جلسه یازدهم : ذکرها و دعاهای اهل بیت برای دفع شیاطین
این مجموعه جلسات، روایتی عمیق و جذاب از تقابل انسان با شیطان است؛ از شناخت «لوکیشن» دشمن و نقشههای کلان او، تا افشای «آپشن»ها و ابزارهای فریبش، و در نهایت پردهبرداری از «موشن» و حرکتهای پنهانش در خیال، روان و زندگی روزمره ما. در این جلسات، روایتهای تکاندهنده اهلبیت(ع) با تحلیلهای نوین گره خوردهاند؛ از خاک نورانی کربلا و حقیقت بندگی، تا ترفندهای شیطان در غفلت، ترس، طمع و حتی احساسات روزمره. هر بخش با بیانی رسانهای و پرکشش، تصویر تازهای از مبارزه همیشگی انسان و شیطان ارائه میدهد؛ مبارزهای که فقط در عاشورا یا تاریخ گذشته نیست، بلکه همین امروز در قلب، ذهن و انتخابهای ما جریان دارد. این محتوای ناب و پرانرژی، بهجای شعار، راهکار میدهد: سپر ذکر، توکل، تقوا و اتصال به رحمان، تا در برابر «هوش سیاه شیطان» ایستاده و مسیر روشن بندگی را پیدا کنیم
دستورات دفع شیاطین
تسبیحات حضرت زهرا سلام الله
از رو خواندن قرآن
ذکر لا اله الا الله
نسخه ای برای از یاد نرفتن قرآن
برکات تلاوت قرآن
دفع شیاطین با اذان گفتن
دلیل مباهات خداوند به ملائک
کیفیت نماز با اذان و اقامه
اثرات خواندن حدیث کسا
علت طعم خوب غذای عروسی
سرمایه گذاری شیطان در لقمه و نطفه
اصحاب رَسّ چه کسانی بودند؟
منشا اسم ماههای شمسی
جدی گرفتن شیطان
حضور حداکثری ایرانیان در لشگر مختار
برخورد خسرو پرویز با نامه رسول الله
عاقبت جناب حَنظَله ابن صَفْوان
عذاب الهی بر قوم رَسّ
مدیریت شیطان در تمامی حیله ها
عاقبت افرادیکه حق را پذیرفتند.
بی اطلاعی مردم شام از اهل بیت
عاقبت پیرمرد شامی با روشنگری امام سجاد
مرد شامی که متعرض یزید شد.
به کمال رسیدن خاخام یهودی
داستان کنیسه حافر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنتاللّه علی الکافرین و الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی...
در مورد دفع شیاطین، دستوراتی از اهل بیت عصمت به ما رسیده که در جلسات قبل، البته تعداد زیادی از اینها را عرض کردم؛ یک چند تای دیگرش را عرض میکنم و ادامه مباحث مربوط به جلسه را به جمعبندی میرسانیم.
امام باقر علیهالسلام فرمودند: «مَنْ سَبَحَ تَسْبِیحَةُ فَاطِمَةَ ثُمَّ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ». هر کس تسبیحات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را انجام دهد، سپس استغفار کند، خدای متعال او را میآمرزد. میفرمود: «وَ هِیَ مِائَةٌ بِاللِّسَانِ وَ أَلْفٌ فِی الْمِیزَانِ». این در زبان صد تاست، اما در میزان هزار تا؛ «وَ یَطْرُدُ الشَّیْطَانَ». شیطان را طرد میکند. هر وقت اضطراب، حضور شیاطین، از شیاطین میترسید، یک دور تسبیحات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را انجام دهید و ختمش هم بکنید به ذکر استغفار. این ذکر، نور دفع شیاطین است و خدای رحمان را هم راضی میکند. این یک نکته بسیار مهم.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: «لَیْسَ شَیْءٌ أَشَدَّ عَلَی الشَّیْطَانِ مِنَ الْقِرَاءَةِ فِی الْمُصْحَفِ نَظَراً». شدیدترین چیز برای شیطان، قرآن خواندنی است که با نگاه به آن باشد. حفظش هم خوب است؛ ولی نگاه کردن و دست گرفتن قرآن و از روی آن خواندن، این شدیدترین چیز برای شیطان است. «وَ الْمُصْحَفُ فِی الْبَیْتِ یَطْرُدُ الشَّیْطَانَ». قرآن در خانه باشد، شیطان را طرد میکند. فرمودند که همیشه یک قرآن کوچک همراه داشته باشید برای دفع سحر و دفع شیطان. اثرگذار است. در منزل باشد، در محیط کار قرآن باشد، صرف حضورش شیاطین را دفع میکند. روایت دیگری هم در مورد داشتن قرآن و دفع شیطان با قرآن داریم.
فرمود: «قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ یَطْرُدُ الشَّیْطَانَ عَنْ قَائِلِهَا». ذکر «لا اله الا الله» شیطان را دور میکند. اگر کسی این ذکر را بگوید، شیطان از او [دور میشود].
روایت بعدی کمی مفصلتر است. حالا انشاءالله دوستانی که یادداشت میکنند، توجه به آن داشته باشند. خدا توفیق بدهد که همهمان بتوانیم انشاءالله عمل کنیم. از امام سجاد (علیهالسلام) و ایشان از پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نقل میکنند. فرمود: «مَنْ قَرَأَ أَرْبَعَ آیَاتٍ مِنْ أَوَّلِ الْبَقَرَةِ...» چهار آیه ابتدایی سوره بقره، «...وَ آیَةَ الْکُرْسِیِّ» و بعدش آیت الکرسی. پس چهار آیه ابتدای سوره بقره و یکی هم آیت الکرسی. آیت الکرسی طبق نظر علامه طباطبایی یک آیه است؛ طبق نظر آیت الله العظمی بهجت، سه آیه است. رهبر معظم انقلاب هم نظرشان بر این است که این یک آیه است: «اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ». آیت الکرسی که گفتم در ذکرهای مختلف و اینها، همین یک دانه را بخوانید، امسال کفایت میکند. پس چهار آیه اول سوره بقره، آیت الکرسی. (اینجا فرمودند:) «وَ آیَتَیْنِ بَعْدَهَا» دو تا آیه بعد آیت الکرسی را هم بخواند، «وَ ثَلَاثَ آیَاتٍ بَعْدَهَا» سه تا آیه بعد از آن را هم بخواند. مجموعاً پنج آیه بعد آیت الکرسی. «لَمْ یَرَ فِی نَفْسِهِ وَ مَالِهِ سُوءاً یَکْرَهُهُ». اگر کسی این را انجام دهد، در جانش و مالش امر ناخوشایندی برایش دیگر پیش نمیآید. «وَ لَا یَقْرَبُهُ شَیْطَانٌ». شیطان هم به او نزدیک نمیشود. چه آیاتی بود آقا؟ چهار تا اول بقره، آیت الکرسی و در واقع پنج تا آیه بعد آیت الکرسی. «وَ لَا یُنْسَ الْقُرْآنَ». و قرآن را هم فراموش نمیکند.
فرمود: «هرکی موقع خواب آیت الکرسی بخونه، لَمْ یَخَفِ الْفَالِجَ». دیگر انشاءالله مبتلا به فلج نمیشود و خدا پنجاه هزار ملک را موکل میکند، مسئول میکند، خدای متعال میفرستد پنجاه هزار ملک تا صبح از او محافظت کنند، اگر شب موقع خواب آیت الکرسی بخواند. فرمود: «إِنَّ فِیهَا خَمْسِینَ کَلِمَةً». آیت الکرسی پنجاه تا کلمه دارد. «فِی کُلِّ کَلِمَةٍ خَمْسُونَ بَرَکَةً». پنجاه کلمه، از هر کلمهاش پنجاه برکت دارد. فرمود: «وَ لِکُلِّ شَیْءٍ قُلَّةٌ». هر چیزی قلهای دارد. قله قرآن کجاست؟ آیت الکرسی. البته در ادامه روایت، برکات سورههای دیگر هم گفته شده که دیگر حالا چون خیلی ربطی به بحثمان ندارد، نمیخوانم. سوره نساء، سوره مائده، انعام، هر کدام از اینها خواندنش چه آثاری دارد.
خوب، اذان هم که قبلاً عرض کردیم بلند گفتنش، شیاطین را دفع میکند و خود اذان آثار بسیار فوقالعادهای دارد. روایت بسیار جالبی داریم که دیگر فرصت خواندنش متأسفانه نیست. در این زمینه مطالب زیاد است. در مورد اذان فقط عرض بکنم که اذان گفتنش باعث میشود که ملائکه حاضر بشوند. این را هم بدانید هر جا شیطان بیاید، ملک میرود. هر جا ملک بیاید، شیطان میرود. «بی چون بیرون رود فرشته در؛ دیو و فرشته با همسر سازگاری...» جایی که اینها هستند، آنها نیستند؛ آنها باشند، اینها نیستند. میگوید مثلاً سگ توی خانه باشد، ملائکه حاضر نمیشوند؛ شیاطین [هستند]. ابزارآلات موسیقی حرام که باشد، ملائکه [نمیآیند]. یعنی شیاطین [هستند]. برعکس، قرآن که باشد، شیاطین دفع میشوند، ملائکه [حاضر میشوند]. اذان گفتن، ملائکه را میآورد. جایی که اذان هست، قرائت قرآن هست، اینها شیاطین دفع میشوند، ملائکه حاضر میشوند. ملائکه اقتدا میکنند.
روایت خیلی جالبی در این زمینه میخوانم، چون این قبلاً به آن اشاره شده بود که اتمامی برسد این بحث. فرمود که پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به ابوذر فرمودند که امشب (... روایت زیاد داریم، امشب، فردا شب دیگر ته بارمان است، باید منتظر بخوانیم، انشاءالله! کلی هم مطلب مانده هنوز، یعنی حالا فقط یک جایش را میخواهیم برسانیم؛ وگرنه مطلبمان تمام نمیشود، بحث خیلی بیشتر از این حرفهاست.) فرمود: «اباذر، خدا مباهات میکنه به ملائکه». بعضی وقتها بندههای خدا کارهایی میکنند، خدا پیش ملائکه مباهات. ببین، خدا چقدر خوشش میآید از کار اینها! فرمود: «خدا به سه نفر مباهات میکنه پیش ملائکه».
