* اهل اطمینان؛ دردمندان بلاکش
* رشد بدون درد معنا ندارد
* اهل طغیان؛ سرخوشان بیدرد
* تقابل بلاکشها و سرکشها
* سرخوش شدن به ثروت یا شهرت => عامل طغیان
* حساب و کتاب قیامتیِ شهرت و ثروت
* هدف اصلی انبیاء علیهمالسلام؛ خدا پرستی و طاغوت گریزی
* استدلال دشمنان حضرت نوح علیهالسلام چه بود؟
* بیان دشمنان انبیاء علیهمالسلام: تو به خدا دروغ میبندی!
* پاسخ به سوالاتی در مورد آیتالله بهجت رحمهالله
* پاسخ به شبهاتی در مورد روضه اسارت (مکشّفات الشُّعور)
* روضه ورود آل الله به شام ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد فعال طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.**
چکیده و جمعبندی مباحثی که این دهه خدمت عزیزان داشتیم، این بود و این میشود: انسان به دنبال خیر است، خوبی را میخواهد. در مورد خوبی دچار سوءتفاهم میشود، خیلی وقتها خوشی را با خوبی اشتباه میگیرد. دلیل اصلی این سوءتفاهم هم این است که نسبت به خودش اطمینان دارد، به خودش اطمینان دارد، اعتمادبهنفس دارد، به درک خودش، به باور خودش، به اعتقادات خودش، به اطلاعات خودش خاطرش جمع است. فکر میکند درست میفهمد، فکر میکند همهچیز را فهمیده، فکر میکند همه علتها را کشف کرده که این هم باز برمیگردد به ظاهربینی انسان، درکش نسبت به ظاهر و غفلتش از باطن و اینکه ظاهر را معیار قرار میدهد برای قضاوت.
این چکیده این مباحثی بود که ما در این ده شب عرض کردیم که هر شب به ابعادی از این مطلب پرداختیم. آن کسانی که ظاهربیناند و ظاهر را معیار قضاوت قرار میدهند، در فرهنگ قرآن اسمشان را "مطرفین" قرار دادهاند. به اینها میفرماید "مترف". در واقع به همان قاعدهای که ما دو گروه را ذکر کردیم در سوره مبارکه فجر: اهل طغیان و اهل اطمینان. که گفتیم یک عده اهل اطمیناناند و دل به خدا دادهاند، اعتمادشان به خداست، تکیهگاهشان خداست و یک عده هم اهل طغیاناند، زیر بار و زیر بلیط نمیروند، زیر بار خدا و حرف خدا، زیر بلیط انبیا، خود مختارند، اینها میشوند اهل طغیان. در واقع به یک بیان دیگر، این دو گروه این شکلی میشوند: اهل اطمینان را باید بگوییم کسانی که "بلاکش"اند، دردمندند، خودشان را برای درد آماده کردهاند چون اساساً حرکت بدون درد معنا ندارد، رشد بدون درد معنا ندارد، بدون سختی معنا ندارد. کسی حرکت میکند به سمت کمال که آمادگی دارد سختی تحمل بکند، آماده باشد برای درد. این میشود "بلاکش". در واقع اهل اطمینان بلاکشاند. "عاشقی شیوه رندانه بلاکش باشد." خودشان را برای بلا آماده کردهاند.
ولی اهل طغیان، ویژگیشان در برابر این بلاکشها این است: اینها بلاکش نیستند، اینها سرخوش و سرکشاند. سرخوش و سرکش اهل طغیان، سرکش. چرا سرکش میشوند؟ چون سرخوشاند. این کلمه "سرخوش"، عبارت قرآنیاش همان "مطرفین" است. رفاهزدهها، رفاهطلبها، کسانی که غرق خوشیاند، خوشی زده زیر دلشان. بیدردها، نه درد را میفهمند، نه تن میدهند به دردی در زندگی، تحمل نمیکنند. فضای زندگیشان هم معمولاً فضای خوب و خوشی است. در امکانات غوطهورند. معمولاً این سرخوشها وضع مالیشان هم به نسبت بهتر است، طبقه بالاشهری، اصطلاحاً. البته اینها به این معنا نیست که هرکه پول دارد بد است و اهل طغیان است یا هرکه بالاشهری است مثلاً سرکش است. آن کسی که پول دارد و فهمیده که با پول دارد امتحان میشود، پول را معیار قرار نمیدهد برای فضیلت، فهمیده که این پول ابزاری است برای امتحان. خودش را مبتلا میبیند به پول، به پولدار بودن. این میشود اهل اطمینان. که البته اینها هم، خیلی آدمهایی که همچین درکی داشته باشند معمولاً آنهایی که وضعشان خوب است، شکمشان سیر است، همین را هم مبنا قرار میدهند، خیلیهایشان، برای قضاوتشان. در واقع آدمها را با همین محک میزنند و فاصله میگیرند از آن کسانی که ندارند. میترسند که یک وقتی آنهایی بیایند خراب شوند روی سر اینها، بخواهند چیزی از اینها بکنند.
