علامه طباطبایی از آیت الله قاضی نقل کردند که جن سنی به [نادر وجود دارد.] چون اینها بزرگانشان غدیر را دیده بودند. اگر مسلمان باشند شیعه [هستند.] حاشیه دارند چون جنها هم طوائف وسیع و جنسهای مختلفی [دارند.] سلطان انسانها را میبینید. ما قدبلند، قدکوتاه، آدمهای مختلف، جنسهای مختلف، زرد پوست، سرخ پوست، سیاه پوست، سفید. ژنهای مختلف. در جن خیلی وسیعتر [است.] ۱۲۰۰ سال داشت. «اسمش را به شما نگفت؟» «چرا. خودش را معرفی کرد. گفت که اسمش «هام» است. یک زن و دو فرزند داشت. اسم زنش «هیشوش» بود. نام پسرش «دیروز» و نام دخترش «فرا» بود.»
«از هام نپرسیدید که اینها در خانه شما چه میکنند؟» «پرسیدم. جواب داد: "زمین خانه شما زمین اجدادی ماست. ما مدتی از سال را اینجا زندگی میکنیم."» مستاجر بودند یا ییلاق بودهاند؟ حالا نمیدانم چطور بوده. آیات قرآن در این زمینه بسیار [است.] اگر فرصتی بود میشد کار کرد. سوره الرحمن خیلی لطیف است. سوره الرحمن را یک دقت مضاعفی داشته باشید. همه خطاب نسبت به جن و انس با هم. «فبای آلاء ربکما تکذبان.» همهاش. همه نعمتهایی که ذکر میکند، نعمتهایی که هم به جن داده، هم به انس داده. یک دور دیگر بنشینید این سوره را با دقت بخوانید. چه نعمتهایی را ذکر میکند؟ چون بعضیهاش خوراکی است. میگوید این نخلی که دادم، «فبای آلاء ربکما». منظور خرما میخورند از این نخل استفاده میکنند. این زمین. قرآن را باید یک طور دیگر خواند. خیلی لطافت بالا است. آیات قرآن حقایقی [در بر دارد.] «توضیح نداد که چرا خودش را برای شما آشکار کرده است؟» «داد. او گفت خبر دارد که مرگ را تجربه کردم. مطمئنم که در اثر این تجربه باطنم پاک شده است. از این رو من را شایسته دوستی با خود میداند.» تازه اول داستان عرض کردم. یک وقتی یک جایی چرا ما تجربه نداریم؟ چرا بابا! آن اول بدبختی آنجاست. اولاً نگه داشتن این [پاک بودن] که خدا به انسان عنایت کرده کار بسیار سختی است خصوصاً اینها که جلو دوربین و اینها میآیند که دیگر صد برابر در معرض خطر قرار میگیرند. صد برابر نگه داشتن سخت است. آدم حتی اگر پشت دوربین بگوید هم برایش آسیب دارد. خیلیها بودند به محض اینکه گفتند قطع شد. جنایاتی بوده. معمولاً وقتی یک چیزی میشود یک دامنههایی دارد. امتداد. به محض اینکه میگوید قطع میشود. بعضی وقتها معکوس میشود که به چهار نفر که گفته یکهو ورق برگشت. شیاطین. آدم یک حالی پیدا میکند. اینجوری میشود. اگر هم بابش باز باشد باز درگیریهای دیگری دارد. تشخیص اینها که اینهایی که دارد رخ میدهد رحمانی است، شیطانی است، چطور است؟ بسیار دشوار. حالا جلوتر میرسیم میبینید غذای جالبی.
«ضمناً اظهار کرد که من و او باید متحد بشویم و کارهای خیر انجام بدهیم.» گروه اتحاد و همکاری در کارهای خیر! خیلی تاکید میکرد. میگفت هدف اصلیش از برقراری رابطه با من همینه. از عناوین مقدس برای ماها از اینها استفاده [میکند.] هدفش کار خیره. روزی خدا، روزی الهیه. یکی از چیزهایی که شیطان خیلی ازش استفاده [میکند.] یک فتنهای دارد سمت آدم میآید. میگوید اینها روزی است. فلان روز که فلان کار خیر را کردی، از فلان حرام که چشم پوشیدی الان خدا فلان حلال را با همان فلان حلالش بیچارهات میکند. یک جوری که با صد تا حرام. خیلی دقیق است. صراط مستقیم از مو باریکتر، از شمشیر تیز [تندتر] است. اینها حرکت در صراط مستقیم است که گفتم شیطان همه درگیریش با چیست؟ صراط مستقیم. دههی اول نصب و میخواهد مزاحمت بشود. نگذارد در صراط مستقیم [حرکت کنیم.] با عناوین قشنگ قشنگ. خیلی.
