معنای حج
چرا زیارت امام رضا هزار تا حج است؟
زیارت خالص برای امام رضا علیه السلام
طراحی شیطان
طراحی خدا برای مراسم حج
مردن، شرط رهایی
روح کعبه، امام است.
حج، تطهیر برای ملاقات امام
چرا بعد از اتمام حج، غدیر رخ داد؟
امام انسان را تا خدا می برد.
کعبه، تجلی عرش الهی
محل ورود امیر المومنین، به کعبه رکن یمانی است.
چرا امیرالمومنین، در کعبه متولد شد؟
عیب عابد بنی اسرائیل
طنین بهشت
زیارت، روح حج
ماموریت امام زمان
مناظره هشام در بصره
جان امامت، در استدلال هشام
عالم بدون امام، معنا ندارد
امام، تمام عالم را تنظیم می کند.
بهشت هم در محرم غم دارد.
مزد جمکران
آثار خاص توسل به هر یک از ائمه
هربار زیارت،آثارخاص دارد
از قبل، جائزه ها فراهم است.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد (صلّ علی محمد و آل محمد طیبین الطاهرین). و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. السلام علیک یا امین الله فی ارضه، و حجته علی عباده.
در توضیح کلمه «حجت»، یک بحثی را مرحوم علامه مصطفوی در کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم» دارند. خود این ماده «حجت» که ریشهاش «حجّجَ» است؛ «حج» هم از همین ریشه است، «احتجاج» هم از همین ریشه است. حالا ایام حج چون هست، به چه معناست؟ گفتند که آن قصدی است که همراه با حرکت و عمل انسان صورت میگیرد؛ انسان مقصدی دارد، قصد کرده به آن مقصد برسد و حرکت دارد و عمل دارد برای رسیدن به آن مقصد.
بعد خود این کلمه اگر روی آن دقت شود، خیلی لطافت در آن آشکار میکند. چرا زیارت امام رضا (علیه السلام) بالاتر از هزار حج است؟ آن هزار حج به معنای لغویاش در همین نهفته است: هزار قصد، هزار حرکت، هزار عمل، حج، طواف، آن سعی صفا و مروه.
تازه بعد میبینیم که اتفاقاً زحمتش بیشتر است؛ زیارت امام رضا (علیه السلام) هم هست، راهش هم بیشتر است، گرانتر هم هست. باید بگوییم پنج هزار تا زیارت امام رضاست، ولی به ما میگویند که زیارت امام رضا (علیه السلام) هزار حج است. تازه این هزار تا را هم گفتند که بدون تعیین است؛ ممکن است برای کسی ده هزار تا باشد، پنجاه هزار تا باشد، یک میلیون زیارت باشد.
یک کتاب خوبی را یکی از عزیزان به بنده داد؛ فکر میکنم توی ماشین است. این «گفتارهای حاج آقا مرتضی تهرانی» و «ارباب زیارت امام رضا (علیه السلام)» کتاب جالبی است. مقداری از آن را بنده خواندم، مطالب خیلی جالبی داشت در مورد اثر زیارت و نیت زیارت. فرموده بود که: «من مقید بودم» – ایشان برادر حاج آقا مجتبی تهرانی بود، هر دو هم عالمی بسیار معنوی بودند و ایشان هم کربلا دفن است؛ حاج آقا مرتضی [تهرانی]، آن طرف تجریش جلسات داشت – میفرمود در جوانی مقید بودم وقتی بروم مشهد که نه خربزه باشد، نه هوا خوب باشد، نه باد باشد، نه باران؛ سرما، سرمای زمستان و پاییز. آن جلوی اتوبوس هم مینشستم که باد سوزِ سرمای جلو، در صورتم میخورد تا خود مشهد، که آنجا بروم بگویم: «اینجا نه خربزهاش را میخواهم، نه هوای خوبش را میخواهم، نه آبش را میخواهم، هیچچیزش را نمیخواهم؛ برای شما!»
پدر ما نیز مقید بود. عاشق عبدالنبی کُشْوَر (فردی که شخصیت فوقالعادهای بود) بود. [او] در مسجد بازار قرآن به سر میگرفت. میآمد، در کنج خلوت آن پشت مینشست. بعدها ما فهمیدیم که ایشان آن را (قرآن به سر گرفتن در مسجد) مال مردم میداند؛ میگفت: «آن مال مردم بود.» اندرون، تک و تنها خودش در خلوت آنجا قرآن به سر میگرفت برای خدا. او (آن کار در مسجد) مال مردم و مجلس عمومی بود.
بعد میفرمود که: «نمیشد گفت، در ذهنم است؛ نمیشد گفت امام رضا (علیه السلام) چه میداد به ما در آن زیارت.» فقط برای خودش میرفت. الان که اینقدر حاشیه درست شده، «موجهای آبی» و اینها شلوغتر از حرم است. واقعاً جاتون خالی! امام رضا طلبید، رفتیم. «موجهای آبی» از حرم شلوغتر است. سحر ماه رمضان ما رفتیم، دیدیم غلغله است. [حرم] عرب خلوت [بود]، اما سحر ماه رمضان، موجهای آبی غلغله بود، سوزن انداختن هم نبود. دیگر وقتی ما شب سحر ماه رمضان [رفتیم] – دیگر یکی از بچههای ما خیلی گیر داده بود، دلش شکست – و دیگر گفتیم: «به دست آوردن دل نوکر کوچولوی امام رضا (علیه السلام) [اهمیت دارد].» شاید اینجا فضای بسیار بدی دارد و چیز عجیبی است ولی طالب زیاد دارد.
