* سد کردن مسیر اجرای احکام شرعی در جامعه، با مانع تراشی درعمل به واجبات یا ایجاد سهولت در منکرات، مصداق «یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»[02:00]
* تحقیر حجاب، تخفیف عبادات، و ترویج ظواهر دنیایی، مصادیق "بستن راه خدا" و دشمنی با خداست.[10:03]
* نحوه مواجهه پیامبر و اهلبیت با اجرای حدود شرعی از یکسو، و تضاد درونی و احساسی ما نسبت به حدود اسلامی از سوی دیگر![17:26]
* تحلیل تضاد میان احساسات انسانی و الزامهای دینی، و اهمیت تنظیم حب و بغض الهی در وجود انسان.[25:24]
*"شقاق با خدا و رسول"، یعنی تقابل با پیامبر، در دل، فکر، عمل و حب و بغضها، نه صرفاً شمشیر کشیدن و دشمنی آشکار![28:43]
* ابراز نظرهای شخصی در امور دینی، بدون علم و آگاهی، افترا به خداست و مستوجب عقوبت قیامتی.[32:40]
* روایت توسل به حضرت نرجس خاتون و دفع وبا،.. خواب امتحان سخت فقها،… ارزش بالای روضهخوانی، در قیامت [39:10]
* نقل خاطرات عرفانی و تاریخی برخی علمای شیعه، ونقد برخی نگاههای نوظهور به مقولهی عقاید، حجت و تقلید.[45:07]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
ابتدای جلسه، یادی کنیم از شهدای عزیز و بزرگواری که امروز سالگردشان بود؛ شهید رئیسی و همراهانشان، رضوان الله علیهم اجمعین. در این شب زیارتی امام رضا (علیه السلام) و بنا به نقلی شب شهادت امام رضا (علیه السلام)، سال گذشته در شب میلاد امام رضا (علیه السلام) شهید رئیسی از دنیا رفتند. امسال سالگردشان شب شهادت امام رضا (علیه السلام) شد.
بنا شد تعدادی از آیات سورهی مبارکهی نساء را مروری داشته باشیم، چراکه مباحث مهم و لبّ معارفی که در سورهی مبارکهی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مورد اشاره قرار گرفته، در سورهی مبارکهی نساء به بیان دیگری به آن پرداخته شده است. آیهی ۵۹ سورهی مبارکهی نساء میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیءٍ فردوه الی الله و الرسول ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر ذلک خیر و احسن تأویلا.» ای مؤمنان، اطاعت کنید از خدا و پیغمبر و اولی الامر از میان خودتان.
خوب، این مفهوم اطاعت را در آن سوره هم داشتیم و جایگاه کلیدی اطاعت از خدا و پیغمبر. اینجا یک واژهی جدیدی در این آیه داریم که آنجا نداشتیم، آن هم «اولی الامر» است؛ «و اولی الامر منکم». که خوب، خیلی این کلمهی حیاتی و کلیدی است و علامه طباطبایی، فکر میکنم تقریباً پنج شش صفحه، شاید هم بیشتر، اینجا در مورد این "ولی امر" و "اولی الامر" بحث میکنند که فعلاً ما اینجا، تو این جلسات، بهش نمیپردازیم. انشاءالله به لطف الهی، توفیقی باشد، عمری باشد، ماه محرم انشاءالله یک دهه به این موضوع خواهیم پرداخت.
علامه میفرمایند که این آیات مرتبطه. حالا تعبیرشان این است: "غیر عادت الا ارتباط"، نمیشود گفت بیارتباط. آیات قبلی که آنجا فرمود: "و اعبدوا الله ولا تشرکوا به شیئا"، خدا را بپرستید و چیزی را برای خدا شریک قرار ندهید. الان میفرمایند که این آیات، که از آیهی ۵۹ تا ۷۰ باشد، تعبیر ایشان این است. میفرمایند: چند تا مطلب توی این آیات دارد بهش اشاره میشود.
یکی اینکه میخواهد مردم را ترغیب کند به اینکه در راه خدا... یکی دیگر اینکه آن طبقات جامعه، سلبش اقامه بشود؛ یعنی کمرش راست باشد. این طبقات اجتماعی، آن کسانی که از بین مؤمنین حاجتمندند، اینها را بشود کاری کرد که روی پای خودشان بایستند؛ و مذمت میکند آنهایی را که مانع از این میشوند که توی جامعه افراد وظیفهشان را انجام بدهند. آنهایی که مانع از این میشوند که افراد امر مشروع و واجب را بهش قیام بکنند.
پس یکی از موارد "سد از راه خدا" ... راه خدا که خیابان نیست که مثل این کوچهی بغل ما که برداشتن از زردها زدن، آن هم توی ارتفاع دو متری، «توی کوچه رفت و آمد نکنید!» راه خدا از این مدل نیست که یکی بیاید راه خدا را ببندد، از این نوارهای زرد سر کوچه بزند و آن ور هم مثلاً بتن بیاورد و نگذارد کسی از این راه برود.
بستن راه خدا یعنی اینی که هر واجبی، هر دستوری، هر امر مشروعی را من از حیثیت بیندازم. کاری کنم که کسی سمتش نرود. آنی که شرایط طوری میکند که کسی سمت حجاب... به هر نحوی، خود این پروژه، بلکه یک پروسهی خیلی عظیم، گاهی محجبهها را تحقیر میکند، گاهی بی حجابها را تعظیم میکند، گاهی حجاب را تحقیر میکند، گاهی در حجاب شبهه میاندازد، گاهی اجرای حجاب را توی جامعه سخت میکند، گاهی بیحجابی را توی جامعه راحت میکند. همهی اینها میشود بستن راه خدا. "یصدون عن سبیل الله" که آیهی اول این سورهی مبارکهی محمد را که خواندیم.
