* ارتباط قلب انسان با مال و جسم => مبادا مالت کعبه آمال شود!
* سوال قیامتی: مالَت را به امر چه کسی درآوردی؟ در اختیار کدام امام بوده؟
* کدام دلبستگی، مذوم نیست؟ علاقه اولیای خدا به مال، همسر و فرزندان در جهت جلب رضایت الله
* شهید مطهری: نامگذاری از سرِ محبت وسایل، توسط پیامبر اکرم صلیاللهعلیهواله
* اجازه خداوند به شیطان در شراکت مال و فرزند انسان
* بدن برزخی انسان، چیزی شبیه به همین بدنِ مادی است
* علت اهمیتِ مال=> بدن انسان را شکل میدهد
* روضه امام حسن و امام حسین علیهم السلام
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در برخی از آیات قرآن کریم، به طور خاص، روی مسئله مال و فرزند دست میگذارد. خدای سبحان! مسئله مال و اموال دنیایی در قرآن خیلی پررنگ است، خیلی چشمگیر است، خیلی مسئله اساسی است. نقش جدی دارد، ابعاد فراوانی دارد بحث مال در زندگی انسان و شکل گرفتن شخصیت انسان. از یک طرف مال با قلب انسان رابطه مستقیم دارد، از یک طرف با جسم انسان رابطه مستقیم دارد. هم در حوزه قلب انسان بسیار اثرگذار است، هم در حوزه جسم انسان بسیار اثرگذار است.
در حوزه قلب انسان از آن جهت اثرگذار است که اصلاً خود کلمه «مال» از «میل» گرفته شده. مال، آن چیزی است که مورد تمایل است؛ انسان به آن تمایل دارد در زندگی، تا جایی که میشود گفت این جعبه مال برای خیلیها کعبه است، جعبه مال برای خیلیها کعبه آمال است. هدفشان و مقصدشان در زندگی برای خیلیها این است که به همین برسند. خودش موضوعیت دارد، خودش هدف است. ماورای این دیگر چیزی را نمیخواهند. خود پول، خود اسکناس، خود دلار! نتیجه است، مزد است. خیلی کارها میکنند که به این برسند. برای رسیدن به این، خیلی حقها را ناحق میکنند، خیلی جنایتها را مرتکب میشوند. این اثر مال در قلب انسان است، قلب انسان را پر میکند؛ محبت مال. لذا در همین آیات سوره مبارکه ف میفرماید که شما یتیم را اکرام نمیکنید، به طعام مسکین هم تشویق نمیکنید که خیلی مطلب دارد این آیات. و میفرماید که ارث را هم میخورید: «و تأکلون التراث اکلاً لمّا» ارث را لقمه چپ میکنید؛ «و تحبون المال حباً جمّا» دل بستهاید به مال. همه دلتان را گرفته؛ یک محبت فراگیری دارید، حب جمّی دارید نسبت به مال. مال قلبتان را پر کرده...
محبت مال این دیگر با محبت خدا و اولیای خدا و اینها جمع نمیشود، مگر اینکه برود زیر بلیط آن محبت. مالی را دوست دارد و طوری مالش را دوست دارد که بتواند ولی خدا را نصرت بکند، در اختیار ولی خدا باشد. سؤالی هم هست، بعضی دوستان هم پرسیدهاند، شاید این جلسه بود یا جلسه دیگری بود که آقا آیاتی از قرآن هست که میفرماید: «ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم» ما روز قیامت در مورد نعمت سؤال میکنیم. خب، یک روایتی داریم از امام باقر علیه السلام: «فرمود که خدا کریمتر از این است که بخواهد از شما بپرسد چند تا دانه برنج خوردی، چند تا گوجه خوردی، چند تا خیار خوردی، چند کیلو گوشت خوردی؟» به ابوحنیفه فرمود، امام صادق علیه السلام. ابوحنیفه گفت: خب، پس این چیست؟ اول ازت میپرسند که این چیست؟ گفت: نعمت همینهاست. فرمود: تو الان خانه من مهمانی، من جلوی در ازت سؤال بکنم بد نیست؟ بگویم: خب، چی داشتید؟ مثل این کبابیها دم در دو سیخ گوجه داشتی؟ دو سیخ کباب داشتی؟ و چقدر سماق استفاده کردی؟ خلال دندان برداشتی یا برنداشتی؟ حضرت فرمودند: من اینجور سؤال کنم از تو که مهمان من بودی، با ویژگیهای کریم سازگار است؟ گفت: نه. خدای متعال کریم است. همه ما در این عالم مهمان خداییم، چطور میشود که خدای متعال این شکلی سؤال کند از ما؟ گفتش که خب، پس چیست داستان حساب و کتاب؟ «نحن النعیم» نعمتی که از آن سؤال میشود، ماییم.
