موشن شیطان
تجلی ظاهری ائمه
امام خورشید است
هر کس به تناسب موقعیت خودش، با خورشید ارتباط می گیرد
شکل ملائکه و شیطان
داستان ملائکه مامور عذاب قوم لوط
درجه بندی ملائکه
بشارت به حضرت ابراهیم
وساطت حضرت ابراهیم برای قوم لوط
چرا حضرت ابراهیم خلیل خدا شد؟
انبیا همیشه از علم نبوت استفاده نمی کنند
علم غیب حضرت ابراهیم
تمثل ملائکه بر قوم لوط
نحوه عذاب قوم لوط
پایه گذار فساد در قوم لوط
درخواست های شیطان از خدا
معنای تمثل
سوء استفاده شیطان از تعلقات در لحظه مرگ
تعبیر امام از نوه خویش
نحوه قبض روح انسان مومن و کافر
در لحظه مرگ، دنیا هم تمثل پیدا میکند
گفتگوی انسان با تمثلات در لحظه مرگ
لَفّ و نشر اعمال
حقیقت شیطان فوق صورت است
هر شکل شیطان، جلوه ای از خباثت ها
اصل مسخ، همان حقیقت ملکوتی است
حقیقت قاتلان امام حسین علیه السلام
روزی که عزا برای اهل بیت تجدید شد
آنچه بر اهل بیت امام حسین در شام گذشت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
در طول تاریخ برای احدی حاصل کتاب در مورد تشرفات ایشان نبود. من دو بار حضرت را ۱۰-۱۱ با تشرف داشتم. خدمت امام زمان (عج) مشرف شدم. اینجا ده یازده مورد بوده. دو بار حضرت را در سن واقعیشان ملاقات کردم. سن واقعیشان یعنی چه؟ مثلاً سن حضرت مگر چه فرقی میکند در اینکه ما بخواهیم حضرت را ببینیم؟ ۲۰ ساله، ۳۰ ساله، ۴۰ ساله؟ نه، فرق میکند. دیگر آن کسی که تشرف پیدا کرده میفهمد معمولاً حضرت در چهره یک انسان ۴۰ ساله ظهور میکنند.
حضرت وقتی ظهور میکنند، خودشان، اصلاً اهلبیت همیناند؛ آدم مثل ما بنده همین قیافه را دارم هر کار هم بکنم این شکلی. امام که این شکلی نیست. امام اراده میکند در آن واحد به هزار نفر خود را نشان دهد؛ به هزار چهره متفاوت. همین چهره دنیاییاش آمده. چندین نفر با زبانهای مختلف، ظاهراً ۷۰ نفر بودند. این روایت در «بصائر الدرجات» هست. جماعتی آمدند خدمت امام صادق (ع). با زبانهای مختلف. حضرت چند کلمه با اینها صحبت کرد. اینها آمدند بیرون. همه هاجوواج به هم نگاه میکردند و به هم میگفتند که عجیب بود، حضرت دو جمله فرمودند به لهجه محلی صحبت کردند. آن یکی گفت: «نه آقا، به لهجه محلی من صحبت کردند.» آن دیگری گفت: «نه آقا، به لهجه محلی من صحبت کردند.» معلوم است یک جمله را انشا کردند. یک جملهای که انشا کردند برای هر کسی تو قالب خودش دشوار است. دیگر یعنی چه؟ امام است دیگر. امام باید با ما فرق کند. این تازه کمترین مرحله است. امام، امام زمان (عج) در دوران ظهور اراده میکند؛ یکی حضرت را در سن ۴۰ ساله ببیند، یکی ۵۰ ساله ببیند، یکی هزاروچهارصد، دوهزار و دویست سال ببیند. مثلاً: در یک آن واحد، کما اینکه امیرالمؤمنین (ع)، یک شب... فردا آمدند گفت: «دیشب علی مهمان من بود.» گفت: «دیشب مهمان من بود.» گفت: «دیشب مهمان من بود.» پیغمبر فرمود: «مهمان من بود.» و جبرئیل نازل شد گفت: «به اینها بگو مهمان خدا بود.» دیشب، همهاش هم درست است. امام خورشید است دیگر. امام رضا (ع) فرمود: «امام خورشید است.» خورشید هر جا یک شکل، یک دانه خورشید هم بیشتر نیست. ابر گرفته، یک جا خیلی ابر گرفته، یک جا کمی ابر گرفته. الان خورشیدی که شما فردا صبح میبینید توی ایران، عراق، کنیا، کانادا، آیا دکتر قانعیزادهام امشب از آمریکا آمدهاند. از آمریکا که مثلاً آقا آمدهاند اینها با همدیگر تفاوت میکنند؟ خورشید تفاوت اینها با همدیگر ندارد. پس چرا یک جایی بسیار خورشید حرارتش، هُرمش کم است مثل مثلاً سوئد. یک جای هُرم خورشید بسیار زیاد است مثل مثلاً کنیا، خط استوا. و اینها که اینها هیچکدام از خورشید ... بفرمایید خورشید. خورشید چند تا خورشید است؟ یک دانه است. خورشید یک دانه است. هر کسی به مناسبت کیفیت مواجههاش با خورشید، خورشید را یک طوری میبیند.