در آن داستان پیغمبر که طرف نشسته بود، فقیر آمد، عبایش را جمع کرد با تکبر. حضرت فرمودند: "ترسیدی از ثروت تو به او برسد، فقر او به تو برسد، خودت را جمع کردی؟" خیلی طرف ناراحت شد، پکر شد بابت کار زشتی که کرده بود. گفت: "نصف اموالم را میدهم به این شخص." او هم برگشت گفت: "نمیخواهم من هم مثل تو پولدار بشوم، همین شکلی برخورد میکنم، باشد برای خودت." این همان است که ارزش آدمها را به تیپشان میداند. در "داستان راستان" - این کتاب تاریخی و ماندگار مرحوم استاد مطهری، رحمت الله علیه- تعریف میکنند که لباس بدی پوشیده بود، همه مسخرهاش کردند. رفت یک لباس "پلوخوری" پوشید، آمد. بردند بالا، به او جا دادند و غذای خیلی خوب جلویش گذاشتند. شروع کرد غذا را ریخت توی آستینش، گفت: "بخور، بخور، این غذای توست." "مسخرهبازیها چیست؟" گفت: "شما برای من که غذا نیاوردید، برای لباس خوب من غذا آوردید. برای لباس بد اول بیرونم کردید، حالا که لباس خوب دارم، پس این غذای آن لباس خوب است، لباس من نیست." آن کسی که اینها را ارزشگذاری میکند، بر اساس همین نمره میدهد بعد اتفاقاً انبیا را به خاطر همین تحقیر میکند، طرفداران انبیا را به خاطر همین تحقیر میکند. چرا؟ چون انبیا پولدار معمولاً نیستند، مگر تک و توک. معمولاً کارخانهدارها و تجار و سرمایهدارها و اینها نیستند. پیغمبران معمولاً از توی اینها پیغمبر درنمیآید. یتیماند، زجردیده، بلا دیدهاند، گرسنه ماندند، تکیدند، با سختی و مصیبت بزرگ شدند، با سختی و مصیبت زندگی کردند، با سختی و مصیبت زندگی میکنند، خودشان و نزدیکانشان. پایینشهری، به قول تهرانیها "از آزادی به پایین"، مینشینند. خب، آن بالاشهری که سر یک خیابان وقتی یک محله جابهجا میشود، کلی آن آدمه توی ذهن این سقوط میکند که مثلاً این الهیه مینشیند یا فرشته. حالا به مناطق تهران میگویم مثلاً حالا نمیدانم این جوریاش را بگویم، مثلاً کجا سجاد و کجا مثلاً کوهسنگی. مثلاً تازه کوهسنگی آنورش اینورش. اینها خیلی با هم تفاوت دارند. قاسمآباد مثلاً مینشیند، منطقه است، این اصلاً یکهو توی چشم این کلی سقوط میکند. آن منطقه است، یکهو کلی سقوط میکند، فاصله میگیرد. اینها کسانیاند که به چالش میخورند با انبیا.
پس دو تا گروه شدند: گروه بلاکشها که اینها حرکت میکنند با انبیا، اینها تن میدهند به خط انبیا، اینها زندگی را محل امتحان و بلا میبینند. به پیشفرضهایشان برمیگردد. یک گروه هم گروه سرخوشها و سرکشهاست که اصلاً چون سرخوشاند، سرکشاند. که به فرعون میگفتند: "لا تفرح ان الله لایحب الفرح." سرخوش نباش، خدا از سرخوشها خوشش نمیآید. مستی میآورد، مست این سرخوشها. گاهی ببینید اینها را باید خوب دقت بکنید، اینها مسائل روز جامعه ماست. گاهی سرخوشها از ثروتشان سرخوشاند، از قدرتشان سرخوشاند، از شهرتشان سرخوشاند. شهرت بد نیست. کسی صرفاً به خاطر مشهور بودنش بد نمیشود. جلسه دیگری توی همین مشهد عرض کردیم که ما مثلاً اینکه حالا میگویند سلبریتی و فلان و این اصطلاحاتی که حالا این چند سال خیلی باب شده که ما البته از خیلی سال پیش این اصطلاح را استفاده میکردیم. سلبریتی به آن کسی میگویند که یک وجههای دارد، حالا یا به خاطر هنرش یا به خاطر ورزشش، چهره شناختهشده است، مشهور است. ما مشکل با سلبریتی هم لزوماً نداریم. آن که صرفاً آدمهای مشهور بد باشند یا مثلاً روبروی انبیا باشند، نه. با ورزشکارها مثلاً ما لزوماً مشکل نداریم، با هنرمندها لزوماً مشکل نداریم، با پولدارها لزوماً مشکل نداریم، با اهل قدرت لزوماً مشکل نداریم. مشکل با آن کسی است که به اینها دل خوش کرده و سرخوش شده و سرکش شده، به پشتوانه اینها، مستِ مستِ شهرتش است، مستِ قدرتش است، مستِ ثروتش است. سرخوش.