خب، این یک روایت. از آن ور روایت دارد خدای متعال حساب میکشد از هر کسی نسبت به جوانی و مال و عمر و اینها: «فی ما أفنى عمره» عمرش را کجا صرف کرده؟ «فی ما أنفق ماله» مالش را کجا صرف کرده؟ خب، دو تا روایت شد. یک روایت فرمود خدای متعال سؤال نمیکند از اینها، فقط در مورد ولایت سؤال میکند. یک روایت فرمود که خدای متعال سؤال میکند از اموالتان، سؤال میکند. یکی از این دوستانی که جلسات میآید، این سؤال برایش مطرح بود. نکتهای که عرض شد این بود در پاسخ که خدای متعال سؤال نمیکند که چند تا دانه برنج خوردی، چند تا گوجه خوردی، چند کیلو گوشت خوردی. میگوید: هرچی خوردی نوش جانت، تا آن حدی که حلال بوده و حرام نبوده. فعلاً اول کار سؤال اصلی خدا این نیست که مثلاً برای خدا مهم این است که این بنده چقدر گوشت خورده، چقدر برنج خورده، کباب خورده یا جوجه خورده. مثلاً اونی که برای خدای متعال مهم است، مهم بودنش هم از باب این است که دخیل در سعادت همین انسان است. برای خدا که ارزشی ندارد. خدا که نفعی نمیبرد از این وسط، ضرری هم به او نمیرسد. اونی که برای خدای متعال مهم است این است، میگوید: به دستور کی این کار را کردی؟ از مالت سؤال میکند: کجا خرجش کردی؟ از کجا به دست آوردی؟ ولی بحثش این نیست که چقدر درآوردی، چقدر خرج کردی. بحثش این است که سؤالش این است: به امر کی درآوردی؟ به امر کی خرج کردی؟ به نفع کی خرج کردی؟ کی را باهاش تقویت کردی؟ پرچم کی را باهاش بالا آوردی؟ کار کی را باهاش راه انداختی؟ پس این دو تا روایت با همدیگر سازگاری پیدا کرد. فرمود: روز قیامت فقط در مورد ما سؤال میشود. این ور روایت فرمود: از مالت هم سؤال میشود. چطوری است که فقط در مورد اهل بیت سؤال میشود؟ از مالت هم سؤال میشود. از مالت سؤال میشود با محور اهل بیت. کدام امام را تقویت کردی؟ امامت کی بود؟ مال در اختیار کدام امام بود؟ کی را تقویت میکردی؟ طاغوت را باهاش تقویت کردی؟ خرج کی میکردی؟ برای کی خرج میکردی؟ به امر کی خرج میکردی؟ به خواست کی خرج میکردی؟ پولت در گردش بود به نفع کی؟ اگر ذخیره بود به نفع کی؟ اگر در گردش بود، در هزینه بود، به نفع کی؟ این محور است در قیامت؛ محور ولایت.
اگر هم محبت به مال دارد که اشکال ندارد آدم پول را دوست داشته باشد؛ «و انه لحب الخیر لشدید» خیرم که در سوره عادیات فرموده، فرمود: این مال است، حب مال است. آدمیزاد هر کار کنی پول را دوست دارد، خیر است، لازم دارد، اموراتش بدون پول نمیگذرد. این محبت طبیعی است. امیرالمومنین حتی نسبت به دنیا هم فرمودند محبت دنیا هم طبیعی است. فرمود: «الناس أبناء الدنیا» بابا، همه خوب همینجا زاد و ولد پیدا کردند. ما از همین دنیا به وجود آمدیم، از همین دنیا به وجود آمدیم. بعد فرمودند: «لا یُلامُ الرجلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ» خیلی تعبیر عجیبی است، در نهج البلاغه است. بالاخره آدم مادرش را دوست دارد. همه ما بچه دنیاییم. طبیعتاً مادرمان را دوست داریم. مادرمان دنیاست. اگر دنیا نبود، ما هم نبودیم دیگر. همین امکانات دنیا و حتی همین اعتباریات دنیا، همین عقدی که میخوانند، زن و شوهر را به همدیگر حلال میکنند، همین امکانات دنیا، همین وسایل، همین خوراک، همین پول. خب، اگر پول نبود، پدر و مادر ما، اگر غذا نبود، نطفه شکل نمیگرفت. همین امنیت، خانه و مسکن و عقد میخواهد دیگر، اجاره میخواهد. عقد اجاره، اعتباری، قراردادی. اگر اجاره نبود، خرید و فروش نبود، پدر و مادر ما منزلی نداشتند، سرپناهی نداشتند. ما از همینها به وجود آمدیم. این مقدار محبت طبیعی نسبت به عالم دنیا، همه داریم، اشکالی هم ندارد. خدا بابت این بازخواست نمیکند.
آن محبتی که دیگر نمیگذارد وقتی که انسان قرار است به وظیفه عمل کند، وظیفه را تشخیص بدهد و عمل بکند، آن دیگر آن محبتی که آدم را جهنمی میکند، مانع تشخیص وظیفه میشود، مانع عمل به وظیفه میشود. در آن آیه دیگر در سوره مبارکه توبه فرمود که اگر شما پدرتان و فرزندتان و همسرتان و مساکنتان و تجارت «تخشون کسادها» خانههایی که توش هستید و خوشید بهش، کاسبی که دارید و میترسید که کساد بشود، اصلاً خود کلمه کساد را هم آورده آیه؛ از کساد شدن کاسبیتان میترسید. اینها را دوست دارید. اگر اینها را بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا دوست دارید، اینجا دیگر وقت اعلام خطر خداست. میفرماید که تو دیگر اینجا داری با من درگیر میشوی، وارد جنگ میشوی. اینجا دیگر وقت خطر است. اگر اینها را دوست داری نه بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا، این دیگر اشکالی ندارد. اگر اینها را دوست داری به خاطر آن سه تا، اینکه دیگر از اولیای خدایی. پول را دوست داری برای جهاد، امکانات داشته باشی، مجاهدت کنی برای خدا، بریز و بپاش کنی برای راه خدا. اینکه دیگر از اولیای خدایی. اگر اینها را داری ولی وقت وظیفه، سر کیسه را شل میکنی، آنجا هم اهل نجاتی. اگر اینها را داری، وقت وظیفه توجیه میآوری، در میروی، آن دیگر با اینها دیگر درگیر شدی با خدا. این مال و این علاقه به مال خطرناک است. اینجور علاقه داشتن به دنیا آدم را جهنمی میکند. اینجور علاقه داشتن به دنیا ریشه همه گناهان است. «حب الدنیا رأس کل خطیئه» هر غلطی که از آدمیزاد سر میزند، هر اشتباهی، هر خطایی، هر طغیانی ریشهاش همین است. دل بسته به این دنیاست.
