* خوش بودن؛ تمام توقع مترفین از دنیا و حتی خدا!
* وقتی خوشی مترفین تامین شود : رَبِّي أَكرَمَنِ
* وقتی خوشی مترفین تامین نگردد : رَبِّي أَهَانَنِ
* دین پاسخگوی کدام نیاز های انسان است؟
* دنیا؛ محل زراعت و کار یا خوشگذرانی؟
* اهل هزینه دادن هستی؟
* واکنش مومن در اوج سختیها: معلوم بود اینطور میشود، نباید از سختیها ترسید
* واکنش منافق در سختیها: ترسیدن و ترساندن دیگران
* عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
* سوره مبارکه بلد؛ بیوگرافی اصحاب یمین
* خستگی و سختی؛ بنیان زندگی انسان
* کدام دردها باعث رشد نمیشود؟!
* آرامش امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا
* انسان خسته؛ انسان مطلوب در نگاه قرآن
* مترفین؛ نه در گرفتاریها صبر میکند و نه اهل همدردی با دردمندان هستند
* مطلب مشترک در سوره فجر و بلد؛ رسیدگی به یتیم و مسکین
* اشعار مرحوم غروی اصفهانی رحمهالله ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
، بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین. و اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
شبهای گذشته در مورد متقین و اینکه ویژگی اصلی اصحاب شمال «مترف بودنشان» است، صحبت کردیم. در واقع مطرفین کسانی بودند که دنیا را محل خوشی میدیدند. آمده بودند اینجا خوش باشند و دیگر همه مسائل را در همین فضا تفسیر میکنند. توقعشان از خدا هم همین است. توقعشان از دین هم همین است. فهمشان از خوبیها هم همین است. فهمشان از ارتباطشان با خدا هم همین است. تا وقتی خدا خوشیهای اینها را میرساند میشود همین که نرساند میشود "رب اهانن". حالا بعضیها هم هستند کتابهایی نوشتهاند با عنوان «انتظار بشر از دین». البته این طرف علما مطالب خوبی دارند. جوادی آملی در این زمینه کتاب دارند؛ ولی دیگران قبلاً این مباحث را مطرح میکردند به این عنوان که دین باید پاسخگوی نیازهای بشر باشد. خب، بله، نیازهای کدام بشر؟ نیازهای فطری عقلی؟ یا نیازهای حیوانی؟
نیازهای حیوانی را دین تأمین میکند؛ ولی با این رویکردی که تو دنبال خوشی هستی، میخواهی خوش بگذرانی، چیزی را برای تو تأمین نمیکند. دین دچار چالش میشود با تو. دین آمده درستت کند. دین آمده رشدت دهد. وقتی ما چند سال پیش رفته بودیم امام رضا (ع) طلبیده بود، رفته بودیم شمال. تهران خالی شد، آموزش طلبیدن. از مشهد رفتم شمال و دوباره برگشتیم مشهد. ایام ماه مبارک بود. ماه مبارک هم آن موقع توی تابستان بود. الان دیگر وارد زمستان دارد میشود. امسال تو اسفند. خوشحال بودیم که داریم شمال میرویم و یک ماه رمضان شمال و دیگر عشق و خلاصه هوای خوب. آنجا که بودیم هوای شرجی و هرم گرما به معنای اتم کلمه. خیلی هوا گرم بود. یکی دو روزی فقط یکم ابر شد. باران که یادم نمیآید آن سال بارانی آمد. با این دوستان که میرفتیم میچرخیدیم و اینها خیلی این آفتاب شمال اذیت میکرد و هم رطوبت بالا، نفس آدم. جنگل و اینها به ما نشان میدادند. اگر دوستان مال شورای شهر بود، شورای شهر آن موقع هم شورای شهر، آن همسو با آن یکی دولته بود و بنده خدا سلیقه ما را خوب تشخیص نمیداد. جاهایی میبرد ما را که خیلی به سلیقهمان نمیخورد. دختر شلوارک تنیسباز نشان بدهم اینجاهای دیدنی شمال قشنگه! برگشتم گفتم آقا امسال چقدر گرمه. اصلاً به ما نچسبید امسال شمال. عرق میریزیم و تو گرما و نفسمان بند آمد و حرفی زد خیلی عجیب. مطلبی نوشتم که همان موقع به قول امروزیها خیلی وایرال شد. مطلبی که ما نوشتیم. تو جمعهای خودمانیشان هم این را تعریف میکردم. مطلب گفتش که بله. گفت بله شما مثلاً تهرانیها که میآیید شمال این ایام با این گرما، اعصابتان خرد میشود ولی ما شمالیها خیلی خوشحالیم. چرا؟ برای اینکه آفتاب دارد میخورد سر این برنجهایمان. برنجمان دارد میرسد. برنج دارد زرد میشود. هوا ابری باشد که اینها نمیرسد. دیر میرسد. کشاورزی که خوشحال است. باغدار است که خوشحال است. آفتاب دارد میخورد به میوهاش، به پرتقالش، دارد آفتاب میخورد به نارنگیاش، دارد آفتاب میخورد.