دوباره جمله را میگویم چون با این جمله کل این دهه کار دارد: «هر کسی به مناسبت موقعیت مواجههاش با خورشید، خورشید را یک جوری میبیند.»
شیطان یک شکل بیشتر اثر شیطان شکل ندارد. ملائکه شکل ندارند. اینها بیشکلاند. هر کسی یک طور میبیند. هر کسی به مقتضای موقعیت خودش یک طور میبیند. البته خدای متعال اراده میکند به هر کسی چطور نشان دهد. ملائکه همینطورند. شیاطین هم همینطور. ملائکه تمَثُّل پیدا میکنند. حضرت ابراهیم (ع) دیگر اوستای این قضایا بود دیگر. حضرت ابراهیم (ع) دیگر به قول ماها "خدای این مسائل" بود. پیغمبر اولوالعزم، خلیل خدا. تو آن مراتب معنوی وقتی ایشان را پرت میکردند تو آتش، جبرئیل آمده بود به ایشان گفته بود که: «کمک میخواهی از تو؟» نه. خب این کسی که جبرئیل را دیده، اینقدر قوی است که جبرئیل را هم که میبیند، میبیند جبرئیل هم کارهای نیست، میگوید: «از تو کمک.» ولی همین پیغمبر دقت بکنید، اینها بحثهای بسیار دقیقی است. بحثهای بسیار معارف قرآن و سنت و قریبالمفقود هم هست. متأسفانه مطالبی با اینها حل میشود، معضلاتی حل میشود. همین پیغمبر بزرگ.
ملائکهای که برای عذاب قوم لوط آمده بودند، آیات قرآنش را دیدهاید حتماً. اصلاً حضرت ابراهیم (ع) متوجه نشد اینها فرشتهاند. پاشد رفت... من دلم برای آن گوساله میسوزد هر وقت یاد این داستان میافتم. اسراف شد، یک کباب بریانی امشب اسراف شد متأسفانه. حضرت ابراهیم (ع) برایش مهمان آمد. در زدند. آمدند تو. اینها ملائکهای بودند که داشتند میرفتند قوم لوط را عذاب کنند. تو راه مأمور بودند. حالا این هم خودش حساب و کتاب دارد چون ملائکه خودشان درجهبندی دارند. ملائکه عذاب، ملائکه رحمت. این از عجایب این بوده که این ملائکه دو منظوره بودند. بشارت را هم آمده بودند عذاب کنند. اینها ملائکه خاصی بودند توی راه، حالا ما میگوییم تو راه دیگر. تو راه که آنها تو راه ندارند. حالا ما میرویم تو راه. تو راهاند مثلاً، یا اسنپاند. میآیند تو راه که میآمدند، گفتند از اینجا رد میشویم، یک سری هم به حضرت ابراهیم (ع) بزنیم. یک بار هم اینجا برسونیم که آنجا مأمور بودند بشارت دهند به حضرت ابراهیم (ع) که: «بچهدار میشوی.» تو سن صد سالگی که وقتی اینها بشارت دادند، همسر حضرت ابراهیم (ع)، ای وای خدا مرگم دهد، زد فسک، ای وای خدا مرگم دهد، این حرفها چیست. پیرزن صد ساله خجالت کشید که گفتند این همینجور زد. «فضحَکَت.» گفتند همان لحظه که زد، حائض شد. البته به خاطر اینکه تعجب کرده بود از امر خدا، گفتند بعداً گرفتاریهایی پیدا کرد. حالا بماند. روایت عجیبی دارد. گفتند نسل او گرفتار شد برای اینکه آنجا تعجب کرد. «تَعَجُّبین مِن اَمرِالله». تعجب ندارد که، خدا میگوید دیگر حرف ندارد.
ملائکه آمدند تو راه به حضرت ابراهیم (ع) بشارت دهند که شما بچهدار میشوی. اینها ملائکه عذاب قوم لوط بودند و عجیب بود که تو یک شب این واقعه رقم خورد؛ هم قضیه بچهدار شدن حضرت ابراهیم (ع) و هم جمع کردن قوم لوط. خدا خواست آنها را جمع کند یک نسل دیگر این طرف بیاورد که همین هم شد. از اسحاق بنیاسرائیل آمدند. از اسماعیلم که نسلی که رسید به نبی اکرم (ص) و اهلبیت (ع) که آن شب البته اسحاق بوده و بنیاسرائیل قوم لوط قرار شد عذاب بشود. حضرت ابراهیم (ع) اینها که آمدند به چهره تمَثُّل پیدا کرده بودند دیگر. نه به شکل آدمهای معمولی آمدند. در زدند. تق. ایشان در را باز کرد. به به. بعد ناشناس هم بود، نمیشناخت اینها را. سلام و علیک کردند. آقا مثلاً اینجا مثلاً امشب هیئت داریم، ولی مثلاً اینها را نمیشناسی. و مهماننواز هم بود. حضرت ابراهیم (ع) مهماننوازیاش، خدا خلیلش کرد. تا اینها آمده بودند، بدون اینکه اینها بفهمند سریع میپرد یکی از گوسالههای خود را ذبح میکند و گوشتش را حرفهای و وارد... بله، سریع و فرز بوده. سریع شب هم بوده، آنجور که فهمیده، شبانه کباب میکند، بریانی روی سنگ، مدل خاصی بوده کبابها سر سفره جلوی اینها. «بِعِجلٍ حَنِیف.» حنیف همین بریانی رو سنگ است. سنگ را داغ میکردند، رو سنگ اینور آنور میکردند. تابع که این شکلی... بعد میبینم که خیلی هوایی شدی، انشاءالله جمعی همچین ایامی سر سفره حضرت ابراهیم (ع) یک کباب گوسالهای به ما بده، اربعین انشاءالله. بله.