ما با ثروتمندان لزوماً مشکل نداریم. توی قرآن هم لزوماً ثروتمندان مشکل ندارند که این هم بحث، در برخی از آیات قرآن از اینها تعبیر میشود. کلمات قرآن کلمات بینظیری است که باید سر وقتش به اینها بیشتر بپردازیم. آنهایی که دستی دارند لزوماً آدمهای بدی نیستند، بستگی دارد کجا چهکار میکند. انجام میدهند کارشان را، انجام نمیدهند. "مطرفین" در فرهنگ قرآن بدند. مطرفین یعنی کیا؟ یعنی کسانی که سرخوشاند. پول دارد و به این پولداریاش سرخوش است. پس هر پولداری بد نیست، آن که پول دارد و سرخوش نیست و فهمیده که وظیفه دارد و پولش برایش وظیفه میآورد و اتفاقاً به استرس افتاده که حالا با این پولها چهکار کند که حقش ادا بشود، "فی اموالهم حق معلوم للمحروم و السائل" نه تنها جزء مطرفین نیست، بلکه اتفاقاً انبیا را اینها حمایت میکنند، اینها سرپا نگه میدارند خط انبیا را. حضرت امام، رحمت الله علیه، فرمودند: "این انقلاب را بازاریها سرپا نگه داشتند و راه انداختند." بازاریها، پولدارها، کسبه، اینها آمدند پشت انقلاب، کار انقلاب پیش رفت. اینها خیلی مهم است. خود هنرمندان، ورزشکارها خیلی آبرو دارند، خیلی جاها، خیلی کارهای مهمی میتوانند بکنند. یک سجدهای که یک هنرمند در یک میدان بزرگ میکند، خدا میداند چقدر اثر دارد! فلان بازیکن مصری در لیگ انگلستان دارد بازی میکند، قرآن خواندنش، نماز خواندنش، امور شرعی که مراعات میکند باعث شده آن جوری که گفتند دهها هزار نفر گرایش به اسلام پیدا کردند. در کشور انگلستان اثر دارد. ولی مسئله این است که تک و توکاند آدمهایی که این جوریاند. چون یک استقامتی میخواهد، یک وایسادنی میخواهد. میزنند لهت میکنند، پدرت را در میآورند تو وایستی از شهرتت استفاده کنی به نفع جبهه حق و حقیقت. گول این شهرت را هم نخوری، بدانی اینها همهاش امتحان است. آن جایی که لازم است از موقعیتت استفاده میکنی، حرف میزنی. یک تریبون داریم، خیلیها ندارند. این برای حرف زدن است، برای کنشگری است، برای اثر گذاشتن است، برای هدایت است. از این ابزار باید استفاده کنیم. خدا حساب میکشد ازت روز قیامت. تو آبرو داشتی، میتوانستی خرج کنی، تو حرفت بُرش داشت، چند نفر قبول میکردند حرفت را، چرا حرف نزدی؟ او با همان شهرت کیف میکند، این فقط میخواهد فالوورهایش بیشتر بشوند، مست است از این که میبیند این هی "کا" میرود بالا بعد دیگر "کا" تبدیل به "ام" میشود، مثلاً یک میلیون. غرق همین است. اصلاً درک نمیکند که تو الان به موازات اعتبار اجتماعی داشتنت در جامعه، نقشی که میتوانی نسبت به یک میلیون آدم داشته باشی، مستقیم، غیر مستقیمش که خیلی بیشتر، تو به همین موازات روز قیامت مسئولی. از تو حساب میکشند: "این مقدار آبرو داشتی، چهکار کردی؟ من بهت داده بودم، من داده بودم: "ما آتاهم الله من فضله." بابا خرج میکردی! تو خودت را مالک میدانستی. میشود نگاه قارونی: "خودم زحمت کشیدم، خودم رسیدم." به چالش میخورند مطرفین، فرهنگ قرآن این است. قرآن متمرکز روی مطرفین است. پیشفرضهایی دارند.
یک چند آیه برایتان بخوانم و یک سری سؤلات هم از جلسات قبل و خصوصاً دیشب، مسائلی مطرح شده، متأسفانه که حالا باید نکاتی را، در سوره مبارکه مؤمنون از آیه ۳۰ به بعد، میفرماید: "ان فی ذالک لآیات و ان کننا لمبتلین." این آیات را گفتم داشته باشید. "ما کارمان این است که مبتلین." کار ما این است که مبتلی، ابتلا دهنده. "من اصلاً کار من، خدا، این است. من بلا دهندهام، مبتلین، کار معین، امتحانگیری. من ممتحنم، من آزمونگیرم، من بلا دهندهام، من تسترم، به قول امروزیها، تست میکنم." "ثم أنشأنا من بعدهم قرناً آخرین." اقوامی را مطرح میکند که ما انشاءالله جلسات بعد این موضوع را بیشتر میپردازیم. اقوامی که در سوره مبارکه فجر مطرح شده: قوم عاد، قوم ثمود، قوم فرعون که اینها همه شاخصههاییاند، نمادهایی از مطرفین در فرهنگ قرآن که باید در موردشان بحث مؤمنون مطرح میکند، میفرماید: "ما اینها را بردیم و بعدشان یک گروه دیگر آوردیم. أرسلنا فیهم رسولاً منهم ان اعبدوا الله." پیغمبران حرفشان چی بود؟ این نکته مهمی بود دیگر. گفتیم آقا حرف اول پیغمبران اقتصادی نبود، عدالت اجتماعی اینها نبود. حرف اولشان توحید بود. عدالت اجتماعی از توی دل توحید درمیآید. "چونکه صد آمد، نود هم پیش ماست." عدالت اقتصادی درمیآید، مبارزه با مفاسد اقتصادی درمیآید. نیامدند بگویند: "من آمدم دزدها را بگیرم." "ما آمدیم آدم پرورش بدهیم، آمدیم انسان را، اینها شماها را برسانیم به قله انسانیت." وقتی آنجا رفتید، وقتی حرکت کردید، جامعهتان هم آباد میشود. هرکس وقتی توی حد و حدود خودش بود، سر جای خودش بود، چنگ نینداخت به حق آن یکی، حق خودش را به آن قانع بود، بقیه مراعات حق او را کردند، امورات حق بقیه را کرد، جامعه آباد میشود، میشود بهشت، بهشت دنیایی البته. بهشت دنیایی بهشتی است که وسط امتحان است. بهشت اخروی بهشتی است که بدون امتحان است. این را هم نباید یادمان برود. امتحان از بین... زمان ظهور امام زمان اوضاع خوب میشود برای امتحان. امتحان دنیا از بین نمیرود، امتحان هست تا آخر هست، دنیاست، تا دنیا دنیاست امتحان برقرار است. از اینجا که رفتیم امتحان تمام میشود. بهشت دنیایی بهشتی است که با امتحان است، بهشت اخروی بهشتی است که بدون امتحان است. انبیا آمدند ببرند بهشت، هم بهشت دنیایی هم بهشت اخروی. با چی؟ با بندگی. کلمه است: "اعبدوا الله مالکم من اله غیره." "خدا را بپرستید، جز الله الهی نیست." که از توی همین اجتناب طاغوت درمیآید، که توی آیه دیگر فرمود که ما هر پیغمبری را توی هر امتی فرستادیم، آمد که بگوید خدا را بپرستید، طاغوت را از آن کنده گیری کنید. طاغوتگریزی این میشود تمام حرف انبیا، "أفلا تتقون." همین را مراعات کن، این میشود تقوا. از کس دیگر حرف گوش نده، زیر بلیط یکی دیگر نرو، دل به کسی دیگر نده، تابع و وابسته به کس دیگر نباش. فقط خدا. همین، این تمام حرف انبیاست.
