* ظاهربینی؛ عامل محرومیت از درک حقیقت
* کار اصلی شیطان؛ مشغول نمودن انسانها به ظاهر
* علت جعلی، عامل فریب ظاهری مردم
* قاتل عمار؛ امیرالمومنین علی علیهالسلام یا معاویه؟
* ساختارِ حق عالم، دروغ را پس میزند
* هر بلایی برای مومن خیر است
* تناقضِ علتهای جعلی در حادثه تروریستی شاهچراغ
* جهاد تبیین؛ نشان دادن تناقضات دروغگو و سخن دروغ
* ابهام؛ سلاح اصلی منافقین
* سیستم آموزشی بنیامیه؛ بیان ایمان مجاز است ولی بیان شرک ممنوع است!
* هویت امام حسین علیهالسلام؛ قیام در برابر طاغوت
* چرا طاغوت خودت رو مشخص نمیکنی؟
* کافر در نگاه قرآن؛ مردمی که خدا را قبول داشتند ولی پیامبر را فرستاده او نمیدانستند!
* بیان دشمنان انبیاء؛ پیامبری مسئولیت بزرگی است، شما که هیچ نداری بعیده پیامبر باشی!
* بیان کفار؛ اگر شما دوست خدا هستید چرا زندگی ما از شما بهتره؟
* خواری دنیوی دشمنان امام حسین عليهالسلام
* راهب مسیحی؛ مسلمان شده سَر ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
آن چیزی که در آیات قرآن چندین بار به آن اشاره شده است، بهعنوان عامل تنزل انسان، عبارت است از ظاهربینی. ظاهربینی باعث میشود که انسان از درک حقیقت، از رشد، و از صعود محروم بماند. این دنیا، حبّ دنیا که در قرآن و روایات گفته میشود "حُبُّ الدُّنیَا رَأسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ"؛ یعنی دنیادوستی همین است. اصلاً دنیا ظاهر آخرت است: "یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ". آخرت، باطن این زندگی است. زندگی ظاهری دارد؛ مسائل مادی و ظاهری. توجه به اینها و غفلت از باطن، باعث سقوط میشود. این نکته کلیدی و مهم، نکته اساسی ظاهربینی است.
شیطان هم گرفتار ظاهربینی بود. ظاهر را میدید و کاری هم که شیطان با آدمها میکند، همین است. آدمها را مشغول ظاهر میکند تا از باطن غافل شوند، حواسشان پرت شود، و در حد همین مسائل ظاهری تحلیل کنند. وقتی مسائل ظاهری شد، باب فریب باز میشود؛ باب حیله و دروغ باز میشود. حالا این فریب و حیله و دروغ توضیحاتی دارد. یک اصطلاحی هست که این اصطلاح را فعلاً باید امانتی نگه داشت تا فرصتی بیشتر به آن بپردازیم.
یک واژهای داریم در مغالطات، یک نوع از مغالطات عنوانش هست "مغالطه علت جعلی". علتسازی برای پدیدهای. الکی علت بتراش. علت بتراش، به آن میگویند "علت جعلی". حالا چون داغِ داغ است، قضیهای که الان در شیراز رقم خورد (که خدا انشاالله باعث و بانیاش را لعنت کند و این جور بلاها را دفع کند). سری قبلی این اتفاق در شیراز رقم خورد، برگشتند گفتند که اینها کار خودشان است برای اینکه حواس مردم پرت شود از این اعتراضات. خب، الان کار کی بود که حواس مردم از چی پرت شود؟ الان مگر اعتراضی بود؟ عالم البته یک جوری است که خدای متعال حق بودنِ یک چیز و باطل بودنِ یک چیز را هویدا میکند. این از آن مطالب فوقالعادهای است که علامه طباطبایی در "المیزان" به آن میپردازند که حالا الان یک نکاتی در موردش عرض میکنم. دروغ همیشه لو میرود. روال طبیعی ساختار عالم یک جوری است که دروغ را داد میزند، دروغ میریزد بیرون.
حالا عرض علت جعلی، علتسازی، علت دروغ. خب ما از باطن که خبر نداریم، البته یک چیزهایی در باطن مشهود است؛ عناد افراد، آدمکشی. چه کسانی راحت آدم میکشند، چه کسانی نمیکشند. یک مؤمن هیچوقت نمیآید چند نفر را بکشد با همچین بهانههایی. امور باطنی است، ولی خب، باز هم اینها مخفی از جلو چشم است. یک آدمی اسلحه دستش گرفته، آمده چند نفر را کشت. اگر البته کسی عقلش را به کار بیندازد، تا حد زیادی میفهمد که "چی به چی" است که این هم یک معضل است (معضل غلط است، معضل درست است). یک معضلی است که ما نوع بنیبشر، فکر آدم کم کار میکند، عقل آدم را به روابط باطنی، یک ضوابطی به دست آدم میدهد، ولی خب به هر حال باطن مخفی است. ظاهر را میبینی، میآید علت میسازد. میگوید: «ببین اینها برای اینکه حواست از آنجا پرت شود، اینجا آمدند زدند، اینها را کشتند.» باور میکنند دیگر. مگر باور نکردن؟ تا جایی که آمدند گفتند این تروریست مثلاً پای تابوت حاج قاسم، مثلاً صف اول نماز میت خواند. خب الان چی شد؟ علت دیگر پیدا کن. آن دیگر اینجا جواب نمیدهد. درسته؟ یا مشابهه، ولی آن دیگر اینجا جواب نمیدهد. باید یک چیز دیگر بسازیم، علت باید بسازیم.