خدمت شما عرض کنم که آورد گذاشت جلو اینها، گفت: «بفرمایید.» گفتند: «ما نمیخوریم.» و رسم بوده آن دوران که اگر کسی میخواست برود کسی را ترور بکند یا آسیب بهش بزند، از لقمه او نمیخورد. یک هو حضرت ابراهیم (ع) یک جوری شد. «او هو اینها فکر کنم آمدند برای ترور. کباب هم پختیم و نخوردند و برای ترور آمدند.» و یک هو استرسی به قول ما به حضرت ابراهیم (ع) وارد شد. اینها گفتند: «لا تَخَف، نترس. ما اصلاً رُسُل رَبِّک.» ما ملائکهایم. «بابا جان، با فرشته آمدیم اینجا به تو بشارت دهیم که پسردار میشوی و برویم قوم لوط را هم هلاک کنیم.» که حضرت ابراهیم (ع) هم که اصلاً دیگر ته معرفت و محبت و عشق و این حرفها برگشت، «تو آخه...» آنجا حضرت لوط (ع) پسرخالهاش بود دیگر. حضرت لوط (ع) در حوالی شهریار هم دفن است. در همین ایران خودمان. البته قوم لوط (ع) آنجا نبوده. بله. این پیغمبر، پیغمبر مظلوم و قریب است. حالا قضایایی هست. یک قبر بسیار غریبانهای هم دارد تو بیابانهای اطراف شهریار، روستای پیغمبر. قشنگ بیابان است، یعنی از بعد از اذان مغرب اصلاً آن سمت نمیشود رفت که سگ میگیرد، تیکهتیکهتان میکند. یک چیزی عجیب و غریبی است. قبر بسیار بابرکت و بسیار خاص و عجیب داستانها و قضایایی است.
حضرت ابراهیم (ع) گفت: «آقا این لوط (ع) آنجا است.» اینها گفتند: «که حواسمان هست.» بعد قرآن میگوید که شروع کرد در مورد قوم... «یُجادِلُنا فی قَومِ...» سوره مبارکه هود است. «نَدید بگیری نکنید.» وساطت کرد که خدا عذاب را از قوم لوط (ع) بردارد. خدای متعال فرمود: «آقا این تمام شده، نوشتیم تمام شده رفت.» البته آنجا از حضرت ابراهیم (ع) تعریف میکند، میفرماید: «حَلیمٌ رَشید.» خیلی مهربان بود دیگر. فداش بشوم. ابراهیم (ع) دلش نمیآمد دیگر. پدر امت بود. «قوم لوط (ع) را من عذاب نکنید و این حرفها.» غرض اینکه تمَثُّل پیدا کردن این ملائکه به شکل آدم، آنقدر مسئله، مسئله تمَثُّل مسئله خاصی است که حضرت ابراهیم (ع) رُکْب خورد. حضرت ابراهیم (ع) نفهمید. متوجه نشد به حسب ظاهر. چون اینها که دائماً با علم نبوتشان که کار نمیکند که. اینها آدم معمولی مثل ما به هر کسی نگاه کنند، پرونده اعمال صاف بیاید وسط، در حال استغفار و گریه و زجه و خدا به دادم برس.
نه نانوایی میتواند برود، نه تو خیابان میتواند برود، نه تو تاکسی میتواند برود. نماز جماعت نمیتواند برود. احاطه دارد. میتواند مثل اینکه بنده مثلاً معلمم، دانشآموزانم هم با من راحتاند. اگر بهش بگویم پروندهات را بریز وسط، راحت اعتراف میکند، اقرار میکند، از ته دلش میگوید. خودم خوشم نمیآید این بیاید به من بگوید. اشراف دارم. هر وقت اراده کنم بهش میگویم بگو و او هم میگوید ولی نمیخواهم چون خودم اذیت میشوم. اشراف دارم بهش، میدانم هم که چیکاره است. میدانم شیشه میزند. میدانم داستان دارد. حضرت ابراهیم (ع) علم دارد. خدای متعال او را به عنوان عالم معرفی کرده. به علم غیب. «علم کَذالِکَ نُری ابراهیم مَلَکوتَ السَّمواتِ وَ الاَرض.» ملکوت آسمانها و زمین به ابراهیم (ع) از نوجوانی، حضرت ابراهیم (ع) درهای غیب از سن کم به رویش باز شد. در عین حال اینجا تمَثُّل پیدا میکند و متوجه اینکه اینها ملائکهاند نمیشود.