"و قال الملأ من قومه..." عبارات را داشته باشید. یک "ملأ"یی از قوم حضرت، البته اینجا در مورد فکر میکنم حضرت نوح باید این آیات باشد، آیات قبلش را نیاوردهام. یک گروهی وایسادند روبروی حضرت نوح، کیا بودند اینها؟ "الملأ من قومه." "ملأ" همین مطرفیناند. اصطلاحات قرآنی همان مطرفیناند که به پشتوانه موقعیت دنیایی که دارند، شدند قطب اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و اینها توی جامعه. همهکاره شدند. محور بالادستی، رئیس. پولدارند، دارند، توانایی دارند. اینها کارخانه دارند، بقیه کارمندند، بقیه کارگرند. رئیسشاناند، فرمانده نظامیشاناند. قدرت و ثروت دارند. به پشتوانه موقعیتشان، حرفشان شنیده میشود. این را قرآن از آن تعبیر میکند به "ملأ" که معمولاً هم از کیان اینها مطرفیناند. این اصطلاحات: "الذین کفروا." چند تا ویژگی از اینها میگوید: یکی اینکه کافر بودند. یکی دیگر اینکه "کذبوا بلقاء الآخره." تکذیب الآخره را دیشب در موردش صحبت کردیم. "و أترفناهم فی الحیاة الدنیا." ویژگیشان این است که این "ملأ" سه تا ویژگی: اول کافر بودند، ملاقات خدا را تکذیب میکردند، سوم اینکه مطرف بودند، رفاهزده بودند، سرخوش بودند توی دنیا. "و قالوا ما هذا الا بشر مثلکم." مخالفت کردند با حضرت نوح. حرفشان چی بود؟ گفتند: "آقا برای چی باید ما برویم زیر بلیط این؟ این یک آدمی مثل ماست، بشر است." "بشر" وقتی گفته میشود توی فرهنگ قرآن، وقتی به حیثیت مادی افراد، انسان را از جهت مادی دنیاییاش نگاه میکند، به او میگوید "بشر". "ملائکه است؟ مگر آسمانی است؟ به چه دلیل میگوید این از پیش خدا آمده؟ فرشته باشد." "ما هذا الا بشر مثلکم." بعد ویژگی بعدی: "کل مما تأکلون." "هرچه شما میخورید این هم میخورد." اینها سطح فهمشان بیشتر از خورد و خوراک نبود. علامه طباطبایی توی این آیات، از زندگی جز خوردن... میخورد؟ "هماگ بهتر میخوریم، بیشتر میخوریم، میخوریم." درکش از انسان و زندگی همین است که میشود همان عنوان حیوانیت. "بلیط یک آدمی مثل خودتان که بدبخت شدیم که این مناطق مطرفین." "أیعدکم أنکم إن متم و کنتم تراباً و عظاماً أنکم مخرجون." برگشته، گفته که وقتی مرد، دور از ذهن است دیگر، کدام مردهای رفته برگردد؟ زندگی بعد از مرگ؟ کدام مرده را دیدی که وقتی رفته برگردد؟ تو اصلاً درکی نسبت به زندگی بیشتر از اینجا که نداری. میگوید ما که همه زندگی همین است. خب اینی که مرد قرار باشد بعد از مرگ زندگی کند، یعنی باید برگردد همین جا دیگر. پس چرا هیچکس برنگشته تا حالا زندگی کرده باشد؟ پس خبری نیست بعد از مرگ. آقا اینها شعر است همهاش. بافتند این وعدههایی که دادند. "الدنیا لیه" (اشتباه تایپی: دنیا همین است) "هیچ خبری غیر از همین." توضیحات مفصلی علامه طباطبایی ذیل این کلمات دارند که وقت نیست. "و ما نحن بمبعوثین." بعد از این جا هم خبری نیست، حساب و کتاب و این داستانها هم ندارد.