آقا پیغمبر فرموده بود هر کسی که عمار را بکشد "فئة باغیة" است (گروه سرکش). الان هم که عمار در جنگ صفین به دست معاویه کشته شد، بیچاره شدیم که! خیلی بد شد که! لو رفتیم که! خراب شدیم! همه فهمیدند داستان را. گفت نه، بیا بگو که عمار را آنی کشت که این پیرمرد را برداشت از توی خانهاش آورد بیرون میدان جنگ. وسط جنگ که حلوا خیرات نمیکنند. آنی که این پیرمرد را آورده (چون نود و خوردهای سالش بود)، آنی که این پیرمرد را برداشته آورده وسط میدان جنگ، او این را کشته است. قاتل چه کسی شد؟ امیرالمؤمنین. تا قبلش داشتند میباختند. همین داستان انگیزه داد. این میشود علت جعلی، علتسازی، علت دروغ. کجا جواب میدهد؟ وقتی که آدمها ظاهربین هستند، فهمشان ظاهری است، تحلیلهایشان ظاهری است. یک کم هم اگر آدم فکر بکند، عقلش را کار بیندازد، میفهمد یک چیزهایی را. آخه آن پیغمبری که این جمله را گفته بود، پیغمبر واقعاً منظورش این بود که هر کسی عمار را از توی خانه بردارد ببرد؟ خب اینجوری اگر باشد که همه را، پس خود پیغمبر جنگ برد؟ پیغمبر مسلمین را؟ آخه دو زار هم عقل. عقل چیه؟ اصلاً شیطان عقل را تعطیل میکند. طاغوت کارش این است: "فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ". که علامه طباطبایی اینجا میگوید عقولها، عقلها را از کار میاندازد، عقلها را ضعیف میکند. یا مشغول این مسکرات و عرق و مرغ و شهوات و آلودگیها میکند، یا ظاهربین میکند، یا علتسازیهای جعلی میکند. اینها کارهایی است که با عقل میکند. طاغوت عقل را از کار میاندازد.
علامه طباطبایی میفرمایند که ساختار عالم یک جوری است که دروغ در این ساختار لو میرود. کجا این مطلب را میگوید؟ علامه طباطبایی خیلی قشنگ در قضیه زلیخا میگوید: چرا زلیخا لو رفت؟ حقانیت یوسف معلوم شد. بله، سالها زندان رفت، دروغ گفتند، ظلم کردند که البته همه اینها هم برای یوسف خیر بود، همهاش برای یوسف خیر شد. مؤمن هر بلایی سرش بیاید برایش خیر است، ولی دروغ هم آخر لو رفت. "إِنَّ اللَّهَ لَا یَهِدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ". کید خائن، نیرنگ به نتیجه نمیرسد. خیلی تحلیل علامه قشنگ است. میگوید: چرا اینجوری میشود؟ حالا تشبیه بنده است، مفصلاً آنجا دارد در سوره یوسف. علامه طباطبایی خلاصهاش و با این مثالش این است: شما یک جدولی از اعداد را در نظر بگیرید. الان مثلاً اگر برنمیگردید پشتتان را نگاه کنید، تصور کنید بنده دارم نگاه میکنم. اینجا یک جاکفشی چند تا شماره دارد. آقا نود تا. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش. آمده، ده تایی هم هست. هر ردیف ده تا. ظاهراً نه تا. الان شما اینجا نود تا خانه دارید. جاکفشی روی هر کدام عددی نوشت. من میآیم دوازده را با سی و پنج عوض میکنم. یعنی دوازده (یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده، یازده) سی و پنج (سی و دو، سی و سه، سی و چهار). دوازده (سی و شش، سی و هفت، سی و هشت). علامه طباطبایی میفرمایند که دروغ در عالم مثل این است. خیلی قشنگ میگوید. بس که همه چیز سر جای خودش است. شما اگر دو تا چیز را با هم جابهجا کردی، ممکن است کسی به خود این دو تا که نگاه میکند گول بخورد، ولی قبل و بعدش را که نگاه میکنی، داد میزند: این جایش اینجا نیست. بعد یازده، دوازده، بعدش سیزده. دوازده یعنی از یازده رفتی روی سی و پنج بعد آمدی روی سیزده. گیرم سی و پنج را با دوازده من اشتباه بگیرم. یازده را چکار کنم؟ آنور سی و چهار را چکار کنم؟ سی و شش را چکار کنم؟ میگوید خائن و دروغگو کارش پیش نمیرود، برای اینکه یک قطعهای را در عالم دارد جابهجا میکند. یک حقی را دارد باطل جلوه میدهد، باطل را دارد حق جلوه میدهد. این دو تا جایش که عوض میشود، بقیه چیزهای دیگر داد میزند که این جایش اینجا نیست، این نمیخواند.
قضیه شیراز. الان این قطعه دوم از این عملیات تروریستی، آن قطعه اول را تفسیر میکند که هر چه آنجا میگفتی، ببینی دیگر به این نمیخواند. هر چه اینجا میخواهی بگویی، دیگر به آن نمیخواند. دو تا عملیات هم بوده، شبیه هم هم بوده، به یک نقطه هم بوده، یک چیز، هدف بوده، از یک گروه بوده، قطعاً. خیلی چیزهای دیگرش. از آنور در جبهه مؤمنین هم خب خدا فتنه ایجاد میکند دیگر. خدا حق و باطل را اجازه میدهد که پوشیده شود یک وقتهایی برای از باب امتحان. حقانیت یک مؤمن هم مخفی میماند، مثل حضرت یوسف. واقعاً تهمت زدند، گفتند که این چشم داشته به زن پادشاه. همچین حرف عجیبی. همه هم گفتند: آره. یکهو خواب میشود و تعبیر خواب میشود و تعبیر خوابی که هیچکس از پسش بر نمیآید و یک کسی اینجور میآید تعبیر خواب میکند. یک کسی که قبلاً یک بار دیگر در زندان برای این دو تا تعبیر خواب کرده و آن "چ" (جاش؟) این نمیخورد. بهش این همه کثافتکاری. این "تبیین" که گفته میشود، یعنی آدم عرضه داشته باشد اینها را بردارد کنار هم بچیند، نشان دهد که «معمولاً نیست». این عرضه که آقا اگر میگویی این دوازده، سی و پنج، خب پس یازده چی میگوید؟ سیزده چی میگوید؟ چهارده چی؟ سی و چهار چی میگوید؟ سی و شش چی میگوید؟ چرا اینها نمیخواند به هم؟ بلد نیست؟ مگر نمیگویی مثلاً فلانی دیکتاتور است؟ خب چرا اینجایش به آنجا نمیخورد؟ آنجایش به آنجا نمیخورد؟ آنجایش به آنجا؟ کلی باید صحبت. مگر نمیگویی فلانی دلسوز است؟ از اینها زیاد داریم ما. یک کم که در عمقش میروی. مگر نمیگویی حسین از دین خارج شده؟ هزار تا نشانه دارد دور و برش. مگر نمیگویی یزید امیرالمؤمنین است؟ این هم الان صد تا نشانه دارد، هزار تا نشانه دارد که نمیخورد به امیرالمؤمنین بودن. فهم اینها عقل میخواهد و شیطان نمیگذارد آدم فکر کند. ظاهربین، به یک چیز ظاهری نگاه میکند. بعضی وقتها که دیگر اصلاً توهمی است. بعضی از این علتهایی که ماها اگر دروغ گفته بود، باید عذاب از آسمان میآمد. مثلاً این هم اگر مثلاً راستگو بود، چرا از آسمان مثلاً ملائکه نیامدند برای نصرتش؟ واقعاً گفتند روز عاشورا، بعضیها گفتند این همه بلا دارد سرش میآید، چرا خدا ملائکه از آسمان نمیفرستد برای کمکش؟ مگر میشود کسی برحق باشد این همه بلا سرش بیاید؟ علتسازی بر اساس ظاهربینی، این کاری است که طاغوت میکند. به خودش نسبت میدهد حضرت ابراهیم. گفت که چقدر قشنگ است. نمرود گفت که: «خدای تو کیست؟» گفت: «من رب العالمینم.» گفت: «من هم حیات میدهم و میمیرانم.» دو تا زندانی آوردند. گفت: «این آزاد. او را بکشید.» گفت: «دیدی به این حیات دادم، او را کشتم.»