اینجوری دل بسته. اصل دلبستگی بد نیست. خب، آدم ماشینش را اگر دوست نداشته باشد، مراقبت نمیکند. آدم ماشینش را باید دوست داشته باشد. پیغمبر اکرم انقدر اسباب و وسایلشان را دوست داشتند. رحمت خداوند بر شهید مطهری! در کتاب سیره نبوی این قضیه را نقل میکند. بنده اولین بار وقتی آنجا خواندم، خیلی تعجب کردم، خیلی شگفتانگیز بود این مطلب برای بنده. پیامبر اکرم برای تکتک وسایل خودش یک اسم خاص گذاشته بودند. الان هیچکدام از ماها مثلاً برای گوشیمان اسم نگذاشتیم، برای مثلاً تبلتمان اسم نگذاشتیم. پیغمبر برای تکتک وسایلش اسم گذاشته بود، با اسم صدایش میکرد. از اسب گرفته تا بقیه وسایل، تا نمیدانم مثلاً شانهای که داشت، تا آینهای که داشت. این اوج محبت پیغمبر را میرساند، اوج ارتباطگیری پیغمبر را میرساند، صمیمیتی که برقرار است بین او و این اشیاء برای اینکه اینها همه آیات الهیاند، همه نعمات الهیاند، نام الطاف الهیاند. وقتی میوه میدادند به پیغمبر، میوه نوبرانه، میگویند تا ساعتی پیغمبر این را میبوسید و میبویید. از دست محبوب رسیده. محبوب من فرستاده برای من. هدیه است دیگر. شما هدیه بهتان، بابت محبوبتان میدهد، نمیبوسید؟ به صورت نمیمالید؟ این برای این نیست که بگوییم آقا این خودش خیلی ارزش دارد. گاهی یک کاغذ است، یک برگه است. برگه مگر چقدر ارزش دارد؟ شما اگر مثلاً علامه طباطبایی یک نامه را روی همچین برگهای برای شما نوشته باشد، به شما بدهد، این را بوس نمیکنید؟ به صورت نمیمالید؟ یعنی مثلاً این کاغذ خیلی قیمت دارد؟ جوهرش خیلی قیمتی است؟ نه، اونی که فرستاده خیلی قیمت دارد. فرستاده محبوب من است، عزیز من است. دنیا را این شکلی میبیند. وقتی این شکلی دید، آن وقتی هم که خود خدا دستور داده این را برای آن کار خرج کن، این را برای آن کار راه بینداز، دیگر کاری، حرفی ندارد. میخواستم اینها را تو داده بودی، حالا هرچی خودت بگی. ولی وقتی از خودم دیدم، مال خودم دیدم، آنجا دیگر آدم سرشاخ میشود. میشود عبیدالله بن حرّ جعفی. امام حسین فرمودند: «بریم.» خود حضرت پا شد، و خیلی عجیب است واقعاً. بعضی از این قضایا در کربلا اصلاً با دستگاه محاسباتی ماها قابل درک نیست. یکی مثل حرّ تشر میشنود، میآید کمک میکند به امام حسین. یکی مثل عبیدالله بن حرّ جعفی، امام حسین خودش شخصاً با بچههای کوچیکش راه میافتد، میرود پرده خیمه او را کنار میزند، توی خیمه او شخصاً باهاش صحبت میکند. این کسی است که از سران کوفه بوده، از کوفه آمده بیرون برای اینکه میدانسته امام حسین بیاید توی کوفه توقع کمک از این دارد. این واسه اینکه وسط دعوا مجبور نشود موضع بگیرد، آمده بیرون از شهر. به خیال خودش راحت شد. رفته بود قصر بنی مقاتل که بیرون از کوفه بود. یک منطقه ظاهراً خوش آب و هوایی هم بوده، ییلاق بوده به قول ماها. رفت آنجا که مثلاً توی کوفه هرچی شد، من بیرون گود باشم. خیلی زرنگی کرده بود به حساب. حضرت صاف رفتند توی حالا رسیدن به مسیری که این طرف دوراهی که این طرف به سمت کوفه میرود. حضرت فرمودند: «حالا که سر دو راهی هستیم، من برم این منزل.» خبردار شده بود که عبیدالله بن حرّ جعفی اینجا آمده. «برم یک سر به این بزنم.» حضرت منم باهاش صحبت کردم. گفتند که: «خب، میآیی دیگر برای نصرت ما؟» گفت: «من اصلاً خارج شدم برای همین. خارج شدم میخواستم وسط این دعوا بی طرف باشم.» چیکار میکنی؟ گفت: «آقا، من یک شمشیری دارم این را توی هر جنگی بردم یمن داشته، خیلی خوب بوده. یک اسبی هم دارم خیلی خوب کار میکند، تیزرو است. این شمشیر من خدمت شما، انشاءالله برکت کند. شما هم توی این جنگ پیروز بشوید، اسبم در اختیار شما.» حضرت فرمودند: «مگر من محتاج اسب و شمشیر توام؟! نمیخواهی کمک کنی، کمک اصلاً از تو کمک نمیخواهم. اسب و شمشیر نمیخواهم، ولی یک جوابی آماده کن برای اینکه در پیشگاه الهی جواب داشته باشی که برایم کمک نکردی.»