«در تمام مدتی که حرف میزدید بقیه جنها گوش میدادند؟» میگوید: «نمیدانم گوش میدادند یا نه. اصلاً سوره جن نبود. خیلی جالب گوش دادن و اینها. «استمع نفر من الجن.» رد میشدند. یک تعداد جنهاشان رد میشوند و صدای قرآن میآید. وایسادند گوش کردند. بخوانید سوره جن و بقیه آیات مربوط به اینها را با تأمل. خیلی در این حال. نمیدانم گوش میدادند یا نه. چون آنها در همان دقایق اولیه از نظرم ناپدید شدند. هام لازم [بود] به حالت مرئی باقی بماند. دستور داد که دوباره از حالت مرئی در [بیایند.]» «میگوید: "حتماً شما و هام ساعتها با هم حرف زدید؟"» «میگوید: "نه. کلاً ۳۰ دقیقه صحبت کردیم. بعد به من گفت که باید ناپدید بشود."» توضیح داد که فعلاً نمیتواند زیاد بماند. «میپرسم: "تا آخر بهش نزدیک نشدید؟"» «یک بار خواستم بیشتر بروم ولی نگذاشت. گوشزد کرد که همیشه باید فاصله بینمان باشد. اگر بخواهم دوباره او را ببینم باید فاصله را رعایت [کنم.]» «داشتم [مصاحبه میکردم.] نویسنده داشتم مصاحبه را بدجوری پیش میبردم. از سوالات اخیر فقط جوابهای کلی نصیبم شده بود. میخواستم که همه چیز را مو به مو برایم تعریف کند. فکر کردم شاید هنوز خیلی دیر نشده باشد.» بنابراین مهندس از این قسمت مصاحبه اصلاً راضی نیستم. میخواهم بگویی در آن نیم ساعت دقیقاً چه گفتید و چه شنیدید؟ «متاسفم. نمیتوانم همه چیز را به شما بگویم.» «میگوید: "چرا؟"» «میگوید: "چون برایم گران تمام میشود. خیلی گران. اسرار مهمی است که مجبورم در سینهام نگه [دارم.]"»
«زیاد ناراحت [نباشید.] مطمئن باشید تا حدی که خطر نداشته باشد به شما خواهم گفت.» «خب، بسیار خوب. بعد از آن ۳۰ دقیقه هام دقیقاً چگونه شما را ترک کرد؟» «خیلی ساده اعلام کرد که باید برود و در همانجا که بود از نظرم محو شد.» البته دو سه ثانیه بعد برای چند لحظه دوباره ظاهر شد. درست در نقطه مقابل. «نقطه مقابل؟» جای در گوشه دیگری از [اتاق.] «گفت: "فراموش کرده است که یک نکته را با من در میان بگذارد."» خب! «نکته چی بود؟» اینکه موقع نماز صبح برمیگردد. میخواست نماز را با هم بخوانیم. «مجدداً ناپدید شد.» بله. «موقع نماز صبح که از جام برخاستم او را دیدم.» اصلیترین وقت درگیری شیاطین اوقات [نماز است.] تمرکزشان به آن وقت است. ملائکه هم همان وقت. اگر کسی مقید به نماز اول وقت باشد حضرت عزرائیل مأموریت دارد که او را موقع مرگ نجات دهد. حالا یک بحث مفصلی دارد. روایت خاصی داریم که شیاطین موقع نماز [حاضرند.] یک روایت خیلی جالبی دارد کتاب بحار. گفته است که حضرت فرمودهاند که موقع نماز حاضر میشود ببیند که کیا توجهشان [به خدا] است. در خود نمازشان توجه دارند یا نه؟ اگر توجه نداشته باشد مینشیند روی دو کتفش. پس کلهاش. «هلاکت» [میکند.] مینشیند روی دو کتفش این شیطان مینشیند. «طرف گفت که آقا آدم نماز که میخواند.» «یقرون القرآن»؟ بالاخره اینها که نماز میخوانند، قرآن میخوانند. «یعنی چی شما میگویید که اگر ذکر نکند توجه به خدا نداشته باشد، پیاده است؟» [یک] پرانتز بگویم. خیلی جالب است. حضرت فرمودهاند در قیامت قرآن دستت را میگیرد. نماز باهات حرف میزند. این راوی گفتش که: «الصلاة تتکلم.» «رحم الله ضعفا شیعتنا انهم اهل تسلیم.» خدا رحمت کند شیعه [را.] تجسم اعمال در تمثل اینها را نمیفهمد. این فکر کرده نماز میآید نماز یعنی حرف میزند. بابا این اینجا دیدند که این طرف خیلی پیاده است. توجه نداشته باشی این مینشیند پس کلهات. نگاه میکند. میبیند بسم الله تو بلند میگویی یا آرام میگویی. [اگر] طرح به بسم الله اگر نداشته باشی مینشیند پس