یک کلمه دیگر هم اینجا بگویم. اینها را داشته باشید. خیلی مهم است. همیشه آقا هر جا پای فتنه در میان است و فتنهای که از تویش سقوط در میآید و یک کسی میخواهد فتنه بکند، میخواهد به هم بریزد، یک حقی را باطل جلوه بدهد، یک باطلی را حق جلوه بدهد، ابزار اساسیاش اینها را داشته باشید و روی اینها فکر بکنید. گفتگو برای فکر کردن است. دور هم جمع میشویم فکر بکنیم. تفکر که از هفتاد سال عبادت بالاتر است. آنی که میخواهد فتنه کند، آنی که میخواهد خرابکاری کند، آنی که میخواهد حق را باطل جلوه بدهد، باطل را حق جلوه بدهد، سلاح اصلیاش چیست؟ سرمایهاش چیست؟ کالایش چیست؟ ابزارش چیست؟ میگویند دروغ، جهل مردم. همه را با یک واژه بنده برایتان جمع میکنم. روی این واژه دقت بکنید. خیلی کاربرد دارد، خیلی این کاربرد دارد. آن سلاح اصلی کسی که میخواهد تقلب کند، جنس بنجل بندازد، استفاده از ابهام است. ابهام کلمات مبهم. مبهم. ابهام. هر جا ابهام میآید، یک فتنه پشت شفافسازی است. سؤال: آقا منظورت از این چیست؟ این کلمه یعنی چه؟ صحبت آن آقا گفته بود که امام حسین جمهوری اسلامی نیاورده. بله، این حرف از یک جهت درست است، ولی ابهام دارد. وقتی ابهام میآید، فتنهانگیزی میآید. شیاطین از این حرف خوششان آمد. احتمالاً آدم غرض نداردها، مریضی است (سوء نیت). لزوماً که این حرف را زده، نداریم. انشاءالله غرض ندارد، انشاءالله چیزی نیست پشتش، ولی ابهام وقتی میآید، فتنه میآید. حق و باطل قاطی میشود. اینجا آن آدم زرنگ باید به این بگوید که نباید سر تکان بدهد. بیشتر توضیح بدهید. منظورتان این که نیستش. یک وقت منظورتان آن است دیگر. بله، امام حسین جمهوری اسلامی نیاورده، ولی جمهوری اسلامی را امام حسین آورده. تا امروز هم امام حسین حفظش کرده. قبلیه (فهماش) بهتر بود. حزباللهی یک چیز میفهمد، آن یکی یک چیز میفهمد. لا اله الا و لا اله الا... وسطها میرویم و قرآن میگوید این نفاق از همه منافقین آسیبزنندهتر میشود. همیشه به جامعه مؤمنین. حق و باطل را قاطی میکند. کافر که معلوم است چهکاره است. منافق هم ابزار سلاحش چیست؟ ابهام. از یک چیزهایی استفاده میکند که به دو طرف بخورد. ابهام. ابهام خیلی خطرناک است. بعضی وقتها جملات قشنگ و مؤمنانه. آدم میبیند این کلیپهایی که در فضای مجازی میسازند. بعضیها هم به حسب ظاهر انگیزههای مؤمنانه دارند، ولی آدم که گوش میدهد ابهام دارد. اگر مرض نداری چرا شفاف حرف نمیزنی؟ همه خوششان بیاید، همه را جمع کنی برای خودت، همه را داشته باشی. قرآن میگوید: "فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَتِ الْوُثْقَی". قبل از ایمان به خدا، کفر به طاغوت گفته. تو چرا ایمان به خدایت خوب است، ولی از تو کفر به طاغوت در نمیآید؟ چرا کفر به طاغوت دیده نمیشود؟ همه به قرآن میگوید مأمورند که نسبت به طاغوت کفر داشته باشند. باید اعلام بکنی کفرت را به طاغوت. یک حرفی داری میزنی طاغوت خوشش میآید، کف میزند، بگوید: «آقا منظورم این نبودا! تو الکی خوشحال نشو!» خب شفاف بگو.