رئیسی آمده بود، طرحی را انداخته بود: [برای] روستاییان و اینها، کسانی که مشهد نرفتهاند و مشهدنرفتههای مستضعف و کمیته امدادی و امثال اینها. یک پیرمرد و پیرزنی را سوار هواپیما کرده بودند، آورده بودند. آستان قدس سپس ماشین سوارشان کرده بود و پیرمرد تا سوار ماشین شده بود، گفته بود: «پسرم، به من بگو ببینم، آیا ما را به «موجهای آبی» هم میبرید یا نه؟» ظاهر [حال] این بود که زیارت نرفته [بود] (و این سؤال، اولین چیزی بود که میپرسید). «پسرم، آیا [ما را به] «موجهای آبی» هم میبرید یا نه؟» کار شیطان است دیگر. یک جوری طراحی میکند که انگیزهها خراب شود.
حج، آن قصد همراه با حرکت و عمل است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهجالبلاغه فرمودند: «خدای متعال حج را به شکلی طراحی کرد که انگیزهای از این انگیزههای مادی نماند.» تعابیر امیرالمؤمنین در خطبه قاصعه (خطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه) خیلی تعابیر عجیب و فوقالعادهای است. فرمودند: «خدا میتوانست حجر و کعبه را در یک موقعیت قرار دهد که احجار کریمه باشد؛ سنگهای قیمتی دیوار کعبه باشد، اشجار خاصی باشد، درختهای خاصی باشد، در بهترین منطقه آب و هوایی، گرانترین زمین، خوش آب و هواترین جا، یک فصل ثابتی که هوا خوب است قرار دهد، همه چیز را هماهنگ کند که همه خوششان بیاید.» فرمود: «آن دیگر عبودیت نمیشد.»
خدا [آن را] در بیآبوعلفترین نقطه کره زمین [قرار داد] که به شدت گود است دیگر. مکه هر چه پایین میروی تمام نمیشود. هر چه... بعد تازه وارد محدوده حرم میشوی، میبینی کلی میرود پایین. بعد میخواهی به کعبه بروی باید پله برقی سوار شوی، بروی پایین. محدوده خود مسجدالحرام گود است، وسطش هی میرود پایین. لباسهایت را باید در بیاوری. پله برقی داشت؟ بعد از اینکه یک جای بیآبوعلف، هیچی ندارد آقا! مکه [به قدرت] خدا هیچی ندارد، هیچی! یک هوای عجیب و غریب، گرم. یک دانه درخت اگر شما بگویید! زمین از این زمین حرارت میبارد. یک دانه جاذبه گردشگری اگر شما بگویید در این منطقه باشد! همهاش سنگ است، سنگلاخ، سنگلاخهای عجیب و غریب. به خود قرآن هم اشاره میکند به این: «مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ». همهاش دره و گودال و سنگریزه و سنگلاخ و بعد هم لباسها را باید بکنی، حوله بیندازی. زیر سایبان که نمیتوانی بروی، مگس را که نمیتوانی دفع بکنی، دماغت را از بوی بد نمیتوانی بگیری! دیگر چه بگویم؟ [یعنی] کاری نکنی!
دقیقاً همین اولی که آمدیم در مسیر، به ما گفتند: «گناه نکن.» گفتیم: «چشم.» دیدیم کمرمان شکست. یک کم که دیدیم از این وادی در آمدیم، به ما گفتند که: «مکروه و اینها را هم انجام نده، رذایل را هم پاک کن.» گفتیم: «چشم.» یک کم که توی این وادی رفتیم، به ما گفتند: «به غیر خدا توجه نکن.» به خدا گفتم: «یکهو بگو بمیر دیگر!» گفت: «خدا به من فرمود: از اولش همین را بهت گفته بودم، تو نمیفهمیدی.» گفتم: «به خدا گفتم که یکهو بگو بمیر دیگر! با من که از اول بد هستم این را گفته.»
ماجرای طوطی و بازرگان هم همین است دیگر. خیلی لطیف است. [به] آن طوطی که [همصحبت] با این طوطیها [بود]، بازرگان گفت: «آنجا که رفتی، با آن طوطی بگو اینها چه کار کنند که آزاد شوند؟» بازرگان [آمد، پیام را به] آن طوطی گفت؛ [طوطی] افتاد [و] مُرد. مرغ در قفس را باز کردند، پرتش کردند بیرون؛ پرید و رفت. [پرندگان] برگشتند و اینها به او گفتند: «وقتی به او گفتی مُرد، [آنها هم] ناگهان افتادند [و] مردند. وقتی مردند، در قفسهشان باز شد، اینها هم پریدند، رفتند.» [شیطان] مُرد دیگر! شیطان با مردم کار ندارد؛ مُرد، خلاص! از اولش به ما گفتند بمیر. یک جوری طراحی کردی که [اینطور] بمیری! بعد این «مُردنی» که در زیارت قرار داده، فوقِ مُردنی است که در حج قرار [داده شده است]. دلایل مختلف [دارد] برای اینکه: آنجا حسابت با خداست، اینجا حسابت با یک بشر است، یک موجودی که مثل خودت دست و پا دارد. آنجا حسابت با کعبه است، اینجا حسابت با قبر است؛ و دلایل مختلفی که [این] قضیه دارد. و اینکه آن کعبه خودش روح دارد؛ این کعبه، جسد است؛ روحش امام، حقیقتش امام. لذا قصد اصلی به اوست؛ یعنی کعبه هم که ما میرویم، [آیا] نمیدانیم که امام را قصد کردهایم؟ «تمامُ الحجّة لِقاءُ الإمام». حجّ تمام نشده است؛ اگر امام را ملاقات نکردید، هرچه ناقص به جا آوردهاید، برگشتهاید.
برای همین، در دوران حضور امام، [مردم به] مدینه میآمدند [و] بعد میرفتند مکه، [سپس] دوباره میرفتند مدینه و زیارت موسی بن جعفر (علیه السلام)، زیارت امام صادق (علیه السلام). از باب اینکه اصلاً کعبه را خدا – در بعضی روایات هم داریم، اینها در «کامل الزیارات» هم هست – اصلاً خدا حج و فرایند حج را قرار داده که اینها پاشند بیایند مکه که بعدش بروند ملاقات امام، تطهیر بشوند برای ملاقات امام. در حج تطهیر بشوند، [و] بروند ملاقات امام. این فلسفه [آن] است. حسن محور؟ امام رضا؟ پیغمبر؟ حج که تمام شد، در غدیر امیرالمؤمنین (علیه السلام) را اعلام کرد. حج تمام شد.