داستان زندگی آدمیزاد هم همین است. اونی که آمده خوش بگذراند، تفریحی آمده، آفتاب اذیتش میکند. باغ محصول دارد. باغدار این کیف میکند که پُرز آفتاب دارد میزند. محصولش دارد میرسد. بستگی دارد تو دنیا آمدی محصول درو کنی یا آمدی یک دوری بزنی؟ برای درو آمدی یا برای دور؟ اگر برای درو آمدی آفتاب خوشحالت میکند. آخ جون! آفتاب دارد میزند سر محصولمان. از بلا فرار نمیکنی، استقبال میکنی. شمال تفریح کنن آفتاب اذیتش میکنه. یه هوای ابری میخواد، بارون نم نم میخواد، خوش بگذرونه. اینو نقطه اصلی زندگی ماست. اینو نقطه اساسیای که انسان باید اینجا رو برا خودش حل کنه. وگرنه تو هر چیزی، تو هر بابی ما در مورد زندگی و دین صحبت بکنیم حاشیه و آخرش سر یه تقاطعی با خدا و دین و انبیا به مشکل میخوریم. اون تقاطع هم همین "محسب البلاء قلّت دیانَه". آی! بلا که میاد وسط دیگه دیندار نمیمونه. امام حسین فرمود. تقاطعی که مردم کوفه جدا میشن. ریزش صورت میگیره وقت هزینه دادنه. وقت خارجه که مطرفین از متقین اونجا جدا میشن. متقین اونهایند که دست به جیب میشن. "هذا ما وعدنا الله و رسوله". وسط معرکه که میاد، کار که سخت میشه، شعله میگیره، جنگ میشه، درد میشه، زخم میشه، بیپولی میشه، بقیه فرار میکنند. مؤمن که به این صحنه میرسه میگه بله آقا! هذا. میدونستیم همین میشه. "ما زادهم الا ایمانًا و تسلیمًا". ایمانش بیشتر میشه. ما گفته بودن این جوری میشه. معلوم بود که این طور میشه. اگر این نمیشد باید در خودمون شک میکردیم. معلوم بود که ما اگه بخواهیم حقمان را بگیریم، تحریممان میکنند. جنگ راه میاندازند، ترور میکنند. این شب امام خمینی، نفس مطمئنه. معلوم بود که دعوا میشه. معلوم بود شلوغ میشه. معلوم بود میکشند. معلوم بود میزنند. نفس طاقیه جا میزنه. آقا زدن، آقا کشتن، آقا میزنن، آقا تحریم، آقا لولو هم میترسه هم میترسونه. نفس مطمئنه نه میترسه نه میترسونه. جنگ شد. امام فرمود یه دیوونه سنگ، صد سنگ گنده. آقا دیوونَم. گفته از قدیم گفتن سنگی که دیوونه میاندازه ۴۰ تا عاقل نمیتونن در بیارن. دیگه سنگی بود که انداخته بود. یه دیوونه پدر همه رم درآورد. امام، یعنی خیالش نبود، نه اینکه بابت کشتن مردم خیالش نبود. بابت مشکلاتی که پیش میاد، نه. میدونست اینها جز قاعدهاند. اینها قاعده حرکتند. دیکته نانوشته غلط. ماشین که از خونه بیرون نمیاد، جریمه نمیشه. اونی که با ماشین زیاد اینور اونور میره، روزی هزار کیلومتر راه میره، جریمه هم زیاد میشه. بنزینم باید زیاد بزنه. روغنم باید زود به زود عوض کنه. لاستیکش هم زود به زود ساییده میشه. ملامت نداره که. خب معلومه دیگه. خب داره استفاده میکنه. ملامت اونی داره که سال به سال استفاده نمیکنه. برسه بگه شما باز باز دوباره روغن موتور، چقدر روغن عوض میکنی. منو ببین سال به سال عوض نمیکنم. تو ماشینتو استفاده نمیکنی. هم به ماشینت هم به عقلت خمس تعلق میگیره. جفتش با هم. وقتی استفاده نمیکنی؟ که استفاده میکنه. وقتی استفاده میکنه موتور خراب میشه، روغن موتورش، تصادف میکنه، هزار تا داستان داره. اینها لازمه حرکت. به خرج میافته. ماشین، ماشینهای ماها چون بالاخره ایرانی هم هست، اینم یه کمی دخالت ایران. موشک میزنه ولی نمیدونم چطوری که ماشین که میرسه، قاره رو طی میکنه، نقطهزنی میکنه ولی ماشین درست کرده. به بغل جدول میخوره، چپ میکنه.