روایت دارد. بنیامیه چقدر این روایتها جالب است! چقدر اینها سیستماتیک است! مهندسی در بیاوریم. مهندسی اجتماعی، مهندسی افکار عمومی، مهندسی تعلیم و تربیت، رسانه. خیلی اینها عجیب است. فرمود بنیامیه در سیستم آموزشیشان به مردم ایمان را یاد میدادند. از ایمان میگفتند، از شرک نمیگفتند. تا بعداً به اسم ایمان بتوانند مردم را مشرک کنند. خیلی این سیستم، سیستم خطرناکی است. از خدا میگوید، از طاغوت نمیگوید. خدا، امام حسین. هر جا حرف از امام حسین، یک طاغوتی هم از تو. الان امام حسینی که داری میگویی، میگویی که امام حسین جمهوری اسلامی نیاورد. خب ما قبول، طاغوت روبروی امام حسین کیست؟ طاغوت روبروی این چیست؟ من اصلاً چاکرتم، اصلاً جمهوری اسلامی هیچی، اصلاً ربطی ندارد. باشد، قبول. امام حسین جمهوری اسلامی را نابود کرد. خوب است. طاغوت روبروی امام حسین کیست؟ نکند خود جمهوری اسلامی است! پایان باز! امام حسین، امام حسین هویتش به تقابلش با طاغوت است. آن طاغوت را به من بگو. برای کیست؟ تا ببینم. اردوغان در میآید؟ «اردوغان هم میخورد.» بن سلمان هم میخورد. این کفر به طاغوت دیگر نمیآورد. چون کفر به طاغوت، الله را معلوم میکند و تو ابهام بزنی خدا به همه میخورد، به همه جا میخورد. اینها آن طاغوت است که تفکیک میکند افراد را از هم. حسابها را سوا میکند. همه از هم جدا میشوند. نکات را دقت بکنیدها. خیلی این مسائل دقیق است.
حالا طاغوت از چی استفاده میکند برای اینکه دیده نشود؟ این وسط رد پا. اصلاً قرآن از شیطان تعبیر به چی میکند؟ چقدر قشنگ! بعد "خنّاس" هم فقط جن نیستا! آی خدا! چقدر این معارف قرآن عجیب است و چقدر غریب است! چرا ما الان باید بشنویم و بگوییم "خنّاس" کیست؟ "الذی یوسوس فی صدور الناس" حالا کیست؟ "من الجنه والناس". "خنّاس" هم جن است، هم ناس است. خنّاس فقط جنی نیست، ناس هم هست. خناس ویژگیاش چیست؟ یک جوری میرود که رد پا به جا نمیماند. ویژگی شیطان، چه شیاطین جنی، چه شیاطین انسی، یک جور میرود رد پا نمیماند. رد پا نمیماند. مثلاً طاغوت را دیگر نمیگوید. الله را میگوید. طاغوت ایمان را میگوید. شعر ایمان را میگوید. کفر به طاغوت نمیگوید. طاغوت که بگوید، دیگر همه حسابها. امام حسین بگو. از یزید حق نداری چیزی بگویی. عهد میگرفتند از منبریهای معروف زمان شاه. این در خاطرات اینها هست دیگر. این کسانی که به زبان طاغوت شکنجه شدند و اینها، خاطراتش، آنهایی که چاپ شده، اینها را گفتند یا خاطرات شفاهی که ازشان هست. تعهد میگرفتند از امام حسین هر چی دوست داری بگو. یزیدهای زمانه و اینها. آن سخنرانی معروف شهید مطهری که "شمر زمان خود را بشناس". از همان مجلس در همان حماسه حسینی، در پاورقی که در همان جلسه شهید مطهری را دستگیر کردند، بردند. شمر زمانه را بشناس. شمر زمانه را دیگر تو چه کار داری؟ بگو امام حسین خوب بود. گرفتند کشت. حالا کشتن هم نمیخواهد بگویید. امام حسین رفت از دنیا. مُرد. امام حسین را از دست دادیم. آن وقت همه گریه کنید. دیگر اینکه یکی روبروش بوده. بعد این ویژگیها را دیگر روبرو را چه کار داری تو الان بیاریش؟ کفر به طاغوت. حالا این طاغوت از چیا استفاده میکند؟ این شیطان، این خنّاس، از ظاهربینی، از پیشفرضهای معیوب بر اساس ظاهربینی، بعضی وقتها عناوین مقدس هم هست. من برایتان چند تا آیه میخواهم بخوانم امشب. یکی دو تایش را احتمالاً بخوانم. بقیهاش برای شبهای بعد انشاءالله. خیلی بامزه است. در قرآن ما این را زیاد داریم. مخالفین انبیا. الان همه چیز برای من و شما روشن است. میگوییم هر کس دشمن انبیا بوده، دشمن خدا هم بوده. یعنی کسی از این جلسه شک؟ قرآن عکس خیلی جاها (نمیگویم اکثر)، چند جا در قرآن ما داریم. اینها وای میایستادند روبروی انبیا، مخالفت میکردند، میگفتند که: «ببین ما خدا را قبول داریم. تو فرستاده خدا نیستی.» خیلی عجیب استها. بعد خدا آمد وسط، گفتش که «بزن اینها را شتک کنی مثلاً.» شتک ندارد. قبول ندارند. خدا خودش این دارد میگوید: «من خدا را قبول دارم.» حاضر زنده وایستاده. اورجینال. فیک میزنی از روی من. تقلبی میزنی. خدا را من قبول دارم، نه این را. من این صالح را به عنوان خدا قبول ندارم. برایتان چند تا از آیات قرآن بخوانم. خیلی جالب است. علامه طباطبایی چه میگوید ذیل این آیات؟ قرآن را میخوانند، میفهمند. قشنگ تاریخ انبیا. میگوییم قشنگ تاریخ امروز نمیخورد. داد میزند. همهاش دارد الان را میگوید. آدمهای الان را دارد میگوید. خیلی هنر میخواهد یک جوری بگویی قرآن را ساعد کنیم برای خدا، دوباره بفرستیم، بگوییم: «خدایا این نسخه را از ما داشته باش. روتوش کردیم برایت. ویرایش شده تحویل بگیر.» قشنگ خلع سلاح شده قرآن. هیچیش به هیچ جا نمیخورد. یک سری شخصیتهای سمبلیک تاریخی بیخاصیت.