بعضی گفتند: «چرا وسط حج نگفت؟» بعضیها هم خیلی ذهنشان درگیر [بود]: در حج که شلوغتر بود! پیغمبر به شلوغی کار نداشت، پیغمبر به اتمام حج کار داشت. این مناسک را انجام بده، تمام. جسم که شکل گرفت، بعد روح در آن دمیده میشود. این جسم عبودیت شما، یک روحی دارد. این روح در غدیر است.
کلمه «غدیر» هم خیلی لطیف است. اگر بخواهیم وارد آن بشویم، غدیر از «غدر» میآید. «غدر»، خیانت [است]. غدیر، [همان] حالتی است که پیمان میبندند، بعداً زیرش میزنند. یعنی یک تعدادی جمع میشوند، یک جایی بیعت میکنند، بعد ولش میکنند. به برکه هم میگویند «غدیر»؛ چون آب در آن جمع میشود، بعداً خشک میشود، میرود، همهاش میرود. باران تندی میآید، اول پرآب میشود، بعد همهاش میرود. «غدیر خم»؛ خود کلمه غدیر خیلی لطیف است. ولایت امیرالمؤمنین اصلاً این شکلی است: اولش شلوغ است، بعد یک آفتاب تندی میزند، همه تبخیر میشوند، میروند. اینکه کسی بماند پای این ولایت، جان کندن میخواهد.
لذا زیارت میشود روح حج. این قصدی که گفتند: رفتن تا کعبه که خیلی قصدی نمیخواهد؛ رفتن تا خدا قصد میخواهد و امام کسی است که تا خدا میبرد. شما حج که میروی، تا خانه خدا میروی؛ از آنجا به بعد چون امام میبرد [مهم است]. این [کعبه] یک نماد چهار گوشه دارد به خاطر اینکه نماد «بیتالمعمور» در آسمان چهارم است. آنجا یک خانه چهارگوشهای است، ملائکه طواف میکنند و آن خودش تنزل عرش است که هر چهار گوش است. عرش که چهارگوش است، یعنی همین کعبه؛ این، تنزل یک حقیقتی است، چهارگوشه بودنش. چهار گوش هم که گفته میشود، نه آن بالا یک خانه چهارگوش است، یعنی یک مربعی است که چهار حقیقت به هم متصل شده و مرکز عالم را شکل داده که آن عرش خداست. آن حقیقت آن چهار گوشه آن بالا چیست؟ «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله». اینها حقایق اصلی این عالم است. این عالم کثرت را خدای متعال در این چهار حقیقت بنا نهاده است. لطایفی هستا، خیلی لطایف، که حالا هر گوشهاش کدام است. چهار رکن دارد دیگر: «رکن یمانی» و «رکن شیائومی»؟ چی بود دیگر؟ «رکن شامی»، «رکن مغربی»، «رکن یمانی» و یک رکن دیگری که. امیرالمؤمنین (علیه السلام) محل ورودشان به کعبه، «رکن یمانی» بوده است. درست شد؟ رکن یمانی بود. این هم یک ربطی به یمن [دارد]. آره، «اصحاب یمین» هم ربط دارد. احسنت! حالا اینکه امیرالمؤمنین از رکن یمانی آمد... رکن یمانی عرش کجایش است؟ اصحاب یمین، یمینش هم میشود دیگر. یمین کعبه هم میشود دیگر. یعنی شما که رو به کعبه وایمیستی، آن سمت راست کعبه [است]. کدِ کعبه از جلوی در... «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمینِ». رکن یمانی، بیتالمعمور و عرش و اینها چی میشود؟ ظاهراً «الله اکبر» اش است دیگر. «الله اکبر» اشرف بر همه این «سبحان الله»، «الحمدلله»، «لا اله الا الله» است. «الله اکبر» بالاتر. غرض اینکه این سیر از این کعبه تا عرش، این با امام است. شاهدش چیست؟ شاهد اینکه تنها کسی که در کعبه متولد شده کیست؟ آوردم: این [امام] تو را از این [کعبه] ببرد آن بالا، خیلی حرف است. تولد امیرالمؤمنین در کعبه، آقا، شوخی نیست!
عیسی بن مریم میخواست متولد بشود. مادرش که مقیم حرم بود، مادرش نذرش کرده بود. مادر مریم را نذر کرده بود برای خدمت در عبادتگاه. قبل از تولد، بیرونش کردند از اینجا که: «مگر اینجا محل زایمان است؟» رفت بیرون. «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ». روایت عجیبوغریبی هم دارد که وقتی بچه را متولد کرد، [پای] درخت خرما را بهش گفتند: «دست دراز کن.» تا قبلش در محراب بود، غذا بغلش میگذاشتند. اینجا زایمان کرده، گفتند: «دست دراز کن، خرما بردار.» گفتش که: «خیلی روایت عجیبی است که هر وقت آدم یادش [میافتد]، کمرش میشکند.» گفت: «من دوشیزهای بودم، در محراب غذا برایم میآوردند، اینجا زایمان کردم، با این درد میگویی دست دراز کن، خرما بکن؟!»