کلهات. منظور موقع نماز وقت اصلی درگیریش با ماست. وایساده میخندد. میگوید تو که نماز صبح مشتری خودمی. خدا به داد عزیزان دیشب مطلب قشنگ گفت. بعد جلسه گفت ما در خانهمان حمله کرده بودند به ما اینها و داستانهایی داشتیم. رو کردم به گنبد امام رضا گفتم یا امام رضا بیرونشان کن. بگویی آقا بیرونشان کرد تأیید آن حرفی که گفتی. در روضه قطب عالمند اینها دیگر. فرمانروای همه هستی. نظر امام رضا لازم نیست دست اینجوری کنه. اراده میکند کفایت میکند. ولی شما باید دست دراز کنید. درخواست [کنید.] «سلام کردم. مثل دفعه گذشته به جای جواب سلام، دست چپش را برایم بالا آورد. ظاهراً این رسم طایفهاش [بود.] رفتم وضو گرفتم و به سالن برگشتم. هام خواست که نماز را به جماعت برگزار [کنیم.]» عناوین قشنگ قشنگ هم میگوید. «گفت: "شما جلو بایستید. من پشت سرتان نماز میخوانم."» «من خودم را لایق نمیدانستم که پیش نماز باشم. بنابراین با نظرش مخالفت کردم. زیر بار نرفت. با لحن محکم گفت: "من به شما اقتدا میکنم. شما لیاقتش را دارید."» اعتماد به نفس باد کردن! روغن [کاری.] آقا خیلی خیلی. چه کسی میتواند متوجه عیوب و ضعف و نقص و اینهاش شود؟ آنکه شیطان را دفع میکند. این دائم به خودت رو کند تو گناهکاری، ضعیفی، نادانی، نمیتوانی توکل. نه. من به هر حال نه. راست میگوید. من اهل گناه نیستم. من عادلم. این نیم متر میرود پایین. امام جماعت از از امام جماعت پایینتر باشید ولو یک وجب نمازتان باطل است. امام جواد [علیهالسلام] یک وجب از بقیه بالاتر باشد نمازش باطل است. چه حالش این شکلی باشد که من پایینتر از همه. اگر جلو وایسادم فکر نکنم جلوترم. حال امام جماعت کوهستانی. گفتهاند تمام عمرش امام جماعت بود ولی هیچ وقت نیت نماز جماعت [را برای] تواضع. به گفته شماها من را عادل میدانید؟ خب اقتدا کنید. من خودم را عادل نمیدانم که نیت کنم. من هم امام جماعت شما باشم.
وقت دیده بودند بزرگانی که ایشان مشعل نوری بود در مازندران و وقتی از دنیا رفت این نور خاموش [شد.] روستای ایشان روستای کوهستان بین بهشهر و نکا. فیلم [نشان میداد] به سمت آسمان ستون نوری است. امام زمان در منزل ایشان حضور پیدا کردند. حضرت آنجا دیده بودند. افراد بسیار مرد بزرگی بود. در همین حرم همهشان دفن [شدهاند.] سال ۵۱ و خدا رحمت کند آقازادش شیخ اسماعیل که او هم خاطرات خیلی جالبی میگفت. مفصل خاطرات خیلی جالب که ایشان در صحن همان مدرسه و منزل ایشان دفن [شدهاند.] در کوهستان. خیلی خاطرات جالبی میگفت از بصیرت این مرد و وقایعی که از آینده ۶۷ سال قبل انقلاب از دنیا رفته بود. خیلی داستانهای عجیب و جالبی داشت. یک غذای مربوط به شیطان هم دارد ایشان. حالا یادم نمیآید. یادم [نمیآید.] یک داستانی در مورد شیطان هم میشد. کوهستانی. به این حال. آدم اینجوری باشد. «چطور تو خیلی خوبی؟ من آمدم. تو انتخاب شدی برای یک سری کارهای بزرگ. من و تو چون تجربه نزدیک به مرگ داشتی خدا تو را انتخاب کرده. تو الان امام جماعتی. تو عادلی. تو لیاقتش را داری.» هر چه هی میگوید تو خوبی، تو فلانی، تو الی، تو بلی، اینها همش از شیطان است. اعتماد به نفس یکی از بزرگترین تلههای شیطان است. تو را باد میکند. تو خوبی. تو اوکی. تو که مشکلی نداری. تو فلان. «ناچار آماده نماز شدم. از جایش برخاست. بدون اینکه قدمی نزدیکتر بیاید.» «بعد چی شد؟» گردنش را راست گرفت. یعنی گوینده مهندس گفت: «نماز صبح را خواندم. پس از نماز رویم را برگرداندم. هام که به حالت تشهد نشسته بود گفت: "قبول باشد." چند لحظه گذشت به من اطلاع داد که باید برود و رفت.»