در سوره زخرف، آیه ۳۱ میفرماید: "وَ قَالُوا لَوْ لَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ". اینها وقتی با قرآن مواجه میشدند، یکی از استدلالهایی که میآوردند برای اینکه قرآن را قبول نکنند، این بود که قانعکننده آن بود. خیلیها قبول میکردند این حرفها. خیلی جالب است واقعاً. چه میگفتند در برابر انبیا که خیلی از مردم قانع میشدند؟ "عَلَی رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ". "عظیمِ مالِ رجلن". یعنی "رجلاً عظیم". میگفتند که آقا این قرآن پیغمبر، این قرآن هم از خدا آورده، نمیتواند پیغمبر باشد، این قرآن هم نمیتواند. چرا؟ در محتوایش اشکال داری؟ نه. یک مشکلی دارد اینجا. حالا پیشفرض را داشته باشیم. "قریتین" یعنی مکه و طائف. میگوید: «ببین ما دو تا شهر بزرگ داریم. یکی مکه است، یکی طائف. اگر قرار است کسی پیغمبر بشود، باید مال مکه یا طائف باشد. "رجلاً عظیماً" هم باشد.» خندهتان بگیرد، ولی خیلی جالب است. علامه طباطبایی این را میفرماید. عبارتها را برایتان میخوانم از رو. ببینید چیست داستان. خاک بر سرشان کنند یک مشت جهود بیدین! شک میکردند در پیغمبر فلانفلانشده. این پیغمبر هم شک دارد. عبارت علامه طباطبایی، جلد ۱۸، صفحه ۹۸، "المیزان". "مرادهم" منظور اینها چی بود این حرف را میزدند؟ "ان الرسالة منزلة الشریفه". آقا مگر پیغمبر شدن الکی است؟ پیغمبری خیلی جایگاه بالایی است. منزلت شریفه. خیلی باید بالا باشی پیغمبر باشی. "فی نفسه عظیم مطاع فی". کسی باید پیغمبر بشود که بزرگ باشد. همه پیشش کوچک باشند. حرفش را گوش بدهند همه. وقتی نگاه میکنند، خودشان را کوچک ببینند پیش او. پیغمبری خیلی جایگاه بالایی است، مگر الکی است؟ چقدر قشنگ! خیلی واضح است. آفرین! دقیقاً. "والنبی فقیرٌ فاقد هذه خصله". این یتیم فقیر گداگشنه کجا بزرگ است؟ گوش میدهد؟ کجا بزرگ قوم است؟ بزرگتر از این از جهت سنی است. از جهت مالی، از جهت شرافتی هست. صغری، کبری، نتیجه. سهراب. این آدم، آدم فقیر است، حقیری. (کبری) پیغمبر باید انسان بزرگی باشد. (نتیجه) پس ایشان پیغمبر نیست. مغالطه ظاهر و باطن. مغالطههای ریزی دارد. خیلی ریز است. آن کبری که گفت درست است، ولی پیغمبری جایگاه بزرگی است، باید به یک مرد بزرگ داده بشود. منزلت شریفه سقراط. از کجا آوردی که اگر این چون فقیر است پس بزرگ نیست؟ چند نفر اینطور فکر نمیکنند؟ چند نفر هستند که اینطور فکر نکنند؟ ظاهربینی است دیگر. اکثر آدمها. آخه با یتیمی بزرگ شده. نان ندارد بخورد. نه سنش آنچنانی است، نه موقعیتش در خانواده خودش آنچنانی. ابوطالب الان هست. آخه یعنی ابوطالب پیغمبر نشد؟ تو شدی. ابوطالب صلاحیت نداشت؟ ابوطالب خوب نبود؟ بعضی کلمات امروزی. ابوطالب مشکل داشت؟ چطور پیغمبر؟ ابوطالب چه مشکلی داشت؟ چرا ابوطالب نشد؟ تو سواد هم آخه نداری. پول هم که نداری. سواد هم که نداری. بزرگتر از تو هم که اینجا است. پولدارتر هم که آخه برای قرآن، برای تو نازل بشود. بابا مگر پیغمبری الکی مسخره است؟ به خدا تهمت میزنی. جالب است. وای میایستادند روبروی پیغمبر. اصلاً تهمت میزند به خدا. فلانفلانشده. تو آمدی میگویی من فرستاده، من پیغمبرم؟ مگر پیغمبر بودن مسخرهبازی است؟ وای جمع چقدر پیچیده شد. همه چیز تا حالا خیلی همه چیز راحت و ساده بود. حالا فکر میکردم یک مشت خل و چل آمدند اینور تاریخ وایستادند: «پیغمبر را ما، شما را قبول نداریم.» اینها هم هی معجزه نشان میدهند، آنور هم هی مثلاً انکار میکنند. الان یک کم ریخت به هم. در فهم ظاهری این نمیخورد. آخه این توقع دارد یک گندهای پولداری، سرمایهداری، اشرافی. اینها باشند. میگوید که: "فَلَوْ کَانَ الْقُرْآنُ الَّذِی جَاءَ بِهِ وَحْیًا نَازِلًا مِّنَ اللَّهِ فَلَا نَزَلَ عَلَیٰ رَجُلٍ عَظِیمٍ مِّنْ مَّکَّةَ وَ الطَّائِفِ". پولی یک تلازمی در ذهنمان قائل شدیم بین پولداری و بزرگ بودن. باسوادی و بزرگ بودن. رئیس بودن و بزرگ بودن. مشهور بودن و بزرگ بودن. این را این که تو در ذهنت الکی ایجاد کردی که علت جعلی هم هست، علت جعلیه دیگر. که علت آن نیستش که یک تلازم ظاهری هم هست. توهمی هم هست. یک پیشفرض اشتباه است. حواست هم نیست که این پیشفرضت غلط است. به خودت هم که اعتماد به نفس داری، برنمیگردی یک بار خودت را استدلال قبول داری یا نه. خیلی مسائل حساس است. ما مسائل اعتقادی همینجور آبکی گرفتیم. دو تا طیف روبرو هم وایستادند: حق و باطل، سفید و سیاه. خیلی همه چیز روشن است. بله، برای کسی که عقلش را کار بیندازد، از همه چیز، از همه چیزهایی که خدا سر راه گذاشته استفاده کند، خیلی روشن است. ولی خب همینجوری میخواهیم نگاه کنیم، معلوم است که روشن نیست.