"قال رب انصرنی بما کذبون." حضرت نوح طلب کمک کرد. خدای متعال میفرماید که گفت که خدایا اینها تکذیب کردند مرا، کمک کن. و میفرماید که خدای متعال با اینها برخورد کرد. آیات دیگری داریم که خیلی سریع فقط اشاره کنم و بحث را به بخش پایانی برسانم. یک آیه دیگر دارد که الان توی این فشار پیدایش نکردم، حالا باید بیشتر بگردم. میفرماید که میگوید که اینها برمیگشتند به انبیا چی میگفتند؟ بامزهاش این بود: میگفتند که "إن هو إلا رجل افتری علی الله کذباً." این دیگر خیلی خندهدار است! پیغمبر خدا آمده با آیات بینات، آمده روبروی اینها ایستاده، از عالم غیب امکانات دارد، دارد به اینها نشان میدهد. اینها میگفتند که این یک آدمی مثل ماست، از ما هم ضعیفتر است، طبقه پایینتر هم هست، پس نمیتواند پیغمبر و رئیس باشد این یک. ثانیاً این دارد به خدا افترا میبندد. این دارد به خدا افترا میبندد که میگوید من را خدا فرستاده. از این پیشفرض کوتاه نمیآید. این از پیشفرض کوتاه نیامدن خطرناک است. از پیشفرض، یک چیزی ما فکر میکنیم دیگر توی ذهنمان همین درست است، از آن کوتاه نمیآید.
حالا این شبها مسائلی برای بعضی دوستان مطرح شده بود. یکی از سؤالاتی که پرسیده بودند این بود... حالا خدا خیر بدهد به آن عزیزی که وقتی سؤالی دارد، با شبههای مواجه میشود، سؤال میکند. خب مسائلی مطرح شده، طبعاً برای افراد سؤال پیش میآید، طبیعی هم هست. انبیا که انبیا بودند، بندگان خدا، به موقعیت ظاهریشان نگاه میشد. با آن همه علم، موقعیت ظاهری ما هم ۶۰ برابر انبیا خراب است نه معجزه هم داریم در دکوپازیم (اشتباه تایپی: دکوپاژ) داریم که مثلاً روی مغز ما هم پیشانی چیزی زده باشد. یک کسی بخواهد باور بکند حرف ما را. سؤالی هست دیگر که این چی میگوید؟ اینها از کجاست؟ ما پارسال یک جلسه منبر میرفتیم، گرفتاری است. آدم... بنده به یکی از دوستان گفتم: "من فهمیدم مردم نه حوصله منبر بیمحتوا دارند، نه حوصله منبر یک جلسهای." پارسال یک عزیزی وسط... "اینها را از کجا در میآوری میگویی؟" کاغذ، من هر شب خرج کاغذمان هم میرود بالا. دیگر با اکراه این لپتاپ را دست گرفتیم که این هم دوستان از جایی برایمان هدیه آورده بودند و گرنه پول خرید همین هم نداریم. چون به هر حال باید توضیح بدهی. الان در زمانهای هستیم که تک تک اینها شما را در معرض اتهام قرار میدهد. مجلاتی داشتیم برای دوستان آمریکایی، هر هفته بود مفصل. اینها به عنوان محبت و تکریم و این حرفها این دستگاه را از آمریکا برایم آوردند. حالا داستان کوفت و زهرمارهایی که از ذهنهای بیمار برمیخیزد و دیگر چارهای نداریم و زندگی کنیم با بیمار. خدا ما را نجات بدهد از بیماریها. گفتم از اینجا همون منبری بیکارم شما که جلسه میروید، یک روضهای اگر توی جلسه خوانده میشود، یک ساعت، دو ساعت. کسی که ۱۲ ساله زندگیش با مق... به صورت خاص بماند که حالا از بچگی مداح بوده، روضهخوان بوده، ۱۲ ساله که متمرکز و مقتل... زندگیش اصلاً طلبه شده که بیاید روضهخوان بوده، طلبه شده که بتواند حرفهای روضه بخواند. حرفهایی با یک آدم میشنود از بعضی حضرات، ادعاها و اعتمادبهنفسهای کهکشانی: "این سواد ندارد، برو از علما بپرس! چهار نفر پیدا نمیشوند که بتوانند سؤالم را جواب بدهند. مقتل درست است؟ بده. این عبارت عربیاش این است، آن سند دارد؟ ندارد؟" عباراتی گفته شده. البته خب بعضی عبارات برای عموم افراد شبههای هم ایجاد نمیکند. خب ما چهکار باید بکنیم؟ جلسهای که سخنرانی میکنیم پارسال مثلاً ما یک جلسه ویژگیهای اصحاب امام حسین را... "چرا اصحاب امام حسین را میگویی؟ چرا مثلاً از الآن نمیگویی؟" آن یکی جلسه قبل این از الان میگفتیم بحث شهوات، کنترل دامن و اینها بود، جلوی در گفتند که چرا از امام حسین نمیگویی؟ گفتم بابا یک کسی که ۴۰۰۰ ساعت، ۵۰۰۰ ساعت سخنرانی دارد، این دیگر یک چیزی، یک جایی گفته. یک کار راحتی است، یک منبر آماده کنم توی جیبم، ضبط نکند، قشنگ تا و در بیاورم، تمیز، ۱۰ شب همینها را هر جا میروم جمعیت هم میریزید، هیچکس حق ندارد ضبط کند. اینها را بلدیم ما، کاری ندارد. اینکه شما مقید باشی که این حجم از محتوا و معارفی که غریب مانده، اینها هی بیاید گفته بشود، مطرح بشود، یادآوری بشود. عجایب دارد میشنود. خب آن که چند صد ساعت، چند هزار ساعت گوش داده، به مشکل نمیخورد، میفهمد این چی دارد میگوید.
