* وصیتنامه امام حسین علیهالسلام به محمد بن حنفیه
* چرا امام حسین علیهالسلام فرمودند برای جاه طلبی و سرخوشی قیام نکردم؟!
* صورت یکسان و باطن متفاوت براندازی؛ عبدالله بن زبیر و امام حسین علیهالسلام
* مترفین؛ تقابل همیشگی با انبیاء و اولیاء علیهمالسلام
* هر رفتاری از مترفین اَشِراً و بَطِراً است!
* مدل زیارت رفتن مترفین!
* روح تقوا؛ عامل قبولی اعمال
* مسجد رفتن مترفین!
* مترَف بودن؛ ویژگی همه جهنمیها
* کربلای شام ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا قاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
روایت معروفی هست با عنوان وصیتنامه امام حسین علیه السلام به برادرشان محمد حنفیه. در این نامه که خیلی طولانی هم نیست و نامهای مختصر است، حضرت میفرمایند: «بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما أوصی به الحسین بن علی بن ابیطالب الی اخی محمد المعروف بن الحنفیة». این وصیتی است که حسین بن علی بن ابیطالب به برادرش، معروف به محمد بن حنفیه – به حسب اینکه مادرش حنفیه بوده و به ابن حنفیه میشناسندش- کرده است. میفرمایند که حسین در این وصیتنامه، در این نامه، شهادت میدهد که جز الله، خدایی نیست و خدا شریکی ندارد؛ و «ان محمدا عبده و رسوله». اللهم صل علی محمد و آل محمد. و اینکه نبی مکرم اسلام، عبد و رسول است که «جاء بالحق من عند الحق». با حق آمده و از پیش حق آمده است. «و ان الجنة و النار حق». شهادت میدهم که بهشت و جهنم حق است. «و ان الساعة لاریب فیها». شهادت میدهم که قیامت حق است و در آن هیچ تردیدی نیست. «و ان الله یبعث من فی القبور». و قیامتی هست که همه از گور بیرون میآیند.
و این عبارت مهم که انگیزهشان برای این حرکت را حضرت مطرح میکنند: «و انی لم اخرج عشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امت جدی». میفرمایند که من برای اینها خروج نکردم، بلکه برای چیز دیگری خروج کردم. چهار چیز را نفی میکنند و یک چیز را اثبات میکنند. میفرمایند که اَشِر، بَطِر، مفسد و ظالم نبودم. از سر خوشگذرانی و تفریح و از سر لجبازی و قلدری و ظلم و فساد حرکت نکردم، قیام نکردم، بیرون نزدم؛ بلکه برای طلب اصلاح در امت جدم خروج کردم و قیام نمودم.
«أرید أن آمر بالمعروف و انهی عن المنکر». و میخواهم که امر به معروف کنم و نهی از منکر کنم. «و أسیر بسیْرة جدی و ابی علی بن ابیطالب». و به سیره جدم، نبی اکرم، و پدرم، امیرالمؤمنین، عمل کنم. «فمن قبلنی بقبول الحق فالله اولی بالحق». هرکس هم که از من قبول کند، به حق قبول کند، خب، خدا اولیتر به حق است. و «من رد علیّ هذا». هرکس هم که این حرف من و این نهضت من را قبول نکند، «اصبروا حتی یقضی الله بینی و بین القوم بالحق». چیکار میکنم؟ صبر میکنم تا خدا در قیامت بین ما حکم بکند. «و هو خیر الحاکمین». که خدا بهترین کسی است که حکم میکند. «بهذه وصیتی یا أخی علیک». برادر، این وصیت من به توست. «و ما توفیقی الا بالله، علیه توکلت و الیه اُنیب». توفیقم از جانب خداست. توکل به خدا کردم و از خدا کمک میخواهم.
این نامه را حضرت جمع و رول کردند در این برگههایی که آن موقع بود بعد مهر زدند به انگشترشان و دادند به برادرشان محمد بن حنفیه در نیمه شب و وداع کردند. خب، در این نامه یک محور اساسی هست، اینکه میفرماید: «هدف من از خروج اینها نبود و آنها بود». یک دوگانهای را امام حسین علیه السلام در این نامه، در این وصیتنامه، مطرح میکنند که این دوگانه خیلی مهم است. اول که آدم نگاه میکند، احساس میکند خب خیلی مسئله سطحی است. ما برای خوشگذرانی؟ مگر کسی احتمال میدهد امام حسین برای خوشگذرانی دارند میروند؟ مثلاً ما، بنده، مثلاً بنویسم که دارم میروم مدرسه، بعد بگویم به یکی وصیت کنم، بگویم: «آقا، بدان من دارم میروم مدرسه، مثلاً شما لب آب نمیروم». مگر اصلاً کسی احتمال میداد که تو داری میروی لب آب؟ مگر بحثی از این بود؟
«لم اخرج عشراً ولا بطراً». از سر خوشگذرانی و کیف و حال و اینها نیامدهام. خیلی معنای عمیقی دارد. آدم وقتی همینجور عادی نگاه میکند، به عمق قضیه خیلی پی نمیبرد. وقتی عمیق نگاه کند، میبیند مطلب یک چیز دیگر است؛ یک دوگانهایست. انگار دو گروهند، دو مدلند، دو نوع رفتار، دو نوع حاکمیت، دو نوع کنش سیاسی، دو نوع کنش اجتماعی. یک مدل، مدل اصلاح و امر به معروف و نهی از منکر و عمل به سیره پیغمبر و امیرالمؤمنین، میشود مدل امام حسین علیه السلام. یک مدل، مدل کیف و حال و تفریح و خوشگذرانی و باری به هر جهت و قلدری و «من من» کردن و قشونکشی. قشونکشی واژه خیلی خوبی است اینجا. ما هم داریم یک گروه میآوریم وسط. ما هم هستیم. سهمخواهی میکنیم. سهم ما پس چی؟ من هم آدم دارم، من هم طرفدار دارم، طرفدارام بریزند تو خیابان. ما هم ریختیم تو خیابان. الان قشونکشی.