داستان این است. زورش میآید روی اعتبارش پا بگذارد، حرف بشنود، از قصرش بیرون بیاید، زخم یک وقت برندارد، یک وقت متلک نشنود، یک وقت چهار نفر مریدش را از دست ندهد. اعتبار است دیگر. توی جامعه خیلی وقتها خیلی از ما میترسیم یک چیزی بگوییم، اون وریها تیتر بزنند، این وریها کامنت بگذارند، اون وریها فلان کنند، به اونها برنخورَد. همینهاست دیگر؛ اینها علامت حب دنیاست، علامت وابستگی به دنیاست. این را کی به تو داده بود؟ برای چی داده بود؟ مگر امانت نبود؟ مگر برای این نبود که سر وقتش تحویل بدهی برای او استفاده کنیم؟ این میشود آن اختلالی که توی شناخت و فکر انسان است. اینها را از خودش میداند، بلکه اصلاً به خاطر همین با خدا و پیغمبر درگیر میشود. چون خدا و پیغمبر میخواهند مالش را ازش بگیرند. خدا و پیغمبر میخواهند بچهاش را ازش بگیرند. خیلی عجیب است. سر بچهاش با خدا و پیغمبر دعوایش میشود که تو بچهام را از من گرفتی. مثلاً داشتیم با موارد این شکلی در طول تاریخ، داشتیم که فرزند شهید میشد میآمد یقه پیغمبر را میگرفت: «چطور بچهام را از من گرفتی؟» کی بهت داده بود؟ برای چی داده بود؟ برای چی میخواستی بچهات را پس بگیری؟ این میشود نگاه غلط به مال. این میشود آن بخش آسیبزای مال در قلب انسان. مال خیلی حساس است، خیلی مهم است. یک بخشش در قلب انسان، توی تعلقات، وابستگیهای انسان، باعث میشود سر وقتش آدم نتواند عمل کند به وظیفهاش.
یک بخش دیگری که در مال خیلی حساس است، این است که مال با بدن ما… اینها را خوب دقت بفرمایید، خیلی نکات مهمی است. مال هم با قلب ما در ارتباط است، شاید هیچ چیز دیگری این شکلی نباشد. مال هم با قلب ما در ارتباط است، هم با جسم ما در ارتباط است. از یک جهت مال از فرزند مهمتر است. کی میداند جهتش چیست؟ جهتش این است که خود فرزند انسان هم در واقع محصول مال انسان است. درست شد؟ نطفه انسان از چه شکل میگیرد؟ از خوراکی که خوردی. خوراکت را از کجا خوردی؟ از پولی که داشتی از مال. این است. برای همین خدای متعال فرمود: من به شیطان گفتم: «شارِکْهُمْ فِی الْأمْوالِ وَ الْأوْلادِ» اینی که گفتم دستور تکوینی است، یعنی تو ساختار این هستی بهش نفوذ دادم، جا دادم که این کار را بکند. «شارکم فی الأموال و الاولاد» اولاد باشه، «شارکهم فی الأموال و الاولاد»! اجازه دادم شیطان با شماها توی مالتان شریک بشود، توی فرزندتان هم شریک بشود. خیلی عجیب استها، خیلی عجیب است این شراکت شیطان. یک بخشش توی همان است که میآید ذهن انسان را خراب میکند، آدم را وابسته میکند به اینها، از جهت فکری. هی در گوش انسان میخواند که این از این است، از مال خودت است، خرجش نکنیها، حواست باشه ها، به همان نگاه غلط. یک وقت هم شریک میشود توی ساختار این مال.
خوب مال! ببینید، خیلی مطالب مطالب مهمی است و متأسفانه مطالب غریبی است. ای کاش میتوانستم بنده اینجا یک کمی مباحث را تخصصیتر بهش بپردازیم، بعضی نکات دقیقتر معلوم بشود. ببینید آقا، مال... حالا سعی میکنم ان شاء الله، حالا بنده که بیانم کلاً ناقص است، ولی ان شاء الله به عنایت اهل بیت این مطلب جا بیفتد توی این جلسه. ببینید آقا، مال انسان میآید میشود خوراک انسان، خوراک انسان میآید توی بدن انسان، بدن انسان... بدن انسان مرکب روح انسان است و این بدن عمل انجام میدهد، کار انجام میدهد، بدن دنیایی، بدن اخروی میسازد. حالا یک بحث مفصلی است در فلسفه که رابطه نفس و بدن چه رابطهای است. بحث مفصل، خیلی از جزو بحثهای تخصصی و حسابی کار میطلبد این بحث که نمیخواهم وارد آنها بشوم، بحثهای تخصصی نمیخواهم بهش بپردازم، ولی آن چیزی که مطرح است، توی همان فلسفهاش هم مطرح است، توی مباحث تفسیری هم علامه طباطبایی اشاره کردهاند. بدن انسان یک چیز کاملاً جدا از روح انسان نیست. بدن انسان یک جورایی انگار منطبق میشود با روح انسان. این بدن خیلی مهم است. بدن مادیمان خیلی مهم است. درست است که آخر میرود زیر خاک، تمام میشود، ولی در ارتباطی که روح با این تن دارد، همه هویت روح به این بدن است. تا جایی که اینها را فقط نکاتی که حالا سریع میگویم، رد میشوم، فقط توی ذهنتان باشد. خیلی به اینها نمیپردازم که خستهتان نکند مطالب. تا جایی که بدن برزخی شما، بنده و شما، بدن مثالی ما، بدن برزخیمان یک چیزی شبیه همین بدن مادیمان است. انقدر بدن مادی مهم است.