بعد اینها میروند تو قوم لوط (ع). دوباره آنجا تمَثُّل پیدا میکنند. ملائکه جوری تمَثُّل پیدا میکنند که قوم لوط (ع) اینها را میبینند. ملائکه تمَثُّل پیدا میکنند. قوم لوط (ع) دیگر شما از قوم لوط (ع) کثیفتر که سراغ نداری. قوم لوط (ع) اینها را میبینند. همسر لوط (ع) اینها را میبیند. کثافتکاری اینها. قرآن به این اشاره کرده، چند تا جوان زیبارو مهمان حضرت لوط (ع) شدند. همسر لوط (ع) هم میرود پشت بام راپورت میدهد. «آی بدو این که برای لوط (ع) مهمان آمد.» و آنها و دیگر بقیه قضایا. و اینها به امر خدای متعال میآیند گوشههای شهر را میگیرند. شهر را برمیگردانند. حضرت لوط (ع) را میگویند: «شما با خانوادهات برو، غیر از زنت، نَنَت، اهل نیست و عقب هم نگاه نکنید و برید.» به سحر، سحرگاهی حضرت لوط (ع) خارج میشود. شهر را کلاً برمیگردانند.
قرآن میفرماید: «اصلاً کسی رد میشود یک نشانههایی را فقط است، معلوم نیست اصلاً اینجا کسی زندگی کرده.» یک شهر کلاً رفته پایین. «جَعَلنا عالیَها سافِلَها.» چپش کرد که «مُعْتَفِکاتِنْ». اینها و اسامی دیگری که در قرآن بهش اشاره شده. سمت اردن هم تا آنجا شده. حضرت لوط (ع) نجات پیدا میکند. این بحث تمَثُّل است. تمَثُّل ملائکه برای ما گاهی با چشم مادی هم میشود اینها را تمَثُّل شیاطین. تو همین قوم لوط (ع) اولین کسی که آمد این گناه شنیع را باب کرد خود ابلیس بود و خودش خود را در اختیار قرار داد برای این کار که مردان قوم لوط (ع) مشغول هرزگی شدم و این کار را باب کرد و مردم مشغول هم شدند. زنها دیدند که اینجور دیگر. آنها هم... این طور. خود شیطان مجسم شد. انشاءالله برایتان میخوانم که از خدا چند تا چیز خواست: یکی اینکه من را نتوانند ببینند آدمیزاد و من بتوانم ببینم. یک وقتهایی آنجور که دلم میخواهد خودم بهشان نشان دهم. میشود تمَثُّل. درخواست. و چند جا هم به نحوی ظاهر شده که افراد او را دیدند.
تمَثُّل یعنی تجسم مادی پیدا کرده. البته علامه طباطبایی اینجا نظر علامه خیلی میدانیم نمیدهد به بحث تجسم. البته تجسم قبول دارد، ایشان چند جایی هم تو المیزان اشاره میکند. فضای تمَثُّل را حلش بکنیم. خیلی باب تجسم را باز نکنیم که شیطون هر جا خواستم ظاهر بشود بیاید بنشیند بخورد برود. شیطون بود، ملک بود، چی بود؟ خیلی اینها فضاهای این شکلی، میدان به این فضاها نمیدهد. این میشود تمَثُّل. تمَثُّل یعنی با یک چهرهای میآید که ما باهاش انس داریم. با یک چهرههایی که ما باهاش انس داریم. چه ملک، شیطان، عزرائیل هم سلاماللهعلیها وقتی که میخواهد بیاید برای قبض روح. قبض روح دقیقا این است. اصلاً تجربیات نزدیک به مرگ با مرگ تفاوت دارد. اتفاقاً قضیه مرگ را اینجا گفته بود تو کتاب که تو بیمارستان آقا داشت از دنیا میرفت، عزرائیل آمد بالای سر و این استرس داشت بابت جان دادن و آرامش کردند. حالا یادم نیست بهشت را بهش نشان دادند. چی بود؟ و با یک محبتی، با یک لطافتی دستش را گرفته بودند. متوجه مرگ نشده بود.
این همین است. ملک برای ما ظاهر میشود. با یک چهرهای که ما باهاش انس داریم ظاهر میشود. یک هو یک جوان مؤمنی مثلاً میآید. ما پدرمان شاگردی داشت تو مغازه. الان ۲۱ سال است از دنیا رفته ولی من هنوز یادم است چهرهاش را و اسمش را. اسمش فرهاد بود. سرطان خون داشت. پدرم رفته بود عیادتش. به پدر ما میگفت عمو. حتی اسم پدرش را هم یادم است که اسم پدرش حیدر بود. بعد پدرش هم با پدر ما دوست بود. سرطان خون داشت. روزهای آخر عمرش خیلی حالش بد بود. کپسول بهش وصل میکردند و اینها. پدر ما رفته بود بهش سر بزند. به پدر خودش، پدر خود را صدا کرده بود. پدر ما که ملاقات میکند باهاش میرود. این پدر خود را صدا میزند. میگوید که: «بابا!» آرام در گوشش میگوید که: «این دو نفری که عمو آمدهاند، چرا نمیرود؟» میگوید: «دو نفر کیان؟ بابا اینجا کسی نیست.» میگوید: «نه بابا، عمو، دو نفر آمدهاند. بگو عمو رفت.» تمام کرد. تمَثُّل دیگر. تمَثُّل ملکه قبض روح. گاهی همین جوری ساده است. مرحوم مجلسی را ملک آمده بود و مشتومال داد. دیگر راحتی مرگ. خدا کند نصیب ما هم بشود. دیگر این لحظه جان دادن. بعضیها شیاطین بالای سرشان حاضر میشوند. پدر درمیآورند از آن. خیلی سخت است. خیلی سخت.