ندا رسید که: «توجهت به این بچه مشغول شد، توجه تام. آنجا ما داشتیم، ما آنجا توجه تام به تو داشتیم.» یک روایت تازگی دیدم، خیلی روایت عجیبی بود. به موسی بن عمران وحی کرد: «فلانی، یکی از احبادی (یعنی دوستان) که از عرفای آن دوران بود، این خیلی خوب است، فقط یک عیبی دارد؛ دیوانه میکند آدم را، بیچاره میکند.» عرض کرد: «خدایا! یا رب! و ما عیبه؟ عیبش چیست؟» فرمود: «که این سحر که مشغول عبادت است، نسیم سحر که میآید، از نسیم سحر خوشش میآید؛ «یَسْکُنُ إِلَی نَسیمِ السَّحَر». [کسی که مرا دوست دارد،] «مَنْ أَحَبَّنِی لا یَسْکُنُ إِلَى غَیرِی». کسی که مرا دوست دارد، به غیر من ساکن نمیشود. چرا سحر نسیم سحر را دوست دارد؟ تو وقتی مشغول منی، دیگر به نسیم سحر چه کار داری؟» [خدا] غیور [است]. بعد فرمود: «مادر مریم توجهش به مسیح، به عیسی جلب شده، ما گفتیم: «خودت [خرما بچین] از این درخت.»» بعد آدم قیاس میکند: [مریم را] بیرون میکنند، بعد این شکلی فاطمه بنت اسد را از بیرون مسجد، از بیرون حرم میآورند به داخل، سه روز داخل کعبه! آقا، شوخی [نیست]!
آنجایی که شما عمداً کعبه را نجس بکنید – دستت خونی باشد، بینیات خون آمده، دست خونیات را عمداً بمالی به سنگ کعبه – حکمش اعدام است. این زن زایمان دارد، آلودگی دارد. سه روز اینجا! دیوار کعبه میشکافد! کدام پیام دارد میدهد؟ پیام چیست؟ پیام این است که: تا اینجا این همه حفظش کردم، نگه داشتم، این محل زایمان بوده، این همه گفتند کعبه کعبه کعبه، این محل ولادت بوده. تا حالا اینقدر بهش اهمیت دادهام؛ [اما] محل ولادت علی (علیه السلام) است. این قلب و حقیقت و جان این خانه است، صاحب این خانه.
اگر تو بهشت هر خانهای را در بزنی، بهشتی میرود در خانه آن یکی، [میگوید]: «بهشت وطنت، درک؟ در میخورد؟ صدا بزن: تنَت؟» و [میشنوی]: «قالت: یا علی!» در خانه هر بهشتی را که میزنند، «یا علی» صدایش [میآید]. آیتالله جوادی [آملی] فرمود: «برای اینکه در هر خانهای که میزنند با صاحبخانه کار دارند.» صاحبخانه، «قسیم الجنة» [و] صاحب منزل، امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. امام روح کعبه است، امام حقیقت کعبه است. میخواهد بفهماند این را [که] از عرش آوردهام به این خانه که شما را از این خانه ببرد به عرش. [یعنی] امام، مثل کعبه است.
تا اینجا آمدهای. از اینجا تا اینجا شما سیر افقی کردهای. حالا سیر عمودی از اینجا شروع میشود. سیر عمودی از کعبه به عرش شروع میشود. این را قرار است با که بروی؟ این کار امام و حجت او [بر] عباد است. لذا زیارت لااقل هزار برابر حج است. روح حج! شما روح چند برابر جسد میخواهید بگیرید؟ ارزش روح به جسد چند برابر است؟ هزار برابر؟ (این) عدد کثرت است. هزار که اینجا ابدیت ندارد. قیمت روح به قیمت جسد تفاوتش چقدر است؟ به شما میگوید: هزار برابر! هزار کجا بود؟ عدد ندارد. هزار گفتند به عنوان اینکه یک عددی بگویند، به عنوان اینکه خیلی زیاد [است]. تفاوت زیارت که اتصال به روح کعبه است با حج که اتصال به جسد کعبه است چقدر است؟ هزار برابر! هزار برابر یعنی چه؟ یعنی بینهایت.
روح قلب کعبه است. کعبه به عشق او زنده است. کعبه خودش در سجده به امام است. سجدهای به کعبهای! کعبه خودش در سجده به بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه) است. لذا گفتند: برخی روایات دارد، روایت این جور نقل شده: بعد از ظهور امام زمان، قبله را میکند کربلا، دیگر کسی رو به کعبه نماز نمیخواند. قبله کربلاست، [چون] منتقل میکند به حقیقت [ماجرا]. میآید که منتقل کند.
تعبیری دارد در «بحرالمعارف» مرحوم عبدالصمد همدانی که این کتاب یک کتاب بینظیر است. عرفا خیلی به آن عنایت دارند. خیلی تعبیر عجیب. میفرماید که: «چقدر امام زمان عمر میکند؟ اصلاً ماموریت امام زمان چیست؟» تعبیر و عبارتی که مولا عبدالصمد همدانی [آورده]؛ کتابی بوده که آقای قاضی و بزرگان تدریس میکردند به شاگردان. میگوید که: «لایَخرُجُ مِنَ الدُّنیا...» – همچین تعبیری – «امام زمان از دنیا نمیرود، حتّی یُسکِنَ النّاسَ فی سَفینَةِ الحسین (علیه السلام)». همه را سوار کشتی حسین (علیه السلام) میکند، بعد از دنیا میرود. «سفینة الحسین» ماموریت امام زمان است؛ عمل، سوار [کردن] این کشتی اچدی حسین [است]. که بعد هم امام زمان که از دنیا میروند – که رجعت صورت میگیرد – آن وقت این محل [کربلا] میشود محل دفن بقیة الله الاعظم. امام زمان اینجا دفن میکند. آنجا باز اباعبدالله [الحسین] میشوند سوار بر... یعنی سوار میکنند بر کشتی عشق بقیة الله، در دوران رجعت که تعابیر از روایات عجیب و غریبی دارد در مورد رجعت امیرالمؤمنین و امام حسین. روح امام است، حقیقت امام. زیارت این است، زیارت اتصال به این حقیقت است. توجه به این حقیقت، توجه به این روح. امام روح این عالم است، امام جان این عالم است، امام قلب این عالم است.