حالا یک عزیزی به چالش خورده که مثلاً شما گفتی فلان آقا از مراجع بزرگوار مثلاً توی انتخابات شرکت نکرد. مسئله این چی چی بود؟ توضیح داده. خب معلوم است دارد میگوید که مثلاً مرحوم آیتالله العظمی بهجت حامی انقلاب بود، همه میدانند، ضد شاه بود، طرفدار امام بود، دعا میکرد، حمایت علنی میکرد از رهبر انقلاب. گزارشی نرسیده که ایشان توی انتخابات شرکت کرده باشد. نه عکسی هست، نه خبری هست، حکایتی نشده. در عین حال ایشان برای انتخاباتها دوبار بیانیه انتخاباتی داده که مردم به چه کسانی رأی بدهند؟ خیلی ساده است. آقا مثلاً بنده شرایط ندارم نماز جمعه شرکت کنم، به شما میگویم نماز جمعه چه شکلی برید. دردی ندارد، مشخص است. یعنی چی؟ مرجع تقلید بوده، تشخیصش به این بوده که حمایتش از انقلاب سر جایش است. حتی به مردم بگوید که رأی بدهند. خبری نداریم که رأی داده بوده. خبری نرسیده. باز هم صفر نمیشود گفت که رأی نداده. "مهر انتخابات توی شناسنامهشان." برخی گفتند این جور. بعضی دوستان برای بنده تعریف کردند که: "دیده بودم که توی شناسنامه مهر انتخابات." مشکلی ندارد. حالا انتخابات، توی انتخاباتی که حالا بیاید یک کسی رأی بدهد و اینها... انقلاب انقلاب بوده که اگر کسی رأی نداد یعنی ضد انقلاب است. تشخیص ایشان احساس میکردی که من مثلاً برای رأی دادن و بخواهم بیایم یک اسمی بنویسم و فلان، حجتی نداشته باشد شخص خودشان در مورد این مسئله فردی. این تکلیف شخصی است، نسبت به جامعه چی؟ حمایت ایشان از حضرت امام، رحمت الله علیه، رهبر انقلاب تا حزبالله لبنان و اینها که در رحلت ایشان حسن نصرالله سخنرانی کرد، از حمایتهای ایشان برای حزبالله لبنان گفت. شما رأی بهجتی نماز بخونیم، آقای بهجت باش، بعد بگو من رأی نمیدهم. آنورش را داشته باش، سیگارش را بکش. از اول از سیگارش شروع میکند، میخواهد تقلید از یک کسی... شرایطش را ندارد نسبت به یک کاری. ممکن است کسی نتواند پیادهروی اربعین برود. رهبر انقلاب تا حالا پیادهروی اربعین نرفتهاند و نخواهند رفت. همه قاطی کردهاند. هر کسی وظیفهای نسبت به شخص خودش دارد، یک وظایف اجتماعی دارد، وظایف سیاسی دارد. آقای بهجت تا آنجا احساس وظیفه کرد که بیانیه سیاسی داد که ما دو تا بیانیه ایشان، هر جلسه یک ساعت مباحثه کردیم، یک ساعت شرح این بیانیههای ایشان بود. ویژگیهای عجیبی هم ایشان توی آن بیانیهها میگیرند، که به چه کسانی رأی بدهیم. خیلی عجیب و غریب است.
مطرح بود نسبت به آن روضهای بود که شب سوم خوانده شد. این روضهای که خوانده شد، متن معتبر تاریخی است از کتاب "الثقات" مال ابن حبان. این کتاب مال چه دورهای است؟ مال غیبت صغری است، اواخر قرن ۳. این کتاب ابن حبان از بزرگان اهل سنت است. چرا بنده تأکید دارم اینکه اینها روضههای اهل سنت است که حضرات همین را دست میگیرند برای اینکه اصلاً ارزش این روضهها این است که از اهل سنت است. ارزش روضههای فاطمیه به این است که از اهل سنت است. برای اینکه اینها اکثر مطالب را سانسور کردهاند، تهش یک چیزی فقط نقل کردهاند. حرمت خلفا را میخواستند حفظ بکنند. اربابانشان بودند، رؤسایشان بودند، کلی این ور آن ورش را نگفتند. اکثر آن ابعاد مهم جنایت را فاش نکردند. نسبت به کربلا بسیارشان سکوت کردند، کلمه گفتند: "در این سال حسین بن علی مثلاً کشته شد." توسط... "از دنیا رفت، سال ۶۱ حسین از دنیا رفت." اینها وقتی زبان باز کنند چیزی بگویند، خیلی ارزش دارد. تخریب اربابش است.
یک نکته: ابن حبان از بزرگان اهل سنت است. استاد حاکم نیشابوری. حاکم نیشابوری از درجه یکهای حدیث در اهل سنت است. کتابش مال دوره غیبت صغری است. کتاب مهمی هم هست. توی این کتاب هم اصلاً "السقات" (اشتباه تایپی: الثقات) این کتاب را نوشته برای اینکه خواسته در مورد شخصیتها نظر بدهد که اینها قابل اعتمادند یا نیستند. زندگینامهها را روی این مبنا گفته، یعنی کار تحقیقی علم رجال انجام داده. توی این کتاب به واقعه عاشورا، به این بخشش این شکلی میپردازد که آن عبارت را که حالا دیگر چون فضای روضه هم دارد خیلی هم نمیشود دقیق اینها را باز کرد، فقط اشاره باید بکنم. دیگران تعابیر دیگری دارند. یکی میگوید: "آقا این خانواده را مثل اسرای ترک و دیلم بردند." اقوام خارج از اسلام بودند. اسناد تاریخیاش موجود است. یکی دیگر میگوید: "مکاشفات الوجوه و الرؤوس." صورتها باز بود، سرها... این صورتش که دیگر تقریباً طبق مبانی منابع تاریخی قطعی شیعه و سنی گفتند به رؤوس رسیده. در مورد سر بحث این مکاشفات به چه نحوی بوده؟ در چه حدی بوده؟ از بعضی عبارات فهمیده میشود که شاید یک لایه از حجاب این مخدّرات کم شده بوده. تعبیر ابن حبان در "السقات" این است: "مکاشفات الشعور" که تعبیر سختی است. توضیح دارد. این سؤالش را باید دوستان بپرسند، این را باید با هم گفتوگو بکنیم. اینکه مو آشکار شد، میگوید این اسرا را در حالی بردند که موهایشان آشکار بود. این تعبیر ابن حبان معنایش این است که خوب دقت بکنید، معنایش این است که همه این اسرا در همه ساعات همه سرشان معلوم بوده. همهشان از دم تمام سرشان برهنه بوده در تمام ساعات. ممکن است دو تا از اینها یک مقداری از مویشان معلوم بوده ولی تعبیر صادقه "مکاشفات الشعور". انشاءالله نبود. بنده همان جلسه چند بار تأکید کردم روی همین مطلب. خوشحال نمیشویم از اینکه این اتفاقات رخ داده باشد ولی بنده که اینجا نشستهام، باید با سند حرف بزنم، باید حجت داشته باشم. این یک بخش.