«مفسداً ظالماً». چهار تا شد دیگر: «عشراً، بطراً، مفسداً، ظالماً». این چهار تا تو یک دستهاند، یک گروهند. خرابکارها، ستمگرها، خوشگذرانها، عیاشها، باری به هر جهتها که حالا خیلی عناوین دیگر هم میشود تو همین سیاق مطرح کرد. اینها یک گروهند، اینها یک حرکتی دارند، اینها یک جهتی دارند، اینها یک مدل و یک فرمی دارند. مدل امام علیه السلام از اینها جداست، یک فضای دیگریست. این همان دوگانهای است که خب چند بار در این ماه محرمی که پشت سر گذاشتیم مطرح شد: «اهل طغیان و اهل اطمینان». عرض شد در این جلساتی که دهه قبل داشتیم. یک گروه گروه بلاکشند، یک گروه نازپرورده تنعم. «نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست. عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد». دو گروهند: رندان بلاکش و نازپرورده تنعم. امام حسین میفرمایند که من جزء آن رندان بلاکشم. من برای امر به معروف آمدم، برای نهی از منکر آمدم، برای اصلاح آمدم. و صبر میکنم اگر حرفم را قبول نکنند. «اصبروا حتی یقضی الله». طغیان نمیکند، دست از پا خطا نمیکند. من برای شورشگری اجتماعی نیامدم. من برای به هم ریختن ساختار نیامدم. من برای سر و صدا نیامدم. برای اینکه سهم من را بدهند نیامدم. برای اینکه بگویم من هم هستم و طرفدار دارم نیامدم. اینها همهاش میشود مصادیق خوشگذرانی.
خیلی جالب است. اینها مصادیق عیاشی و نازپرورده تنعم هم گاهی شورش میکنند. این نیست که بگویید تو نازپرورده تنعمی، دیگر شورش نمیکنی. نه، شورشهای اجتماعی میکند. نازپرورده تنعم هم جنگ راه میاندازد، آدم میکشد، به بدترین وضع هم میکشد. نکاتی که باید به آن توجه کرد، ولی هدفش برای یک، به قول خودش، «زندگی معمولی» است. در مورد این زندگی معمولی فردا صبح یک جلسه دو سه ساعت بحث داریم. غرض اینکه این هم هیاهو میکند، این هم شورش میکند، این هم طغیان میکند برای همان آزادی و برای همان چیزهایی که میخواهد، بچرخ و راحت باشد. ولی شورش میکند. یعنی در واقع شورش او بیشتر به این است که میخواهد بازی را به هم بزند؛ بازی را به این نحو به هم بزند که «اینو به حساب من ندین، سهم منو ندین، نمیگذارم آب خوش از گلوی شما هم پایین برود». بیشتر این مدلی است. «اشراً ولا بطراً». این مدلی. مثال معروف که میگفت: «آن دیگی که برای من نجوشد، چی میشود؟ دوست دارم چی بشود؟ سر سگ درش بجوشد». دیگی که برای من نجوشد.
بعضیها این شکلیاند. بازی را خراب میکند. «نمیگذارم چیزی گیر تو هم بیاید». اینها میشود «اشراً ولا بطراً». میگوید: «من اگر خروج کردم برای این نبود». این خیلی مسئله مهمی است که امام حسین روی آن تاکید دارد، به این بیان. ما خیلی مسئله ساده تحلیل میکنیم. اصلاً آنجوری که ما تحلیل میکنیم نیازی نیست امام حسین بگوید. قشنگ معلوم است. مسئله یک چیز خاصی است که امام حسین دارد میگوید. حالا من روایت دیگر برایتان میخوانم که ببینید چقدر مسئله جالبتر از این هم میشود.
این همان مدل مطرفین است. وارد بحثش شده بودیم جلسات قبل از این دهه. مطرفین، سرخوشهای سرکش. همه رفتارهایشان یک پایههایی دارد، یک غایتها و نهایههایی دارد که کاملاً متفاوت از سلوک یک مومن، از رفتار یک مومن، از کنش یک مومن. ممکن است خیلی جاها بر حسب ظاهر رفتارها شبیه هم باشد. مثلاً این هم علیه ظلم داد میزند، آن هم علیه ظلم داد میزند. این هم عدالتخواهی میکند، آن هم عدالتخواهی میکند. این هم آزادیخواه است، آن هم آزادیخواه است. ولی کاملاً اینها جنسشان از همدیگر متفاوت است. میشود شعارشان یکی باشد. میشود به حسب ظاهر، صورت کارشان یکی باشد. این هم برانداز است، آن هم برانداز است. امام حسین هم برانداز بود.