آنی که راه زنا را ساده میکند، راه حلال را سخت میکند. فرمود امیرالمؤمنین: «اگر آن بلا رخ نمیداد در صدر اسلام و آن کاری که آن فرد کرد در مواجهه با بعضی حلالها، شرایط طوری میشد که ما زنا الا شقیا احدی گرفتار به روابط نامشروع نمیشد، مگر اینکه فطرتاً، یعنی از جهت شخصیتی، آدم پستی باشد.» روال طبیعی جامعه جوری نبود که کسی مجبور بشود به این مسائل رو بیاورد. این هم بستن راه خداست. نه، همهی مصادیق بستن راه... آنی که در مورد حج تحقیر میکند، حج و حاجیها را تشکیک میکند، تشک میاندازد، اینها همش بستن راه خداست.
لازم نیست شما راه بیفتی تمام امور شرعی را ممانعت کنی، دشمنی کنی، از بیخ با خدا و پیغمبر؛ این عنوان بر سینهی شما بچسبد که شما مفتخر شدید به اینکه راه خدا را ببندید. نه، همین قدر یه جایی دارد ممانعت میکند. آنی که دستور خداست پیاده بشود، اجرا بشود، سختش دارد میکند. افراد را دارد منصرف میکند از اینکه به این امر مشروع رو بیاورند؛ سد عن سبیل الله.
گاهی در بعضی آیات جمع بسته شده: "لنهدینهم سبلنا" یا "سبل الاسلام". سبل داریم، یعنی هر کدام از اینها خودش به تنهایی یک سبیل است. این "فی سبیل الله"، انفاق فی سبیل الله. لذا عنوانشم خیلی عنوان عامی است. توی روایات هم که اصلاً یک بحثی، متناسب با بحث زکات و خمس و اینها که یکی از مصارفش این در "فی سبیل الله" خرج کردن، بحث میشود که اصلاً سبیل الله یعنی چی؟ یک کسی مثلاً یک چیزی را میگوید: آقا، من این را هدیه دادم فی سبیل الله استفاده بشود، ولو به این باشد که خرج بکنم برای اینکه آب بدهند به تشنه، خرج بیمار یا هر چی، هر مصرفی که یک مصرف مشروع به حساب بیاید، یک نیازی را برآورده میکند به یک کیفیت مشروعی، این میشود فی سبیل الله. هر نیازی را که مشروع برآورده بکند، میشود فی سبیل الله.
هر نیاز مشروعی را که شما کاری بکنی که طرف به جای اینکه از راه مشروعش برود، از آن مسیر مشروع منصرف بشود، به راههای دیگر رو بیاورد، هرکی که این کار را می کند، دارد راه خدا را میبندد. راه خدا را میبندد و این خودش معنایش دشمنی با خداست. با خدا دشمنی کردن، گلاویز شدن نیست.
حالا امروز من با یک بنده خدا صحبت میکردم، خیلی گرفتار بود و اینها، مشکلاتم جوری ریخته بود سرش. تازگی هم کرونا گرفته بود و مثل اینکه کرونا برگشته دوباره، خودش و خانمش کرونا گرفته بودند. برگشتم گفتم: «خدایا، یک روز که بالاخره من دستم به تو میرسد. حالا هی میخواهی بزنی بزن. بالاخره یک روز...» حرفهای آخوندی هر چی میخواستیم بزنیم، خیلی دلش از خدا پر بود. هی هم هر سری زنگ میزنم یک چهار تا چیز جدید میگوید.
رازشم همینه دیگه، "حُسن ظن به خدا" اگر باشد، خیر برای آدم رقم میخورد. "و من یتوکل علی الله فهو حسبه". و "تقوا" اگر باشد، انسان توی بنبست نمیماند. "یجعل له من امره یسرا"، "یجعل له مخرجا". ولی خب دیگه نه تقوا داریم، نه توکل داریم، ولی تا دلتان بخواهد زبان درازی در برابر خدا!
خوب، دعوای با خدا این نیست که یک جایی دستت به خدا برسد، یک کوچهی خلوتی خدا را بنبست گیر بیاوری. دعوا با خدا همینه. درگیر شدن با مظاهر خداست. درگیر شدن با دستورات خداست. هر کدامش به تنهایی میتواند مصداق دشمنی با خدا باشد؛ مشاقّه با خدا و رسول باشد. وای! من هر وقت این حرف را میگویم، معمولاً غالباً یاد این جمله نهج البلاغه میافتم و تنم میلرزد و نمیتوانم نخوانم. الان دوباره یادش افتادم بخوانم. ترسناک!
بله، خیلی ترسناک! در خطبهی ۱۶۰. تازگی اتفاقاً یک جلسهای یک پاراگراف از این را خواندیم مربوط به حضرت عیسی (علیه السلام) بود. پاراگراف بعدیش، حالا اصلاً فضای این خطبه فضای زهد، دل کندن از دنیا، خیلی عمیق است، خیلی غریب است. نمیدانم چرا، چه سری؟ چرا آقا امیرالمؤمنین و نهج البلاغه غریب باشد؟ و از غربتشم این است که معمولاً هم دست نااهلان سابقه. خصوصاً این چهل سال انقلاب چیزهای بدی از نهج البلاغه نشان میدهد.
بعد حضرت نمونههایی را از زهد در راه خدا، یعنی زهد نسبت به دنیا، معرفی میکنند برای مذمت دنیا و بد بودن دنیا و اینها. اول پیغمبر اشاره میکنند. بعد نفر دوم موسی کلیم الله، از زهد او میگویند که چطور بود اوضاعش. نفر سوم داوود. نفر چهارم حضرت عیسی (علیه السلام). دوباره میفرمایند که بین همهی اینها، یعنی در مجموع، تو آنی که برایت اسوه است، پیغمبر است: "به نبیک الاطیب الاطهر".