آن مناظرهای که هشام با آن شخصیت در بصره کرد، [خیلی برای امام صادق (علیه السلام)] کافی و خیلی این روایت، روایتی فوقالعادهای است که وقتی [هشام] برگشت، امام صادق (علیه السلام) در جمع اصحاب نشسته بودند. هشام را دوست داشت. امام صادق (علیه السلام) میگوید محاسنش هنوز در نیامده بود، هشام شانزده، هفده سالش بود. بعضی از اصحاب حسادت میکردند بهشان که: «ما با محاسن سفید، ما را تحویل نمیگیرد، این بچه را!» [امام فرمود:] «بیا اینجا، قضیه و مناظرهات را در بصره تعریف کن برای این اصحاب.» [هشام گفت:] «باغ! من خجالت میکشم از شما. وقتی ما به تعبیر... وقتی ما بهت یک چیزی میگوییم، روی حرف ما حرف نزن.» گفت: «من هم یک جرئتی پیدا کردم، شروع کردم به گفتن.» تعریف کرد که: «رفتم آنجا در مسجد بصره – اسم آن شخص یادم رفته، در روایت کافی هست – به آن [شخص] گفتم که صحبت میکرد، به امامت و اینها اعتقادی نداشت. دست آوردم بالا، گفتم که: «آقا اجازه بدهید من یک سؤال بپرسم.»» یک نگاهی کرد، گفت: «غریبی بچه جان؟ ناشناسی؟ تازه آمدهای؟ سؤال بپرسی؟» پرسیدم: «أَلَکَ عَینٌ؟ شما چشم داری بچه جان؟ اینجا جلسه علم است. مسخره کردی ما را؟ یعنی چه این حرفها؟ بچگی من؟ من جاهلم؟ ناشناسم؟ اینجا من [مناظر] را میبینم، صحنهها را اینور و آنور [میبینم]. أَلَیکَ سَمعٌ؟ گوش داری؟ عقلت کم استها!» [شخص گفت:] «شما جواب بده.» [هشام گفت:] «آره، چه کار میکنی؟» [شخص گفت:] «میشنوم.» [هشام گفت:] «بویایی داری؟ بینی داری؟ چه کار میکنی؟» [شخص گفت:] «مشمومات را احساس میکنم.» [هشام گفت:] «کجا تشخیص میدهی که اینی که دیدی درست است یا غلط؟ از دوستت دور میشوی، جلوت که هست یک متر و هشتاد قدش است، عقبتر کوتاه میشود. یقین داری که رفیقت کوتاه نشده؟ پنج متر فاصله میگیرد میشود یک و هفتاد، عقبتر یک و شصت؛ میرود ده، بیست سانت. یقین داریم کوتاه نشده، کوچک نشده. از کجا به این یقین میرسی که چشمت دارد اشتباه میکند؟» [شخص گفت:] «من قلبم ادراک میکند. یک چیزی در درون من هست، محیط بر همه این احساسات و ادراکات من. آن به من دستور میدهد.»
گفت: «تو در ساختار درونیات» – این چیزی بود که امام صادق (علیه السلام) به وجد آمدند با این استدلال – «جان امامت را گفت.» گفتش که: «تو در ساختار درونیات، خدا چشم را گذاشته، گوش را گذاشته ولی یک ادراک فوق اینها گذاشته. آن ادراک قلبی، حضوری، وجدانی توست که آن تنظیم میکند، بهت میگوید: اینجا غلط فهمیدی، این تصویر را اشتباه دیدی، این صدا را اشتباه شنیدی.» بعد تو ساختار عالم، خدا جان نگذاشته باشد؟ قلب نگذاشته باشد؟ عقل نگذاشته باشد؟ فوق همه این ادراکها چی میخواهی بگویی؟ گفت: «این عالم بدون امام معنا ندارد. مثل جسمی که قلب ندارد، ادراک ندارد، عقل ندارد. آیا این را تو [نمیفهمی]؟» [هشام] گفت: «من کیام؟» [امام] گفت: «نه، بیا اینجا، بین [جمع] بنشین بغلم. من را کلی تجلیل کرد.» [هشام] گفت: «من مینشینم، تو صحبت کن.» [شخص] متحول شد.
میگوید امام صادق (علیه السلام) وقتی این قضیه را از هشام شنیدند، یک جوری خندیدند حتّی «زهرَ نَواجِذَهُ». این دندانهای بغل حضرت [پدیدار شد]. خوش به حال کسی که – یکی از دوستان ما خواب دیده بود – هر کس بتواند کاری بکند امام زمان خندهای از عمق جان بکند، جزء اوتاد و ابدال میشود. خنده از عمق جان. از این خندههایی که هشام [موجب شد]، این دندانهای بغل امام صادق (علیه السلام) از این خنده از عمق جان معلوم شد. فرمودند: «کی اینها را بهت یاد داده بود؟» به هشام! [هشام] فرمود: «آقا جان، من یک چیزهایی از شما یاد گرفتم، خودم فکر کردم، پرورشش دادم، این شکلی کردم.» فرمود: «والله إنَّ هذا لَفی صُحُفِ ابراهیمَ». و به خدا این جزء حقایق و اسرار کتب پیشین بوده، جزء معارف این حقیقت امامت است. امام جان این عالم است.
تعبیری که در روایت دارد این است: میفرماید که شما کارهایی که میکنید، امام باید تنظیم بکند، کنترل بکند. یک جاهایی اگر کم است، یک جاهایی اگر زیاد است. تعبیر روایت – حالا اگر پیدا بکنم فیشهای ما پراکنده است – که روایت خیلی جالبی است. امام صادق (علیه السلام) [فرمود]: «اگر کسری دارد، نقص دارند، إِلّا أَتَمَّهُ لَهُم». حالا تعبیر این است: اگر جای اضافه دارند، امام کم [میکند]؛ یک جایی کم دارند، امام اضافه میکند. در ساختار هستی، فضای جامعه، در فضای درون شما، یک جاهایی امیدت کم میشود، امام تنظیم [میکند]، یک جوری مدیریتش میکند، مبشراتی بهت میرسد، امیدت یک کم رفته [بالا]، زیاد شده، بالا رفت، امام یک جور تنظیم [میکند]. امام دارد مدیریت میکند علیالدوام، تک تک ما را، جامعه را، هستی را. امام جان عالم است، امام قلب عالم است.