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله حاجآقا مجتبی تهرانی. چندین سال مباحث مفصلی داشت. تا سال آخری که در قید حیات بودند، مباحث را هر سال محرم در مورد امام حسین علیه السلام داشتند که چاپ شده. ده، یازده، دوازده دفتر فکر میکنم چاپ شده. عنوان کتاب یادم بیاید. بعضی از جلسات شرح خطبه منای امام حسین علیه السلام دفتری یک عنوانی دارد، مثلاً «تعاون»، نمیدانم «عزت و ذلت»، عناوین مختلف. یک دهه ایشان در مورد این صحبت میکرد. یک جلد کتابش در مورد اینکه امام حسین علیه السلام برانداز بود. برانداز. امام حسین برای براندازی آمده. بله، امام حسین هم برانداز بود. عبدالله بن زبیر هم برانداز بود. فیلم نشان میداد. او را با تخت میآوردند. جفتشان هم برانداز یزید بودند. صورت کار یکی است. جفتشان میگویند: «نه به یزید! یزید باید برود. اسقاط نظام. یزید باید برود». ولی این کجا و آن کجا؟
عبدالله بن زبیر هم قشونکشی میکند، ولی «اشراً» و کاملاً عیاشی است و اتفاقاً این مدل براندازی، مدلی است که خود را در یک حریمی از امنیت قرار میدهد. بقیه را به کام خطر میاندازد. تا جایی که مقدسات را هم به کام خطر میاندازد. خوب دقت بکنید، خیلی اینها مسائل مهمی است. عبدالله بن زبیر براندازیاش این مدلی است که به قیمت خراب کردن کعبه هم برانداز است. ولی مدل براندازی امام حسین علیه السلام این مدلی است که حتی حاضر نمیشود خونش در حرم ریخته شود. محدوده حرم که فراتر از کعبه است، اطراف کعبه، حتی منی و اینها را هم دربر میگیرد. حتی نمیخواهد حریم من آلوده بشود. یکی ایستاده، براندازی به قیمت خراب شدن کعبه. عبدالله بن زبیر. یکی خروج میکند که اینجا نکشد، اینجا خون نریزد. تفاوت این عیاشی خوشگذرانی مطرف بودن. این فقط تو راه آهنگ میگذارم، مثلاً دارم میروم پارتی، مثلاً کنسرت هم میرویم. «مردم! بدانید ما داریم میرویم مثلاً برای امر به معروف کنسرت». «اشراً و بطراً» نیستیم. مثلاً کسی اصلاً مگر تصور میکند که کسی اینجوری راه بیفتد، برود کنسرت؟
مثلاً یک مدلی است، مدل «اشراً و بطراً» که آن مدل را در فرهنگ قرآن به آن میگویند مدل مطرفین. آن جناحی که همیشه روبروی انبیاء میایستند و روبروی اولیاء میایستند، همین جناح است. این واژه بسیار واژه کاربردی و کلیدی و بسیار غریبهای است. مثلاً بعضیها میگویند: «آقا، اینها جوانهای خودمانند. اینها که از آمریکا نیامدهاند که. بچههای مردم را دستگیر نکنید، جوانهای مردم را نزنید. اینها بچههای خودمانند». مسئله حل شد. این خودمان، یعنی چی دقیقاً؟ یعنی کی؟ خود کی؟ کی الان خود کیست؟ بچههای اینها، بچههای خود کیاند؟ «خودمان» وجه ضمیرش باز چیست؟ الان کیاند اینها دقیقاً؟ گفتم در یک جلسه که ریشه فتنه ابهام واژههاست. واژههای مبهم. «بچههای خودمانند». خب، یعنی چی؟ «بچههای خودمان»، یعنی در ایران به دنیا آمدهاند؟ ریگی هم در ایران به دنیا آمد، جز بچههای خودمان بود؟ «خودمان» یعنی دقیقاً کی؟ ایرانی باشد، یعنی ایرانی باشد، حل است دیگر؟ هر غلطی بکند؟ بعد آمریکایی باشد، دیگر هرچی باشد، باز دوباره شر است. میگوید: «پس چرا از آمریکا نیامدهاند؟»
مشکل ما سر نژاد است؟ سر ملیت است؟ سر موقعیت جغرافیایی است؟ یا نه، مال دو تا بستر است، دو تا مدل است؟ ما مشکلمان با چیست؟ اینها خیلیها هنوز نمیدانند، هنوز نفهمیدهاند داستان چیست. ما جنگمان با کیست؟ با چه طایفهای است؟ حتی ما جنگمان با مشرکین هم نیست. ما با هر مشرکی لزوماً دعوا نداریم. مشرکین خودشان یک گروهیاند از این عنوان عام. ما جنگمان با کیست؟ با مطرفین. سرخوشهای سرکش که به پشتوانه موقعیت اجتماعی و ظاهری که دارد، مواهب دنیایی که دارد، به پشتوانه این قلدری میکند، عیاشی میکند، قانونشکنی میکند، زیر بار نمیرود، زیر بلیت (نفوذ) نمیرود، بقیه را زیر بلیت (نفوذ) میآورد. هر جا هم که میخواهی دعوتش کنی به حق، به پشتوانه این آدمها و این موقعیتی که دارد، میایستد، مقاومت میکند، سرسختی میکند، سرکشی میکند، لگدپراکنی میکند. جنگ مطرفین است. دعوا با مطرفین است. مشکل با مطرفین است.