بعد میفرمایند که از زهد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)! "علیه دنیا". دنیا بهش عرضه شد ولی ابا کرد که دنیا را قبول کند. "و علم ان الله سبحانه ابغض شیئا فابغضه". میدانست که خدا بدش میآید از دنیا. از دنیا بدش آمد. دنیا یعنی همین امور فانی، اعتباری، قراردادی که فقط در عالم تخیلات و ذهن ما وجود خارجی دارد. آقا، این مشهور است. آقا، آن رئیس است. این مدیر کل. این مدیر کل بود، کردنش وزیر. خوب، این نماینده مجلس بوده، مدیر کل. رفته بالاتر. یک قدم رفت بالاتر! بالاترش کجا بود؟ پایینترش کجاست؟ بالاتر پایینتر کجاست؟ این توی ذهن شماست. این از آن بالاتر، آن از این پایین. هیچ واقعیتی بیرون ندارد. واقعیتش "ان اکرمکم عند الله اتقاکم". هر کی با تقواتر است، آن بالاتر است. بالاترش او است.
اگر یک رفتگر باشد، پاکبان باشد، با تقوا باشد، وظیفهاش را تشخیص بدهد، این از رئیس جمهور بیتقوا به مراتب بالاتر است. این بالاتر است. ولی ما توی این خیالات و وهمیاتمان به آن میگوییم بالاتر. این میشود دنیا. خدا از این بدش میآید. چرا؟ برای اینکه این واقعیتی ندارد و مشغول میکند ما را. حالا من به عنوان یک کسی که خودش غرق در دنیاست، از من بپذیرید این حرفها را. ما را به خودش مشغول میکند و مانع از ذکر میشود. آن مقابل ذکر خدا دنیا بود، دیگر اشاره هم کردیم. آن خطبهی ۲۲۲ نهج البلاغه را یک مروری کردیم.
آیات دیگری هم از قرآن... مرور کردیم. حالا ببینید تعبیر چقدر این تعابیر عجیب است! «دانست پیغمبر که خدا از دنیا بدش میآید. پیغمبرم چون دید خدا بدش میآید، بدش آمد از دنیا. و "حقره شیئا فحقره و صغره شیئا فصغره"». دید خدا دنیا را تحقیر کرده، پیغمبرم تحقیر کرد. دید خدا دنیا را کوچک دانسته، پیغمبرم کوچک دانست.
حالا عبارت را: عبارت را! «ولو لم یکن فینا الا حبنا ما ابغض الله و رسوله و تعظیمنا ما صغر الله و رسوله لکفی به شقاقا لله و محادت عن امر الله.» اگر در ما این کلام امیرالمؤمنین است. اگر در ما چیزی جز این نباشد: «چیزی را دوست بداریم که خدا و پیغمبر بدشان میآید و چیزی را بزرگ بداریم که خدا و پیغمبر کوچک میدانند، همین برای با خدا جنگیدن و با امر خدا جنگیدن کفایت میکند.» «لکفی به شقاقا لله و محادت عن امر الله». همین دشمنی همینه. خیلی چیز عجیب غریب و پیچیدهای نیست.
خدا میگوید این اینجا باشد، شما میگویی نباشد. خدا میگوید اینطور رفتار کن تو جامعه، اینطور برخورد کن. من چند روز پیش با خودم فکر میکردم: امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف بیاورند، یک قلم فقط قانون قطع ید را برای سارق بخواهند اجرا کنند، خود ماها، خود ماها تحصن نمیکنیم؟ «خیلی خشونتآمیزه! دست طرف را میگیرند قطع میکنند! خیلی... روال عادی... حالا جوونه، غلطی کرده...» کدام یک از ما پذیرش داریم الان؟ میپذیرید شما؟ خوش به حال! خوب است آدم یک وقتهایی با خودش فکر کند که ممکنه نپذیرد، این خودش حس خوبی است.
آره. حالا این جور وقتها، به هر حال، اینها مصادیق سوءظن به خود است که چیز خوبی است. نباشد، یهو خدای نکرده امتحانهای سختی از آدم میگیرد که آدم دست از ادعا برمیدارد. عرض کنم خدمتتان که آره، نمونههای این شکلی را در روایات داریم که از الان از پیشاپیش به ما گفتند اعتراضهایی که بعداً به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میشود. که «این چه رفتاری است؟» «این خشونت!» «مخصوصاً خشونت!» خوب، خیلی دیگر ما گل و بلبلی!
اینها آیات جالبی در قرآن داریم. در سورهی مبارکهی نور میفرماید که: «این زناکارها را میگیرید، شلاق میزنید، و لا تأخذکم بهما رأفه فی دین الله». «نبینم دل بسوزونید! رأفت نگیرتت!» آدم دلش میسوزد دیگر. «آقای دو تا جوون گناه کردند. خلوت بوده! حالا بابا مامانش رفتن مکه! به هر حال ایام امتحانات بوده! اونم به مامان باباش گفته میرم خونهی دوستم درس بخونم!» اثبات بشود... بحثی دارد که راه اثباتش را اینها بقیه حق تجسس و اینها ندارند. حالا بر فرض خودش آمده اقرار کرده، توی خود اقرارشم از این ور سختگیری داریم که اقرار میکنند قبول نمیکنند.
یک روایتی دارد که زن دفعهی اول اقرار کرد و حضرت فرمودند که: «شاید فقط تنتان به هم خورده؟» گفت: «نه آقا، ما گناه کردیم!» مثلاً بوسیده؟ «نه آقا، اینطور..." هی "شاید... شاید..." آخر طرف اقرار به اصل قضیه. بعد حضرت فرمودند: «برو، یک مدت بگذرد، باردار نشده باشد.» رفت، برگشت. بعد چند وقت گفت: «آقا باردارم!» حضرت فرمود: «برو، یک مدت بگذرد، بچه به دنیا بیاید.» «مطهر یا رسول الله!» بعد رفت، دوباره برگشت. «آقا بچهام به دنیا آمد.» حضرت فرمودند: «شیر میخواهد بچه. دو سال برو شیر بگیر.» هفت سال! اینها اگر بود... تو پیغمبر یک غضبی کرد به این آقا که «من دارم یک بهانه جور میکنم که این برود، تو میگویی من بچه را به عهده میگیرم!» حکم جاری کردن، به نظرم خود حضرت نماز میتش را خواندند و دفنش کردند به عنوان ولی.