حالا این بدن دنیایی اگر یک قطره و یک ذره حرام اگر بهش وارد بشود، کل ساختار وجودی انسان را عوض میکند، کل ابدیت انسان را عوض میکند. خیلی عجیب است. لذا بیشتر تهدیدهای قرآن نسبت به عذاب اخروی نسبت به مال است که یکیش آیه بود که چند شب پیش خواندیم: «إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً» اینها، فرمود: کسانی که به ظلم مال یتیم را میخورند، همان لحظه «إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً» همان لحظه این... بله، اینجا کسی نگاه میکند، فکر میکند این دارد مثلاً کباب میخورد، این دارد موز میخورد. کباب نیست. همان لحظه دارد در باطن این آدم، در بطن این آدم، شکم این آدم آتش وارد میشود. بعداً میفهمد. آیات دیگری هم دارد که حالا بعضیها را احتمالاً فردا شب بهش اشاره میکنم. یک آیه مهمی در قرآن داریم، آیه کنز. خیلی این آیه، آیه عجیب غریبیست. علامه طباطبایی یک جورایی بیانشان به این است که این آیه، آیه بانک است. آیا کسانی که پول توی بانک جمع میکنند، نگه میدارند، به کار نمیزنند، استفاده مثبت، فقط جمع میکنند توی بانک، یکی از تهدیدهای سنگین قرآن نسبت به اینهاست که حالا ان شاء الله فردا شب میخوانم آیهاش را. غرض اینکه این مال اهمیتش اینجاست که بدن شما را شکل میدهد. مال شما میشود چشم و گوش و ابرو و بینی و دهان و خون و سلول و نطفه و همه چیز شما. همین یک قرونی که داری اینجا میگیری، همین تاکسی اینترنتی که توی اینجا زده آقا ۶۳۷۰۰، ۶۴ هزار تومان حساب میکند، همان ۳۰۰ تومان شد. روی تو اثر می گذارد، آلوده میکند یک نسلی از تو، «یُبینُ فی ذریه». مال حرام میرود ذریه را نابود میکند. یک دانه اش. یک درهم، یک دینار، یک قرون، یک شاهی، یک هسته خرما.
لذا وقتی امیرالمومنین از دنیا رفتند، سخنرانی امام حسن مجتبی سخنرانی کوتاهی کرد. امام حسن مجتبی خیلی تعبیر عجیبی است. حضرت صبح شهادت امیرالمومنین منبر رفتند. کلاً در حد ده خط سخنرانی امام حسن مجتبی که ما تو بعضی جلسات این خطبه امام حسن را خواندیم و بحث کردیم. ویژگیهایی که از امیرالمومنین گفت، این بود. فرمود: «مردم! کسی را از دست دادید که در تمام عمرش حرام نخورد.» «لم یأکل من حرام». خوب آقا، بازار که میروی متلک میاندازند، میگویند: «ما که حرامخور نیستیم حاج آقا، ما حواسمان به حلال و حرام هست.» معلوم میشود که این یک کاری است که فقط از امیرالمومنین برمیآید. اینکه کسی در تمام عمرش پولش حرام، یک قرون نیامده باشد به هیچ جای زندگیش، یک امیرالمومنین میخواهد. شوخی میگیریم ما بحث مال حرام را. آقا، اینها که حاج آقا همه را میدانیم. بریم سراغ مسائل دیگر. مسئله مال خیلی جدی است. مال حرامی که توی زندگیها میآید، حالا بحثهای مفصلی میطلبد. توی این جلسات وقتش نیست که بخواهیم به اینها بپردازیم جزئیاتی که هست. یک کوچولو جابهجا میشود، مال را حرام میکند توی احکام. ریزهکاریها، ظرافتها. از اجاره خونه گرفته، از خرید و فروش طلا گرفته، از اجیر شدن، کارهایی که معمولاً اجرت دارند اینها گرفته. انقدر ریزهکاری دارد، انقدر ظرافت دارد. بعضیهاش حالا ممکن است به حد حرام نرسد، بعضیهاش خدای نکرده به حد حرام میرسد.
مرحوم رجبعلی خیاط رضوان الله علیه، این مرد ربانی و الهی که خدای متعال بهش عنایاتی کرده بود. بزرگانی از علما خدمت ایشون میرفتند در تهران، با ایشون ارتباط داشتند. مرحوم آیت الله ریشهری کتاب برای ایشون نوشته. آقای ریشهری حقیقتاً انسان فاضل و دقیقی بود. رحمت خدا بر اینها. شب جمعه است، انشاءالله همه خوبان و بزرگان سر سفره اهل بیت باشند. بنده خودم شخصاً به مرحوم آقای ریشهری خیلی علاقهمندم، با آثار ایشون هم خیلی انس دارم. سالهاست که با آثارشان مأنوسم، شاید کمتر روزی باشد که مراجعه به آثار ایشون نداشته باشم. خیلی انسان دقیقی بود و اهل فهم بود، زحمتکش بود، اهل پژوهش بود و سختگیر بود توی مسائل مختلف. اگر بپردازم، اگر بگویم شبهه برایتان میشود توی یک سری مسائلی که همه قبول میکردند، ایشون قبول نمیکرد. میگفت: «اینها سند علمی قوی و متقنی ندارند.» توی آثارش هم نسبت به این مسائل کوتاه نمیآمد. ایشون کتاب نوشت برای مرحوم رجبعلی خیاط و اثر بسیار با برکتی هم بود. توی اون کتاب یکی از قضایایی که تعریف میکند این است: خب، اینها اینجور مراقبتهایی داشتند، خدای متعال عنایاتی بهشون میکرد. اصلاً بعضی قائلند که اگر کسی مطلقاً حرام به زندگیش نیاید، کمکم حقایقی از باطن و ملکوت عالم را میبیند و میفهمد. آن چیزی که مانع و حجاب است، همین حرام است. قضایایی هست که فرصتش نیست اینجا عرض بکنم. اصلاً خوراک مکروه، گاهی چشم طرف را میبندد. آن آقا گفته بود: «آقا، من تو خیابون که میروم اذیت میشوم، مردم را به شکل باطنیشان میبینم.» این بزرگوار گفته بود که: «یک کم گوشت گاو بخر، بخور.» درست میشود. قضیه چیست؟ بعداً فرموده بود که گوشت گاو مکروه خوردنش. یک لقمه مکروه خورد، تمام شد. بسته شد. گرفته، سریال به حرام و مشتبه و اینها برسد، هیچی.