میگوید: «بار بعدی که دیدید کی بود؟» میگوید: «شب همان روز. معمولاً شبها میآمد و موقع نماز صبح [میرفت.]» «با هم زیاد صحبت میکردید؟» «خب من کلی سوال در مورد جنها داشتم. درباره نحوه زندگی آنها. او اغلب قبل از اینکه من بپرسم جواب [میداد.]» «منظورتان این است که افکار شما را میخواند؟» «بله. او از آینده شما خبر داشت؟» «نه اما از گذشتهام مطلع بود. از جزئیترین اتفاقات زندگی [ام].» اونایی که میخواهند تشخیص بدهند جن [رحمانی] است [و] نیست، اینها یک محکهای خوبی دارند. فریب این پشتش نشسته. تحمل کن. اصل داستان. دم و دستگاه قصه خوانی راه بیندازیم. وگرنه اصلش این است که داستان کامل شیطان بوده. غافلگیر میشود. از یک جای حالت سینمایی از بین بردم. بنده خراب [کارم.] رفتارهای رفتارشناسی کنیم. دشمنمان را رفتارشناسی کنیم. شیطان. «داستان میگوید که از جزئیترین اتفاقات زندگی [ام].» «فقط میتوانست به زبان فارسی حرف بزند یا زبان دیگری هم میدانست؟» «میتوانم بگویم همه زبانها را بلد بود. قبلاً من به خوبی قادرم با زبان انگلیسی صحبت کنم. چندین بار به مدت طولانی با هام به انگلیسی حرف زد. او نه تنها مشکل نداشت بلکه از لحاظ رعایت لهجه، خیلی بهتر از من [بود.]» «همیشه هام را به صورت یک پیرمرد میدیدید؟» «احتمالاً او این توانایی را داشته که قیافهاش را تغییر دهد.» «میگوید: "فقط یک شب البته با اصرار من خودش را به شکلهای دیگری در ذهنم عرضه کرد."» کردیم انشاءالله روشن شده دیگر دوستانی که گوش کردند شب [گذشته.] نویسنده میگوید: «نفهمیدم منظورش از عبارت «در ذهنم» چه بود. در ذهنم چی بود؟» عالم مثال عالم خیال. بسته [است.] فنیش است که عرض میکنم بعد... کار بشود وگرنه داستان میرود به یک جاهای دیگری. «میگوید: "باید در این مورد از او توضیح میخواستم. با وجود این پرسیدم به چه شکلهایی خودش را عرضه کرد؟"» «جواب داد: "آهو، فیل، ببر، گربه و غیره و به شکلهای بسیار [عجیبی.]" کراواتش را انشاءالله خواهم خواند برایتان که فرمود به همه صورتها میتواند این خودش را و در اندازههای گوناگون. کوچک به اندازه یک مورچه، بزرگ به اندازه کامیون، یک کشتی و حتی خیلی [بزرگتر.]» «میگوید: "یعنی هر بار کلاً به یک موجود دیگر تبدیل میشد؟"» برق ژنراتوری که برق دارد تولید میکند. تبدیل به چه چیزهایی [نمیشود.] بینهایت کوچک، بزرگ. برق ضعیف، برق قوی. یک کولر گازی را میتواند روشن کند. یک تلویزیون السیدی که کل خانهتان را پر کرده [را روشن کند.] جاده را میتواند چراغانی کند. یک گوشی کوچولو را روشن کند. یک لامپ کوچولو. کوچک و بزرگ برای او در این صورتها ظاهر میشود. برق در این صورتها ظاهر میشود. اصل حقیقتش جای دیگری است. پایین [جن] به صورتهای مختلف میتواند ظاهر شود در تمام صورتها غیر از صورت و طبق نظر برق [مؤمن] را غیر از صورت اولیا خالص خدا. خط قرمز. به شکل شهدا نمیتواند ظاهر [شود.] عرض کردم اگر فرصتی بشود خواهم گفت اگر خوب... «یعنی هر بار کلاً به یک موجود دیگر تبدیل میشد؟» «ببینید، این تبدیل، تبدیل ذاتی نبود.» خدا خیرت [بدهد.] ذاتش که عوض نمیشد که. شیطان، شیطان است. در قیافههای مختلفی ظاهر میشود. چون قادر نبود ماهیت خودش را تغییر دهد. انقلاب [کرم] ماه! او فقط میتوانست هر بار با قیافه و حجمی متفاوت در ذهن من جلوه کند. «این یعنی چی؟» «یعنی در واقع به نظرم میرسید که خودش را به چنان قیافه یا چنان اندازهای درآورد.» خوب شد دیگر. شد تمثل. شبهای ماه صفر اهل بیت بگوید که چرا گفتند؟ بعد باید برویم به بقیه بگوییم چرا نگفتند. قدرت را داشت که در ذهن و قوه تخیل من تصرف کند. بنابراین من او را به شکلی میدیدم که مایل بود ببینم. البته او نمیتوانست در ذهنم به قیافه فرشتگان، پیامبران و اولیای خدا جلوه کند. روایت عجیب غریبی دارد. امام صادق [علیهالسلام] گفت: «آقا پسر حضرت اسماعیل فرقه اسماعیلی [بود؟]» اسماعیل نبود این. شیطانی خودش را ظاهر [کرده بود.]