«بچههای خودمانند». یعنی چی؟ یعنی در مطرفیناند یا نیستند؟ اینجور باید محک بزنیم. خودمان باشد، بچه نوح هم اگر باشد، وقتی جزء مطرفین است غرق میشود. فرزند پیغمبر؟ خفّاش؟ مگر اینجور است؟ مگر دستهبندیهایش این مدلی است؟ میگویند: «هر چی، بچه فرعون را بینداز تو جهنم». اینها «بچه لپش را هم بکش. بوسش بکن. از دلش هم در بیاور». «ببخشید، سیل آمد، ترسیدی عزیزم؟ استرس بهت وارد شد؟» داستان مگر اینجور خزعبلات است؟ داستان با مطرفین است. «اشراً و بطراً». اینها در هر کنشی دنبال عیاشی و کیف و حال و موقعیت ظاهری و حفظ موقعیت، حفظ آن پایگاه اجتماعی، حفظ آن ارکان هویتی مادی خودش است. این را میخواهد نگه دارد. «به من قدیس، به کعبه وجود من تعرض نشود. به من بالاتر از گل گفته نشود. خط و خشی به این حریم وجودی قدسی شخص بنده وارد نشود». این تفاخرش، این ربوبیتش، این الوهیتش باید حفظ بشود. «شمع این بزرگوار باید حفظ بشود. دادتان دربیاید». مطرفین این مدل آدمهاییاند که هر کنشی کنند «اشراً و بطراً» است. حتی اگر زیارت کربلا بروند.
روایت بخوانم. بترسید مردم! دو گروهند. یک مطرفین این ور داریم، یک گروه هم این ور داریم. میروند کربلا. نه، یک طایفه از مطرفین هستند که کربلا هم میروند. در کاملالزیارات، صفحه ۱۴۴، باب ۵۷. یک بابی است به نام «من زار الحسین علیه السلام احتساباً». کسی برای خدا برود زیارت امام حسین. آن جملهای که امام حسین داشتند که فرمودند: «من کربلا دارم میروم، اشراً و بطراً نیستم». اینجا در مورد ظاهر کربلاست. آقا، دیگر واقعاً دیگر خداوکیلی، وقتی که این جمله را فرمودند، هیچکس کربلا نمیرود. کنسرت نداشت کربلا. الان هم شاید خیلی نداشته باشد. نمیدانم حالا یک استادیوم یک بار یک داستانی داشتم. استادیوم کربلا چند سال پیش داستان شد. خیلی نیست آنقدری برویم مثلاً کازینو برویم، نمیدانم مثلاً قمار کنیم، برویم. شاید بیلیارد و اینها باشد، مثلاً در کربلا مقداری. اربعین کجا میرویم؟ برویم یک دست مسابقه بیلیارد بزنیم؟ در راه سرویس مفتی میدهند.
روایت ببین. خیلی جالب است. از امام صادق علیه السلام میفرمایند: «مَن زار الحسین مُحتَسِباً». محتسب، یعنی به حساب خدا بگذارد. برای خدا، با اخلاص. کسی اگر برای خدا برود کربلا، اثراتی دارد که اثراتش را آخر روایت فرمودهاند. فرموده: «برای خدا برود، محتسباً برود، نه این مدلهایی که میگویم: لا اشراً ولا بطراً». خیلی جالب شد! خود امام حسین، حرکت خود امام حسین در مورد ظاهراً کربلاست. امام حسین فرمود: «من این مدلی نمیروم کربلا». به ظاهرش هم گفتم. «تو هم این مدلی نباید بیایی». بچهها، من دارم میروم کربلا، حلالم کنید. «اشراً و بطراً» دارم میروم کربلا: «برویم یک حالی بکنیم بیاییم. آب فرات برویم آبتنی کنیم». خیلی جالب است! خیلی عجیب است! این را باید بروید در عمق داستان.