من روایتم داریم که میفرماید: «خدا کریمتر از این است که بنده را بابت گناه دو بار عقوبت کند.» رفت بهشت. سنگسار ثریا را به ناحق میزدند، بعد میرفت بهشت. خیلی جالب است. ببین، آنهایی که میخواهند دشمنی با سبیل خدا کنند نمیآیند هشتصد جای دین را بزنند. مدل کارهای ما که میخواهیم مثلاً غرب را بزنیم، یک کلیپ میسازیم هشتصد... یک نقطه را میزند. یک فیلم سینمایی میسازد فقط در مورد سنگسار. ماشین طراحی میکند، سناریو فقط اینکه بخواهد بگوید آقا این سنگسار چیز... اصلاً سنگسار نمیکنند توی این مملکت، ولی ذهن شما مهم است. تصویری که از آن آخوند دارد وقتی که دارد... من تا مدتها توی خیابان راه میرفتم، طلبهها را... محمد ... آخوند توی سنگسار ثریا میافتاده. اثر دارد. تصویرسازی. قوهی خیال را درگیر میکند.
این میشود دشمنی با خدا و پیغمبر. حالا اینجا انقدر سختگیری میکند برای اینکه اجرای حد بکند. اگر ثابت شده باید حجاری بشود. اینجا دیگر رأفت ندارد. یک تعداد هم باید بیایند شاهد باشند. البته آنجا توی روایت امیرالمؤمنین دارد که حضرت فرمودند: «هرکی خودش حد به گردنش نیست، بماند.» میگوید همه رفتند. فقط امیرالمؤمنین، حسن و حسین (علیهم السلام) ماندند. «هرکی این کار را نکرده بماند.» همه رفتند. آن ها منصف بودند که رفتند. غرضم این است که مجموعهی اینها را با همدیگر، هم آن محبت و رفته و طوری برخورد میکند که باب نشود که بیایند هی همدیگر را لو بدهند، تجسس بکنند. از آن ور هم وقتی که دیگر معلوم شد، توی جامعه این لکه ننگ دارد اثر میگذارد، افکار عمومی را آلوده کرده، درگیر خودش کرده که «آقا فلان کس با فلان کس فلان گناه را کرده.» این باید حتماً باشد. برخوردی بشود. نباید توی افکار عمومی این ساده جلوه بکند که «حالا مگر چه کار کرده؟» این خیلی چیز بدی است. اصلاً نباید اینطور در مورد شرابش اینطور، میدانید احکام سفت و سختی دارد. زمان اهل بیت (علیهم السلام) هم اجرا میشده. گاهی وسط خیابانم حجاری میکرد. سرقتش اینطور است. در مورد زنا اینطور است. در مورد خدای نکرده همجنسبازی و لَوَاط آن که دیگر از همهی اینها شدیدتر، عقوبتش هم خیلی خاص است. یعنی منحصر به فرد است.
«یک جور برخورد کنیم که آقا اینها بیمارند. آقا اینها فلان اند. آقا اینها جوونند. آقا آنطور شد. شما کار بدتر نکردید! برو جلو اختلاسها را بگیر.» همین قیاستراشیها. آنی که بهت گفته این کار را بکن، حالیش بوده که باید جلوی اختلاسها را هم گرفت. نمیخواهد ادای عاقلها را در بیاوری. یک جوری خودت را نشان بدهی انگار از پیغمبر عاقلتری! حالیش بوده. میدانسته. سر در میآورده. همهی اینها را میفهمیده که گفته این دو تا جوونی که اینطور گناه کردند، «شلاق میزنی، رأفت هم نشان نمیدهی.» پیغمبر کرد. نه دیگر، به این نقطه رسیده. بین شده و واضح شده و بعد حکم جاری بشود.
«خوب، نه آخه دلم نمیآید. آخه جوونه! آخه این فلان!» شلاق باید بزنیم. خیلی هم دردآور استها! یعنی نمیدانم حالا شما حتماً این کار را نکردید. خیلی دردآور است. آن کسی که میخواهد حجاری بکند به کسی، حالا خودش مثلاً اعتراف کرده، اقرار کرده و به هر طریقی اثبات شده و اینها. ضربههایی که وارد میشود، حال آن طرف دارد و اینها خیلی رقتبرانگیز است. واقعاً آدم از یک جایی به بعدش دیگه دلش نمیآید. «بابا تنبیه شد، بس است! این پشتش کبود شد، سرخ شد! رد این شلاق افتاده!» نه، تا صد باید برود و نباید هم رأفت در دین خدا شما را بگیرد. خیلی جالب است.
این میزان کردن حب و بغض خیلی سخت است. گل کارم همینه. گل کار این تعلّقات دیگه. این اگر تنظیم بشود، تمام است. همهی این ور و آن ور زدنها و این بازی در آوردن و بمبولها و اینها به خاطر اینکه این میزان نیست. میزان میروند تنظیم میکنند. تنظیم موتور و تنظیم فرمان و اینها. آره، میگفتش که: «آقا این فلان طور میشود. مثلاً لاستیک اینطور میشود. حاج آقا، فرمانت میزان نیست. میکشد به یک طرفی.» خواه ناخواه تا ولش میکنی.