«مهندس شما نمیخواهید با افشای اسرار مهم جنها خود را به خطر بیندازید؟ من چند تا سوال بیخطر در ذهن دارم. واقعاً معنای برملا کردن اسرار مهم [این نیست.]» «باشه. نمیدانم. اجازه میدهید بپرسم یا نه؟» «سوال کنید. چنانچه در فهرست سوالهای ممنوع نباشد جواب میدهم. اما به صورت کوتاه.» «ممنون. بفرمایید. بدونم آیا جنها غذا میخورند؟» «پاسخ: آنها از مواد ریز موجود در هوا تغذیه میکنند و از بوی غذاهای ما.» این هم روایت به این طریق انرژی مورد نیازشان را به دست [میآورند.] «آب یا مایعات دیگر هم مینوشند؟» «اغلب. در چه جاهایی به سر میبرند؟» «همهجا.» بحث مفصل. بحث همهجا هستند. هم در زمین و هم در فضا. البته در فضا تا محدوده خاصی میتوانند پیش [بروند.] «گرما را احساس میکنند؟» «گرما و سرما هیچ تأثیری روی آنها [ندارد.]» یعنی این گرما و سرمای ما روی آنها. خودشان گرم و سرما از جنس خودشان دارند. آب دیگری دارند. قاطی نشود. آب نمیخورند از این آب. نمیخورند. آنها آبی برای جنس خودشان دارند. همهچیز از جنس خودشان است. وگرنه خدا خطاب کرده به همه ما. نعمت آب را به همه داده. به جن و انس هم گفته. مگر نعمت به شماها دادم. موجوداتی اجتماعی هستند؟ «بله. مخصوصاً به خانواده و قوم خود.» خیلی نظام اجتماعی پیشرفتهای دارند. نظام اجتماعی پیچیدهای ندارند. آن قدری باهوش و اینها نیستند. غذای سوره جن را که بخوانید میفهمید سطح معرفت و سطح درک اینها در چه نوع [است.] حرف زدن، عبارتپردازیشان خیلی جالب است. اگر روش کار شود قشنگ میشود فهمید سطحشان و قدرت آن عفریتی از جن که به حضرت سلیمان گفت که عفریت جن بود دیگر. عفریت یعنی رئیس قبیله. یعنی گنده [جن]. گنده جنها. حضرت سلیمان گفت: «من تخت بلقیس را برایت میآورم.» «قبل ان تقوم من مقامک.» قبل اینکه از جا بلند [شوی.] ولی آن آصف برخیا به حضرت سلیمان گفت: «من قبل اینکه [به اندازه] پلک را هم بزنیم.» تفاوت جن عالیمقام با انسان عالیمقام را بگیر. که تفاوت اینها چقدر [زیاد است.] به هر حال هر چه باشد انسان مثلاً ساختار وجودیش متفاوت [است.] البته جن مشترکات زیاد دارد. نام جهنم میروند. بهشت دارند. تکلیف دارد. ولی باز انسان جنسیت دیگری [دارد.] جایگاه [دیگری دارد.] «از چه نوع حکومتی برخوردارند؟» «میگوید: "یک نفر به عنوان رهبر کل بر آنها حکومت [میکند.]"» قضایایی هم داریم در روایت. امیرالمؤمنین رفتند بین اینها قضاوت کردند. داستانهای عجیب غریبی. رفتم و برگشتم دیدم شمشیر از خون میچکد. فلان قبیلهشان درگیر [بود.]