رضای او، همه عالم به رقص میآید؛ به کراهت او، همه عالم پژمرده میشود. رضا [مثلاً در] محرم، همه هستی غم دارد؛ عید غدیر، همه هستی شاد و مشعوف است. قلب امام زمان، باز مظهر باسط [است]. محرم، قلب امام زمان در قبض، مظهر قابض [است]. نه فقط در دنیاها، همه هستی غم دارد. در این تجربیات نزدیک به مرگ، از این لطایف. آقا گفت: دهه اول محرم بود، بابابزرگم بالا [در بهشت]، قبلش نشسته، دستش را گذاشته زیر چانهاش، پریشان است. بنده بهشتی بود، مؤمن بود، نماز شبخوان بود. بعداً فهمیدم این چون توی دهه اول محرم بود، حالش این بود. یعنی بهشت هم غم دارد دهه اول محرم.
این تعبیری که دارد در مورد عاشورا، تعبیر عجیبی است. فرمود: «وَلَتَلطِمُ عَلی الخُدودِ الحورُ فی الجِنانِ». حوریان بهشت به صورت میکوبیدند [در] واقعه عاشورا، از غم اباعبدالله. حوری بهشتی که نماد سرور [است]، مست غرق در فرح [است]! یعنی چی اینها؟ قابل فهم نیست. یعنی چی بهشت و بهشتیها دچار غم میشوند؟ اسرار خودش را دارد. امام قلب امام گرفته شد، قلب امام باز شد. وای! خوشحال از یک قضیه، از یک اتفاق.
یک آقایی شیخ بزرگواری بود در تهران، اهل معنا بود. جمکران سهشنبه شبها میآمد. امور غیبی، غذای شیطان و اینها که هست. الان یاد این افتادم، توی این قضایای شیطانمان هم به درد میخورد. چون مسجدی داشت در تهران میساخت. گفت که: «شیاطین دست به دست هم دادند مسجد ساخته نشود.» آخرش که دیگر این مسجد رفت بالا، خود شخص ابلیس آمد آجر پرت کرد توی سر من. جایش هم ظاهراً مانده بوده. گفته بود: «این آجری که زد، پردهها کنار رفت، خیلی حقایق برایم [آشکار شد]. کفر ابلیس در آمد از اینکه مسجد رفت قدم به قدم بدون حاشیه. چون شیطان دست میبرد توی ساخت این مسجد و اینها که دخالت بکند، مسجد ضرار بشود.» تا جایی که میشود آجر پرت کرد. بعد پرده از چشمش کنار رفته بود، خیلی چیزها میدید و میگفت.
یک جوانی آمده بود، دورش جمع میشدند. بنده ندیده بودم ایشان را. کسی نقل کرد برایم، به رحمت خدا رفته. دورش جمع میشدند، چیزهایی میگفت. یکی میگفت که: «بدهی فلان داری، ندادی.» «اخلاقت بد است.» «تو اینطوری.» به یک جوانی: «چهل هفته دارد میآید جمکران، امام زمان را ببیند. شب جمعه پیش، مشهد بوده، بالای سر نماز خوانده. امام زمان آمدند، بغلش وایسادند نماز خواندن.» اینجایش را کار داشتم: «در و دیوار حرم مست حضور امام زمان بوده، غرق در مستی به توجه به امام زمان بوده، بغل امام زمان جمکران نماز خواندی.» البته همین که این خبری که بهش رسیده، یک شعبهای از همان مزد چهل هفته جمکران رفتن است؛ یک شعبهای. یعنی به هر حال گرفتی. ملاقاتکی نفهمیدی دیگر. ملاقات امام زمان که هر ملاقاتی که ارزش ندارد. بگو: «آدم بیهوش را هم میبرند ملاقات پزشک، بهترین جراح متخصص میآید بالا سرش، نه میفهمد، نه صحبتی، نه گفتگویی، نه اُنسی، نه رفاقتی، نه ارتباطی که امام زمان با همه دارد.» اینکه ارتباط.
کتاب «حضرت حجت» که چاپ شده، خیلی مطلب دارد، هفتصد صفحه کتاب از مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت در مورد امام زمان. یک قضیهای را البته نصفه و نیمه بنده شنیده بودم، ولی کاملش را اینجا از آقای بهجت نقل کرده است. یک کسی اهل یکی از این ایالتهای هندوستان – که آن موقع هندوستان و پاکستان یکی بود، یا مال یک «لکهنو» بود یا مال «لاهور» – [بود]. بنده هم شاید او را دیده بودم. توسل پیدا میکند خدمت امام زمان که: «من از که تقلید کنم؟» که ماجرا مفصل دارد. یک قضیه هم داشته که میگوید در مسجد سهله محضر امام زمان مشرف شد؛ یک سیدی که آن حضرت نشسته بود. اینجایش جالب [است]. میگوید: «حضرت فرمودند که در امور دنیا و آخرتت به این سید مراجعه کن.» نکردم بپرسم این اسمش چی بود، کی است، کجاست، آدرسش کجاست. چشم! رفتم نجف. حالا باید بگردم توی نجف یک سیدی پیدا کنم، جایش کجاست؟ حواسم نبود آن موقع بپرسم. رفتم محضر امیرالمؤمنین، گفتم: «یا امیرالمؤمنین! این سید را برسان. چه کار کنم من؟» این قضیه هم بوده که ظاهراً یک خواستگاری آنجا مفصل نقل کردهام، حالا بنده یادم نمیآید. کسی هم خواستگار آمده بود و اینها، میخواستند در مورد احوالاتش که این مدعی بوده که مسلمان شده و اینها در مورد احوالات شک داشتند که واقعاً مسلمان شده یا نشده. «یا امیرالمؤمنین! سید را برسان.» دیدم آن سید عصا زنان پشتم در آمد: «در اموری که دارید بنده در خدمتم.» رضوان الله تعالی [علیه].