نفر اول کسی است که «یَسْتَحْفِظُ فِی أَرْضِ الْغَفْرَانِ...» در بیابانی صبح کرده، اذان صبح شده، پا میشود اذان میگوید، بعد اقامه میگوید، بعد نماز میخواند. اینجا خدا به ملائکه میفرماید: «انظروا إِلَی عَبْدِی» به این بنده من نگاه کنید! «یُصَلِّی وَ لَا یَرَاهُ أَحَدٌ غَیْرِی». نماز دارد میخواند، هیچکس هم جز من نمیبیند. توی بیابان تک و تنها، نماز صبح، اذان گفته، اقامه گفته. «فَیَنْزِلُ» اینجا «سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ» هفتاد هزار فرشته میآیند پایین. «یُصَلُّونَ وَرَاءَهُ» پشتش نماز میخوانند. «وَ یَسْتَغْفِرُونَ لَهُ» برایش استغفار میکنند «إِلَی الْقَدَرِ مِنْ ذَلِکَ الْیَوْمِ» تا فردایش، تا اذان صبح فردا. بعد حضرت فرمودند که: «یَا أَبَاذَر! إِذَا کَانَ الْعَبْدُ فِی أَرْضٍ قَینِی» یعنی بیابان. «إِذَا کَانَ الْعَبْدُ فِی أَرْضٍ قَینِی» اگر بنده در بیابان باشد، وضو بگیرد یا تیمم کند، بعدش اذان بگوید، اقامه بگوید و نماز بخواند، «أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِکَةَ فَصَفُّوا خَلْفَهُ». خدا ملائکه را امر میکند: «صف ببندید پشت این!» «لَا یُخْرُجُ طَرَفَا». یک صفی میبندند ملائکه پشت این بابا که تک و تنها وایساده تو بیابان نماز میخواند که دو طرفش دیده نمیشود. یک صفی میبندند که دو طرفش دیده نمیشود. «یَرْکَعُونَ لِرُکُوعِهِ». این رکوع میرود، آنها با او رکوع میروند. آدم خیلی کیف دارد آقا! آدم توی دانشگاه امام جماعت باشد، ده تا دکتر مهندس پشت نماز بخوانند، کلی برای آدم کیف دارد دیگر. نام هیئت علمی، نخبههای مملکت. هفتاد هزار تا فرشته به او اقتدا کنند، با او رکوع بروند «وَ یَسْجُدُونَ لِسُجُودِهِ». سجده میروند. «وَ یُعْمِلُونَ عَلَی دُعَائِهِ». این دعا میکند، آنها آمین میگویند. بعد فرمود: «یَا أَبَاذَر! مَنْ أَقَامَ وَ لَمْ یُؤَذِّنْ، لَمْ یُسَلِّمْ مَعَهُ إِلَّا الْمَلَکَانِ اللَّذَانِ مَعَهُ». اگر کسی اقامه بگوید ولی اذان نگوید، لم یسلم معه الا الملکان اللذان معه. خیلی [عجیب است]. اقامه بگوید، اذان نگوید، [فقط] همین دو ملک است. اگر اذان، اقامه بگوید، آن هفتاد هزار تا دو طرف صف دیده نمیشود. چه خبر میشود! نماز طبعاً باعث حضور و مدارکه [ملائک] تا فردایش میشود و شیاطین را هم [دفع میکند].
یک حدیث کسا داریم که وقتی جایی یکسان خوانده میشود، ملائکه حاضر میشوند تا وقتی جمع اینها متفرق نشده، ملائکه هستند. شاید از همه اینهایی که ما میخوانیم، بهتر باشد. خوب است زیارت عاشورا، دعای کمیل، همه اینها خوب است؛ بهتر از همه اینها، مجلسی که خوانده بشود. امام زمان (عج) یا حاضر میشوند در آن جلسه؛ یا یک توجه خاصی به آن جلسه میکنند و گفتند ملائکه میآیند تا وقتی جمع متفرق نشده، اینها هستند.
یک اهل باطنی رفته بود یک خانهای. [میگفت] تعداد زیادی ملک هستند. خدا رحمت کند حاج آقا فخر تهرانی که از بزرگان بود. ایشان از آن جلسه حدیث کسا رفته بود تو اتاق پشتی خوابیده بود. اهل باطن بود. گفته بود که: «ببینم ملائکه اینجا زیادند تو این جلسه. چرا اینجوریه؟» خودش بیدار شده بود، گفته بود: «آها، این حدیث کسا خوانده بودند. من و یک نفر جلسه بودیم، چون من نرفته بودم. جمع متفرق نشده بود. این ملائکه حدیث کساء هم متفرق نشدند.» ملائکه! آن قدر حدیث کسا ارزش دارد! ذکر اهل بیت... ملائکه میآید و دارد تو روایت. بنده عرض کردم خیلی از اینها را ما فکر میکنیم که مثلاً منبریها و مداحها اینها از خودشان [میگویند]. [اما] حدیث است. اینها همهاش مستند روایت دارد که وقتی شما مینشینید دور هم، فضائل اهل بیت، فضائل امیرالمؤمنین، یک سری ملائکه هستند در آسمان، فقط رصد کردن همین است که ببینند کجا مجلس ذکر اهل بیت است. میآیند در جلسه حاضر میشوند. تو روایت این است: اینها میروند بالا تبرک، بوی خوشی پیدا میکند از این جلسه و نور پیدا میکند. میروند بالا ملائکه بالاتر. ملائکه بالاتر [به آنها] میگویند شما کجا بودید این قدر خوشبو و نورانی هستید؟ [میگویند] ما مجلس بودیم که توی ذکر اهل بیت، مجلس روضه میگویند که ما را هم ببرید. ما میخواهیم نورانی [شویم]. روایت [داریم] میآیند، میبینند مجلس تمام شده. میگوید: «اینجا یَتَمَسَّحُونَ بِأَجْنِحَتِهِمْ بِدِینِهِمْ بِهَا دِیَا». بالهایشان را میمالند به این در و دیوار تبرک. خود اهل جلسه که رفتند، از در و دیوار نور میگیرند.
یکی از بزرگان بودند، توی جلسه دعوتش کرده بودند. از این ساختمان مثلاً دیوارها را برداشته بودند، انداخته بودند به ساختمان بغل یکی کرده بودند. یک دیوار مانده بود از آن ساختمان قدیمی، مثلاً هشتاد سال. آنجا روضه گرفته بودند و اهل باطن آمده بود صاف نشسته بود کنار همین دیوار. [گفت:] «این نورش بیشتر از آن یکی است.» درست است دیوار از قبل مانده، آن یکیها جدیدند. هشتاد سال روضه خورده. هشتاد سال ملائکه آمدند. نور توی این جلسه تابیده به این در و دیوار ملکوتی. این جلسه، خانه وقتی اینجوری نور داشته باشد، طبعاً شیطان فرار میکند از همچین خانهای. بستری که تو این خانه فراهم است، بستر دیگری است. بچههایی که تو این خانه بزرگ میشوند، تو نور بزرگ میشوند. حضور شیاطین اینجا کمتر، حضور ملائکه قویتر است. اینها به هر حال بحثهای مهمی است. قدیمیها کمی به این مسائل اهمیت میدادند. توی نونواییها حدیث کسا میخواندند قدیم. قرآن میخواندند. میگفتند موقع پخت نون، ملائکه حاضر میشوند که روایت هم دارد که حاضر میشود. خیلی نون خیلی محترم است و خیلی ارزشمند است و ملائکه تو پختش شرکت میکنند. یکی آن است، یکی پخت غذای عروسی است. ملائکه حضور پیدا میکنند و روایت دارد که توش یک مقدار از جام بهشتی توی این غذای عروسی میریزد. خوشمزه است. حضرت فرمودند برای اینکه یک مقدار از بهشت [در] غذای عروسی الحلال باشد برای اینکه این برای حلال پخته شد. امام صادق (علیهالسلام) فرمود چون برای حلال پختند، از بهشت توش میآید. از ظرف بهشتی توش یک چیزی میریزد. ملائکه شرکت میکنند تو پخت غذای عروسی. پخت غذای عروسی وقتی شرکت میکنند، دیگر تو پخت روضه که دیگر جای [خود دارد]. غذای اربعین که دیگر هیچ! زیارت و [خدمت به زوار]...
یا دیگر متأسفانه برکت رفته. <صداهای نامفهموم و خنده حضار> میروی میبینی که پای تنور چه خبر است. آهنگ را که گذاشته، پسر بزرگوار زیر ابرو را هم که برداشته، با حال جنابت. نماز هم که نمیخواند. صحنههای جالب. ماه رمضان وایساده و پای تنور. ما با لباس وایساده بودیم، حالا یا دهن کجی به ما بود یا هرچه. آن یکی آمد نون را کرد تو دهن این، گفت تو که نخوردی، من بهت [دادم]. تو روزه خوری نکردی، من بهت دادم، پسر جوان بیست و یک، بیست و دو ساله خوب! این شیاطین الان اینجا دارند لول میخورند توی این تنور و نون و آرد و خمیر و این میخواهد برود بشود خوراک یک جماعت بدبختی از این لقمهای که روایت دارد. تا جایی که میشود، نون را خودت درست کن. فقط آن بدبخت! اونی که نون را از بیرون [میگیرد]. نون را خودت درست کن. تازه خمیرت را هم خودت درست کن. آردت را هم خودت درست کن. گندم را بگیر، نه از بیرون تهیه نکن. لقمهای که میخوری، نورانی باید باشی. مسیری که طی میکند، شیاطین جا نفوذ میکنند تو این خوراک و لقمهها. سرمایهگذاری میکنند. یکی از جاهایی که سرمایهگذاری میکنند، لقمه است. یکی از جاهایی که سرمایهگذاری میکنند، نطفه است. حالا یک عزیزی هم کاغذ داده بود که تو این موقعیتهای خاص و اینها ما خیلی حضور شیاطین را احساس میکنیم. یک عزیز دیگر هم چند شب پیش اینجا گفتم که وقت خلاصه ارتباط خاص زناشویی، احساس میشود حضور اینها. بله همینطور. شیاطین حاضر میشوند فرصت استفاده کنند، غافل کنند. ابعاد وسیعی هم دارد. کاری که اینها میکنند، یک بخشش این است که اصل این قضیه با حرام واقع بشود. نطفه، نطفه کثیفی باشد از اول، یا در وقت حرام باشد، یا با خیالات و افکار کثیف باشد. آن با طمع نسبت به یک کسی دیگر، آن با طمع نسبت به یک کس دیگر، تصوری که تو ذهن اینهاست، آلوده میکند، یا حق و حقوق. معضلاتی است که متأسفانه نه گفته میشود، نه جدی گرفته میشود. خیلی وقتها خیلیها مراعات حقوق را نمیکنند دیگر. متأسفانه زیاد است که خلاصه یک طرفه قضیه تمام میشود و حق و حقوق آن طرف مقابل ادا نمیشود. ما مشکلات جدی الان در خانمها داریم. به معضلات نمیتوانم اینجا برای شما بگویم. جلسات دیگری میخواهد، جلسات خصوصی که چه مشکلاتی هست و این هم کار شیطان کرم است آسیب بزند و از این حق انسان را غافل بکند. بهرهای که باید افراد ببرند، برده نشود. بعداً آسیبهای فراوانی که جای دیگر پیدا میشود. به هر حال این دو تا وقت؛ یکی فرایند لقمه، یکی فرایند نطفه. این دو تا دو تا سرمایه جدی شیطان است و به شدت روی اینها جدی است و برنامهریزی دارد و کار میکند.