داستان عجیبی داریم. خیلی روایت جالبی دارد. «در ضمن هر قوم دارای یک رئیس جداگانه است. رئیس قوم باید سالخورده و مجرب باشد. به طور کلی جنها از نظر تشکیلات حکومتی چندان پیشرفته نیستند.» بعضی اگر میتوانستند میرفتند مهاجرت میکردند به همینها. فقط جمهوری اسلامی نباشد! مملکت جنها شده است. در کدام مغازه گوسفند باشم؟ در بلژیک خرگوش بشم؟ الان آدمهاش گاز ندارند زمستان میخواهد با هیزم زندگی [کند.] «از نظر هوش و قوه تخیل چطور؟» «میگوید: "ما نسبت به آنها به مراتب باهوشتریم. قوه تخیلمان هم بسیار قویتر است. ما تواناییهای زیادی داریم. توانایی اختراع کردن. تفاوتهای انسان. توانایی اختراع کردن، توانایی خلق آثار ادبی و هنری، ظرفیت پیشرفت در امور اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، استعداد تکامل چشمگیر روحی."» همش توضیح دارد. اینها همش قابل [بحث است.] «توانایی تحلیل دقیق مسائل و غیر [هستند.]» «آنها از چنین قدرتهایی بهرهمند نیستند. بله. جنها قابلیتهای ویژهای دارند که ما نداریم. میتوانند اشیای سنگین را بلند [کنند] و از شیشه، از چوب، از دیوار، از سنگ بگذرند. قادرند تا اعماق تاریک اقیانوسها بروند یا از جو زمین عبور کنند. میتوانند در مدت کوتاهی خودشان را از یک سمت زمین به سمت دیگر برسانند. قادرند اجسام را از فاصله خیلی دور مشاهده کنند.» یک تفسیر شهید مطهری دارد. تفسیر سوره جن. آن هم مطالب خوبی دارد. اگر خواستید. خود علامه طباطبایی هم تفسیر سوره جن. بحث ابعاد را مطرح میکند که آنها سه بعد دارند، چهار بعد دارند، ده بعد دارند. چند تا بعد در جنها هست. «حتی میتوانند آنچه را که در زیر زمین قرار دارد ببینند.» همه قدرتها در ذات جنهاست.
«از لحاظ ظرفیت و درجات معنوی پایینتر از روح انسان [هستند.]» نسبت به روح جن به مراتب عالیتر است. «هرگز هیچ کدام از جنها آنقدر کامل نبوده که به مقام پیامبری برسد. بنابراین عدهای از جنها تابع حضرت موسی هستند. بعضی تابع حضرت عیسی [علیهالسلام] و عدهای تابع حضرت محمد [صلیالله علیه و آله و سلم].» [اللهم صل علی محمد و آل محمد.] مختصر دیگری بخوانم و به یک جایی برسانم بحث را. بقیهاش باشد برای فردا شب انشاءالله. «البته جمعی از آنها کافر هستند.» «نفسی تازه کرد و منتظر ماند تا سوال بعدی را بشنود.» «آیا جنها هم به خواب میروند؟ طول عمرشان چقدر است؟» «به طور متوسط ۲۰۰۰ سال.» به هر حال نهایتاً میمیرند. «چه بر سر اجسادشان میآید؟» اجدادشان نه، اجسادشان! «چه بر سر اجسادشان میآید؟» «پس از مرگ اجسادشان در هوا حل میشود و روحشان به برزخ میرود. در قیامت ذرات جسدهایشان به هم متصل میشود و ارواح به بدنها برمیگردند. همان اتفاقی که برای انسانها میافتد. دقیقاً جن یا انس همگی در روز قیامت زنده میشوند و برمیخیزند.» «نام برزخ دارند جنها برزخ؟» «ببخشید اگر سوال دیگری ندارید بگذارید بخشهای نهایی داستانم را تعریف کنم.» قاعدتاً شماها که مشخص است تازه گرم شدید. تازه آمادهاید. ولی خب دیگر خسته شدم. بعضی عزیزان. باشد این بقیهاش انشاءالله فردا. بخش مفصلی است و جداست و نکات جالبی هم آنجا داریم که حالا انشاءالله بخوان. بله، هستند. نقشه فعالی هم دارند و کینههایی هم دارند. آسیبهایی دارند. داستانها، قضایای مفصلی هست از نقشی که اینها ایفا میکنند بعضاً در فتنهها. در آن قضیه سقیفه. اولین کسی که بیعت کرد صاحب سقیفه گفتند یک پیرمردی با این مشخصات [بود.] خود ابلیس بود. چهره ظاهر شد. بیعت کرد و بیعت گرفت. شیطان خیلی خوشحال بود. امروز ولایت امیرالمومنین برگشت و این شد مبدا تمام انحرافات و آسیبها و قضایای عجیب و غریب. برگرداند. همهچیز به هم خورد و از همانجا این سنگ بنا گذاشته شد و همینجور آمدند خلیفه اول و خلیفه دوم و بعدها معاویه و یزید. امام حسین علیهالسلام ظهر عاشورا وقتی که تیر مبارک بر قلبشان نشست فرمود: «لقد قلنی فلان و فلان.» اولی و دومی. «من را من شهید سقیفه [هستم.]» به ظاهر از دست حرمله بیرون آمد. اینها همه امتداد سقیفه است و سقیفه نطفه از ابلیس بسته [شد.] و کینه داشت نسبت به این ذوات مقدسه و تا جایی که توانست به اینها آسیب زد.