پس آقا اگر پرسیدند رکن اصول دین چیه، اگر از شما اصول دین پرسیدن توحید و معاد و نبوت و اینها همه به کنار. شما بگو آقا یه چیزه که اصل اصول دینه. اونم اینه: «عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد». اصل اصول دین آمادهای خرج کنی یا نه؟ از خودت باید خرج کنی. باید بگذری. باید یه چیزهایی رو ندید بگیری. از یه لذتهایی و چشمپوشی کنیم. لازمه حرکت. حرکت یعنی یه چیزهایی که اینجاست رها میشه. میری. باید بخوای بمونی و کیف کنی، تفریح کنی، حرکت نمیکنی. نکته اساسی فرق اصحاب شمال با اصحاب یمین تو همینه. از نکات لطیف قرآنی است که آدم واقعاً قلبش به وجد میاد. همه این آیات قرآن را میبینه و میخونه و عجیب اینه که اینها حرفهای قرآنه و انقدر تازگی داره آدم احساس میکنه اولین باره تو عمرش داره میشکنه. دستگاههای فرهنگی و جریانهای رسانهای و کسانی که باید آموزگار باشند و دین یاد بدهند و اینها چقدر کارشان مشکل دارد که این اساسیترین مسائل به ما نرسیده. گفته نشد.
سوره مبارکه واقعه یه مروری کردیم بعضی آیاتش رو شبهای قبل که فرمود: "انهم کانوا قبل ذلک". امشب میخواهیم یه مروری به سوره مبارکه بلد داشته باشیم. سوره مبارکه بلد که بلدید همهتون؟ سوره مبارکه بلد، بیوگرافی اصحاب یمین، اصحاب میمنه. ترکیب آیات، یه ترکیب عجیب غریب و شگفتانگیزه. ۲۰ آیه است. خیلی زیباست. یعنی معرکه. آدم دوست داره اینها رو همین جور بخونه و بشنوه و تا کجا؟ فقط از هیجان واقعاً انقدر آدم شارژ میشه. سوره مبارکه بلد. اول این سوره در جلد ۲۰ المیزان صفحه ۲۸۹ علامه طباطبایی معرفی میکنه این سوره رو. خیلی زیباست. خیلی دلربایی. در مورد سوره مبارکه بلد علامه طباطبایی اینطور میفرماید: تذکر سوره "انا خلقنا الانسان". این عبارتها رو عربیاش را میخوانم از قلم مبارک این مرد بزرگ. هم عبارت رو بشنوید هم تو ذهنتان حک بشه. دو مرتبه میشنوی دیوار عربی بیشتر باشه. هک میشه تو ذهن. تذکر سوره "انا خلقنا الانسان مبنیه علی التعب و المشقۀ". سوره بلد چی میگه؟ میگه زندگی انسان بر این بنا استوار شده. در تعب یعنی چی؟ خستهای؟ خستگی. و المشقّه. مشقت هم که مشقت. بنیان زندگی چیه؟ خستگی، سختی، رنج و درد. خیلی سخت. خود همین فهمیدنش سختهها. گفتن و شنیدنش و تصورش سخته. به که بخواد اینجور نگاه کنه به زندگی. همش دویدن و همش کار کردن. ولی برای پول بدوی؟ برای خودت؟ برای خود خودت؟ به فکر خودت باشی نه این خود حیوانی اینجایی. اون خود ابدی رحمانی. "نفخت فیه من روحی". آسمانی. فکر عمرش اونو بساز. صبح تا شبم به فکر اون باشه. "علیکم انفسکم". خودتو سفت گِل کن. حواست به خودت باشه. رنج و درد و سختی و تلاش و کار و فعالیت و "فلا تجد شأن من شئون الحیات الا مقرون به مرارۀ الکد". هیچ کار زندگی رو پیدا نمیکنی مگر اینکه اونجا چسبیده به تلاش و سختی و رنج. همین شئون دنیاییمون همینه. آخرت که هیچی. بابا! میخوای بشی، درد داره. مامان، میخوای بشی، زحمت داره. لاغر، میخوای بشی، زحمت داری. لاغری، هی زحمت میکشی. همش اینجوریه. همه داستان دنیا اینه. یه تلاشی یه گرفتاری بغلش هست. "من حین یلج فی جسمانه الروح الی ان یموت". از وقتی که تو روح دمیده میشه تا وقتی بمیره این زمان دمیده شدن روح تا رفتن روح همش درده. همش درده. گرسنگی و خستگی، تابستان، زمستان. تابستان گرمه، زمستان سرده. مدرسه. فیلمشو نشون بده، ازش میپرسه که خوشحالی اومدی مدرسه؟ میگه نه. چی چی رو خوشحالم؟ سه ماه خوردیم خوابیدیم. همین. دانشمند بشی، سختی. پولدار بشی، سختی داره. بعد که پولدار میشی، میخوای پولتو نگه داری، سختی داره. میخوای خرج کنی هم سختی داره. ازدواج کنی، سختی داریم. میخوای ازدواج نکنی، بازم سختی داره. هیچ طرفی نیست که بگی اونور برم راحت میشم. دنیا همین. همش یه داستانیه. یه گرهی.