خوب، روایت دیگری هم هست در مورد دفع شیطان و مسائل از این قبیل که حالا به همین قدری که خواندیم، توی این موضوع اکتفا میکنیم. بحث بعدی که خدمتان باید عرض بکنم این است که شیطان خوب، بحث عجیبی است. یعنی کمتر شنیده شده که شیطان مجسم بشود، ظاهر بشود یا مثلاً همچین قدرتهایی داشته باشد و اینها. یک روایتی را، روایت مفصلی است. میخواستم دیشب کل جلسه را این روایت را بخوانم. خدا رحم کرد به جلسه دیشب، کل جلسه وقتش گرفته میشد. امشب گفتم فقط اشارهای بکنم، متن عربیاش را نخوانم. روایت خیلی جالبی است و خیلی نکته دارد. بخوانم جا داشت، این را باید دو سه جلسه خوانده میشد، کلمه به کلمه و توضیح داده میشد؛ ولی حالا وقتش را نداریم، سریعتر باید بحث را تمام بکنیم. انشاءالله از روی آن رد میشویم.
در کتاب «علل الشرایع»، خوب مرحوم شیخ صدوق، میدانید از علمای درجه یک شیعه است. شخصیت فوقالعادهای است. به دعای امام زمان به دنیا آمده. شخصیتی که بعد هشتصد سال قبرش آب افتاد. قبرش را شکافتند، جسد مطهرش را دیدند صحیح و سالم است و صورتش هنوز سرخ است. [گویی] یک ساعت از دنیا رفته. بعد هشتصد سال! شخصیت بسیار عالیمقام. آثار فوقالعادهای دارد. یکی از کتابهای بزرگوار [ایشان] کتاب «علل الشرایع» است. کتاب بسیار خواندنی است. بنده دهه اول این را گفتم. عزیزان شب بعدش آمد گفت آقا این را که گفتی من اینها را گوشیم نصب کردم. کتاب «علل الشرایع» از دهم مشغول خواندنش شدم. کتاب در جلد اول، صفحه چهل. البته اینی که بنده عرض میکنم، متن عربیاش است. آن ترجمه.
بحث علت اینکه چرا فلان چیز فلان است، چرا فلان چیز فلان. هی علت هر چیزی را گفته. چرا مثلاً فلان نماز اینطوری است. چرا فلان دستور اینجوری [است]. علتها را گفته. باب سی و هشتمش این است: چرا به اصحاب رس گفتند اصحاب رس؟ آیه داریم در قرآن، سوره قاف، آیه دوازده. میفرماید: «کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحَابُ الرَّسِّ». یکی از اقوامی که هلاک شدند و قرآن اشاره کرده، قوم رس است، اصحاب رس. که اینها ایرانی بودند. جنایتی کردیم ما ایرانیها در دورهای از تاریخ. اصحاب رس، رود ارس بود. یعنی رود ارس همین است که سمت آذربایجان و آن طرف. بعد فرمود که این ماههایی هم که ما دوازده ماه داریم از آنجا آمده. «سُمِّیَتْ الْعَجَمُ شُهُورَهَا» به آبان ماه و آذر ماه و غیرها دیگر، از آنجا اسم ماههایشان شد. آبان ماه، آذر ماه، شهریور، اینها که حالا میخوانم کلام امیرالمؤمنین است. مال قوم رس، اصحاب رس است که خدا عذابشان زیاد کند. جنایتی کردند. یکی از انبیاء را به طرز فجیعی کشتند و خدا نابودشان کرد. و این داستانی دارد با شیطان. قضیه خیلی جالبی است. اصل بر این است که آقا شما که میگویی نباید دروغ، هیچکس نگفته. پس دروغ نگفتن اینجا بوده دیگر، تقصیر [ما نیست.]
مگر نه حدیثی از امام رضا (علیهالسلام). خواجه اباصلت روایت را نقل کرده از امام رضا (علیهالسلام). «سلسلة الذهب» هم هست. امام رضا (علیهالسلام) از پدرشان، از پدرشان، از پدرشان همینجور رفته رسیده به امام حسین (علیهالسلام). راوی آخرش امام حسین (علیهالسلام) است. امام حسین (علیهالسلام) فرمودند که سه روز قبل از شهادت امیرالمؤمنین، خیلی روایت جالبی است. سه روز قبل از شهادت امیرالمؤمنین، یک آقایی از اشراف بنی تمیم آمد خدمت امیرالمؤمنین. اسمش «عمرو» بود. گفت: «یا امیرالمؤمنین! أَخْبِرْنِی عَنْ أَصْحَابِ الرَّسِّ». آقا به من بگو این اصحاب رس کیها بودند. «فِی أَیِّ عَصْرٍ کَانُوا» در چه دورانی بودند. «أَیْنَ کَانَتْ مَنَازِلُهُمْ» خانهشان کجا بوده. «مَنْ کَانَ مَلِکُهُمْ» پادشاهشان کی بوده. «هَلْ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِمْ رَسُولًا أَمْ لَا» پیغمبر داشتند یا نداشتند. «بِمَاذَا أَهْلَکَهُمْ». برای چه هلاک شدند. گفت من تو قرآن دیدم که اسم اینها آمده ولی توضیح در مورد اینها نگفته. فقط گفته اصحاب رس. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خیلی خوششان آمد از این سؤال. فرمود: «سُؤَالٌ سَأَلْتَنِی لَمْ یَسْأَلْنِی أَحَدٌ قَبْلَکَ وَ لَا بَعْدَکَ». سؤالی از من پرسیدی که نه قبل از تو کسی این را از من پرسیده، نه بعد از تو کسی از من پرسید. چون سه روز بعد حضرت به شهادت [رسیدند]. «وَ لَا یُخْبِرُکَ بِهَا أَحَدٌ بَعْدِی غَیْرِی». و کسی جز من و بعد از من به تو در مورد این خبر نمیدهد. «وَ فِی الْقُرْآنِ آیَةٌ إِلَّا وَ لِی تَفْسِیرُهَا». و در قرآن آیهای نیست مگر اینکه من تفسیرش را میدانم. میدانم این کجا نازل شده، روی زمین بوده، روی کوه بوده، در چه وقت بوده، شب بوده، روز بوده. بعد به سینهاش اشاره کرد. فرمود: «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جُمّاً». اینجا کانون علم است «وَ لَکِنْ طُلَّابَهُ یَسِیرٌ». ولی آقا کسی دنبال این علم نبود. اینجاش خیلی درد دارد. فرمود: «وَ عَنْ قَلِیلٍ یَنْدَمُونَ لِفَقْدِی». به زودی من را از دست میدهند و پشیمان میشوند که این علم رفت تو خاک.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: «یَا أَخَا تَمِیمِ» آقای تمیمی، از اشراف بنی تمیم. قصه اینها این شکلی بود. حالا بنده یک متن عربیاش را کمتر میخوانم، بیشتر ترجمهاش را عرض میکنم. قومی بودند که درخت صنوبر میپرستیدند. «یُقَالُ لَهَا شَاهْ دَرَخْتٌ». کلمه فارسی. از اقوام فارسی. به این درخت میگفتند شاه درخت یا صنوبر. «وَ هَذَا الشَّجَرُ غَرَسَهُ یَافِثُ بْنُ نُوحٍ». و این درخت را یافث بن نوح کاشته بود. پسر حضرت نوح، یافث. «فَعَلَی شَفِیرِ عَیْنٍ یُقَالُ لَهَا رَوْشَاب». کنار یک چشمهای که به آن میگفتند روشاب. اسم این چشمه هم روشاب بود. شاه درخت کنار روشاب. گفتند روشاب همان روشآب بوده. روشن آب. آب روشن.
که این بعد از طوفان، قضیه حضرت نوح، این چشمه بیرون زده بود. چشمه روشاب. اسامی را داشته باشید. ای کاش اینها محلش هم کشف میشد؛ چون تو ایران هم هست. کلی میشد باهاش درآمدزایی کرد. توریستیش خوب است. «وَ إِنَّمَا سُمُّوا أَصْحَابَ الرَّسِّ لِأَنَّهُمْ رَسُّوا نَبِیّاً لَهُمْ فِی الْبِئْرِ». چرا به اینها گفتند رس؟ اصحاب رس. رس به چه معناست؟ رس به معنای زنده به گور کردن است. برای اینکه اینها یکی از انبیاء الهی را زنده به گور کردند. اصحاب رس، زنده به گور کردند. به طرز خیلی فجیعی. توی دریا با لولههای سنگین، کلش تو اعماق دریا. این قضیه بعد از سلیمان بن داوود بوده. اینها دوازده تا روستا داشتند دور این چشمه. «عَلَی شَاطِئِ بِئْرٍ» دور چشمه دوازده تا روستا داشتند که به اینها گفته میشد رس. به این چشمه میگفتند رس. «مِنْ بِلَادِ الْمَشْرِقِ وَ بِهِمْ سَمَّی ذَلِکَ الْنَّهْرِ». و هیچ چشمهای تو آن روزگار پرآبتر و شیرینتر و قویتر از این چشمه نبود و هیچ قومی هم از اینها قویتر و بیشتر و با سن و سالتر نبود. این اصحاب رس، قویترین قوم زمانه خودشان بودند و اینها دوازده تا روستا بودند. روستاهای دور این روشاب.