این یکی. من یک دسته دیگر از آیات قرآن را برایتان بخوانم. دو تا آیه دیگر است. بخوانم و برویم در روضه. شبهای بعد با همدیگر کار داریم. بحث یک جاهایی از بحث تازه دارد شروع میشود. شروع میشود اصل داستان، اصل دعوا. یک جاهایی از دعواها تازه دارد شروع میشود. خیلی جالب است. بنشینیم یک دور دیگر با همدیگر از اول قرآن بخوانیم این مدلی، این شکلی. قرآن بخوان. سوره مبارکه مریم، آیات ۷۳ و ۷۴. "و قشنگ مسائل امروز ماست. اینها همین شبهات کف خیابان. دقیقاً همینهاست. همینها باید حل بشود تا آن حل شود. "وَ إِذَا تُتْلَیٰ عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ". ما آیات بینات میآوردیم، معجزه میآوریم، نشانههای واضح میآوریم. چرا یک عده قبول نمیکنند؟ یکی دیگر از برخوردهایی که میکنند با معجزات الهی چیست؟ خیلی فکر کنید! "قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا". همه نشانهها را که میآوری که طرف مبهوت میشود. شتر از توی دل کوه درآورده. مرده زنده میکند. با حضرت عیسی مرده زنده میکند روی همه قفل است دیگر، همچین کاری. مرده زنده کند. مرده را زنده میکند. قبول نمیکنند. چرا؟ کاملاً منطقی استدلال دارد. استدلالش را گوش بده. قرآن دارد میگوید. خیلی جالب است. میگوید که کفار برمیگردند به مؤمنین میگویند: آیات بینات که میآید یک چیز میگویند. یک استدلال دارند. میگویند که: ای "الْفَرِیقَیْنِ". ببین این پیغمبر بود دیگر. الان این کار را کرد. این هم معجزه بود دیگر. شما هم طرفدار این هستید دیگر. یعنی شماها مؤمنید، ما کافریم دیگر. یعنی شماها میروید بهشت، ما میرویم جهنم دیگر. سعادت و شقاوت دیگر. پس چرا شما اینقدر بدبختید؟ ما حالمون خوبه. "أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَّقَامًا وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا". جهنم تکنولوژی کی بیشتر است؟ زندگی کی بهتر است؟ اوضاع کی بهتر است؟ ثروت کی بیشتر است؟ منابع زمینی، زیرزمینی، روی زمینی. طلا، زغال سنگ، کوفت، زهر مار. سعادتی است که هیچی بهتان نمیدهد خدایتان. این چه شقاوتی است که همه چیز به ما میدهد؟ همینطور. چگونه باید ماها دشمنان شویم؟ بعد شما رفقا شوید؟ کجای عالم کسی هی میکوباند در سر رفقایش بعد هی مثلاً شکلات میدهد به دشمنانش؟ مسخرهبازی است! به خدا تهمت نزنید! حیا داشته باشید! خجالت بکشید. پیغمبر هم. حالا تو بیا دو ساعت توضیح بده که بابا این فرعون تخت و تاجی که به هم زده، آدم کشته، استعمار کرده، کلی ملت را بدبخت کرده، مغزها را در قبضه قدرت خودش درآورده. الان هم کسی نطق بکشد از هشتاد جا آویزونش میکنند. حالا بیا اینها را توضیح بده که اگر این ثروتی هم دارد از فقط میگوید نه دیگر خدا داده. خدا به چه کسی میدهد؟ دشمن خودش بدهد؟ پیشفرض غلط. حالا تو بیا توضیح بده آقا دنیاست، امتحان است. عقل کار نکند، ایمان نمیتوانی بیاوری. روی حساب ظاهر که کسی مؤمن نمیشود که. ایمان بیاوری، عقل کار بیندازی. مؤمنین هم کماند. قوی کنی. باید بگویی آقا حواست به این ظواهر بند نشود. علتسازیهای کشکی گولت نزند. آخه این چه ربطی به آن دارد؟ این چه علتی برای آن است؟ اینها میشود تبیین. اینها میشود توضیح. نقطه مرکزیش را باید بزنی. حالا تو هی بیا اثبات بکن که در سپاه فرعون چهار تا لواتکار هستند و مثلاً آنی هم که میگویی مثلاً مدیر ارشاد حضرت موسی بوده، (حرفی نامفهوم) کرده یا نکرده. حالا تو بیا دو ساعت توضیح بده این مدیر ارشاد حضرت موسی در فلان شهر این کاری که کرده بود این بود یا نبود؟ مدیر کوفته در فلان شهر را پیدا میکند. یک چیزی که به خود حضرت موسی تهمت پول دادن. گفتند خانم باشد، در مسجد موسی آمده من را خفت کرده زنا کنیم. مدیر ارشادش را کسی داستان درست نکند. هی گفتگوی ویژه خبری نمیدانم دویست و سی. هی این را بگو، آن را مستند. آره خوب است. حالا وقتی پیشفرضش این است، این را باید درست کنی و میدانی درست کردن این خیلی سخت است. آنهایی که درگیر کارهای تربیتی بودند، در مدرسه، در دانشگاه، میدانند اصلاح کردن این چقدر سخت است. یعنی من در عقل خودم شک کنم. نمیشود که. سختیاش به چیست؟ کجای ایمان آوردن سختی است؟ شتر از توی کبک. خودت پا بگذاری؟ اینکه فکر کردی اگر خوب باشی، خدا همینجا میبرد بالا. بد باشی همینجا میکوبد. بعد بخواهی نتیجهگیری کنی اینهایی که خوردن زمین پس بد بودند. آنهایی که رفتن بالا پس خوب بودند. بعد بیای بررسی کنی ببینی اینها چکار میکردند؟ اینها چکار میکنند؟ بعد آنها را دلالت بدهی بر خوبیهایشان. اینها را دلالت بدهی بر بدیهایشان. همه اینها کشک است، دروغ است. "پادشاه لخت است". هر کس بگوید (حرف نامفهوم) است. یک بچه من که بیاید بگوید. همه بخندند. کی جرئت میکند بگوید؟ کی جرئت میکند بگوید آقا این بتها اگر کار میکنند خب این چرا الان از جانش دفاع نکرد؟ ابراهیم در آتش. آیه قرآن خیلی قشنگ. تصویرسازی. راست میگوید ها! چکار کنم؟ فلانفلانشده. مشکل بشری در بدیهیات است. مسائل آدمیزاد خیلی عجیب است واقعاً. میگوید: کفار برمیگردند میگویند که: کدام یک از ما وضعمان بهتر است؟ "خَیْرٌ مَّقَامًا وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا". "وَ کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُمْ مِّن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَ رِءْیًا". که این باید باشد طلبتان فردا شب. عبارت علامه طباطبایی را ذیل این آیات بخوانم برایتان که چقدر قشنگ.