چه نکته اصلی اساسی. شیطان نمیذاره ما به این نکته فکر کنیم. شیطان جنی هم، شیطان انسی. خوب میشه، فلان میشه، بالمره همه تحریمها لغو میشه، بالمره مذاکرات به نتیجه برسه دیگه نیسان آبی هم بخوان بپیچند راهنما میزنه. آوردن دیگه. نون سنگگ بخوری، از لاک مربا نمیریزه. همه مشکلات دستشویی هم انقدر مشکلات حل میشه از ریشه. با مذاکره همه اینا حل. بعد دیدیم هم که الحمدلله حل شد. دلار از ۳ تومن خودش جهید به ۳۰ تومن، ۱۰ برابر. خلاصه آقا! این دروغ بزرگ اینه که فکر کنیم مشکلات حل میشه. البته این مشکلات لزوماً، این جمله بنده رو خوب دقت کنید که خیلی مهمه. اگه حل نشه خیلی، لزوماً این مشکلاتی که ما داریم تحمل میکنیم. لزوماً این مشکلات مشکلاتی نیست که تحمل. لزوماً مشکلاتی نیست که توش رشد باشه. لزوماً مشکلاتی نیست که خدا برامون خواسته. بله، دنیا و زندگی یعنی تحمل مشکلات. یعنی رنج. یعنی تلاش. یعنی حرکت؛ ولی خیلی از اینا که چالههایی که تو زندگیمون پیش میاد، به خاطر سوء تدبیر خودمونه. به خاطر ندونم کاریه. به خاطر غفلته. به خاطر اشتباه، اعتماد نادرست به این و اونه و اینا چوب اعمالمونه. البته اینم خوبه، بیدارمون میکنه، هوشیارمون میکنه. برای بیداری خوبه؛ وگرنه تو اینها معمولاً رنجش همراه رشد نیست. فرعون هم پدر همه رو درآورده بود. "یذبحون ابنائکم"، ولی اون رنجی نبود که این بنیاسرائیل رو رشد بده. الان مردم مصرن، مثل الان، حالا از مصر گذشته، مصر فرعون بود. مثل الان هم تو لَنجن. کشوری که گفتند ظاهراً حدود ۵ میلیون آدم قبرستانخوابند توی مصر. تو قبر میخوابند. اصلاً قبرستانهاشون حالت شهرک داره. اتاقک درست میکنند تو قبرستانها، ۵ میلیون نفر. البته ما کشور مصر رو خبرنگار نداریم و اینها خیلی اوضاع اطلاعات و آمارمون تو مصر خوب نیست. کشوری که تمدنش از همه جا قدیمیتر. آثار باستانیش گردشگری که ما یه سخنرانی در این فجر کردیم. مصر یه سری آمار اطلاعاتو دادیم. مقایسه مصر و ایران. تحقیق شد در مورد مصر. اوضاع افتضاح. وضع اقتصادیشون، مشکلات امنیتی و معیشتی. هیچی هم ندارند. تحریم از هیچ جا هم نیستند. با همه جای دنیا هم خوبند. هیچی هم ندارند از خودش. چرا؟ منابع زیرزمینیشون خوبه. یه ملت تاریخساز و تاریخمند با این همه منابع فوقالعاده. به کشور حقیر، بدبخت، نکبت، از زیر و زبر این مملکت میباره. اینم همون بلاییه که خدا خواسته؟ نه، این چوب خدا زده تو سرش. البته اینم خوبه که چشمشون رو وا کنن ببینن چقدر بدبختند. راه درستو تشخیص بدن. ولی این اون درد برای حرکت نیست. این درد برای حرکت نیست. بله، شما فوتبال که بازی میکنی، عضلاتت کم کم انقباض پیدا میکنه و ماهیچه داره سفت میشه و درد میاد؛ ولی اگر درست بازی نکنی، استخوانت میشکنه، تاندون پات آسیب میبینه، رباط صلیبی پاره میکنی. این دیگه اون درده نیست. دو تا درده. این درد درست بازی نکردن. البته همینم خوبه که بهت حالی میکنه استخوانت شکسته؛ ولی اون درد اونی که داره عضلاتش رشد میکنه نیست. اون یه درد دیگهایه. دو تا درده. این نکته بسیار مهمی بود که از بحثهای قبلیمون مونده بود و برای خیلیها سؤال شده بود. بعد اینجا عرض میکردم، پس زندگی همش درده. ولی اینایی که ما به عنوان درد تحمل میکنیم معمولاً اون دردهای اساسی که باید آدم تحمل بکنه نیست. خیلی از این دردها الکیه. اشتباه آدم وقتی که مسیرش درست میشه، خیلی از این دردها رو دیگه نخواهد داشت. تو زندگی لمس میکنه که اصلاً جنسش از اینا متفاوت.