پارچه میداد به مرحوم رجبعلی خیاط که برایش بدوزند. مثلاً میگفت: «آقا این دو قران میشود بر فرض، برو مثلاً شما پس فردا بیا، این را من بهت بدهم.» پس فردا میآمد کت و شلوار را میگذاشت مرحوم رجبعلی خیاط روی میز، یک نیم قران هم میگذاشت. «آقا، این چیست؟» گفت: «من محاسبه اولیه ام این بود که دوختن این دو روز طول میکشد. گفتم دو قران اجرتش میشود. وقتی رفتم دوختم دیدم یک روز و نیم جمع شد. نیم قران اضافی مال شما.» خب، این کسی بود که میگفتند حضرت پای چرخ خیاطیاش، امام زمان میآیند بهش سر میزنند. بهار رجبعلی خیاط. مراقبت نسبت به مال، همینها میشود گریه و میشود گریه بر امام حسین و میشود انرژی و میشود نطفه و میشود بچه. حالا داستانهایی از بزرگان برق شده. یکی از قضایایی که نقل شده، بدون ذکر نام عرض میکنم: یکی از این آقایانی که بچهاش از راه به در شد، بعدها بهشون گفته بودند که: «آقا، چرا این طور شد؟» فرموده بود که: «این مادرش یک مادر شیر نداشت در نجف. مجبور شدیم به یک زنی بدهیم که شیرش بدهند. یهودی بود این خانم. من احساس میکنم اثر شیر او بوده که روی این بچه اثر گذاشته.» چند نوبت مختصری شیر داده بود، زمینه انحراف این بچه را فراهم کرد. حالا البته اینها را خیلی محکم و قرص و یقینی نمیشود گفت، ولی به هر حال اثر دارد. یعنی چیز واضحی است که این مسائل یک لقمه، یک جایی هم اثر دارد. آنجایی که آدم میداند. البته اینها را بدانید که به وسواس نباید کشیده بشود که حالا آدم بعضیها هم هستند مجلس روضه هم میروند، شام نمیخورند. پیادهروی اربعین هم مثلاً از هیچکس هیچی نمیگیرند. نه، اینها وجهی ندارد. بزرگانش هم اینجور نبودند که بخواهند اینجور… اینجا لقمه اهل بیت است. مگر اینکه انسان دیگر میشناسد یک کسی را خدای نکرده، اوضاعش و احوالش و مالش و اینها را میداند. خیلی واضح میداند که این مال مشکل دارد، وگرنه این چیزهایی که ما نمیدانیم و اینها، وظیفهای هم برایمان نمیآورد، اثر آنچنانی هم ندارد. آنجایی که میدانی، ما باید دقت بکنیم.
همین ادارهای که آدم در محل کار کارمند رفته بودیم یک جایی، امضا میخواست. یکی نشسته توی گوشی، اون یکی دارد بازی میکند. وقت دولتی است، وقت اداری است. پولی دارد حقوق میگیرد بابت این. سر کارش است. مال آدم را آلوده میکند. از آسمان نمیافتد، از دل جهنم هم در نمیآید مال حرام. همینهاست! وقت اداری. بعد میگوید که سیستم قطع است، نمیدانم برو تو صف. با بیمحلی جواب میدهد. کلهاش را بالا نمیآورد اصلاً و بازیش نیفتد. وقتی مثلاً الان یهو در میرود خانه. مال تو را حرام میکند. این میشود بعداً مشکلاتی که تو بچهات پیش میآید. در به در این در آن در میزنی که یکی بیاید. مشکل از کجا بود؟ همینها بود. مال حرام، مال آلوده، مال مشکلدار میشود نطفه، میشود بچهات، میشود نسلت، میشود خانوادهات، میشود همسرت. همین لقمه را به خانمت دادی. چرا اخلاقش عوض شد؟ از همین لقمههایی بود که دادی. چرا حالاتت عوض شد؟ لقمههایی بود که خوردی. برو ببین چی خوردی! «فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ» فقط نگاه نکن که چی میخوری، برو نگاه کن از کجا آوردی! پول قبلش را برو نگاه کن. به اون وسواس داشته باش. هر پولی، از هر جا، هر مدل. از چیزهای ساده و سبک هم شروع میشود.
یک زمانی ما توی این پمپ گاز میرفتیم، حالا کسانی که مثل ماها درگیر گازند، گاز ماشینشان هم خودشان اینها میفهمند که مثلاً یک زمانی خوب کارت و اینها نبود، باید پول میدادی. ۶۳۳۵ تومان میدادی. همیشه به آن ور رند میشد، میشد ۶۴۰۰. در وضع روزه غش میکرد سمت خانمها، میافتاد آن ور، میافتاد روی پولها را همیشه یک جوری حساب میکردند که به سمت آنها رند میشد. میگفتیم: خب، ندارن، خورد ندارن و اینها. الان دیگر خیلی عجیب غریب شده. میگیرد، میبرد کارت میکشد. کارت که دیگر عدد است. دیگر عدد که دیگر انگشتت که دچار مشکل، سانحه نمیشود که میخواهی این عدد را میخواهی بزنی. چه مرضی داری آخه؟ این مال حرام است، ولو یک قران. بماند که این صبح تا شب اگر از ملت اینجوری میگیری که تا آخر سال میشود میلیارد. هرکی ۵ تومان این شکلی بگیریم، ۵۰۰ نفر در شبانهروز آنجا آمده باشند، چقدر میشود؟ بیچاره میکنی خودت را. برگردانی، برگردانی نه به پول دنیا، به پول برزخ، به قیامت باید برگردانی. پول آنجا هم میدانی دیگر پول نیست، عمل است. عمل خالی هم نیست، عمل مقبول است. نمازهایت را باید برگردانی، نمازهای مقبولت را باید برگردانی. چند تا داشتی تو کل عمرت؟ نفهمیدن زندگی است. نفهمیده داستان چیست. وسواس آدم نسبت به مالش داشته باشد، نسبت به آن لقمهای که میخورد. یک قرون. حالا خاطرات و مسائلی هست بخواهم عرض بکنم، خیلی طولانی میشود و خیلی قضایا میشود. این مراقبت مال کیفیتش مهم است، نه کمیتش. ما هی به کمیت نگاه میکنیم. کم است.