آن آقا میگفت که ساعتم را دست گرفت. شیطون. به این ساعت خیلی علاقه داشتم. چکش بزرگم دست گرفت. گفت: «لا الهالاالله بگو، ساعت را میشکنم.» گفت: «چیکار کنم؟» گفت: «خدا را، هر چی هست بگذار کنار. لحظه آخر هیچ واقعیتی هم ندارد ها، فقط تعلقاتش را.» حضرت امام (ره) از مرحوم آیتالله شاهآبادی نقل میکرد، ایشان که شیطون لحظه آخر تمام زورش را میزند برای کافر کردن انسان و از تعلقات استفاده... و امام علی آقا که الان هم در نجف و انصافاً در خانواده ما میدرخشیم. بزرگوار متفاوت کلاً الان که رفته ساکن نجف شده و اینها. فضای انقلابی دارد. آدم سادهزیست. ما هم درس بودیم. اداره... عرض کنم که ایشان خیلی اهل درس بودند. فضیلتی برای ما نیست. از سادهزیستی این بود، این عزیز بود که میآمد راحت، بیتکلف. عرض کنم خدمتتان که امام از کودکی خیلی به او علاقه داشت. یک صحیفه سجادی هم بهش هدیه داده. آن اول صحیفه میگوید: «من در پیشانی این بچه چیز خاصی میبینم.» امام (ره) نوشته تو صحیفه امام (ره) موجود است: «تقدیم میکنم به سید علی که در سیمای او هم در جبین او چیزی میبینم. در جبهه او.» یک همچین تعبیری. نور خاصی. تعبیر و خیلی امام (ره) بهش علاقه داشت. باهاش بازی میکرد. گاهی امام (ره) میآمد توی این حیاط حاج عیسی خدا رحمتش کند. و برخی خادمهای دیگر بهنام. گفتش که: «این گلها را نشان میداد، میگفت این گل تیغش دارد درمیآید. دو روز دیگر تیغش میزند بیرون. حواست باشد پس فردا تیغ این را بچینی. علی میآید بازی میکند. تیغ نرود تو دستش. سفت بشود.» حواش اینجوری بود و به علی آقا خیلی علاقه.
خیلی که امام خسته میشد، حالش بد میشد. تو این غذاهایی که اواخر عمرش هم امام خیلی فشار تحمل کرد سر قضیه آقای منتظری و اینها. گفتند «مونس امام تو اون روزهای آخر از علی آقا بود. درد و دل باهاش میکرد. با این بچه درد و دل.» تو بیمارستان یک هو روزهای آخر به حاج احمد آقا فرموده بود: «دیگر علی را با خودت نیا.» اینکه ناراحت شده بودند. به حاج احمد آقا. آدم تیزی بود خدا رحمتش کند. خیلی دشمن هم داشت. ایشان فهمیده بود به خانوادهاش گفته بود که: «اینکه امام میگوید، فکر نکنید بدش میآید از این بچه. این قضیهاش این است که این تعلقاتش میخواهد دم جان دادن زنده نشود. شیطون کارش نداشته باشد.» از آن جمله استاد که: «موقع جان دادن شیطون جلوه بدهد با همینها اسیر کند آدم را.» که خیلی اسیر شدند. داستانهای فراوانی هم نقل شده تو این زمینهها. شیطون و لحظه آخر میآید با یک تسبیح، ساعتی که باهاش نماز شب بیدار میشده این طلبه. ساعت نماز شب بیدار میشود. به قرآن، عمامه را حساب ظاهری علاقمند است. میآید جلوه میدهد. «این را ازت میگیرم ها؟ خدا دارد بهت ظلم میکند، میخواهد اینها را ازت بگیرد.» شیطون متوسل میشود.
لحظه آخر این دعاها و ذکرها و اینها برای این است که انسان لحظه آخر ملک بیاید و باهاش موافقت کند. در روایت آیتالله جوادی تو درس میخواندند به مناسبت هم تو یکی از این بحثهای وقتی خوانده شد که ملکه موت وقتی میآید با امیرالمؤمنین (ع) و پیامبر اکرم (ص) و اهلبیت (ع) بالای سر مینشینند و ملکالموت احترام میکند و وارد نمیشود و بعد اجازه میگیرد حضرت. حضرت به این مؤمن البته بستگی به درجه ایمانش میفرمایند که: «خب دوست داری با ما بیایی یا برگردی دنیا؟» پیغمبر اکرم (ص) را دیده. امیرالمؤمنین (ع) را دیده. میگوید: «نه آقا، دنیا چیست؟ میخواهم با شما بیابم.» حضرت به آن ملک میگویند که: «این را قبض روح کن ولی باهاش رفق داشته باش. "ارفَق بِهِ". با رفق.» او هم میگوید: «آقا من نسبت به او از پدر نسبت به بچه مهربانترم. شما هم که دیگر دستور دیگر.» هیچ. یک گلی بو میکند، حالش عوض میشود. یک گلی بو میکند، حالش عوض میشود. تمام شد. مؤمن به این شکل جان میدهد. کافر هم گفتند که مثل اینکه با سنگفرز بخواهند سنگ را برش دهند. کند فرو میکنی، تعلقاتی که این دارد. فقط هم دادوفریاد میکند، نفرتش از خدا و از همه اینها بیشتر میشود. «فلانفلان شده، بچهام را داری ازم میگیری. شغلم، مغازهام، زندگی من، استاد دانشگاهام، من فلان. ای منبرم، ای عمامه، تسبیح، انگشتر.» شیطون جایی تحریک میکند: «آره، خدا ظالم است ها؟ ببین زحمت کشیدی اینها را جمع کردی، این بچه بدون تو...» اینم هی علیه خدا. این اعتقادات و ریشه داشته باشد.