این همینه. اصلاً آدمیزاد طبعش اینها است. یعنی ولش کنند میرود به سمت گناه، میرود به سمت دنیا. غفلت ورش میدارد. "مجپول علی شر". شبیه به این عبارات امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه دارد که باید هی خودش را عادت بدهد: "نفْسَک". خودت را عادت بده. به خودت حمل کن. خودت را بگیر. هی با خودت کلنجار برو. وگرنه ول کنی، رفتی. طبیعت آدم به سمت این رذائل، طبیعت آدم به سمت بخل است. یک مدت ول کنی، مداومت نداشته باشی به اینکه با این بخل سر و کله بزنی، بخل... آمده گرفته. طبیعت آدم، طبیعت آدمی فراری از ذکر، فراری از انفاق، فراری از نماز و... دونه به دونه، یعنی کار میخواهد.
حالا اگر این اتفاق نیفتد، میزان نشود. آنی را که باید دوست بدارد، ازش بدش میآید. آنی را که باید بدش بیاید، دوست میدارد. البته ماها خوب، به طبیعت خودمان این حالت را داریم. مثلاً از مرگ، از شهادت بدمان میآید، غالباً این جوریم دیگه. از گناه خوشمان میآید. رقاصی و عیاشی، عرق و وَرَگ و همه، خوشمان میآید. به طبیعت خودمان خوشمان میآید. این منظور نیستها. البته این هم به یک معنا اینکه امیرالمؤمنین میفرمایند همینم هست. ولی یک وقت هست آدم ولش کرده. یک وقت باهاش درگیر است.
اقرار به این داری که من این محبت را دارم و میخواهی ازش فرار کنی. این خیلی چیز خوبی است. خدا نصیبمان کند. همونی که توی دعای ابوحمزه هم دارد: "سیدی اخرج حب الدنیا من قلبی". «حب دنیا را از دل من بیرون کن.» این دست و پا زدن و التماس کردن برای اینکه این حب دنیا از من بیرون بشود و زورم را دارم میزنم. شاخ و برگهایش را میزنم. باهاش دعوا دارم. باهاش درگیرم. زورم را دارم میزنم. اینجا نباید آدم ناامید بشود بگوید: «خب هنوز محبته. من دشمن اهل بیتم؟» نه. ولی اگر ول بشود، این محبت بماند. همین که او میگوید، چون معنایش این است: او میگوید این خوب است، من میگویم بد است! او میگوید بد است، من میگویم خوب است! خب، دشمنی چیست مگر؟ شقاق یعنی دو شق شدن، دو ساید. این یک ساید است، این یک ساید است. این یک شق است، آن یک شق است. این بهش میگویند شقاق. دشمنی.
"یوشاقق الله و رسول" در سورهی مبارکهی چیست؟ یادتان هست؟ شمارهی ۸. یک جا فرمود. همین سورهی نساء هم دارد: "و من یُشاقِقِ الرسول من بعد ما تبین له الهدی". هرکی با پیغمبر مشاقّه کند، یعنی توی شق روبروی پیغمبر قرار بگیرد. «بعد از اینکه هدایت برایش تبیین پیدا کرد. و یتّبع غیر سبیل المؤمنین». یک راهی را برود غیر از راهی که مؤمنین میروند. "نُوَلِّهِ ما تَوَلّى و نُصلِهِ جهنم و ساءت مسیرًا". «میسوزانمش با جهنم و بد بازگشتگاهی است.»
این یکی در سورهی مبارکهی انفال، آیهی ۱۳ دارد. اصلاً داستان جنگ بدر. میفرماید که اینها وایستادند روبروی پیغمبر. «من این مؤمنین و ملائکه را فرستادم، کمکشان کردم و با این ملائکه آن کفار و مشرکین را زدم. چرا آنها را زدم؟ چرا به اینها گفتم آنها را بزنید؟» دلیلش این بود: "ذالک بانهم شاقّوا الله و رسوله". اینها مشاق بودند. اینها شقاق با خدا و پیغمبر داشتند. "و من یُشاقِقِ الله و رسوله فانّ الله شدید العقاب". «خدا پدرش را در میآورد! ذالکم فذوقوه و انّ للکافرین عذاب النار." «این رو بچشید! و انا للکافرین عذاب النار». تازه اولش است. کافران! بعد تازه میخواهم ببرم جهنم.
در سورهی مبارکهی حشر هم که باز همین تعبیر را داشت، در مورد یهودیهاست که «من اینها را بیرون کردم و آن منطقه با آن خفت و خواری و داستان بنی قریظه.» چرا این کار را با اینها کردم؟ "ذالک بانهم شاقّوا الله و رسوله". به خاطر اینکه اینها شقاق با خدا و پیغمبر داشتند. "و من یُشاقِقِ الله شدید العقاب". هرکی هم با من شقاق داشته باشد...
حالا در این عبارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه چه فرمود؟ فرمود: «همین که ما چیزی را دوست داریم که خدا و پیغمبر... اگر چیزی غیر از این در ما نباشد، همین قدر باشد که چیزی را دوست داریم که خدا و پیغمبر بدشان میآید. چیزی را بزرگ میدانیم که خدا و پیغمبر کوچک میدانند. همین برای شقاق با خدا بس است.» از همین جا شروع میشود. اصلاً دشمنی همینه. این همان داستان بینه و هوای نفس استها! «به نظر من...» نظر شما اصلاً چه ارزشی دارد؟! اصلاً خود شما که برسد به نظرت!
«به نظر من میشود آدم هم نمازش را بخواند، هم به بقیه دست بدهد.» یادتان است دیگر؟ طرف هفتاد بار توی سینما شهید شد! یعنی پانتومیم بازی کرد، آخرش شهید میشود. مافیا بازی کرد، آخرش شهید میشود. بعد آمده میگوید که: «به نظر من میشود آدم نمازشم بخواند دست...» منظورش این است که به زن غریبه نامحرم دست بدهد. بنده خدا یکم فیلم شهدا اینها زیاد بازی کرده، فکر کرده الان دیگر ریاست بنیاد شهدای بهشت را دادن به این. در امور شرعی یک سری امور به ایشان واگذار شده.