میگه: "فلا راحة له عاریة من التعب و المشقة و لا سعادة له خالصة من الشقاء و المشأمة". میگه آقا! تو این دنیا علامه طباطبایی میگه راحتی نیست که کنارش درد و مشقت نباشه. سعادتی نیست که بغلش گرفتاری و دردسر نباشه. "الا فیدار الآخره عند الله" مگر کجا؟ بهشت. انشاءالله. خوشی کجاست؟ بهشته. انشاءالله. اینجا خوشیهاش نه اینکه هیچی خوشی. خوشیهای همراه با درد و با گرفتاری و اینها هست. خوشی اینجا مال اونیه که دلش به دقت باز یه عبارت کلیدی دیگه میخواهم بگم. خوشی اینجا مال کسیه که دلش به راه درستی که داره میره خوشه. برای او خوشی داره. نفس مطمئنه تو دنیا خوشه. نه از این جهت که دیگه مزاحمی نداره، دشمنی نداره، آزاری نداره، گرفتاری نداره، فشار نداره. چرا؟ همه آرامشش به چیه؟ به راهیه که داره میره. به درستی مسیرشه. سلام علیکم. آرامشش به اینه که با خدا بسته. اجرشو از جانب خدا میبینه. میدونه که حرفا رو گوش میده. وظیفه رو داره عمل میکنه. ایناست که براش خوشه؛ وگرنه درد سر جاشه. دردش اتفاقاً از همه بیشتر. آرامششم از همه بیشتره. دیدید دیگه تو روایات امام حسین علیه السلام هرچی به ظهر عاشورا نزدیکتر میشد، روایت داره که چهره شادابتر و برافروختهتر، روشنتر، نورانیتر میشد و نگاه میکرد. "انظر الی هذا الرجل". این آقا رو ببینید. این هرچی دارن از رفقاش و بچههاش میکشن، آرامشش بیشتره، حالش خوشتره. یعنی دشمن این را فهمیده بود. یه وقت دوست میفهمه، میشناسه، میفهمه، انقدر این آرامش حاکمه بر وجود امام حسین. دشمنم که نگاه میکنه میگه آقا این چرا چقدر آروم، چقدر خوشه، چقدر راحته. با اینکه آن به آن فشار و گرفتاری و درد و رنج داره بیشتر میشه.
علامه طباطبایی یه تعبیر دیگه هم داره اینجا میگه: "تحمل ثقل التکالیف الا الالهیه". حالا که داستان دنیا اینه، کار آدمیزاد همینه که آقا باید بار تکلیف بردارد. "ثقل تکلیف". تکلیف درد داره. سنگینه. کمرشکن. "الذی انقض ظهرک". قشنگی اون آیه به اینه که میگه: "إذا فرغت فنصب". یعنی چی؟ یه معنای دیگه که بیشتر این به ذهن میرسه از "نصب" باشه، از "نصب" نباشه. "نصب" چیه؟ "لقد لقینا من سفرنا هذا نصبًا" که تو سوره کهف بود. اون دهه قبلی. آیه رو خوندی؟ "نصب" یعنی خستگی. حضرت موسی به رفیقش گفت آقا! خیلی خسته شدیم. تو اضافه وقتی فارغ شدی "فنصب". خسته باش. نبینم از خستگی در بیایی. تا فارغ شدی دوباره یه خستگی جدید. نمیگم مشغول باش. میگه خسته باش. ممکنه کسی مشغول باشه ولی خسته نشه. خستگی موضوعیت داره. خیلی عجیبهها. اینها تعابیر عجیبیاست. اصلاً زاویه دید آدم به زندگی و هستی و به همه چی عوض میکنه. آدم در نگاه قرآن اینه که خسته است. پر تلاشه. عرق از سر و کولش میباره. استراحت نداره. آروم و قرار نداره. "ان لک فی النهار سبحا طویلا". ولی رو حساب این درگیری و مشغولیتش، رو حساب تکلیفه. الکی نیست. بعضیها هستن که جهنم میرن ولی چی؟ آقا خستهاند. ولی "عامله ناصبه". حافظ قرآن بالاخره باید استفاده کنیم. اسراف میشه اینجا. کدام سوره از سوره مبارکه؟ "عامله ناصبه". "عامله ناصبه تصلی نار حامیه". خیلی عجیبهها در توصیف جهنمیان. میگه اینجا ناصبه استفاده میکنه. "عامله ناصبه". خیلی کار کرده. خیلی هم خسته است الان وسط جهنمه. "تصلی نار حامیه". خیلی کار کرده. با همه زحمت چی درست کرده؟ آتیش به پا کرد. این شیمون پرز. خدا عذابشو بیشتر کنه. میگفتند روزی ۱۶ ساعت کار میکنه. رئیس رژیم صهیونیستی. سالی نمیدونم چند صد تا سفر خارجی داشت. خود مرگش انقدر پرکار بود. این مال سال آخر عمرشه. انقدر زحمت، انقدر کار، تلاش، بیخوابی، جلسه این ور اون ور، مطالعه. همش هم چیه؟ آتیش به پا کردن. جنایته. همش هم کفره. همش هم طغیانه. "عامله ناصبه". اینم ناصبه است ولی تو جهنم. خب! اون برای جهنمش انقدر زحمت میکشه. تو برای بهشت. که اصلاً بهشت جهنمو که بدون زحمت به آدم بهشتی که با زحمت بهش برسه. این دیگه خیلی عجیبه. بهشتی که زحمت داره رو میخوان مفت بهش بدن.