این دوازده تا اسمش اینها بود: «تُوسَمَّی أَحَدُهُنَّ آبَانَ» توسما احد هن آبان، «وَ الثَّانِیَةُ آزَرُ» آذر، «وَ الثَّالِثَةُ دِیٌّ» دی، «وَ الرَّابِعَةُ بَهْمَنُ» بهمن، «وَ الْخَامِسَةُ إِسْفَنْدِیَارُ» دیگر اسفندش فقط اسفندیار بوده، «وَ السَّادِسَةُ فَرْوَرُدِینُ» فروردین، اسمش پرورودین بوده، «وَ السَّابِعَةُ أُرْدِیبَهِشْتُ» اردیبهشت، «وَ الثَّامِنَةُ خُرْدَادُ» خرداد، «وَ التَّاسِعَةُ مُرْدَادُ» مرداد، «وَ الْعَاشِرَةُ تِیرُ» تیر، «وَ الْحَادِیَةَ عَشَرَةُ مِهْرُ» مهر، «وَ الثَّانِیَةَ عَشَرَةُ شَهْرِیَارُ» شهریور. دوازده تا روستا بوده به این اسامی. این دوازده تا اسم این دوازده تا روستا بوده. دوازده تا روستای اصحاب رس. و بزرگترین شهرشان هم اسفندیار بوده. شهر اسفند از همه اینها بزرگتر و آن جایی بوده که پادشاهشان زندگی میکرده. به نام اسفندیار. خلاصه اسم پادشاهشان چی بوده؟ «تُورْکُوزُ بْنُ قَابُورَ بْنِ یَادِشَ بْنِ سَازَنَ بْنِ نُمْرُودَ بْنِ کَنْعَانَ». فرعون حضرت ابراهیم، نمرود بود که فرعون حضرت ابراهیم بود. یک، دو، سه، چهار. چهار نسل بعدش. نتیجه چهارمش. اسمش هم بوده: «تُرکوز» با ذال. اینم قضیه اینها.
بعد فرمود که این چشمه اصلی و صنوبر هم آنجا بوده. اینها تو هر روستایی آمدند یک تخمی از آن صنوبر برداشتند بردند کاشتند. یک درخت بزرگی شکل گرفت. از این روشاب هم شعبه کشیدند و هر روستایی یک چشمه درست کردند. از آن صنوبر تخم برداشتند، درخت کاشتند. از آن روشاب یک شعبه آب کشیدند، یک چشمه جاری کردند و آمدند گفتند که آن اصل آن آب، اصل آب روشاب این خورد برای هیچکسی جایز نیست. نه آدمها نه حیوانها. و گفتند که «مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ قَتَلُوهُ». هر کی از این آب بخورد میکشیمش. چرا؟ گفتند این حیات و «آلِهَتُنَا» [آله ماست]. این آب حیات بتهای ماست، صنوبر. به کسی حق ندارند از این وردارند و اگر آب خواستید از این شعبههایی که آمده تو روستاها از آن اصل کاری بر ندارند.
آمدند برای هر کدام از این ماههای سال هم اینها یک عیدی گرفتند. مثلاً اول آبان، عید آبان. اول آذر، عید آذر و ماههایشان را به همین اسم روستاهایشان گذاشته بودند. دیگر اصلاً از همین جا درآمده بود. دوازده تا روستا بودند اسامی اصحاب رس. میآمدند اینها روی آن درخت یک پردهای از حریر میکشیدند. روی درخت چی آقا؟ روی آن پرده که از حریر بود، صورتهای مختلفی میآوردند. چهرههای مختلفی میکشیدند. بعد گاو و گوسفند میآوردند جلوی این درخت ذبح میکردند، قربانی میکردند. بعد آنجا هیزم میریختند، آتش میزدند. وقتی که دود (... دوران قدیم گاو و گوسفندی که ذبح میکردند را قربانیش این شکلی بود. تو آن قضیه اینها گوسفندی که ذبح میکردند را میانداختند تو آتش.) دود اینکه میرفت بالا، بخارش که تو هوا بلند میشد و یک جوری میشد که دیگر نمیتوانستند آسمان را ببینند. کامل دود میشد، دیگر آسمان دیده نمیشد. آنجا به سجده برای این بتشان، برای این صنوبر گریه میکردند و زاری میکردند. «أَنْتَ رَاضٍ عَنْهُمْ» تا این بتشان ازشان راضی بشود.ای بت عزیز،ای جناب صنوبر،ای حضرت صنوبر از ما راضی باش. حالا داستان «نشستهایم شب با همدیگه میگیم». داستانش برای اینجاش.
«فَکَانَ الشَّیْطَانُ یَجِیءُ». این بیصاحاب میآمد شیطان، که همیشه تو همه گنده و کثافتکاریها هست، حالا چیکارها که نمیکرد! کمتر خوانده شده، و همین دیشب یک عزیز اهل فضلی پیام داده بودن که «آقا شیاطین که برای کسی ظاهر نمیشوند. پس این چطور...» خوب، منتشر نشده هنوز. ظاهر میشوند. نه فقط ظاهر میشوند، کلی کار میکند. متأسفانه جا نیفتاده این مطالب، روایتش خوانده نشده است.
شیطان میآمد شاخههای درخت را تکان میداد. «یُحَرِّکُ أَغْصَانَهَا» درخت صنوبر را. «وَ یَسِیحُ مِنْ سَاقِهَا صِیَاحَ الصَّبِیِّ». با یک صدای بچهای از تو دل ساق درخت صدا تولید میکرد. چه داستانهایی داریم! قربانی را میکردند این همه داستان و اینها. شما باشی، صدایی از درخت بیاید، شاخش تکان بخورد، حرف بزند، ایمان نمیآورید؟ کار شیطان است. شیطان را دست کم گرفتند. اینجا کار میکند، تو خواب کار میکند.
این احمد الحسن یمانی، شنیدید اسمش را؟ ادعای امام زمانی و اینها دارد. میگوید هر کی نیت کند من را شب خواب ببیند، همان شب خواب میبیند. واقعاً هم خواب میبیند. قضیه خوابش چیست؟ «شیطان را دست کم گرفتند.» چقدر طلبه! چقدر طلبه به اینها اعتقاد [دارد]. آخوند. کی؟ خود احمد الحسن مریدات. بله قم، دزفول، چند تا از اینها را تو دزفول و اینها دستگیر کرده بودند. آخوند منبری معروف.
شیطان، شیطان! آقا! دست و بالش بسته نیست. ما سادهایم. شیطان که کاری ازش [برنمیآید]. لااقلش مطالعه برای اقوام پدری بنده نگفتند اینها را، گفتند که ما یاد بگیریم. میگوید شیطان تکان میداد ساق درخت صنوبر را. صدای بچگانه تولید میکرد. صدا میزد به اینها: «إِنِّی قَدْ رَضِیتُ عَنْکُمْ عِبَادِی». بندههای من ازتان راضی هستم. «فَطِیبُوا أَفْرَا» آرام باشید عزیزان من، «وَ قَرِّرُوا أَعْمَالِ». چشمتان روشن! آقا! اینها وقتی این را میشنیدند، «یَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ یَشْرَبُونَ الْخَمْرَ». اینجا بلند میشدند، مینشستند دیگر به عرق خوری و بزم و بزن و بکوب و رقص و سر و صدا و خلاصه نشان ما از قدیم اهل کنار آب و خلاصه و دستبند خلاصه دستبند و اینها میزدند و خوشحال دیگر. «خدا گفت من از شماها راضیام». نشستند دیگر به عشق و حال و بزن و بکوب و یک شبانهروز این کار را میکردند. «ثُمَّ یَنْصَرِفُونَ». فردایش میرفتند و عجم ماههایشان را به همین دلیل گذاشتند. به آبان ماه و آذر ماه و غیره، اسم ماههایشان از آنجا آمد. از آنجا گرفتیم خلاصه از «أَسْمَاءِ تِلْکَ الْقُرَی». از اسم آن شهرها. دوازده شهری که اینها داشتند، شد دوازده ماه ما. عید که میگرفتند، به عید آن روستا میگرفتند. اول هر ماه. بعد میگفتند که مثلاً «امروز عید آبان ماه». آبان است. عید آبانه. این عید آبانه. اول ماه میشد دیگر، اول ماه میرفتند تو آن روستای بغل، میشد روستای آبان، عید آبان. اسمش آبان. از این جا [گرفتن] اسم ماهها شکل گرفته.
بعد فرمود که صغیر و کبیرشان آنجا جمع میشدند. «فَضَرَبُوا عِنْدَ صَنُوبَهَ». اینها میآمدند پیش صنوبر، کنار این صنوبر و چشمه که اسم چشمه چی بود؟ میخواهم یادتان بماند. روشاب. میآمدند آنجا خیمه میزدند. یک خیمه بزرگ میزدند از ابریشم. خیمه ابریشمی. روی آن خیمه تصاویر مختلفی بود. دوازده تا باب، دوازده تا در گذاشته بودند برای خیمه. یک خیمه بزرگی بود دوازده تا در داشت. هر دری مال یکی از این روستاها. آنجا میآمدند سجده میکردند به صنوبر. بیرون آن خیمه و آنجا قربانی میکردند انواع اقسام قربانیها را. گاو و گوسفند و شتر برای آن صنوبر، قربانی میکردند. «فَیَـجْـعَـلُ إِبْلِیسُ عِنْدَ ذالِکَ سُلْطَةُ». باز دوباره ابلیس میآمد. «فَیُحَرِّکُ الشَّجَرَ تَحْرِیکاً شَدِیداً». این درخت صنوبر را حسابی تکان میداد. «وَ یَتَکَلَّمُ مِنْ جَوْفِهَا کَلَاماً جَهُورِیّاً». با یک کلام کاملاً آشکاری که همه از تو شکم درخت با اینها حرف میزد. روایت دارد امام زمان که میخواهند ظهور کنند، صحیغه آسمانی که بلند میشود، دیگر نشانههای ظهور اعلام میکند. امسال سال ظهور است. با مهدی آل محمد بیعت بکنید و اینها که طبق نقلهای معتبر شب جمعهای است که شب قدر. میفرماید امسال ظهور واقع میشود. همانجا شیطان به اذن الهی جوری حرف میزند، آن صحیحه آسمانی را همه میشنوند. شیطان هم میآید یک جور حرف میزند، همه میشنوند. میگویند آن مهدی که شما دنبالش هستید، همین سفیانی است که [شما دنبالش هستید]. بروید با او بیعت کنید. چی چی فکر کردی! خدا میآید میگوید که تمام شد [و] من هم همین [جا] مینشینم نگاه میکنم. دست و بال [شیطان] هم باز است برای ندای آسمانی. این هم میآید. تازه گُل هم میریزد. اینجا بخش مهمی از داستان شیطان اینهاست.