خیلی خطرناک است. نظر شما چه ارزشی دارد؟ خود شما چه ارزشی دارید؟ واقعیت نداشت! واقعیتم هم اگر داشت چوب توی آستینت بود بابت فتوا دادنت! یعنی شهید واقعی هم اگر شده بودی سر همین پدرت را در میآوردند. چه برسد به مسئله. این است که "به نظر من..." اینها "افترا علی الله" است. "و مَن اظلم ممن افتری علی الله کذبا". کی از این ظالمتر است که نسبت به آن کسی که افترا علی الله... «من به دروغ...» از کجا درآوردی این را؟! کی بهت گفته بود؟! بینت چیست؟! وحی بهت میشود؟!
خیلی جالب است. بعضی آیات قرآن دقیقاً سوال میکند. میگوید: «بگو ببینم تو کدام یکی از کتب آسمانی این را خواندی؟ کدام یک از ملائکه بهت گفت؟ کی این را از خدا به صورت وحی دریافت؟» استدلال! یک حرف مفتی زدیم. حرف مفت ندارد. از یکی از این سه تا باید دریافت کرده باشی که یک چیزی گفتی. میگوید: «چند هزار سال...» گاهی بابت یک دانه، ده هزار سال نوری یعنی ملکوتی، قیامتی، این سوال ادامه دارد.
سوال مثل اینجا نیستش که میپرسم بعد روال طبیعی میشود. آن اتمسفر جلسه مخصوصاً امتحان شفاهی فیضیه خیلی آدم را یاد قبر و قیامت میاندازد. اولین باری که فیضیه امتحان شفاهی دادم، تا یک مدت یاد شب اول... واقعاً میگویمها. خدا رحمت کند بیگدلی را، که امتحان شفاهی ما! از دست ایشان نمرهی قبولی افتخاراتمونه که ایشان از من شفاهی و قبول شدیم.
بله! کتاب از قفسه بردار، صفحهی فلان. مدل جلسه رو میدیدی بعد شروع میکردی کتاب دست میگرفتی. فضای جلسه جوری که کامل به تو القا میشد که تو بیسوادی. یعنی چیزی را که تدریس کردی ده بار غلط خواندن. «از کجا آوردین؟ اعراب؟» اصلاً شیرازهی ذهن و اعتماد به تتهپته میافتاد. «خیلی! کلّ الجوابک لسانی کلّه عن جوابک لسانی». نمیتوانم جواب بدهم. زبانم لال است. زبانم... من به تتهپته میرسم کی میتواند در محضر خدای متعال جواب بدهد؟ خیلی سخت است.
«آقا یه چیزی میگوییم شب اول قبر سوال میپرسند و اینها...» طرفم دستگیر کرده بودن به جرم اینکه سوالها را پخش کرده! بلد هم که باشند همه میلنگند. حق وجود آدم، شاکلهی آدم رخنه کرده باشد با فلسفه درس دادن و کلام درس دادن. این چیزها، این مسائل برای آدم تحصیل نشده که حالا تا از دنیا رفتی «دکتره من بود...» چه موضوع خوبی را اشاره کرد. «من ربک؟» «من یک چهار تا برهان جدید اتفاقاً اگه اجازه بدین یک لحظه برگردم خونه میرم براتون.» نه! این سویدای دل. و انقدر این غفلتها و نسیانها و این رذائل و اینها آنجا تلمبار شده، یادش نمیآید آدم.
توی خواب نمیدانم تجربه کردید یا نه. توی خواب تجربه میکند که مثلاً با یک مسئلهای مواجه میشود، اطلاع نداشت. اینها تلنگر استها! تذکره. یک معصیتی هم توی خواب انجام بده، ولی آدمی که اهل مراقب است، توی خواب میگوید: «آقای حرام است!» علامت اینکه ملکه شد. یا میشناسد یک شخصی را مثلاً شخص مقدسی. میزان لطافت آدمه. آن فطرتی که غبار ندارد، لطیف است. حجاب ندارد. تا ملک را میبیند، تمام برای فتنهگری میان، این نکیر و منکر و (اگر مؤمن باشد) بشیر و مبشر است. بشیراً و مبشراً. بله. آنها با یک چهرهای میآیند که این درگیر میشود. یعنی این نیست که آماده کرده خودش را. با یک چهرهای میآید که خلاف آمادگی من است. و یهو توی وجودم التهابی میافتد و از هم می...
توقع این لحظه و این صحنه و این مواجهه را ندارد. آنجا ملکات است که حرف میزند. حالا چی شد به اینجا رسیدیم؟ بحث پاسخ دادن بود. افترا علی الله. سوال میکند: «از کجا گفتی این را؟ کدام روایت؟ کدام پیغمبر؟» او احتجاج میکند: «چطور از این روایت اینطور برداشت کردی؟» خیلی عجیب استها! قضیهی معروف مرحوم سید محمد فشارکی را شنیدید دیگر؟ داستان معروفی است. چند تا غذای معروف ایشان دارد. یکی آن داستان توسل به نرجس خاتون (سلام الله علیها) در سامراس با وبا افتاد. ایشان حکم کرد. حکم حکومتی به نظرم. بعد میرزا بود، سامرا میرزا تاسیس کرد. گفتند: «آقا مردم سامرا دارند با وبا از دنیا میروند.» ایشان فرمود که: «من حکم حکومتی میکنم هر روز زیارت نرجس خاتون (سلام الله علیها)...» حالا آنجا مزار هم امام هادی (علیه السلام) هم امام عسکری (علیه السلام). «... به نرجس خاتون (سلام الله علیها) هدیه کند.» شیعیان شروع کردند. دیدند که فقط اهل سنت دارند با وبا میمیرند. آن آقا جونمان خدا لعنت کند، آن یکی بعدیشم خدا لعنت کند! گفت: «از آن هم دفع شد.» این خب یک قضیه بود از سید محمود فشارکی.