امشب روضه را میخواهم متفاوت بخوانم. روضهای که معمولاً در محرم و صفر خوانده نمیشود: شام غریبان امام مجتبی [علیهالسلام]. دلمان را روانه مدینه بیچراغ قبرستان بقیع کنیم که دل آدم خون میشود وقتی این قبرها را میبیند. اول خیلی از شیعیان اولین باری که این صحنه را میبینند باورشون نمیشود. با تعجب سوال میکنند: «همین چهار تا قبر چهار امام ماست؟» اول آدم باورش نمیشود. آنقدر که این قبرها مظلومانه و غریب [هستند.] امشب بریم مدینه یک روضه دیگری را میخواهم امشب باز بکنم. خب، به ظاهر امروز با این جگر پارهپاره امام مجتبی از دنیا رفت. ولی این سم، این شهادت، محصول این سم، شهادت حضرت در واقع محصول یک خون جگر دیگری بود که سالها تحمل کرد و برمیگردد به همان قضیه سقیفه. آن روزی که در سقیفه بیعت گرفتند و بعدش حملهور شدند به خانه امیرالمومنین. گفتند ما را خلیفه بیعت کردیم. «علی بیا با خلیفه بیعت [کن.]» امشب این روضه را میخواهم بخوانم که انشاءالله دل امام مجتبی هم شاد بشود. انشاءالله مادرش هم توجهی کند به ما امشب. لا اله الا الله! که این شیطان کینههایی که داشت. عین عبارتی بود که حضرت زهرا سلاماللهعلیها پشت خطاب به دومی فرمود: «تو دار و دستت که اینجا وایسادید همهتان حزب شیطانید.» «شما را شیطان آورده اینجا.» «این جرات و جسارت را هم شیطان بهتون داد.» دستور داد هیزم بریزید پشت در و هیزمها را آتش بزنند. وقتی گفتگو را کرد با حضرت زهرا سلاماللهعلیها حضرت زهرا جواب دادند. این با جسارت تمام برگشت گفت: «رها کن این حرفهای زنانه را. این حرفها را بگذار کنار. من برای این حرفها اینجا نیامدم. بگو علی را بیاورند بیرون.» لا اله الا الله! «فاطمه زهرا فرمود: "من اینجا ایستادم. نمیگذارم شما دستتان به علی برسد."» خیلی باز بکنم. بعد این روضه را در فاطمیه مفصلش را خودش در نامهای که برای معاویه نوشته توضیح داده. اینجا چه بر او گذشت. گفت: «یک لحظه میخواست دلم نرم بشود و از پشت در خانه برگردم.» «کینههایی که با علی داشتم یادم آمد.» «این باعث شد که آن لحظه هر چه کینه بود، هر چه عقده داشتم از علی...» لا اله الا الله! میخواهم این داغ امام مجتبی [را] امشب شام غریبان مروری کنیم با جگر سوخته او. بسوز! «تو هر چه توان داشتم هر چه کینه داشتم آوردم سر پام. چنان با لگد به این در زد که دیدم در از جا کنده شد. شنیدم صدای فاطمه را بین در و دیوار صدا زد یا [فضّه!]»