فرمود: «کسی اگر برای خدا برود کربلا، نه از سر عیاشی و خوشگذرانی و لا ریاء و لا سمعة». برای خودنمایی و برای سر و صدا و برای اسم و رسم و برای حرف. «حُصـِّلَت عنه ذنوبه». گناهانش همه میریزد. اگر برای خدا برود، نه با این چهارتا. «اشراً، بطراً، ریاء» (بقیه بشنوند، بقیه ببینند)، «پاشیم برویم خودمان را نشان بدهیم. پاشیم برویم چهار تا استوری بگذاریم. یک رزومهای درست کنیم. پاشیم برویم سر و صدایی بکنیم. بنرمون را بزنند آنجا. حاجآقا فلانی منبر دارند. اینجا عکسمان را هم بزنند. قرار بگذاریم از همینجا خدمتگزار زائران اربعین در عمود فلان هستیم. بعد همه عمود فلان به اسم فلانی بشناسند». بازی درآوردن. همهاش بازی، همهاش کیف و حال است. کیف و حال نفسش. امام حسین را دستمایه کرده که کیف کند. «فستیوال بچهحزباللهیهاست». فنای ما هم که همه حزباللهیاند. میرویم از این عمود به آن عمود، از این موکب به آن موکب سخنرانی میکنیم. میآیند ما را میبینند. عکس میگیرند. استوری میگذارند. ببین، مطرفین تا آنجاها میرود. این میگوید: «بچههای خودمان». یکی کربلا آمد، تمام شد رفت. تا خود کربلا هم هستند. در خود زیارت امام حسین هم هستند. در خود حرکت امام حسین هم میتوانستند باشند و بودند؛ مثل ابن ضحاک مشرقی که بزدلانه رفت. زهیر عاشور کشته میشوم. بالاخره متفاوت است. همه در یک سطح نیستند. دستهبندیها خیلی اینجوری راحت نیست که بگویی آقا نشستهاند پای توییتر فحش میدهند، یک عده هم رفتهاند کربلا.
حق و باطل. ما پارسال مشنگهایی را داشتیم در زیارت اربعین که زیر قبه دعا میکردند برای مهسا کومله. من توئیتهایشان را آنجا میخواندم که فیلترشکن نمیخواست. میدیدم. بعضاً آدم در میزان دامپروری دچار حیرت میشود. آنقدر تعطیل است! نمیفهمد داستان چیست. چی به چی است؟ کی به کی است؟ البته با کیا تو یک تیمی؟ خیلی بامزه میشود! یعنی جایی که کوملهها و کربلاییها با همدیگر دست در دست هم میدهند. شب آخر مافیا، اینها با هم دست میدهند. چقدر جالب میشود! کلیشههایش برمیگردد به همان چیزهایی که تا به حال بحث میکردیم: ظاهربینی و عدم عقلانیت و خودشیفتگی و هزار و یک چیز دیگر و اعتماد به نفس و فکر میکند خیلی سرش میشود و تحلیل سیاسیاش خیلی بالا است و هیچکس هیچی نمیفهمد و همه دروغ میگویند. اینها، اینها ریشههایش. فرمود: «کربلا برو، ولی این مدل «اشراً و بطراً» نرو. ریاء و سمعة نرو. برای خدا برو». حساب گناهانش پاک میشود، «کما یمحص الثوب بالماء». همانجور که لباس را تو آب میشویند، پاک میشود، تمیز میشود. تو ماشین لباسشویی وقتی لباس میاندازی چطور پاک میشود؟ زیارت کربلا اینطور تمیزت میکند، به شرط اینکه آن مدلی نیایی. تمیزت نمیکند.
خیلی عجیب است این روایت. بروی در عمق روایت، معلوم میشود داستان داستان: «بیا به ضریح برسی، به این پنجرهها بخوری» اینها نیست. یک مدلی است. کربلا اثرگذاریاش مال آن مدل بلاکشهاست، نه مدل مطرفین سرخوش سرکش. آدم گاهی هم میبیند زیارتهای لاکچری دیگر. رفقا پریشب میگفت. میگفتش که: «ما هتل فلان در کربلا جا گرفته بودیم از رفقای متموّلمان. گرانترین هتل عراق است.» نمیدانم شبی چند صد دلار پول آن هتل است. پارسال خودمان مبتلا شدیم به امتحان. پول یکی از دوستان، زورکی ما را برد یکی از هتلهای لاکچری نجف. شبی سیصد دلار پولش بود. اجبار و زور بود دیگر. ما هیچ تقصیری نداشتیم. گفتم: «آقا، پول بردار، بده به ده نفر دیگر». قبول نکرد. زور. الحمدلله بیشتر نبود. شبهای بعد مثل فقرا رفتیم یک گوشه. ولی همان شب در هتلی که بودیم دیدم این جلو یک آینه بزرگ است، ولی بغلش یک دکمه قرمزی دارد. داستانش چیست؟ داستانی دارد. گشتم یک کنترل پیدا کردم، دکمه را زدم. آینه تبدیل به تلویزیون شد! زیارت لاکچری هم بالاخره حسرتش به دلمان نماند. طلبیدند ما را. همین رفیقمان هم آنجا را گرفته بود. هتل گرانتر کربلا. رفته بودم. بعضی از این تهرانیهای پولدار در هتل سر لخت میآمدند دم در حرم، روسری سر میکردند، زیارت میکردند، دوباره برمیداشتند سر لخت. زیارت هم لاکچری میشود.
مطرفین. انگیزهها چیست؟ خدا میداند. ولی به هر حال یک داستان اینجوری در آن هست. میشود آدم اینجوری. انگیزه محض رضای خدا آمده؟ خیلی من باورم نمیشود کسی با این روحیه محض رضای خدا. «با خدا مشکل نداره، با تو مشکل داره». خیلی این جمله من هیچ وقت حالیم نشده. الان هم ملحق به همان دیگر. واضحات شرع را که دیگر آدم میفهمد دیگر. تقیدی که بالاخره به یک چیزهایی دارد. اینجا با من مشکل دارد. آنجا که دیگر حکومت اسلامی آخوندها، گشت ارشاد و اینها نیستش دیگر.