یک قضیهی معروف دیگر هم دارد که نقل شده از ایشان که ظاهراً یک روز صبح پا شده بود، دیدند که خیلی ایشان ملتهب است. «دیشب خواب قیامت را دیدم. دیدم که برای ورود به بهشت درهایی است. و دیدم جلوی یک در، امام صادق (علیه السلام) ایستادند. کتابی در دست دارند. دونه به دونه فقها میآیند. حضرت امتحان میگیرند. سخت. اینها رو پاشور شور عرق! با یک سختی از این در رد میشوند، میروند توی بهشت.» گفتم این چه دری است؟ «گفتم این بابل فقها. دونه به دونه فتواهای اینها را حضرت سوال میکنند. اینکه اشکال ندارد. آن هم که فلان است. این هم که چیزی نیست.» مخصوصاً توی این مشاورهها و اینها. «نه به نظر من طلاق بگیر. نه به نظر من فلان کن. به نظر کن.» این "به نظر" فتوا! «از کجا؟ برای چی؟ کی به تو گفته بود؟ با چه حجتی؟ با چه مجوزی؟»
گفت: «طرف از مدرسه اخراج کردن، درس نمیخواند.» رفت مدیرش گفت: «آقا به چه مجوزی من را از اینجا اخراج...» «به همین مجوز! مجوز از اخراجت کردیم که مجوز نمیدانی چیست!» «به همین مجوز اخراجت کردیم.» از آدم سوال میکند: «به چه مجوزی این را گفتی؟» بعد تو که این را گفتی میدانی چی شد؟ چه جوی شد؟ تسهیل شد. خیلیها اینها دیگر از این به بعد... بعد تو دیگر راحت شد این قضیه. ساده شد. قبحش شکست. تابو شکست. بابش باز شد. خیلی سخت است. خیلی سخت است.
سید محمود فشارکی فرموده بود: «دیدم که یک دری است. آقا دارند همه پرواز میکنند. حساب کتاب ندارد.» فهمیده بود آن در مال کیاست. گفت: «این مال روضهخوانهای امام حسین (علیه السلام).» «روضه نخوندی شما. مدرس بودی. مجتهد بودی.» گفت: «خب من چه کار کنم؟» «قبول!» «همین جا یک روضه بخوانم.» گفت: «همان جا دیدم توی صحرای محشر از ما قبول کردند. یک روضه سرپایی خواندیم. لاینمان را عوض کرد. دیدم پرواز کرد. از همهی فقها رد شدم.»
حالا چرا اینجوری است؟ یعنی مقام مداحی از علما بالاتر است؟! نه. ای چه بسا جلوهی اعمال دیگر. یعنی آن عالم قیامت، انسانساز و کارش یک چیز دیگر است. اصلاً داستان دیگری دارد با این خوابها و اینها. نمیشود قیامت این جوریه. یک چیزی، یک حقیقتی را میخواهد نشان بدهد که آقا آن ور این عمل به نسبت آن عمل فی نفسه در قیاس این دو تا با همدیگر راحتتر پذیرشش، چون از جنس عمل جوانی و از جنس حب است. خیلی مداقه و مناقشه و اینها تویش نیست. بعضی علما گفتن با امام حسین (علیه السلام) اوضاع بهتر است تا امیرالمؤمنین (علیه السلام). تعبیر این شکلی دارند که آره، وصیت کرده بود من را کربلا دفن کنید، نجف دفنم نکنید. عشقی حساب میکنند با امام حسین (علیه السلام). یک چیزهای این شکلی داریم دیگر. یعنی اجمالاً از بعضی رواتم فهمیده میشود. حالا نمیخواهم وارد جزئیات قضیه بشوم ولی باب حب و آن اعمالی که از جنس عشق است، خب این مناقشهها تویش نیست. ولی تو کمتر از آنها این حرفها زیاد است.
حالا غرضم این بود آره، روضهخوان که دیگر خودشان نانشان توی روغن است دیگر. آنها هم عرض کنم که روضهخوان را تربیت کردند، امت را امام حسینی کردند. پنبهی روضهشان هم با علم. خدا رحمت کند امثال مرحوم آقای فاطمینیا و بزرگان این شکلی که هم در مقام علم واقعاً سرآمد بودند هم در مقام ایجاد حب. ولی خب البته معمولاً منبری بودن یک حجابی است دیگر. یعنی آقای فاطمینیا را خیلی کسی جز علمای دست اول و اینها نمیشناسد، آخر به عنوان منبری میشناسند. اینها روضهخوان اینها را میشناسم. با اینکه ایشان شنیدم که بزرگترین کتابخانهی شخصیِ ایران را داشته. مرحوم آیت الله فاطمینیا. بزرگترین کتابخانهی شخصی. ظاهراً هفتاد هزار نسخه داشته که بخش اعظمیش فقط مال ایشان بوده. کتابشناس و کتابدار بسیار بزرگی بود و بخش عمدهاش را خوانده بود. خیلی به این عناوین شناخته شده نبود مرحوم فاطمینیا.