جالب است. در «زمزمه عرفان» یک اشارهای بهش شد. قاضی فرموده بودند که: «در هندوستان یک نشریه کثیرالانتشاری دارید که همه مردم میخوانند.» قاضی از عمرش از این محدوده عراق و ایران، آن تیکه و اینها، خارج نشده [بود]. از هندوستان چه خبر داشته؟ روزنامههای عراق را نمیخواند! روزنامههای عراق را نمیخواند! گفت: «یک نشریه کثیرالانتشاری در هندوستان است. به این آقا بگو اگر واقعاً مسلمان شدی، در آن روزنامه اعلام کن که مسلمان شدی. اگر این کار را کرد، معلوم میشود که واقعاً مسلمان شد وگرنه فریب است، قبول! بازی [است].» این آقا از کجا میدانست در هندوستان چه خبر است؟ روزنامه کثیرالانتشار! «حجة الحجج». اصل این حجت، حجتهایی است که [امام] تربیت کرده. و بعد هم که دیگر مقلد ایشان شده بود و از ایشان استفاده میکرد.
غرض این است که آقا، ماها گاهی اینها را شوخی میگیریم. خیلی پیش میآید، میآیند میگویند: «آقای استاد اخلاقی معرفی کن، یک بلد راهی معرفی کن، یک آدم باطنبینی معرفی کن.» از آن جملاتی که خیلی واقعاً اعصاب آدم را به هم میریزد این است. پاسخ که میدهی: «آقا، امام زمان و توسل...» میگوید: «بله آقا که بزرگوارند و هستند، ولی منظورم این است که استاد اخلاقی!» امام زمان مثلاً یک موجود منفردِ منفکِ هستی، یک گوشهای دارد برای خودش؟ این نشناختن امام است! این نفهمیدن امام است! امام جان عالم است، امام جان همه درس اخلاقهاست، امام جان همه نمازهاست.
کسی روضهای خواند، [آقای بهجت] فرمود: «روضه، روضه [خوبی است]. این روضه مورد توجه است.» بعد آن کسی که روضه خوانده بود به ایشان عرض کرد که: «آقا مثلاً روضه ما چه ارزشی دارد؟ ما آرزویم این است که یک بار مثل شما نماز بخوانیم.» [آقای بهجت] نماز خواند. آقای بهجت با همه وجود گریه کرد از شرمندگی بابت نماز. حالا نماز من که نماز نخواندهام! روضه، روضه! بعد یک دو تا جمله: «عاقبت به خیر باشی.» دو تا کار کرد. دیگر اینش خیلی جالب بود که این شخص به ایشان گفتش که: «آقا ما آرزویم این است که تو عمرمان یک بار مثل شما نماز بخوانیم.» ایشان تا متوجه نمازش شد... شما را یاد یک گناه بزرگی میاندازند، چه شکلی شرمنده میشوید؟ گریه میکنید؟ وجود شرمنده میشود، گریه [میکند]. نماز شما [اینطور است]! ایشان تا یاد نمازش افتاد، شرمندگی شروع کرد، گریه کرد. به نمازش افتخار میکرد! مثلاً گفته: «خدایا، من که نماز دارم، نماز ما که فلانه.» بله! و ایشان هم که وصیت کرده بود، دیگر بعد از رحلتش وصیت کرده بود که: «یک دور تمام نمازهای ایشان را قضا کنند.» خودش هم ظاهراً دو بار یا سه بار نمازهایش را قضا کرده [بود]. «اینها که قبول نیست!» آخرش هم گفته بود: «مطمئن نیستم که آن نمازی که وظیفه شرعی باشد انجام داده باشد.» نصیحت کرده و: «یک دور دیگر بعد [از من] پول بدهم همه نمازگذار دیگری برایش بخواند.» مقام فقر در این خانه عجیب است و البته حجت شدن هم همین است دیگر؛ در این گدایی است.
زیارت رفتنهای اینها را شما ببینید؛ شوق اینها، این عطش اینها، التهاب اینها، این اشتهای این بزرگان [به] زیارت. حالا در زیارتها، برخی زیارتها، زیارتهای خاصی است. هر حرمی، هر زیارتی، عنایتی دارد دیگر. هر حرمی یک بستر خاصی است، فضای خاصی. معروف در روایات هم البته داریم. در توسلات به ائمه، مرحوم صدوق اواخر بهار [آنها را] آورده است. امروز حالا خوب است، این صدای بچهها برکت است. اینها منتشر نمیشود این صوت. [برای] دور هم چالاکی، به این دل سیاه ما هم توجهی بشود. امام تلنگری بخورد.