زیارت لاکچری. گفتند: «اشراً و بطراً نروید برای خوشگذرانی». این خیلی مسئله مهمی است. خیلی نکته مهمی است. من و شما باید خیلی به آن توجه داشته باشیم. در زیارت یادمان نرود. عوض نشود فضا برایمان. در زیارت امشب کدام موکب غذای مثلاً تاپ میدهد؟ آقا! امشب فلان جا مثلاً پیتزا میدهند. آنجا کنتاکی میدهند. آنجا فلان میدهند. یک صفای طولانی معمولاً ماهی کبابی میدهند. خود هتلها هم که ماشاءالله بعضاً چند تا تجربه اینجوری داریم دیگر. حالا خدا از سر تقصیراتمان بگذرد. همین هتلی که پارسال رفته بودیم، صبحانهاش فقط به ما رسید. ناهار به ما ندادند. یک هفته غذایمان تامین میشد. اگر میگذاشتند چیزی. ولی بیرون هم نمیگذاشتند چیزی ببریم. پنجاه تا یا هفتاد تا میز بود. هر کدام یک غذای متفاوت گذاشته بود. فقط این صبحانهاش بود. تنها ایرانی همتان بودم، هم از اروپا و آمریکا و مبتلا شدیم به زندگی لاکچری یک شب.
خدایا! یک ماه رمضان جور کردی، همه بفهمند فقرا چی میکشند. ای کاش یک ماه دیگر هم تعیین میکردی که همه بفهمند پولدارها چی میکشند. یک کمی درک کردیم زندگی پولداری را. ولی خب نجات پیدا کردیم الحمدلله. غرضم این است که این فضای مطرفگونگی همه جا هست. این نیست که شما فکر کنید دیگر زیارت به نماز رسید، به فلان رسید، تمام شد. نه. روحیه مطرفین در نماز هم میآید. در زیارت هم میآید. در حج میآید. الان حجهای ما مگر فاز مطرفیناش بالا نرفته؟ مال پولدارهاست دیگر. حج که دیگر رسماً مال پولدارهاست. سیصد، چهارصد میلیون. بعد برمیگردند. بعضی عزیزان دل ولیمه میدهند. مجلس ختم. من قضاوتی ندارم ها. شاید بگویم ده برابر جای دیگر خرج کردهام. من نمیدانم. وصیت مرحوم بوده، فلان بوده. من اینها را سر در نمیآورم. ولی بدون ملاحظه جوانب دیگر کار به خودی خود اگر بخواهد لحاظ بشود، اگر ضرورت و اقتضای از جای دیگر نداشته باشد، به خودی خود کار اشرافی است دیگر. مطرفیناند. این فضای مجلس ختم مطرفین است.
پس مطرفین هیئت میگیرند. مجلس ختم میگیرند. زیارت میروند. حج میروند. میشود مطرفین. مطرفین جبهه هم میروند. جهاد هم میروند. امام حسین فرمود: «من مدل مطرفی نیامدم جبهه». آن عبدالله بن زبیر بود که مطرفینی بودند که جبهه هم میرفتند. جنگ هم میکردند. کشته هم گاهی میشدند در جنگ. مطرفین حتی ممکن است در جنگ کشته هم بشوند. «قتیل الحمار». پیغمبر فرمود. گفتند: «آقا، این شهید است؟» فرمود: «این شهید نیست. آمده آنجا بزند او را بکشد. الاغش را غنیمت ببرد». کشته «قتیل الحمار». مطرفین خیلی دایره عجیب و وسیعی دارد ها. یک کم با این چیزهایی که ما به عنوان خطکش قرار دادیم خیلی فرق میکند که میگوییم: «ببین نمازش را میخواند، پس خدا را قبول دارد. خدا هم دوستش دارد. خدا، خدا هم دوستش دارد، با تو مشکل دارد». انگار خطکش نماز است که اگر خواند، یعنی دیگر خدا را قبول دارد. البته آنی که میخواند به هر حال تمام شد. خطکش دیگر. جدا دو تا لشکر از همدیگر. چون این نماز خواند و آن نخواند، دیگر حساب روشن شد. «ممتاز الیوم ایها المجرمون». سوار حق و باطل عیان شد. اینجا نماز کار درست میشود. شمر شانزده بار پیاده رفته مکه، کربلا که یک بار خیلی پیاده رفته. اینها که خطکش نیستش که.