آن لحظهای که تمَثُّل پیدا میکند، تازه آنجا تمَثُّل فقط اختصاص به ملائکه و شیطون هم ندارد. خود دنیا هم تمَثُّل پیدا میکند. روایت عجیبوغریبتر هم داریم. آنجا دارد که مال طرف هم تمَثُّل پیدا میکند. بچههایش هم تمَثُّل پیدا میکند. تمَثُّل یعنی صورت ملکوتی یک چهرهای میآید. چطور گفتم (تمَثُّل) ملکی به شکل خروس میآید، رئیس همه خروسهاست. اینجا یک ملکی، ملک دیگر نیست. حالا چیست؟ باید بحث بشود. یک صورتی، یک صورتی میآید که این جلوه اموالش است. با هم گفتگو (است). روایت است. گفتگو میکنند. مرگ واقعی این است. اموالش، بچههایش، اعمالش. این سه تا را میبیند. بعد روایت معروفی هم هست. اموالش میگوید که: «من خیلی به شما علاقه دارم، نمیخواهم ازتان جدا شوم.» اینها میگویند که: «ولی از ما کاری برنمیآید. ما یک کفن میتوانیم بهت...» به بچههایش نگاه میکند. صورتی که تمَثُّل بچههایش: «میگوید که من چقدر برای شما زحمت کشیدم. چقدر به قول ماها حق ناحق کردم برای شما. نمیخواهم از شما جدا شوم.» اینها میگویند که: «ما هم تا گور میرسانیمت.» یک نگاهی هم میکند صورت سوم که صورت اعمالش است. میگوید: «از تو خوشم نمیآید.» میگوید: «شرمندهاتم. من تا ابد با رغبت نداشتم.» میگوید: «بدبختیات همینجا بود دیگر. آن دو تا بودی با من قرار است بمانی تا ابد.» که بدن صورت به علما لفظ و نشر پیدا میکند.
این الان لفظ اجمال و تفصیل است. شما یک سیدی بهت میدهند. یک سیدی دستگاه ۵۰۰ تا فایل است. اینجا این اعمالش است. بعد میرود باز میشود. یکییکی پدری ازش درمیآید. بعضی جاها لذت میبرد. بعضی جاها حالش به هم میخورد. دیگر حالا داستانهایی که دارد. این میشود قضیه چیست آقا؟ قضیه تمَثُّل، تمَثُّل بر اساس آن انس ذهنی است. مثلاً الان آن آقا تو صدیقه در قیامت میگفتش که: «به من نشان دادند دیدم که پرونده اعمالم شبیه چیزایی تو گوشی بود که مثلاً با دست میزدی باز میشد.» بر اساس انس ذهنی ماست. ۵۰۰ سال پیش اگر کسی میرفت تو عالم برزخ که از این چیزا نمیدید که. ۲۰۰۰ سال پیش به زبان میخی میدهد مثلاً جمله فارسی، عربی یک چیزی باشد که بخواند بفهمد. چرا؟ برای اینکه با این انس دارد. بر اساس انس ذهنیاش آن حقیقت را دریافت میکند در قالب یک صورتی. این تو یک صورتی ظاهر میشود. این فوق صورت است. حقیقتش فوق صورت است. در این صورت ظاهر میشود. شیطون هم حقیقتش فوق صورت است. هر چی آن حقیقتش چیست؟ ظلمات. ظلمت محض. حقیقت شیطون تاریکی محض است. خب تاریکی محض کسی میتواند ببیند؟ نور محض کسی میتواند ببیند؟ ما هر جا یک صورتی از نور میبینیم. درست شد آقا؟ شیطون هم هر جایی که است خود ظلمت است. ولی اگر ما خواستیم ببینیم، هر جا یک چهرهای میبینیم. لذا ما تو روایاتمان چهرههای فراوانی برای شیطون نقل شد: حضرت آدم (ع) به شکل مار، حضرت موسی (ع) فردا شب واردش بشویم. حضرت یحیی (ع) به یک شکل دیگر دید. پیغمبر ما به یک شکل دیگر دید. امیرالمؤمنین (ع) به یک شکل دیگر دید. امام سجاد (ع) به شکل اژدها دید. هر جا به یک چهرهای و تو این قضایا هر کسی به یک شکلی.