حضرت شعیب سر همین با مردم درگیر شد دیگر. فرمود: «بابا، الکیل و المیزان!» این ترازوها را انقدر دستکاری نکنید، انقدر جابجا نکنید، انقدر حقه نکنید، انقدر کلاهبرداری نکنید. دروغ نگویید توی معامله. دروغهای عجیب و غریب. گاهی آن دیگر آن قضیه را ما گفته بودیم دیگر. تربت اعلا مال کربلا. تربت اعلا مال کربلا. یکی بهش گفت این که مال زیرزمین خانهات است. «تربت اعلا مال کربلا.» گفت: «دروغ نمیگویم. تربت اعلا مال کربلا. تربت زیرزمین خانه ماست.» تربت اعلا مال کربلا. تو جمع که داریم دیگر. دروغ نگفتم من که. حالا بعد که نسلت آواره شد میفهمی دروغ بود یا راست بود. یک قرون اینها بیچارهات میکند. بیچارهات میکند. حضرت شعیب فرمود: «بابا، انقدر دستکاری نکنید. بقیهالله خیر لکم إن کنتم مؤمنین.» ممکن است آن مال حلال کم باشد، ولی آن بقیهالله، این مال خداست. این از جانب خدا مهر زده، امضا کرده، تضمین کرده برایت بماند. «وَجْهُ اللَّهِ مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ». اونی که پیش تو است، تمام میشود. اونی که پیش خداست، میماند. این پیش ولی... تو مشت خداست این پول. خداست این. تو گاوصندوق خداست این. تو جیب خداست. با حقوق کمی که تو جیب خداست زندگی کن. نگذار شیطان شریکت بشود تو مال و اموالت. شیطان وقتی شریک میشود، شیطان دلسوز تو نیست. شیطان برای انتقام میآید، پدرت را در میآورد. ازت انتقام میگیرد. شیطان که نمیآید به تو حال بده، کیف کنی. شیطان میآید انتقام بگیرد. بعد برود پیش خدا فاکتور کند، بگوید: «دیدی ارزش نداشت بهش سجده کنم؟» داستان شیطان با ما این است. یک جوری میخواهد کلهمان کند، آخر همان را فاکتور کند بگیرد برای خدا. بگوید: «اگر سجده نکردم به خاطر این بود که این بود. دیدی ارزش نداشت سجده کنم؟» فقط نما میدهد، هی لذتسازی و لذتپروری میکند تو ذهنت. نه، این خیلی کیف میدهد. این خیلی خوب است. باهاش فلان چیز را میخری، دیگر خلاص میشوی از این گاز زدن، هی تو صف گاز بودن. آن ماشین بهتر است را بخر. به چه قیمتی؟ مال این دو وجه را دارد تو زندگی انسان که انقدر حیاتی و کلیدی است.
شما حالا ببینید یک کسی مثل امام مجتبی که دیشب سیره امام مجتبی را مواردی را عرض کردم. مواجهه امام مجتبی با مال چیست؟ فقط امشب یک گریزی بزنم انشاءالله فردا شب اگر بشود این را، نکته را بیشتر توضیح بدهم. خیلی نکته مهمی است. با همین کمکم بریم تو روضه. دو تا آیه توی قرآن داریم کاملاً متقابل هم، خیلی عجیب است این دو تا آیه. یکی در شأن معاویه نازل شد، یکی در شأن امام حسن. آیهای که در شأن معاویه نازل شده، آیه کنز است: «وَالَّذینَ یَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَ لا یُنفِقُونَها فی سَبیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ». آنها که پول را گنج میکنند، خرج نمیکنند در سبیل الله، بشارت بده به عذاب دردناک. اونایی که پول را گنج میکنند، خرج نمیکنند در سبیل الله، بشارت بده که میروند جهنم عذاب الیم. که معاویه خودش را کشت! این که میگویم در شأن معاویه است، معاویه خودش را کشتیم واوش را بردارد. داستانی دارد. بحث تخصصی میشود اگر بخواهم بگویم این واوش اگر برمیداشت، این ملحق میشد به ویژگی قبلی. قبل آیه در مورد بزرگان مسیحیت و یهودیت دارد میگوید. اگر واو را برمیداشت این میشد توضیح همانها. یعنی آن بزرگان مسیحیت و یهودیت، احبار و رهبان که مال مردم را میخورند. پول ذخیره میکنند. اینکه گفته بشارت به عذاب الیم بده، همانها را گفته. ولی آیه چی دارد؟ واو دارد. واو که دارد یعنی چی؟ یعنی دو دسته را من گفتم جهنم. یکی آنها، یکی اینها. اینها ممکن است مسلمان باشند، جزو سران اسلامی باشند. معاویه گفت: «واوش را بردار.» «واشو برنداری یقه ما را میگیرد.» آیه واو گذاشتن است. اباذر آمد گفت: «یا واو یا مرگ.» داستان تاریخی عجیبی است. کفن پوشید اباذر رحمت الله علیه به خاطر این واو. اینها گفتند: «آقا، این رسوا میکنیم. واو ما را...» این کی بود؟ کسی بود که پول ملت، خون ملت را توی شیشه میکرد. این آیه در شأن معاویه. مردمی که بین معاویه و امام مجتبی، معاویه را انتخاب کردند. اصلاً آدم میماند گاهی در تاریخ؛ عجایب.