قرآن چه میگوید؟ میگوید که اگر به اینها باشد که ما آقا خیلیها را زدیم، ترکاندیم. از اینها در سوره فجر خیلی قشنگ میگوید. کیا این ماه محرم با سوره فجر محشور بودید؟ "إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ". قوم عاد، ثمود، و قوم فرعون، انشاءالله شبهای بعد و دهههای بعد صحبت بکنیم. همان اولین قومی که میگوید قوم عاد. میگوید که زدیم قوم عاد را ترکاندیم. در قرآن "ترکاندن" به این شکل نیامده، ولی خب سیاه دیدی رب تو با عاد چکار کرد؟ این همان "ترکوندی" میشود. مجموعه. دیدی؟ زدیم عاد را ترکاندیم. "ایرم ذات العماد". پایههای سفتی داشتند. "أَهْلَکْنَا قَبْلَهُمْ مِّن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَ رِءْیًا". شبیه قوم عاد و این منطقه خلق نشده. میگویم همه اقوام و تمدنها سوء تفاهم است. این البته آیه نگفته، ولی سیاق این را میگوید. سوء تفاهم. امت دیدی؟ هرچی تمدن دیدی؟ هرچی قبیله دیدی؟ همه سوء تفاهماند. یکی بود قوم عاد. اگر فکر میکنی به تمدن و این کوفت و زهر مار، همان اول یک تمدن حسابی زدند، ترکاندیم که دیگر مثلش نمیآید. حرف بزنیم. اینها یک ادبیاتی است. یک گفتمانی است و نیست در جامعه ما، در فضای استدلالی ما. خیلی جای این حرفها خالی است. میگوید که تو واقعاً استدلالت این است که کی حالش بد است؟ کی وضع و ظاهرش بهتر است؟ خب ما اینقدر اقوام زدیم، هنوز که هنوز عجایب هفتگانه همه در آن مبهوت ماندند. دیگر همین اهرام ثلاثه فرعون. همه انگشت حیرت به دهان گرفتند. اگر تو معیارت این است که خب همین، پس چه شدند اینها؟ مگر اینها بر حق نبودند؟ پس چرا نابود شدند؟ بعضیهایشان به جمع کردن جنازههایشان نرسیدند. نوعی بر حق نبودند؟ مگر وارد نبودند؟ اوکی نبودند؟ مگر سعادتمند نبودند؟ مگر اینها رفقای خدا نبودند؟ مگر خدا به پای اینها نمیریخت همه چیز را؟ نکته اصلی است باید به آن توجه کرد و آن سوءتفاهم است. باید حل بشود.
برویم کربلا. برویم در روضه حسین. هیچ کدام از آنهایی که در قتل امام حسین و در این جنایت کربلا شریک بودند، هیچی، دنیا و آخرت، نه که خیلی نیاز به بحث مفصل دارد. پرداختن به این موضوع چندین جلسه بحث میخواهد. خدا نشان داد به همه، جلو چشمشان که ببین اینها، دنیایش هم گیرت نمیآید و عجایبی در این داستان هست که خدا دنیا را هم داد به امام حسینیها و همینهایی که در این دم و دستگاه بودند. یعنی شما طفلان مسلم هم الان گنبد دارند. بعد عبیدالله بن زیاد جنازهاش به دفع نرسید. شمر جنازهاش به دفع نرسید. عمر سعد جنازهاش به دفن نرسید. یعنی قبر برای اینها نماند. عجایبش در این داستان. طفلان مسلم گنبد، گنبد دارند. حرم دارد. یعنی خدا قشنگ زده در خال. میگوید: مگر نمیگفتی آنها جور کردند؟ خب الان چی شد؟ بله. الان ظاهر را که نگاه میکنی، جسدهای مطهر را بر روی زمین رها کردی. این خانواده هم برداشتی شهر به شهر چرخاندی. الان تو ابرقدرتی. ظاهربین هم نگاه میکنند، میگویند که: «خب الان آخه این باطل بود که، چرا اینقدر سواره؟ آنها اگر حقاند، چرا اینقدر پیادهاند؟» آینده را نگاه کنی، قبلیها را نگاه کنی، بعدیها را بفهمی.