خلاصه آقا! شیطان حرف میزد از تو این درخت صنوبر. به اینها وعده میداد، آرزو میداد. «أَکْثَرُ مِمَّا وَعَدَهُمْ وَ مَنَّتْهُمْ الشَّیَاطِینُ فِی». آنجا دوازده درختی بود که جدا جدا کار میکردند. گرفتی چی شد؟ آن دوازده تا درختی که تو روستاها خودشان بود، هر کدامش را یک شیطانی میرفت حرف میزد. این درخت اصلیه، خود ابلیس میآمد. فوق همه آن چیزهایی که شیاطین ریزه میز گفته بودند. این میگفت هرچی آنها وعدههای کوچک داده بودن، این وعدههای گنده گنده میداد. رئیسشان است دیگر. این درخت هم رئیس آن درختهاست. این مجلس هم رئیس همه آن مجلسهاست. این حساب کتاب دارد. «لِلْبَقَاءِ»، میگفت: «آقا مشکلاتتان حل میشود، سنتان زیاد میشود. تو بچهدار میشوی. او فلان میشود». به همین وعده میداد، امید میداد. تو پولدار میشوی. اینها سرشان را از سجده برمیداشتند. «فَانْقَلَبُوا مِنَ الْفَرَحِ وَ النَّشَاطِ». آن قدر خوشحال میشدند، نشاط پیدا میکردند. «وَمَالَمْ یُوفِقُونَ أَنْ یَتَکَلَّمُونَ مِنَ الشُّرْبِ». آن قدر مست میشدند دیگر حرف نمیتوانستند بزنند. «پدرانمان» خلاصه «وَ الْعَزْمَ». «فَیَکُونُونَ عَلَی ذَلِکَ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ سَیْرَةً». اینجا دوازده روز مست و پاتیل اصلیه. دوازده شبانهروز به عدد اعیادشان. چون دوازده ماه داشتند، اینها همه را یک جا میکردند پیش صنوبر.
این قضیه ابلیس ربط داشت. از اینجایش خیلی به قضیه ابلیس ربط ندارد. ولی میخواهم دست گل [اجدادمان] ... بالاخره اجدادمان هم باخبر بشویم که چیکار کردیم و قرآن واقعاً جای تأسف دارد. یعنی ایرانیها هر چقدر سوابق درخشان دارند در جاهای مختلف، امتی بودند که به قول شهید مطهری وقتی اسلام بر رویشان عرضه شد، روی هوا اسلام را به قول ماها قاپیدند. از شدت عشق و آمادگی برای اسلام و تشیع را انتخاب کردند. توی موقعیتهای مختلفی ملت و این مردم امتحانهای فوقالعاده پس دادند. خصوصاً در قضیه انتقام خون اباعبدالله و لشکر مختار که گفتند آن قدر ایرانی توی نقل تاریخ، آن قدر ایرانی تو لشکر مختار زیاد بود که همه فارسی حرف میزدند. اصل لشکر مختار موالی بودند، فارسها بودن. ایرانیها بودند. ایرانیها سوابق درخشانی نشان دادند و همین انقلاب و الان هم وضعیتی که داریم. به روایت هم فرمود امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «میبینم روزی که مهدی ما ظهور میکنه تو مسجد کوفه جمع میشن و توی این شهر کوفه و نجف میبینم حلقههای علمی شکل میگیره. دور هم میشینن. فارسی به شما عربا دین را یاد میدهند.»
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «میبینم آن روزی که میآید، الان یک چیزهایی این شکلی گاهی دیده میشود.» دیگر کربلا همهاش سخنرانیها و جلسات و اینها همه فارسی است. ایرانی. زمان ظهور این شکلی میشود. حالا خیلی هم خودمان را تو سرمان نزنیم. تو سر جنس نزنیم. ولی به هر حال تو بخش سوابقمان یک چیزهایی اینجوری هم داریم دیگر. متأسفانه نامه پیغمبر و تنها کسی که پاره کرد خسرو پرویز ما بود.
ما [در] کرمانشاه خدمت شما عرض کنم که محلی که محل تفریح خسرو پرویز بوده، نامه پیغمبر را آوردند. حوزه علمیه محلی که باغ محل تفریح و تفرج خسرو پرویز [بوده]. نامه پیامبر را که آوردند، خوب شنیدید نامه پیامبر را پاره میکند میریزد زمین. بعد میگوید خوب در جواب پیغمبر چی میدهی؟ ور میدارد یک مقدار خاک میدهد. بیارزشترین چیزی که بوده. این جواب تو اینه: خاک. بزرگان گفتند پیغمبر [هم] را گذاشت تو کاسهاش. حوزه علمیه چند هکتار حوزه علمیه. نسل اندر نسل آخوند پرورش پیدا میکند. خسرو پرویز دیگر. رفقا! جلسه خلاصه خیلی فضای جالبی دارد اینجا. محل شکار خسرو پرویز، یک زمین بزرگی هم هست. سوابق ما ایرانیهاست. یک بخشیش هم این قضایا این شکلی توی سابقه ما هست. این قضیه اصحاب رس یکی از آن قضایای دلخراش. خدا انشاءالله آن پیغمبر را هم روحش را در عالیترین درجات مستقر کند و شاد کند. تبری میکنیم از این کاری که آب و اجداد ما انجام دادند با این پیامبر مظلوم.
خدا، خدای متعال دید که آقا اینها خیلی دیگر کفرشان بالا زده و دارند غیر خدا را میپرستند. یکی از انبیاء اسرائیل را فرستاد پیش اینها که از فرزندان یهودا بود. یهودا بود تو فیلم یوسف. فرزند یعقوب. یکی از فرزندان یهودا. اسمش هم بعضی جاها گفتند «حنظله بن صفوان». جناب حنظله. مدت طولانی بین اینها زندگی کرد و اینها را دعوت میکرد به عبادت خدا و ربوبیت خدا و اینها. اینها هیچ گوششان بدهکار نبود. پیغمبر نه مسلمان شدند، نه حرف گوش کن شدند. تا شد آن عید بزرگ روستا و جشن و این بزرگوار آمد عرض کرد که «یَا رَبِّ إِنَّ عِبَادَکَ أَبَوا إِلَّا تَکْذِیبِی». خدایا! این بندههای تو زیر بار نمیروند. هرچی من میگویم فقط تکذیب میکنند. «وَ الْکُفْرَ بِکَ وَ قَدْ وَ عَبَدُوا شَجَرَةً لَا تَنْفَعُ وَ لَا تَضُرُّ». یک درختی میپرستند که نه نفعی دارد نه ضرری. «فَأَیْبِسْ شَجَرَهُمْ أَجْمَعَ». همه این درختها را اینها را خشک کن. نفرین پیغمبر. همه این سیزده تا درخت را خشک کرد. بعد گفت که «وَ أَرِهِمْ قُدْرَتَکَ وَ سُلْطَانَکَ». قدرت و سلطان تو را به اینها نشان بده. آقا صبح که شد، اینها دیدند که همه این درختها خشک شده. حالا ببین آدمیزاد احمقی که شیطانپرست میشود، چی میشود کارش. قدرتنمایی خدا را دید. «فَذَکَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ أَنَّ الْفِعَالَ قَبْلَ ذَلِکَ». ترس. دو تا گروه شدند. یک عده یک حرف زدند. یک عده یک حرف دیگر. حالا ببین دو تا گروه چی گفتند.
گروه اول گفتند این حالا من تعبیر محترمانه «این آقا»؛ «این آقا که آمده که فکر میکنه پیغمبره، این سحرمان کرد. زد درختهایمان را سحر». این به آن خورده. آخه گفت که «این را من سحر کرد. این کارها را کرد که ما از این دینمان دربیاییم، از خدایمان دست. گروه دوم گفتند: «نه، این غضب خدا بود. نه سحر. این خدا دید ما تو دهن این نزدیم.» خدا دید ما تو دهن این نزدیم، به ما غضب کرد که همه درختها خشکید. حالا چیکار کنیم؟ گفتند که «فَجَمَعُوا رَأْیَهُمْ عَلَی قَتْلِهِ». همه با همدیگر به این نظر رسیدند که باید بکشیم. «فَتَخَذُوا أَنَابِینَ». یک لولههایی برداشتند آوردند. «طِوَالاً». لولههای طولانی. اینها را از سر درست کردند. لولههای بزرگ سربی. دهنهای گشاد. این آقا را دست به دست کردند، فرستادند تو اعماق دریا. همان روشاب. همین نهر ارس و یکی یکی اینها را هم گذاشتند تا رسید به بالای دریا. یکی هم از اینور به آن یکی قلاب [کردند]. هول دادند از تو این لولهها رفت ته دریا و یک چاه عمیقی هم آن ته کنده بودند. دهنش را تنگ کردند. این پیغمبر بزرگوار را فرستادند آنجا. رفت ته آن چاه. بعد یک سنگی را هول دادند. سنگ هم رفت چرخید افتاد آن دهنه آن چاه، در چاه را. بعد این لولهها را درآوردند. گفتند: «الان دیگر خدا از ما راضی میشود. این کارهایی که کردیم.» دیدند که «إِنَّا قَدْ قَتَلْنَاهُ». خدا بد میگفت و مانع از عبادت خدا بود. این را دفنش کردیم زیر همین چشمه و زیر چشمهای که کنارش صنوبر بزرگ بود تا این صنوبر بزرگ دلش به رحم بیاید دوباره سبز بشود برای ما «فَیَعُودُ لَنَا نُورُهَا وَ نَظْمُهَا». دوباره نورش برگردد. شادابی و سرسبزیاش برگردد. «فَبَقُوا عَامَةَ یَوْمِهِمْ». اینها دیدند آن روز صدای ناله این پیغمبر میآمد. میشنیدیم که صدا میزد: «سَیِّدِی!» خدا را صدا میزند: «قَدْ تَرَى ضَیْقَ مَکَانِی». خدایا! میبینی من تو یک جای تنگی قرار گرفتم. «وَ شِدَّةَ کَرْبِی». میبینی تو چه گرفتاری قرار گرفتم. «فَارْحَمْ ضَعْفَ رُکْنِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی». خدایا به من رحم کن و «عَجِّلْ بِقَبْضِ رُوحِی». جان من را بگیر. «وَ لَا تُؤَخِّرْ إِجَابَةَ دُعَائِی». اجابت دعای من را هم عقب نینداز. پیغمبر عزیز همانجا از دنیا رفت.