خدمت شما عرض کنم که زیارت امام جواد (علیه السلام) یک آثار خاصی [دارد]. در توسلات گفتند اینها [را] سفارش [کردند]. فلان چیز و فلان امام [را] بخوان. مثلاً دارد برای سفرها: «به امام رضا (علیه السلام) متوسل شو.» برای نوافل میخواهی موفق بشوی به نوافل: «به امام هادی (علیه السلام) متوسل شو.» برای اخوان، رسیدگی به برادران: «به امام هادی (علیه السلام) متوسل شو.» داریم در روایت این دستهبندیها را. البته این روایت که مرحوم صدوق از استادش نقل میکند: «دری که برای سفرها امان [است] فی الاخطار و فی الاسفار.» اگر میخواهی در سفرها در امان باشی، به امام رضا (علیه السلام) متوسل شو. و چیزهایی که گفتم، هر زیارتی، یعنی هر حرمی آثار خودش را دارد. هر زیارتی در آن حرم هم اثر متفاوت از زیارت قبل است. «کُلَّما دَخَلَ عَلَیها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِندَها رِزْقاً». هر وقت زکریا میآمد پیش حضرت مریم، میدید یک رزق جدیدی کنار محرابش [هست]. هر وقت میآمد اینجا، گفتند هر وقت هم شما زیارت بروی، یک رزق جدیدی [هست]. و «مَوْعِدُ الْمُسْتَطْعَمینَ»، «مُؤَدَّبٌ» و «مَناهِلُ الزِّماعَةِ مُطْرَعَةٌ». زیارت امین الله دیگر. میگوید از قبل، «جَوائِزَ السَّائِلینَ»، جایزه گداها را گذاشتهاند کنار، لقمه گرسنهها را گذاشتهاند کنار. از قبل. ما میرویم از امام رضا میخواهیم، بعد مثلاً حضرت متقاعد میکند: «گذاشتهام کنار، پاشو بیا.» بعد میگویی: «نمیتوانم بیایم.» میگوید: «جور میکنم برایت.» کیاند واقعاً این خانواده؟ کیاند؟ نمیفهمم. و یک جورایی به آدم میفهماند وقتهای دیگر که نیامدی. «تو صفر، دلت تنگ نبود؟» و میگفتی: «من میآوردمت.» «آقا جای ما خالی است.» امروز امام رضا (علیه السلام) چشم گرداندی توی سرت دنبال ما بگردی؟ «فلانی امسال نیامد، جایش خالی است.» چقدر این خانواده کریم است! چقدر این آقا [لطیف] است! چقدر این آقا رئوف است! چقدر... خیلی حرف است. اگر امام رضا (علیه السلام) بخواهیم بگوییم از این محبت، خیلی عجایب است، خیلی عجایب است، خیلی عجایب است. باید باور کنیم. به خدا این آقا با یک محبت عجیبی، با یک محبت عجیب [رفتار میکند]. همین برادر عزیزمان فرمودند: میخواستند بیایند بیرون از محیط کارشان. امام رضا (علیه السلام) با یک لبخند و محبت: «اینها بچههای منند.» ازت خوشحال بود از اینکه این بچهها دارند کار این شکلی انجام میدهند. خدا میداند چقدر این آقا محبت دارد! چقدر حواسش هست! یکی را میفرستد: «این فلانی الان وضعش [چنین است]، برو بهش برس.» آن یکی، آنطور است، اینطور است، اینطور است. تک تک این بچهها رسیدگی میکند، دلسوزی میکند، غصه میخورد برایمان، غصه میخورد، حواله میدهد از این ور به آن ور، از آن ور به این ور: «حواست به فلانی باشد. فلانی رو به دریا [است]. بیمارستان صدا زد، دستش به سمت ما دراز است. این جز ما کسی را ندارد.» چقدر این آقا کریم است! به همه است. به همه چیز هست. به همه چیز هست. به همه چیز.
بگذار وقتی خواست خانوادهاش را ترک کند، از مدینه حرکت کند سمت مرو. زن و بچه را جمع کرد، خداحافظی کند. بعد فرمود: «یک کم گریه کنید.» گفتند: «آقا! گریه که پشت مسافر خوب نیست.» فرمود: «نه. این ملاقات [آخر است]. گریه کنید. وداع کنید. دیگر خبری نیست.» لا اله الا الله. میدانست دیگر. این زن و بچه... میدانید امام شاید به یک تعبیر، این غریب، شاید یک وجهش این باشد. به امام رضا میگویند «غریب». تنها امامی بود که زن و بچهاش قبرش را زیارت نکردند. دیگر امام رضا (علیه السلام)... [به نحوی] چه شد که هیچ کدام از این زن و بچه، حتی به تعبیر هیچ کدام از این خواهر برادرها نتوانستند زیارت قبر امام رضا (علیه السلام) بیایند؟ یک جهت غربت امام رضا (علیه السلام)، [این بود که قبر] تا یک سال و [نیم] مخفی بود. مأمون اصلاً نگذاشت کسی باخبر بشود. فقط عباس خبر داشت. چه لحظهای دفن امام رضا (علیه السلام) بود که مأمون دستور داد ابوسَلط را بردند زندانی کردند. تا یک سال و نیم هم که عباس در حبس بود، بعد هم که آزاد شد، به طیالارض امام جواد (علیه السلام) برگرداندند شهر خودش. لذا تا مدتها قبر امام رضا (علیه السلام) بین شیعیان ناشناس بود. و اینقدر این مسافت زیاد بود.
یک چیزی میخواهم بگویم؛ این حرف دل است، انشاءالله که صدق بکند. نمیدانم این حرف بر زبانم از جانب امام رضا (علیه السلام) جاری میشود؟ حرف دل، انشاءالله درست باشد. از این خانواده که هیچی بعید نیست. یکی از وجوه اینکه در روایت هی دارد: «مَن زارَنی علی بُعدِ مَزاری، علی بُعدِ غُربَتی». هیچ امامی این طرح را ندارد. «هر کسی من را در غربتم زیارت کند، در دوری قبرم زیارت کند.» هی در این زیارتها، در آن شعری هم که برای دعبل خواندند، اضافه کردند همین را. فرمودند: «یک قبری هم هست مال یک غریبی است در اینجا.» تعبیر «غریب» را به کار برد. امام رضا (علیه السلام). احساس قلبی من این است. انگار این آقای رئوف حسش این است. فرمود: «حالا که زن و بچه من نیامدند زیارت قبر من را، زیارت نکردهاند، هر کدام از شماها پاشید بیایید، من آن جوری که به زن و بچه رسیدگی کردم، به شما رسیدگی میکنم. با آن محبتی که به بچههایم جواب میدهم، انگار شما جای خالی بچههایم را [پر میکنید].»
آقا جان! امام غریب، ولی غریب غریب! آقا جان! شما غریب بودید، زن و بچهتان هم از زیارت مزار شما محروم شدند. شب جمعه است دیگر، باید برویم جای اصلی. شب جمعه آخر ذیالقعده است. آقا جان! شما هم غریب بودید، زن و بچه از زیارت شما محروم شدند، ولی خیلی تفاوت بین غریبِ طوس و غریب کربلا [است]. آن زن و بچهای که اسیر شدند، چهل منزل [اسارت کشیدند]. شما زن و بچه فقط از زیارت شما محروم شدند، دیگر در مجلس شراب که نرفتند. دیگر وقت اسارت که [نبود]. دیگر سنگباران که نشده [بدن شما]. دیگر بدن شما که روی خاک و [زیر سم] حمله بیابان رها نشد.