بعضیها به شکل مثلاً یک میمون کوچکی که پس کله نشسته. آن دوست ما میگفت میمون هندی. حالا جالب است تو این قضیه حضرت یحیی (ع) دقیقاً به شکل میمون ظاهر شده. میمون کوچیک. چه صورتی؟ صورت میمون بوده. تنش تن خوک بوده. صورتش صورت میمون هندی بود. حضرت یحیی (ع) چهرهای که دیده بود میگفت چانه و ریش نداشت. این دوست ما که دیده بود همین بود. چانه نداشت. ریش نداشت. پس گردن پاهای خود را این شکلی قلاب کرده بود. خب این به این معنا نیست که شیطون این شکلی است. شیطون شکل ندارد. ممکن است هزار نفر دیگر شیطون را به هزار شکل دیگر ببینند. نکته بسیار مهم و دقیقی است که باید بهش اشاره میکرد. و همه اینها هم حاکی از آن خباثت و پستی و کثیفی و پلیدی شیطون است. هر کس هم که دیده، یک جلوهای از خباثتهاست. میمون علامت چیست؟ لهو و لعب، علامت یک موجود بیعقل، سبک. آفرین. دیگر چی؟ طماع، بازیگوش. طماع هم هست دیگر. با یک ترفندهایی از چنگ هر چی داری میکشد بیرون. کارت را، سر غارت را که میآید جیبت را میزند و اینها را هوا. شکلات بچهها. وایسا از توش دستش را میکشد بیرون. با یک مهارتی. اصلاً تنها حیوانی است که دزدی بلد است. میمون برای دزدی ازش استفاده میکنند. البته ویژگیهای دیگر هم دارد. تنها حیوانی است که به گناه هم میخواستم انجام... عرض کنم خدمتتان که حیوان کثیفی است و اصلاً زنا را گفتند ویژگی میمون. حیوانی که زنا میکند ویژگیهای میمون است. این ویژگیهای میمون ظهور پیدا میکند. کسی که حالا دو بخش است. یک تمَثُّل، دقت. یک وقت تمَثُّل از بالا به پایین است. تمَثُّل از پایین به بالا است. یک وقت شیطون توی چهره تمَثُّل پیدا میکند. یک وقت عمل من تو چهره تمَثُّل پیدا میکند. یک کسی هم که زنا کرده خدا نکرده. این زنا خودش را به شکل میمون میبیند. روزی که میمون میبیند، نه یک صحنه میبیند برهها، یک میمونی که تا ابد باهاش هست، آویزان است، بوی گند میدهد، حالت به هم میخورد از همنشینی. با آدم حسابی بنشینی، یک میمون افتاده هی رو مخ است، رو مخ است، رو مخ. عمل که گفتم باز میشود. «من زنای توام.» «من فلان دزدی توام.» «فلان کلمه توام.» «فلان حرفی که به فلانی زدی.» میگوید: «دل یک مؤمنی را شاد میکند.» شب اول قبر یک نوری میآید. نور باز میشود. میشود بهشتی از این نور میپرسد: «تو کی هستی؟» میگوید: «من همان کلمه سروری هستم که تو دل فلان مؤمن ایجاد کردی.» یک کلمه گفتی خوشحال شد. آرامش بهش دادی. «آقا غصه نخور درست میشود.» همین کلمات ساده. «فلان جا هم فلان کلمه را گفتی چزاندی.» این یک پتی است که تو سرت هی میآید میزند، ول نمیکند. تمَثُّل نه، یک حقیقتی است که چهرهاش این است. گاهی اینها تو قالب دنیایی هم بروز پیدا میکند که حالا ازش تعبیر میشود به مسخ. اصل مسخ این است که این... دقت بکنید. مسخ یعنی این وقتی میگویند مسخ شده، اصلاً حقیقت این همین شکلی هست. حقیقت ملکوتیاش. گاهی خدا پرده برمیدارد. دیگران حقیقت ملکوت را تو همین دنیا هم میبینند.
امام حسین (ع) در یکی از منزلها که فکر میکنم منزل «صعلبیه» بود، صبح بعد نماز به اصحابشان فرمودند که: «بعد از نماز پلکم سنگین شد. خوابی دیدم. خواب دیدم که چند تا سگ درنده افتادهاند به تنم و دارند میدرند.» که ویژگیهایشان هم دقیقاً منطبق بود بر ویژگیهای همین قاتلان امام حسین (ع). اینها واقعاً و حقیقتاً سگاند. حقیقتاً سگ. «تَطَنّحَهُ الْکلابُ زَائبه.» میدویدند آن را سگهای درنده. یعنی اینهایی که تو گودال قتلگاه بودند افرادی که به ظاهر میبینید شمر و سنان میبینید. امروز سنان نبودند. اینها گرگ و سگ بودند. نه، حقیقتاً سگ بودند. نور چهره باطنیشان سگ. حالا ممکن است خدای متعال این چهره و یک نفر چهره دنیایی را کنار بزند ببیند سگ بودند این را. ممکن است کنار هم نزند. کنار بزند ببیند میمون بودند این را. قضیه که برای ابوبصیر پیش آمد کنار کعبه. بابا حاجی زیاد نابینا هم بود. امام صادق (ع) دست کشیدند رو چشمهایش. فرمودند ببین. حاجی میگوید: «نگاه کردم دور خانه خدا سه تا آدم بیشتر نبود. همه یا خوک بودند یا درازگوش بودند یا میمون بودند.» آیتالله جوادی میفرمودند که برای اینکه اینها به ولایت امام سر نسپرده بودند. چهره باطنیشان این شکلی. دلیلش تابع امام صادق (ع) نبودند. شاید دو سه تا فقط شکل انسان دیده میشدند وگرنه بقیه این شکلی بود.