این یکی از قضایایی بود که امام مجتبی دید و اباعبدالله هم دید ولی امام حسن چیزهای دیگری دید که بقیه ندیدند. رحمت و رضوان خدا و روح علما و بزرگان خصوصاً مرحوم آیت الله حسن زاده که سالگرد ایشان هم نزدیک است. در ماه صفر پارسال از دنیا رفتند. ایشان میفرمود: «که موقع غسل بیبی فاطمه زهرا، امیرالمومنین به بچهها فرمودند آرام. [با] آن عقل معروف که آستین به دهان بگیرید. صدای [گریهتان] چون وصیت بیبی این بود که اهل مدینه نباید باخبر بشوند من از دنیا رفتم. پایان دفنم نباید کسی باخبر بشود. بعدش اعلام بکنید ولی قبرم معلوم نشود. فرمود من را به وصیت [خودم] آرام. گریه کن. آیت الله حسن زاده میفرمود این بچهها از اتاق بیرون [آمدند.] از آن محلی که حضرت برای غسل گذاشته بودند. چوب گذاشته بودند. آبگرم میکردند. به اسماء میگفتند آب گرم را به من بده و بدن مطهر دودی دو عالم مادرمان حضرت زهرا سلاماللهعلیها. یکهو صدای گریه بلندی از امام حسن [علیهالسلام]. امیرالمومنین آمدند. گفتند: "عزیزان من گفتم که آرام گریه کنید." دیدند امام حسن بلند گریه میکند. در آغوش گرفت. نوازش کرد: "عزیزم تو پسر بزرگ منی. تو باید این بچهها را آرام کنی. تو از همه اینها بزرگتری. چرا بابا جان بیقراری میکنی؟ چرا [چشم] از دست دادیم؟"» آیت الله حسن زاده میفرمودند امام مجتبی رو کرده. «بابا عرض کرد: "من یک چیزهایی دیدم. اینها هیچ کدام ندیدند. آن روزی که مادر از مسجد به خانه میآمد. دست مادر [را] در کوچه راهرو به رویش بستم. سیلی به روی مادر [زدند.]"» سخت است. «چگونه بنویسم محنّت را؟» امروز دیگر خلاص شدی آقا جان. دردهای تو. هر وقت از آن کوچه رد میشدی خاطرات زنده در خانه امیرالمومنین را میدیدی. چه خاطراتی به یادت میآمد؟ آتش تمام بدنت را آن روز دوشنبه که در خانهاش بود سوزاند. تمام دل و باغ و چشمت را از بغض گلوی تو کسی خبر دار نشد. نشنیده از آن رو [کسی] هم سخنت را. از سوختی و شکوه نکردی. حالا همه دیدند ولی سوختنت را. هر بار جگر تکهای غصه کوچک. مادر تو که ببینی حسنت را. تشییع تو تیر چله برون شد. میدوخت نخی از کفنت را. هر کی آماده است با روضه امام بریم کربلا. این صحنه گوشهای از کربلا و صد حرمله نشان کرده تنت را. هر چند کفن پاره و گل شده اما غارت که نکرده کسی پیراهنت را. سنگین چکمه شمری. سنگین زینب از چکمه شمری. پرخون که نکرده دهنت را. فرمود برادرش اباعبدالله خطاب کرد: «غارت نیست که مالش را ازش ببرند. غارت زده منم که برادری مثل تو را از دست دادم.» لا [اله الا الله.] به دلم افتاد امشب این روضه را بخوانم. نمیدانم چرا. هر کی آماده است بسم الله. حتماً یک عنایتی انشاءالله.
بهترین روضه خواهر [میگوید]: «تا سالها، چندین سال شهادت امام حسن و اباعبدالله در قید حیات بودند. سالها، ۱۰ سال، ۱۲ سال شاید گذشت. هیچ وقت امام حسین عطر استفاده نمیکردند.» میپرسیدند: «چرا آقا جان؟» میفرمود: «من هنوز عزادار برادرم حسنم.» فدای این محبت و عاطفه بشوم. چه بین این دو برادر بود! تا آخر عمر امام مجتبی بود ولی یک جمله را فقط برای برادر گفت. حتی برای امام حسین [علیهالسلام] با اینکه تا آخر عزادارش بود، فقط یک صدا زد. الان من وقتی بود که دستهای بریده را، چشمهای دریده را دید. نمیدانم چه فشاری به قلب نازنینش شد. صدا زد: «غلَط سپاهم را از دست کس و کارم را از دست دادم. کمرم از بازار رو بریدند.» «حسین، أسألکَ اللهم و بِـ. یا الله، یا رحمن، یا رحیم، یا مقلب القلوب، انّک علی کلّ شیء قدیر.» الهی آمین. و به حق یا علی و علی، یا فاطمه و فاطمه، یا محسن به حق الحسن، یا قدیم به حق الحسین. اللهم عجل لولیک.
خدایا به جگر سوخته و پاره پاره مجتبی، به مظلومیت صدیقه کبری، فرج منتقمشان امام زمان برسان. قلب نازنینشان را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما نوکران حضرتش [باشند.] شهدا، فقها، علما [را] سر سفره با برکت امام مجتبی مهمان بفرما. اول قبر امام مجتبی به فریادمان برسان. مرزهای اسلام را کامل عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان را از ساعه حاجات بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، ولایت اگر قابل هدایت نیستند نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز را عنایت بفرما. هر چه گفتیم و سلام ما [بود] که نگفتیم و جاودانی برای ما رقم بزن. «نبی و آله رحم. اللهم انقرأ الفاتحة مع الصلوات.» اللهم [صل علی محمد و آل محمد].
در حال بارگذاری نظرات...