برویم در روضه غریبی امشب. از یک جنایتی، البته در این جنایتی که میخواهیم نقل بکنیم، یک اتفاق شکوهمندی هم افتاده که خیلی لطیف است. اول آن جنایت را برایتان بگویم. در ضمنش این اتفاق باشکوه را هم بگویم. در "تذکره الخواص" نقل میکند از عبدالملک بن هشام نحوی بصری. میگوید که: عبیدالله بن زیاد دستور داد که سر اباعبدالله را برای یزید ببرند که همین ایام است. همراه با اسرا. "موثقین فی الحبال". این اسرا همه با طناب بسته شده بودند. "منهم نساء و صبیان و صبیات". که این تعبیر را یک شب دیگر هم اشاره کردم. "مکاشفات وجوه". اینها سر و صورتشان باز بود. این زنها. "و کل ما نزلوا بمنزل". اینها به هر منزلی که میرسیدند، شبها به منزلی میرسیدند برای استراحت و توقف. "اخرج الراس من صندوق و احدوا له". سر مبارک را در مسیر که میرفتند (سخت است این عبارات را به زبان آوردن، دیگر ببخشید شما)، سر مبارک اباعبدالله را در صندوقی میگذاشتند. به منزل که میرسیدند برای توقف، این سر مبارک را از صندوق در میآوردند. "فوضعوه علی رمح". نیزهای میزدند این سر مبارک را. "و حرسوه طول اللیل الی" (حتی؟). از سر شب تا صبح نگهبان وامیایستاد از این سر مواظبت میکرد که کسی ندزدد که برسد به شام. دوباره به صندوق گذاشته، حرکت میکردند. به یکی از منازل که رسیدند که برخی گفتند این منزل، منزل قنصرین بوده است. به آن منزل که رسیدند این سر را بیرون آوردند. به نیزه زدند. معبدی بوده، معبد مسیحیها بوده آنجا. دیگر بعضی توضیحات جزئیاش واقعاً سخت است برای آدم. چه بکنم اینجا؟ در نقل آمده کی نیزه را زدند و این سر را به نیزه زدند برای اینکه از پشت نیفتد، به دیوار این کلیسا تکیه دادند سر مبارک را. و راهبی بود در این منزل و در این کلیسا و اینها وایستادند به مراقبت از این سر و پاسبانی. دو تا روایت مختلف. یکیاش را "تذکره الخواص" گفته، "مناقب" گفته. بنده جفتش را میگویم برایتان انشاءالله خیلی سریع که وقت گرفته نشود. میگوید: به این منزل که رسیدند سر مبارک را درآوردند و به نیزه زدند و یک پاسبان هم ایستاد مراقبت بکند. نصف شب راهب مسیحی، این پدر مسیحی و راهب، میگوید که: من دیدم "نورًا من مکان الرأس". از این جای سر یک نوری دارد به آسمان میرود. الا عنان صبا. از جا پرید و آمد به اینها گفتش که: "من انتم؟" شما کی هستید؟ گفتند: "نحن اصحاب ابن زیاد". ما رفقای عبیدالله هستیم. گفت: "و هذا رأس من؟" این سر کیست؟ گفتند: "رأس الحسین بن علی بن ابیطالب، ابن فاطمه بنت رسول الله". پسر فاطمه دختر پیغمبر. پیغمبرتان؟ گفتند: «آره.» گفت: "بعث القوم انتم". چقدر شماها بیشرفتید! "لو کان للمسیح ولد لسکناه". اگر مسیح بچه داشت، ما رو پلک چشم معامله کنیم، معامله کنیم. گفتند: «چی میخواهی بگویی؟» گفت: «من ده هزار دینار دارم بهتان میدهم. رأس یکون عندی تمام لیله». شما یک شب این سر را به من قرض بده تا صبح. پس از حیا میکنم عبارت را درست ترجمه کنم برایتان. معنایش این است که یک شبی سر. اینها گفتند: "ما یضرنا". چه ضرری دارد؟ صبح آمدند دینارها را گرفتند. آنی که این داستان را به خاطرش گفتم این بود. این تکهاش که دو تا اشاره شده که اینها وقتی حرکت کردند، فردا که سر را دوباره گرفتند و حرکت کردند بروند. تعبیر این است: "فلما بلغوا الوادی نظروا الدراهم". هرچی پول گرفته بودند، این دینارها درهمهایی که گرفته بودند از آن راهب، همهاش تبدیل به سنگ شده بود. دنیا گیرشان نیامد. همان ده هزار دیناری هم که بابت آن شب گرفتند پول نشد برای حالا.
مسیحی باصفا چه داستانی است. داستان امام حسین و کربلا. ببین امام حسین کجاها میرود؟ کیا را شکار میکند؟ شکار میکند. یک ذره نور در وجود کسی باشد، چکار میکند امام حسین علیه السلام! میگوید که آورد این سر را. "فغسلها و طیبها". اول سر را شست، معطر کرد. سر را. "و ترکه علی فخذه". روی رانش گذاشت. نشست. کلاً باریکلا به تو با معرفت. وسط این همه بیمعرفت. سر را تا صبح نشست گریه کرد. این راهب میگوید: دیگر نزدیکهای صبح. ای سر، من که از من که کاری بر نمیآید. بعد گفتش که (در نقل ابن شهرآشوب این است)، میگوید که برگشت به خدای متعال گفت (آن نقل اول این است که با سر صحبت کرد، نقل دوم اینکه با خدا صحبت کرد). حالا با خدای متعال صحبت کرد این راهب. گفت: "یا رب بحق عیسی!" خدایا! قسمت میدهم به حق عیسی. "تَأمُرُ هذا الرأسَ بِتَکَلُّمٍ معِی". تو دستور بده این سر با من حرف بزند. فهمیده بود این یک داستانی دارد. این معنویت. فضای مسیحیت. مرده زنده میکردند عیسی. عجیب نبوده برایش که این مرده زنده. خدایا! تو رب عیسایی. این را زنده کن با من حرف بزند. خیلی معلوم میشود دل برده بوده امام حسین از این راهب. میگوید که: "فتکلم الرأس". سر سخن گفت. فرمود: "یا راهب، ما ترید؟" چه میخواهی؟ گفت: "من أنت؟" تو کیستی؟ فرمود: "انا بن محمد المصطفی و انا بن علی المرتضی و انا بن و فاطمه الزهرا". بقیهاش را هم بگویم برایتان. امام حسین رو کربلا. "انا مظلوم، انا عطشان، انا شهید کربلا". من مظلومم. من تشنهام. من شهید کربلا هستم. "فَسَکَتَ". ساکت شد سر. "و وقع علی وجهه". این راهب صورتش را گذاشت روی صورت امام حسین. گفت: «صورت قیامت شفاعتم کنی.» فرمود: «باید اسلام بیاوری تا شفاعتت کنم.» راهب هم گفت: "أَشْهَدُ أَن لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ." شهادت به پیغمبر داد و شفاعت را پذیرفت امام حسین و این مسلمان شد و سر را تحویل داد.
من یک گریز بزنم و تمام کنم برایتان. این یک سر بود. ساکت بود. اصلاً هیچی. فقط نورانیت و جذبه این چهره گرفت راهب را. دل برد از او. تا صبح نشست گریه کرد. نوازش کرد. خدا را داد. "این سر" به سخن بیا. خیلی گریز را سریع میزنم. تو دیگر با خودت بنشین فکر کن. آنی که بچه بوده در دامن این. او چقدر دلتنگ است. حالا تصور کن آن بچهای که اینقدر دلتنگ است، یکهو روپوش را کنار بزند ببیند سر...
در حال بارگذاری نظرات...