کسی اینو فهمید چیکار میکنه؟ بار تکلیف رو دوش برمیداره. به صبر علی الطاعت و عن المعصیه. صبر میکنه. تو طاعت خدا صبر میکنه. نسبت به معصیت خدا ولی جد فی "نشر الرحم علی المبتلین بالنوائب الدهر". خیلی فردا اول اینکه خودش صبر میکنه. بعدم "تواصوا بالصبر، تواصوا بالمرحمه". آخرش میگه دیگه اصحاب میمنه دو تا ویژگی دارد. اول اینکه ایمان دارند، عمل صالح دارند، تواصی به صبر دارند، تواصی به مرحمت. بهشتی اصحاب یمین اینجورین. برعکس مطرفین که اصحاب شمال بودن، خوشگذران. اینها چون فهمیدن داستان زندگی چیه، داستان زندگی خوشگذرانی هم خودش آماده است برای رنج، هم بقیه رو حواسشونو جمع میکنه به رنج "تواصوا بالصبر". آقا اینجا اینه. داستان این میشه. توصیه به صبر. تحمل کردن. بعد رفت. داستان داریم. تکلیفه. وظیفه. سختی داره اون. هر چقدر خودش میخورد برای خودش میبرد. مطرفین فکر خودش فقط بود. این حواسش به بقیه بود. بقیه له نشن. اگه سفارشی به صبر میکنه از سر خودبینی نیست. یه وقت هست. من شما میآیید به من میگید آقا مثلاً ۵ تومن دستی داری بدی؟ صبر کن عزیزم درست میشود انشاءالله. اینجا جای دعوت به صبر نیست. اینجا باید پول خرج کنی. مرحمته. درست شد؟ پس اگه فقط صبر خالی رو گفته بود بازم سوء استفاده میشد. مطرفین ازش استفاده میکردند. مطرفین هم دعوت به صبر میکنن. به فقیر کمک نمیکنه. حقشون رو میخوره. بعد میگه: "صبر کن". مرحمته. اینجا حقش رو باید بدی. یه جاهایی هم اگه حق خودت با حق تزاحم پیدا میکنه، از حق خودت باید بگذری. فکر او باید باشی. به داد او باید برسی. این میشه مرحمت. مرحمت نسبت به کیا؟ نسبت به کسایی که اونها هم گرفتارن. از هم گرفتاری رو تو دنیا باور کردی. هم حواست به گرفتارا است. حواست به این است که کیا گرفتارن. رسیدگی کنی. خیلی قشنگهها. ببین اینا منطق دینه. اینا اصل دینه. ایناست. حرف درد و تحمل کن و با اون کسی که درد میکشه همدردی کن. بهش رسیدگی کن. نگو به درک. منم خودم درد دارم. نه. درد خودتو تحمل کن. به درد دیگری رسیدگی کن. "تواصوا بالصبر، تواصوا بالمرحمة". این میشه منطق اصحاب یمین. اونایی که ضد اینند که اصحاب شمالند، که مطرفینند. این جوری نیست. نه اهل صبرم نه اهل مرحمتم. نه تو گرفتاریها صبر میکنن. نه به داد گرفتارها میرسن. زیادم میبینی تو جامعه. دیگه کم نیست. الحمدلله. یکم که گرسنش بشه پدر همه رو درمیاره. یکم که سیر بشه همه گرسنهها یادش میره. برعکس اصحاب یمین. تازه جالبش اینه که ما داریم در مورد اصحاب یمین صحبت میکنیم. فضایل دست نیافتنی نیست. مگر میشود کسی اینگونه باشه؟ آقا اینا مال اولیات دینه. میگه اصلاً اینها رو نداشته باشی بهشت. بهشته؟ فقط جهنم میخواهی نری؟ این داستان. میخوانیم روز گرسنگی اطعام کنی. اگه اینو نداری که جز وقتی سیری نباید این کارو بکنن. زحمت کشیدی؟ میخواهی اصحاب میمنه بشی. اصحاب المیمنه. درست خوندم آیه رو؟ هر جا اشتباه بود بگید. گفت اونایی که اصحاب یمیناند روز گرسنگی اطعام میکنند. خودش نداره. به بقیه تازه داره به سمت نور حرکت میکنه. حرکت داره میکنه. حالا جز مقربین باشه که رسیده باشه. اونا به نور رسیدند. مقربین به نور رسیدن. با حساب بانکی خالی فکر بقیه خودت. مثلاً پول داروتو نداری. دارو اون یکی حساب میکنی. تازه داری بهشتی میشی. تازه داری حرکت میکنی به سمت انسانیت. انسان شدی. حیوان بودی این که مثلاً میمون، میمون داره به بچه پلنگ تو باغ وحش شیر میده. حیوانات به هم رسیدگی میکنند. شیر از این شیرهای زخمی اینو خوب میکنه. مثلاً سگه اومده ماهیها دارن میمیرن از تشنگی آب جلوشون میپاشه. دیدید اینا رو دیگه؟ فیلمهاشو. این که دیگه کف داستانه. تازه سگ میشه. اگه کسی این روحیه رو داشته باشه، اندازه سگ. از سگها هم همین قدر بر میآد. اصحاب شمال اینها رو. اصحاب یمین وقتی که نداره، خودش تشنه است، آبو میده. تازه دیگه حالا مقربین که هیچی دیگه. "یطعمون الطعام علی حبه یتیما و مسکینا و اسیرا". بعداً چی میگن؟ "انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا". به مسکین میده. به یتیم میده. به اسیر هم میده. این اسیرش خیلی عجیب غریبه. بعد تازه میگه: "من تشکر ازت نمیخواهم. فقطم برای خدا میدهم." مقربین اوج اخلاص. اصحاب یمین که دارن حرکت میکنن به سمت انسانیت میگه: "آقا منم درد دارم. اونم درد داره. اون یکی که درد داره، اون تو اولویته". تازه داره حرکت میکنه. یه بویی از انسانیت به مشامش خورد. خیلی عجیبهها.