خدای متعال به جبرئیل فرمود [این] ادامه کلام امیرالمؤمنین است که حالا عرض کردم حدیث از اباصلت هروی و از امام رضا (علیهالسلام). سند روایت هم فوقالعاده است. خدای متعال به جبرئیل فرمود: «یَا جَبْرَائِیلُ! أَظْهَرُ عَبْدِی هَاهُنَا». این بندههای من فکر کردند که اینهایی که من هی باهاشان مدارا کردم و گول حلم من را خوردند. اینها خیال کردند که اینها که خودشان را از مکر من در امان دانستند، غیر من را پرستیدند، رسولان من را کشتند. اینها خیال کردند که میتوانند روبروی غضب من وایسند. میتوانند از سلطنت من خارج بشوند؟ «کَیْفَ وَ أَنَا الْمُنْتَقِمُ مِمَّنْ عَصَانِی». من منتقمم، انتقام میگیرم. کسی روبرو من وایسد. از عقوبت من نترسد.
و من قسم میخورم به عزتم. خدا فرمود: «لَأَجْعَلَنَّهُمْ عِبْرَةً مِنَ اللَّهِ». اینها را کاری میکنم که عبرت بشوند. اینها. «فَلَمْ یَدَعُهُمْ». اینها را رها نکرد. در همان عیدی که داشتند، یک باد تند شدیدی آمد که سرخ بود. «فَتَحَیَّرُوا فِیهَا أَوَّلًا». [آنها] متحیر شدند. «وَ ذَرَأُوا مِنْهَا». پراکنده شدند. [باد] محکم به هم میخورد. بعد زمین از زیر پاشان شد سنگ کبریت «یَتَوَقَّعُ شُرُوعاً». شروع کرد گداخته شدن. از زیر آتش گرفت. زمین زیر. یک ابر سیاهی هم آمد از بالا سرشان قرار گرفت. «فَانْکَبَّتْ عَلَیْهِمْ شُرُوعاً». شروع کرد از بالا آتش باریدن. «کَالقَبْلِ وَ جَمْرٍ تَتَلَكَبُّ». مثل یک مسی که گداخته باشد. «فَرَّتْ مِنْ أَبْدَانِهِمْ کُلُّهَا ذَابَتْ». همه بدن اینها یک جا با هم ذوب شد. از پایین و بالا ذوبشان کرد. «کَمَا یَذُوبُ الرَّصَاصُ فِی النَّارِ». آن جوری که مس گداخته میشود در آتش. فرمود: «فَنَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِهِ وَ نُزُولِ نِقْمَتِهِ». این شکلی با غضبش.
بابا مطالبی هست که فردا شب بحث را تمامش کنیم. البته عرض مطالمان تمام نمیشود و حالا تا یک حدی به جایی مطلب را فقط میرسانیم تا جمعبندی صورت بگیرد. این حضور شیطان و فعالیت شیطان بود و در تمام این انحرافاتی که در تاریخ شکل گرفته، شیطان حضور فعال داشت. همین دفتر و دستکهایی که روبروی معصومین باز کردند، روبروی اهل بیت باز کردند، شیطان حضور فعال داشته. نقشه جدی داشته. مدیریت کرده در صحنه مدیریت که همه ایدهها از شیطان است. همه این ترفندها از شیطان است.
آن کینه و نفرت اصلی بعد از خدای متعال خواست که ما را نجات بدهد. امشب نکاتی را عرض کردم که دیشب که [نبودم]، امشب عرض میکنم یک چند تا واقعه میخواهم بگویم. حالا روضه امشب را زودتر شروع میکنم و بیشتر نکاتی را عرض میکنم. جبران یک شبی که روضه کمتر خواندهام بشود.
چند نمونه ما تو شام داریم. اینها قضایای عجیبی است. معمولاً اینها هم خوانده نمیشود؛ چون یک بخشهایی از آن روضه است. روضههای سنگین. افرادی که اینها خدا حق را بهشان نشان داد و توبه کردند و کشته شدند. قدرت شیطان و کار شیطان اینور هم دستگیری و رحمت خدای متعال. اتمام حجت میکند. حق را نشان میدهد برایم. و با رحمتش یک جوری حق را به ما میفهماند. آخر که قضیه روشن بشود، مسئله را روشن میکند خدا. خدا نمیگذارد اینجور همه چی مبهم بماند. تو هر دورهای انحرافاتی، فتنههایی شکل گرفته. افرادی ادعاهایی کردند تو جو سیاسی، محیط سیاسی، حرفهایی زدند. قشنگ خدا اینها را چلاند. قشنگ خار و خفیفشان کرد جلوی چشم ملت. فهمیدند، همه فهمیدند اینها مثل چی دروغ میگویند. کاری سنت الهی نمیگذارد کسی با دروغ و دغل بیاید و بماند. حرف. نه. خدا رسوا میکند. این قاعده این عالم است. قاعده این عالم. خدا حق را میآورد تو صحنه. فقط آدم باید شجاعت داشته باشد وقتی حق را دید اقرار کند، بپذیرد، پایش وایسد. حق را وقتی دیدم به روی مبارک آوردند، آوردند و گفتند و پایش وایسادند و جانشان را هم در این راه از دست دادند.
حالا شما ببینید چه افرادی که چقدر پرت بودند. دو سه نمونه را امشب میخواهم برایتان عرض بکنم که حالا جنبههای روضه هم درش هست. حالا چراغها روشن باشد که مصائب اهل بیت را میشنود، مشکلی نیست. و هر سه تای این قضایا هم در «لهوف» سید بن طاووس است.
داستان اول: میفرماید که این اهل بیت امام حسین (علیهالسلام) وقتی میآمدند، خانوادهشان، یک پیرمرد شامی نزدیک آمد. این خانواده بینی دارد. پیرمردی که با این تعالیم بنی امیه بزرگ شد. دیشب عرض کردم دیگر به معاویه میگفتند: «خال المؤمنین». حالا کارهای خدام بود. جلسه دیشب، ذکر خیر جناب عمار شد. رفتم دیشب منزل دیدم نه صفر سالگرد شهادت جناب عمار. امشب سالگرد عمار بود. اصلاً با ذکر ایشان را آوردیم. سالگرد شهادت این بزرگوار. چیز عجیبی بود برای بنده که ایشان خودش نامه را بر زبان ما جاری کرد. یادی از این شهید بزرگوار و مظلوم هم کردیم که داعشیان قبر ایشان را منفجر کردند.
به معاویه با آن وضعیت میگفتند: «خال المؤمنین»، دایی مؤمنین. چون یک خواهری داشت که این جزء همسران ناشناخته پیغمبر بود. بعد حالا محمد بن ابی بکر، برادر عایشه. ایشان هم دایی است دیگر. دایی مؤمنین است. حالا بروید ببینید: «خال المؤمنین» میگویند یا نمیگویند. اسمش را بیاری لعنش میکنی. چقدر همه چی دوگانه است! عایشه «ام المؤمنین» است. شما اسم حضرت خدیجه را نمیتوانی بیاری. ماریه قبطیه را اسمش را نمیتوانی بیاری. ام سلمه را اسمش را نمیتوانی [بیاری.] اصلاً فضای شیعه و سنی را [دارم] میاندازم و تفکیک بکنم. ولی به هر حال باید آدم حواسش جمع باشد.
تو شام آقا با کینه و نفرت امیرالمؤمنین بزرگ کرده بودند اینها را. هفتاد سال در شام، لعن امیرالمؤمنین بالای منابر بود. این درسهایشان با لحن امیرالمؤمنین. شام جایی بود که وقتی گفتند علی کشته شد در محراب، «علی نماز مگه میخونده که تو محراب کشته شد؟» این شام بود!
خدا اتمام حجت کرد برای مردم شام. قضایا را ببینید. خیلی کمترین اطلاعات. نداشتم. هیچی. آن پیرمرد شامی دید که مسلمان شدن اینها به دست بنی امیه بود. پیرمرد شامی دید که این خانواده را وارد کردند. این اثرات برگشت. گفت: «الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی قَتَلَکُمْ وَ أَهْلَکَکُمْ». شکر خدایی که شماها را کشت. «وَ أَرَاحَ الْبِلَادَ مِنْ رِجَالِکُمْ». سرزمینها را از مردان شما راحت کرد. «وَ أَمْکَنَ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ مِنْکُمْ». امیرالمؤمنین [یعنی] یزید. «امیرالمؤمنین» را به شما مسلط کرد.