غرض این بود که اینها میشود افترا علی الله. تفاوت نظر با خدا. نظرمان با خدا فرق میکند. «فکر کردی اینجا مثلاً با خدا مثلاً خدا میگوید که...» بعد به هر حال عقیده است دیگر. «سلیقه است دیگر.» «حالا این یک چیز تواضع دارد، میگوید حالا من کوتاه میآیم. خیلی من که سر حرف خودم اصراری ندارم که...» «حالا بنده، من اعتقادش به این است.» منم اینها را شما میخندید به عنوان شعر و ور ولی ما آدم کمال حیدری: «اگه کسی با برهان مشرک شد، خدا میبرش بهشت.» این حرف از آقای سید کمال حیدری است آیا؟ شلبافیان بود! آن جلساتی که چند جلسه شد؟ سی ساعت، فکر میکنم شد دیگر. ما همین بحثهای حیدری را یک سی ساعتی بحث کردیم. مجموعهای از افکار و آرایشان. عمرمان را به هدر دادیم. یکی از اساتید گفت: «چه حالی داری!»
من اصلاً مادون... عرض کنم خدمتتان که ایشان اینجور میگفت که: «اگر کسی با برهان مشرک بشود، یعنی خدا ازش بپرسد چرا مشرک شدی؟ استدلال بیاورد. خدا نه تنها این را جهنم نمیبرد، بلکه میبردش بهشت.» پاسختان چیست به این شبهه؟ شبهه خوب جا افتاد براتون؟ حرف حساب جواب ندارد. شبهه شُبُّه جون داری. طریقی که باید خط موضوعی، موضوعی کفایت میکند. یا زن معتبرم خبر یک عادلی به این رسیده بودم؟ برهان به اصطلاح. حالا یک بحث مفصلی است. ما جلساتی داشتیم روششناسی علم کلام. به نظرم اسمش بود. یک مقدار به اینها پرداختیم که اساساً در حوزهی اعتقادات تقلید و اینها معنا دارد یا ندارد. بحث مبسوطی، بحث مفصلی کردیم. ولی در مورد این...
حالا این استادی که به ما گفت: «تو چه حوصلهای داری!» یک پاسخ فنی دادند. «خدا گفته انما الهکم اله واحد.» یا خدا برهان دارد یا خدا برهان ندارد. خوب، دل بدهید. خیلی قشنگ. عالم وقتی حرف میزند اینجوری حرف میزند. بعد ده جلسه گفتش که: «آقا، یا خدا درست گفتی یا غلط.» گفت: «غلط گفته باشه که چه جور خدایی که غلط میگوید؟ این که هیچی. اگه خدا درست گفته، یا برهان داشت یا نداشته. اگه خدا برهان نداشته و درست گفته که جور در نمیآید. بیا!» «اگه درست گفته چی بوده؟ برهان داشته. پس برهان بر این است که خدا یکی است. شما میگویی من هم برهان میآورم که خدا دو تاست.»
دو تا برهان هیچ وقت با همدیگر تناقض پیدا نمیکند. جز امور واضح عقلی است دیگر. نکتهاش همینه که آن در واقع برهان باید از مقدمات یقینی استفاده بکند دیگر. اگر قرار شد که از مقدمات یقینی استفاده بکند و بازگشت داشته باشد به اولیات. اگر قرار باشد به اولیات برگردد، این دو تا برهانی که هر دو تکیه به اولی. بحث تخصصی میشود، ممکنه خیلی گوش میدهند و اینها، حوصلهشان سر بره، ولی حالا اجمالاً وقتی به دو تا اولی برمیگردد.
اولی الاوائل چیست آقا؟ اصل عدم تناقض. نمیشود دو تا اولی داشته باشیم که اینها با هم تناقض داشته باشند. بازگشت برهان به یقینیات، بازگشت یقینیات به اولیات، بازگشت اولیات به اول الاوائل. اول الاوائل اصل عدم تناقض است که تناقض متناقضین. "لایجمعان" میگن چی میگن دیگر؟ یکیاش درست است و یکی لابد غلط است. نه میشود دوتایی درست باشد نه میتواند دوتایی غلط باشد. باید حتماً یکی درست بشود، یکی غلط باشد.
دو تا برهانی که بازگشت به یقینیات دارند که آنها بازگشت به اولیات دارند و اول الاوائل دارد، الا و لابد یکی از این برهانها درست است یا یکیاش غلط. به خاطر اصل عدم تناقض. وگرنه اسمش برهان نیست. میتوانم اسمش حجت بین حجت در اصول و برهان در فلسفه و منطق تفاوت است. اشتباه پیش بیاید که بله، ما برهانم میگوییم برهان نیست، حجت است. حجتم چیه؟ در مقام احتجاج است دیگر. میگوید: «آقا من اینطور برایم مسئله واضح شده بود.» آن هم باز دوباره بازگشتش به برهان است. به برهان منطقی. یعنی باید ثابت بشود.
لذا در مورد داعشیان مفصل این هم باز بحث میکردیم توی درس کفایه با رفقا که آنجا کلی هم دعوا شد سر اینکه این حجیت قدر که میگویند ذاتی است، یعنی دقیقاً چی؟ بانک دست شعار امسال که خیلی تخصصی شد امشب بحثها دیگر. جاهای دیگر رفتیم. آیا میشود این را محکم گفت یا نه؟ قطع دارند دیگر. آن قطع را خواندیم از عبارات آیت الله جوادی و اینها که آن قطع روانی، منظور قطع روانی نیست. قطع شناختی باید باشد. قطع شناختی برهان میخواهد. برهان باید تکیه به یقینیات داشته باشد. و همین سیری که عرض کردم. این داعشی هم یقین داشته، قطع داشته به اینکه باید شیعه بکشد. پس این هم پیش خدا معذور است. قطع حجت. حجتی ندارد. برای اینکه برهانت چیست؟ «ها، تو برهانکم!» بعد برهان ارائه میدهد. میگویند: «این بازگشتش به کدام امر یقینی است؟ به کدام امر واضح است؟» سوال ادامه دارد.
خلاصه همهی حرف این تا اینجا حرفهای علمی بود. میتوانید ده دقیقه بزنید جلو. یکمی سخت شد. برگردم به آن اصل حرف. اصل حرف این است که...
در حال بارگذاری نظرات...