بخش دوم این است که اینها مسائل اهل بیت است. اینکه من دوست ندارم اینها اتفاق افتاده باشد که دلیل نمیشود که رخ نداده باشد چون من خوشم نمیآید. در ثانی، این مسائل نگفتنش جفا به اهل بیت است. اگر واقعاً رخ داده باشد کتمانش جفا به اهل بیت است. برای اینکه کتمان جنایت یزید است. شما به نفع کی داری کتمان میکنی؟ جنایت کرده، جنایت شده. مثل مثلاً این شهید آرمان علیوردی عزیزمان، نگفتن اینکه چی سرش آوردند به نفع کی است؟ به نفع آرمان علیوردی یا به نفع آنهایی که زدند کشتند؟ بله، گفتن و شنیدنش سخت است. به ما گفتند آن مطالبی که تو در مورد آرمان علیوردی گفتی، مادر شهید وقتی شنید غش کرد. خود این شهید بزرگوار هم بعد از شهادتش فهمیدیم که به هر حال تعلقی داشته بود، مباحث را پیگیری میکرده و جلسات و بحثها... توی حجره پیگیری مباحث بود و جلسات را معرفی میکرد و "آن سه دقیقه در قیامت" و چه میدانم... شن مزایایی هم شد بعد از شهادت این شهید بزرگوار که دیگر جای پرداختنش اینجا نیست. حساب تعلق خاطری که به هر حال بنده به ایشان داشتم، این قضیه هم باعث شد که این خاطر بیشتر بشود. البته بعضی دوستان شهید گفتند: "آقا به این کیفیت هم نبوده." بعضی دوستان شهید این را برای ما تعریف کردند. بعضی دوستان ناراحت هم شده بودند. آن دوستان دیگر و با پرخاش گفتند: "آقا اینها چی بود گفتی؟ مادر شهید غش کرد." شنیده بودم. گفتم حالا بنا هم شد برویم خدمت مادر شهید که فرصت نشد محرم برویم، هم عرض ارادتی بکنیم هم دلجویی بکنیم. به هر حال، اگر یک قضیهای شده، پیش آمده، بله شنیدنش سخت است. کسی که تعلق دارد به این عزیزی که به او جنایت شده شنیدنش سخت است ولی کتمانش هم آنی که رخ داده را بهت گفت. آقا این نبوده که بگوییم آقا اینها را با سلام و صلوات بردند، این ذوات مقدسه یک تیکه نور ازشان میتابید، هیچکس نمیتوانست نگاه بکند و این نبوده. قطعاً جنایت رخ داده، تعرض کردهاند به این خانواده با کمّ و کیف و جزئیاتش، به صورت مطلق و دقیق نمیتوانیم چیزی بگوییم ولی به صورت کلیاش اینها نقل شده. به همان دلیل که ما بقیه روضهها را میگوییم و میشنویم، اینها را میگوییم و میشنویم. به شدت هم حساسیم.
بنده آن روضه خولی را آن شب وقتی میخواستم بخوانم، نقل حضور حضرت زهرا سلام الله علیها که توی بعضی از مقاتل هست، باز اینجا وقتی خواستم بخوانم باز مراجعه کردم. با اینکه هر سال شاید به این روضهها بنده مراجعه میکنم، شاید ۱۰ بار به مقاتل مراجعه کردم. بازم این خاطره را لابلای کلام بگویم که توی ذهنتان بماند. یک ترسی انشاءالله توی دلمان بیفتد. مرحوم شیخ عباس قمی، شخصیت بینظیری، صاحب مفاتیح. ایشان کتاب مقتل دارد. هم کتاب برای تاریخ اهل بیت دارد به نام "منتهی الآمال"، هم کتاب مقتل دارد. مقتلش اسمش چیست؟ "نفس المهموم." خودش مقتل دارد. یک شب خواب دیدم بالای منبر دارم گوشت امام حسین علیه السلام را میخورم. میگوید: "شیخ عباس قمی خواب دید دارد بالای منبر گوشت امام حسین را میخورد." رفت پیش معبّر گفت: "من همچین خوابی دیدم." گفت: "احتمالاً روضههایی که میخوانی توی عباراتش دقت نمیکنی." این تعبیرش مقید شد که هر وقت روضه میخواند متن دستش بشود از رو بخواند، یک کلمهاش جابهجا نشود. بعضی روضهها ما مینشینیم از اول تا آخرش هی منتظریم یک سندی به یک جایی باشد، مشخص. همان لحظه دارد نازل میشود در قلب گوینده. اینها مسئولیت دارد گردن ما. فیلم، سند، حرف زدن. مقتل مُقرّم عبارت را فقط به این نحو گفته که صدای زنها را شنید که خب البته میشود زنهایی که نوحه میکردند، خب یکیشان حضرت زهرا بود ولی عین عبارت به آن جزئیات با آن دقت، غرضم این است. این مطالب به این کیفیت.