حالا آرامش امام سجاد (علیهالسلام) را ببینید. این آرامش خیلی مهم است. درس. این شکلی باید [برخورد کرد]. امام سجاد (علیهالسلام) رو کردند به این پیرمرد. فرمودند: «یَا شَیْخُ! هَلْ قَرَأْتَ الْقُرْآنَ؟» پیرمرد! تا حالا قرآن خوندی؟ گفت: «بله.» «این آیه را خوندی: «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى»؟» گفت: «بله.» فرمود: «فَنَحْنُ الْقُرْبَى». خانوادگی میگوید کیه؟ ماییم. «اَیْ شِیخُ! تا حالا سوره بنی اسرائیل، سوره اسرا را خوندی و «وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ»؟» «به خویشانت حقشان را بده.» پیرمرد گفت: «آره.» حضرت فرمود: «فَنَحْنُ الْقُرْبَى». این خویشان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ماییم. «اَیْ شِیخُ! این آیه را خوندی: «وَأَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى»؟» گفت: «بله.» حضرت فرمود: «فَنَحْنُ الْقُرْبَى». این هم ماییم. «اَیْ شِیخُ! این آیه را خوندی: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»»؟ بله. حضرت فرمودند: «فَنَحْنُ أَهْلُ الْبَیْتِ». اینجا میگوید: «فَسَکَتَ الشَّیْخُ وَ نَدَمَ». پیرمرد ساکت شد. پشیمان شد. خیلی بابت حرفی که زده بود پشیمان شد. گفت: «بِاللَّهِ إِنَّکُمْ أَنْتُمْ هُمْ!» به خدا این آدم در مورد شماست؟ حضرت فرمودند که: «طَلَاکَ». بگو «بِاللَّهِ». قسم پایینتر حضرت. «وَاللَّهِ إِنَّا وَاللَّهِ إِنَّا لَنُهُ مِنَ غَیْرِ شَکٍّ». به خدا اینها فقط در مورد ماست. بدون شک. به حق جدمان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) قسم. «فَبَکَی الشَّیْخُ». پیرمرد گریه کرد. «وَ رَمَاهُ إِمَامَتَهُ». عمامه از سرش پرت کرد. سر آورد بالا. عجایبی دیده. برگشت گفت: «اللَّهُمَّ إِنَّا نَبْرَأُ إِلَیْکَ مِنْ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ». کسی که تو دو دقیقه دو جهاد تبیین عرضه کرد. امام داداش اینجوری میگفت: «خدا، خدا را شکر که سرزمینها را از شر شما خلاص کرد.» راحت! عمامه را پرت کرد. گفت: «خدایا! من از دشمنان این خانواده رسول الله بیزارم. چه جن باشم چه انس.» «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَةٍ؟» ما فقط توبه حر را شنیدیم، این هم یک توبه است. آقا! من راه توبه دارم؟ حضرت فرمود: «نَعَمْ! إِنْ تَبْتَ تَابَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ أَنْتَ مَعَنَا». اگر توبه کنی هم خدا توبهات را میپذیرد، هم با ما خواهی بود. گفت: «أَنَا تَائِبٌ». بابا من توبه کردم. خبر به یزید رسید. دستور داد ببرند گردنش را بزنند. تو شهر نمونه که خبر منتشر نشود که یکی از ماها شنید این خانواده، خانواده رسول الله است و شیعه شد، به اینها ایمان آورد. این یک بزرگوار که اینطور شهید شد.
یک قضیه دیگر هم هست. آن قضایای مربوط به خیزران و لب و دندان اباعبدالله که وارد آن قضیه [نمیشویم]. روضه مفصلی است که یک نفر هم آنجا تو جلسه «پا شد حرفی زد». البته در مورد کشته شدن این بزرگوار چیزی نگفتند. فقط گفتند که «کفار» و بردندش.
قضیه دومی که خدمتتان عرض میکنم این قضیه است که این هم به هر حال اینها روضههای سختی است؛ ولی خوب ما کامل چون نشنیدیم باید کاملش را بشنویم. نکته دارد اینجا. یزید وقتی مجلس را گرفت و این خانواده را آورد و قضایا پیش آمد، از اهل شام مشورت گرفت. «خانواده را چیکار کنم؟» به تعبیر زشتی اینها به کار بردند. من حیا میکنم ببخشید بابت اینکه این عبارات را میخوانم. سید، سید بن طاووس اینها را در «لهوف» نقل کرده. اگر ایشان اینها را نگفته بود، نمیگفتم. به هر حال باید مطالب به گوش ما برسد. این شامیها برگشتند به یزید ملعون گفتند که: «لَا تَتَّخِذْ مِنْ کَلْبٍ سُوءٍ جُوّاً». خیلی عذر میخواهم. بابت [این عبارت]. برای سگ زشت توله به جا نگذار. ببخشید! منظورشان این بود که همه را بکش.
نعمان بن بشیر برگشت گفت: «اگر پیغمبر بود با اینها چه میکرد؟» یک مردی از اهل شام. باز هم ببخشید این روضه، روضه سنگینی است. یک مردی از اهل شام نگاه کرد به فاطمه بنت حسین، دختر ابا. به یزید گفت: «یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ». این کنیز را به من ببخش. اینجا این فاطمه بزرگوار رو کرد به عمهاش. گفت: «یَا عَمَّتُ! وَ أَنْتَ خَرِیجَ بِی؟» «استخدامم میکنی؟» «یتیم بشم، هم کنیز بشم؟» زینب کبری (سلاماللهعلیها) فرمود: «لَا وَ لَا کَرَامَةَ لِهَذَا الْفَاسِقِ». غلط کرده این فاسق بخواهد کاری [کند]. حالا ببینید این شامی با همچین حرفی که زد، آخرش اینجا برای اینجاش عرض کردم. قضیه عجیبی است. این شامی گفت که: «مَنْ هَذِهِ الْجَارِیَةُ؟» مگر این کنیز کیه؟ «مَنْ هَذِهِ الْجَارِیَةُ؟» دختر اباعبدالله. گفت: «این کنیز مگر کیه؟» یزید گفت: «هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَیْنِ وَ تِلْکَ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ». این فاطمه دختر حسین است. آن هم زینب دختر علی بن ابیطالب (علیهالسلام) است. شامی گفت: «الْحُسَیْنُ بْنُ فَاطِمَةَ وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ؟» حسین پسر فاطمه و علی بن ابیطالب (علیهالسلام)؟ یزید گفت: «نه!» این شامی برگشت گفت: «لَعَنَکَ اللَّهُ یَا یَزِیدُ!» خدا لعنتت کند یزید! «أَتَقْتُلُ عِتْرَةَ نَبِیِّکَ وَ تَسْبِی ذُرِّیَّتَهُ؟» تو برداشتی خانواده پیغمبرت را [کشتی] و «تَسْبِی ذُرِّیَّتَهُ». بچههای پیغمبر را اسیر کردی؟ «وَاللَّهِ مَا تَوَهَّمْتُ إِلَّا أَنَّهُمْ». به خدا من فکر کردم در جنگ با روم اسیر کردی. یزید گفت: «وَاللَّهِ لَأَلْحَقَنَّکَ بِمَا» [حالا که این حرف را زدی، به خدا من هم تو را به آنها ملحق میکنم.] دستور داد ببرند گردن این بزرگوار را هم بزنند. این هم شد یکی دیگر از شهدای کربلا با همین دو کلمه حرف! خیلی راحت. خیلیها را خرید [و] مجلس با یزید [بود]. شجاعت به خرج. خیلیها سکوت کردند. برگشت گفت: «بچههای پیغمبر را اسیر کردی؟» امام حسین (علیهالسلام) طلبیدش. خریدش. فدایش بشود. از من دفاع کردی. یک کلمه در این مجلس شهید پای رکاب خودش کرد امام حسین (علیهالسلام) را.
و نفر سوم که این قضیه دیگر قضیه خیلی خاصی است و توضیح مفصلی دارد که باید عرض بکنم. دو نفره گفتند که یک آقایی به نام ابن لحیه از ابی اسود محمد بن عبدالرحمان نقل میکند. میگوید یعنی «رأس الجالوت» مسیحیها و یهودیها بزرگی دارند دیگر. خاخام اینها. مثلاً خاخام یهودیها، کشیش مسیحی. این بزرگان اینها هستند. این قضایا که میخواهم عرض بکنم مربوط به یکی از این خاخامهای اینها و از کشیشهای [یهودی] امام حسین (علیهالسلام) خرید و «رأس الجالوت» یهودی شد شهید پای رکاب امام حسین (علیهالسلام). داستان عجیبی است. معرفت بعضیها. هر چقدر آنهایی که به ظاهر مسلمان بودند، اذیت کردند، این سر را به نیزه زدند، قضایا را پیش آوردند. اینجا یهودی از خودش معرفت داشت.
گفتند که این آقا میگوید که این «رأس الجالوت»، این خاخام به من گفتش که: «وَاللَّهِ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ دَاوُدَ لَصَبْعَانِ أَبَا». گفت: «بین من و فرزندان حضرت داوود، بین من و حضرت داوود هفتاد نسل فاصله است.» یهودیها وقتی به من میرسند «فَتَعْظِمُونِی». من را احترام میکنند. چون من نوه هفتادم حضرت داوودم. «وَ أَنْتُمْ لَیْسَ بَیْنَ ابْنِ نَبِیِّکُمْ وَ بَیْنَهُ». شما این آقایی که کشتید یک پدر فاصله داشت، یک نسل فاصله داشت با رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم). گرفتید کشتیدش. من نوه هفتادم.
حالا قضیه مفصل. قضیهام این است. امام سجاد (علیهالسلام) فرمودند که دیگر این مقتلی که کمتر هم خوانده میشود انشاءالله تحفهای باشد. رفقایی که انشاءالله راهی اربعین و کربلا [هستند]. این پیشکشی باشد از این جلسه قبل از رفتن ما به کربلا، انشاءالله حضرت توجهی کنند. امام سجاد (علیهالسلام) فرمودند وقتی سر مبارک پدرم اباعبدالله (علیهالسلام) را برای یزید آوردند «کَانَ یَتَّخِذُ مَجَالِسَ الشُّربِ». دستور داد مجلس شراب به پا کرد. تمام مجلس شد بزم و شعر. پسر اباعبدالله را آوردند و «وَ یَدْعُو بَیْنَ یَدَیْهِ». گذاشت جلو خودش و «وَ یَشْرَبُ عَلَیْهِ». روی این سر شراب میخورد.