خطکش «عشراً و بطراً». خیلی اینها دقیق است. این خوشی است، این سرخوشی است، این عیاشی است و در یک کلمه حیوانیت که کلمه جامعی است که واقعاً از پس همه اینها برمیآید. زیارت میرود، ولی زیارت حیوانی. ختم میگیرد، ختم حیوانی. از این ختم فقط بخور بخورش مهم است و چشم و همچشمی و کمکردن. حیوانات هم قفلاند. چشم و همچشمی ندارند این بدبختهای ننه مردهها. هرکس از آخور خودش کاهل میخورد و میرود. یکجور بدهیم که آن یکیها. ولیمه عروسی مستحب، ولی هزار تا حرام ازش میبارد. مطرفیناند. میشود همه این کارها را کرد. ما گول میخوریم. میگوییم: «آقا، این که مستحب است. این که مستحب است. آن که واجب است. این که لازم است. این که خوب است». ببین! همه اینها یک روحی دارد. آن روحش این است که مطرف نباشد و متقی باشد. دو گروهند: متقین و مطرفین. «انما یتقبل الله من المتقین». خدا از کی قبول میکند؟ از متقی. متقین در برابر مطرفین. نمیگوید خدا فقط نماز را قبول میکند. همین نماز اوکی است.
نماز. قربانی کرده بودند اینها. فرزندان آدم، هابیل و قابیل. آقا، چیکار کرده بودند اینها؟ هر دو تایشان قربانی کرده بودند. یکی در رفته باشد، هر دو قربانی کردند. یکی خوبهایش را داد، یکی چیزهای بیخدا را داد. خدا آن خوبهای او را قبول کرد. علامت قبول که آتش میگرفت. از این یکی قبول نکرد. عمل انجام داده بود. خدا را قبول دارد. خدا هم دوستش دارد. کشت. جا افتاد مسئله. یک روحی است. روح تقوا که این ضدیت دارد با روح مطرفین. مطرفی ممکن است این کار را انجام بدهد. برود کربلا یا با امام حسین یا بعد امام حسین فرمود: «از کسی قبول است که عشراً و بطراً نباشد. اگر اینجوری آمد، فلا یبقی علیه ذنب». دیگر چرکی نمیماند. «و یکتب له بکل خطوة حج». به هر قدمی که برمیدارد خدا یک حج برایش مینویسد. برای اینها مینویسند. «و کل ما رفع قدماً عمرة». پا را که میگذارد یک حج برمیدارد یا عمره؛ به شرط اینکه اینجوری نرود کربلا. در واقع اینجوری برود کربلا. «محتسباً» برود. «غیر مطرفاً». مطرف نباشد. با آن روح مطرفین نیاید. با آن روح عیاشی نیاید.
در مورد امام کاظم علیه السلام هم دارد که وقتی که حضرت مسجد میخواستند بروند یا نماز میخواستند بروند این دعا را میکردند. میگفتند: «اللهم إنی أسألک بحق السائلین لک». به حق آنهایی که از تو درخواست کردند، درخواست میکنم. «و بحق مخرجی هذا». به حق این خروج من از اینجا. «فإنی لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا ریاء و لا سمعة». مسجد دارم میروم، مثل مطرفین نمیروم مسجد. اصلاً غیر از مسجدهای ما که رسماً اصلاً پاتوق مطرفین است، جولانگاه لاکچریها است. خیلی عجیب است اینها. دیگر جای آسیبشناسی جدی و گفتگو مفصل دارد که الان وقتش نیست. «و لکن خرجت ابتغاء رضوانک». اگر آمدم برای رضوان، رضایت تو آمدم. «و اجتناب سخطک». و آمدم که از سخط تو در امان باشم. «فافنِ بی عافیتک من النار». من را از آتش معاف کن. عافیت یعنی معاف کردن.
روح حاکمی است که شما مسجد هم که میخواهی بروی باید بهش حواست باشد. کلاس هم که میخواهی بروی. بله، دانشگاه ممکن است کسی طلبه بشود با روح مطرفین. آخوند بشود با روح مطرفین. مجتهد بشود. دانشجو بشود. پاسدار بشود با روح مطرفین. تقوا مهم است. روح متقین مهم است. قرآن روایت میفرماید: «انقدر قاری قرآن داریم که خود قرآن لعنتشان میکند». «رُبّ تالِ القرآن و القرآن یلعنه». این دارد قرآن میخواند، قرآن. جالب! ارزش این کارها را نمیخواهیم پایین بیاوریم ها. خیلی نادان است اگر کسی بگوید: «آقا، پس دیگر قرآن خواندن و نخواندن فرقی نمیکند». خیلی نادان است اگر کسی همچین حرفی بزند. قطعاً فرق میکند. قطعاً فرق میکند. ولی باید آن روحش هم فرق بکند. صورتش فرق. هم صورتش فرق میکند، هم روحش، هم عمل همراه عمل نیت عمل، باطن عمل. و این روح مطرفین بود. اگر هر چقدر امام حسین روح متقین داشت و از روح مطرفین جدا بود، برعکس لشکر مقابل روح مطرفین داشت که حالا انشاءالله فردا شب نکات بیشتری در مورد این عرض میکنم.