این معاویهای که قرآن در موردش این را گفته. امام مجتبی را قرآن در موردش چی گفته؟ سوره حل عطا نازل کرد برای کیها نازل شده؟ امیرالمومنین، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین. کنارش دمپر این بزرگواران، جناب فضه هم سر این سفره نشست. عجیبی هم هست. علامه طباطبایی میفرماید که ویژگیهای بهشتی اینها را که خدا فرموده، حرفی از حورالعین نزده، به خاطر اینکه احترام فاطمه زهرا. قشنگ. هرجا از بهشت گفته، حورالعین گفته. اینجا از بهشت اینها که گفته، حورالعین نگفته به احترام فاطمه زهرا. چون جزو حوریه انسی است دیگر، حوراء است دیگر. بتون. آیه چی میگوید: این بزرگواران که معرفی میکند که همتان میدانید دیگر من وقت جلسه را به این نمیگذرانم که بخواهم بگویم داستان سوره حل عطا چیست. روزه گرفتن دو سه روز. وقت افطار آمدند در زدند و اینها. آیه اصلی این است: «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَیَتِيمًا وَأَسِيرًا». یک طرف معاویه که پولها را جمع میکند به عذاب الیم. یک طرف امام حسن است که حل عطا برایش نازل شده. لقمه شبشان را دادند به مسکین و یتیم و اسیر. با این همه بشارتی که آیات بعدش نسبت به اینها دارد. امام حسن، خیلی خیلی عجیب و این توصیف را شما ببینید: «یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ». به همشان هم نسبت داده، نه فقط امیرالمومنین. چون جمع آورده. درست است که امیرالمومنین داد اینها، ولی به همشان نسبت داده. همه شریک بودند، همه راضی بودند. لقمه همه بود. روز اول کی بود؟ مسکین. روز دوم کی بود؟ یتیم. روز سوم کی بود؟ اسیر. یعنی چی؟ اسیر مسلمان که اسیر نمیشود که. غیر مسلمان اسیر شده. اسیر کجا اسیر میشود شما بفرمایید؟ توی جنگ اسیر میشود. اسیر شده یعنی آمده بوده چیکار کند؟ آمده بوده اینها را بکشد. بیرون جنگ داشته رد میشده که اسیر نمیشود. وسط میدان گرفتندش.
خیلی عجیب است. یک کسی که توی میدان جنگ بوده، غیر مسلمان بوده، آمده بوده مسلمان بکشد. دستگیرش کردند. آوردندش توی جامعه اسلامی. بهش پناه دادند. سایبان. روز سومی که اولاد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، نوه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، رسول الله گرسنهاند. سه روز روزه گرفتند. افطار نداشتند. روز سوم اسیر آمده در زده. لقمه دهانشان را میدهند به اسیر. این امام حسن است. او معاویه است. این مردم کدام را انتخاب کردند؟ این معاویه. بعدش کی را انتخاب کردند؟ آن یزید. و یزید کی بود؟ حالا آن مسکین و یتیم و اسیر. اینجا خواهر اینها اسیر شده در دست یزید. بچههای حسن و حسین اسیر شدند. آن کسانی که در شأنشان حل عطا نازل شده بود، حالا خودشان اسیر شدند. حالا اینها با اسیر چه کردند؟ انقدر تحقیر کردند، انقدر تازیانه زدند، انقدر سیلی زدند، انقدر سنگ زدند. توی خرابه به اینها جا دادند. برای بچه کوچکش سر بریده فرستادند. آنها چه کردند با اسیر؟ لقمه دهان، از دهان بچه کوچک گرفتند، دادند. اینها چه کردند با اسیر؟ سر بریده. بابا، مقایسه کن کی را با کی؟ کی را با کی؟ بنیهاشم با آل ابیسفیان. تفاوت ببین! جان به قربان این خانواده و این مظلومیت.
جان به قربان این خانواده. این لحظات آخر امام حسن مجتبی (علیه السلام). حضرت دیدند امام حسین (علیه السلام) گریه میکند، بیقرار شده. فرمود: «برادرم، عزیزم، چرا انقدر بیقراری؟ چرا انقدر گریه میکنی؟» عرض کرد: «دارم شما را از دست میدهم. غارتزده اونی نیست که مالش را میبرند. غارتزده اونی است که برادری مثل حسن بن علی داشته باشد و از دست بدهد.» فرمود: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله.» شب جمعه با امام حسن بریم کربلا. انشاءالله شب جمعه بعدی توی راه کربلا باشید همه تان. پیاده برید کربلا. انشاءالله انشاءالله امشب امام حسن توی کربلا برات کربلای ما را همین زودی امضا کند، صادر کند. با همین روضه امام حسن (علیه السلام). فرمود: «برادرم، من یک سمی بهم دادند. درسته سم قوی بود، درسته جگر من را پاره پاره کرد، ولی من امروز از دنیا میروم، فردا با احترام دفن میشوم. درسته که تیرباران میشوم، ولی با احترام دفن میشوم. من را غسل میدهند، تو من را غسل میدهی، تو من را کفن میکنی، تو من را در قبر میگذاری. ولی فدای تو بشوم که نه کسی را داری که غسلت بدهد، نه کسی را داری که کفنت کند. فدای تو بشوم که از سیصد و شصت هزار سرباز، سی هزار نفر لشکر روبروی تو جمع میشوند.» بخش آخر روضه را بگویم، ناله بزنید. این روضه… این بخش روضه معلوم است که خود جگر امام حسن هم با این ملتهب دارد میشود. فرمود: «من اگر از دنیا بروم، خواهرم در امان است، بچههایم در امانند. ولی فدای تو بشوم که خواهر تو، بچههایت اسیر میشوند، حسین!»
در حال بارگذاری نظرات...