حالا بنده روضه را بخواهم امشب برایتان بخوانم، مرتبط با همین است که عرض کردم. روضه سختی هم هست. حقیقتش واقعاً گفتن اینها دشوار، تصورش دشوار است. مخصوصاً این اتفاقاتی که در شام رخ داد که از روز اول صفر این خانواده وارد شام شدند، واقعاً قلب انسان پاره پاره میشود از گفتن و شنیدن این حرف. واقعاً داستان عجیب. این عبارات را مرحوم سید بن طاووس در "لهوف" نقل کرده، مربوط به همین ساعات هم هست چون ساعات پایانی محرم دیگر این اهل بیت داشتند به دمشق نزدیک میشدند. روز اول صفر رسیدن به امشب. شب آخر محرم است، مثل این ساعتها و فردا احتمالاً بوده. این نقل سید بن طاووس در "لهوف" است. این را دیگر شیعه نقل کرده. سریال در صفحه ۲۱۰ نهم. میگوید: "وصار القوم برأس الحسین علیه السلام و نسائه و العسره من رجاله." این حرامیان سر مبارک اباعبدالله را همراه خودشان و زنها را هم توی این کاروان آوردند و اسیرانی که بعضاً بعضیهایشان هم مرد بودند که مجروح بودند، بچه بودند اینها هم همراه بودند. "فلما قربوا من دمشق." این دیگر سندش سید بن طاووس و "لهوف" است. اینجا هم عرض میکنم ای کاش این روضهها دروغ باشد، واقعاً آرزوی ماست که اینها دروغ باشد. میگوید نزدیک دمشق که رسیدند: "دنت أم کلثوم من الشمر و کان من جملة أم کلثوم" که البته عرض کردم ام کلثوم لقب حضرت زینب سلام الله علیهاست، توی بیشتر این شکلی لقب حضرت. میگوید که ام کلثوم یعنی زینب کبری نزدیک شمر آمد. "دنت من الشمر فقالت لی إلیک حاجتی." گفت: "من از تو درخواستی دارم." همین همینش بس است برای سوختن. کار به اینجا رسیده، زینب کبری مجبور شده به شمر رو بزند، درخواست بکند. "إلیک حاجتی، من یک درخواستی ازت دارم." گفت: "ما حاجتک؟" درخواست چیست؟ گفت: "إذا ادخلت بنا البلد فاجعلنا فی درب قلیل النادر و قدم علینا الرؤوس من بین المحامل و الحن و الحنا." گفتش که: "دستور بده که این سرهای بریده روی نیزهها را هم کمی جلوتر ببرند. یک جور باشد که حواس مردم به این سرها پرت بشود، این سرها از ما فاصله داشته باشد." من این عبارت حقیقتش برایم خواندنش خیلی سخت است. سید در "لهوف" دارد میگوید این عبارت زینب کبری است به شمر. انشاءالله دروغ باشد. ما که از خدایمان است، انشاءالله دروغ باشد. اگر راست بوده باشد که همه عالم بیچارهاند. به خدا به داد دل امام زمان برسد.
میگوید زینب کبری فرمود: "فقد خزینا من کثرة النظر إلینا." "بس که ما را نگاه کردند ما خیلی خوار شدیم." از اول که تا اینجا آمد. "خزینا من کثرة النظر إلینا." خیلی ما را نگاه کردند و آخه ما هم توی همچین حالی هستیم، توی همچین وضعی هستیم. ملعون چهکار کرد؟ یا امام رضا! "فأمر فی جواب سؤالها." شمر ملعون چهکار کرد؟ گفت: "عجب!" این طور، به قول ماها نقطه ضعف پیدا کرد از این خانواده. تا حالا این قدرتمند ظاهر شده بودند، این ملعون نتوانسته بود نقطه ضعف درست و حسابی پیدا کند. انگار نقطه ضعف پیدا کرد. گفتش که: "أنتجعل الرؤوس علی الرماح فی أوساط المحامل؟" گفت: "سرها را بزنند بالای نیزه کنار هر زنی یک سر بالا." کفراً، از سر عناد، دشمنی که داشت این نامرد. "و سلک بهم بین النظارة علی تلک." از یک طرف یک جوری طراحی کرد که این زنها کاملاً توی چشم بیایند، دیده بشوند. سرها اتفاقاً یک جوری تقسیم بشود که تمرکز روی سرها نباشد. سرها را بغل زنها بیاورند که اتفاقاً زنها بیشتر نمودار بشوند. یکی یکی هم دستور داد از آن دری که تماشاچی بیشتر دارد از آنجا وارد کند. "حتی حتی بهم الی باب دمشق فوق علی در باب مسجد و یقوم السبیح." من دیگر خدا گواه است سخت است این تیکه آخرش را ترجمه کنم. هم دستور داد از آنجایی وارد کنند که بیشتر تماشاچی دارد، مردم بیشتری ایستادهاند. بعد دستور بعدی که نامرد داد این بود، گفت: "اگر وارد دمشق کردین اینها را صاف ببرید."
در حال بارگذاری نظرات...