در سوره مبارکه واقعه تمام «اصحاب الشمال» را میفرماید که مطرفین و «اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال فی سموم و حمیم لا بارد و لا کریم انهم کانوا قبل ذلک مطرفین». پولدار بودند؟ میگوید نه، همه اینها سرخوش بودند. شاید همهشان پولدار نباشند. مطرفین به معنای پولدار لزوماً نیست. ممکن است بیپول باشد، ولی سرخوش است. ولی سرخوش سرکش است. ولی ویژگی همه جهنمیها این است. ویژگی همه اصحاب الشمال این است. جهنمیان اصحاب الشمال. عنوانی که روی همهشان صادق است. بهشتیها دو تا گروهند: «اصحاب الیمین و مقربین». ولی جهنمیان همه اصحاب الشمالاند. یک ویژگی دارند. همهشان در دنیا همه چه مدلی بودند؟ «قبل ذلک» همه چی بودند، مطرفین بودند. همه مطرف بودند. هرجا که یک جهنمیهای، چی او را جهنمی کرده؟ قبل از دزدی و نگاه ناپاک و حرامخوری و دروغ و غیبت و قتل و جنایت. آن روحی که اینها را وادار به این جنایت کرده چی بوده؟ مطرف بودن. مطرف بوده. خیلی نکته مهم و کلیدی است در تحلیل مسائل تاریخ.
در کربلا همه آنهایی که روبروی امام حسین ایستاده بودند در این نقطه شریک بودند و همه آنهایی که این جنایت را در شام رقم زدند مثل فردا، ویژگی مشترک همهشان همین بود. و چه روز سختی. این روز اول سفر، شب جمعه است، هم برویم کربلا به خاطر شب جمعه، هم برویم شام که فردا اول سفر است و این کاروان فردا به شام میرسد.
بچه رسیدن به چه رسیدنی و چه رسیدنی! در «بستان الواعظین» به نقل از کتاب «تاریخ مدائن»، ابن جوزی در «بستان الواعظین» نقل میکند در مورد نحوه ورود این خانواده به شام که خیلی واقعاً دلخراش و عجیب است. این روضه را امشب با پای دلمان برویم کربلا. شب جمعه است و در محضر فاطمه زهرا زانوی غم به بغل بگیریم و آنجا گریه کنیم با این روضه. در محضر زینب کبری در کربلا با این مصیبت گریه کنیم و تسلیت بگوییم به امام زمان این روز اول سفر را و این مصیبت بزرگ را. حقیقتش میشود گفت قابل مقایسه با مصیبت کربلا است، این مصیبت ورود اهل بیت به شام. آنقدر که این لشکر یزید از خودش خباثت نشان داد در این شهر شام. «و سُبی بیوت الحرمة و حُمِلت مکاشفات الرؤوس». حرم حسین را اسیر کردند و با این تعبیری که دیگر ترجمه نمیکنم اینها را حمل بر محمل کردند. «علی الکُفّة بغیر بطاء». سوار بر شترهایی (که) رکاب نداشت برای اینکه پا بگذارند از آن بالا بروند و پایین بیایند. «حتی دخل دمشق». اینها وارد دمشق شدند. «و رأس الحسین بینهن علی رُمحه». در حالی وارد شدند که سر اباعبدالله بر نیزه بود. «پیش اذا بکت إحداهن عند رؤیته ضربها حارث بسوط». خدا شاهد است، بنده اصلاً واقعاً تمایلم به این است که این دهه را هر شب یک خط این پاراگراف را بخوانم و حقش ادا بشود. ولی چه بکنم که امکانش نیست. نه، این پاراگراف به نحوی است که ما بتوانیم این را با یک خط خواندن از کنارش رد بشویم. باید کامل مطلب روشن بشود، ورود این خانواده شام به چه نحوی بوده. ولی هر یک دانهاش جای یک شب گریه کردن دارد.
میگوید: «هر وقت در اثر دیدن سر اباعبدالله یکی از این زن و فرزند اگر اشکش درمیآمد، یک نگهبانی با تازیانه میزد». اینجایش خیلی برای من سخت است. «و وقف أهل الذمة». دیگر حرف از مسلمان هم نیست. بماند که اینها مسلمان یزیدی هم بودند. دیگر حرف مسلمان هم نیست. اهل ذمه، یعنی یهودیها و مسیحیها آمدند تماشا کردند با اهل بیت رسول الله «فی سوق دمشق». در بازار دمشق. کدام بازار؟ بازار. چیکار کردند اهل ذمه با این زن و بچه؟
امام زمان در زیارتشان دست آنها را بسته، نه؛ دستهایشان را به گردنشان بسته. حتی «وقفن بباب یزید». اینها را آوردند پشت در کاخ یزید. بالای در. «سلام الله علیه و جمیع حرمه حوله». همه زنان. هرکس یک پاسبان مخصوص هم گریه کردن با سیلی بزند. «فنظرت الحسین علیه السلام». خیلی عجیب است. میگوید: «۹ ساعت، ۹ ساعت از روز زینب کبری به مبارک سر الحسین نگاهش افتاد به این سر بالای در قصر یزید. فبکت». اشک زینب جاری شد. شروع کرد ملامت کردن. گفت: «یا جداه! یا رسول الله! ای جد بزرگوار! این حبیب تو، محبوب تو، حسین». گریه کرد. خدا آن کسی که این کار را کرد، خدا صبر بدهد به قلب امام زمان. این ح... کاری کرد که البته گفتم همانجا هم دستش فلج شد. چیکار کرد؟ عبارت مقتل این است: «بعض الحرس». یکی از این پاسبانها و نگهبانها دستش را...
در حال بارگذاری نظرات...