سخته آقا؟ سخت نیست. راحته تا به نفس مطمئنه آدم نرسیده، سخته. اونجا دیگه همه چی راحت. این که همش مال خدا بود و اصلاً ما اصلاً خدا آورد و خدا به ما داد و خدا از دست ما به اون داد و همش که دست خودش بود و از داستان یه چیز دیگه بود، خلاص میشه. اونجا میشه جز "مخلصین". "مخلصین" دیگه خلاص شد. تا قبلش نه. درد داره. فشار میاد به آدم. کمر آدم میشکنه. پدر آدم در میاد. سخته. با آدم فشار میاد. بد منتم باید بعدش نذاری. توقعم نباید داشته باشی. به کمکی کردی. به کسی نباید بگی. نذاری کسی هم بفهمه. خودتم محتاج بودی. نذاشتم حتی او بفهمه که تو محتاج بودی. خیلی درد داره. پدر آدم درمیاد. یه استادی داشتیم. خدا رحمتش کنه. علاقه داشتم. "قریب الاجتهاد" بود. خیلی از جهت علمی قوی بود. ما وقتی که کرج درس میخوندیم، سال اول تلویزیون. ایشون روز اول بگه سر کلاس با ما درس داد. ایشون بود. خیلی هم ما از همون اول جانباز هم بود و خیلی داستانها داره. اگر بخواهم ازشون ذکر خیر بکنم و بگم خاطراتی روحش سر سفره اهل بیت مهمان بشه. رفقای قدیمیتر تعریف میکردند، میگفتند که اون وقتی که حوزه کرج کنار مسجد جامع کرج بود، میگفتند که اسم این بزرگوار شیخ عباس بهراممندی بود. خدا رحمتش کنه. گفتن که این بزرگوار یه روز انقدر دیگه مشکل مالی خورده بود مجبور شد بیاد از طلبهها، شاگردای خودش قرض بگیره. یکی از دوستان میگفتش که اومد حجره ما. با یه حالتی گفت: "بچهها مثلاً دارید به من قرض بدید. من یه چیزی برای خونه بگیرم ببرم". حجره ما پنجره داشت رو به خیابون. پشت پنجره وایستادم و از اون بالا پایین را نگاه میکردم. دیدم این استاد که پولو گرفته بود اومد از در بیرون. خب معمولاً آخوند همیشه در معرض درخواست گدا است دیگه. سائل که کسی نداره و یا برای اشکال و انتقاد میاد که اینو اشتباه گفتی، اونو چراجور خوندی و صداتو چرا بالا آوردی و اینا. یا برای پول. در اومد بیرون. و یه خانمی اومد. ما که نفهمیدیم چی گفت ولی فهمیدیم که درخواست داشته. پولی که از ما "پررو" زده بود، یعنی گرفته بود، داد به این. رفت. سیره اصحاب امیرالمومنین. تربیت شده امیرالمومنین. از منم برنمیاد اینا. این مال اون درجات بالاست. درجات بالای ایمانه. ولی خب خدا گفته که اگه این جوری نیستی اصحاب میمنه هم نیستی. اون روز گرسنگی وقتی رسیدگی نمیکنی خیلی عجیبه. روز گرسنگی مسخره. بعد تازه به کی؟ به مسکین. دوباره سوره مبارکه فجر، خدا از این دوتا کوتاه نمیاد. مفصل بود به این دوتا بپردازم.