شما تصور کنید حالا کسی مثل امام سجاد (ع) که باطن میبیند. مثل زینب کبری (س) که باطن از باطن این جماعت خبر دارد. از باطن کسی کسی مثل شمر. اینها از کوفه تا شام با کاروانی آمدند که رئیس این کاروان شمر بوده و مثل فردا وارد شام میشوند. روز اول سفر، روز بسیار سنگینی است. گفتند: «روزی است که عزا برای اهلبیت (ع) دوباره تجدید شد در شام.» فردا روز مصیبت اهلبیت (ع) در شام. کجا وارد شدند؟ خانواده بین چه حیوانات درندهای. بین چه حیوانات درندهای. بین چه موجودات بیحیایی که مراعات هیچ چیزی را نکردند. هیچ مراعاتی را نکردند. نه احترام رسولالله را نگه داشتم. نه احترام ماتمزدگی این زن و بچه را نگه داشتند که اینها مصیبت دیدهاند، عزیز از دست دادهاند. نه احترام این شهدا را نگه داشتند. سه روز طبق نقل این خانواده را پشت در شهر شام نگه داشتند. دروازه ساعات. کی شهر را آماده کنند. آذین ببندند. جشن به پا کنند. کی خانواده وقتی وارد میشوند اینها کیک پخش کنند، شربت پخش کنند، بزنند برقصند. لباسهای نو پوشیدند. لباس زینت پوشیدهاند، جشن گرفتهاند.
«لا الهالاالله.» جان به قربان امام سجاد (ع) که حضرت فرمود: «هیچ جا برای من مثل شام سخت نبود.» اشا، اشا، اشا چی گذشت. بریم آقای نازنین. چی گذشت بر این خانواده. انشاءالله باید هر شبی به گوشههایی از این روضهها را بخوانی چون آنقدر این مصائب سنگین است تو یک شب نمیشود روضهاش. هر شبی یک گوشه مصائب شام را باید گفت. همینقدر بهتان بگویم گفتند: «اهل ذمه جمع شدند.» یعنی یهودیها و مسیحیهای شام. جشن گرفتند که افرادی به نام مسلمان رسولشان را کشتند. جدای از اینکه خود آنها هم بنیامیه هم جشن گرفته بودند. این زن و بچه را که وارد شهر کردند. این سرهای مبارک را که به نیزه زده بودند. این زن و بچه با دست بسته، شتر بیجههاست، با طناب اینها را بسته بودند. امام سجاد (ع) را آهن هم غل و زنجیر کرده بودند بر تن مبارکش. وارد این شهر شدم.
آنقدر این جماعت کف زدند، سوت زدند، خندیدند، هلهله کردند، رقصیدند، به همدیگر تبریک گفتند. از سر بام به این زن و بچه سنگ زدند. از سر بام خاکستر پرت کردند. شکمبه گوسفند پرت کرده. عذر میخواهم ولی این تعبیری است که در مقتل آمده. گفتند این زن و بچه را وارد کردند. این جماعت نزدیک ایستاده بودند. بعضیهایشان امام رضا (ع) از شما عذر میخواهم یا صاحبالزمان (عج). ببخشید. چی کشیده امام سجاد (ع). صحنههای عجیبی را از این حیوانات. تحمل کرده این وجود نازنین، آن وجود لطیف. وجود لطیف این زن و بچه را وقتی میبردند گفتند: «فِی وُجُوهِهِم.» ترجمه این عبارت سخت است. گفتند: «همینطور که این زن و بچه رد میشدند این شامیها صورت اینها (با) آب دهان...» آنقدر این خانواده را تحقیر کردند. آنقدر جسارت کردند. «لا الهالاالله.» ببینید کار به کجا رسید. امام سجاد (ع) فرمود: «حالا انشاءالله این روضه را شاید بیشتر وقتی عرض کنم فقط اشارهای کنم.» فرمود: «از این ساربان بخواه، از این کسی که این سرها به امر او حرکت میکند، این بگو یک کمی سرها را یک جوری بیاور تو این شهر. مردم مشغول دیدن این سرها. آنقدر به این زن و بچه رسولالله اهانت نکنند. آنقدر نگاه نکنند.»
«السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیه اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی اسئلک اللهم و ندعوک بسم العظیم الاعظم اکرم عظمتک یا الله یا رحمن و یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک انک علی کل شی قدیر، الهی امید به حق محمد و یا بغلی یا خاطر به حق فاطمه یا محسن به حق الحسن یا قدیم الاحسان و حق الحسین اللهم عجل لولیک الفرج.»
خدایا فرج آقامون امام زمان (عج) را برسان. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار ده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل از ساعتی، سر سفره با برکت اهلبیت، اسرای کربلا مهمان بفرما. شب اول قبر ابیعبدالله (ع) به فریادمان برسان. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهلبیت (ع) نصیب ما. شد. ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب و ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود و نگفتیم و تو میدانی برای ما رقم بزن. بن نبی و آله. رحمالله فاتحه معالصلوات. اللهم صل علی...
در حال بارگذاری نظرات...