اگر این چراغها خاموش بکنید که دوستان راحتتر عرض ارادت داشته باشند. فرمودند که توی مجلس یزید، فرستاده پادشاه روم بود. به هر حال مثل امروزیها که هیئت دیپلماتیک میآید از اینور آنور توی مجالس بینالمللی. روم، پادشاه روم هم فرستادهای فرستاده بود که یهودی بود از اشراف روم بود. این برگشت به یزید گفت: «یَا مَلِکَ الْعَرَبِ! هَذَا رَأْسٌ؟» ای پادشاه عرب! این سر است؟ «مَنْ؟» بگو ببینم این سری که گذاشتی روبروت و فتح کردی و دشمنت را کشتی، بگو ببینم این دشمنت کیه؟ یزید گفت: «تو به اسمش چیکار داری؟» گفت: «من میخواهم وقتی من برگشتم مملکت خودم پرسیدم تو چه مجلسی شرکت کردی، بتوانم توضیح بدهم. «فَأَحْبَطْتُ أَنْ أُخْبِرَ بهِ قِصَّةَ هَذَا الرَّأْسِ وَ صَاحِبِهِ». بگویم سر کی بود؟ اسمش را بگویم؟ قصهاش را بگویم؟ و بقیه را توی این پیروزی تو شریک کنم. یزید گفت: «هَذَا رَأْسُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ». خواستی بگویی اینو: «این را بگو». این رومی گفتش که: «أُفٍّ لَکَ وَ لِدِینِکَ!» تف به تو و دین تو ای یزید! «لَیْسَ دِینٌ أَحْسَنَ مِنْ دِینِی». [که تو داری] من خیلی از دین تو بهتر [است.] گفت: «من پدرم یکی از نوادگان داوود. چندین نسل با داوود فاصله. مسیحیها که من را میبینند جلوی پایم بلند میشوند. از خاک زیر پای من تبرک برمیدارند. چون من از نوادگان بعد چندین نسل از نسل داوودم و «وَ أَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ!» شما پسر پیغمبرتان را گرفتید کشتید که یک مادر بیشتر فاصله نیست بین او و پیغمبر. چه دینیه؟
بعد به یزید گفت: «قضیه کنیسه حافظ را شنیدی یا نه؟» کنیسه میدانید معبد یهودیهاست. کلیسا مال مسیحیهاست. کنیسه مال یهودیهاست. «حافظ» به معنای این نعل الاغ. اینی که پای الاغ [میکنند]. حالا قضیهاش چیست؟ یک کنیسه به نام نعل الاغ. حالا قضیهاش چیست؟ این را گوش بدهید با جگر سوخته امشب انشاءالله و با معرفت بیشتر گریه کنید. مرا [یاری کنید.] یزید گفت: «قضیه این را شنیدی؟» گفت: «نه، بگو میشنوم.» گفت: «بَیْنَ عُمَانَ وَ الصِّینِ بَحْرٌ عَظِیمٌ مَسِیرَتُهُ سَنَةٌ». بین عمان و چین یک دریای بزرگ که مسافتش را اگر کسی بخواهد طی کند، یک سال تو راه است. «وَ لَیْسَ ذَاکَ بِلَادٌ إِلَّا جَزِیرَةٌ فِیهَا طُولُهَا ثَمَانُونَ فَرْسَخاً فِی ثَمَانِینَ فَرْسَخاً». توی این دریا آبادانی نیست غیر از یک جزیرهای که وسط آن است و طولش هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ. هیچ جای زمین مسافت و محیط این شکلی و بزرگ به این اندازه ما نداریم. کافور و یاقوت را از آنجا استخراج [میکنند]. «وَ شَجَرُهَا الْعَوْدُ وَ الْعَنْبَرُ». درختهایش هم عود و عنبر است. «وَ هِیَ فِی أَیْدِی النَّصَارَی لَا یَمْلِكُهَا أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الْمُلُوکِ إِلَّا النَّصَارَی». در دست مسیحیها است و هیچکسی از این پادشاهها غیر از مسیحیها به آنجا دسترسی ندارد. «تُورَةٌ وَ فِی تِلْکَ الْجَزِیرَةِ کَنَائِسُ». توی آن جزیره چند تا کنیسه است که خوب حالا کنیسه و کلیسا و اینها همه بوده دیگر. حالا این بحث حضرت داوود است که برای دست بوده، هم برای یهودیها و هم برای مسیحیان. بزرگترین کنیسه، کنیسه حافظ است. این کنیسه حافظ قضیهاش چیست؟ تو محرابش چیزی آویزان کردند از طلا. تو محراب آویزان کردند. «وَ حَقَ الْذَّهَبِ مُعَلَّقَةٌ فِیهَا نِعَالٌ». یک نعل الاغ توی طلایی قرار دادند، تو محراب آویزان کردند. میگویند این نعل الاغی است که حضرت عیسی سوارش میشده. آمدند دور این ظرفی که این نعل الاغ را توش گذاشتند، ابریشم. این را زینت کردند. هر سال از همه جا این مسیحیها و یهودیها و این کسانی که ارادت دارند که حالا بیشتر مسیحیها هستند، میآیند دور این نعل الاغ حضرت عیسی طواف میکنند. این را بوس میکنند. حوائجشان را میگیرند. گفت که این کاری است که ما با نعل الاغ حضرت عیسی کردیم. حالا این را داشته باشید. من تمامش بکنم بعد برمیگردم باید با این روضه بخوانم. کار دارم با این جمله.
گفت این تازه برایشان مسلم هم نیست که آن الاغه واقعاً الاغ حضرت عیسی (علیهالسلام) بوده. به خیال [اینکه] عیسی بوده، همچین جایی ساختند. هر سال این همه مسافت میروند احترام میکنند. «شما گرفتید نوه پیغمبرتان را کشتید؟» «فَلَا بَارَکَ اللَّهُ فِیکُمْ وَ لَا فِی دِینِکُمْ!» یزید گفت: «اینو بگیرید ببرید بکشیدش. برنگرده سرزمینش ما را رسوا کنه. بگه جایی رفتم دیدم نوه پیغمبرشان را کشتند.» برگشت گفتش که این بزرگوار گفت: «تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی؟» میخواهی من را [بکشی]؟ آره. گفت: «من دیشب خواب پیغمبر شما را دیدم. به من فرمود: أَنْتَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ. تو بهشتی هستی.» من از کلام پیغمبر شما دیشب تعجب کردم. برای چی پیغمبری یک دین دیگر باید بیاید به من اینطور بگوید؟ الان شهادت میدهم که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ نَبِیَّکَ رَسُولُ اللَّهِ». و شهادت میدهم که پیامبر شما رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است. اینجا گفتند «فَأَلْقَی نَفْسَهُ عَلَی رَأْسِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ». خودش را انداخت روی سر. این سر را به سینه چسباند و «فَجَعَلَ یُقَبِّلُهُ». آن قدر این سر را بوسید. «وَ یَبْکِی». آن قدر گریه کرد. «حَتَّی قَتَلُوهُ». تا گرفتند و بردند. این هم نفر سومی که این شکلی با عنایت اباعبدالله شد شهید کربلا. به طرز عجیب توی این چند ثانیه. با دو کلمه حرفی که رد و بدل شد.
عرض روضه را برگردم تمام کنم. اگر آمادهاید حق روضه را ادا کنیم. فکر کنم کسی برای این بزرگوار رومی توضیح نداد تو مجلس یزید. میخواهم بنده امشب به روح بلند این شهید رومی این روضه را هدیه [کنم.] خطاب بهش بگویم که برگشت گفت: «ما با نعل الاغی که فکر میکنیم الاغ حضرت عیسی (علیهالسلام) بوده اینطور [رفتار] کردیم. شما با نوه پیغمبرتان چه کردید؟» آقای رومی! از کربلا به شما خبر ندارم. تو فقط این سر مبارک را دیدی. بگذار من بهت بگویم با نوه پیغمبرشان چه کردند. گفتی «نه!» بگذار. مشهور بین اینهایی که تو کار [اصل] است و ببخشید دیگر روضه را دارم مکشوفش [میکنم]. شبهای آخر است. معلوم نیست دیگر روضه امام حسین (علیهالسلام) نصیبمان بشود. شاید آخرین روضههای عمرمان باشد. معروف است، میگویند وقتی که به پای اسب نعل تازه میزنند، این چون میخ دارد و تو پای اسب فرو [میرود،] اسب دیوانه میشود. کنترلش سخت میشود. گفتند ده تا از ده تا [سوار] که اسامیشان نقل شده و همه ده تا سوار بودهاند، گرفتند اینها را نعل تازه زدند. دیگر حالا چه حالی داشتم آن اسبها. با چه جنونی. آخر روضه را برایتان [میگویم]. این ده تا وارد شدند در مجلس عبیدالله. به عبیدالله گفتند: «تو باید از کف پا تا شکم اسب ما را طلا کنی.» عبیدالله: «برای چی؟» گفتند: «ما یک کاری کردیم ظهر عاشورا، احدی همچین کاری [نکرده است].» «چه کاری کردی؟» گفتند: «ما نعل تازه زدیم به اسبهایمان. آن قدر بدین بدنها تاختیم. آن قدر بر بدن حسین بن علی (علیهالسلام) تاختیم!» آقای رومی! تو اینها را بهت نگفتم. اگر اینها را تو فقط گفتی گفتند ما آنقدر [تاختیم] تا جایی که شنیدیم صدای شکسته استخوانهای سینه حسین (علیهالسلام).
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعل الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام حسین و علی علی بن الحسین و اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
اللهم و ندعو بسمک الاکرم، به عظمتک یا الله یا رحمان و یا رحیم، یا مقلب القلوب، انک علی کل شیء قدیر. الهی یا حمید و به حق محمد و یا علی و یا فاطمه و یا حسن و یا قدیم الاحسان، به حق الحسین. اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا فرج آق امام زمان برسان. الهی عمر ما نوکری حضرتش قرار بده. نسل حضرتش قرار بده. اموات ما [و] شهدا [و] فق [را] تمام راه از ساعه سر سفره با برکت ابی عبدالله مهمان بفرما. شب اول قبر ابی عبدالله به فریادمان برسان. شر خودشان [را] برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل شفاعت نیستند، نیست و نابود بفرما. مریضی اسلام شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجت حاجتمندان [را] از سایه حاجت روا بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت نصیب ما بفرما. رهبر. عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، «و چه نگفتی و صلاح ما میدانی» برای ما رقم بزن. نبی و آ...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه ششم : القائات شیطان در لحظه توبه
گریز از رجیم
جلسه هفتم : توسل و روضه؛ داروی دفع شیاطین
گریز از رجیم
جلسه هشتم : راهکارهای روایی برای دفع اجنه
گریز از رجیم
جلسه نهم : فریبهای تدریجی شیطان با پوشش کارهای خیر
گریز از رجیم
جلسه دهم : نقش علمای ربانی در تشخیص و دفع جنها
گریز از رجیم
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات گریز از رجیم
جلسه دهم : فضای مجازی؛ میدان پنهان نفوذ شیطان
گریز از رجیم
جلسه اول : وسوسه شیطان لحظه مرگ
گریز از رجیم
جلسه دوم : نفوذ شیطان در قوه خیال
گریز از رجیم
جلسه سوم : غضب نابجا؛ تلهای کلیدی از سوی شیطان
گریز از رجیم
جلسه چهارم : مدیریت ابلیس در کربلا و شام
گریز از رجیم
جلسه ششم : القائات شیطان در لحظه توبه
گریز از رجیم
جلسه هفتم : توسل و روضه؛ داروی دفع شیاطین
گریز از رجیم
جلسه هشتم : راهکارهای روایی برای دفع اجنه
گریز از رجیم
در حال بارگذاری نظرات...