خیلی جالبه که حال و هواشم تو همون امتداد سوره فجر. روز گرسنگی به کی بر رسیدگی کنی؟ یا به یتیمی که بهت نزدیکه یا مسکینی که "مترابه". "مترابه" گفتن یعنی خاکنشین. رو خاک نشسته. خاک میاد. نمیتونه خودشو نگه داره. یعنی هیچی نداره که وقتی خاک میاد به صورتی بپوشونه، خودشو جمع بکنه. به خاک نشسته. از اون بدتره. هست. گرفتارتر هست. محتاجتر هست. به او رسیدگی میکنه. خیلی عجیب این سیره اهل بیت. حتی نسبت به دشمنشون. حتی نسبت به کسی که باهاشون بدی کرده بود، بد میگفت. دیگه میدونید قضیه رو دیگه. امیرالمومنین رفت منزل خانمی که همسرش کشته شده بود. بچه یتیم داشت. حضرت فرمودند که: "بچهها رو نگه میداری یا نون درست میکنی؟" "بچهها راحتتره؟" فرمود: "پس من نون درست میکنم." آتیش به پا کرد. نون درست کنه. این شعله کشید به صورتش. فرمود: "لعنت بر علی! ببین اگه یتیمو رها کنی، آتیش در پیش داریم." روز برگشت گفت: "خیر ببینی ولی خدا از علی نگذره." حضرت فرمود که: "برای علی هم دعا کن." چی بودن اینا؟ چی بودن؟ چه کرد امیرالمومنین! یتیمنوازی به چه کردن با یتیمهای امیرالمومنین. دهه اول سفر دیگه. دهه ایتام اباعبدالله. خصوصاً اون عزیزی که فردا شب شب شهادتشه. یتیم سه ساله امام حسین. چه جوری یتیمنوازی کرد؟ چیکار کردن با یتیمش؟ چیکار کردن با یتیم؟ با یتیم امیرالمومنین چه کرد؟ اما نوه امیرالمومنین چه کرد؟ اشعاری رو امشب میخونم براتون که انشاءالله آماده بشیم برای روضه فردا شب با این اشعار. این اشعار از مرحوم آیتالله غروی اصفهانی، استاد بسیاری از علما بوده ایشون. استاد مرحوم آیتالله العظمی بهجت بود. استاد خیلی از بزرگان بود. اشعار فوقالعادهای هم داره. "آفتاب روی از در او به هیچ کس آنکه مس وجود حافظه او طلا کند". اینا معروف مرحوم اصفهانی. یک مجتهد. مرد بزرگ، عالم ربانی. اشعارش هم درجه یک. روضه امشب ما این ابیات این مرد بزرگ باشه. بابا! این اشعار اشک بریزیم. خیلی زیباست. خیلی زیباست. این اشعار تو عمق این اشعار برید و گوش بدید و بسوزید با این اشعار از زبان حضرت رقیه این اشعار. این شعر رو سروده مرحوم آیتالله غروی اصفهانی.
میگه: "صبا به پیر خرابات از خرابه شام، ببر ز کودک زار این جگر گداز پیام؛ که ای پدر ز من زار هیچ آگاهی؟ که روز من شب تار است و صبح روشن شام. به سرپرستی ما سنگ آید از چپ و راست. به دلنوازی ماها پیش و پس دشنام. نه روز از ستم دشمنان راحت، نه شب ز داغ دل آرامها دلی آرام. کودکان پدرکشته مادر گیتی همی ز خون جگر میدهد شراب و طعام. چراغ مجلس ما شمع آه بیوه زنان، مونس ما ناله دل ایتام. فلک خراب شود کین خراب بیسقف چه کرده با تن این کودکان گلاندام. دریغ و درد کز آغوش ناز افتادم. به روی خاک، به زیر بند لعاب. به پای خار، به دستبند ستم ز فرق تا قدم از نیلوفام. به روی دست تو دستان خوشنوا بودم. کنون چو قمری شوریدهام یانه دام. دامن تو چو طوطی شکرشکن بودم. بریغ زاغ و زغن زهر اندر کام. مرا که حال ز آغاز کودکی این است، خدای داند و بس تا چه باشدم انجام. هزار مرتبه بد طرز شام ماتم بود، برای غمزدگان صبح عید مردم شاد. به ناله شررانگیز بانوان حجاز، نغمه دف و نیشامیان خونآشام. سر تو بر سر نی، سر تو بر سر نی شمع و ما چو پروانه. سر تو بر سر نی شمع و پروانه به سوز و ساز. ز ناسازگاری ایام شدن کردگیان. پردهگیان یعنی زنهایی در پرده. مخدرات شدن پردهگیان تو شهره هر شهر. دریغ و درد ز ناموس خاص و مجلس آب. سر برهنه به پا ایستاده. یزید و تخت زر و سفره قمار و مدام یعنی شراب. ز گفتگوی لبت بگذرم که جان به لب است. چرا تاب شنیدن که را مجال کلام."
جانم قربان این دختر که گفتم بهش گفته بودن، اومده به این بچه گفته بودن هر وقت میپرسید بابام کجاست؟ میگفتن رفته سفر. که بهانه نگیره. نمیشد به بچه توضیح داد. فدای این بچه که احتمالاً ظهر عاشورا مشغول بازی بوده. قاعدهاش همینه دیگه. اونور تو گودال همه اباعبدالله. این بچه راحت داره تو خیمه بازی میکنه. خبر نداره. از اینجا چه سراغ بابا رو گرفت؟ عمه! پس چرا بابام نمیاد؟ چرا انقدر طول کشید؟ پس کی بابام میاد؟ دیگه این شب آخر خیلی بهانه گرفت. خیلی سروصدا کرد. خیلی جیغ و داد بچه چی میخواد؟ گفتند بهانه گرفته. گفت: "خب بیارید برام." جانم به این بچگی. هم گرسنه بود. هم "یتیم" بود. هم "مسکین" هم "متراب". همه گرسنه بودن. خاکنشین بود. یتیم بود؛ ولی وقتی تو غذا نمیخواهم. بچهست دیگه. مثل آدم بزرگ نیست. قاعدتاً اولین چیزی که به ذهنش میاد اینه: "بابا! چقدر کوچولو. حرف نمیزنی چرا؟ چشماتو باز نمیکنی چرا؟" حالا لعنتالله.
در حال بارگذاری نظرات...